وقتی انسان با مجهولات و نادانستههای خود روبرو میشود با فکر درمییابد که چه ابزار و اطلاعاتی در این ارتباط وجود دارد تا آنها را جمع کرده و با ترکیب آنها در پی حل مشکل قدم بردارد. مثلاً انسان با مشکل گرسنگی روبرو میشود. در اینجا قدرت تفکر انسانی در پی چگونگی رفع گرسنگی بر میآید و راه ها و روشهای مختلفی را در پیش روی انسان قرار میدهد. برای رفع گرسنگی انسان می تواند به دزدی، قرض گرفتن و یا کارکردن دست بزند. حال آنکه کدام راه توسط انسان برگزیده شود و تعیین اینکه راه مناسب و احسن کدام است در انسانها متفاوت خواهد بود و این تفاوت نیز به عقل بر میگردد. عقل وظیفه ارزیابی راههای مختلفی را دارد که توسط فکر، عرضه شده است. پس از اتمام مرحله تفکر عمل «تعقل» شروع می گردد و اقدام به ارزیابی روشها مینماید ولی همانگونه که دانستیم انسان تحت فشار غریزههای مختلفی است. میلها و جاذبهها نوعی پیوند و کشش است میان انسان و یک کانون پرجاذبه که انسان را به سوی خود میکشاند.
این کشش و جاذبه هر چند قوی و تأثیرگذار بر مسیر انسان است ولی حرف اول و آخر را نخواهد زد. باید توجه داشت که حیوان در مقابل میل و کوشش و جاذبه آن، قدرت و نیرویی جهت مقاومت ندارد. و همینکه میلش به سویی تحریک شد، بدون هیچگونه مقاومتی به آن سو کشیده میشود. چرا که قدرت ایستادگی در مقابل میل درونی خود و همچنین قدرت محاسبه و اندیشه در امر ترجیحگذاری میان میلها و یا اموری که بالفعل میلی به سوی آنها نمیباشد و تنها دوراندیشی، اقتضاء عمل به آنها را می نماید در خود ندارد، پس غریزه در حیوان حرف اول و آخر را خواهد زد. اما انسان چنین نیست، انسان قادر است و توانائی دارد که در برابر میلهای درونی خود ایستادگی کند و فرمان آنها را اجرا نکند.
این اعتقاد امروز بطور کامل مقبول واقع شده که حتی جاذبهای قوی همچون خاصیت وراثتی در انسانها نیز قابل تغییر میباشد و این توانائی را انسان به حکم یک نیروی دیگری که تحت فرمان عقل است و به «اراده» تعبیر میشود به انجام میرساند یعنی عقل تشخیص میدهد و اراده انجام میدهد. عقل وعمل تعقل ضمن پیچیدگیهایی که در نفس خود دارند، در امر کمیت نیز در میان انسانها با اختلاف میزان روبرو هستند.