کلمه علم به معنای اصلی و نخستین خود، یعنی «دانستن» و آن معمولاً در برابر «ندانستن» بکار میرفته و به همه دانستنیها صرفنظر از نوع آنها «علم» میگفتند. در نتیجه عالم کسی بود که از هرگونه اطلاعات و دانستنیها بهرهمند باشد. بر طبق این معنی ریاضیات، منطق، اخلاق، زیست شناسی، فقه، ادبیات، نجوم و دین همگی علم محسوب میشدند و هر کسی یکی و یا تعدادی از آن ها را میدانست عالم محسوب میگردید.
کلمه علم به معنای اصلی و نخستین خود، یعنی «دانستن» و آن معمولاً در برابر «ندانسـتن» به کار میرفته و به همه دانستنی ها صرف نظر از نوع آن ها «علم» می گفتند.
کلمات علم و دین امروزه به عنوان دو بخش مختلف دانستنی ها مورد استفاده واقع میگردد. هر چند این تفاوت و دوگانگی از اول نبود ولی پس از تحولات انجام شده در اروپای مسیحی و بیشترین آن در دوران رنسانس این افتراق و دوگانگی به اوج خود رسید. البته این امر دفعتاً رخ نداد بلکه در پی قدرتگیری کلیسا در ممالک غربی توسط کنستانتین امپراطور روم، دستگاه بقدرت رسیده کلیسا سعی نمود تا با زور و شکنجه اساطیر و افسانههای گرد آورده بعنوان دین مسیحیت را بر عقول مردم آن زمان تسلط دهد.
آنچه که کلیسا در آن زمان پاسداری میکرد قوانین و قواعدی بود که با عقل و یافته های ابزاری آن، همخوانی نداشت و بر همین اساس سعی عمده سازمان کلیسا در آن مقطع جنگ و مبارزه با عقل و تفکر بشری بود، تا جایی که هزاران تن انسانهای فهیم و دانشمند در مقابل کلیسا دراین مناقشه قربانی شدند. این فرزانگان و دانشمندان قربانی شدند چرا که به عقل گرویده بودند و اساطیر و افسانه های رنگ دین یافته را مورد نقد و انتقاد قرار میدادند. عکس العمل فشارهای کلیسا بر عقول و افکار بشر منتهی به انقلابات و کشتارهای هولناکی گردید. انقلاب کبیر فرانسه یکی از نتایج مستقیم این دوره و مولود فعالیت عدهای بود که به نام «اصحاب عقل و استدلال» نامیده می شدند.
پس از تحولات اروپا راحتترین کاری که می شد در این نزاع صورت بگیرد، کنار گذاشتن علوم غیر حسی از مجموعه علوم و دانستنیها بود و با این امر کلمه علم معنای جزئی تر از قبل پیدا کرد. در این معنا کلمه علم منحصراً به دانستنیهایی اطلاق شد که از طریق تجربه مستقیم حسی به دست آمده باشد. علم در معنای دوم دیگر در مقابل جهل و ندانستن نبود بلکه در مقابل همة دانستنیهایی قرار داشت که مستقیماً در حیطة آزمایشات حسی قرار نمیگرفت. با چنین تقسیم بندی، اخلاق (دانش خوبی ها و بدی ها) متافیزیک (دانش احکام و عوارض هستی مطلق) عرفان (تجارب درونی و شخصی) منطق (ابزار هدایت فکر)، فقه، اصول، بلاغت و... همه بیرون از علم به معنای دوم آن قرارگرفتند.
علم در معنای دوم دیگر در مقابل جهل و ندانستن نبود بلکه در مقابل همه دانستنیهایی قرار داشت که مستقیماً در حیطه آزمایشات حسی قرار نمیگرفت.
نوشته: محسن سید اسماعیلی