عقل به خوبی، توان یافتن امور مافوق ابزار خودش را دارد و هرگز این امور را ضد خود نمییابد. و در هر مرحله از مسیر تکامل، مافوق توانایی خود را درک کرده و به انسان فرمان می دهد تا در پی آموختن از آموزگاری باشد که به هر طریق بر این امور آگاهی دارد. سیر مرحلهای آموزش انسان از کودکی تا دوران رشد یافتگی نیز مؤید همین امر است. باید توجه داشت که نه تنها رشد عقل فردی بگونه مرحلهای به انجام میرسد بلکه اجتماعات انسانی نیز دارای رشد تعقلی مرحلهای میباشند. درهرمرحله عقل، یا خود با امکاناتش دانش مورد نیاز را مییابد و یا با تشخیص عدم توانایی خویش، بدنبال آموختن آنچه که قدرت عقلی و یا فرصت زمانی جهت رسیدن به آن را ندارد ، خواهد رفت و در طی این مرحله است که نهایتاً عاقل ترین افراد اجتماع نیز به نقطه و محدودهای میرسند که عقل آنان خود اعتراف به عدم شناخت ماورای این محدوده خواهد نمود و در این مرحله است که جهت آگاهی خود راهی جز از طریق «آموختن» نخواهد داشت و از همین نقطه است که وحی بعنوان آموزش عاقلترین انسان در اجتماعات بشری نازل میشود تا آنچه را که بجز از این روش در اختیار انسان قرار نمیگیرد را بیاموزد و البته این امر، هم شامل آن چیزی که مافوق شناخت ابزار تعقل است خواهد بود و هم آن نیازی که برای حیات بشری فوری است و یافتن آن توسط «تعقل بی واسطه» نیاز به زمانهای مدید و طولانی خواهد داشت.
در این صورت «وحی» به کمک انسان میآید تا انسان توسط آن به ارضای «غریزه اکتشاف» پرداخته و از اموری چون جهانی دیگر و حیاتی با نوع والاتر که شناخت آنها در دسترس ابزار حسی تعقل او نمیباشد، مطلع گردد و
در این راستا پیامبران انسانهایی بودهاند که در زمان حیات خویش بعنوان قویترین انسانهای عصر خود، در زمینة تفکر، تعقل و اراده اجرائی از طریق خالق انتخاب گردیدهاند تا با استفاده از نیروی تعقل برتر، واسطه آموزش اموری گردند که یا محسوس نیستند و یا برای رفع نیازهای آن اجتماعات فوری میباشند. پس «وحی» در مقابل «عقل» نیست بلکه وحی مددکار عقل است و هر دو در پی ارضاء نیاز به دانستن و پاسخگویی به غریزه اکتشاف در انسانی میباشندکه خود گواهی میدهد به تنهایی قادر به فتح قله آگاهی نخواهد بود.
در تجزیه و تحلیل مسائل، افراد انسانی گوناگونند و هر چند همه از عقل برخوردار میباشند اما توان عقلانی برای تجزیه و تحلیل مسائل متفاوت است. بعضیها توان آنرا ندارند که، مستقیماً با مسائل و مطالب برخورد کنند و یا تجزیه و تحلیل عقلانی نمایند. همین امر باعث گردیده تا تعقل در برخی از انسانها با واسطه صورت پذیرد. یعنی عدهای را نیازمند عدهای دیگر نموده تا جهت رسیدن به شنـاخت عقلی از راهنمایی آنـها استفاده نمایند. این همان بخش «آموختن» است.
انسانهایی که ازقدرت تعقل و استعداد آن بیشتر برخوردار باشند با تجزیه و تحلیل مسائل به واقعیتهایی پی خواهند برد که انسانهای با استعداد و توان کمتر از دستیابی به آنها ناتوانند. البته این ناتوانی تنها در امر مراحل تعقل میباشد و در امر تشخیص حق از باطل این قدرت در تمام انسانها موجود است. یعنی پس از آنکه مسائل توسط انسانهای عاقل تر تفسیر میگردد و یا به کشف مجهولات میانجامد. این آمادگی برای دیگران نیز جهت تقبل واقعیت و یا استفاده امکانات بوجود آمده مهیا خواهد شد. توان عقل بسیار بالاست و هر چه در بستر زمان نیز انسان به پیش آمده به قدرت تعقل وی افزوده گردیده است. بسیاری از نیازهای مادی و معنوی بشری در همین بستر یعنی بستر تاریخی حیات انسانها با استفاده از استعداد تعقل برطرف گردیده است.
اما هر آنچه که عقل دریافتن حقایق و قوانین طبیعت قوی و مستعد گردد اما نادانستهها و مجهولات جهان از این قدرت، بیشتر و بالاتر است و بر همین اساس، عقل برای خود یک محدوده و مرز مییابد و خود بر چنین مرزی صحه میگذارد.
همانگونه که بیان گردید عقل از طرق ابزاری بعنوان حواس پنجگانه به بررسی و یافتن اطلاعات لازم از محیط اطراف خود میپردازد و بر همین اساس نیز در این خصوص یافتههایش که میتواند پایه تفکر و نهایتاً تعقل گردد امور محسوس هستند. اما انسان با ابعاد و نیازهای دوگانه یعنی جسمانی و روحانی نمیتواند تنها به امور ملموس بسنده نماید، بلکه در مسیر ارضای «غریزة اکتشاف» نیاز به دانستن اموری خواهد داشت که در خیلی موارد یا بطور کلی پدیدههای ملموس و محسوس نیستند و یا اینکه هر چند از امور محسوس بحساب میآیند ولی، شناخت آنها بسیار پیچیده و مبهم میباشد. عقل، خود در چنین شرایطی حکم بر آن خواهد نمود که اموری با مشخصاتی مافوق توانایی ابزار تعقل، میبایست از طریق آموختن به وی جهت تجزیه و تحلیل برسد.
وقتی انسان با مجهولات و نادانستههای خود روبرو میشود با فکر درمییابد که چه ابزار و اطلاعاتی در این ارتباط وجود دارد تا آنها را جمع کرده و با ترکیب آنها در پی حل مشکل قدم بردارد. مثلاً انسان با مشکل گرسنگی روبرو میشود. در اینجا قدرت تفکر انسانی در پی چگونگی رفع گرسنگی بر میآید و راه ها و روشهای مختلفی را در پیش روی انسان قرار میدهد. برای رفع گرسنگی انسان می تواند به دزدی، قرض گرفتن و یا کارکردن دست بزند. حال آنکه کدام راه توسط انسان برگزیده شود و تعیین اینکه راه مناسب و احسن کدام است در انسانها متفاوت خواهد بود و این تفاوت نیز به عقل بر میگردد. عقل وظیفه ارزیابی راههای مختلفی را دارد که توسط فکر، عرضه شده است. پس از اتمام مرحله تفکر عمل «تعقل» شروع می گردد و اقدام به ارزیابی روشها مینماید ولی همانگونه که دانستیم انسان تحت فشار غریزههای مختلفی است. میلها و جاذبهها نوعی پیوند و کشش است میان انسان و یک کانون پرجاذبه که انسان را به سوی خود میکشاند.
این کشش و جاذبه هر چند قوی و تأثیرگذار بر مسیر انسان است ولی حرف اول و آخر را نخواهد زد. باید توجه داشت که حیوان در مقابل میل و کوشش و جاذبه آن، قدرت و نیرویی جهت مقاومت ندارد. و همینکه میلش به سویی تحریک شد، بدون هیچگونه مقاومتی به آن سو کشیده میشود. چرا که قدرت ایستادگی در مقابل میل درونی خود و همچنین قدرت محاسبه و اندیشه در امر ترجیحگذاری میان میلها و یا اموری که بالفعل میلی به سوی آنها نمیباشد و تنها دوراندیشی، اقتضاء عمل به آنها را می نماید در خود ندارد، پس غریزه در حیوان حرف اول و آخر را خواهد زد. اما انسان چنین نیست، انسان قادر است و توانائی دارد که در برابر میلهای درونی خود ایستادگی کند و فرمان آنها را اجرا نکند.
این اعتقاد امروز بطور کامل مقبول واقع شده که حتی جاذبهای قوی همچون خاصیت وراثتی در انسانها نیز قابل تغییر میباشد و این توانائی را انسان به حکم یک نیروی دیگری که تحت فرمان عقل است و به «اراده» تعبیر میشود به انجام میرساند یعنی عقل تشخیص میدهد و اراده انجام میدهد. عقل وعمل تعقل ضمن پیچیدگیهایی که در نفس خود دارند، در امر کمیت نیز در میان انسانها با اختلاف میزان روبرو هستند.
بدون توجه به نحوه خلقت انسان، آنچه که غیر قابل انکار است، آن است که انسان از دو طریق نیاز به «دانستن» را در خویش ارضاء مینماید. یکی از طریق « تعقل» و دیگر از راه « آموختن». انسان ترکیبی است از غرایز مادی و معنوی که جهت یافتن پاسخ سؤالات و نـدانـستههای خـود در ارضای این غرایز مادی و معنـوی همواره مـحتاج «تـعقل» و «آموختن» بوده است. برای استفاده از این دو امکان یعنی « تعقل» و «آموختن» در وجود انسان وسایل و ابزاری تعبیه گردیده است تا با استفاده از آنها در مسیر تکاملی خویش هر چه بهتر و سریعتر پیش رود.
عقل و حواس پنجگانه ابزاری هستند در جهت یافتن حقایقی که انسان چه در زندگی مادی خود در مسیر رفع نیازهای جسمانی و چه در پاسخگویی به مسائل روحانی و نیازهای معنوی از آنها سود میجوید.
حواس پنجگانه امکان درک حوادث و رخدادها و توانایی آزمون و خطاء را به او ارزانی مینماید و عقل نیز با امکان تجزیه و تحلیل یافتههای حواس هم نقش فرمانده اجرائی اعضاء بدن را بعهده دارد و هم رابط جهان جسمانی و جهان معنوی انسان میباشد. انسان با نیروی تعقل قوانین کلی جهان را کشف میکند و بر اساس شناخت کلی جهان و کشف قوانین کلی طبیعت، طبیعت را عملاً استخدام میکند و در اختیار خویش قرار میدهد.
مکانیسم تعقل از پیچیدهترین مکانیسمهای موجود در انسان میباشد و اگر این مکانیسم بدقت مورد توجه قرار گیرد، دروازه شگفتی خواهد بود برای شناخت خود انسان و تفاوتگذاری بین انسان و دیگر موجودات و مخلوقات. انسان با استفاده از تعقل، بسیاری از حقایق را که مستقیماً از راه حواس با آنها تماس ندارد کشف خواهد کرد و همین نیروی اعجاز آفرین و استعداد مرموز و مخصوص انسان عامل شناخت مافوق محسوسات و بالاخص شناخت خالق جهان خواهد بود. عمل «تعقل» در انسان بسیار پیچیده و حلقهای از یک زنجیر می باشد که قبل ازآن یک مرحله آمادگی بنام «تفکر» و پس از آن یک مرحله نهائی بعنوان «اراده اجرائی» وجود خواهد داشت. عملیات فکر کردن و تفکر در انسان عامل جمع آوری اطلاعات و یافتن راههای مختلف رسیدن به اهداف میباشد و قوهای است که از امکانات و اطلاعات استفاده میکند تا مجهولات را کشف و مسائل را حل نماید.
| زلیخــا یک شبی بر خوابم آمد |
| ز حیرت بر لـبانم جانم آمـد |
| پریشان بود و پرخاطـر ز سیما |
| به بغض و گریـه گفـتا: ای کریما |
| توکه از اهل فضل ودانش هستی |
| ز دین و معرفت بارت ببستی |
| نگاهی کن تو اینک روی من را |
| ببین کامل ترین اشکال زن را |
| ببودم سال ها هم چون ونوســی |
| همه میخواستند همچون عروسی |
| نگاهم کن ببین شکل قشنگـم |
| چقدر اینک ببین خوش آب و رنگم |
| تو که از اهل شعر و نظم هستی |
| درون شعر فردی چیره دستی |
| نخواندی سیرتم در هفت اورنگ |
| که جامی گشت از وصفم چنان منگ |
| کجا شکلم ببودش چون هیولا |
| نوک بینی من کی بوده بالا |
| کجا دستم بدارد این همه پیس |
| کجا پیشانی ام دارد بسی کیس |
| چنان آهوتنم پر طمطراق است |
| کجا هیکل مرا این گونه چاق است |
| روم من راه چون طاووس زیبا |
| کجا ثابت بباشم چون چلیپا |
| به آرایش شده رویم چو منشور |
| شدم خواهر برای آق سلحشور |
| فرج را گو زمن ای مرد مومن |
| کجا شکل زلیخا بود چون جن |
| زلیخـــا بود زیبا و فریبـــا |
| به تن می کرد او همواره دیبا |
| اگر فردی زلیخـا را همی دید |
| به تن لرزید از حیرت چنان بید |
| عزیز مصر عزت یافت از وی |
| چو وصف همسرش بشنید از ری |
| حالا ریخت زلیخـــاتان جهنم |
| به یوزارسیف هم باید بخندم |
| اگریوسف چنین قد وبری داشت |
| زلیخا بهتر از او همسری داشت |
| اگر این تحفه شکل یوسفم بود |
| چراگریه همه روز وشبم بود |
| ز یوسف او فقط یک نام دارد |
| ز جـــام جـــــم فقط او جام دارد |
| وگرنه هیچ شکل یوسفم نیست |
| اگر این صفر باشد آن بود بیست |
| نمیدارند آکـــتورها گناهی |
| گریم برده جمال از آن "ریاحی" |
| "زمانی" هم شده با ریش و کاکل |
| شبیه قیصر و شکل داش آکل |
| "مدرس" هم نگو چون قرة العین |
| رود با لنگ، قیقاجی از آن بین |
| خودت انصاف ده اینک تو شاعر |
| خجالت میکشم زین شکل و ظاهر |
| بگو از سوی من بر اهل سیما |
| نمی شد پرکنید این فیلم بی ما؟!! |
| شکایت میبرم من نزد آمون |
| ز اشکم پر شود چون نیل ، هامون |
| بخواهم از کچل های معابد |
| کنند نفرین بر اهـــل جــراید |
| چو پر کردند آنان عکس و پوستر |
| به نام من کنار "مان شُــسـتر" |
| چو این گفتا زلیخا گشت غایب |
| مرا کرد او برای خویش نایب |
| که گویم نکته بر اهل رسانه |
| کنند دقت در این عصر و زمانه |
| مبادا پوستین وارونه پوشید |
| جهت گم کرده پس بیهوده کوشید |
| شما ای اهل ایمان این بدانید |
| حکایت را خود از قرآن بخوانید |
| همه سرّ حکایت این چنین است |
| که در قرآن و هم درحکم دین است |
| زلیخــا بود زیبــا و پری رو |
| ولی یوسف بگردانید زو رو |
| زلیخا زین سبب آشفته گردید |
| بسی پی کرد او را خسته گردید |
| بود یوسف به زیبایی چو خورشید |
| بمانده خیره او را هر کسی دید |
| ولی درس و نشانه پاکی از اوست |
| که قرآن داستانش حاکی از اوست |
| جوانان عزیز و هم برومند |
| بود بر رویتان همواره لبخند |
| شود معیارتان آن یوسف پاک |
| کنید دوری ز اعمال خطرناک |
در تذکره الشعرا ی تبیاد الادباء نام شاعر محسن سید اسماعیلی ضبط گردیده و گویا شاعری بوده است متعلق به قرن 14 خورشیدی و چه بسا به 15 و 16 هم بکشد. وی را ملک الشعرای تبیان نیز خوانده اند. والله اعلم بالصواب.
تمت/.
فجر آمد
با شفق همراه شد
«انفجار نور» شد
عاقبت ایمان
در ایران
غالب و پیروز شد
سرخ ِتاریخی پرچم
بر سفیدی رفت
و آخر
سبز شد
درب های بستهء زندان
چهره های ِخسته و گریان
با ظهور مرد حق
همچو گل ها د ر بهاران باز شد
محسن سید اسماعیلی
سوی دشت کربلا
چون که بگذشتم از کنار تنگه مرصاد
چشم های خسته ام را
لحظه ای بستم و چون بستم
بدیدم ناگهان
صد هزاران
صد هزاران عاشق دیوانه را
که به تن
تن پوش خاکی داشتند
و به سر سربند عشق
عشق زهرا
عشق فرزندش حسین
سوی من می آمدند
گرد و خاک خستگی
خستگی از زندگی
بر تمام صورت زیبایشان بنشسته بود
پایشان زخمی دستشان خونی لبالب تشنه لب
سوی من می آمدند
با خجالت
سر به زیر انداختم من
ناگهان آمد صدایی
از گلوی صد هزاران
پر طنین و پر صلابت
گفت بر من
ای مسافر ای مسافر
با تو هستم
ای که هستی راهی رود فرات
ای که هستی راهی قبر حسین
سر بلند کن
عاشقانش را ببین
زخم هامان را ببین
تشنگیمان را ببین
جسم های بی سر ما را ببین
ای مسافر
ای که هستی راهی قبر حسین
سر به بالا آور و ما را ببین
بر لبان خشکمان
لبخند شادی را ببین
چون به عشق فتح باب عشق
جان را باختیم
ما همه شادیم اینک
شاد و سرمستیم اینک
چون که راه عشق را
سیل خون ما
بگشوده است
راه عشقی را که اکنون
تو مسافر گشته ای
ای مسافر
ای که هستی زائر قبر حسین
ما تمنا میکنیم
از تو خواهش میکنیم
کوله پشتی هایمان بردار با خود حمل کن
در کنار قبر مولامان ز ما هم یاد کن
محسن سیداسماعیلی