نویسنده این کتاب آقای محسن سید اسماعیلی اصل را بر دستور الهی "فبشر عباد الذین یستمعون القول و یتبعون احسنه" قرار داده و سعی نموده تا از بین اقوال متعدد ولی مستند "احسنه" را انتخاب کرده و به رشته نظم درآورد تا خواننده گرامی از مکث و تکرار ملول نگردد و با استفاده از توالی صحنه های زندگی آن بزرگوار شیرینی مطالعه تاریخی را در ذائقه خواننده محترم به وجود آورد.
از مزایای این کتاب می توان به موارد ذیل اشاره کرد:
1- بیان تاریخ به گونه منظوم در به خاطر سپاری آن در نسل جوان موثر است که این خود از مزایای مطالعه این کتاب خواهد بود.
2- کلمات و عبارات در ابیات بسیار ساده مورد استفاده قرار گرفته اند که این امر باعث می گردد تا مخاطب بسیار روان با مفاهیم رابطه برقرار نماید و خستگی مطالعه متون تاریخی در این اثر به چشم نمی خورد.
3- برای هر یک از حوادث مورد اشاره در متن اسناد تاریخی آورده شده که این امر مطالعه این کتاب را برای محققین تاریخ پرفایده می سازد.
گزیده ای از فصل مراسم عقد فاطمه (س) وعلی (ع) را بخوانید:
| خواند احمد مِهر را بر مرتضــــــــی گفت: آیا ای علی هســــتی رضا؟ |
|
|
| اشــک در چشمان حیدر می دوید برق عشـــــــق از دیدگانِ او جهید |
|
|
| ضربِ قلب او کنون چون طـــبل بود عاشق زهــــــــرا، علی از قبل بود |
|
|
| او قَبِلتُ گفت از اعــــــــــماقِ جان هـلهله زان شد به پا در اِنس و جان |
|
|
| غنچه لبخند بر زهــــــــــرا شکفت چون شنید آن جمله را آندم ز جُفت |
|
|
جهت خرید کتاب مثنوی ریحانة الرسول کلیک نمایید.
از آثار دیگر این نویسنده و شاعر معاصر کتاب مثنوی محمدی است.
آقای محسن سید اسماعیلی زندگانی پیامبر اسلام (ص) را از ولادت تا رحلت آن بزرگوار به گونه منظوم در آورده است تا پاسخگوی عطش روز افزون عاشقان پیغمبر(ص) در جهت آموزش سیره آن بزرگوار مخصوصاَ در بین جوانان باشد و راه و روش زندگی آن منتخب الهی چراغ روشنی در راه یابی مخاطبین به جنت پروردگار گردد.
شعر در به خاطرسپاری متون نقش بسیار چشمگیری دارد و به همین دلیل در تاریخ ادبیات این مرزو بوم آموزش و شعر بارها و بارها باهم درآمیخته است. آموزش کودکان و نوجوانان بیشتر متأثر از شعر بوده است و به خوبی می توان آن را در حافظه جمعی ملاحظه کرد.
شما که این متن را مطالعه می فرمایید تا چه حد از متون مورد استفاده در کتب دبستان و دبیرستان خود به خاطر می آورید. اولین چیزی که به یاد شما می آید اشعاری است که از همان دوره در حافظه شما باقی مانده است .
اگر پدران و مادران امروزی به دوران کودکی خود بیندیشند، بخوبی درمییابند که قبل از دبستان و حتی پس از آن برای همه لحظات زندگی خود از شکل شاعرانه استفاده میکردهاند.
با تکیه بر همین مزیت کتاب هایی برای تاثیرگذاری بیشتر در مخاطب به صورت شعر و نظم تهیه گردیده است که از آن جمله می توان به دو کتاب «مثنوی محمدی» و «مثنوی ریحانة الرسول» سروده محسن سید اسماعیلی نام برد. این دو کتاب که به تاریخ زندگانی پیامبراکرم(ص) و زندگانی دخت بزرگوار ایشان پرداخته است ضمن رعایت مستندات لازم تاریخی در زندگانی این معصومین، شیوه نگارش را منظوم انتخاب کرده و با وزنی مشابه در قالب مثنوی سعی داشته تا سنت نبوی و الگوی فاطمی را در منظر خوانندگان شیرین و روح افزا آورده و امکان حفظ سپاری را در خواننده به حداکثر برساند. وقایع، اسامی، تاریخ حوادث همه بصورتی به نظم درآمده اند که خواننده پس از مطالعه همواره سنّت را به خاطر داشته و در حالتهای مشابه آن را بعمل در آورد.
همان گونه که در بالا بدان اشاره رفت پدران و مادران محترم می توانند با خواندن این دو کتاب برای فرزندان خویش که در سنین کودکی، توانایی حفظ مطالب را بیشتر از هر دورانی دارند، مطالب را در حافظه آنها ثبت نمایند تا بتوانند در بزرگسالی آن را مورد عمل قرار دهند.
نشاطی که جمع خوانی شعر می تواند ایجاد کند به همراه علاقه فطری کودکان به شعر، افزایش توان یادگیری آنها را به همراه خواهد داشت.خیال انگیز بودن و موسیقایی بودن شعر خستگی را برای کودک و نوجوان در بر نخواهد داشت. کودکان از شنیدن شعر لذت می برند نه به خاطر اینکه با صناعات ادبی آن آشنا هستند بلکه آنها با آهنگ شعر و ریتم موجود در آن به جنبش و جوشش در می آیند و شاد می شوند و در هنگام شنیدن توام با لذت، مفهوم اشعار را نیز به خاطر می سپارند و اگر شعر مملو از مفاهیم دینی و تاریخ زندگانی معصومین (ع) باشد این آموزش ماندگار و جذاب خواهد ماند.
معلمین، پدران و مادران عزیز با خواندن و مطالعه این کتابها نه تنها اطلاعات مورد نیاز خود را از سیره معصومین افزایش خواهند داد بلکه بطور همزمان کودکان و نوجوانان خویش را نیز از تاریخ اسلام بهره مند خواهند ساخت.
امکان خرید دو کتاب مثنوی محمدی و مثنوی ریحانة الرسول از فروشگاه اینترنتی تبیان فراهم می باشد.
قسمتی از کتاب مثنوی ریحانة الرّسول که در آن به استفاده فاطمه زهرا (س) از شعر در تعلیم کودکان اشاره نموده است:
| نحوهء تعــــــــــــلیم او در آن زمان تازه بود و اُســــوه شد اندر جهان |
| شعر را آمیخت او در بحث و درس تربیــــــت را بُرد او در اوج و رأس |
| در امور درس می بود او دقــــــیق بود با دانــــش پژوهان او رفـــیق |
| گفـــت از بهداشـت او با کــودکان از طعام و هم ز مسواک ِ دهـان |
| یاد داد او معــرفــت را بــر نعیـــم بــودن ِ راضــی به انعــام ِ رحیــم |
| گفت: بســـــم الله گو اندر شروع وقت خوردن در مساء و هم طلوع |
| در نهایت هم بگوییــــــد این چنین حمد باشد بر خدایِ عالــــــــمین |
| مســـتحب باشد وضو قبل از غذا هـــــم نشستن باشد آندم حَبَّذا |
| لقــــــــــمهء کوچک بُوَد عینِ ادب عایدت گردد ســــلامت زین سبب |
| داد آموزش به مــــــردم این چنین یاد آوردش ز الـــــــــــــفاظِ امـین |
یکی از وقایع تاریخی که در کتاب مثنوی محمدی به صورت منظوم آن را می خوانیم واقعه فتح خیبر است که در ذیل بخشی از آن آمده است:
| چون محرم شد تمام از سال هفت |
| با ســـپاه خویش بر خـیبر برفت |
| بود ششــــصد تن به همراه هزار |
| لشـــکر اســــلام شد بر کارزار |
| پرچــــمی را داد احــــــمد بوُتُراب |
| رأیتی دیگر بدادش بر حُـــــــباب |
| شـــــــــد علی آمادهء جنگی دگر |
| چشم فرزندان همه سوی پدر |
| فاطــــــــمه آماده کردش ذوالفقار |
| او ســـــــپر را داد بر دست نگار |
| زد حسن یک بوســه بر دست پدر |
| بدرقه کردش حســین تا نزد در |
| زینب آن نوباوهء دُخت رســـــــــول |
| دست گرمش بود در دست بتول |
| خواست تا قدرت بیابد مرتضــــــی |
| تا دهـد یاری علی بر مصـطفی |
| شد سپه بر امر احمد رهســـــپار |
| تا رونـد پنهان به ســــوی کارزار |
در ادامه و پس از توضیحاتی در خصوص لشکری که آماده گردید چنین آمده است:
| اهــــل خیبر مطلع شـــــــد از خطر |
| شـــــد مهیا با ســــــلاح و هم نفر |
| لشکر اسلام و مردان شـــــــــجاع |
| قصـــــــدشان پس فتح باب آن قِلاع |
| قلعه ها هر یک بلند از جنس سنگ |
| راه حــــــــمله سوی آن ها بود تنگ |
| تیر می انداختند از ســـــــــوی بام |
| دور قــــــــلعه چــــاله ها از بهر دام |
| آب جوش و قیر داغ و منجــــــــنیق |
| نقشه ای میخواست از احمد دقیق |
| کرد آرایش یمین و هم یســــــــــار |
| شــــــــــــد مهیا لشکرش بر کارزار |
| جنگ ســـــختی بود آن جا در میان |
| بود دشـــــــــمن بس قوی و پرتوان |
| قلعهء ناعـــــــــم بکرد اوّل سقوط |
| بود فــــــــــــــتح دیگران آن را منوط |
| اوّلین قلعه علی مفــــــــــتوح کرد |
| تیر هم چشـــــــم ولیّ مجروح کرد |
| بعد از آن شدحمله بر بُرج قَــموص |
| کشته گردیدند بســـــــیاری نُفوس |
| بود پرچــــــــــم نزد بوبکر عَــــتیق |
| ترس آمد مســـــــلمین از منجنیق |
| کرد بوبکر از خجــــــــالت سر فرود |
| عجز خود را بر مــــــحمد چون نمود |
| بعد از او پرچـــــــم بدادش بر عُمَر |
| تا بیابد بر قَمــــوص آن دم ظَــــــفَر |
| چون بدیدش او یلانی از جـــــــهود |
| کــــــــرد اوهم از خجالت سر فُرود |
| کرد عودت گفت احمد را چــــــــنین |
| نیســــــــت پیروزی مهیا ای امین |
| ترس شیخان رعب آوردش قـــــلوب |
| بر ســـــــــپاه مسلمین آمد کروب |
| بعد از آن گفتا پیمبر بر ســــــــــپاه |
| منتظــــــــر باشــــــید تا وقت پگاه |
| پرچم دین را دهـــــــــم در آن زمان |
| من به دســــــت جنگجویی قهرمان |
| قهرمانِ فــــــاتح ســــــــدّی چنین |
| هســــــــت محبوب خداوند و امین |
| صبح فردا من بگویم زو نشــــــــان |
| تا رود چون شـــــیر غرّان جنگشان |
| مســلمین آن شب همه در انتظار |
| تا که باشـــــــــــــد فاتح این کارزار |
| کیســـــــت محبوب و عزیز آن امین |
| بندهء محــــــــــــبوب ربّ العالمین |
| صبح پرســـید از سپاهش مصطفا |
| آن علـــــــی شیر خدا باشد کچا؟ |
| پس شنیدش از علی آن چشم درد |
| گــــــــــفت تا نزدش علی را آورند |
| چشـــــــــم ِاو را چون بزد آب دهان |
| درد آن تســـــــکین گرفتش ناگهان |
| داد رأیت را به دســـــــــــــتان علی |
| افتخــــار دیگـــــــــری شد بر وَلی |
| پس بدانستند آن محبوب کیســــت |
| دوســـتدارحق و احمد آن علیست |
| جنگ می کردش علی با دشــمنان |
| تیر و نیــــزه پرت می شد بی امان |
| چون رسیدش نزد قلعه مرتضــــــــا |
| کــــــــــــرد تکبیرش معطر آن فضا |
| پرچم اســـــــــــــلام را زد بر زمین |
| نـــزدش آمد حـــــارِث آن مرد لعین |
| بود میرِِ قــــــلعه حارث آن زمــــــان |
| جنگـــــــــجویی بس قوی و از یَلان |
| هم نَبَردِ مرتضــــــــــــــی گردید او |
| با عــــــلی در جنگ شد او روبه رو |
| ضربه ای زد بَر سَرش چون مرتضـــا |
| در دمـــــــــــی حارِث برفتش بر فنا |
| دید مرحَب چون برادر مــــرده است |
| از غضب دیوانه شد چون مردِ مست |
| بود مَرحَب یک دلاور از یهــــــــــــود |
| کس قوی تر زو در آن قلــــعه نبود |
| حمله شد بر مرتضی از کــــــــرگدن |
| تا کند ســـــر را جــــــــدا او از بدن |
| رد نمــــــــــودش ضربه را آن بو تُراب |
| صیحه ء مَرحَب شنیدش چون غُراب |
| ضـــــــربه ای کوبید علی بر فرق او |
| ذوالفقــــــــــارش رفت پایین تا گلو |
| بعدِ مرحب هر یلی بود از یهـــــــــود |
| در فـــــــــرار از دیگری ره می ربود |
| جملگی شان سوی قلـــــــعه برپناه |
| پس علــی تعقیب کردش آن سپاه |
| درب قلعه بســـــــــته بودند آن یهود |
| راه داخـــــــــــــل گشتنِ دیگر نبود |
| چون در ِخیبر گرفت آن جــــــــا ولـیّ |
| ازمـــــــلایک می شنیدی یا علی |
| او در قلعه بکــــــــــندش ناگـــــــهان |
| اهــــــــــل خیبر داد کردند و فغان |
| درب قلعه را که او پرتاب کــــــــــــرد |
| جابه جا نتـــــوان نمودش هشت مرد |
در کتاب مثنوی محمدی، زندگانی رسول اعظم(ص) و وقایع رسالت ایشان تا وفات آن بزرگوار در 3000 بیت آمده است
یکی به دیگری گفت: دروغ می گی!
دیگری به همان یکی گفت: من که اصلا چیزی نگفتم که تو می گی دروغ می گی!
همان یکی به همان دیگری گفت: خوب منم برای همین می گم که دروغ میگی.
همان دیگری به همان یکی گفت: کجا میتونم بگم که منم از این ظالمین جنایتکار متنفرم و از مردم بیگناه غزه حمایت میکنم؟
همان یکی به همان دیگری گفت: همین جا ..... یعنی زیر همین مطلب . انزجار خودت را از آمریکا از صهیونیست و از اسرائیل غاصب اعلام کن و پیامت را بگوش مظلومین غزه برسان.
همان دیگری به همان یکی گفت : باشه می نویسم ولی خواهش میکنم که دیگه بمن نگی " دیگری " ....منم میخوام با همه شما " یکی " باشم. بزار همه بدونن که یکی بود ولی یکی نبود.... حالا نظرم رو مینویسم :
سفره هفت سینی را به رسم سنت هر ساله در حال چیدن بودیم.
اوّلین چیزی را که با گفتن بسم الله در سفره می گذاشتیم همیشه قرآن خانوادگی مان بود که در انتها آن تاریخ و زمان ولادت خود و کودکان مان درج گردیده است.
همان طور که همسرم در پی چیدن هفت سین بود، قرآن را از میان سفره برداشتم و نیّت کردم و آن را گشودم ، سوره «یاسین» آمد. به به چه مناسبتی!! اوّلین سین قرآنی خویش را در سفره دلم چیدم: «سلام قولا من رب رحیم»( 50، یس).
سلام، اصل اسلام و راه سلامت زیستن انسان که توسط خالق و گوینده قرآن وضع گردیده است.
و در ادامه این نفس گیری از زلال قرآن سوره صافات را قرائت کردم تا هفت سین را درون سفره دلی که در آغاز سال پهن نموده ام کامل گردانم، «سلام علی نوح فی العالمین»( 79 ، صافات) سلام بر انسانی که آن را به دلیل نیکوکاری اش مستحق گردید و او از عباد و بندگان مومن به رب العالمین است.
«سلام علی ابراهیم» (109، صافات) و «سلام علی موسی و هارون» ( 120 صافات)، تمامی این بزرگواران تاریخ بشری به دلیل این که محسن و نیکوکار و مومن بودند به سلامی از خدایشان اجر و جایزه گرفتند.
نه فقط آنها که تمامی مرسلین و نیکوکاران و مومنین مورد توجه مستقیم و بی واسطه خداوند بزرگ قرار گرفتند چرا که این سلام «قولا من رب رحیم» است.
پنجمین سین سفره قرآنی را دردلم قرار دادم و آن « سلام علی المرسلین»(181 صافات) بود.
دل، بی تابی می کرد و از درون خویش بلند ندا می داد و از «یاسین» مدد خواست تا ششمین سین قرآنی را بیابد و در بالاترین نقطه سفره دل آن را جای دهد جایی که همتای خود قرآن باشد و آن همان سلامی است که از آدم تا امروز بر تمامی عاشقان الهی توشه و توان ادامه راه داده است.
توبه آدم، نقش عرشه کشتی نوح، زمزمه ی ابراهیم و اسماعیل در بنای کعبه، ملجأ مادر موسی در کنار رود نیل و تسبیح مریم در توّلد مسیح در این سین و سلام قرآن نهفته است.
«سلام علی آل یاسین» (130 صافات)، سلام بر محمّد (ص) و علی (ع) و فاطمه (س) و حسن (ع) و حسین (ع) وائمه اطهار از ذریه ی حسین (صلوه الله و سلامه علیهم).
از سیری که در کلام الله داشتم شش سین قرآنی در سفره دل گذاشتم و دل هیجان زده یافتن هفتمین سین بود. لذت توجه خالق بزرگ بر مخلوق و محبوب خویش چنان روحم را مجذوب نمود که شیفته در خودی خود داد می زدم: آیا من کوچک هم می توانم مورد توّجه خداوند بزرگی قرار گیرم که بزرگی اش وصف ناشدنی است.
آیا من و آیندگان نیز می توانیم مورد سلام و توّجه مستقیم رب رحیم واقع گردیم.
قرآن را دوباره گشودم و به دنبال هفتمین سین نیت زدم و چنین یافتم:«سلام هی حتی مطلع الفجر»(5، قدر) و امیدوارتر از پیش لبخندی به روی تمامی خوبی های خلقت خالق زدم چرا که دانستم این سلام تا «مطلع فجر» و نهایت دنیا ادامه دارد.
با چشمی گریان دستانم را به آسمان بالا بردم و خدای مهربان را به قرآن قسم دادم و گفتم:
یا مقلب القلوب والابصار
یا مدبرالیل و النهار
یا محول الحول والاحوال
حول حالنا الی احسن الحال
تا من هم از محسنین گردم و بشنوم قول الهی را که می فرماید انا کذلک نجزی المحسنین و انه من عبادنا المومنین
با شناخت انگیزه ها و خواستها و جاذبههای حاکم بر رفتار انسان و زمینه و عواملی که وی را به این سو و آن سو میکشاند و ویژگیها و خصیصههایی که او را از دیگر موجودات جدا میسازد، به نحوی به پیچیدگی و استثنایی بودن وی پی خواهیم برد. اما همین انسان در حالت طبیعی و با طبیعت دست نخوردهاش، انسانی است تربیت نشده و مکتب ندیده که با همان خواستههای طبیعیاش زندگی میکند. در این حد از زندگی که انسان تنها به نیازهای فردی و شخصی خود توجه دارد و در پی رفع این حوائج میباشد، نیروی ویژه تعبیه شده در وی یعنی همان عقل شاید کفاف گوی وی باشد، اما انسان هرگز در امر خلقت تنها نبوده است و در بدو خلقت با جفتی همراه گردیده که او را از فرد بودن بدر آورده است، پس نیازهای جمعی از همان بدو خلقت او را نیازمند به آموزش توسط سازنده و خالقش نموده تا از این طریق رفع نیازهایش معطل نگردد. ایجاد ارتباط با هم نوع یعنی سخن گفتن و استفاده از موجودات و مخلوقات دیگری که دررفع نیازها و حاجتهایش مؤثرند، هر چند دور از دسترس توسط قوای تعقل وی نمیباشند. اما هدف اصلی خلقت باعث گردیده تا خالق از ابتدا به آموزش و راهنمایی انسان بپردازد. نیاز به اجتماعی شدن، جمعهای انسانی را بوجود می آورد و اجتماع انسانی در وهله اول از نظر یکنواختی و همسانی خواستها و نیازها، یک جمع هماهنگ بوده که بطور بالقوه در معرض گوناگون شدن و چند دستگی خواهد بود. مایههای اختـلاف کمکم زمینه کشمکشها و تنـازعها را رشد میدهد و جاذبـهها و غریزهها رو به طغیان و افراط مینهد و از این میان بیشترین نقش در ایجاد چنین کشمکشهایی را دو عامل بعهده خواهند داشت، افزون طلبی و خویشتن دوستی. جمع تربیت نیافته انسانها در تلاش حیوانی خود تحت تأثیر این دو غریزه افزون طلبی و خویشتن دوستی به دستههای ضعیف و قوی و مستکبر و مستضعف تقسیم میشوند و بدین شکاف و اختلاف، ضعف یا قوت جسمانی و امکانات محدود یا فراوان محیط طبیعی نیز کمک میکند. زندگی انسانها در چنین اوضاع و احوالی صحنه تنــازع و درگیریهای بیپایانی خواهد بود. این اختلاف ها و نزاع ها از عوامل درونی انسانها پدیدار میگردند ولی در نهایت عامل بوجود آمدن قوانین و اعتباراتی خواهند شد که حیات اجتماعی وابسته به وجود آنها میباشد. این اعتبارات که انسان از قالب ذهن خود خلق کرده و پیوسته برحسب پیشرفت اجتماع و تکامل فکری نیز بر تعداد و نوع آنها در جهت کاهش تنازعات اجتماعی افزوده همگی، ریشه در تمایلات فردی انسانها دارد.
اصل اولیـه «اختـصــــاص» که جواز تصــــرفات انسانی است، ریشـــــه و پایه «اعتبار مالکیت» میباشد.
بطور مثال اصل اولیـه «اختـصاص» که جواز تصرفات انسانی است، ریشه و پایه «اعتبار مالکیت» میباشد. وقتی انسان در اجتماع انسانها حاضرشد، با توجه به جاذبه تخصیص دادن اشیاء بخود لازم دید تا در جهت جلوگیری از تنازع به اعتبار مالکیت تن دهد. والبته این اعتبارات نیز هر کدام در مورد مخصوص خود به اندازه تماس و احتیاج اجتماعی، قیود تازهای بخود گرفته و نامهای ویژهای پیدا کرده و میکنند که در نتیجه به احکام و اعتبارات دیگری منجر خواهند شد. مثلاً «اعتبار مالکیت» در جهت رفع نیـازهای دیگـران به«مـلک»، منجر به قبول «اعتـبار مبادله» میگردد و به همین شکل اعتبارات دیگری نیز بوجود میآید. اگر خلق و ارائه اعتبارات را بعهده ذهن و عقل بشری بگذاریم شکی نیست که روشهای یافتن این اعتبارات به تعداد عقول و اذهان انسانها قابل افزایش میباشد و در صورت عدم راهنمایی از منبعی مافوق انسان یقیناً دستیابی به یک سری اعتبارات مقبول همه انسانها امری ناممکن خواهد بود .
در این مسیر انسان بخوبی یافته است که هـر چند او جزئی از طبیعت است اما طبیـعت او با نفخه الهی ممزوج گردیده که او را دارای ذخـیرهها، نیروها و استعدادهای پیدا و نهان نموده و همین امر او را بصورت یک موجود مادی و معنوی در آورده که هر دو بعد شخصیت وی یعنی ماده و روح در خور تکامل و گسترش و بهره گیری خواهد بود. انسان کمال طلب است، چشم اندازها و آفاق بی نهایت را میجوید. احساس نقص و کاستی در خویش و رنجی که از آن میبرد و دورنمای پر جاذبه کمال که به کمک بصیرت خویش می بیند او را به حرکت در میآورد و بر میانگیزد تا با موانع و آفات درگیر شود، حصارها را بشکند و به برتریها و اوجها برسد. بدین ترتیب تلاش به سوی «کمال» نیز از سرشت آدمی بر میخیزد، تلاشی که در همه مراحل آن خود را همواره در محـدوده مرزها و کمبودها مییابد و کمال مطلق را فراسوی خویش، و خود را در تکاپو، برای رسیدن به آن قرار میدهد.
اما انسان در مورد یافته هایش نیز عملیات منحصر به فردی نسبت به دیگر حیوانات دارد و آن ارزشگذاری یافتههای خویش است. هدایت درونی انسان بوسیله فطرتی است که در او ودیعه نهاده شده و توسط آن قدرت تشخیص خیر و شر و حسن و قبح را بدست آورده است. انسان با کاوش درضمیر خویش میتواند خوب را از بد باز شناسد و همین دریافت فطری و وجدان سالم و طبیعی انسان است که دستگیر و راهنمای او میگردد و وی را از سقوط در زشتیها باز میدارد، اما زمینه اصلی هدایت در انسان از این نیز عمیقتر است. در سرشت او چیزی است که وی را به سوی «حق» روانه میسازد. حقجویی محرک اصلی انسان در نیل به آرمانهای شریف انسانی و کشف رازهای جهان و افزایش دانش و پیشرفت علمی اوست.
در کنار این ویژگیها در انسان کششها و تمایلاتی مشاهده میکنیم که در ذات و طبیعت او ریشه دارند و بخشی از ساخت اصلی او را تشکیل میدهند. خویشتن دوستی، سودجوئی، لذت طلبی، برتری و انتقام جوئی، زیبائی دوستی و غریزه جنسی نمونههای عمدهای از این کششها و تمایلات هستند. این کشش های فطری که «غرایز» نام دارند و در تمامی موجودات جهان نهفته است، برای ادامه زندگی انسان ضروری میباشند و شاکله انسان زیست شناسی و بیولوژیکی را بوجود میآورند و همین بخش از انسان است که محمل جاذبه های الوان و گوناگونی است که انسان را هر دم به سویی میکشد. در تحقیق پیرامون شناخت انسان باید دانست که انسان زیست شناسی ملاک انسانیت نیست بلکه تنها زمینه انسان واقعی و حامل استعداد انسانیت است. شکی نیست که بخشی از انسان مادی است ولی انسان با همه وجوه مشترکی که با جانداران دیگر دارد، یک سلسله تفاوتهای اصیل و عمیق با آنها خواهد داشت که هر یک از آنها بعدی جداگــانه به او میبخشد و رشــتهای جداگانـه دربــافت هستی او بـشمار میرود. این تفاوتها در ســه نــاحیه است.
1ـ ناحیه ادراک و کشف خود و جهان.
2ـ ناحیه جاذبه هایی که بر انسان احاطه دارند.
3ـ ناحیه کیفیتِ قرار گرفتن او تحت تأثیر جاذبه ها و انتخاب آنها.
اما در ناحیه ادراک و کشف جهان، حواس حیوان راه و وسیلهای است برای آگاهی حیوان به جهان. انسان در این جهت با حیوانهای دیگر شریک است و احیاناً برخی حیوانات از انسان در این ناحیه قویترند، آگاهی و شناختی که حواس به حیوان و یا انسان میدهد سطحی و ظاهری است، به عمق ماهیت و ذات اشیاء و روابط منطقی آنها نفوذ ندارد. ولی در انسان نیروی دیگری برای درک و کشف خود و جهان وجود دارد که در جانداران دیگر وجود ندارد و آن نیروی مرموز« تعقل» است.
اما در ناحیة جاذبه ها، انسان مانند جانداران دیگر تحت تأثیر جاذبه ها و کشش های مادی و طبیعی است، میل به غذا، میل به خواب، میل به امور جنسی، میل به استراحت و آسایش و امثال اینها او را به سوی ماده و طبیعت میکشد، اما جاذبههایی که انسان را به خود میکشد، منحصر به اینها نیست. جاذبه ها و کششهای دیگر ، انسان را به سوی کانونهای غیر مادی، یعنی اموری که نه حجم دارد و نه سنگینی و نمی توان آنها را با امور مادی سنجید، به سوی خود می کشاند. مانند علم و دانایی، خیر اخلاقی، جمال و زیبائی، تقدیس و پرستش و انگیزه اکتشاف حقایق و واقعیتها که انسان با این انگیزه در پی شناخت جهان محیط خود و حل مسائل و پیچیدگیهای آن خواهد بود. از کنجکاوی کودکان تا تحقیق و مطالعه پر رنج دانشمندان و پژوهشگران همه وهمه نشانگر آنست که انسان برای شناخت خود و دیگران و نیز جهان پیرامون خود چه اهمیت و ارزش والائی قائل است. این کوششها در واقع برای آنست که این موجود هم می خواهد انگیزه اکتشاف خود را ارضاء کند و هم می خواهد ازامکاناتی که در محیط او قرار دارد بیشتر و بهتر بهره مند گردد.

انسان در مسیر تکاملی خویش همچون کاروانی که در مسیر و در جهت مقصد معینی در حرکت است و راه را نمیداند و هر از چند گاهی به شخصی مطلع برمیخورد که مسیر را میشناسد و ثابت می کند که مسیر را میدانـد، از او نشـانههایی میگیرد و مسافـتی را به سـمت وسوی هدف بر میدارد و باز پس از چندی نیازمند راهنمای جدیدی میشود که با نشانی گرفتن از وی و یافتن صحت اقوالش افق دیگری برایش روشن میگردد و با اسـتفاده از اطـلاعات و علامـاتی که بدست آورده، مسافت دیـگری را طی مینماید و هر چه که پیش میرود، قابلیت بیشتری جهت یادگیری آموزشهای «راهنما» مییابد تا به جایی که توانایی آن را خواهد یافت تا از راهنما نقشه مسیر را تا به انتها بگیرد و برای ادامه راه با در دست داشتن آن نقشه، دیگر نیازی به راهنمای مسیر نداشته باشد. پیامبران در بستر تاریخ از اول تا خاتم آنها، وظیفة همین «راهنما» را داشتهاند و معجزات آنها نیز اموری جهت اثبات راهنمایی صحیح آنها بوده است و در تمامی دورانها اول کسانی که پس از رؤیـت معجزات به راهنـما ایـمان آوردهانـد، عقـلای آن اجتـماع بودهاند یعنی همان کسانی که بیشترین توانایی عقلی را درآن عصر داشتهاند.
این امر بسیار قابل توجه است که «معجزه» خود نشـانگـر ارتبـاط عقـل با وحـی میباشد چرا که همواره معجزات از جمله حوادثی بودند که عقل عقلای زمان در نحوه اجراء آن عاجز میماندند و این خود گوشزدی بود در مسیر رسیدن به نیاز «وحی».
هنگامی که عقل در مقابل اجرای یک معجزه، درک میکرد که این عمل از طریق اسباب و ابزاری که در ارتباط با حواس و آموختن از انسانهای دیگر غیر قابل اجراست، خود «عقل» حکم بر ناتوانی و محدودیتش مینمود. و خود را آماده شنیدن آموزشی میکرد که از منبعی بالاتر برایش آمده بود. الـبته بـاید یـادآوری نمود که عقـل نه تنـها در امور فـوق عقلانی محتاج به وحی میباشد، بلکه در اموری که عقل نیز متوجه آن بوده و در فهم آن توانا است نیاز به وحی وجود دارد.
همانگونه که قبلاً نیز اشاره شد پس از مرحله تعقل در انتها نیاز به «اراده اجرائی» است و در این مرحله است که حتی اگر پس از مرحله تعقل نیز انسان به امری پی ببرد جهت اجرا نیازمند «اراده» است تا آن امر عملی گردد. چه بسیار اموری که عقل به ضرر آن حکم نموده ولی جاذبه غرایز، انسان را به سوی خود میکشد. وحی در چنین اموری نیز به کمک عقل میآید و با حمایت از آن سعی در افزایش قدرت اراده دارد تا این امر به اجرای صلاحدید عقل بیانجامد.
عقل به خوبی، توان یافتن امور مافوق ابزار خودش را دارد و هرگز این امور را ضد خود نمییابد. و در هر مرحله از مسیر تکامل، مافوق توانایی خود را درک کرده و به انسان فرمان می دهد تا در پی آموختن از آموزگاری باشد که به هر طریق بر این امور آگاهی دارد. سیر مرحلهای آموزش انسان از کودکی تا دوران رشد یافتگی نیز مؤید همین امر است. باید توجه داشت که نه تنها رشد عقل فردی بگونه مرحلهای به انجام میرسد بلکه اجتماعات انسانی نیز دارای رشد تعقلی مرحلهای میباشند. درهرمرحله عقل، یا خود با امکاناتش دانش مورد نیاز را مییابد و یا با تشخیص عدم توانایی خویش، بدنبال آموختن آنچه که قدرت عقلی و یا فرصت زمانی جهت رسیدن به آن را ندارد ، خواهد رفت و در طی این مرحله است که نهایتاً عاقل ترین افراد اجتماع نیز به نقطه و محدودهای میرسند که عقل آنان خود اعتراف به عدم شناخت ماورای این محدوده خواهد نمود و در این مرحله است که جهت آگاهی خود راهی جز از طریق «آموختن» نخواهد داشت و از همین نقطه است که وحی بعنوان آموزش عاقلترین انسان در اجتماعات بشری نازل میشود تا آنچه را که بجز از این روش در اختیار انسان قرار نمیگیرد را بیاموزد و البته این امر، هم شامل آن چیزی که مافوق شناخت ابزار تعقل است خواهد بود و هم آن نیازی که برای حیات بشری فوری است و یافتن آن توسط «تعقل بی واسطه» نیاز به زمانهای مدید و طولانی خواهد داشت.
در این صورت «وحی» به کمک انسان میآید تا انسان توسط آن به ارضای «غریزه اکتشاف» پرداخته و از اموری چون جهانی دیگر و حیاتی با نوع والاتر که شناخت آنها در دسترس ابزار حسی تعقل او نمیباشد، مطلع گردد و
در این راستا پیامبران انسانهایی بودهاند که در زمان حیات خویش بعنوان قویترین انسانهای عصر خود، در زمینة تفکر، تعقل و اراده اجرائی از طریق خالق انتخاب گردیدهاند تا با استفاده از نیروی تعقل برتر، واسطه آموزش اموری گردند که یا محسوس نیستند و یا برای رفع نیازهای آن اجتماعات فوری میباشند. پس «وحی» در مقابل «عقل» نیست بلکه وحی مددکار عقل است و هر دو در پی ارضاء نیاز به دانستن و پاسخگویی به غریزه اکتشاف در انسانی میباشندکه خود گواهی میدهد به تنهایی قادر به فتح قله آگاهی نخواهد بود.