اسمان
اسمانی ابی
ای دل چرا تو بی قراری
چرا مگر تو هم عاشق شدی
مگر تو هم بی نوا شدی
چرا این گونه
در گوش روزگار می خوانی
از اسمان چه می خوای
چرا این گونه با او خیره شدی
مگر اسمان با دلت چه کرد
او بود که تو را عاشق کرد
به ابی او می نگری
یا به ابرهایش
به سرخی هنگام غروبش
از او چه می خوای
که این گونه مجزوبش شدی