رژیم براى سرپوش گذاشتن بر سیاست سرکوب دانشگاه ها، به سیاست فریب کارانه ى جدیدى روى آورد و با برگزارى کنفرانس جهانى حقوق بشر که روز دوم اردیبهشت 1347، در تهران گشایش یافت، مهمانان خارجى را بر آن داشت در حالى که شکنجه و خشونت بر کشور سایه افکنده بود، از فعالیت هاى بشر دوستانه ى اشرف پهلوى ـ ریاست کنفرانس ـ قدردانى کنند.
خروش زندانیان مبارز از عمق سیاه چال ها و ارسال پیام هاى افشاگرانه در مورد قانون شکنى، زیر پا گذاشتن حقوق بشر، وجود شرایط غیرانسانى در زندان ها، مراعات نشدن حقوق سیاسى و قضایى زندانیان، رواج شکنجه، اعدام و سرکوب در ایران و گسترش جنایات رژیم، بار دیگر تلاش شاه را بى ثمر گذاشت. عکس العمل رژیم به این افشاگرى ها چیزى جز جنایت افزون تر و شدت بخشیدن به محاکمه هاى بى رویه و فرمایشى، تبعیدهاى غیرقانونى و کارهاى سرکوب گرانه نبود.
در 30 مرداد 1348، مسجدالاقصى اوّلین قبله ى مسلمانان و یکى از مقدس ترین معابد مورد احترام ادیان آسمانى، به دست صهیونیست به آتش کشیده شد. این جنایت که با بازتاب تندى در جهان اسلام روبه رو شد، آتش خشم مبارزان نهضت اسلامى ایران را برافروخته تر و رژیم ایران را که یاور اسرائیل بود، با بحران جدیدى روبه رو کرد.
تلاش روزنامه هاى ایران که دست ساواک آنان را از پشت سر هدایت مى کرد، به منظور فرونشاندن خشم ملت بى نتیجه ماند، و شاه ناگزیر شد با پیش گرفتن سیاست مزوّرانه اى، طى بیانیه اى از این حادثه اظهار داغ دارى و براى جبران خسارت اعلام آمادگى کند و به سهم خود هزینه ى بازسازى مسجدالاقصى را نیز بر دوش بگیرد!
حقیقت این است که شاه در این اظهار تأسف، حتى به اندازه ى بیانیه ى رسمى وزارت امور خارجه امریکا جسارت به خرج نداد.
شاه در نخستین کنفرانس اسلامى که به پیشنهاد ملک فیصل و رؤساى کشورهاى اسلامى براى خنثى کردن حرکت هاى انقلابى در جهان اسلام در رباط تشکیل شد، شرکت کرد و در سخنرانى هفت دقیقه اى خود که اولین سخنرانى کنفرانس نیز بود، نامى از مسجدالاقصى نبرد و به موضوع آتش سوزى آن نیز اشاره اى نکرد.
امام طى بیانیه اى در آبان 1348، آتش زدن مسجدالاقصى و موضع سازمان کنفرانس اسلامى را محکوم و گردانندگان سیاست هاى آن روز سازمان را به تلاش براى لوث کردن جنایت صهیونیست ها در آتش زدن مسجدالاقصى متهم کرد. امام در این بیانیه که از رادیو بغداد قرائت شد، افزود.
تا زمانى که فلسطین آزاد نشده است، مسلمانان نباید مسجدالاقصى را تجدید بنا کنند و علایم این جنایت باید همواره به عنوان مایه ى حرکتى براى آزادى فلسطین حفظ شود.
شجاعت امام، مردم ایران را به آینده ى بدون شاه امیدوار مى کرد و به آن ها جسارت اعتراض مى بخشید. از این رو، کلیه ى کارهاى رژیم براى مردم اعتراض آمیز و چون خود رژیم، نفرت انگیز بود و آنان از هر حادثه اى که قابل بهره بردارى بود و رژیم را به طور غیرمستقیم زیر سؤال مى برد، براى اعتراض استفاده مى کردند. این گونه اعتراض هاى جمعى گاه به گونه ى موسمى پس از یک موج سیاسى که با دردسرهایى براى رژیم همراه بود، به خاموشى مى گرایید. گاهى هم به یک بحران سیاسى ـ اجتماعى تبدیل مى شد و جنبه ى همگانى مى یافت و مشکلات فراوانى براى رژیم بهوجود مى آورد.
نمونه ى موج هاى اعتراض آمیز از نوع اوّل را مى توان در جریان اعتراض دانشجویان دانشگاه شیراز به اشاعه ى فساد در محیط دانشگاه مشاهده کرد. دانشجویان در اعلامیه اى با زیر سؤال بردن برنامه ى مبتذل انتخاب دختر شایسته که محیط هاى دانشجویى را آلوده و دانشگاه را ـ که باید محیط پاک و مرکز روشن فکرى و آینده سازى باشد ـ به فساد، فحشا و ترویج آزادى جنسى مى کشاند، حکومت دست نشانده ى شاه و سازمان امنیت را متهم کردند که مى خواهند مظاهر انسانى و اخلاقى را در محیط دانشگاه ها نابود سازند. آنان در پایان اعلامیه ى خود نوشتند:
شاه دست نشانده و سایر عمال امپریالیزم و صهیونیزم باید بدانند که روحانیون و دانشجویان و توده ى روشنفکر ما هرگز رسالت خود را فراموش نکرده و سرنوشت ملت ستمدیده ى ایران را به دست رجالگان و غلامان حلقه به گوش استعمار نخواهند داد.
مشابه همین حرکت سیاسى توسط دانشجویان مبارز در دانشگاه تهران، با بهره گیرى از بازبودن بوفه ى دانشگاه ها در ماه رمضان سال 1348 ش. به وجود آمد و تا تهدید رئیس دانشگاه تهران پیش رفت.
نمونه ى بحران هاى سیاسى از نوع دوم را نیز مى توان در جریان تظاهرات علیه افزایش نرخ اتوبوس در بهمن 1348 مشاهده کرد که به نوعى اعتصاب ـ سوارنشدن اتوبوس ها ـ انجامید. در این تظاهرات با شکوه، شایع شد که جوان دانشجو یا دانش آموزى به عنوان اعتراض خود را آتش زده است
این تظاهرات و اعتصاب ها که مى رفت به یک قیام سراسرى در تهران کشیده شود، با خبرى که روز پنجم اسفند از رادیو، مبنى بر برگشت نرخ کرایه ى اتوبوس به وضع سابق اعلام شد، به پیروزى مقطعى و نسبى رسید و ساواک به خاطر این شکست مفتضحانه مورد انتقاد شاه قرار گرفت
از اواخر سال 1348 ش. رهبر انقلاب توجه بیش ترى به بسیج جوانان و طبقه ى تحصیل کرده نشان داد و طى نامه ها و پیام هایى آنان را به ادامه ى مبارزه و ثمر رساندن نهضت اسلامى فراخواند.
امام در یکى از نامه ها نوشت:
اینجانب روزهاى آخر عمر را مى گذرانم... امید است طبقه ى جوان که به سردى ها و سستى هاى ایام پیرى نرسیده اند، با هر وسیله اى که بتوانند ملت ها را بیدار کنند. با شعر، نشر، خطابه، کتاب و آنچه موجب آگاهى جامعه است، حتى در اجتماعات خصوصى از این وظیفه غفلت نکنند. باشد که مردى یا مردانى بلندهمت و غیرتمند پیدا شوند و به اوضاع نکبت بار خاتمه دهند
رهبر نهضت اسلامى در نامه اى دیگر، خطاب به اتحادیه ى انجمن هاى اسلامى دانشجویان در اروپا چنین نوشت:
اینجانب اکنون روزهاى آخر عمر را مى گذرانم و امیدوارم که خداوند تعالى به شما طبقه ى تحصیل کرده توفیق دهد که در راه مقاصد اسلامى که یکى از آن، قطع ایادى ظلمه و برانداختن ریشه ى استبداد و استعمار است، کوشش کنید
منبع: کتاب انقلاب اسلامی ایران (علل, مسائل ونظام سیاسی(
اریک هافر معتقد است، اگرچه معمولاً این تصوّر وجود دارد که انقلاب ها براى ایجاد تغییرات شدید در جامعه بروز مى کنند، امّا در واقع این گونه تحوّلات هستند که زمینه ساز بروز انقلاب مى شوند. به گفته وى فضاى انقلابى، حاصل مشکلات، تمایلات و سرخوردگى هایى است که در زمان دستیابى به تحوّلات رادیکال ایجاد مى شود. تا زمانى که ارزش هاى یک جامعه و واقعیّت هاى محیطى آن با هم سازگار باشند، جامعه از انقلاب مصون است و زمانى که جامعه در حالت تعادل قرار دارد، به طور مرتّب تأثیراتى از اعضاى خود و از خارج مى پذیرد و مجموعه این دو، جامعه را به هماهنگ ساختن نحوه تقسیم کار با ارزش هاى خود وادار مى سازد. بنابراین تعارض موجود میان قدرت سیاسى و قدرت اجتماعى، منبع اصلى بروز تعارضات انقلابى است، قدرت سیاسى ناشى از روال معمول و عادى رابطه بین فرماندهان و فرمانبران مى باشد.
به عبارت دیگر قدرت سیاسى، مجموعه نهادهاى رسمى و ادارى جامعه است که با در اختیارداشتن ابزار مادّى تسلط (یعنى ابزار نظامى، اقتصادى و قانونى) اداره امور جامعه را بر عهده دارند. در حالى که قدرت اجتماعى عبارت از قدرتى است که به اعتبار نفوذ معنوى در میان افراد جامعه و بر اساس ارزش هاى مشترک، تبعیّت و اطاعت افراد جامعه و گروه هاى اجتماعى را به طرف خود جلب مى کند.
بنابراین «قدرت اجتماعى»، ناشى از مقام و موقعیّت اجتماعى افراد است و بر اساس اعتبار و رابطه اى است که سلطه و تابعیت را مشـروعیّت مى بخشد. قدرت اجتماعى مطلقاً به اعتماد و اطمینان افراد جامعه بستگى دارد و به خصوص بر اطاعت از رهبرى اجتماعى متکى مى باشد. «قدرت سیاسى» نیز تا زمانى مى تواند از چنین موقعیّتى برخـوردار باشد که گروه هاى اجتماعى معتقد باشند، سیستم سیاسى قادر به تأمین حداقل خواسته هاى آن ها وحفظ و تداوم روابط متعارف اجتماعى مى باشد.
حضور قدرت در جامعه به خودى خود رقابت بر سر قدرت را به دنبال مى آورد و این گونه رقابت هاى سیاسى، مى تواند با خشونت توأم باشد. نظام ارزشى برخى از این تعارضات را به وسیله ایجاد توافق بر سر این که افرادى باید چه مناصبى را و چگونه تصاحب کنند، مشخّص مى سازد و سعى مى کند با وضع قواعدى براى رقابت بر سر قدرت، سایر تعارضات را در وضعى متعارف قرار دهد. اگر افرادى که صاحب قدرت سیاسى هستند، با نظام ارزشى جامعه به ستیز برخیزند، کسانى که در مسند قدرت اجتماعى هستند، با استفاده از قدرت معنوى خویش به مقابله و تنبیه آن ها خواهند پرداخت و اگر این ستیز اصلاح پذیر نباشد، آن گاه بروز شورش و انقلاب محتمل است.
وجود ارزش هاى مشترک، احتمال بروز تعارض بین گروه هاى اجتماعى و قدرت سیاسى را شدیداً کاهش مى دهد.
بنابراین مهم ترین عاملى که بروز شرایط انقلابى را تشدید مى کند و تحوّلات سیاسى ـ اجتماعى را اجتناب ناپذیر مى نماید، تضاد میان ارزش هاى مسلّط بر سیستم سیاسى و ارزش هاى حاکم بر گروه هاى اجتماعى است. این چیزى است که نویسنده امریکایى ویلبر مور فاصله میان ایده آل هاى جامعه و واقعیات موجود مى داند، زیرا ارزش هاى اجتماعى در حقیقت همان انگیزه هاى آگاهانه و مشترک افراد یک جامعه است که نخستین شرط ضرورى دوام و استوارى جامعه مى باشد. ارزش هاى مشترک شامل مسایلى است از قبیل عقاید مذهبى، اسطوره اى، اجتماعى، نظام هاى اخلاقى، آداب و سنن ملّى موجودات و تخیّلات فوق طبیعى و ایده آل هاو بسیارى اعتقادات دیگر.
ارزش ها براى سامان دادن و تقسیم کار در جامعه ضرورت دارند، زیرا با بهره بردارى از آن ها، نیاز به استفاده از زور براى گماشتن افراد به وظایف مشخّص رفع مى گردد. نظام ارزشى نقش و موقعیّت افراد را در یک جامعه معیّن مى کند و در همان حال به آن مشروعیّت مى بخشد و هرگاه در چنین نظامى، حکومت در شرایط بحرانى، از قدرتى که قبلاً به طور مشروع تعیین و پذیرفته شده استفاده کند، این اعمال قدرت نیز مشروع و مقبول تلقّى مى گردد.
مهم ترین ویژگى شرایط اجتماعى قبل از انقلاب، از دست رفتن اعتبار و مقبولیّت سیستم سیاسى در میان گروه هاى اجتماعى است. به قول هاناآرنت «در زمانى که اعتبار هیأت سیاسى جامعه پا بر جا و کامل است، هیچ انقلابى حتّى احتمال موفّقیّت نیز ندارد.»
زمانى که اعتبار و اعتماد به رژیم چنان کاهش مى یابد که استفاده از قدرت سیاسى بى فایده به نظر مى رسد و اقتدار افرادى که اداره و فرمانروایى جامعه را در دست دارند، تنها متّکى به زور است. و به علاوه تحوّل آرام و منظم نیز در تغییر این وضع مفید به نظر نمى آید، ایجاد تغییر و تحوّل اجتناب ناپذیر خواهد بود. در چنین شرایطى به کارگیرى زور تنها ابزار براى حفظ موجودیت قدرت سیاسى است. به تعداد نیروهاى پلیس و ارتش افزوده مى گردد و به کار بردن زور احتمالاً زمان بروز تحوّل را به تعویق مى اندازد. امّا یک نظم اجتماعى متّکى بر نیروى مسلّح، نظمى پایدار نیست و نظامى مبتنى بر اشتراک ارزش ها تلقى نمى شود. در این شرایط بروز تحوّلات خشونت آمیز حتمى است.
نظریّه ارزشى جامعه این عقیده را که همکارى اجتماعى به وسیله اعمال زور قابل تحصیل است، مطلقاً و قویّاً مردود مى شمارد. در مقابل، چنین نظریه اى بر این فرض استوار است که در یک نظام متشکّل، استفاده مشروع از زور تنها به مواردى محدود مى شود که امکان توافق عمومى بر ارزش ها وجود نداشته باشد و در این شرایط نیز زورتنها به عنوان راه حل نهایى مورد توجّه قرار مى گیرد.
از علل عمده بروز شرایط انقلابى مى توان عوامل متعدّد اقتصادى، سیاسى، اجتماعى، فرهنگى و مذهبى را نام برد.
نیل به مالکیت زمین، مالیات هاى سنگین، گرانى بیش از توان تأمین کالاها و خدمات مورد نیاز محرومین و فقر طبقات عظیم اجتماعى، فساد در طبقه حاکم، خفقان و سلب آزادى هاى فردى و اجتماعى، بى اعتنایى به ارزش هاى مسلّط جامعه، شکست هاى نظامى و دیپلماتیک، سلطه و نفوذ مستقیم و یا غیرمستقیم بیگانگان و قحطى را مى توان از جمله عوامل بروز شرایط انقلابى دانست.
برخلاف نظر مارکس و پیروان وى، لزوماً محرومیت هاى اقتصادى عامل اصلى بروز شرایط انقلابى نیستند و لزوماً، انقلاب ها در جوامعى زاده نشده اند که از نظر اقتصادى سیر قهقرایى داشته اند، بلکه بر عکس در بسیارى از جوامع از جمله ایران، انقلاب زمانى رخ داد که نوعى رفاه نسبى بهوجود آمده بود و تنگدستى و فقر موجب بروز انقلاب نگردید. امّا این بدان معنا نیست که در دوران قبل از انقلاب در این جوامع هیچ گروهى گلایه هاى خصلتاً اقتصادى نداشت. دو کانون اصلى در جامعه به دلیل انگیزه هاى اقتصادى ابراز نارضایتى مى کنند، کانون نخست و کم اهمّیّت تر گروه هاى واقعاً و مشخصاً بینواى جامعه است. بى گمان در همه جوامع انقلابى، گروهى از مردم بینوا وجود دارند که رهایى آن ها از برخى فشارها و محرومیّت ها، ویژگى بسیار مهم انقلاب به شمار مى آید. ولى این گروه همیشه عامل اصلى انقلاب نیستند و این امر حتّى مورد اعتراف مارکسیست ها نیز مى باشد.
تروتسکى در این باره چنین مى نویسد:
در واقع، صرف وجود محرومیّت ها براى برانگیزاندن یک شورش کافى نیست، زیرا اگر چنین بود توده ها مى بایست همیشه در انقلاب بوده باشند.
آنچه اهمّیّت بیشترى دارد و در واقع کانون مهم ترى براى انگیزه هاى اقتصادى انقلاب مى باشد، وجود این احساس در میان گروه یا گروه هایى است که شرایط موجود، مانع فعّالیّت اقتصادى آن ها مى شود و یا این فعالیت ها را محدود مى سازد.
بنابراین گلایه هاى اقتصادى معمولاً ناشى از پریشانى هاى جدّى اقتصادى نیستند، بلکه بیشتر ناشى از احساس برخى از گروه هاى اجتماعى هستند که حقوق حقه آن ها به ناحق توسط سیستم سیاسى ضایع شده است. این عامل را باید یکى از نشانه هاى اولیه انقلاب دانست. البته این گلایه ها و انتقادات و احساس محرومیّت ها به وسیله تبلیغات و رهبرى اجتماعى و احتمالاً با اعتصابات و درخواست هاى اقتصادى مطرح مى شود و مورد بهره بردارى قرار مى گیرد.
از طرف دیگر این واقعیّت را نیز باید در نظر داشت که وخامت موقعیّت اقتصادى طبقات جامعه و به خصوص توزیع غیرعادلانه امکانات اقتصادى مى تواند از عوامل بروز انقلاب باشد. امورى مانند امتیازات زندگى اشرافى طبقه حاکم، استفاده از کاخ ها و خانه هاى مجلّل، لباس هاى آراسته، استفاده از اتومبیل هاى گران قیمت، تجمل هاى فراهم شده در میهمانى هایى که هزینه هاى گزافى دارند. در مقابل توده هاى عظیم مردم که در فقر و فلاکت به سر مى برند و تحت تأثیرتورم در چنین جامعه اى از تأمین مایحتاج روزمره خود نیز عاجزند.
طبقه بندى عوامل بروز شرایط انقلابى مى تواند ما را به این جمع بندى هدایت کند که انقلاب عموماً بر علیه رژیم هاى سنّتى و پادشاهى که با اختیارات مطلق، آن رژیم را کنترل مى کند و یا بر علیه طبقه آریستوکراتى که حکومت را در دست دارد، صورت مى گیرد. این نوع رژیم ها داراى ویژگى هاى زیر هستند:
1. حکومت خود را بر پایه فشار سیاسى و اختناق روزافزون اداره مى کنند;
2. اقلیتى محدود و در اغلب موارد تنها یک نفر، کلّیه اختیارات تصمیم گیرى و اجرایى را در همه زمینه هاى سیاسى، اقتصادى و اجتماعى در دست دارد;
3. فساد به طور اعم بهویژه فساد مالى و رشوه خوارى در سطحى گسترده در میان گروه حاکم شیوع و رواج دارد;
4. چنین حکومت هایى اکثراً بر طبقه سرمایه دار و مرفّه تکیه دارد;
5 . حکام براى حفظ حکومت خود و تداوم آن، بر نیروى نظامـى قوى و وفادار به خود تکیه مى کند;
6 . چون حکومت از حمایت مردمى برخوردار نیست، در مقابل فشارها و اعمال نفوذ قدرت هاى خارجى، تسلیم پذیر بوده و بیش تر به آن ها تکیه مى کند.
7. رسانه هاى گروهى را در کنترل خود دارد و با تبلیغات وسیع، افکار عمومى را در جهت خواسته هاى حکومت هدایت مى کند.
8 . به رفاه و آسایش و بهبود عمومى وضع جامعه بى توجّه است و در نتیجه، توده هاى محروم روز به روز فقیرتر و اقلیت حاکم و وابستگان آن ها از رفاه بیشتر برخوردار مى شوند.
9. به ارزش هاى حاکم بر جامعه از جمله عقاید مذهبى و آداب و رسوم اکثریت مردم بى توجّهى و بى اعتنایى مى کند.
چنین رژیمى، محیط بالقوه مناسبى براى هدایت جامعه به طرف یک حرکت انقلابى فراهم مى کند. این نوع رژیم ها غالباً در کوتاه مدت قادر خواهند بود به هر طریق ممکن اعم از تهدید، تطمیع، نیرنگ، ترور، شکنجه و اعمال قدرت پلیسى از عهده اداره جامعه بر آیند، ولى زمانى فرا خواهد رسید که دیگر توانایى حلّ مشکلات را نخواهند داشت و این شرایط، زمینه را به صورت بالفعل براى حرکت انقلابى مساعد خواهد کرد.
شرایط مزبور از این قرارند:
1. رژیم دچار تنگناهاى مختلف و به خصوص مشکلات حاد مالى مى شود.
2. حکومت قادر به جذب نیروهاى زبده و ورزیده از میان نخبگان و روشنفکران براى اداره امور جامعه نمى گردد.
3. از حلّ مشکلات پیچیده سیاسى، اقتصادى و اجتماعى عاجز و ناتوان مى شود.
4. قدرت سیاسى در اثر رهبرى ضعیف و سازماندهى نامتناسب، اعتماد به نفس و توانایى خود را از دست مى دهد و به موازات این عدم کارایى از میزان تحمّل و بردبارى گروه هاى اجتماعى نیز کاسته مى شود.
5 . مقبولیت و مشروعیّت رژیم در نظر اکثر گروه هاى اجتماعى از بین مى رود.
6 . رژیم بیش از پیش از طبقات اجتماعى دور مى شود و حتّى کسانى که از سوى رژیم منتفع مى شدند با بروز ضعف در سیستم حاکم، به تدریج از آن کناره مى گیرند.
در چنین شرایطى است که نهادهاى سیاسى کارآیى و کفایت خود را براى اداره جامعه از دست مى دهند و نهادهاى اجتماعى غیررسمى جایگزین آن ها مى گردند.
براى بروز هر انقلابى، دو رشته از علل لازم است. اگرچه این علل جنبه مستقیم و بلافصل ندارند.
علت اوّل، فشارهایى است که بهوسیله نظام سیاسى غیرمتعادل ایجاد مى شود. نظام سیاسى در اثر فشارها و رکود قدرت سعى مى کند براى حفظ وضع موجود به قوّه قهریّه روى آورد.
علت دوم به توانایى رهبران سیاسى در ایجاد تحوّلات سریع و قاطع در شرایط عدم تعادل اجتماعى بستگى دارد. اگر آن ها قادر به ارائه تحوّلات لازم نباشند، جامعه بیشتر به سوى عدم تعادل سوق داده خواهد شد.
لوسیان پاى مى گوید:
هر حکومتى که با اعتراض خشونت آمیز مردم مواجه مى شود احتمالا ناسالم است، زیرا گروه هاى نسبتاً بزرگ مسلّح تنها زمانى در جامعه امکان ظهور مى یابند که قاطبه مردم از حکومت ناراضى باشند.
بى کفایتى و عدم کارآیى سیاست هاى طبقه حاکم بیشتر ناشى از انزواى آن از بقیه جامعه است. طبقه حاکم به واسطه عواملى; نظیر ساخت طبقاتى خشک، فساد و تباهى گروه یا خاندان حاکم، مسدود بودن راه هاى عادى پیشرفت اجتماعى و قراردادن بستگان و وابستگان بى لیاقت در مناصب عالیه، از بقیّه جامعه جدا مى گردد.
هرگاه منابع و عوامل تغییر بر یک نظام اجتماعى تأثیر بگذارد بروز یکى از این دو حالت قطعى است: یا هماهنگى و تطابق عناصر مختلف با هم على رغم فشارهاى جدید، در حفظ حالت تعادلى موفّق خواهد شد و یا ظرفیّت سازگارى نظام موجود، گنجایش ایجاد هماهنگى هاى لازم را نخواهد داشت که در چنین صورتى بین ارزش ها و شرایط محیط فاصله ایجاد شده و ناهماهنگى بین آن ها به بر هم خوردن حالت تعادل منجر خواهد شد. چنین حالتى زمانى بروز مى کند که فشار وارده آن قدر ناگهانى و شدید باشد که امکان به جریان انداختن روند معمول براى صیانت از نظم اجتماعى از نهادهاى مسئول سلب شود.
عواملى که مشخّص مى کند آیا سازگارى مجدداً برقرار خواهد گردید و یا این که انقلاب بروز خواهد کرد، به توانایى و درایت رهبران نظام سیاسى، از جمله به استعداد آنان در درک این واقعیّت که آیا تعادل اجتماعى بر هم خورده است یا نه، بستگى دارد. تا زمانى که رهبران سیاسى دست به اقدامات اساسى بزنند و در طول مدّتى که نتیجه اقدامات آنان ظاهر مى گردد، نظام اجتماعى در گونه اى از عدم تعادل نسبى، نوسان خواهد داشت.
چنانچه قدرت سیاسى نخواهد و یا نتواند با درک این واقعیّت، انعطاف لازم را در برابر تغییرات خواسته شده گروه هاى اجتماعى به عمل آورد، برخورد میان قدرت سیاسى و گروه هاى اجتماعى اجتناب ناپذیر خواهد بود. این برخورد قهراً حالتى خشونت آمیز خواهد داشت. اعمال خشونت براى ایجاد تحوّل در جامعه اگرچه فى نفسه مذموم و ناراحت کننده است، لکن در صورتى که سیستم سیاسى به آرامى و از طرق مسالمت آمیز، حاضر به قبول و تمکین خواسته هاى جامعه نباشد، امرى اجتناب ناپذیر مى گردد.
بنا به گفته خوزه ارتگایى «بشر همواره دست به خشونت زده است. گاه استفاده از خشونت تنها نوعى جنایت تلقى شده، گاهى نیز خشونت وسیله اى در دست کسانى بوده است که تمام طرق دیگر را براى دفاع از حقوق حقه خویش به کار گرفته و ناکام مانده اند. شاید این واقعیّت که گه گاه بشر تمایلات فطرى خویش را از طریق اعمال خشونت آمیز بروز مى دهد، تأسف آور باشد، امّا از طرف دیگر بروز چنین رفتارى در جامعه نشان دهنده وجود منطق و تعقّلى نیز هست که بیش از حدّ تحمّل تحت فشار قرار گرفته است.» به اعتقاد وى استفاده از زور در شرایط انقلابى تنها حربه مؤثّر به شمار مى آید.
دست زدن به انقلاب به معناى قبول خشونت براى تغییر نظام جامعه است. به تعبیر دقیق تر، انقلاب چیزى نیست جز عملى ساختن طرحى خشونت آمیز که احتمالاً مى تواند نظام اجتماعى را دگرگون سازد. هر اندازه بر گروه هاى اجتماعى معتقد به تغییر فعالانه وضعیت افزوده شود، میزان اعمال خشونت و به خصوص نیاز به برخورد مسلحانه کمتر خواهد بود. در بسیارى از انقلاب هایى که رهبران انقلاب، براى تحقّق اهداف خود، قادر به جذب توده هاى وسیع اجتماع نیستند و با بى تفاوتى و برخورد سرد توده هاى مردم که مى توانند با یک حرکت هماهنگ و بدون خشونت زیاد، ماشین سیاسى را از کار بیندازند و فلج کنند مواجه مى شوند، ناچار به شیوه هاى زیر متوسّل مى شوند:
ـ اقدامات گستاخانه چریکى و پارتیزانى;
ـ ائتلاف تاکتیکى با سایر گروه هاى اجتماعى;
ـ تعدیل اهداف و معیارهاى خود براى نزدیکى به سایر گروه ها.
البته اعمال خشونت تنها عامل سقوط و یا شکست و تسلیم قدرت سیاسى نمى باشد، بلکه عواملى دیگر نیز وجود دارند که بر سرعت و شتاب تحوّلات به نفع قدرت اجتماعى مى افزایند.
عوامل شتاب زا آن هایى هستند که با ظاهرساختن ناتوانى نظام سیاسى و تزلزل در انحصار آن بر قوه قهریّه، بروز انقلاب را ممکن مى سازند. به عبارت دیگر عوامل شتاب زا، همواره بر انحصار و سلطه قدرت سیاسى، بر قواى مسلّح تأثیر مى نهند. به طورى که گروه هاى انقلابى بالقوه یا سازمان یافته را ترغیب مى کنند که علیه نظام منفور قیام کرده، دست به سلاح ببرند.
سه نوع عامل شتاب زا را مى توان نام برد:
1. عواملى که مستقیماً بر قواى مسلّح تأثیر مى گذارند و موجب تضعیف آن ها مى شوند، مانند تأثیر بر انضباط، اطاعت از فرماندهى، سازماندهى، ترکیب و یا وفادارى نیروهاى نظامى.
2. عواملى که موجب تقویت روحى نیروهاى انقلابى مى شوند به طورى که اگر باور داشته باشند مى توانند بر قواى مسلّح حکومتى فایق آیند.
3. عملیات موفّقیّت آمیز یک گروه انقلابى بر علیه قدرت سیاسى که موجب تقویت روحى و تشدید و افزایش فعّالیّت آن ها مى گردد.
از دیگر عوامل شتاب زا مى توان به از هم پاشیدگى قواى نظامى در اثر شکست در جنگ خارجى، شورش در میان نفرات ارتش یا اختلاف میان نخبگان حکومتى، و عوامل روانى و ایدئولوژیک اشاره کرد، مثلاً اعتقاد و اطمینان به این که قواى حکومتى توان رویارویى با حملات نظامى انقلابیون را ندارند، ممکن است ناشى از اعتقاد به امدادهاى غیربشرى و تقویت روحیّه شهادت طلبى، امید به کمک خارجى به هنگام آشکارشدن اراده انقلابى، یا این باور که توده ها شکست ناپذیرند، باشد.
نوع دیگر عوامل شتاب زا داراى ماهیّت استراتژیک است، به این معنا که انقلابیون نقشه اى براى مغلوب ساختن نیروهاى مسلّح حاکم که موقعیّت محکمى دارند و در برابر تغییر، مقاومت مى نمایند، طراحى و اجرا کنند. استراتژى هاى انقلابى در هر مورد مى تواند متفاوت باشد و کیفیّت آن ها به تعداد نفرات و کارآیى نیروهاى مسلّح حکومتى و همچنین قوّت استدلال و ابتکار انقلابیون بستگى دارد.
از جمله استراتژى هاى انقلابى مى توان موارد زیر را نام برد:
ـ نفوذ و رخنه مؤثر در دستگاه حکومتى توسط عوامل انقلابى و ضربه زدن به سیستم سیاسى از داخل.
ـ قیام چریکى توسط گروهى محدود ولى مسلّح.
ـ قیام عمومى مردم و حرکت همگانى توده ها از طریق اعتصابات و تظاهرات و مبارزه منفى براى فلج کردن ماشین بوروکراسى قدرت سیاسى.
منبع: کتاب انقلاب اسلامى زمینه ها و پیامدها
ولایت تکوینى یا حقیقى، یعنى حقِّ تصرف و تدبیر در خلقت، براساس اراده و مشیّت و بدون دخالت اراده و اختیار مولّىعلیه، در این تصرف و اِعمال سلطه. این نوع ولایت، بازگشتش به علّیت است.
ذات مقدس ربوبى به مقتضاى علّة العلل و مسبّب الاسباب بودنش براى هستى، و فقر و وابستگى محض کائنات به او، تدبیر و تصرف مجموعه آفرینش، تحت اراده و مشیّت مطلقه اوست و او، «ولىّ مطلق» آنان است: «أم اِتَّخذوا من دونه أولیاء فالله هو الولىّ» (شورى/ 9) ما لکم من دونه من ولىّ و لاشفیع» (سجده/4) «أنت ولیّی فى الدنیا والآخره» (یوسف/101).
ولایت تشریعى
ولایت تشریعى یا اعتبارى، ولایتى است که فقط در حوزه موجودات مختار و داراى اراده مثل حوزه حیات انسانى یافت مىشود. ولایت تشریعى، یعنى حقِّ تصرف و تدبیر در تشریع و قانونگذارى و دعوت و تربیت مردم و حکمرانى میان آنان و قضاوت و داورى در امورشان
«الله ولىّ الذین أمنوا یُخْرِجهم من الظلمات إلى النور» (بقره/ 254).
مقایسه ولایت تکوینى و تشریعى نشان مىدهد: بازگشت ولایت تکوینى و ولایت تشریعى، به ولایت بر تکوین و ولایت بر تشریع، یعنى ولایة التکوین و ولایة التشریع است..، زیرا، ولایت تشریعى، خود، یک امر تشریعى و اعتبارى نیست، بلکه یک امر حقیقى است... البته، ولایت اعتبارى نیز داریم، مانند ولایتى که شارع براى پدر نسبت به پسر جعل مىنماید، لکن این ولایت اعتبارى در محدوده خود، مجعول شارع است، به دلیل اعتبارى بودن، هرگز در مقابل ولایت تکوینیّه نیست. تنها ولایتى مقابل ولایت تکوینى است که ولىّ آن، بالذات و بالأصالة، نه به جعل و اعتبار، حق قانونگذارى داشته باشد و آن، ولایت خداى سبحان است که غیر مجعول است. امّا ولایتهاى دیگر، یعنى ولایت انبیا و اولیاء(ع) بر قانونگذارى، همه، ولایت مجعول ست.
ولایت بالذات و بالغیر در قرآن
طبق توحید ربوبى، ولایت تکوینى و تشریعى، در خداوند سبحان منحصر است و ولایت او، ناشى از غیر نیست، لذا ولایت او بالذات است. و در آیاتى از قرآن که ولایت را براى موجودات دیگر ثابت مىبیند، مثل رسول یا آتش یا طاغوت یا شیطان، غرض، بیان مظاهر ولایت الهى در بُعد جمال و جلال است؛ زیرا، این موجودات، مظاهر و وسائطند، و ولایتشان در بُعد تکوین یا تشریع، از حضرت حقّ سرچشمه مىگیرد، از این رو «ولایت بالغیر» دارند:
«مأواکم النار هى مولاکم» (حدید/15)
«و من یتخذ الشیطان ولیّاً من دون اللّه قد خسر خسراناً مبیناً» (نساء/119).
هر ولایتى براى هرکس، به وسیله ادلّه معتبر شرعى کتاب و سنّ ثابت شود، «ولایت بالغیر» نام دارد.
ولایت رسول اکرم(ص) در قرآن
ولایت پیامبر اسلام(ص) ولایت بالغیر است. به حکم آیات قرآن، این وجود مقدّس، از اولیاء به شمار مىرود:
«النبى أوْلى بالمؤمنین من أنفسهم» (احزاب/ 6) «إنما ولیّکم اللّه و رسولُه» (مائده/55).
این دو آیه، هر دو، اطلاق دارند. طبق اطلاقِ آیه 55 از سوره مائده، همان ولایتى که ذات احدیّت داراست، رسول اکرم(ص) نیز دارد. اگر خداى سبحان، ولایت تشریعى بالذات دارد، براى رسول او نیز این ولایت، «بالغیر» مجعول است.
اطلاق آیه احزاب، بر این حقیقت گویاست که در تمامى امور دین و دنیا، باید اراده و خواست پیامبر اکرم(ص) مقدّم شود و جانب آن حضرت، در تدبیر و تصرف بر جانب مؤمنان رجحان دارد و اَوْلى است.
نبىّ اکرم(ص) ولایت تشریعى بر مؤمنان دارد. ولایت تشریعى، تنها، در قانونگذارى و دعوت و تربیت مردم به آن خلاصه نمىشود، بلکه علاوه بر آن، تدبیر سیاسى و انفاذ احکام تشریع شده و داورى در خصومات، طبق قوانین مقرّر، از شاخههاى ولایت تشریعى است.
پیامبر(ص) در جامعه اسلامى، سه منصب و شأن را بر عهده دارد:
1 - منصب تبلیغ و تبیین وحى و بیان اوامر و نواهى الهى:
«وأنزلنا إلیک الذکر لِتُبَیِّنَ للنّاسِ ما نُزِّل إلیهم» (نحل/ 44).
2 - منصب قضاوت و داورى: «فلا و ربِّک لایؤمنون حتّى یُحَکِّمُوک فیما شجر بینهم ثُمَّ لایجدوا فى أنْفسهم حَرَجاً ممّا قضیتَ و یُسَلِّموا تسلیماً» (نساء/ 65).
3 - منصب تدبیر سیاسى: «یا أیّها الذین أمنوا أطیعوا اللهَ وأطیعوا الرسولَ» (نساء/59).
تکرار «أطیعوا» در این آیه شریف حمل بر تأکید نمىشود؛ چرا که تأسیس، مقدّم است. این تکرار، اشارهاش به چهرههاى متفاوت فرمانبردارى از پیامبر است.
اطاعت از آن حضرت در چهارچوب منصب نخست، یعنى منصب نبوّت و رسالت، در واقع، همان اطاعة الله است؛ زیرا، در این منصب، امر و نهى پیامبر(ص)، ارشاد به فرامین الهى مىکند، چنان که معصیت این دستورات نیز معصیت خداوند است، نه معصیت رسول او. امر و نهىِ سرچشمه گرفته از منصب نبوّت، نظیر امر و نهىِ فقیه به مقلّدش است که در واقِع، اِخبار و اِرشاد به حکمالله است، امّا آن حضرت، علاوه بر این احکام، فرمانها و دستورهایى به اقتضاى منصب تدبیر و حکومت خود دارد. او، براى اِعمال حاکمیّت و براساس مصالح اجتماعى و مقتضیات زمان، فرمان به جنگ و صلح و مانند آن مىدهد. اینها، فرمانهایى است که از کرسى ولایت او سرچشمه مىگیرد و مردم، به دستور «أطیعوا الرسول» باید به این احکام، که احکامحکومتى نامیده مىشوند، عمل کنند.
ولایت عترت طاهره(ع)
آیه ولایت یعنى «إنّما ولیکم اللهُ و رسولهُ والذین أمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون» - با دلالت اطلاقى و به حکم وحدت سیاق، همان ولایت خدا و رسول را براى بعضى از مؤمنان برخوردار از ویژگیهاى منحصر به فرد (اقامه نماز و اِعطاى زکات در حال رکوع) اثبات مىکند. طبق روایات شیعه و سنّى، از تمامى صحابه، تنها فرد واجد این صفات، حضرت امیرمؤمنان على(ع) است که پس از رسول اکرم(ص) ایشان، مسئولیّت تفسیر وحى و فصل خصومت و تدبیر امور سیاسى مردم را بر عهده مىگیرد و مردم، چنان که موظّف به فرمانبردارى از حکومت و دستورهاى حکومتى رسول اللّه(ص) مىبودند، موظّفند که از اوامر و نواهى حضرت على(ع) هم به عنوان «اُولى الأمر» اطاعت کنند:
«أطیعوا اللَّه و أطیعوا الرسول و أُولى الأمر منکم» (نساء/ 59).
در قرآن، ولایت امر و تدبیر سیاسى امّت، در ارزش، همسنگ تمامى رسالت است. نرساندن فریضه ولایت به مردم، با نرساندن تمامى پیام وحى برابرى مىکند:
«یا أیّها الرسول بَلِّغْ ما أُنزل إلیک من رَبِّک فإنْ لم تفعلْ فما بلّغتَ رسالته و اللّهُ یُعْصمکَ من الناس إنَّ اللّه لایهدى القوم الکافرین» (مائده/ 67).
براى انسان، نعمتى ارزشمندتر از تأمین سعادت دنیوى و اُخروى او قابل تصوّر نیست. براى نیل به این سعادت، باید از احکام الهى اطاعت کرد و تحت ولایت حضرت حقّ و تدبیر و تصرّف او قرار گرفت. پس نعمت حقیقى براى بشر، ولایة اللّه است که در بُعد تدبیر سیاسى و حاکمیّت، از مسیر ولایة الرسول(ص) و ولایة أهل البیت(ع) تحقّق مىیابد و با جعل آن، دین کامل مىشود و نعمت، بر مسلمانان به اتمام مىرسد
«الیوم أکملتُ لکم دینکم و أتْمَمْتُ علیکم نعمتى و رضیت لکم الإسلام دیناً» (مائده/ 3).
از نظر قرآن، فریضه ولایتِ عترتِ طاهر(ع) و تعیین سرنوشت حاکمیت سیاسى به عنوان استمرار ولایة الرسول و مجارى ولایة الله، نه تنها در تار و پود پیکره دین قرار دارد، بلکه بىولایت، نه دین کامل است و نه نعمت تمام.
ولایت پیامبر و عترتش(ع)، از طرف ولىّ بالذات، ثابت است و آنها،منصوب از طرف خدا به این وظیفهاند.
ولایت باطنى اهل بیت(ع) در قرآن
ولایت حضرات معصوم(ع)، در شاخههاى مختلف ولایت تشریعى، محدود نیست. به استناد اطلاق آیه ولایت، در بُعد ولایت باطنى نیز این انوار تابناک، از اَوْلیایند و از جانب ولىّ مطلق، سبحانه وتعالى، براى پیشروى انسان در صراط ولایت برگزیده شدهاند و زمام هدایت معنوى را در دست دارند. از ایشان، به عنوان امیر قافله اهل ولایت، اشعه و خطوط نورى ولایت، بر قلوب بندگان مىتابد و موهبتها، جویهایى هستند متصل به دریاى بیکرانى که در حقیقتِ وجودى این ذوات مقدس نهفه است
ولایتهاى خاص در قرآن
علاوه بر ولایتهاى گذشته - که مربوط به سرپرستى جامعه و تدبیر سیاسى آنان، و مطلق و کلّى است - آیاتى از قرآن اشاره به ولایتهایى خاص و جزئى دارد که در علم فقه، تفصیل آن مطرح است، مانند ولایت قصاص - «و مَن قتل مظلوماً فقد جعلنا لولیّه سلطاناً» (اسراء/ 33) و ولایت اقارب - «وأُولواالأرحام بعضُهُم أوْلى ببعض فى کتاب اللّه» (احزاب/ 6)-.
منبع: کتاب مفاهیم اساسی نظریه ولایت فقیه
منظر حوادث تاریخ دارای یک موج سینوسی است. این موج دارای نقاط عطفی است که تاریخ بعد از خود را متأثر میکند و اساسا بر سرنوشت تاریخ و سیر آن تأثیر میگذارد. این سیر تاریخی نه در معاصرت زمان پوشیده میماند و نه در حجاب فکری بازیگران سیاسی اسیر. این نقطههای عطف توانسته است مسیری را عوض کند و ملتی را از سمتی به سوی دیگری برگرداند.
مثلا در انقلاب مشروطه مسیر استبداد سلطنتی توسط قانون محدود شد و در نهضت ملی شدن نفت با همراهی نیروهای اسلامی و ملیون بساط سلطه استعمار انگلیس برچیدهشد و یا در 15 خرداد 1342 مسیر مبارزه علیه شاه و سلطنت پهلوی که توسط ایسم دوستها و گرایشهای تودهای و کمونیستی و ملیانجام میشد بهصورت برجسته از جانب نیروهای مذهبی دنبال شد و یا در بهمن 57 که مسیر عدالتطلبی و قانونخواهی ایرانیان، همراه بعد فراگیر و عمیق مذهبی آنان در تحقق نظام مردمسالار دینی بهثمر نشست و یا در دفاع مقدس که توانستیم با اتکا بر ایمان بر دشمنان پیروز شویم و آینده کشور را تأمین کنیم نیز این روند دنبال شد.
اینها همه نقاط عطف تاریخ معاصر هستند که توانستند اثرات پایداری بر مقاطع طولانی تاریخی، بعد از خود بگذارند. حوادث بعد از انتخابات و حضور تاریخی مردم در مواجهه با حجم وسیع تهاجمات و فتنهها نیز از همان دسته نقاط عطف است که بر مسیر آینده تاریخ حتما تأثیر خود را خواهد گذاشت.
از این منظر، حوادث اخیر بهخوبی گوهر و حقیقت افراد و اشخاص را روشن کرد و اگر نبود این بزنگاه تاریخی، این عیارسنجی انجام نمیگرفت. پدیدار شدن غبارهای فتنه و آتشافروزی از یک طرف و حمایت بیگانگان و دشمنان قسمخورده مردم از ناامنی و آشوب از طرف دیگر، میدان امتحان سخت و آزمون تاریخی را سر راه همگان قرار داد.
مردم در این مقطع نیز چون گذشته از امتحان پیروز درآمدند و دین خود را به امام و شهدا ادا کردند؛ و اما خواص و آنهایی که همه اعتبار خویش را از نظام اسلامی دارند و موقعیتهایی را که در دست دارند ثمره خون شهیدان انقلاب است و از رهگذر این انقلاب به درجه خواص رسیدند، چنان که باید نتوانستند از معرض امتحان به سلامت گذر کنند.
معمولاً ویژگی خواص، موقعیتسنجی است و موضعگیری آنها برپایه شرایط زمان و مکان است. با این وجود چرا برخی خواص نتوانستند رسالت تاریخی خود را به سرانجام برسانند؟ چرا در جایی که مردم با ندای رهبری به میدان آمدند و لبیکگویان، خواست رهبرشان را پاسخ گفتند، عدهای از خواص گرفتار تحلیلهایی شدند که چون مانعی سنگینوزن برپای آنان، اجازه نداد به دریای خروشان مردم بپیوندند و آنها را همراهی کنند.
مگر آن تحلیلها چه بود که موجب شد خواص از مردم عقب بمانند و آنها را از صراحت کلام و لهجه به دور کرد و گرفتار سکوت یا کلیگویی و مبهمبافی نمود؟ آیا دشمنی قدرتهای غربی و بیگانگان و دندانهای تیز و درنده گرگان گرسنه از دید برخی خواص پنهان مانده بود که نتوانستند رسالت خود را ایفا کنند؟ آیا اظهارات صریح و شفاف رهبر فرزانه انقلاب درمورد جنگ نرم و حوادث بعد از انتخابات معیاری روشن برای تأسی از ولیفقیه برای حضور در صحنههای سرنوشت و اعلام آمادگی برای نفی خودخواهیها نبود؟ چرا و چرا؟
پاسخ این چراها روشن است و آن «من»هاست که اجازه نمیدهد گوهر بصیرت و روشناندیشی، خود را عرضه کند. تاریخ بشری پر است از بیبصیرتی خواص که مثال روشن آن از سال 61 هجری هویداست؛ آنجا که خواص زمان امام حسین(ع) در اثر بیبصیرتی، امام خود را به مسلخ میبرند.
موقعی که بندهای مادی یکی پس از دیگری برپا افکنده میشود و دلها از جانب اصول و آرمانهای انقلاب به جانب تحلیلهای منفعتمحور سوق داده میشود و توجیهات گوناگون اقتصادی و سیاسی جای حقایق را میگیرد، آنجاست که پای خواص میلغزد و آنها دچار نقصان میشوند تا از رسالت تاریخیشان بازبمانند و یک بار دیگر ثابت شود که «حبالدنیا رأس کلالخطیئه».
نویسنده: محمدرضا جمالی
منبع: سایت عروج
این عامل است که نه تنها ضامن بقاى تمدّن و فرهنگ انسانى جامعه مىباشد ، بلکه موجب گسترش و عمق یافتن آگاهىها درباره واقعیّتها است ، بصیرتهاى نافذ مردم یک جامعه است که آن جامعه و تمدّن و فرهنگش را از رکود و جمود نجات مىدهد و با گذشت زمانها و بروز پدیدههاى تازه ، براى تحصیل واقعیّات همگام مىگردند ، بلکه هر اندازه که بینائىها و آگاهىهاى مردم یک جامعه قویتر و همه جانبهتر بوده باشد ، بجاى آنکه زمان بر آنان مسلّط شود ، آنان بر زمان مسلّط مىشوند و تازههائى را که دیگران بدانها دست یافته و ابزار سلطهگرى بر دیگران قرار مىدهند ، یا با سبقت جوئى آنها را بدست مىآورند و محصولات مفید و سازنده آن تازهها را در اختیار مردم مىگذارند و یا عوامل خنثى کردن سلطهگریها را بوسیله آن تازهها با بینائىهاى نافذ آماده نموده و سلطهگریها را نابود مىسازند .
این امور که بعنوان عوامل سازنده انسانهائى شایسته تمدّن و فرهنگ اصیل انسانى مطرح شد ، حقائقى هستند که بدون آنها ، هویّتى براى شخصیّت انسانى وجود ندارد تا تمدّنى و فرهنگى بوجود بیاورد و از آن دو برخوردار گردد ، لذا بنظر مىرسد هر جامعهاى که از عوامل اساسى مزبور بیشتر و
عمیقتر برخوردار بوده باشد ، آن جامعه به همان مقدار از تمدّن و فرهنگ اصیل انسانى برخوردار مىباشد . حالا فرض کنیم : که جامعهاى بوجود آمده است که از بعد صنعتى به وسایلى دست یافته است که در یک دقیقه مىتواند همه کهکشانها را دور بزند و برگردد بمنزل خود . و هرگونه بیمارى را در یک لحظه تشخیص بدهد و آنرا معالجه نماید و اگر بخواهد مىتواند هر تعداد نطفهها را مطابق میل خود مرد یا زن نماید و اگر بخواهد پانصد سال عمر کند مىتواند و اگر بخواهد هیچ جنبندهاى را در روى زمین زنده نگذارد ، مىتواند و اگر بخواهد هر کس که از مادر متولّد مىشود یک دانشمند کامل بوده باشد مىتواند . و اگر بخواهد همه روى زمین از زیباترین مناظر پوشیده باشد ،
مىتواند . . . ولى عوامل مزبوره نباشند ، یعنى جامعه متمدّن مزبور پاىبند خصلتهاى نیکو و اعمال پسندیده و اخلاق فاضله نباشد ، اسلام چنین جامعهاى را متمدّن و با فرهنگ نمىشناسد ، زیرا انسانهاى چنین جامعهاى هویّتى را که مدیریّت موجودیّت خود را داشته باشد ، فاقد است و هنگامى که جامعهاى فاقد هویّت خود باشد ، کدامین فرهنگ و تمدّنى مىتواند آن را بسوى رشد و کمال تصعید بدهد . اگر جامعهاى با داشتن امتیازاتى که گفتیم ، مقیّد به حفظ حقوق همسایگان و وفاء به عهد و پیمان و اطاعت از نیکوکاریها و اعراض از کبر و خودپرستى نباشد ، کدامین فرهنگ و تمدّن است که بتواند بحال این انسان مفید باشد ، اصلا نمىتوان گفت : چنین جامعهاى قدرت پذیرش فرهنگ و تمدّنى مفید دارد . اگر جامعهاى با داشتن امتیازات فوق ، غوطهور در ستمگرى باشد و از آدمکشى هراسى نداشته باشد و درباره مردم انصاف نمودن را لازم نداند و تحمّل عوامل و انگیزههاى غضب را ننماید و از اِفساد در روى زمین امتناعى نداشته باشد و افراد آن جامعه از پراکندگى و بیگانگى از یکدیگر احساس ناراحتى ننمایند و از شکسته شدن قوا بیمى بخود راه ندهند و از تلخى آزمایشها و گرفتاریها فرار کنند ، اصلا مبدئى برین و کمالى اعلا بنام خدا براى آنان مطرح نباشد که در راه محبّتش از هرگونه فداکارى و فرورفتن در سختىها مضایقه ننمایند ، جمعیّتها متفرّق شود و امیال و آرمانهاى مختلف و دلها نا معتدل ، قدرتها تجزئه شده ، بصیرتها مبدّل به نابینائىها و هدفگیریها و تصمیمها ناهماهنگ و متشتّت .
این نکبتها و اختلالات ، هویّت انسانى را مختلّ مىسازد ، وقتى که هویّتى در شخصیّت انسانى نبود همانطور که در بالا گفتیم : نه فرهنگى مطرح است و نه تمدّنى . کسانى که در این مدّعا تردیدى دارند ، مىتوانند به پنجاه و دو پدیده نکبت و سقوط مراجعه نمایند که در مبحث « 20 گرایش تبهکاران به فساد و اِفساد در روى زمین و نتائج آن و پنجاه و دو پدیده نکبت و سقوط که با ادّعاى تکامل بهیچ وجه سازگار نمىباشد » متذکّر شدهایم .
منبع: کتاب شرح نهج البلاغه
جمهوری اسلامی
جمهوری ما نشانگر اسلام است
افکار پلید فتنهجویان خام است
جمهوری اسلامی ما جاوید است
دشمن زحیات خویشتن نومید است
غزل بهمن
از خون سرخ بهمن سرسبز شد بهاران
اندیشه باور شد، در امتداد باران
بر صخرههای همّت جوشیده خون غیرت
بانگ سرود و وحدت آید زچشمه ساران
و الفجر بهمن آمد، فصل شکفتن آمد
بر پهندشت باور، خالی است جای یاران
خورشید حقیقت
فجر است و سپیده حلقه بر در زده است
روز آمده، تاج لاله بر سر زده است
با آمدن امام در کشور ما
خورشید حقیقت زافق سر زده است
فجر انقلاب
برخیز که فجر انقلاب اسلامی امروز
بیگانه صفت، خانه خراب است امروز
هر توطئه و نقشه که دشمن بکشد
از لطف خدا نقش بر آب است امروز
نویسنده: سید امیرحسین کامرانی راد
منبع:سایت راسخون