مادر:
ياد تو در دل من طوفان به پا مي كنه
تا ساحل زندگي با مــــــن شنا ميكنه
تو بگو ز چه رو دل من شکنی
چه شود که به من نظری فکنی
تو مهی به شبم
تو گلی به لبم
که تو را طلبم
بشنو ز وفا
سخن از دل ما
که تویی به خدا
همه تاب و تبم
یـــــــادتــــــــ مـــــــی آیــــد آن شبهــــــای رویــــــایی
بودم غرق آن دو چشمــــــــان دریـــــــــایی
ماند از آن شبها، بر لبها، داغ حسرت
هر شب در خوابت می بینم که می آیی
اگرم شده تا به قیامت
به امید وفای تو باشم
به خدا ندهم به دو عالم
نفسی که برای تو باشم
چه مرا به از این بود آیا
که غبار سرای تو باشم
چه زمان ز لبت شود آیا
شنوم که سزای تو باشم
یـــــــادتــــــــ مـــــــی آیــــد آن شبهــــــای رویــــــایی
بودم غرق آن دو چشمــــــــان دریـــــــــایی
ماند از آن شبها بر لبها داغ حسرت
هر شب در خوابت می بینم که می آیی
شب من، شب تو، شب مهتاب
اثری ز نگاه تو دارد
تو بمان، تو بدان که وجودم
دل و دیده به راه تو دارد
دل من گله از شب هجران
به دو چشم سیاه تو دارد
مگذر دگر از دل زارم
که امید پناه تو دارد
چشمت می خواند مرا
عاشق می داند مرا
ترسم این عشق نهان
در خون غلتاند مرا
چشمت می خواند مرا
عاشق می داند مرا
ترسم این عشق نهان
در خون غلتاند مرا
چشمت می خواند مرا
عاشق می داند مرا ...
چشماشو مي بنده، پاشو روي گاز فشار مي ده و ميگه:
"هرچه بادا باد من آنم كه دهم تغيير جهان را"
خدايا، به من علمي ده كه دوستانم به آن بنازند و دشمنانم از آن بترسند و من در بخشش آن خسيس نباشم