امروزه کسی بر داشتن تفاهم قبل از ازدواج شکّی
ندارد ولی مسئله این است که همیشه همه افراد باهم تفاهم ندارند و البته به قول
معروف عشق هم دین و مذهب نمیشناسد. عدم توجه به این نکته باعث به وجود آمدن مسائلی
در دراز مدت می شود که طرفین هردو بر اشتباه بودن این عشق معترف می شوند و اگر
هنوز فرصت باقی باشد راه حل ننگین طلاق را پیش می گیرند ولی در صورتی که صاحب فرزند
باشند این راه حل ظلم نیز محسوب شده و قدرت تخریب بالاتری دارد. در غیر این صورت
به چیزی که غیر "زندگی کردن" است راضی می شوند زیرا که عشق جوهر زندگی
است. با این حال معتقدم هر کاری راه حلی دارد (چون مرگ نیست). در این مورد با
اینکه خودم را اسوه عشق میدانم و معتقدم که "باید" عاشق قدرت از دست
دادن هرچیزی را در راه معشوق داشته باشد ولی این قدرت فقط باید زمانی خودش را نشان
دهد که اتفاق غیر معمولی که نیازمند فداکاری باشد، رخ دهد. از آنجایی که گربه برای
رضای خدا موش نمی گیرد پس باید هردو طرف به حد اقل هایی از انتظارات خود در زندگی
آینده دست یابند تا استحکام نظام خانواده حفظ شود و من این حداقل ها را
در قالب پرسش هایی که قبل از ازدواج باید به صورت مشترک پاسخ داده شوند ارائه می
کنم. البته تذکر می دهم که بنده هیچ شناختی از علم روان پزشکی و یا ازدواج ندارم و
تنها نظر شخصی خودم است که برایتان ارائه می دهم.
به نام خدا
خدا و دین و مذهب در کجای زندگیمان قرار دارد؟
آینده مان در کجا رقم خواهد خورد؟
توانایی های واقعی مان در چه حد است؟
هدف از زندگی کردن چیست؟
هدف از ازدواجمان چیست؟
آیا در موارد بالا حداقل 70 درصد توافق داریم؟
نظر مردم در زندگی ما چقدر اهمیت دارد؟
ابراز عشقمان چقدر باید علنی باشد؟
از آنجایی که جلسات اول جلسات امتحان نیست
