تعداد بازدید : 111034
تعداد نوشته ها : 115
تعداد نظرات : 3
+++ بنام خدا در دوران زندگی خواجه حافظ شیرازی ، امیران و سلاطین با پدرکُشی و برادرکُشی برای کسب قدرت و حکومت بر یکدیگر پیشی می گرفتند .در دیوان او حدود 123 مورد اشاره به شاه شده که تقریباً 70 مورد آن بطور روشن ممدوح مشخص و آشکار است که چه کسی می باشد . یکی از این ممدوحان ، شاه شیخ ابو اسحاق اینجو است . وی برای حافظ چهره ای محبوب و دوست داشتنی و حتی به تعبیر گروهی از شارحان _ چهره ای معشوقه وار _ دارد .دوران پادشاهی وی برای حافظ ایده آل و حکومتش مورد علاقه وی بود . این دوران که به تعبیر حافظ " خاتم فیروزه بواسحاقی " درخششی عالی ولی کوتاه مدت و کم دوام داشته ، دوران جوانی حافظ بوده و شاعر بزرگ شیراز ، تحت حمایت این پادشاه ، در شادی و نعمت زندگی را گذرانیده بود .دربار باشکوه این شاه ، وعده گاه شاعران و عشرت جویی و زر بخشی او همه رافریفتــه بود تـــاجایی که این پادشـــاه یا
از : غ – قـــــاری غرق درمستی و باده خواری بود یاغرق درنشئه ی چاپلوسی شاعران . وی مردی بود لذت جو و بی خبر از اوضاع و حوادث روزگار ونیز غافل از زندگی بسیار سخت و دهشتبار مردم ستمدیده و بی پناه شیراز . وی که ثروت و دارایی مردم را به بهانه " تمغا " و " خراج " غارت و به خزانه ی حکومت خویش سرازیر می کرد ، بی توجه به زندگی فلاکت بار و تیره بختی مردم ، چنان غرق در بی خبری بود که شهر شیراز بیشتر از هفت بار مورد هجوم و حمله قرار گرفت و این پادشاه " نالایق " حتی موقعی که امیرمبارزالدین محمدمظفری ، شیراز را در محاصره گرفته بود دست از شرابخواری بر نداشت و مردم بی دفاع را در رنج و نگرانی گذاشته باشد تا این که ندیم مقرب او " شیخ امین الدین جهرمی " به بهانه ی تماشای صحرا و بهار ، او را به بام کوشک برد تا زیبایی صحرا را تماشا کند ! شاه دید که دریای لشکر امیر مبارزالدین در بیرون شهر مواج است به وزیر گفت ، " این مرد عجب ابله است که در چنین نوبهاری خود را و ما را از عیش دور می گرداند. " و این بیت از شاهنامه را بخواند و از بام فرود آمد :بیا تا یک امشب تماشا کنیم چو فردا رسد فکر فردا کنیماو هیچگاه به فکر فردای سرزمین خود نمی بود و حتی در حیاتی ترین لحظه های حکومت خویش غرق در شادی و بی خبری بود . بقول مرحوم " قزوینی " از این خاندان هیچکدام " لایق " جهانداری نبودند و همه آنها از شرایط ملکداری که حسن تدبیر و شجاعت و قوت عزم است عاری بوده اند و تقریباً در هر جنگی مغلوب شده ، فرار می کردند .شاه ابو اسحاق ، بر این همه ، استبداد رأی و خود کامگی را نیز افزوده بود زیرا در شرایط حساس که دشمن به قصد محاصره شیراز آمده بود و فاجعه ای در کمین مردم شهر بود بگفته " دولتشاه سمرقندی " کسی را یارای آن نبود تا او را از فاجعه آگاه کند ، زیرا شاه فرموده بود اگر کسی از خصم صحبت کند وی او را سیاست خواهد کرد تا اینکه " شیخ امین الدین جهرمی " او را به بام کوشک برد و ... شاه ابواسحاق مردی پیمان شکن و بی تدبیر هم بود . مردم شیراز نیز که نان شبشان در شب نشینی های افسانه ای وی صرف اسراف کارهای گزاف و حاتم بخشی های بی حساب او می شده ، از پی تدبیرها و بی لیاقتی او در امور زمامداری که پیوسته زندگیشان را عرصه ی تجاوزات و تاراجگری های امیر مبارزالدین و دیگران و در نتیجه متزلزل و بی امن می ساخت ، آزرده و ناخشنود بودند و هر لحظه در انتظار حادثه ای برای شورش و برانداختن او از تخت خود کامگی به سر می بردند ، ولی شاه برای به زنجیر کشیدن مردم شیراز از هیچگونه نیرنگ و حیله گری رویگردان نبود مثلاً با اینکه غرق در شراب خواری و مستی بود غالباً در نمازهای جمعه نیز حضور می یافت و با آداب و مراسم قشری و ظاهری ، آنها را بر رخ مردم بینوا می کشید ، از طرفی گزارش " ابن بطوطه " از اوضاع سیاسی آن روز شیراز ، برگ تاریخی معتبری است در شناخت و ارزیابی دوران وی .در دوران خواجه حافظ شیراز ، شواهد زیادی از ارتباط او با شاه ابواسحاق در دست نیست بجز در یک غزل که پس از کشته شدن وی بدستور امیر مبارزالدین سروده شده ، اشارتی در این باره می بینیم یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود دیده را روشنی از خاک درت حاصل بودیا در قطعه ای او را این طور می ستاید :"در عهد سلطنت شاه شیخ ابواسحاق به پنج شخص عجب ملک فارس بود آباد "البته خواجه حافظ بر خلاف شعرای مدیحه سرا که یک روز مدح شاه شیخ ابواسحاق را می گفتند و روز دیگر قاتل او را ستایش می کردند ، هرگز حافظ با این امیر مبارزالدین ملاقات نکرد و دراشعارش جز به نکوهش از او نامی نبرد ولی معلوم نیست چرا در وصف ابواسحاق شعر سرود ؟! "راستی خاتم فیروزه بوسحاقی...خوش درخشید ..." پی نوشت :1- تاریخ عصر حافظ : قاسم غنی2- الهیات رندی : محمود درگـاهـی از رودکی تا بهار : اسلامی ندوشن
دسته ها :
دوشنبه بیست و یکم 5 1387