فرزندم مهدي بيا!
موعود آسمان و زمين
نور ديده من!
عزيز حاضر ترينم!
يابن الحسن!
ديريست كه آدميان چشم به راه تو اند ؛
ديريست كه باور آمدنت خيال دلهاست ؛
ديريست كه قنوت نماز ما، طلب فرج توست!
ديريست كه ظلم غالب است و حق مظلوم ؛
ديريست كه شب سر رفتن ندارد و صبح هواي آمدن نمي كند.
ديريست كه روزگار تو با روزگار من يكي شده و تو خود،
تداوم ستودني همه ي آرمان خدايي من گشته اي
يابن الحسن!
قصه من و تو قصه ي عصمت و عدالت است
حكايت دير و زود تمناي حق است
پيامبر كه رفت، من ماندم و انتظاري سخت
من ماندم و زخم زخم امامت.
من ماندم و ميراث از دست رفته نبوت
وتو امروز وارث اين همه اي!
آن روز شانه هاي خسته ام تاب ستم را نداشت و
دل غمديده ام نيز، خاموشي علي را تاب نمي آورد
پس به طلب فدك برخواستم
و به خدا قسم فدك براي من فدك نبود، پيامبر بود، علي بود،
حسن بود، پدرت حسين بود...
و تو بودي!
ومن حق همه را مي خواستم، آنچنان كه تو
و بر تمامت ظلم فرياد كرده بودم، آنچنان كه تو
و مي دانستم كه تو روزي خواهي آمد
روزي كه دير نيست، روزي كه همين فرداست
و مي دانستم آن روز، ملكوت پرده ي عشق را به نام تو ميزند
و زمين و آسمان به پابوس تو مي آيند
روزي كه دير نيست، روزي كه همين فرداست
يابن الحسن بيا!
بيا و زمين را ميزبان عدالت «علي» كن
بيا و تعبير صبوري «حسن» باش
بيا و فرياد عزيز دلم «حسين» را از غصه ي واماندگان برهان
يابن الحسن بيا!
بيا كه «سجاد» بي تاب آمدن توست
«محمد» برايت لحظه شماري مي كند