ولادت
شمشير مهدی ، سيف الله و سيف الله المنتقم است . شمشيری است خدائی ،شمشيری است انتقام گيرنده از ستمگران و مستکبران . شمشير مهدی شمشير انتقام از همه جانيان در طول تاريخ است . درندگان متمدن آدمکش را مي کشد ، اما بر سر ضعيفان و مستضعفان رحمت مي بارد و آنها را مي نوازد
.از عمق ناپيداى مظلوميت ما ، صدايى آمدنت را وعده مى داد .
صدا را ، عدل خداوندى صلابت مى بخشيد ومهرِ ربانى گرما مى داد .
وما هر چه استقامت ، از اين صدا گرفتيم وهر چه تحمل ، از اين نوا دريافتيم .
در زير سهمگينترين پنجه هاى شكنجه تاب مى آورديم كه شكنج زلف تو را مى ديديم . در كشاكش تازيانه ها و چكا چك شمشيرها ، برق نگاه تو تابمان مى داد وصداى گامهاى آمدنت توانمان مى بخشيد .
رايحه ات كه مژده حضور تو را بر دوش مى كشيد مرهمى بر زخمهاى نو به نومان بود و جبر جانهاى شكسته مان . دردها همه از آن رو تاب آوردنى بود كه تو آمدنى بودى .
تحمل شدائد از آن رو شدنى بود كه ظهورت شدنى بود وبه تحقق پيوستنى .
انگار تخم صبر بوديم كه در خاك انتظار تاب مى آورديم تا در هرم خورشيد تو به بال وپر بنشينيم .
سنگينى بار انتظاربر پشت ما ، سنگينى يك سال و دو سال نيست سنگينى يك قرن و دو قرن نيست . حتى از زمان توديع يازدهمين خورشيد نيست .
تاريخ انتظار وشكيبايى ما به آن ظلم كه در عاشورا بر ما رفته است بر مى گردد ، به آن تيرها كه از كمان قساوت بر خاست وبر گلوى مظلوميت نشست ، به آن سم اسبهاى كفر كه ابدان مطهر توحيد را مشبك كرد . به آن جنايتى كه دست و پاى مردانگى را بريد .
از آن زمان تا كنون ما به آب حياتِ انتظار زنده ايم ، انتظار ظهور منتقم خون حسين .
تاريخ استقامت ما از آن زمان هم دورتر مى رود ، از عاشورا مى گذرد وبه
بعثت پيامبر اكرم مى رسد . هم او در مقابل همه جهل و ظلم و كفر و شرك و عناد و فسادى كه جهان آن زمان را پوشانده بود وعده مى فرمود كه كسى خواهد آمد . نامش نام من ، كنيه اش كنيه من ، لقبش لقب من ، دوازدهمين وصى من خواهد بود و جهان را از توحيد و عدل و عشق و داد پر خواهد فرمود .
اما تاريخ صبر و انتظار ما به دورترها بر مى گردد ، به مظلوميت وتنهايى عيسى ، به غربت موسى ، به استقامت نوح و از همه اينها گذر مى كند تا به مظلوميت هابيل مى رسد .
انتظار و بردبارى ما را وسعتى است از هابيل تا كنون وتا برخاستن فرياد جبرئيل در زمين و آسمان و آوردن مژده ظهور امام زمان .
آرى و در آن زمان هستى حيات خواهد يافت ، عشق پر و بال خواهد گشود و در رگهاى خشكيده علم ، خون تازه خواهد دويد . پشت هيولاى ظلم و جهل با خاك ، انس جاودان خواهد گرفت ، شيطان خلع سلاح خواهد شد ، انسان بر مركب رشد خواهد نشست و عروج را زمزمه خواهد كرد .
مسأله مهدويت و ظهور امام زمان، از ابعاد مختلفى مورد بررسى قرار گرفته و يا قابل بررسى است. يكى از ابعادى كه در اين موضوع قابل طرح است و شايد كمتر به آن توجه شده باشد، مسأله معناى حيات و بررسى ظهور و انتظار امام زمان از اين دريچه است. در اين مجال برآنيم تا با طرح اين موضوع، باب بحث، تحقيق و گفتگو را در اين زمينه بگشاييم.
مراد از »معنا« چيست؟
معناى زندگى يعنى اينكه من چرا زندهام؟ و زنده بودنم چه فايدهاى مىتواند داشته باشد؟ معناى زندگى يعنى آن چيزى كه انسان به خاطر آن زندگى مىكند. معناى زندگى يعنى آن چيزى كه انسان به خاطر آن تلاش و كوشش مىكند. معناى زندگى آن چيزى است كه انسان به خاطر آن سختىها را تحمل مىكند. معناى زندگى آن چيزى است كه حتى انسان حاضر است به خاطر آن بميرد و جانفشانى مىكند. »معناجويى« يعنى جستجو جهت يافتن پاسخ براى موارد ياد شده و »معنادارى« يعنى برخوردارى از پاسخهايى روشن و صريح براى موارد ياد شده. يافتن معناى زندگى به انسان جهت مىدهد و مايه پويايى و تحرك مىشود و به انسان انرژى براى تلاش و زندگى كردن مىدهد و توان بردبارى و مقاومت را افزايش مىدهد.
ضرورت معنا
خداوند متعال انسان را آفريده و آفرينش او عبث و بيهوده نبوده است. قرآن كريم در اين باره مىفرمايد:
»أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَاتُرْجَعُونَ«1
آيا گمان مىكنيد كه شما را بيهوده آفريديم و شما به سوى ما باز نمىگرديد«.
چون »آفرينش« انسان بيهوده نيست، »آفريده خدا« نيز بيهودهگرا نيست. انسان موجودى است كمالگرا و هدفمند است كه از بيهودگى، بىمعنايى و بى هدفى سخت گريزان است و لذا بيهودگى و پوچى چنين موجودى را ارضاء نمىكند. براى چنين موجودى اگر زندگى معنا و هدفى نداشته باشد، زنده ماندن هم ارزشى نخواهد داشت؛ هر چند تمام امكانات زندگى براى او فراهم باشد.
به بيان ديگر آنچه موجب شكست و نا اميدى مىشود، »ناكامى در معنا يابى« است نه ناكامى در رفاه و جاه. همانگونه كه انسان جسمى دارد و جانى دارد، زندگى نيز داراى دو بخش است: »مواد زندگى« و »معناى زندگى« همان اندازه كه جان بر جسم برترى دارد، معناى زندگى نيز بر مواد زندگى برترى دارد. يك نويسنده آمريكايى در شرح حال خود مىگويد در مسيرى حركت مىكردم كه جامعه آن را خوشبختى مىداند و همه اجزاى خوشبختى را به دست آوردم: تحصيلات بالا، شغل خوب، در آمد بالا، مسكن، وسيله نقليه و... هر چند تمام كارهايى را كه جامعه براى خوشبخت شدن ديكته مىكند، انجام داده بودم اما هيچ دليلى براى ادامه زندگى نمىيافتم. نمىدانستم چرا زندهام و چرا زنده بودنم مىتواند مهم باشد. زندگى هيچ معنايى براى نداشت.2 اين نويسنده تا مرز خودكشى پيش مىرود ولى بهناگاه براى زندگى خود معناييى مىيابد و دوباره به زندگى بر مىگردد. معنادارى زندگى يكى از نيازهاى اساسى بشر است كه بدون آن حتى تأمين بودن همه نيازهاى ديگر نيز گرهگشا نخواهد بود. چند سال پيش يك نظرخواهى عمومى در فرانسه صورت گرفت كه نتيجه آن نشان داد 89% از شركت كنندگان در اين نظرخواهى اظهار داشتند كه انسان »چيزى« لازم دارد كه به خاطر آن زندگى كند و 61% اذعان داشتند كه كسى يا چيزى در زندگى آنان هست كه حاضرند به خاطرش بميرند.3
اين مطالعات نشان مىدهد كه »معنا جويى« در اغلب انسانها يك حقيقت و يك نياز اساسى است. هر انسانى و در هر جامعهاى اگر معنايى براى حيات خود نيابد، به بنبست و نااميدى كشيده مىشود. آنچه به افراد و جوامع، پويايى، حركت و اميد مىدهد و آنان را به قلههاى موفقيت و سربلندى مىرساند، معنادارى حيات است.
ضرورت ارزشمندى معنا
معنا دارى، ضرورت زندگى فردى و جمعى هست اما هر چيزى نمىتواند معناى حيات باشد. معنا بايد چيزى ارزشمند و فراتر از خود زندگى باشد. اگر معنا، دليل وجود و زنده بودن انسان است، بايد چيزى فراتر از زنده ماندن باشد. اگر معنا عاملى براى زندگى كردن است، بايد چيزى فراتر از زندگى كردن باشد. اگر معنا دليل تلاش و كوشش است. بايد آنقدر ارزشمند باشد كه عمر و انرژى خود را صرف آن كنيم. اگر معنا عامل بردبارى و تحمل سختىها است، بايد آنقدر مهم باشد كه ارزش اين همه تلاش و رنج را داشته باشد. اگر معنا مىتواند مرگ را و مردن را توجيه كند، بايد آنقدر ارزشمند باشد كه انسان زندگى خود را فداى آن كند. معناى زندگى بايد ارزشمند، پايدار و بدون تبعات منفى باشد. آنچه ارزشى پايينتر از خود حيات دارد و يا مساوى آن است نمىتواند معناى زندگى باشد. آنچه نابود شدنى است، نمىتواند معناى زندگى باشد و آنچه تبعات منفى داشته و عاقبت خوشى ندارد، نمىتواند معناى زندگى باشد. معناى زندگى براى آن نويسنده آمريكايى، تا پيش از رسيدن به همه آنچه آرزويش را داشت، دستيابى به خواستهها و آرزوهايش بود و تا به آنها نرسيده بود، اميدوار بود، اميدوار و پويا بود اما وقتى به آنها دست يافت، ايستا و نااميد شد! چرا؟ چون معنايى كه براى زندگى پيدا كرده بود، ارزش فراتر و پايدار نبود.
معنا، ضرورتى براى فرد و جامعه
ضرورت معنا را نبايد فقط در فرد خلاصه كرد؛ جامعهها نيز نيازمند معنا براى حيات خويشاند. هر جامعهاى براى بقاء خود و براى ماندگارى هويت خود نيازمند معنايى براى حيات اجتماعى خويش است. افراد به ناچار در جامعه زندگى كرده و خواهند كرد و حتى اگر جامعهاى نابود شود، جامعه ديگرى شكل مىگيرد. اما مهم اين است كه بتوان »هستى« و »هويت« آن را حفظ كرد. دقيقا اينجاست كه حيات اجتماعى شكل مىگيرد و معناى زندگى از قلمرو روانشناسى فراتر رفته و به جامعهشناسى نيز سرايت مىكند. تداوم حيات اجتماعى و هويت اجتماعى نيز نيازمند معنادارى آن است. جامعه تا وقتى زنده است كه دليلى براى حيات خويش داشته باشد و بداند چرا به وجود آمده و چرا بايد بماند؟
افراد مسلمان هر جا كه باشند در يك جامعه زندگى مىكنند اما مهم اين است كه جامعه آنان هويت اسلامى داشته باشند. شيعه نيز هر جا كه باشد درون يك جامعه زندگى مىكند اما مهم اين است كه در يك جامعه شيعى با هويت شيعى زندگى كند. جامعه شيعى، يعنى جامعهاى كه براى حيات اجتماعىاش معنايى بر خواسته از افكار و آرمانهاى خود داشته باشد. جامعه شيعى بايد بداند چرا زنده است و به چه خاطر زندگى مىكند و چرا بايد به حيات اجتماعىاش ادامه دهد. اينگونه است كه جامعه شيعى زنده مىماند و به حيات اجتماعى خود ادامه مىدهد.
معناى حيات اجتماعى شيعه
پيش از اين گفتيم كه معناى زندگى بايد ارزشمند باشد. در مقياس جوامع نيز همين امر صادق است. معناى زندگى براى برخى افراد و تمدنها »لذتطلبى« است. برخى جوامع فقط در پىبهتر خوردن، بهتر آشاميدن، بهتر خوابيدن و بيشتر لذت بردن هستند. اين معناى زندگى شايسته حيوانات است نه انسانها. امام على(ع) مىفرمايدك من آفريده نشدهام همانند حيواناتى كه همّشان علفشان است، خوردنىهاى لذيذ مرا به خود مشغول سازد.4 كسى كه همش خوردن و شهوترانى كردن باشد، در دورترين حالت از خداوند قرار دارد.5
واقعيت اين است كه اينها امور ارزشمندى نيستند كه بتوانند معناى زندگى انسان باشند. خداوند آفرينش را براى انسان آفريد و انسان را براى خودش. حال اگر انسان دنيا را معناى زندگىاش بداند، زيان كرده و شكست خواهد خورد. آنچه فراتر از انسان و همه آفرينش است، خداوند است. خدا عالىترين معنا براى زندگى است؛ معنايى ارشمند بلكه ارزشمندترين، و پايدار بلكه تنها مفهوم پايدار هستى، و بىزيان بلكه سراسر خير و بركت. براى رسيدن به خدا و خدايى شدن است كه انسان به دنيا مىآيد و زندگى مىكند و به خاطر آن تلاش مىكند و در آن راه قدم مىگذارد و به همين خاطر همه سختىها را تحمل مىكند و حتى حاضر است جان دهد. به همين جهت جامعه اسلامى و بهخصوص جامعه شيعه موفقترين جوامع در معنايابى است. لذتطلبى و قدرتطلبى نهايت معنايى است كه جوامع مادى براى خود دارند؛ مفاهيمى ناچيز و ناپايدار و پر درد. از اين رو چنين جوامعى »عاقبت« ندارند، به خلاف جامعه اسلامى كه عاقبت از آن آنان است.6
خدا، معنايى است عام كه مفاهيم خرد و كلان زيادى در طول آن و زير مجموعه آن قرار مىگيرند. وقتى خدا، معناى زندگى قرار گرفت، هر آنچه خدايى باشد مىتواند به نوعى معانى جزئىترى براى حيات فردى و اجتماعى بشر باشند. انتظار و ظهور حضرت مهدى(ع) معناى حيات براى جامعه شيعه در دوران غيبت است. بدون اين مفاهيم زندگى براى شيعه بى معنا و مفهوم است. حيات اجتماعى شيعه به عنوان يك جامعه مستقل و پويا، در گرو انديشه مهدويت شيعى است؛ اگر اين معنا از جامعه شيعى گرفته شود، هويت مستقلى نخواهد داشت. شيعه به خاطر »ظهور« زندگى مىكند و به سمت ظهور حركت مىكند و اينجاست كه مفهوم »انتظار« شكل مىگيرد. معناى حيات انتظار را به وجود مىآورد و به آن »جهت« مىدهد و آن را از ايستايى و خمودى به پويايى و تحرك تبديل مىكند. همچنين شيعه به خاطر مهدى و ظهور او همه سختىها و ناملايمات را تحمل مىكند. مهدى و ظهور او و حضور او و دولت او، ارزشهاى والايى هستند كه مىتوان به خاطر آن همه دشوارىها را تحمل كرد. مهدى معناى بلندى است كه كشته شدن در ركابش برترين آرزوى آزادگان است. شيعه به خاطر مهدى زنده است و به خاطر مهدى زندگى مىكند و به خاطر مهدى تلاش مىكند و به خاطر مهدى همه سختىها را تحمل مىكند و حتى حاضر است به خاطر مهدى جان خويش را فدا كند. در طول تاريخ غيبت چه رنجهايى كه شيعه متحمل شده، اما هرگز هويت و حيات اجتماعى خويش را از دست نداده است. آنچه شيعه را در ميان اين همه مشكلات زنده و بالنده نگه داشته، اين است كه مهدى معناى زندگى او است ؛ در غير اين صورت، شيعه مىبايست سالها و بلكه قرنها پيش نابود و در فرهنگهاى ديگر هضم شده باشد.
جالب اينجا است كه حتى در زمان ديگر معصومين نيز آنچه حيات و هويت اجتماعى شيعه را حفظ مىكرد، ظهور و انتظار مهدى(ع) بود. اين كه امامان معصوم(ع) پيش از تولد و غيبت حضرت مهدى(ع) شيعه را به ظهور او و عدالت گسترىاش نويد مىدادند، به همين جهت بوده است. نه تنها در دوران غيبت بلكه در زمان حضور ديگر معصومين(ع) نيز ياد و نام مهدى معنابخش حيات بوده است. نام و ياد مهدى اميد دلها، قوت قلبها، و توان بدنها براى حركت به سوى آرمان الهى بشريت است.
پىنوشتها :
1 . سوره مؤمنون، آيه 115.
2 . روانشناسى شادى: ص 13، با كمى تلخيص و تغيير.
3 . انسان در جستجوى معنا، ص؟؟؟.
4 . نهج البلاغه، نامه 45.
5 . خصال، شيخ صدوق، ص 630.
6 . قرآن كريم: »وَالْعَقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ(سوره اعراف، آيه 128)؛ أَلَآ إِنَّ
حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (سوره مجادله، آيه 22).
اعتقاد به مهدويت در اديان و ملل
اعتقاد به امام مهدي(ع) به عنوان مصلحي الهي و جهاني در بسياري از مذاهب وجود دارد. نه تنها اهل شيعه که اهل تسنن و حتي پيروان اديان ديگرمانند يهود.نصاري. زرتشتيان و هندويان نيزبه مصلحي بزرگ و الهي اذعان دارند
آيين زردشتي
در کتابهاي اوستا زند جاماسب نامه داستان دينيک زرتشت نامه موعودهايي معرفي شدندکه آنها را سوسيانت
مي نامند اين موعودها سه تن بوده اند که مهمترين آنان آخرين ايشان است و او را سوسيانت پيروزگر خوانده اند
آيين يهود
يهوديان که خود را پيروان حضرت موسي(ع)مي دانند منتظر موعودند.در آثار ديني همواره به موعود اشاره شده است اما اين قوم به حضرت مسيح و حضرت محمد نگرويدند به هر حال يهوديان حق پوش چه پذيرند يا نپذيرند در کتابهاي يهوديت عهد عتيق و دانيال پيامبر زبور داوود مطالبي درباره ي موعود آخر الزمان آمده است
آيين مسيحيت
در اين آيين بشارت هاي روشن تري درباره موعود آخر الزمان (عج)رسيده است.يکي از علل آن قرب زمان است چرا که حضرت مسيح از نظرزماني به حضرت مهدي نزديکتر است
چون که برق از مشرق بيرون مي آيد و تا به مغرب ظاهر مي گردد آمدن فرزند انسان نيز چنين خواهد بود... خواهيد ديد فرزند انسان را بر ابرهاي آسماني مي آيد با قدرت و جلال عظيم و در انجيل لوقا آمده است
کمر هاي خود رابسته و چراغ هاي خود را برافروخته داريد شما مانند کساني باشيد که انتظار آقاي خود مي کشند که تا هر وقت بيايد و در را بکوبد بي درنگ براي او باز کنيد
در کتابهاي قديم چينيان در عقايد هنديان در بين اهالي اسکانديناوي و حتي در مصريان قديم بوميان امريکايي اهالي مکزيک ونظاير آن مي توان چنين انتظاري را مشاهده کرد.بنا براين عقيده به ظهوررهايي بخش و بر پايي حکومت حق عدل منحصر به مذاهب شرقي نيست بلکه اعتقادي عمومي و جهاني است که چهره هاي مختلف آن در عقايد و اقوام گوناگون ديده مي شود وهمه روشن گراين حقيقت است که اين اعتقاد کهن در فطرت و نهاد انسان و در دعوت همه پيامبران ريشه داشته است
برنارد بارلر جامع شناس آمريکايي در رساله نهضت منجي گري وجود چنين اعتقادي را حتي در ميان سرخ پوستان آمريکايي نقل کرده مي گويد:در ميان قبايل سرخ پوست آمريکايي اين عقيده شايع است که روزي گروه
سرخ پوستان ظهور خواهد کرد و آنها را به بهشت زمين رهنمود خواهد ساخت
پي نوشت
بشارات عهدين ص 245
اوپانيشاد737
معارف اسلامي در جهان معاصر245
مجموعه حکم-سال سوم-شماره 1و2
حکومت جهاني مهدي
يكى از ياران امام صادق(ع) به ايشان عرضه مىدارد: اين مسئلهاى كه چشم انتظارش هستيم كى خواهد
آمد؟ حضرت مىفرمايند:
«اى مهزم! آنها كه وقت تعيين كنند دروغ مىگويند، آنها كه عجله كنند هلاك مىشوند و آنها كه تسليم [امر
خداوند] باشند نجات مىيابند و به سوى ما باز مىگردند»
البته احتمالا منظور خاص حضرت به فرقه ی اسماعیلیه است . اما برداشت کلی از این حدیث
شریف این است عجله کنندگان در مساله ی ظهور و کسانی که برای ظهور وقت تعیین می کنند
در گمراهی و اشتباهی هلاکت آور بسر می برند.
قطع ارتباط كلى با امام ـ ارواحنا فداه ـ
يكى از ويژگيهاى دوران غيبت كبرا، قطع ارتباط كلى با شخص امام است; به اين معنا كه هيچ كس در
زمان غيبت كبرا نمى تواند از جاى خود برخيزد و بگويد من مى خواهم براى ديدن حضرت از خانه بيرون
روم و در فلان مكان خدمت امام برسم و مسائل و مشكلات خود را به اين طريق حل كنم. اين مطلب فقط
مخصوص نوّاب خاص حضرت كه در زمان غيبت صغرا مى زيسته اند، بوده است و بعد از آن هيچ كس
چنين ادعايى نمى تواند بنمايد. در اين باره به نامه ى شريف امام عصر ـ ارواحنا فداه ـ كه به چهارمين
نائب خاص خود ابلاغ فرموده اند اشاره مى كنيم:
«اى على بن محمّد سمرى خداوند پاداش برادران ترا بواسطه ى درگذشت تو زياد نمايد، پس از 6 روز
ديگر از دنيا خواهى رفت. كارهاى خود را بانجام رسان و به كسى وصيت ننما كه جانشين تو باشد همانا
غيبت كامل تحقق يافته است و ديگر ظهورى نخواهد بود مگر پس از اجازه ى خدا آنهم بعد از مدتهاى
طولانى است كه دلها سخت مى شود و زمين پر از ستم گردد كسانى پيدا خواهند شد كه براى شيعيان ما
ادّعاى مشاهده مى كنند قبل از خروج سفيانى و صيحه ى آسمانى، اين اشخاص دروغ مى گويند و
تهمت زننده هستند حول و قوّه اى نيست مگر به وسيله ى خدا.»
البته در اينجا نكته اى قابل ذكر است كه آن مدّعيانِ مشاهده اى دروغگو هستند كه ادّعاى نيابت خاص و
ارتباط دوجانبه نمايند و اين از بيان امام ـ ارواحنا فداه ـ فهميده مى شود چرا كه در ابتداى نامه به نائب
خاص خود امر فرمودند كه ديگر به كسى وصيّت نكن و اين نيابت را به كسى انتقال مده چرا كه زمان
غيبت كبرا فرا رسيده است. و اقتضاى غيبت كبرا اين است كه كسى در ارتباط با آن حضرت نباشد. از اين
رو الف و لام در كلمه ـ المشاهدة ـ اشاره به ملاقات با اين ويژگى است; اضافه بر اين مطلب واژه ى
ـ مفتر ـ در نامه ى آن حضرت است كه همراه با كلمه ى ـ كذاب ـ گرديده و شخصى كه ادعاى تشرف
مى كند اگر دروغ گفته باشد صرفاً كذب بوده و افتراء ـ كه ادعاى واهى است ـ معنا ندارد.
وظايف مردم در دوره ى غيبت كبرا
خداوند در قرآن کريم مى فرمايد:
(أفحسبتم أنّما خلقناكم عبثاً)
«آيا گمان كرديد كه شما را بيهوده خلق كرديم.»
امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ در خطبه اى مى فرمايند:
«اى بندگان خدا بدانيد كه خدا شما را بيهوده خلق ننموده و شما را بى تكليف رها ننموده است مقدار نعمتهايى كه بر شما
ارزانى داشته مى داند و تمام احسانهايش را بسوى شما در حساب دارد (بايد عمر گرانمايه ى خود را بيهوده از دست
ندهيد و متوجه تكاليف خود باشيد).»
جاى هيچ شك و ترديدى نيست كه انسان با فطرت خدادادى خود در مى يابد كه او ساخته شده ى وجودى است كه با
علم و قدرت بى كران او را آفريده و در خلقت او هدفى داشته است; پس موظّف به انجام امورى است كه در راه رسيدن
به هدف خالق او را كمك و يارى رساند. انسان مهجور از امام زمان ـ ارواحناه فداه ـ نيز صاحب چنين فطرتى است و
همان ضمير آگاه، او را بسوى انجام وظايفى سوق مى دهد.
بشرى كه فطرت او دستخوش بازى روزگار و ملعبه ى شيطانها نشده باشد، خود را موظف به تكاليفى در زمان غيبت
مى داند; اگر چه زمان، زمان غيبت است ولى خود را رها نمى بيند و فطرتش او را چنين نهيب مى زند كه در اين زمان
نيز وظايفى تو را است; خواه نسبت به زندگى در اين زمان و يا نسبت به وجود امام زمانى كه سبب متصل بين زمين و
آسمان و واسطه فيض خالق به خلق است.
در اين بحث به قسمتى از تكاليف بندگان در رابطه ى با آن امام رئوف و زمان غيبت او اشاره مى شود; كه اميد است با
انجام آنها گامى بسوى كمال مطلق برداشته و گوهر وجودمان لايق مقام قرب گردد.
پذيرش وجود امام زمان _ارواحنا فداه_
يكى از وظايف شيعيان در زمان غيبت امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ باور داشت وجود آن حضرت بر روى اين كره ى
خاكى مى باشد. بايد از قلب باور داشت كه او هست، زنده است و بر روى همين زمينى كه قدم مى گذاريم، زندگى
مى كند و هميشه منتظر فرمان پروردگار در بيرون آمدن از جهان غيبت و قيام بر عليه جور و ستم مى باشد; البته بدين
مطلب در روايات تصريح شده كه به نمونه اى از آنها اشاره مى شود.
مرحوم صدوق در كتاب كمال الدين مى نويسد: يكى از نوادگان احمد بن اسحاق قمى كه از برجستگان و شايستگان شيعه
است، مى گويد: نامه اى از آقاى مان حضرت عسکرى ـ عليه السلام ـ به احمد بن اسحاق كه نماينده ى آن حضرت
بود رسيد كه به خط مبارك خود چنين مرقوم داشته بود:
«خداوند ما را پسرى عنايت فرموده است، اين رازيست كه بايد نزد تو بماند و از بيدادگران پوشيده داشته شود ما اين راز
بزرگ را جز به نزديكترين بستگان و شايسته ترين دوستان آشكار نكرديم، دوست داشتيم تو نيز آن را بدانى تا خدا شما را
بدان شاد گرداند، چنانچه ما بدان شاد شديم.»
و نيز در همان كتاب نقل مى كند: گروهى كه چهل نفر بوده و از دوستداران خاندان وحى بودند، مى گويند: براى ديدار
حضرت عسكرى ـ عليه السلام ـ به بيت رفيع امامت شتافتيم، پس از ورود و تبادل سخنان عادى، حضرت عسكرى ـ عليه
السلام ـ فرزند گرانمايه اش حضرت مهدى ـ ارواحنا فداه ـ را در خانه خويش به ما نشان داد و فرمود:
«اين پيشواى راستين شما پس از من و جانشين من در ميان شماست، از او فرمانبردارى كنيد و پس از من در دين پراكنده
نشويد، كه نابود خواهيد شد و آگاه باشيد كه شما پس از اين او را به طور آشكار در جامعه ى خود نمى بينيد.»
البته وجود امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ از بديهيات مكتب تشيع است كه منكر وجود او خارج از مذهب خواهد بود. ليكن
ما از باب تيمّن به كلام معصوم اين دو نمونه را ذكر نموديم، اگر چه روايات مهدى آل محمد ـ عليهم السلام ـ نزد شيعه و
سنى به تواتر مى رسد. از اين رو به دوستان آن حضرت عرض مى كنيم كه اعتقاد به وجود آنحضرت امرى خطير و راه
ورود به عالم نور است چرا كه او ريسمان متصل به خداوند و باب حاجت به سوى اوست.
در اين باره امير مؤمنان ـ عليه السلام ـ مى فرمايند:
«شناخت نورانيت من همان معرفت اللّه است و معرفت اللّه شناخت من به نورانيت است.»
البته در صدد بيان معارف نيستيم، بلكه تنها به روايتى از ميان انبوه احاديث اين بخش اشاره مى كنيم تا ارزش تحصيل
معرفت امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ اندكى معلوم شود.
از رسول گرامى اسلام ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ نقل شده است كه درباره ى شناخت امام معصوم زمان چنين
فرموده اند:
«هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناسد، چون مردم زمان جاهليت بر كفر مرده است.»
قابل توجه آن است كه اين روايت از معدود رواياتى است كه سنى و شيعه بر آن اتفاق داشته و در حد تواتر آن رانقل
كرده اند.
در گذشته های بسیار دور فومی یکتا پرست به نام « بنی اسرائیل » وجود داشت که پیامبران بسیاری از آن فوم برخاسته بودند . خداوند این فوم را برگزیده و از نعمت بر خواردار کرده بود . قرآن مجید این حقیقت را به تکرار یاد آوری کرده است از آن جمله :
یا بنی اسرائیل اذکرو نعمتی التّی أنعمت علیکم و انّی فضلَّتکم علی عالمین
بدیهی است که از دیدگا ه اسلام برتری آن قوم مربوط به امور معنوی بوده است. در آن روزگاران پیامبران وافراد صالح بسیاری در بنی اسرائیل ووجود داشته اند و فرمان روایان دادگری مانند طالوت ، داوود و سلیان بر آنان حکم می راندند.
در آن زمان پیامبران در مراسمی مقداری روغن بر سر پادشاهان می ریختند و با دست خود مسح می کشیدند . بر اثر این کار آن پادشاه ماشیخ ( مسیح) خوانده می شد و اطاعت از او بر همگان واجب بود.
واژه فارسی « مسیحا» از کلمه ی ماشیخ ( با توجه با تلفظ لاتین آن Massiah ) ساخته شده است. همان طور که گفتیم این واژه دز اصل لقب پادشاهان بنی اسرائیل بود ، ولی در زمانهای بعدی به پادشاه آرمانی یهود اطلاق شد .
حدود شش قرن پیش از میلاد پادشاه ستمگری به نام بختنصر از بابل ، پایتخت عراق آن روزگار به فلسطین یورش برد و دولت بنی اسرائیل را منقرض کرد . وی جمعی از بنی اسرائیل را کشت و جمع کثیری را به بابل کوچ داد . بر اثر این حاد ثه – که نقطه ی عطفی در در تاریخ بنی اسرا ئیل است این امید پدید آمد که خدا یک رهبر رهایی بخش از خاندان داوود می فرستد تا ماشیخ بنی اسرائیل باشد وروزگار خوش فدیم را برگرداند . در کتای اشیعا در این باره می خوانیم :
نهالی از تنه یسی ( پدر داوود ) بیرون آمده ، شاخه ای از ریشه هایش خواد شکفت و روح خداوند براو فرار خوا هد گرفت . یعنی روح حکمت و فهم و روح مشورت و قوت و روج معرفتو ترس از خداوند و خوشی او در ترس خداوند خواهد بود و موافق رؤیت چشم خود داوری نخواد کرد و بر وفق سمع گوشهایش تنبیه نخواد نمود ، بلکه مسکینان را به عدالت داوری خواهد کرد و به جهت مظلومان زمین حکم خواهد نمود . و جهان را به عصای دهان خویش زده ، شریران را به نفخه ی لیهای خود خواهد کشت. و کمربند عدلش عدالت خواهد بود وکمر بند میانش امانت . و گرگ با بره سکونت خواهد داشتو پلنگ بز غاله خواهد خوابید وگوشاله و شیر و پر واری با هم و طفل کوچک آنها را خواهد راند . و گاه با خرس خواهد چرید و بچه های آنها با هم خواهند خوابید. و شیر مثل گاو کاه خواهد خورد . و طفل شیر خواره بر سوارخ مار بازی خواهد کرد. و طفل از شیر باز داشته شده دست خود را بر خانه ی افعی خواهد گذاشت . و در تمامی کوه مقدس من ظرر و فسادی نخواهند کرد ؛ زیرا که جهان از معرفت خداوند پر خواهد بود ، مثل آبهایی که دریا را می پوشاند.
یهودیان آرمان مسیحا را توسع داده ، مسائلی به آن افزودند و گفتند که در دوران مسیحا برکات طبیعت افزایش می یابد. آنان چیزهایی را برای دوران مسیحا تخیل می کردند که حتی در عصر درخشان سلیمان و داوود نیز وجود نداشت . مثلا ً معتقد شدند که ابر و باد ومه و خورشید وفلک به نفع بنی اسرائیل رفتار تازه ای خواند داشتو رمین نا ناهی پخته و لباس های دو خته تولید خواهد کرد. این آرمانها در کتابهای فراوانی ثبت شد و با این کار ادبیات مکاشفه پدید آمد که کتاب دانیال در عهد عتیق نمونه از آن است .
به نظر گروهی از دانشمندان خاستگاه این عقیده دین زرتشت است . زرتشتیان معتقدند دور جهان دوارده هزار سال است که به چند مقطع تقسیم می شود و در هزاره آخر موعود آن دین که سوشیان خوانده میشود در واپسین هزاره بر خواهد خواست . پژوهشگران معتقدند که عقیده ی زرتشتیان به دین یهود سرایت کرد و اعتقاد به قیام ماشیخ را پدبد آورد. مادر بخش دیگری از این اثر عقیده ی یهودیا ن را در این باب به تفصیل شرح داده ایم
مدعیانی مسیحای یهود
شور و التهاب انتظار موعود آخر الزمان در تاریخ پر فراز ونشیب یهودیت ونشیب یهودیت و مسیحیت موج می زند . یهودیان در تاریخ سیاه خود هر گونه خواری و شکنجه را به این امید هموار می کرند که روزی ماشیخ بیاید و آنها را از این گرداب ذلت برهاند ، بر جهان سروری دهد ، به گونه ای که همهی مردنم جهان در برابر یهودیان خضوع کنند
از آن روزگاران باستان تا عصد حاضر صد ها تن بر خاستند و نغمه ی مسیحایی سر دادند ، چند صباحی ساده دلان بنی اسرائیل را مجذوب خود نمودند و بلاهای جانکاهی بر بلاهای آن قوم افزودند . ممثلا چند قرن پس از میلاد مسیح ، یک دلباخته ی پرشور به نام موسی در جزیره ی «کرت» بر پا خواست ، خود را مسیحا خواند وتمام جوامع یهودی جزیره ار که در آن زمان یکی از مراکز مهم یهودیت بود مجذوب خود کرد . وی گفت می خواهم یک ر.ز شما را از دریای مدیترانه عبور دهم و به فلسطین ببرم ودر آنجا دولت نسیحایی تشکیل دهم . یهودیان کسب و کار خود را رها کردند و جریان زندگی آنها به عمر پر التهابی تبدیل شد مبنی بر این که موسی جدید با خشک کردند دریا آنان را به سرزمین موعود راهنمایی خواهد کرد . ایشان در مورد رسالت و قدرت او آنچنان یقین داشتند که همهی امئال خود را به او تقدیم کردند و مرد ، زن وبچه به دنبال او به سوی در یا راه افتادند . وی بر صخره ای که مشرف به دریا بود ایستاد به مریدان خود خود فرمان داد که به دریا بروند و مطمئن باشند که دریا شکافته خواهد شد . نتیجه ی این امر کاملا مشخص است . گروهی غرق شدند و گروهی را دریا نوردان نجات دادند.. مدعیان مسیحایی در فرنهای متوالی مشکلات زیادی را برای یهودیان ایجاد کردند و گاهی فرقه هایی را به وجود آوردند که تا زمان ما باقی مانده است . مانند فرقه ی « دونمه» در ترکیه که از شبتای صبی نام دارترین مسیحای دروغین ( متوفای ۱۶۷۶ م.) به یاد گار مانده است.
موعود و صهیونیست
در عصر ما نیز که یهو دیان صهیونیست ، خود بر پای خواسته و اب اشغال فلسظین در صدد بر آمده اند حقارت همیشگی قوم یهود را بر افکنند ، چیزی از تب و تاب ظهور کم نشده است و یهودیان در انتظار مسیحا لحظه شماری می کنند . حدود صد سال پیش متفکران یهود گفتند : قوم ما این همه سال در انتظار مسیحا خواری ها را بر خود هموار کرد ولی از وی خبری نیا مد .دیگر انتظارمان سر امد و کاسه ی صترمان لبریز شد . جا دارد که خود برای پایان دادن به وضع موجود بر خیزیم . آنان مکتب صهیونیسم را تا سیس کردند و گفتند باید خودمان فلسطین را بگیریم . عموم یهودیان می گفتند این درست نیست زیرا طبق باورهای دینی ، تنها مسیحا می تواند به چنین کاری اقدام کند
صهیونیستها گفتند ما برای قیام مسیحا پایگاهی در فلسطین درست می کنیم . قانع نمودن قومی که قرنها در خیالات واهی بوده اند کاری مشکل بود . اما آنان با صبر وحوصله ی فراوان برای این کار تبلیغ کردند و مهاجرانی را به فلسطین بردند و پنجاه سال پیش دولت غاصب اسرلئیل را در اراضی اشغالی بنیان نهادند .البته هنوز هم اقلیتی ناچیز از یهودیان بر اثر دلبستگی شدید به امید های قدیم تشکیل دولت صهیونیستی را مخالف آرمان مسیحایی می دانند و پیوسته با آن مخالفت کرده و می گویند باید همچنان سنت انتظار را ادامه داد
سرانجام سواد ، اعظم یهودیت صهیونیسم را از جان و دل پذیرفته اند و آنرا راه گشای عصر مسیحا دانسته اند . از این رو، صهیونیستها ی غاصب فلسطین علاوه بر دعاهای مسیحایی مرسوم ، در پایان مراسم سالگرد بنیان گزاری رژیم غاصب پس از دمیدن در شیپور عبادت ، این گونه دعا می خوانند :
اراده ی خداوند . خدای ما چنین باد که به لطف او ما شاهد سپیده دم آزادی باشیم و نفخ صور مسیحایی گوش مارا نوازش دهد