رهبر معظم انقلاب، مسئله اصلی در انتخابات را حضور مردم دانستند و بر حضور گسترده مردم در راهپیمایی 22 بهمن تأکید کردند.
حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی امروز در دیدار جمعی از فرماندهان و کارکنان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی، ایستادگی و حرکت مستمر رو به جلوی ملت ایران در 28 سال گذشته را عامل عزت نظام اسلامی دانستند و با اشاره به راهپیمایی 22 بهمن به عنوان عرصه پرشور حضور مردمی در مقابل نگاههای جهانی، تصریح کردند : راهپیمایی روز 22 بهمن مظهر اقتدار، اراده و عزم ملی است.
در این دیدار که در سالروز بیعت تاریخی کارکنان نیروی هوایی ارتش با امام خمینی (ره) در 19 بهمن سال 57، برگزار شد، رهبر انقلاب اسلامی درخصوص اهمیت راهپیمایی روز 22 بهمن تأکید کردند : مراسم سالگرد انقلاب در ایران برخلاف اکثر کشورها یک مراسم کاملاً مردمی است که مردم در هر شرایطی در صحنه حاضر می شوند و امسال نیز مردم ایران با حضور گسترده و حتی پرشورتر از سالهای گذشته، عزم و اراده و دلبستگی خود به انقلاب اسلامی را به رخ جهانیان خواهند کشید.
حضرت آیت الله خامنه ای خاطرنشان کردند : در روز 22 بهمن آنهایی که باید متوجه شوند ملت ایران از لحاظ عزم و اراده و دلبستگی به انقلاب در چه روحیه و وضعیتی قرار دارند متوجه خواهند شد و به همین علت حضور در راهپیمایی 22 بهمن بسیار مهم است.
حضرت آیت الله خامنه ای از تفکر صحیح، هوشمندانه و همراه با ایمان شورانگیز و شجاعت در اقدام به عنوان عناصر اصلی عزت بخش ملت ایران در طول دوران انقلاب اسلامی یاد و خاطرنشان کردند : انقلاب اسلامی عزت را جایگزین تحقیر بیگانگان، استقلال را جایگزین وابستگی تلخ و ذلت بار دوران طاغوت، و ایستادگی و اقتدار را جایگزین تسلیم محض در مقابل بیگانگان کرد.
ایشان با اشاره به شکل گیری هویت جدید برای کشور بعد از پیروزی انقلاب اسلامی افزودند : انقلاب اسلامی با ساقط کردن حکومت مطلقه موروثی و بی منطق سلطنت، بنای یک حکومت مردمسالاری و مبتنی بر ارزشهای انسانی را پایه گذاری کرد و با استقرار نظام اسلامی، ملت ایران راه پیشرفت خود را یافت.
رهبر انقلاب اسلامی با تأکید بر اینکه ملت ایران هزینه های رسیدن به پیشرفت و اوج را نیز پرداخت کرده است، تصریح کردند : امروز به برکت انقلاب اسلامی، ملت ایران ملتی عزیز و الهام بخش است و نظام جمهوری اسلامی نیز نظامی مقتدر است که همه قدرتهای منطقه ای و فرامنطقه ای چاره ای جز اعتراف به عظمت آن ندارند.
حضرت آیت الله خامنه ای با اشاره به اراده مصمم ملت ایران برای ادامه راه پیشرفت تأکید کردند : برآیند تحرکات گوناگون و مسئولیتهای مختلف در دوره های 28 سال گذشته حرکتی منظم رو به جلو برای ملت ایران بوده است که با وجود همه تلاشهای دشمن این حرکت متوقف نشد و در آینده نیز متوقف نخواهد شد.
ایشان لحن ستایش مراکز قدرت جهانی از ملت ایران را نتیجه ایستادگی و عزم و اراده برای ادامه مسیر پیشرفت ارزیابی و خاطرنشان کردند : البته برخی مراکز تصمیم سازی و تصمیم گیری دنیا به صورت خصمانه، کینه توزانه و همراه با حسادت و برخی هم با خرسندی لحن ستایش خود را بیان می کنند اما در مقابل، ملتهای مسلمان و حتی برخی ملتهای غیرمسلمان، همه با شیفتگی تمام از ایستادگی ملت ایران تجلیل می کنند.
حضرت آیت الله خامنه ای انتخابات را یکی از عرصه های حساس و تعیین کننده دانستند و در تبیین اهمیت آن افزودند : بررسی هر دوره از انتخابات در مقاطع مختلف نشان می دهد، تلاش تبلیغات خصمانه استکبار جهانی بر کاهش حضور و انگیزه مردم برای انتخابات متمرکز بوده است که همواره هم به نتیجه نرسیده اند و این مسئله نشان دهنده اهمیت انتخابات است.
ایشان با اشاره به درماندگی دشمنان در مقابل مردمسالاری ملت ایران خاطرنشان کردند : کسانی که به بهانه دموکراسی و دفاع از نظامهای مردمی، کشور گشایی، فاجعه آفرینی و کشتار میکنند و حتی از رژیمهای کودتایی و موروثی نیز حمایت می کنند ناچارند در مقابل مردمسالاری ملت ایران دم از نبود آزادی در انتخابات، یا نبود انگیزه مردم برای شرکت در انتخابات بزنند و یا برای تعطیلی انتخابات تلاش کنند که در برهه ای نیز به وسیله برخی عناصر فریب خورده این تلاش را کردند ولی به اهداف خود نرسیدند.
رهبر انقلاب اسلامی شرکت در انتخابات را فریضه و وظیفه ای ملی برشمردند و تأکید کردند: این وظیفه با روی کار بودن دولتهای گوناگون و یا جریانهای سیاسی مختلف تغییر نمی کند و همه باید خود را موظف به شرکت در انتخابات بدانند و در این مسیر نیز بهانه جویی نکنند.
حضرت آیت الله خامنه ای انتخابات در نظام اسلامی را در مقایسه با سایر کشور جزو سالمترین انتخابات ارزیابی کردند و افزودند : من به دست اندرکاران انتخابات توصیه کرده ام که باید قانون به شدت رعایت شود و همه نیز باید الزامات قانونی را بپذیرند و تسلیم قانون باشند زیرا قانون حد و فاصل حق و باطل است و قانون را نباید دور زد.
ایشان در همین خصوص خاطرنشان کردند : باید مراقب بود به کسی ظلم نشود و در مقابل حق مردم نیز تضییع نشود و با لحاظ قانون باید رعایت کرد که افراد ناصالح معرفی نشوند و انسانهای صالح هم از حقوق خود محروم نشوند.
رهبر انقلاب اسلامی مسئله اصلی در انتخابات را حضور مردم دانستند و تأکید کردند : کسانی که به نحوی دست اندرکار انتخابات اعم از سیاستگذاری، اجرا و موارد دیگر هستند باید با توجه به اهمیت حضور مردم وظیفه خود را انجام دهند.
حضرت آیت الله خامنه ای در بخش دیگری از سخنان خود ضمن تبریک نوزدهم بهمن به کارکنان نیروی هوایی ارتش و ملت ایران، حرکت تاریخی جمعی از کارکنان نیروی هوایی ارتش در نوزدهم بهمن سال 57 را نقطه عطف و حرکتی شجاعانه ، هوشمندانه، به هنگام و برخاسته از ایمان توصیف کردند و افزودند: این حرکت در واقع برآیندی از مجموعه احساسات و ذهنیات نیروی هوایی ارتش در آن زمان بود.
فرمانده کل قوا با اشاره به هویت جدید و اقتدار و عزت ارتش بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، به سربلندی نیروی هوایی در آزمون دفاع مقدس و کارهای بزرگ این نیرو بعد از دوران دفاع مقدس اشاره و خاطرنشان کردند : نیروی هوایی باید مسیر پیشرفت خود را با شتابی مضاعف ادامه دهد و در این مسیر همچون گذشته علاوه بر اتکاء به ابزارهای مادی، در جهت تقویت بیش از پیش ایمان و اراده گام بردارد.
رهبر انقلاب اسلامی همچنین با اشاره به مسئله فلسطین و محاصره و کشتار مردم غزه، آن را نتیجه سیاست خاورمیانه ای غلط امریکا و کنفرانس ننگین پاییزی دانستند و تأکید کردند : دولتهای اسلامی باید محاصره غزه را بشکنند و دولت و ملت مصر در این خصوص وظیفه بزرگی دارند و همه ملتهای مسلمان باید به دولت و ملت مصر برای انجام این وظیفه کمک کنند.
حضرت آیت الله خامنه ای تصریح کردند : در شرایطی که مردم غزه در آتش و خون هستند و این فاجعه آفرینی نتیجه سفر رئیس جمهور امریکا به منطقه است، مذاکره کشورهای منطقه با امریکا و رژیم غاصب صهیونیستی هیچ فایده ای ندارد.
ایشان افزودند : دولتهای عربی باید مراقب باشند تا از آنها یا عناصر دیگری از فلسطینیها برضد مردم غزه استفاده نشود زیرا ننگ این مسئله تا ابد بر پیشانی آنها خواهد ماند.
رهبر انقلاب اسلامی تنها راه نجات ملت فلسطین را مقاومت و ایستادگی دانستند و افزودند : ایستادگی مردم فلسطین و غزه در مقابل فشار عظیم اقتصادی و تهاجم و کشتار تحسین برانگیز است و مردم فلسطین باید مراقب توطئه دشمنان برای ایجاد جدایی میان ملت و دولت منتخب فلسطین نیز باشند.
در این دیدار امیرسرتیپ میقانی فرمانده نیروی هوایی ارتش در سخنانی با اشاره به بیعت تاریخی کارکنان نیروی هوایی با امام خمینی (ره) در سال 57، تأکید کرد: کارکنان این نیرو امروز نیز ضمن تجدید بیعت با فرماندهی کل قوا، با تمام توان آماده دفاع از منافع ملی و مرزهای آسمانی میهن اسلامی است.
منبع:سایت خبری تحلیلی فرهنگ وانقلاب اسلامی
در سال 61ق، پنجاه سال بعد از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم، جامعه اسلامى شاهد سانحهاى بسيار اسفبار بود؛ نوه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم به طرز فجيعى به همراه ياران اندك خود به شهادت رسيد و اهل بيت او به اسارت رفتند. چرا عاشورا اتفاق افتاد؟ اين پرسشى است كه نوشته حاضر به منظور يافتن پاسخى قانعكننده به آن، بر آمده است.
بر همين اساس مباحث ذيل را در اين مقاله مورد توجه و مداقه قرار دادهايم: بافت اجتماعى جزيرةالعرب قبل از بعثتبه عنوان مرده ريگ جاهليت، رخداد سقيفه به عنوان اولين انحراف بنيادين در حركت اسلامى كه در آن عقيده، فداى قبيله شد و نتايجى كه از اين اجتماع شتابآلود برآمد، سياست مالى خلفاى نخستين؛ به ويژه دوره عمر و عثمان و بدعتها و انحرافاتى كه در اين زمينه به وقوع پيوست، انحرافات فكرى كه معاويه و جانشين او يزيد ابداع كردند (همانند: جعل حديث، تبديل خلافتبه سلطنت، احياى عروبت و فروداشت موالى) و بالاخره تقويت جريانهاى فكرى انحرافى همانند مرجئه كه مشروعيتبخش رفتار غير دينى امويان بودند.
مكتبى كه مىرفتبا كجروىهاى تفاله جاهليت ... با شعار «لا خبر جاء و لا وحى نزل» محو و نابود شود ... ناگهان شخصيت عظيمى . .. قيام كرد و با فداكارى بىنظير و نهضت الهى خود، واقعه بزرگى را به وجود آورد.
(امام خمينى، صحيفه نور، ج 12، ص 181)
مقدمه
سانحه عاشورا و ابعاد مختلف آن، تحقيقات علمى فراوانى را به خود اختصاص داده است، اما به نظر مىرسد به يكى از وجوه اين پديده تاريخى كه در حوزه «تاريخ اسلام» - بهطور اخص - و در «تاريخ انسانى » - به طور اعم - اهميت به سزايى دارد، كمتر توجه شده است و آن بررسى تاريخى «چرايى» رخداد كربلاست. چرا پس از گذشت پنجاه سال از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم حاكمان جامعه اسلامى به آسانى به قتل و عام و اسارت خاندان او اقدام مىكنند و چنين مصيبت عظيمى را بر آل محمد روا مىدارند؟ چرايى اين واقعه را در كجا بايد جستوجو كرد؟ در نوشتار حاضر در حد توان به اين پرسش پاسخ داده شدهاست.
1) مرده ريگ جاهليت
بىترديد بخشى از علل و عوامل رخداد حادثه كربلا را بايد در عصر جاهليت جزيرة العرب و مناسبات فرهنگى، اقتصادى و سياسى حاكم بر زندگى اعراب و قبايل ساكن در آن جستوجو كرد. اطلاق واژه جاهليتبراى دوره مورد نظر، خود گوياى واقعيتهاى غير قابل انكارى است. به جز عده معدودى از صاحبنظران كه نكات برجسته فكرى و مدنى براى عرب عصر جاهلى قائلاند، (1) بيشترين آنها كاربرد واژه جاهليت را براى اين دوره بسيار با مسما مىدانند. بىشك استعمال اين مفهوم داراى محدوديت زمانى و مكانى خاصى است؛ به اين معنا كه از نظر زمانى، مفهوم جاهليت دوران دويست ساله قبل از بعثت را شامل مىشود، چرا كه در قرون پيشتر، آن سرزمين مهد تمدنهاى مختلف بشرى بودهاست كه ما به وسيله قرآن از وجود آنها آگاه شدهايم.
از نظر جغرافيايى نيز بايد اطلاق مفهوم جاهليت را محدود ساخت ، زيرا بخشهايى از شبه جزيره عربستان، بهويژه جنوب آن (يمن يا عربستان خوشبخت) به دلايل اقليمى و جغرافيايى كه بسيار حاصلخيز و مناسب براى كار كشاورزى بود و همچنين به دليل ارتباط نزديكى كه با كشورهاى همجوار بهويژه ايران داشت و تاثيرى كه از فرهنگهاى پيرامونى گرفته بود، نسبتبه منطقه حجاز از وضعيت مناسبترى برخوردار بود . بنابراين با توجه به قراين و شواهد موجود، اطلاق مفهوم جاهليتبر اين قسمت از جزيرة العرب قابل قبول نيست. شايد كاملترين توصيف از جامعه عرب پيش از بعثت، سخن علىعليه السلام است كه مىفرمايد:
همانا خدا محمد را برانگيخت تا مردمان را بترساند و فرمان خدا را چنانكه بايد رساند. آن هنگام شما اى مردم عرب! بهترين آيين را برگزيده بوديد و در بدترين سراى خزيده. منزلگاهتان سنگستانهاى ناهموار، همنشينتان گرزههايى زهردار، آبتان تيره و ناگوار، خوراكتان گلو آزار، خون يكديگر را ريزان، از خويشاوند بريده و گريزان، بتهاتانهمه جا بر پا، پاى تا سر آلوده به خطا. (2)
طبرى نيز در گزارش خود از زندگى عرب آن زمان مىنويسد:
قوم عرب خوارترين، بدبختترين و گمراهترين قوم بود كه در لانهاى محقر و كوچك ميان دو بيشه شير(ايران و روم) زندگى مىكرد. سوگند به خدا، در سرزمين عرب چيزى موجود نبود كه مورد طمع و يا حسد بيگانگان قرار گيرد. هر آن كس از اعراب كه مىمرد يكسره به دوزخ مىرفت و هر آن كه زندگى مىكرد و حيات داشت، گرفتار خوارى و مشقتبود و ديگران لگدمالش مىكردند. سوگند به خدا كه در سراسر سرزمين قومى را نمىشناسم كه خوارتر و تيره بختتر از عرب باشد. وقتى اسلام در ميان ايشان ظاهر شد آنان را صاحب كتاب، قادر بر جهان، داراى روزى و مالك الرقاب كرد. (3)
شاخصههاى فرهنگى عرب جاهلى در «شعر و شاعرى»، «علم الانساب»، «علم الايام» و آشنايى به «علوم انواء» خلاصه مىشود. شعرى كه عرب مىسرود داراى قالبى دلنشين و آراسته اما خالى از محتوا بود و صرفا در وصف گل و گياه و سبزه يا شب و شراب و شمشير محدود مىماند. رويكرد اين قوم به علم الانساب و علم الايام براى ارضاى تمايلات فخرطلبانه فردى و قبيلهاى بود، نه به عنوان علمى از علوم، چنانكه احمد امين درباره وضعيت علوم در بين اعراب جاهلى مىنويسد:
آنها از علم و فلسفه بهره نداشتند، زيرا زندگانى اجتماعى آنها در خور علم و فلسفه نبود. علم آنها منحصر به معرفت انساب يا شناختن اوضاع جوى بود. بنابر بعضى از اخبار هم، اطلاع اندكى از علم طب داشتند ولى آنچه را كه مىدانستند كافى نبود و علم محسوب نمىشد. بسى خطاست كه مانند آلوسى آنها را عالم و دانشمند بدانيم كه مىگويد: «اعراب علم طب و معرفت احوال جوى و اخترشمارى را كاملا مىدانستند. (4)
در حوزه سياست، تنها واحد سياسى موجود و مطرح در جامعه عرب جاهلى «قبيله» بود كه نه تنها شالوده حيات و بقاى تمام پيوستگىهاى فردى و اجتماعى به شمار مىرفت، بلكه تمام اركان شخصيت و مظاهر فكرى و عقلى او را نيز شكل مىداد. (5) قبيله تنها جغرافياى سياسىاى بود كه عرب آن را مىشناخت و براى آن تلاش مىكرد و بيرون از آن براى او حكم سرزمين «غير» را داشت. نظام سياسى قبيله بر شيخوخيت و ريش سفيدى مبتنى بود و در آن، عرف به عنوان قانون نانوشته، تعيين كننده نوع و چگونگى روابط اجتماعى افراد در درون و بيرون از قبيله بود. «جنگهاى فجار» و «حلف الفضول» به عنوان دو پديده مهم در عصر جاهلى مىتواند مثبت نبود قانون عام و فراگير در آن دوره باشد. در نظام ارزشى عصر جاهلى، نسب و ثروت تعيين كننده پايگاه اجتماعى افراد بود؛ آنكه از نسب بالاتر و ثروت و مكنتبيشترى برخوردار بود در جرگه اشراف قرار مىگرفت و در تمامى تصميمهاى قبيلهاى و امور مختلف اجتماعى تاثيرگذار بود.
كار مهمى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم انجام داد تغيير همين نظام ارزشى غلط بود. برخلاف جامعه جاهلى در جامعه اسلامى، تقوا و پرهيزكارى افراد بود كه آنها را در پايگاه انسانى بالايى قرار مىداد. گرچه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم بيستوسهسال بى وقفه در اين راستا تلاش كردند اما آنچه مسلم استيك دوره بيستوسه ساله براى منسوخ كردن يك فرهنگ جاهلى ديربنياد، دوره بسيار اندكى است. لذا بعد از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم جامعه اسلامى آرام آرام به سوى تفكرات جاهلى بازگشت، تا آنجا كه در سال 61 ق منظومه فكرى دشمنان امام حسينعليه السلام كاملا در چهارچوب عصبيت قبيلهاى منحصر بود و همه چيز را از دريچه شعب و منافع شعبى خود مىديدند.
مسئله ديگرى كه به عنوان ميراثى شوم از عصر جاهليتبه دوره اسلامى منتقل شده بود و در جريانهاى سياسى و اجتماعى بسيار تاثيرگذار بود، منازعات درون قبيلهاى تيرههاى قريش بود كه با مرگ عبدمناف و آغاز رياستيكى از فرزندان او به نام عمرو(هاشم) شروع شده بود. عبدمناف، فرزند سرشناس قصىبنكلاب بود كه نسل رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم به قصى از طريق او منتقل مىشود. غير از عمرو (هاشم)، عبد شمس، مطلب، ابوعمرو و ابوعبيد پسران ديگر او بودند. با فوت عبدمناف، مناصب اجتماعى او بين هاشم و عبدشمس تقسيم شد؛ بدين صورت كه منصب رفادت (اطعام حجاج) و سقايتبه هاشم و منصب قيادت (فرماندهى جنگها و شاخه نظامى قريش) برعهده عبدشمس گذاشته شد. علاوه بر اين، بهطور كلى رياست قريش بعد از عبدمناف به هاشم واگذار شد. ابن اسحاق در بيان علت اين تصدى نوشته است: علىرغم آنكه عبدشمس برزگتر از هاشم بود، ولى چون وى همواره سفر مىكرد و كمتر در مكه اقامت داشت و علاوه بر اين مردى عيالمند و تنگدستبود، هاشم متصدى اين امر شد. (6) از همين زمان قبيله قريش به دو شاخه مهم بنىهاشم و بنىعبدشمس تقسيم مىشود كه در عرصههاى مختلف سياسى، اقتصادى و اجتماعى، رقابت فشردهاى را با هم شروع مىكنند.
در زمان هاشم، تيره او در دو زمينه، نسبتبه تيره عبدشمس برترى قابل توجهى داشت: نخست اينكه شخص هاشم نسبتبه عبدشمس داراى مال و منال زيادى بود و علاوه بر آن در عرصه اقتصاد و تجارت مكه با اقوام همجوار، منشا تحولات مهمى شده بود. راهاندازى سفرهاى تجارى زمستانى و تابستانى از مكه به مدينه و شام و به عكس، از ابتكارات او به شمار مىرود. دومين برترى هاشم به كرامت نفس و بذل و بخششهاى زياد او برمىگردد كه حسادت رقباى او را به همراه داشت. در اين ميان اميه - فرزند متمول عبد شمس - بيش از هر كس به موقعيت اجتماعى هاشم حسادت مىورزيد. كينهورزىهاى او نسبتبه عمويش منشا افسانه پردازىهاى بسيارى شده بود كه صد البته در درون خود واقعيتهايى را نهفته دارند. چنانكه در گزارش ابن هشام آمدهاست:
اميه كه مردى ثروتمند بود كوشيد تا خود را در نيكوكارى به هاشم برساند ولى موفق نشد. بنابراين گروهى از قريش او را شماتت كردند و به حسد اميه افزودند. اميه از هاشم خواست تا حكمى تعيين كنند تا در باب آن دو راى بدهد. هاشم اين پيشنهاد را به اين شرط پذيرفت كه بازنده محكوم به پرداخت پنجاه ماده شتر براى كشتن در مكه و ده سال تبعيد از مكه گردد. اميه شروط هاشم را پذيرفت و هر دو براى حكميت نزد كاهن بنىخزاعه رفتند. كاهن به شرافت هاشم راى داد و اميه به ناگزير شترها را كشت و خود نيز براى ده سال تبعيد به شام رفت. اين حكميت آغاز دشمنى ميان بنىهاشم و بنىاميه بود. (7)
بعد از فوت هاشم، تيره بنىاميه بر اقتدار اقتصادى خود افزود و روز به روز تفوق مالى خود را نسبتبه تيرهها و قبايل ديگر افزايش مىداد، در حالى كه تيره بنى هاشم بعد از فوت رئيس خود از نظر اقتصادى در سراشيبى افول و نزول قرار گرفت، چرا كه فوت هاشم در خارج از مكه و ماندن شيبه، تنها فرزندش در غربت، و سپس تحتسرپرستى مطلب قرار گرفتن وى و فقدان نبوغ اقتصادى نزد جانشينان هاشم و بهويژه عبدالمطلب، از عواملى بودند كه دست در دست هم دادند تا بنىهاشم فقط به خوشنامى خود ببالد و ديگر توان رقابت اقتصادى با بنىاميه را نداشته باشد. تنگدستى ابوطالب - سرشناسترين پسر عبدالمطلب - نيز مىتواند از افول اقتصادى عبدالمطلب حكايت كند.
از آنچه گفته شد دو نتيجه به دست مىآيد :
1- عبدالمطلب پس از مرگ هاشم (پدر) تمام اقتدار اقتصادى او را پيدا نكرد؛
2- بنى اميه با حفظ مقام قيادت و نفوذ فوقالعاده در دارالندوه، منزلت اجتماعى روز افزونى در مكه يافتند تا آنكه در زمان ظهور اسلام، به خصوص پس از جنگ بدر به رياست و سرورى قريش و مكيان رسيدند. (8)
رقابت اين دو تيره سرشناس قريش با بعثت پيامبر كه خود نيز از تيره بنى هاشم بود، نه تنها به پايان نرسيد، بلكه صورت جدىترى به خود گرفت، چرا كه بنىاميه حتى ادعاى نبوت حضرت رسول صلى الله عليه وآله وسلم را هم در راستاى رقابت تيرهاى تفسير مىكرد و در صدد خنثا كردن آن بود. نه تنها ابوسفيان - رئيس تيره بنىاميه - در زمان بعثت پيامبر اين نگرش را داشت، بلكه يزيدبنمعاويه، نوه او نيز در سال 61ق دراين منظومه فكرى سير مىكرد تا جايى كه يزيد آنگاه كه اهلبيت عصمت را در شام بر وى وارد كردند با چوب بردندانهاى مطهر امام حسينعليه السلام مىزد و اين شعر را برزبان مىراند:
لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء و لا وحى نزل (9)
قبيله بنىهاشم با سلطنتبازى كردند پس نه خبرى آمد و نه وحىاى نازل شد.
2) سقيفه بنى ساعده
يكى از مهمترين علل رخداد عاشورا حادثهاى بود كه همان روز رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در سقيفه بىساعده اتفاق افتاد و مسلمانان با فراموش كردن سفارشهاى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم درباره علىعليه السلام، برخلافت ابوبكر اجماع كردند و به تعبير امام خمينى:
بالاترين مصيبتى كه بر اسلام وارد شد، همين مصيبتسلب حكومت از حضرت امير - سلاماللهعليه بود و عزاى او از عزاى كربلا بالاتر بود. مصيبت وارده بر اميرالمؤمنين و بر اسلام بالاتر است از آن مصيبتى كه بر سيدالشهداء وارد شد. اعظم مصيبتها اين مصيبت است كه نگذاشتند بفهمند مردم اسلام يعنى چه؟ (10)
آنچه در سقيفه بنىساعده اتفاق افتاد، بازگشت دوباره اعراب به تفكرات و سنت قبيلهاى پيش از بعثتبود. شيوه انتخاب جانشين پيامبر دقيقا طبق معيارها و سنن قبيلهاى انجام شد. درباره مشروعيتخليفه و به طور كلى جانشينى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم اختلاف نظرهاى اساسى بين شيعيان و اهل تسنن وجود دارد. شيعيان در انتخاب جانشين پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم برمبناى اشاره روشن و نص صريح آن حضرت در حجةالوداع تنها علىعليه السلام را شايسته اين مقام مىدانند و براى آنچه در سقيفه اتفاق افتاد و به انتخاب ابوبكر انجاميد، اعتبارى قائل نيستند. در مقابل، اهل تسنن انتخاب جانشينى پيامبر را نه از جانب خود او، بلكه به عهده مسلمانان مىدانند كه بايستى با اجماع درباره آن تصميم بگيرند. اگر از نزديك، سقيفه را به عنوان يك «متن» در زمينه تاريخى خود بررسى كنيم به نتايج مهمى خواهيم رسيد:
فتح مكه توسط سپاه اسلام در سال هشتم هجرى، بزرگترين پايگاه دشمنان پيامبر را فرو ريخت و با تصرف آن و تسليم رؤساى قريش، اسلام به عنوان حاكميتبلامنازع جزيرةالعرب شناخته شد. قبايل ديگرى كه تا اين زمان اسلام نياورده بودند، گروهگروه با فرستادن نمايندگان خود به مدينه، در پيشگاه پيامبر اسلام، مسلمانى خود را اعلان كردند تا از اين طريق همچنان به حيات قبيلهاى خود ادامه دهند. در نتيجه سال نهمهجرى با عنوان «عام الوفود» در تاريخ اسلام شناخته شد و بخش بزرگى از قبايل جزيرةالعرب در اين سال به جرگه اسلام پيوستند. بى ترديد اسلام آوردن اين قبايل نه از روى ايمان قلبى، بلكه از روى ترس و به اقتضاى مصلحت زمانه بود. اينها كه بهطور تقريبى شايد هفتاد درصد كل قبايل شبه جزيره را شامل مىشدند، اعلان مسلمانى كردند ولى به مبانى و مبادى اسلام مؤمن نشده و آن را درك نكرده بودند.
براى اثبات اين ادعا دلايل زير را مىتوان ارائه كرد:
1- قرآن كريم به طور صريح به اين مسئله اشاره كرده است:
قالت الاعراب امنا قل لم تؤمنوا و لكن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان فى قلوبكم ... ؛ (11) اى رسول! اعراب بر تو منت نهاده گفتند ما بى جنگ و نزاع ايمان آورديم به آنها بگو شما كه ايمانتان از زبان به قلب وارد نشده استبه حقيقت هنوز ايمان نياوردهايد، ليكن بگوييد ما اسلام آورديم ... .
2- واقعه اهل رده كه بلافاصله بعد از فوت پيامبر اتفاق افتاد، دليل ديگرى براين مدعا مىتواند باشد. برخى از قبايل جزيرةالعرب با آگاهى از فوت پيامبر اعلان كردند كه ديگر هيچگونه ارتباط دينى و حكومتى با مدينه ندارند و بر اعتقادات و باورهاى قديم خود برگشتهاند. ظهور پيامبران دروغينى همچون طليحةبنخويلد، سجاح، مسيلمه كذاب و اسود عنسى با انگيزههاى حسادت به سيادت قريش، شركت در حاكميت متمركز جزيرةالعرب، تصور باج گونه داشتن از حكم دينى زكات و ... همه بيان كننده درك ناقص و ناتمام اين قبايل از دين اسلام و مبانى آن مىباشد.
3- درخواستهايى كه نمايندگان اين قبايل از پيامبر در قبال قبول اسلام داشتند همانند حلال شمردن زنا، ربا، شراب و يا به دست گرفتن رهبرى مسلمانان پس از پيامبر، نگهداشتن بت قبيله و... نيز همه مبين درك نادرست اين قبايل از مفاهيم و احكام شرع مقدس اسلام بود.
در چنين شرايطى كه مفاهيم عميق اسلامى در ذهن و دل اعراب كاملا رسوخ نكرده و آنها را از درون متحول نكرده بود پيامبر دارفانى را وداع گفت و بلافاصله گروههاى مختلف سياسى، با برداشتهاى متفاوت از نصوص دينى، براى تعيين جانشين پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در سقيفه تجمع كردند.
الف - انصار
گروه انصار در عصر نبوت، در راه اسلام، خدمات شايان توجهى انجام دادند؛ مانند شمشير زدن و دوشادوش پيامبر در بيشتر غزوات بودن و ... مهمتر از همه، امان دادن به مهاجرينى بود كه همه مال و منال خود را در مكه جاگذاشته و به مدينه پناه آورده بودند. انصار صادقانه در اين راه تمام دارايى خويش را در طبق اخلاص گذاشتند و با مهمانان و برادران دينى خود تقسيم كردند تا جايى كه حضرت فاطمه زهراعليها السلام در خطبهاى آنان را «مهد اسلام و بازوى ملت» ناميد. (12) به همين علت انصار در اجتماع شتاب آلود سقيفه خود را از هر حيثشايسته جانشينى پيامبرى مىدانستند كه در خدمت و كمك به او از هيچ امرى دريغ نورزيده بودند. اما دو مسئله باعث ضعف و تزلزل در جبهه انصار شد:
1- از آن جا كه در عصر جاهليتبين اوس و خزرج جنگها و خصومتهاى زيادى وجود داشت و هنوز آن را فراموش نكرده بودند، اين امر به درگيرى درون گروهى آن دو منجر شد تا جايى كه وقتى سعد بن عباده - رئيس خزرجى انصار - به عنوان نماينده معرفى شد اوسىها او را برنتافتند و شتابزده با ابوبكر مهاجر بيعت كردند. حتى بشيربن سعد - پسر عموى سعد بن عباده - از اولين كسانى بود كه به طرفدارى از مهاجرين برخاست.
2- در آن عصر نظام قبيلهاى حاكم، براى «نسب» ارزش زيادى قائل بود. از اين رو، وقتى ابوبكر در بيان فضايل «مهاجرين اوليه» به رابطه نسبى آنها با پيامبر اشاره مىكند و در بيان علتبرترى مهاجرين به انصار مىگويد: مهاجرين اولين كسانى بودند كه وقتى همه با پيامبر دشمنى مىكردند، به يارى حضرت برخاستند و در پرستش خدا و يارى پيامبر استقامت ورزيدند. انصار در مقابل آن ايستادگى نمىكنند و با پذيرش آن، پيشنهاد اميرى از ما و اميرى از شما را مطرح مىسازند كه بالاخره ابوبكر آن را هم رد مىكند و مىگويد: ما بايد امير و شما وزير ما باشيد و ما بىمشورت شما عملى انجام نمىدهيم.
ب - مهاجرين
تفسير مهاجرين از مقوله جانشينى پيامبر به گونهاى بود كه به آسانى مىتوانست رقباى جدى خود را از صحنه خارج كند. گروهى مهاجر به واسطه سابقه درخشانى كه در يارى پيامبر و همراهى او داشتند به عنوان مسلمانان اوليه كه در روزهاى سخت مكه تمام دارايى خود را رهاكرده و با پيامبر به مهاجرتى سرنوشتساز رفته بودند، كسب مقام جانشينى پيامبر را پاداشى براى زحمات طاقت فرساى خود مىدانستند. ابوبكر، عمر، سعد وقاص، ابوعبيده جراح و ديگر مهاجرين اوليه به عنوان ياران نزديك پيامبر جزء «سابقون» بودند و از اين جهت مقام و مرتبتبالايى در بين پيامبر و مسلمانان داشتند. اما آنچه انصار را به طور كامل خلعيد كرد و چونان برهان قاطعى بر فرقشان فرو نشست، استدلالى بود كه از زبان ابوبكر بر منطق قبيلهاى جارى شد:
اى گروه انصار! هر چه از فضيلتخود بگوييد، شايسته آنيد، اما عرب اين كار را جز براى اين طايفه قريشى نمىشناسد كه خاندان و نسبشان بهتر و مهمتر است. (13)
ضربه دوم از طرف مهاجرين زمانى نواخته شد كه ابوبكر روايت «الائمة من قريش» (14) را از طرف حضرت رسولصلى الله عليه وآله وسلم نقل كرد. ديگر، انصار را ياراى مقاومت نبود و بايد بر حاكميت جبرى تفكر قبيلهاى كه خود نيز محاطدر آن بودند، تن مىدادند.
ج - بنىهاشم
اگر چه بنىهاشم به دليل اشتغال به امور كفن و دفن پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در سقيفه حضور نداشتند، اما جايگاه معنوى آنها را نمىتوان در ساختار سياسى جامعه اسلامى ناديده گرفت. علىعليه السلام و اطرافيانش زمانى از اجتماع سقيفه باخبر شدند كه ديگر ، مسلمانان با ابوبكر بيعت كرده و در حال بازگشتبودند. نقل شده است انصار در جواب علىعليه السلام كه پرسيده بود چرا با من بيعت نكرديد و با آنها بيعت نموديد، گفتند:
اگر شما زودتر مىآمديد ما با شما بيعت مىكرديم، اما حالا ديگر چون بيعت كردهايم، آن را نمىشكنيم. (15)
اما اينكه چرا مهاجرين به عمد، بنىهاشم و بهويژه علىعليه السلام را با آن همه سوابق درخشان به فراموشى سپرده بودند، مسئله قابل تاملى است. قريش حسادت و كينه شديدى نسبتبه علىعليه السلام داشتند؛ (16) حسادت به واسطه مهر و محبتهاى بىدريغى كه پيامبر در دوران حيات به او مبذول مىداشت و كينه به آن دليل كه در عصر نبوت و در جنگهاى پيامبر با مشركين قريش، بسيارى از اشراف و بزرگان آن قبيله توسط علىعليه السلام به قتل رسيده بودند و همين مسئله تخم كينه و دشمنى را در دل بازماندگان آنها كاشته بود. اين كينهورزى و حسادت تئوريزه هم شد و قريشىها شعار سر دادند كه «عرب دوست نداشته كه نبوت و خلافت در يك خاندان باشد» (17) يعنى بنىهاشم بر سايرين تكبر خواهند كرد.
گفتنى است عرب در دورهاى كه محاط در تفكرات قبيلهاى است، به دو شخصيتبرجسته و يار نزديك پيامبر، براساس معادلات عشيرهاى مىنگرد و در اين نگرش ناگزير ابوبكر را بر علىعليه السلام ترجيح مىدهد، زيرا او امتيازاتى دارد كه علىعليه السلام از آن بىبهره است: نخست اينكه ابوبكر در سال 11 ق بيش از چهل سال دارد و در سنت عرب داراى عقل كامل است، در حالى كه علىعليه السلام هنوز جوانى بيش نيست. دوم اينكه قبل از بعثت، ابوبكر مقام قاضى و داور را در اختلافات بين قبايلى ايفا مىكرد و بدين وسيله از موقعيت و وجهه مناسبى در بين قبايل برخوردار بود. مهمتر از همه اينها ابوبكر آشنا به علم الانساب بود كه امتياز بزرگى در جامعه عرب به شمار مىرفت. از اين رو از منظر معادلات قبيلهاى كفه ترازو به نفع ابوبكر سنگينى مىكرد و علىعليه السلام به نيكى در يافت كه عرب تصميم گرفته است «عقيده» را قربانى «قبيله» كند.
د - امويان
بىترديد تيره اموى قريش به دليل سابقه سياهشان در دشمنى با پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در سقيفه بنىساعده براى كسب خلافت جامعه اسلامى هيچ اميدى نداشتند، اما با حضور فعال خود در اين حادثه براى چند دهه آتى مىانديشيدند. آنها با جذب شخصيتهاى مثبتى مانند عثمان و عبدالرحمن بن عوف در احراز وجههاى موجه براى حزب خود سعى بسيار نمودند. و شايد بتوان گفتحادثه سقيفه در بين گروههاى مطرح بيشترين فايده را براى امويان در پى داشته است، چرا كه با خلافت ابوبكر، به تدريج امويان به دليل مهارتهاى زيادى كه در عرصه امور نظامى داشتند وارد سپاه اسلام شدند و شاخه نظامى خلافت را در اختيار گرفتند تا آنجا كه در جريان واقعه ارتداد، قبايل جزيرةالعرب در روزهاى آغازين خلافت ابوبكر، لشكريان متعددى براى سركوبى آنان فرستادند. به گفته مقريزى: «فرماندهى پنج لشكر از يازده لشگر گسيل شده، از تيره امويان بود» (18) و هم آنان بودند كه رهبرى فتوحات بزرگ در عراق، شام، ايران، مصر و افريقا را بر عهده داشتند. «بدين سان اشراف مردم در جاهليتبه اشراف آنان در اسلام نيز بدل شدند». (19)
پس بىجا نيست كه اگر حادثه سقيفه بنىساعده را - كه به راستى به گفته امام خمينى بايد آن را «اعظم مصيبتها» ناميد - مقدمه شومى براى رخداد عاشوراى 61 ق بدانيم آنجا كه مقدمات نابودى اسلام را فراهم ساختند.
3) سياست مالى خلفاى نخستين
عامل مهم ديگر در زمينه سازى قيام عاشورا، سياست مالى خلفاى نخستين و شيوه برخورد آنها با بيتالمال مسلمين بود كه بعد از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در جامعه اسلامى به مرور شكل گرفت.
از آنجا كه در زمان حضرت رسولصلى الله عليه وآله وسلم وضعيت مالى مسلمانان چندان مطلوب نبود و غالبا با تنگدستى روزگار مىگذراندند، فرصتى براى پيامبر پيش نيامد تا الگوى كاملى را از خود در اداره امور مالى جامعه اسلامى به جاگذارد. با اين حال به دو مسئله حساسيت ويژهاى داشت:
نخست اينكه در تقسيم بيتالمال مساوات و برابرى را به طول كامل رعايت مىكرد و بين نو مسلمانان و سابقون فرقى قائل نمىشد و در جواب اعتراض برخى از صحابه به اين شيوه، مىفرمودند: آنچه بايد رعايتشود احتياج و مساوات است و جزاى سابقه و فضيلت را خداوند خواهد داد. (20)
دوم اينكه به هيچ وجه مالى را در خزانه ذخيره نمىكردند و بلافاصله پس از رسيدن مال، آن را بين مسلمانان تقسيم مىنمودند. (21) دليل اين امر نيز همان وضعيت مالى نامناسب مسلمانان بود.
بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با اينكه از نظر مالى وضعيت مسلمانان رو به بهبودى بود اما ابوبكر همچنان با تاسى جستن به دو ويژگىاى كه پيامبر آن را اصل قرارداده بود، به سنت پيامبر كاملا وفادار ماند و به رغم اعتراضات زياد، بهويژه از جانب عمر، آن را بهترين روش دانست. (22)
اما خليفه دوم (عمربن خطاب) اگر چه مثل پيامبر و ابوبكر مال مسلمين را مطلقا متعلق به خود نمىدانست و استفاده از آن را براى منافع شخصى و خانوادگى شديدا نادرست مىشمرد و از آن پرهيز مىكرد، (23) اما بدعتهايى را در اين عرصه از خود به جا گذاشت كه با سنت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مخالف و براى آينده جامعه اسلامى مضر بود. توضيح اينكه با توجه به فتوحات مهمى كه در دوره عمر صورت گرفت و دو امپراتورى بزرگ آن زمان يعنى ايران و بخش بزرگى از روم زير سم ستوران سپاه اسلام فتح و غنايم فراوانى از آن سرزمينها به مدينه منتقل شد، ديگر عملا تقسيم همه اين اموال در بين مسلمانان بدون ذخيره كردن بخشى از آن در بيتالمال معقول به نظر نمىرسيد، چرا كه از سويى توزيع همه اين غنايم براى مسلمانان خطرناك و مضر بود و از سوى ديگر امپراتورى اسلامى براى اداره سرزمينهاى فتح شده، هزينههاى هنگفتى را متحمل مىشد، پس تاسيس ديوان براى بررسى درآمدها، هزينهها و مخارج دولتى منطقى به نظر مىرسيد كه از اين طريق بخشهاى مختلف امپراتورى اسلامى تامين مالى مىشد.
بنابراين در اين بخش، انتقادى به عملكرد عمر نيست، اما اشتباه بزرگ وى در تقسيم ناعادلانه بيتالمال در بين مسلمانان بود؛ بدين صورت كه بين عرب و غير عرب، زن و مرد، آزاد و موالى، سابقون و نو مسلمانان تمايز قائل شد و مدعى بود كه نمىتواند كسانى را كه همراه پيامبر مىجنگيدند، با آنانىكه در برابر او شمشير مىكشيدند و بعدا مسلمان شدند، برابر كند و بدين ترتيب به تقسيم نامساوى اموال براساس سابقه و نسب حكم كرد. (24) نتيجه اين سياست ايجاد شكاف طبقاتى عميق بين مسلمانان شد. اما تا زمان مرگ عمر عوارض آن ظاهر نشد، چرا كه عمر هيچ وقتبه صحابه اجازه خروج از مدينه و سرمايهگذارى اموالشان را نداد و همواره مىگفت:
در حره (خروجى مدينه) مىايستم و يك دستبر گلوى عرب و دست ديگر بر بند شلوارش مىگذارم و اجازه نمىدهم عرب به جهنم بيفتد. (25)
اما با روى كارآمدن خليفه سوم و سياست مالى اتخاذ شده از طرف او، عمق فاجعه مشخص شد. عثمانبنعفان علاوه بر اينكه راه خليفه دوم را در تقسيم نامساوى اموال ادامه داد، بلكه بذل و بخششهاى بىحد و حصرى به خويشاوندان و بستگان خود كه عمدتا از تيره امويان قريش بودند و بيشتر آنها طرد شده و تبعيدى پيامبر به حساب مىآمدند، انجام داد. علاوه بر اينكه وى برعكس خلفاى پيشين، زندگى اشرافى و مجللى را در پيش گرفت و به گفته مسعودى در شهر مدينه چهار قصر براى خود ساخت و هميشه مىگفت:
خداى عمر را بيامرزد، كيست كه طاقت او را داشته باشد. من مال دارم و از مال خودم مىخورم، پيرم و بايد غذاى نرم بخورم. (26)
از دوره خلافت عثمان به «حاكميت اشراف قريش» (27) ياد مىشود كه نتيجه مستقيم آن قدرت و قوت يافتن تيره اموى بود كه تمامى اركان دستگاه خلافت را در طول دوازده سال خلافت عثمان به زير سيطره نفوذ خود درآوردند. ابنابىالحديد نقل مىكند كه حارث بن الحكم (طرد شده پيامبر) از طرف عثمان براى جمعآورى زكات «قضاعه» مامور شد. وقتى اموال جمع شده را آورد، خليفه يكجا تمام آنها را به او بخشيد. (28) در نوبتى ديگر عثمان خمس غنايم مصر را به پسر عمويش مروان بن حكم(تبعيدى پيامبر) و سيصدهزار درهم به عمويش حكم و حارث بن حكم پسر ديگرش بخشيد. (29) ابن خلدون از قول مسعودى نقل مىكند:
در روزگار عثمان صحابه پيامبر املاك و اموال فراوانى به دست آوردند چنانكه روزى كه خود عثمان كشته شد در نزد خزانهدار او يكصدوپنجاه هزار دينار و يك ميليون درهم موجود بود و بهاى املاك او در وادى القرى و حنين و ديگر نواحى دويست هزار دينار بود و شتران و اسبان بسيارى داشت و هشتيك يكى از متروكات زبير پس از مرگ او پنجاه هزار دينار بود و او پس از مرگ هزار اسب و هزار كنيز به جاى گذاشت و محصول طلحه از عراق در هر روز هزار دينار و از ناحيه شراة بيش از اين مبلغ بود و در اصطبل عبدالرحمن بن عوف هزار اسب و هزار شتر بود و او ده هزار گوسفند داشت و ربع ماترك او پس از مرگش بالغ بر هشتاد و چهار هزار دينار بود و زيدبن ثابت از شمش زر و سيم مقدارى به جاى گذاشت كه آنها را با تبر مىشكستند و اين علاوه بر اموال و املاكى بود كه بهاى آنها به صدهزار دينار مىرسيد و زبير خانهاى در بصره و خانههاى ديگرى در مصر و كوفه و اسكندريه براى خود بنيان نهاده بود و همچنين طلحه خانهاى در كوفه بنا كرد و خانه ديگرى در مدينه بنيان نهاد و آن را از گچ و آجر و چوب ساج بساخت و سعدبنابىوقاص خانهاى براى خود در عقيق بنا كرد كه سقفى بلند داشت و فضاى پهناورى بدان اختصاص داد و برفراز ديوارهاى آن كنگرهها بساخت و مقدار خانهاى براى خويش در مدينه بساخت كه از درون و بيرون گچكارى بود و يعلىبنمنبه پنجاه هزار دينار و مقدارى زمين و آب و جز اينها به جاىگذاشت و بهاى املاك و ماترك ديگر او سيصدهزار درهم بود. (30)
بذل و بخششهاى بيش از حد به خويشاوندان اموى و ديگر سياستهاى نادرستى كه از طرف عثمان اتخاذ شد، زمينههاى نارضايتى و شورش را عليه او در مدينه فراهم كرد. اينجا بود كه عثمان اشتباه دوم خود را مرتكب شد و آن لغو ممنوعيتخروج صحابه بزرگ مسلمان از مدينه بود كه از زمان عمر به اجرا در مىآمد. اگر چه عثمان به قصد دور كردن صحابه از مدينه و از بين بردن زمينههاى شورش دستبه چنين اقدامى زد اما اين سياست نه تنها مخالفتها را از بين نبرد بلكه مقدمهاى شد براى قريش اقتصاد پيشه كه در تمام سرزمينهاى حاصلخيز امپراتورى اسلامى پراكنده شوند و به كار سرمايهگذارى اقتصادى بپردازند؛ به عبارت ديگر، سرمايههاى انباشته شده بىمصرف صحابه بزرگ با لغو ممنوعيتخروج از مدينه براى تجارت و استملاك اراضى در سراسر بلاد اسلامى به كار گرفته شد. از اين زمان ديگر بدون هيچگونه مانعى مال اندوزى و سرمايهگذارى هدف اوليه اكثر صحابه بزرگ همانند طلحه و زبير و ... بود و همين صحابه با فرو رفتن در گرداب تجملات دنيوى، عقيده را قربانى غنيمت كردند تا آنجا كه حاضر شدند به خاطر آن در آوردگاه جمل رو در روى علىعليه السلام صف آرايى كنند.
سياست مالى عثمان دو نتيجه مهم در برداشت: نخست اينكه سياست مالى محكمى را كه دو خليفه پيشين براى برقرارى آن، براساس مالكيت محدود و مساوات، زحمات زيادى متحمل شده بودند، برهم زد و او با بىارادگى خود، آن را به صورت مالكيتهاى بزرگ درآورد. دوم اينكه بنىاميه كه همان طبقه ثروتمند و مالك را تشكيل مىدادند بر مسلمانها و اموال آنان مسلط شدند.
اما آن زمان كه علىعليه السلام خلافت مسلمين را پذيرفتند برتقسيم برابر و عادلانه اموال به شيوه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم تاكيد فراوانى داشتند، براى نمونه در پاسخ زن عربى كه برتساوى بين عرب و عجم توسط او اعتراض مىكرد، فرمودند:
من به كتاب خداى عزوجل نظر كردم و در آن هيچ اشارهاى نسبتبه برترى فرزندان اسماعيل بر فرزندان اسحاق نديدم. (31)
بىشك با انحرافات بنيادينى كه از زمان رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم تا روى كار آمدن علىعليه السلام در جامعه اسلامى به وجود آمده بود اجراى چنين سياست عادلانهاى كه كاملا مبتنى بر مشى عقيدتى پيامبر اسلام باشد ناممكن مىنمود.
4) بنىاميه و اسلام وارونه
سياست مالى خلفاى اموى (بهويژه معاويه و پسرش يزيد) تفاوتهاى بنيادى با سياست مالى خلفاى نخستين داشت. سيستم حكومتى معاويه كاملا سلطنتى و با تقليد از دربار حكومتى، روم و ايران بود. اختصاص دادن املاك خالص براى خاندان حكومتى، تمركز بخشيدن به سازمان خراج و تخصيص درآمد حاصل از آن فقط براى خليفه، ماليات بستن به مقررى كارمندان و مصادره نصف اموال ماموران عالىرتبه دولت پس از مرگ يا استعفاى آنان كه در منابع اسلامى با عنوان «استخراج» از آن ياد مىشود، از مواردى بود كه براى اولين بار در تاريخ اسلام از جانب معاويه با هدف بازسازى نظام مالى دولت اسلامى به اجرا درآمد، اما پر واضح است كه در اين بازسازى بيشترين سود عايد دستگاه خاندانى خليفه شد نه دولت اسلامى. (32) يعقوبى مىنويسد:
معاويه، عبدالله بن دراج، غلام خود را بر خراج عراق گماشت و به او نوشت: از مال عراق آنچه بدان كمك جويم به سوى من حمل كن. پس ابن دراج بر او نوشت و خاطر نشان ساخت كه دهقانان به او خبر دادهاند كه كسرا و خاندان كسرا را «خالصههايى» بوده است كه در آمد آنها را براى خودشان جمعآورى مىكردهاند و حكم خراج بر آن بار نمىشود. پس [معاويه] به او نوشت كه آن خالصهها را به شمار و خالصهاش قرار ده و سدها براى آنها بساز. پس دهقانان را فراهم ساخت و از ايشان پرسش كرد. گفتند كه دفتر در حلوان است، پس فرستاد تا آن را آوردند و هر چه را براى كسرا و خاندان كسرا بود از آن استخراج نمود و سدها بر آن بست و آن را خالصه معاويه قرار داد ... [معاويه] به عبدالرحمن ابن ابى بكره درباره سرزمين بصره نيز چنين نوشت و آنها را دستور داد كه هديههاى نوروز و مهرگان را نزد وى فرستند... . (33)
بعد از معاويه، يزيد ميراث خوار چنين نظام سلطنتىاى شد كه اساس آن مبتنى بر مال اندوزى بود. برخى از مهمترين حركتهاى انحرافى كه از طرف معاويه و همفكرانش در تاريخ اسلام صورت گرفته و در وقوع سانحه عاشورا بسيار مؤثر بوده ستبه اين قرار است:
الف - جعل حديث
معاويه افرادى را صرفا براى جعل حديث استخدام كرده بود كه از معروفترين آنها مىتوان به سمرة بن جندب، ابو هريره، عمروبنعاص ، مغيرة بن شعبه و عروة بن زبير اشاره كرد. احاديث زيادى توسط اين عده در فضايل معاويه و تيره اموى قريش و مذمتبنىهاشم بهويژه علىعليه السلام ساخته شد و حتى مكتب تاريخنگارى شام كه به درستى بايد مؤسس آن را معاويه دانست اساسا با هدف مذكور تاسيس شد. در ميراث مكتوب تاريخنگاران شامى تهمتهاى ناروايى برخاندان عصمت و طهارت وارد شد تا آنجا كه قيام امام حسينعليه السلام براى احياى سنت نبوىصلى الله عليه وآله وسلم، به عنوان شورشى معرفى گرديد كه نظم عمومى جامعه اسلامى را بر هم زده و موجب اغتشاش شده است. و در مقابل به جاى محكوم كردن يزيد به دليل آن همه اعمال ضد دينىاش رفتار او را با اين توجيه كه عمل به «اجتهاد» كردهاست تصديق و تاييد كردند. (34)
معاويه براى مخدوش كردن چهره علىعليه السلام چهارصدهزار درهم به سمرة بن جندب داد تا بگويد آيه «و من الناس من قوله فى الحياة الدنيا ... و هو الدالخصام» درباره علىعليه السلام نازل شدهاست. (35) بهواسطه همين تبليغات مسموم بود كه پذيرش شهادت علىعليه السلام در محراب عبادت براى شاميان بسيار مشكل مىنمود. (36)
ب - احياى عروبت
معاويه مبناى حكومتخود را بر عصبيت قومى و قبيلهاى استوار كرده بود و همچون اسلاف خود در عصر جاهلى بر نسب و عشيره خود مىباليد. احياى ملىگرايى و عروبتبهطور عامتر، شعار بنىاميه در حاكميتخود براى جامعهاى بود كه بخش قابل توجهى از آن را موالى و مسلمانان غير عرب تشكيل مىدادند. معاويه براى اجراى سياست عربگرايى خود در بخشنامهاى به زياد بن ابيه - حاكم بصره و سپس كوفه - دستور مىدهد كه عطايا و سهميه موالى و عجم را از بيتالمال كم كند، در جنگها عجم را سپر اعراب سازد، آنان را به هموار ساختن راهها و كندن درختان و ... وادارد، هيچ يك از عجمها را مناصب دولت نداده و اجازه ندهد كه آنان با دختران عرب ازدواج كنند و از عرب ارث ببرند. و تا آنجا كه مىتواند از عجم دورى گزيند و آنان را تحقير كند ... (37) قيام مختار ثقفى در خونخواهى امام حسينعليه السلام نوعى واكنش اعتراضآميز به سياست عرب گرايى امويان هم بود. چنان كه نقل شده است:
... عمير [بن حباب يكى از بزرگان شام و رئيس قبيله قيس به مختار] گفت: از هنگامى كه وارد اردوگاه تو شدهام اندوهم شدت يافته است و اين به آن جهت است كه تا هنگامى كه پيش تو رسيدم هيچ سخن عربى نشنيدم و همراه تو، همين گروه ايرانيان هستند و حال آنكه بزرگان و سران مردم شام كه حدود چهل هزار مردند به جنگ تو آمدهاند. (38)
ج - احياى جريانهاى اعتقادى انحرافى
در دورهاى كه آزادى انديشه و عقيده شديدا سركوب مىشد، تفكر انحرافى «مرجئه» مورد استقبال و حمايتشديد امويان قرار داشت. صاحبان اين عقيده باور داشتند كه ايمان به خداوند كافى است و گناه باعث ورود انسان در جهنم نمىشود. شهرستانى در «الملل و النحل» همين نكته را وجه شاخص مرجئه تلقى مىكند و معتقد است در حوزه مسائلى كه به امامت مربوط مىشود با خوارج توافق ندارند. (39) با رواج اين تفكر، معاويه موفق به مشروعيتبخشيدن به تمام اعمال و گفتار دستگاه حكومتى خود مىشد. در اين انديشه «نقد قدرت» جاى خود را به «تجليل حاكمان» داد و معاويه و كارگزاران او صحنه را به گونهاى طراحى كردند كه مردم باور داشتند هر كارى كه آنان به عنوان خليفه مسلمانان انجام مىدهند، كارى درست و شايسته است و هر كس با آنان به مخالفتبرخيزد، فارغ از اينكه چه كسى است و چه مىگويد، برخطا است و ريختن خون او منعى ندارد و اين تلقى بدون تدارك زمينه چنين اعتقادى، ميسر نبود. احمد امين وجه نامگذارى مرجئه را چنين بيان كرده است:
مرجئه گرفته شده از «ارجاء» است، به مفهوم به تاخير انداختن، زيرا آنان امر گروههايى را كه با هم اختلاف داشتند و خون يكديگر را مىريختند به روز قيامت واگذار مىكردند و در مورد هيچ طرف، خودشان داورى نمىنمودند. عدهاى نيز مرجئه را مشتق از «رجاء» مىدانند، زيرا آنان مىگفتند با داشتن ايمان، گناه آسيبى و ضررى نمىرساند، چنان كه با بودن كفر نيز اطاعتسودى نخواهد داشت. (40)
نشاندن خليفه مسليمن به جايگاهى كه هالهاى از تقدس آن را احاطه كرده باشد و ثنا گفتن وى، ميراث شوم تفكر مرجئه و نتيجه روشن و قطعى آن، تاييد بلاقيد بنىاميه بود. آن چيزى كه باعثشد جامعه اسلامى رخداد دلخراش و اسف بار عاشوراى 61 ق را به آسانى و بىهيچ دغدغهاى بپذيرد، رسوخ همين باور بود. حسين حتى اگر نوه پيامبر هم باشد چون به اذن خليفه اسلامى كشته شده است، مرگ او بر حق بوده و مورد تاييد است؛ براى نمونه توجيه «ابن العربى» درباره شهادت «حجربن عدى» چنين است:
در مورد قتل حجر دو سخن وجود دارد: عدهاى معتقدند كه او به ناحق كشته شده و عدهاى باور دارند كه به حق كشته شدهاست. ما مىگوييم اصل اين است كه هر كه را امام برحق بكشد به حق كشته شده است و هر كه معتقد استحجر به ستم كشته شده، بايد دليل بياورد. (41)
د - انتخاب عنوان خليفةالله به جاى خليفةالرسول
ابوبكر بعد از كسب منصب خلافت، خاطر نشان كرد كه يكى از مردم بوده و تابع است نه مبدع. او عنوان «خليفةالرسول» را براى خود انتخاب كرد و هميشه يادآور مىشد كه اطاعت مردم از او تا زمانى رواست كه به راه راستباشد و هميشه بايد او را نصيحت كنند. اما عمر، جانشين ابوبكر، نه تنها مثل او هميشه تابع نبود، بلكه در بعضى موارد به بدعتگذارى هم اقدام مىكرد. عمر، لقب «خليفة خليفةالرسول» را كه از طرف مسلمانان براى او به كار مىرفت، به دليل طولانى بودن آن و اينكه براى خلفاى بعدى ايجاد مشكل مىكند، نپسنديد و عنوان «اميرالمؤمنين» را براى خود برگزيد. براى عثمان هر دو عنوان اميرالمؤمنين و خليفةالرسول استعمال مىشد. اما براى اولين بار در سالهاى آخر خلافت او، از طرف امويان عنوان «خليفةالله» براى او به كار رفت.
با روى كار آمدن معاويه، به عمد، لقب «خليفةالله» جاى «خليفةالرسول» را گرفت، چرا كه مشكل عمده امويان اين بود كه هميشه اعمال و رفتارشان با سيره و سنت نبوى قياس مىشد و از اين جهتبه ناچار - حتى حداقل در ظاهر - بايستى برخى امور را رعايت مىكردند. اما با انتخاب عنوان خليفةالله، خود را از سايه سنگين اين قياس خارج كردند و چنين تبليغ نمودند كه مقام لافتبالاتر از مقام نبوت است و خليفه به خدا نزديكتر و فقط در مقابل او پاسخگو است. امويان تا آنجا پيش رفتند كه بر فراز منبرها اين سخن را مطرح مىكردند كه آيا مقام و موقعيتخليفه برتر استيا پيامبر؟ و استنتاج كردند كه خليفه اعتبار و ارزش بيشترى دارد. انتخاب عنوان خليفة اللهى مناسبترين شيوه براى دور زدن پيامبر بود. تا با تخفيف مقام پيامبر، مقابله خشونتآميز با بازماندگان و اهل بيت او تسهيل شود.
بهواسطه همين انحرافهاى بنيادينى كه امويان در تاريخ اسلام به وجود آوردند، امام خمينىقدس سره آن را مثل اعلاى «حكومت جور» معرفى كرده و قيام امام حسينعليه السلام را تنها راه مقابله با نهادينه شدن اين بدعتهاى ناروا در جامعه اسلامى دانستهاند. چنانكه مىفرمايند:
... قيامش، انگيزهاش نهى از منكر بود كه هر منكرى بايد از بين برود. من جمله قضيه حكومت جور، حكومت جور بايد از بين برود. (42)
ه- تبديل خلافتبه سلطنت
ابوالاعلى مودودى در كتاب ارزشمند «خلافت و ملوكيت در اسلام» ويژگىهاى نظام ملوكى معاويه را در مقايسه با خلافت پيش از وى چنين برمىشمرد:
1 - دگرگونى در روش تعيين خليفه: خلفاى قبل از معاويه، خود براى كسب خلافت قيام نمىكردند، اما معاويه به هر صورت در پى آن بود تا خود را خليفه كند و وقتى بركرسى خلافت تكيه زد كسى را ياراى مخالفتبا او نبود و بايد بيعت مىكرد. خود معاويه نيز به اين موضوع اعتراف مىكند كه از نارضايتى مردم از خلافتخود آگاه است اما به زور شمشير آن را به دست آورده است. اين مسئله بعدها به موروثى شدن خلافت توسط معاويه انجاميد.
2 - دگرگونى در روش زندگى خلفا: استفاده از روش زندگى پادشاهى روم و ايران از عهد معاويه آغاز شد.
3 - تغيير در شيوه اداره بيتالمال: در اين دوره خزانه بيتالمال به صورت ثروت شخصى شاه و دودمان شاهى درآمد، كسى نيز نمىتوانست درباره حساب و كتاب بيتالمال از حكومتباز خواست كند.
4 - پايان آزادى ابراز عقيده: در اين دوره ديگر كسى را ياراى امر به معروف و نهى از منكر نبود. شروع اين روش جديد از عهد معاويه و با كشتن «حجر بن عدى» آغاز شد.
5 - پايان آزادى قضات.
6 - خاتمه حكومتشورايى و به وجود آمدن حكومت ملوكى جديد.
7 - ظهور تعصبات نژادى و قومى و نابودى برترى قانون. (43)
در قالب رهيافتى ريشه شناسانه شايد بتوان به پرسش چگونگى تبديل خلافتبه ملوكيت، پاسخى در خورشان يافت. با نظرى به شيوه انتخاب «خلفاى نخستين» در مىيابيم كه هيچ كدام از آنها در انديشه موروثى كردن خلافت در خاندان خود نبودند، اما زمينههاى آن را بهطور ناخواسته فراهم كردند. در انديشه سياسى اهل سنت، توجيهگر اقدام معاويه در انتخاب پسر خود به ولايتعهدى، «نظريه استخلاف» مىباشد؛ شيوهاى از انتخاب خليفه كه عمر (خليفه دوم) نيز بدان طريق به خلافت رسيدهبود. در اين نظريه، انتخاب جانشين بعدى در حيطه وظايف خليفه وقتشمرده مىشود. (44) اما از آنجا كه خلفاى نخستين نسبتا پرهيزكار و متقى بودند، هيچ وقت از اين فرصتبراى انتخاب فرزندان يا شخصى از خاندان خود استفاده نكردند. ولى معاويه با تعميم اصل استخلاف به فرزندان، راه تبديل خلافتبه سلطنت (حكومت موروثى) را باز كرد. بعدها نظريه استخلاف از سوى فقها و نظريهپردازان اهل سنت، شرح و بسط يافت و سعى شد كه استخلاف منطبق با حوادث پيش آمده روز، فرزندان را نيز در برگيرد.
ماوردى نظريههاى گوناگون را در سه دسته جمعبندى كرده است: (45) نظريه اول حاكى از آن است كه بيعتبا فرزند يا پدر مجاز نيست، مگر اينكه اهل اختيار در باب او مشورت كنند و وى را شايسته و صالح بدانند. نظريه دوم به بيعتخليفه با فرزند يا پدر به ديده رضا مىنگرد و دليلى كه براى اين امر اقامه شده آن است كه خليفه از آن جهت كه حاكم است، حكم وى نافذ است. نظريه سوم بيعتخليفه با پدر را مجاز شمردهاست ولى با فرزند را براساس يك نظريه انسان شناختى، جايز نمىداند. بسط نظريه استخلاف، به راحتى توانست اقدام معاويه را در موروثى كردن خلافت، مقبول جلوه دهد. ابنخلدون در اينباره مىگويد:
درست است كه يزيد فاضل نبود و مفضول بود ولى آنچه كه مىبايست در ترجيح مفضول به فاضل كار ساز شود علاقه معاويه به اتحاد تمايلات مردم و وحدت كلمه بود ... حقيقت امامتبراى اين است كه امام در مصالح دين و دنياى مردم در نگرد، چه او ولى و امين آنان است. (46)
حكومت پادشاهى معاويه بدون آنكه يادى از سنت و سيره نبوى داشته باشد، مقوم حاكميتسلطنتى دنياطلبانهاى بود كه «عقيده» و پاى بندى به آن را كاملا ناديده گرفته بود؛ معاويه در يكى از خطابههاى خود مىگويد:
... اما بعد، من به خدا قسم، خلافت را به وسيله محبتى كه از شما سراغ داشته باشم، يا به رضايتشما، به دست نياوردهام، بلكه با همين شمشيرم با شما مبارزه و مجادله كردهام. كوشيدم نفس خود را بر سيره پسر ابىقحافه[ابوبكر] و عمر رضايت دهم اما به شدت متنفر و گريزان شد. خواستم به شيوه و مرام عثمان رود، از آن نيز امتناع نمود. پس مسلك و طريق ديگرى پيمودم كه نفع من و شما در آن است، نيكو بخوريم و زيبا بياشاميم (مواكلة حسنة و مشاربة جميله). اگر مرا بهترين خود بياييد حكومتم را سودمندترين براى خودتان خواهيد يافت. و الله بر احدى كه شمشير ندارد شمشير نخواهم كشيد و سخن هيچ يك از شما را كه براى تسكين خود سخن گفتهايد پاسخ نداده و اعتنا نخواهم كرد و اگر مرا كسى نيافتيد كه به همه حقوق شما قيام نمايد، بعض آن را از من بپذيريد و اگر از من خيرى به شما رسيد آن را قبول كنيد، زيرا سيل هرگاه افزون شود ويران كند و آن گاه اندك باشد بىنياز و غنى سازد. هرگز مباد كه در انديشه فتنه باشيد، زيرا كه فتنه معيشت را تباه مىكند و نعمت را كدر مىنمايد. (47)
با اين انحرافات بنيادينى كه از سال يازده تا 61 ق در جامعه اسلامى شكل گرفته بود، آيا وقوع رخدادى مثل سانحه عاشورا قابل پيشبينى نبود؟
1. آلوسى در «بلوغ الارب» از هيچ نظريه، انديشه يا ميراث مدنى براى عرب خبرى نمىدهد. در سه جلد اين كتاب كه براى نشان دادن اوج عقل و درايت عرب نوشته شده حتى يك نكته فكرى و مدنى براى عرب عصر جاهلى ثبت نشده است. (ر.ك: غلامحسين زرگرىنژاد، تاريخ صدر اسلام (چاپ اول: تهران، انتشارات سمت، 1378) ص 593).
2. نهج البلاغه، ترجمه سيدجعفر شهيدى (سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1370) ص 26.
3.محمدبن جرير طبرى، تفسير الطبرى، جلد 4، ص 25 به نقل از: عبدالحسين زرگرى نژاد ، همان، ص 172.
4. احمد امين، پرتو اسلام، ترجمه عباس خليلى (تهران، انتشارات اقبال، 1358) ج 1، ص 72).
5. غلامحسين زرگرى نژاد، همان، ص 161.
6. همان.
7. ابن سعد، الطبقات الكبرى(بيروت، داربيروت للطباعة و النشر، 1405ق) ج 3، ص 326.
8. همان.
9. شعرانى، دمع السجوم (ترجمه نفس المهموم) ص 252.
10. صحيفه نور، ج 1، ص 161.
11. حجرات (49) آيه 14.
12. محمدرضا مظفر، السقيفه(بيروت، مؤسسه الاعلى، 1993م) ص 5 و 6.
13. محمديوسف الكاند هلوى، حياة الصحابه (بيروت، دارالفكر، 1992م) ج2، ص 57-69.
14. ابن قتيبه دينورى، الامامة و السياسة، تحقيق على شيرى (قم، بىنا، 1413ق) ج 1، ص 7 و شهرستانى، الملل و النحل، تحقيق محمد فتح الله بن بدران(قم، چاپ افست، 1364) ج 1، ص 38.
15. محمديوسف الكاندهلوى، همان.
16. صحيفه نور، ج 17، ص 58.
17. محمدبن جرير طبرى، تاريخ طبرى(بيروت ، مؤسسة الاعلمى ، 1983م) ج1، ص 2916.
18. تقى الدين احمد بن على المقريزى، النزاع و التخاصم فى ما بين بنىاميه و بنىهاشم (ليدن، 1888م) ص 41.
19. داود فيرحى، قدرت، دانش و مشروعيتسياسى (پاياننامه دكترى، دانشكده حقوق و علوم سياسى دانشگاه تهران) ص 160 به نقل از: محمد عابد الجابرى، العقل السياسى العربى، ص 150.
20. همان.
21. همان.
22. محمديوسف الكاندهلوى، همان، ص 223.
23. ابن سعد، همان، جلد 3، ص 226.
24. محمديوسف الكاند هلوى، همان، ص 226-230.
25. محمدبن جرير طبرى، همان، ج 6، ص 2290.
26. محمدعابد الجابرى، همان، ص 182.
27. ابن سعد، همان، ج 3، ص 41.
28. همان.
29. همان.
30. عبدالرحمان بن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروين گنابادى(چاپ هشتم: انتشارات علمى و فرهنگى، 1375) ج 1، ص 392.
31. محمديوسف الكاندهلوى، همان، ج 2، ص 136 و 225.
32. داود فيرحى، همان، ص 166.
33. همان، ص 167 به نقل از: يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 145.
34. ابن كثير دمشقى در «البداية و النهاية» عملكرد يزيد را كاملا توجيه كرده است.
35. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم(مصر، دارالاحياء الكتب العربى، 1387 ق) ج1، ص 361.
36. ابن ابى الحديد بابى را تحت عنوان «احاديثى كه معاويه با تحريك عدهاى از صحابه و تابعين در ذم على جعل كرده» در كتابش آورده است (شرح نهج البلاغه، ج4، ص63).
37. داود فيرحى، همان، ص 180.
38. ابوحنيفه دينورى، اخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر (قاهره، 1960م) ص 338.
39. شهرستانى ، همان ج 1، ص114.
40. احمد امين، فجر الاسلام(بيروت، دارالكتب العربى، 1975م) ص 279.
41. ابن العربى، العواصم من القواصم(قاهره، بىنا، 1405ق) ص 29.
42. صحيفه نور، جلد 20، ص 89.
43. رسول جعفريان ، تاريخ خلفا (چاپ اول: تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1374) ص 407 به نقل از: خلافت و ملوكيت در اسلام، ص 188 و 207.
44. ابن فراء، احكام السلطانيه، تحقيق محمد حامد الفقهى، (قم، چاپ افست، 1406ق) ص25.
45. ماوردى، احكام السلطانيه (قم ، چاپ افست ، 1406ق) ص 10.
46. عبدالرحمان بن خلدون، همان، ص 404.
47. ابن عبدربه، العقد الفريد(قاهره، 1953م) ج4، ص 147.
پيامبـر اكرم(ص) فرمـود: ((مـن دو چيز گرانمايه در ميان شما به يادگار مى نهم:
كتاب خدا و خاندانـم. ايـن دو هرگز از يكديگر جدا نمـى شـوند تا آنكه در قيامت كنار حوض كوثر بر مـن وارد آيند.)) ايـن حديث به حـديث ثقليـن معروف شـد و تمـام فـرقه هاى مسلميـن آن را در كتب معتبر خويـش نقل كردند؛ اما به فرموده خمينى كبير ((خودخـواهان و طاغوتيان قرآن كريـم را وسيله اى ساختند براى تداوم بخشيدن به حكومتهاى غاصب و ضد قرآنى خويـش و مفسران حقيقى قرآن و آشنايان به حقايق آن ر، كه سراسـر قـرآن را از پيامبـر اكرم(ص) دريافت كرده بـودند، با بهانه هاى گونه گـون عقب زدنـد و با تـوطئه كثيف خـود، در حقيقت قـرآن را از صحنه خـارج كـردنـد.)) ممكـن است بپرسيد: آيا فهم قرآن تنها در تـوان معصومان (عليهم السلام) است و ديگـر مردم حق ندارنـد، بـدون مـراجعه به روايات اهل بيت، از قـرآن بهره گيـرنـد؟ در پاسخ بايـد گفت: ما ماننـد اخبـارىها نيستيـم كه فهم قـرآن را يكسـره مخصــوص اهل بيت (عليهم السلام) بدانيـم؛ بخشى از آيات محكمات و بينات ناميده مى شـود و هر كـس، به شرطـى كه با زبان عربـى و شاءن نزولها و يك سلسله مباحث لازم ديگر به طـور صحيح آشنايى كافى داشته باشد مى تـواند از آن بهره گيـرد؛ امـا مـى دانيـم كه آيـات قـرآن دو دسته انـد: محكمــات و متشابهات. براى فهم آيات متشابه جز تمسك به راسخان در علـم اهل بيت (عليهم السلام) راهى نيست.
طبق تصريح شيعه و سنـى، قرآن كريـم در مـوارد متعددى به مقام و مـوقعيت اهل بيت (عليهم السلام) و عصمت و طهارت و ولايت آنها اشاره كرده است. در ايـن فرصت، آن دسته از روايات سالار شهيـدان حضرت ابى عبدالله الحسيـن(ع) در باره برخى از آيات قرآن كريـم، كه در خصـوص اهل بيت عصمت (عليهم السلام) وارد شده، مـورد تـوجه قرار مى دهيم و جانهاى خـود را با كلمات نـورانى آن فاتح اقليـم وجود جلايى ديگر مى بخشيم. 1زبان مـن زبون و خامه ام خام1چه گويـم در مقام آن دلارام1 بايـد تـوجه داشت كه در برخـى از روايات، آن حضـرت تنها راوى حـديث است كه از پيـامبـر اكـرم(ص) يــا اميـرمـومنان(ع) نقل مـى كنـد؛ ولـى ما تنها به رواياتـى اشـاره مى كنيـم كه در آن امام(ع) خـود سخنى فرمـوده يا پرده از حقيقتى بـرداشته است. البته ايـن سخـن با نقل مـواردى كه آن حضرت از رسـول اكرم يا اميرمومنان مطلبى پرسيده و سپـس پرسـش و پاسخ را باز گفته است، منافات ندارد؛ زيرا به هر حال خـود حضرت در متـن جريان حضـور داشته است. به هر ترتيب امام حسين(ع) در ايـن دسته از روايات به تبييـن بطنـى از بطـون قرآن پـرداخته، از تاءويل، تفسيـر يا شـاءن نزول آيات پـرده بـرمـى دارد و گـاه بـراى بيان حقيقتى به آيه استدلال مى كند.
توسل به اهل بيت
در ذيل آيه 62 سـوره بقره امام(ع) فرمود: اگر آنها[ يهوديان]با نيتـى صادق و عقيده اى درست از عمق جان خـداى را به ((محمد و آل پاكـش)) مى خواندند تا نگاهشان دارد ... حتما خداوند با كرمش به آنها پـاسخ مـى داد؛ امـا كـوتـاهـى كـردنـد ...
سرزنش دشمنان اهل بيت
در ذيل آيه 97 سـوره بقره امام(ع) مى فرمايد: همانگونه كه يهود را به جهت دشمنـى با جبـرئيل(ع)، مـورد مذمت قرار داده؛ دشمنان ((اهل بيت)) را نيز مشمول سرزنـش خـويـش گردانيده است. زيرا به اعتقـاد آنان نيز جبـرئيل(ع) و فـرشتگان مقـرب خـدا بـراى يارى رسـانـدن به محمـد(ص) و علـى(ع) فـرود مـىآمـدنـد ...
پيروى از اهل بيت
امـام(ع) به اشـاره پـدر گـرامـى اش حضـرت اميـرمـومنــان(ع) در تـوضيح مراد از ((ناس))، در آيه 199 سوره بقره مى فرمايد: مقصود از آن، ما اهل بيت هستيـم و به هميـن جهت، خداوند مى فرمايد: از همان جايـى كه مردم (ناس) كوچ مـى كنند، كـوچ كنيد[ .و پيروى از اهل بيت را پيشه خويـش سازيد] در آيه 75 سوره انفال مى خوانيـم: ... و خـويشاوندان نسبت به يكديگر در احكامى كه خدا مقرر داشته [از ديگران] سزاوارترنـد. امام(ع) فرمـود: هنگامـى كه ايـن آيه نازل شـد، از رسـول خـدا(ص) در باره تاءويل آن پـرسيـدم. رسـول خدا(ص) فرمـود: به خـدا سـوگند، جز شما كـس ديگرى را قصد نكرده است و شما همان خـويشاونـدان من هستيد. پـس هر گاه مـن از دنيا رفتـم، پدرت علـى(ع) نسبت به من و جانشينى مـن سزاوارتر است؛ و هر گاه پدرت از دنيا برود، برادرت حسـن(ع) بـدان سزاوارتر است؛ و آنگاه كه حسـن(ع) از دنيا بـرود، تـو بـدان مقام سزاوارتـرى. گفتـم: اى رسـول خـد، بعد از مـن چه كسـى شايسته آن مقام است؟ فرمـود: پسرت على. به هميـن ترتيب نام يكايك ائمه اطهار (عليهم السلام) را بـرشمرد؛ هر كـدام را بعد از ديگرى شايسته تر به خلافت دانست و در پايان فرمـود: غيبت در زمان نهميـن فرزندت به وقـوع مى پيوندد. ايـن ائمه نسل تواند، خداوند علم و فهم مرا به ايشان عطا كرده است و سرشت آنها از سرشت مـن است. خدايا ايـن مردم را چه مى شود كه با آزار خاندانم مرا مىآزارند؟! خداوند شفاعتـم را نصيب ايشان نگرداند.
پاداش پيروى از اهل بيت
در آيه 29 سوره رعد مى خـوانيـم: ((آنان كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادنـد، طـوبـى و بهتـريـن سـرانجامها در انتظارشان است.)) امام(ع) مـى فرمايـد: ايـن آيه در مورد اميرمـومنان نازل شده است. ((طـوبى)) درختى است در خانه وى در بهشت و هيچ ميوه اى در هيچ خانه اى از خانه هاى بهشت نيست؛ مگـر آنكه شاخه اى از ايـن درخت در آن وجـود دارد. خداوند در آيه 71 سوره اسراء مى فرمايد: ((روزى كه هر گروهى را با پيشوا و امام خويـش مى خـوانيـم ...)) امام(ع) فرمـود: آرى، پيشـوايان دو دسته اند؛ امامـى كه مردم را به هـدايت دعوت مى كند و مـردم از وى پيروى مـى كننـد و به سعادت مى رسند و امامى كه مردم را به گمراهى فرا مـى خـواند و مردم نيز از وى پيروى مى كنند[.و در تباهـى غوطه ور مـى گردنـد] 2پـرسـش از ولايت اهل بيت در قيـامت2 خـداونـد در آيه 36 سـوره اســراء مـى فـرمايـد: ((چشـم و گـوش و دل، تمامـى اينها مـورد پـرسـش و بازخـواست قـرار مـى گيرنـد.)) امام(ع) فـرمـود[ :رسـول خـدا(ص) فرمـود]: ... به عزت پروردگارم سـوگنـد، تمامـى امت مـن در روز قيامت باز داشته مـى شـونـد و از ولايت اميرمـومنان(ع) بازخـواست مى گردند.
احترام به اهل بيت
در آيه 82 سـوره كهف مـى خـوانيـم: ((... و امـا آن ديــوار، از آن دو يتيـم در آن شهر بـود و زير آن گنجـى متعلق بدانها وجـود داشت و پدرشان مردى نيكـوكار بـود. پروردگارت مى خـواست آنها به حد بلـوغ برسند و گنج خـود را بيرون آورند...)) امام به يكى از منحرفان مى فرمايد: به خاطر احترام چه كسـى آن ديـوار براى ايـن دو يتيـم محفـوظ مانـد؟ مرد گفت: پدرشان امام فرمـود: آيا پـدر آنها بهتر بود يا رسول خدا؟ آن مرد بديـن وسيله به مقام و عظمت آن خـانـدان پـى بـرد و سـرافكنـده و شـرمسـار گـرديـد.
جدال ميان اهل بيت و بنى اميه
شخصـى از آن حضـرت در بـاره آيه 19 سـوره حج پـرسيــد. خداوند در اين آيه مى فرمايد: ((اينان دو گروهند (دشمـن يكديگر) كه در باره پروردگارشان به جـدال و نزاع برخاستند.)) امام پاسخ داد: ما و بنى اميه هستيـم كه در باره خداى ـ عزوجل ـ به جدال و مخـاصمه پـرداخته ايـم؛ مـا مـى گـوييـم خـداى راست گفت؛ و آنـان مـى گـويند: خـداى دروغ گفت: پـس ما و ايشان تا روز قيامت[ نيز] دشمن يكديگريم.
اهل بيت، حكمرانان الهى
در آيه 41 سوره حج مى خوانيم: [))ياران خدا] كسانى هستند كه اگر در زميـن بدانها قدرت و مكنت بخشيـم، نماز را بـرپا داشته و زكات را مـى پـردازنـد و امـر به معروف و نهى از منكر مـى كنند و ...)) امام(ع) فرمـود: ايـن آيه در شـاءن مـا اهل بيت فـرو فـرستـاده شـده است.
طهارت و عصمت اهل بيت
خداوند در آيه 33 سـوره احزاب مـى فرمايد: ((خـداوند اراده كرده است كه پليـدى و گناه را تنها از شما اهل بيت دور سـازد و شمـا را پاك گرداند[ .و به مقام عصمت رساند])) آن حضرت فرمود: رسـول خـدا(ص) در منزل ام سلمه بـود كه بـرايـش[ غذايـى به نام] حريره آوردند. آن حضرت على و فاطمه و حسـن و حسيـن(ع) را فرا خواند و همگى از آن خـوردند. سپـس عباى خيبرى بر آنها افكند و آيه فـوق را تلاوت فرمود.
اهل بيت منبع علوم
خـداونـد در آيه 12 سـورء يـس مـى فـرمـايـد: ((و همه چيز را در امام آشكار كننـده اى برشمرده ايـم.)) آن حضرت فرمود: ... حضرت رسـول خـدا(ص) فرمـود: مراد از ((امام مبيـن)) اميرالمـومنيـن(ع) است، بـى ترديد او همان امامـى است كه خداى ـ تبارك و تعالـى ـ در وى علـم هر چيزى را به شماره درآورده است.
پيـوستـن به اهل بيت و دوستـى بـا ايشان
در آيه 23 سوره شورى مى خوانيم:
[((اى رسول م، به امت] بگو: مـن از شما اجرى نمى خواهم جز دوست داشتـن نزديكانـم. )) امام حسيـن(ع) فرمـود: آن خـويشاونـدى كه خداوند پيـوند بدانها را فرمان داده و حق آنان را گرامـى داشته و خـوبـى را در ايشان نهاده است، خـويشـاونـدى ما اهل بيت است. خـداونـد حق مـا را بـر هـر مسلمـانـى واجب كـرده است.
اهل بيت هماره در حال عبادت
خـداونـد در آيه 29 سـوره فتح مـى فـرمـايــد: ((... آنان[ كسانـى كه با رسـول خـدا(ص) در برابر كفار سرسخت و در ميان خـود مهربانند] را مـى بينـى كه پيـوسته در حال ركـوع و سجـودنـد ...)) امام(ع) فرمـود: ايـن آيه در باره علـى بـن ابـى طالب(ع) نازل شده است.
اهل بيت سرچشمه روشنايى ها
در آيات آغازيـن سوره شمس مى خوانيـم: ((سوگند به خورشيد و تابش و گسترش نـور آن در هنگام بالا آمـدن ...؛ و سـوگنـد به ماه، آن هنگام كه در پى خورشيد برآيد و سوگند به روز آن هنگام كه زميـن را روشنايـى مـى بخشد.)) امام(ع) فرمـود: مراد از خـورشيد، محمد رسـول خدا است؛ و مراد از ماه اميرمومنيـن على است كه به دنبال محمد(ص) مـىآيد و مراد از روز قائم آل محمد است كه زميـن را از قسط و عدل پر مى سازد.
نعمت ديندارى و ولايت اهل بيت
در آيه 11 سوره ضحى مى خوانيـم: ((... و اما نعمت پروردگارت ر، پس بازگو كـن.)) امام(ع) فرمود: مراد از نعمت، دين و اعتقاد به ولايت اهل بيت (عليهم السلام) است.
اهل بيت و آگـاهـى از رويـدادهـاى آينـده
اميرالمومنين(ع) سـوره قـدر را تلاوت مـى فرمـود. حسيـن(ع) گفت: پدر، گـويا ايـن سـوره[ كه]از دهان شما[ شنيده مـى شـود] شيرينى خاصـى دارد! حضرت فرمـود: اى فرزند رسـول خدا و فرزندم، مـن از اين سوره چيزى مى دانم كه تو نمى دانى. هنگامى كه ايـن سوره نازل شد، جـدت رسـول خـدا(ص) مرا فرا خـواند. وقتـى به محضرش شرفياب شدم] آن را برايـم قرائت فرمود؛ سپـس بر شانه راستـم زد و گفت: اى برادر من و وصـى من و سرپرست و والى امتـم بعد از مـن، و اى دشمن دشمنان مـن تا روزى كه همگان برانگيخته شـوند، ايـن سـوره بعد از مـن براى تـو است و بعد از تـو بـراى فـرزنـدانت[ .آرى] جبرئيل(ع) برادر فرشته ام، حـوادث امتـم را در سنت خويـش برايـم گفته است و همانها را براى تـو نيز بازگو خواهد كرد. ايـن سوره در جان قدسى تو و جانشينان[ مـن و تو] تا آن هنگام كه طلوع فجر قـائم(ع) سـرزنـد همـاره نـوربخـش خـواهـد بــود.
اللهم عجل فرج قائم آل محمد(ع)
و این روزها زمزمه می کنیم
ای دختر غم پرور بابا
برخیز که آمد سر بابا
السلام علیک یا دخت حسین بن علی بن ابی طالب
بخش اول
امام حسن(ع) در اثر توطئه اى شوم كه از سوى معاويه تـدارك ديده شد بـه شـهادت رسـيد و جـلوه هاى شـكوهمند امامت در ديگر يادگار فاطمه و على ـ عليهماالسلام ـ متجلى گشت.
استبـداد اموى جهت هدم امامت راستين و ياران دلبـاخته آن عزم را دو چندان كرد و با تهديد و ارعاب و ترفندهاى عوامفريبانه به نابـودى مكتـب و راه امام على و فرزندانش ـ عليهم السـلام ـ همت گماشت. بدين جهت، رهبرى و هدايت امت شرايط دشوار و طاقت فرسايى يافـت. دوران دهسـاله امامت ابـى عـبـدالله(ع) بـيانگـر مواضـع و برنامه هاى آن حضرت در مقابـل اين تحولات است كه پيامها و درسهاى ارزشمندى را فرا راه عاشقانش قرار مى دهد و از سـوى ديگر، سـيره اخلاقى تربـيتى آن بـزرگوار را ازذخائر ازرشمند جهان اسلام و از بـايستـه هاى پـژوهشى است كه بـخش مهمى از آن ظهور و درخشش همين دوران مبارك است. نوشته حاضر نگاهى است اجمالى به يكى از مواضع و ابـعـاد زندگى سـياسـى آن حـضـرت بـا عـنوان ((مبـارزات امام حـسـين(ع) در دوران معـاويه كـه محـورهاى زير بـيانگر جـوانب آن مى باشد.
اعلام منشور ولايت در سرزمين منا
شيعيان امام على(ع) روزهاى سخـتـى را در حـكومت معاويه سـپـرى مى كردند. تـعداد زيادى از آنان تـوسط معاويه بـه شهادت رسيده و بسـيارى ديگـر فـرارى يا منزوى و در اضـطراب و نگـرانى بـه سـر مى بـردند. در منابـر و اجتماعات اهانت بـه امام على(ع) بـه صورت رسمى رواج يافته بود و دلهاى عاشقان و دوستداران اميرمومنان را سخت جريحه دار كرده بود.
اكنون ديدگان به سوى امام حسين(ع) دوخته شده و منتظر رهنمودها و دستورهاى آن حضرت است تا اين سكوت مرگبار را بشكند و راهى به سوى افقهاى حقيقت بگشايد. امام حسين(ع) همراه عبدالله ابن عبـاس و عبدالله ابن جعفر حج مى گذارد. در سرزمين منى فرصتى دست مى دهد تا امام(ع) از اصحاب پيامبرو شيعيان و نيك مردان انصار دعوت كند و حقايق را براى آنان بـازگو كند. بـيش از هفتـصد تـن گرد امام اجتماع مى كنند كه دويست نفر آنان از اصحاب پيامبرند. حضرت بـپا خاست و پس از حمد وثناى الهى، فرمود:
((اين تجاوزگر(معاويه) برما و شيعيان ما سختـيها و ناملايماتـى روا داشته است كه خود دانستـه و ديده ايد يا بـه شما رسيده است. مى خواهم از شما درباره حقيقتى جويا شوم.
اگر راست گفتم، آن را تـصديق كنيد و در صورتـى كه خلاف گفتـم، مرا تـكذيب كنيد. سخنم را بـشنويد و گفتـارم را بـنويسيد. سپـس هنگامى كه به سوى شهرها و قبايل خويش بازگشتيد، هر آن كس را كه مورد وثوق و اطمينان دانستيد به آنچه از حقوق ما مى دانيد، دعوت كنيد. من از آن مى تـرسم كه حـق ولايت از بـين رود و مغلوب گردد، اگرچـه خـدا نور خـويش را بـه رغم خـواسـت كافران، غالب خـواهد گردانيد.))
سپـس آنچـه از قرآن و سنت پـيامبـر(ص) دربـاره پـدر و مادرش و اهل بـيت(عليهم السلام ) بـود، بـراى آنان قرائت كرد. همگى گفتند:
((اللهم نعم قد سمعنا و شهدنا))
؛ همين طور است ما خـود شنيديم و افـراد مورد اعـتـماد بـراى ما آنچـه فـرموديد، نقـل كـردند. سپس حضرت فرمود: ((شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد كه پيامبر(ص)
على(ع) را در غدير خم به امامت منصوب كرد و مردم رابه ولايت او فرا خـواند و دسـتـور داد كه اين پـيام را حـاضران بـه غايبان برسانند؟))
همگى گفتند:
((بلى ما شنيديم.))
بدين تـرتـيب، امام(ع) در آن اجتـماع بـر حقيقت امامت تـاءكيد ورزيده و رسالت و مسووليت خواص را براى ترويج مكتب اهل بـيت(عليهم السلام) و مبـارزه بـا استـبـداد اموى تـرسيم كرد.
سخنرانى حضرت در مسجد پيامبر(ص) نيز در همين راستا است. مرحوم مجلسى مى نويسد:
بـه معاويه گفتند: ديدگان بـه سوى حسين(ع) است. كارى كن كه او منبـر رود و خطابـه ايراد كند؛ از چشم مردم خواهد افتـاد؛ زيرا توانايى خطابه ندارد. معاويه گفت:
اين را درباره برادرش حسن ابن على تجربـه كردم، بـه رسوايى ما منجر شد.
سرانجام اصرار زياد مردم بـاعث شد از امام حسين(ع) بـخواهد بـه منبـر رود و بـا مردم سخن بـگويد. حضرت سخنرانى خود را بـا حمد وثـناى الهى آغـاز كرد. دراين حـال مردى گفت: كيسـت كه خـطابـه مى كند؟ حضرت فرمود:
ماييم حزب پـيروز الهى و عترت رسول خدا كه نزديكترين فرد بـه او هستند و اهل بـيت پـاكيزه او ويكى از دو چيز گرانبـها كه عدل قرآن قرار داده شده، همان كتاب كه باطلى از پيش رو و پشت سر او راه نمى يابد، آگاه به تاءويل قرآن و روشنگر حقايق آن هستيم. ما را اطاعت كنيد كه اطاعت ما واجـب اسـت؛ زيرااطاعت ما مقرون بـه اطاعت خدا و رسول او گشته است. خداوند متعال مى فرمايد: ((اطاعت كنيد خدا و رسول او و صاحب فرمان از خودتان را و هرگاه در چيزى نزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد.
اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد، اين براى شما بـهتر و عاقبت و پايانش نيكوتر است.))
و فرموده: ((هنگامى كه خبرى از پيروزى يا شكست به آنها برسد، آن را شايع مى سازند در حالى كه اگر آن را به پيامبر و پيشوايان ـ كه قدرت تـشخـيص كافى دارند. ـ بـازگردانند از ريشه هاى مسايل آگاه خواهند شد و اگر فضل و رحمت خدا بـرشما نبـود، جز عده كمى همگى از شيطان پيروى مى كرديد.))
شما را بـرحـذر مى دارم ازاين كه بـه نداى شيطان گوش فرادهيد؛ زيرا شيطان دشمن آشكار شما است. و در آن صورت از دوستـان شيطان خواهيد شد. دوستانى كه شيطان بـه آنان مى گويد: امروز هيچ كس از مردم بر شما پيروز نمى گردد و من همسايه شما هستم اما هنگامى كه دوگروه(كافران و مومنان مورد حـمايت فرشـتـگان در جـنگ بـدر) در برابر يكديگر قرار گرفتند، به عقب برگشت و گفت:
من از شما بـيزارم. كه در اين صورت ((مثـل كافران جنگ بـدر))
مورد ضربه شمشيرها و نيزه ها ((از سوى ملائكه))
قرار خواهيد گرفت و در آن هنگـام ايمان فـردى كـه از پـيش ايمان نياورده اسـت يا كـارنيكـى را انجـام نداده اسـت نفـعـى بـه او نخـواهد رسـاند.
در اين موقع، معاويه گفت: ((حسبك يا اباعبدالله فقد ابـلغت))
؛ كافى است اى اباعبدالله، حق سخن را ادا كردى.
2 ـ اعتراض به ولايتعهدى يزيد معاويه تصميم به ولايتعهدى يزيد گرفت.
راهى حج شد؛ به مدينه آمد و از مردم براى او بـيعت گرفت. سپس منبـر رفت و يزيد را اين چنين ستـود: يزيد دانا بـه سنت و قرآن شناس است و حـلم و بـردبـارىاش بـرسنگهاى سخـت افزون است. امام حسين(ع) بـرخاست و پس از ستايش خدا و درود بـر پيامبـر(ص) فرمود: هرگز سخنورى هرچند سخن به تفصيل گويد نتوانسته است حق اندكى از صـفات ممتـاز پـيامبـر(ص) را ادا كند. اى معاويه! از واقعيت دور مانده اى، سپيده صبح تاريكى شب را رسوا ساخته و نور خورشيد پرتو روشنايى چراغ را بى فروغ ساخته است. در برترى برخى سخن به زياده گفتى و در گزينش عده اى حق ديگران را ضايع كردى و از بيان فضيلت صاحبان آن بخل ورزيدى و بيش از حد ستم رواداشتى.
نشد كه اندكى از فضيلت صاحبـان حق را بـپردازى و در همان حال شيطان بـهره فراوان و نصيب كامل خويش را بـرنگيرد. دانستم آنچه دربـاره يزيد از سياستمدارى و كمالش گفتى، مى خواهى مردم را بـا اين سخنان بـه اشتبـاه اندازى. گمان مى كنى انسانى ناشناس و دور از چـشم مردم را تـعريف مى كنى و از آنچـه فقط خـودت بـه آن دست يافته اى، خبر مى دهى.
((فخـذ ليزيد فيما اخـذبـه من اسـتـقرائه الكلاب المتـهادشتـه عندالتحادش و الحمام السبـق لاترابـهن و القيناث ذوات المعازف و ضروب الملاهى تجده ناصرا))
؛ وهمين كارهايى كه يزيد كرده، بگير؛ همين كه سگان را به حال پارس و گلاويزى مى خواند و كبـوتران بـازى را به سوى همقطارانش و نيز كنيزكان آوازه خوان و انواع بـيهوده گرى و هوس بـازىهايش كافى است كه تـو را در وصف خويش يارى كرده باشد.
سپـس فرمود: قصدى را كه بـراى ولايتـعهدى يزيد دارى فروگذار و رهاكن، چه نيازى دارى كه افزون برهمه كارهاى بدى كه كرده اى بـا اين گناه نيز خدا را ملاقات كنى.
افشاى جنايات معاويه
جهت ديگرى كه بـيانگر مبـارزات آن حضرت است نامه اى است كه در آن جـنايات معاويه و ستـمگرىهايش شمارش كرده، حـكومت معاويه را فتنه اى سهمگين بر امت قلمداد مى كند. قسمتى از آن چنين است: مگر تو نبودى كه حجر و ياران عابد و خاشع حق را كشتى، همانان كه از بـدعت ها نگران و بـى تاب مى گشتند و امر بـه معروف و نهى از منكر مى كردند؟ آنان را پـس از تعهدات محكم و تضمين هاى مطمئن بـه طرز ظالمانه و تجاوزكارانه كشتى، در برابر خدا گستاخى ورزيدى و عهد و پيمان الهى را سبك شمردى. مگر تو قاتل عمرو ابن الحمق نيستى، همان كه از زيادى عبادت صورت و پيشانى اش پينه بسته بـود؟ او را پـس از تـعهدات و تـضمين هايى كشتـى كه اگر بـه حـفاظت شدگان در كوهساران داده مى شد، از قله هاى آن فرود مىآمدند. مگر تـونيستـى كه زياد را در دوره اسلام به خويشتن منسوب گردانيدى و او را پسر ابى سفيان قلمداد كردى، با اين كه رسول خدا(ص) حكم كرده كه فرزند متعلق به بـستر(پدر و مادر) است و پاداش مرد زناكار را سنگ است. آنگاه او را برمسلمانان مسلط ساختـى تـا آنان را بـكشد و دست و پـايشان را قطع كند و بـر تـنه درخـت بـه دارشان آويزاد؟ پـناه بـرخد، اى معاويه! گويا تـو از اين امت نيستـى و ايشان از تـو نيستند. مگر تو آن خضرمى را نكشتى كه ابن زياد درباره او به تو گزارش داده بـود داراى دين على(ع) اسـت؛
و دين على(ع) همان دينى است كه پسر عمويش(ص) برآن بود؛ همان دينى كه تو به نامش بـه اين مقام نشستـه اى؛ و اگر دين او نبـود، بـالاتـرين افتـخارات تـو و اجدادت كوچهاى تابستانى و زمستانى آنان بود و خدا بـه واسطه ما براى اين كه نعمتـى گران بـبـخـشد، سخـتـيهاى آن را از دوشتـان برداشت. به من گفته اى كه اين امت را به فتنه مينداز. من فتنه اى سهمگين تر از حكومتت بـرامت نمى يابـم؛ و نيز گفتـه اى: بـه مصلحت خويش و دين و امت محمد(ص) بـينديش. بـه خدا قسم، كارى بـهتـر از جهاد عليه تو نمى شناسم.
بنابـراين، هرگاه بـه انجـام آن اقـدام كنم، مايه تـقـرب بـه پروردگار من است و در صورتى كه به انجامش نپردازم، از خدا براى حـفظ دينم آمرزش مى طلبـم و از او تـوفيق انجـام آنچـه او دوسـت مى دارد و مى پسندد، خواستارم.
سپـس حضرت در ادامه مى فرمايد: بـدان كه خدا را ديوانى است كه هركار كوچك و بزرگ بـه حساب مى كشد و شمارش مى كند. بـدان كه خدا فراموش نمى كند كه تـو بـه مجـرد گمان افراد را مى كشى و بـه محض وارد آمدن اتهامى دستگير مى سازى و پـسرى را بـه حكومت نشانده اى كه بـاده مى نوشد و سگبـازى مى كند، تو را مى بـينم كه خويشتن بـه گناه و عذاب در انداخته اى و دينت را تباه كرده اى و رعيت راضايع ساخته اى.
يادآورى رسالت ها
استبداد اموى جامعه اسلامى را دچار فسردگى و ركود كرده، زمينه تجاوز و ستمگريهاى بـيشتـر آنان گشتـه بـود. هشدار بـه جامعه و يادآورى رسالتها و مسووليتـهاى سنگين آنان از ضرورت هاى فورى آن بود؛ و چه فردى شايسته تر از ابى عبـدالله الحسين(ع) و چه موقعيتى والاتر از حج.
بـراين اساس، حضرت در اجتماع شكوهمند مردم در سرزمين منى بـه سخنرانى پرداخت و وظيفه امر به معروف ونهى از منكر را بـه مردم و دانشمندان يادآور شد.
حضرت در آغاز درباره اهتمام به امر بـه معروف و نهى از منكر فرمود:
اى مردم! از آنچه خـدا بـدان اولياى خـود را پـند داده، پـند گيريد مانند بـدگفتـن او از دانشمندان يهود، آنجا كه مى فرمايد:
چرا دانشمندان نصارى و علماى يهود آنان را از گفتار گناهآميز و خوردن مال حـرام نهى نمى كـنند؟ چـه زشـت اسـت عـملى كـه انجـام مى دادند. و نيز فرموده است: كافران بنى اسرائيل بر زبان داود و عيسى ابن مريم، لعن و نفرين شدند. اين به خاطر آن بـود كه گناه وتجاوز مى كردند. تـا آنجا كه فرمود: چه بـدكارى انجام مى دادند. خـداوند آنها را بـدين خـاطر نكوهش كرده كه از ستـمكارانى كه مـيان آنها بـودند، كـار زشـت و فـسـاد مـى ديدند و آنها را نهى نمى كـردنـد؛ زيرا در مـال آنـان طمـع داشـتـه و از قـدرت آنـان مى ترسيدند بـا اين كه خداوند مى فرمايد: از مردم نترسيد و از من بترسيد.
سپـس عالمان را مورد خطاب قرار داده، مى فرمايد: شما اى جماعت كه معروف به دانش و نامور به خوبى و معروف به خيرخواهى هستيد و بـه وسيله خدا در دل مردم مهابـتى داريد؛ شرافتمند از شما حساب مى برد و ناتوان شما را گرامى مى دارد...
من مى ترسم عذابى از عذابهاى الهى بـرشما فرودآيد؛ زيرا شماها از كرامت خدا بـه منزلتى رسيديد كه بـرديگران بـرترى يافته ايد. بندگان مومن به خد، گرامى داشته نمى شوند ولى شما بـه خاطر خدا در ميان بندگان الهى ارجمنديد. اين در حالى است كه مى بـينيد كه پـيمانهاى خدا شكستـه شده و هيچ عكس العمل و هراسى بـه خود راه نمى دهيد.
براى يك نقض تعهد پدران خويش بى تابـى مى كنيد بـا اين كه تعهد رسول خدا خوار و بى مقدار شده، كورها و لالها و زمين گيرها در همه شهرها بـى سرپـرست مانده و بـرآن ها ترحم نمى شود، شما بـه اندازه مقام و در خور مسـووليت خـويش كار نمى كنيد و در مقابـل كسـى كه اقدام مى كند خضوع نمى كنيد.
برعكس به سازش و مسامحه با ظالمان خود را آسوده خاطر مى داريد با اين كه خداوند شما را فرمان داده كه از كار خلاف بـاز ايستيد و ديگران را نيز نهى كنيد؛ اما شما غافليد. مصيبـت شـما از همه مردم بـزرگتـر است؛ زيرا در حفظ مقام علما و دانشمندان ناتـوان شديد. كاش كوشش مى كرديد.
علت اين ناتـوانى اين اسـت كه جـريان امور و احـكام بـه دسـت دانشمندان الهى است كه امين بـرحلال و حرام اويند؛ ولى اين مقام از شما گرفته شده است.
بدين جهت، كه شما ازحق متفرق شديد و دربـاره روش پيغمبـر بـا وجود دليل روشن دچار اختـلاف شديد. اگر بـراذيت و آزارها شكيبـا بوديد و در راه خدا مشكلات را متحمل مى شديد، زمام امور الهى بـه شما بـرمى گشت و از طرف شما دستـور آن صادر مى گشت و بـه سوى شما باز مى گشت؛ اما بـرعكس شما خودتان ستمگران را بـه جاى خويش جاى داديد و امور الهى را به آنها واگذاشتيد تا به شبـهه كاركنند و بـه شهوت ها و ميلهاى نفسانى خويش حركت كنند. علت سلطه ستـمگران گريز شما از مرگ و خوش بـودنتـان بـه زندگى دنيا است كه از شما جدا خواهد شد.(11)
اما متـاسفانه اين فريادها و خروشهاى الهى بـرجـان و قلب هاى غافل كارگر نيفتاد و دوباره هركس بـه انديشه دنيايى خويش مشغول وكارهاى روزمره خويش را استـمرار بـخشيد و چنان شد كه بـنى اميه احكام الهى را تعطيل كردند؛ نيكمردان تـنها مانده ميدان را بـه شهادت رساندند و تاريخ را براى هميشه سوگمند از بـين رفتن حق و عدالت و حاكميت امامت راستين ساختند.
تاكيد براستمرار برائت
معاويه به مروان كه ازكارگزاران حكومتى او بـود، نامه نوشت و از او خواست دختر عبدالله بن جعفر را براى يزيد خواستگارى كند. عبـدالله تصميم دربـاره اين موضوع را بـه دائى فرزند خويش امام حسين(ع) واگذار كرد. امام فرمود: از خـداوند خـواستـارم كه مورد پسندى از آل محمد را براى دختر عبدالله بـرگزيند. همگى در مسجد اجتماع كردند. مروان در حضور مردم گفت: امير مومنان معاويه بـه من دستور داده كه هرقدر از مهر را كه پدرش بـگويد، قبـول كنم و تمامى بدهكارى پدرش را بپردازم. افزون آن كه صلح بـين دو فاميل نيز برقرار خواهد شد. امام حـسين(ع) پـس از حـمد و ثـناى الهى و بيان فضايل اهل بـيت(عليهم السلام) پاسخ داد: اين كه گفتى مهرش هر قدر بـاشد، معاويه قبـول كرده، سوگند بـه جـان خـود كه در صورت تـصميم، ما بـرمهر السـنه چـيزى اضافه نمى كنيم. و اين سـخـن كه بـدهكارى پـدرش هرچـه بـاشـد، پـرداخـت مى كند، هيچ گاه زنان ما بدهكاريهاى ما را نپرداخته اند؛ و اما مصالحه و سازش، ما افرادى هستيم كه به خاطر خدا با شما دشمنى كرديم و بـراى دنيا بـا شما صلح نخواهيم كرد. خويش نسبـى نتوانسته است مانع از اين كار شود تا چه رسد به ازدواج و خويشى سببى.
سپـس حضرت دختر عبـدالله را بـه عقد قاسم ابـن محمد بـن جعفر درآورد و بـاغى كه خـود در مدينه و بـه ـ نقلى در سـرزمين عقيق داشت.ـ به دختر خواهر خويش بخشيد.(12)
1 ـ الغدير، ج 10، ص 161 و 162.
2 ـ نساء، آيه 59.
3 ـ همان، آيه 83.
4 ـ انفال، آيه 48.
5 ـ بحارالانوار، ج 44، ص 205 و 206.
6 و 7 ـ الغـدير، ج 10، ص 161 و 162 و اسـتـفـاده از تـرجـمه الغدير، ج 19، ص 250 و 251.
8 ـ مائده، آيه 63.9 ـ همان، آيات 78 و 79.
10ــ همان، آيه 47.11 ـ تـحـف الـعـقـول، ص 240، كـلـمات امام حسين(ع) .
12 ـ بحارالانوار، ج 44، ص 207.
حادثه كربلا از منظر تربيت فرزندان
حادثه كربلا، جاودانهترين رويدادى است كه زمانه در بستر خودمانند آنرا نديده است. حادثهاى كه آثارش در حصار مرزهاى اسلامىمحدود نگشته و خورشيد فروزانش همه گيتى را تا ابد درخشانگردانيد. همه كسانى كه پيرامون اين حادثه به تامل نشستهاند،به فراخور شناختخويش از آن درس گرفته، مبارزان درس مبارزه،آزادگان درس آزادگى، شهادت طلبان درس شهادت و مصلحان اجتماعىدرس اصلاح گرفتهاند.
اين واقعه بىنظير زواياى بىانتهايى دارد كه تنها اندكى ازآنها شناخته شده و زواياى ناشناختهاش بسى بيش از شناخته شدهاست. بىگمان با گسترش دانش بشرى در حوزه علوم انسانى، اميد كشفآنها دور از انتظار نيست، از جمله زواياى اين واقعه عظيم تاملاز منظر روانشناسى و تربيت است. نگارنده معتقد است هدف سيره وسنت ائمه اطهار عليهم السلام قبل از هر چيز، هدايت و تربيت است،زيرا آنان بزرگترين مربيان بشريتاند و بايد تفسير تربيتى ازحوادث زندگى آنان ارائه شود.
ذكر اين نكته مفيد است كه، گوناگونى شرايط زمانى ائمه اطهارعليهم السلام باعث گشته تا آنان با وجود آرمان مشترك، در عرصهدعوت و تربيتشيوههاى گوناگون داشته باشند. در ميان امامانشيعه، امام حسين(ع)شرايط ويژه خود را داشت. بنابراين ضمن آنكههمه زندگى و سيره حضرت سرمشقى كامل، از حيات طيبه، براىپيروانش استسيره تربيتى آن حضرت در حادثه كربلا هم براىكسانىكه زندگيشان به شرايط زمانى آن حضرت شباهتبيشترى دارد ومىخواهند حسينى باشند، اهميتبيشترى دارد.
توجه به نيازهاى فرزندان
موجودات عالم براى ادامه حيات نيازهايى دارند كه بدون برآوردن آنها ادامه حيات نا ممكن و يا همراه با سختى است ايناحتياج در غير انسان به نيازهاى مادى و جسمانى محدود است؛ امادر انسان نياز امور مادى، روانى و معنوى فراوانى را شامل مىشودكه تنها در سايه رفع نياز از همه امور به رشد كامل جسمانى وروانى مىرسد. توجه به نيازهاى گوناگون از نكات مهم تربيتى است،نيازهايى كه در قالبهاى زيستى، عاطفى، روانى و معنوى جلوهگرمىشود. در واقعه كربلا نيز با وجود همه مسايل و شيوهاى كه امامحسين(ع)در پيش روى خود داشته، از توجه به نيازهاى مادى و معنوىفرزندان و همراهان خود غافل نماند.
الف: نيازهاى مادى
نيازهاى مادى احتياج اوليه هر انسان است. و بدون تامين آن،قادر به ادامه حيات نيست. نياز به رفع تشنگى از اين جمله استكه در كربلا به خاطر وضعيت ويژهاى كه دشمن براى كاروان كربلا بهوجود آورد، به نيازهاى حياتى تبديل شد و ايشان را به تلاش، براىرفع آن از راههاى ممكن، واداشت؛ از اينرو، آنگاه كه حضرتعباس(ع)از برادر اجازه مبارزه با دشمن طلبيد، حضرت از او خواستبراى كودكان آب فراهم نمايد و فرمود:
«فاطلب لهولاء الاطفال قليلا من الماء» پس كمى آب براى اينكودكان فراهم كن...
اين توجه حضرت آنگاه به اوج مىرسد كه فرزند شيرخوارهاش را بربالاى دست مىگيرد و از دشمن برايش آب مىخواهد. در مقتل ابى مخنفآمده است:
امام حسين(ع)به سوى ام كلثوم آمد و فرمود: خواهر! تو را دربارهفرزند شيرخوارهام به نيكى سفارش مىكنم، او شير خواره است وشش ماه بيشتر عمر ندارد. ام كلثومبه برادر جواب داد: سه روز است اين طفل آب ننوشيده است.
برايش آبى طلب فرما، حضرت طفل را گرفت و در مقابل دشمن ايستادو آنگاه فرمود: «اى قوم شما برادر و فرزندانم را به شهادترسانديد و جز اين طفل باقى نمانده و او از تشنگى دهان را بازمىكند و مىبندد، به او جرعه آبىدهيد...»
ب: نيازهاى عاطفى و روانى
گرچه در طبقهبندى نيازها در روانشناسى، نيازهاى زيستى جزءنخستين نيازها به حساب مىآيد، اما نقش نيازهاى عاطفى و روانىنيز با اهميت و تعيين كننده است. زيرا هر چند نياز جسمى محسوسو آشكار است و فقدانش جسم را متاثر مىگرداند، اما نيازهاىروحى و روانى نا محسوساند و عدم پاسخگويى به آنها روان آدمى راآزرده مىسازد. كودكان و نوجوانان به خاطر موقعيتسنى آسيبپذيرى در برابر مشكلات نياز دو چندان به بر آوردن نيازهاى عاطفىو روانى دارند، اين نيازها، بخصوص در شرايط ويژه، از دست دادنوالدين، هنگام بيمارى و... چنان شدت مىيابد كه بىتوجهى به آنهاحيات روانى و عاطفى كودك را به مخاطره مىاندازد.
اين شرايط ويژه به كاملترين شكل در كربلا براى فرزندان امامحسين(ع)جلوه نمود. فرزندان و همراهان آن حضرت در ميدان مبارزه،در سختترين حالات، امام(ع)را صدا مىزدند و در واپسين لحظات، اوجنياز عاطفى خويش را به نمايش مىگذارند. در كربلا بيمارى چونعلىبن الحسين(ع)حضور دارد كه تقدير الهى بر بقاء وجودش تعلقگرفت. و از دست دادن پدر و امام خويش را تجربه نمود. اين وضعيتخاص قطعا توجه ويژهاى را مىطلبيد و اينجا است كه آن حضرت بهگونههاى مناسب به نياز فرزندان پاسخ مىدهد و نسبتبه فرزندانىكه به ميدان مبارزه آمدهاند به گونهاى، به يگانه فرزندش زينالعابدين(ع)به گونهاى ديگر. و در مورد يتيمان و داغديدگان پساز شهادت خويش به شكلى ديگر سفارش مىفرمايد.
رفتار حضرت با فرزندان و نو جوانان در ميدان جنگ
آنچه از مقاتل بر مىآيد اين است كه حضرت نسبتبه فرزندان وبرادرزادگانش كه به ميدان مبارزه مىرفتند، رفتارهاى گوناگونىداشت. نخست در هنگام رفتن به ميدان با در آغوش گرفتن آنان واظهار علاقه و محبت صحنههاى زيبايى از عاطفه و محبت را به نمايشمىگذاشت. درمورد «قاسم بن الحسن» آمده است: «قاسم در حالىكه نوجوانى غير بالغ بود، سوى خيمههاى طرف ميدان خارج شد. وقتىامام حسين(ع)نگاهش به قاسم افتاد، او را به آغوش كشيد. آن دودستبه گردن هم آويختند و چنان گريستند كه بيهوش شدند.»
در مرحله بعد، وقتى آنان در ميدان مبارزه، در مقابل شرايطنابرابر، گرماى شديد و تشنگى قرار گرفتند، آن حضرت آنان را بهصبر دعوت كرد و به آنان دلدارى داد و اظهار همدردى نمود درمورد «احمد بن حسن» نوشتهاند: «بعد از آنكه در ميدان جنگشرايط مبارزه توان را از او گرفت، نزد عمويش حسين(ع)آمد وپرسيد: عمو(جان)آيا جرعه آبى هست تا جگر خود را با آن خنك كنمو براى مبارزه با دشمنان خدا و رسولش توان بيشترى پيدا كنم؟
امام(ع)فرمود: «يابنى اصبر قليلا حتى تلقى جدك رسول الله(ص)،فيسقيك شربه من الماء لاتظماء بعدها ابدا»فرزندم! كمى صبر كن تا جدت رسول خدا را ملاقات كنى، او چنانشربت آبى به تو بنوشاند كه هرگز تشنه نشوى.
در مورد «على اكبر» نيز آمده است؛ بعد از مبارزهاى بىامانو كشتن تعدادى از دشمنان در حالى كه جراحات زياد بر بدن داشت،عطش بر او بسيار ناگوار آمد. پس نزد پدر آمد و عرض كرد: «ياابه العطش قد قتلنى و ثقل الحديد قد اجهدنى فهل الى شربه منماء و سبيل اتقوى بها على الاعداء؟ فبكى الحسين(ع)و قال يا بنىيغز على محمد و على و على ابيك ان دعوهم فلا يجيبونك و تستغيثبهم فلا يغيثونك...»
اى پدر، عطش مرا از پاى در آورد و سنگينى اسلحه مرا ناتوانكرد، آيا شربت آبى هست تا با نوشيدن آن، توان بيشتر، با دشمنانمبارزه كنم؟
امام فرمود: فرزندم بر محمد و علىو پدرت سخت است كه آنان رابخوانى و به تو پاسخ ندهند و به يارى بخواهى و آنان فرياد رستو نباشند... .
در مرحله سوم، آنگاه كه بعد از مبارزه بىامان فرزندان توسطدشمن مجروح گشته و بر زمين افتادند، حضرت به رعتخود را بربالينشان رسانيد و آنها را در آغوش گرفت. در آن لحظات حساس كهفرزندان نياز بيشترى به تسلى خاطر داشتند، با آنان ابرازهمدردى نمود... . آنگاه كه «قاسم بن الحسن» بر زمين افتاد وعموى خود را صدا زد، امام حسين(ع) چون باز شكارى خود را بربالين فرزند برادر رساند و مانند شير خشمگين بر دشمن حملهنمود. وقتى گردو غبار فرو نشست، ديدند امام(ع) بر بالين قاسمنشسه و به قاسم(ع)كه در حال جان دادن بود، فرمود: عز والله علىعمك ان تدعوه فلا يجيبك او يجيبك فلا يعنك او يعنك فلا يغنى عنكبعدا لقوم قتلوك»
به خدا سوگند، بر عموى تو سخت است كه او را بخوانى پاسخندهد، يا اجابت نمايد ولى نتواند كمك كند يا كمك كند اما به توسودى نبخشد.(از رحمت)خداوند دور باد قومى كه تو را كشت.
رفتار حضرت نسبتبه فرزند بيمارش زين العابدين(ع)
خواست الهى بر اين تعلق گرفت كه على بن الحسين حجت او بعد ازامام حسين(ع)، بيمار باشد تا جهاد بر او واجب نشود و همچنانزمين از حجت اللهى خالى نگردد و اين وضعيت جلوه ديگرى از تربيتحسينى را مىطلبيد. در حالىكه شدت مبارزه و مصبيتهاى پياپى كربلاانسان معمولى را چنان به خود مشغول مىكند كه همه چيز را فراموشمىكند، مربى بزرگ كربلا از مسئوليتبزرگ تربيت غافل نماند و چونفرزند خود را نيازمند توجه و مراقبت ديد، بر بالينش آمد وگفتگويى صميمانه به پرسشهاى او در در مورد حوادث كربلا پاسخداد. در منابع تاريخى مىخوانيم:
«... حضرت به سوى خيمه فرزندش زين العابدين آمد و در حالىكه فرزندش بر فرشى از پوستين استراحت مىنمود و زينب(س)از اوپرستارى مىكرد، فرزندش را عيادت نمود، وقتى زينالعابدين(ع)نگاهش به پدر افتاد، خواست از بستر بر خيزد. اما ازشدت بيمارى قادر به برخاستن نبود. از عمهاش زينب(س)خواست كه اورا كمك كند، زينب خود را تكيه گاه او قرار داد.
امام حسين(ع)از وضعيتبيمارى فرزندش سئوال كرد و زينالعابدين(ع)حمد و سپاس خداوند رابه جا آورد و از پدر پرسيد دراين روز با اين قوم منافق چگونه رفتارى كردى؟
پدر فرمود: «فرزندم شيطان بر آنان مستولى گشت و آنان را ازياد خدا غافل كرد...»
رفتار حضرت نسبتبه خانواده و فرزندان در لحظه وداع
امام(ع)در واپسين لحظههاى زندگى خويش شرايط ناگوارى خانوادهو فرزندان غصه يتيمى و از دست دادن نزديكترين عزيزان از يكطرف، طى مسير كربلا تا شام و از شام به مدينه، همراهى دشمنانسنگدل، از طرف ديگر را مجسم كرد. در چنين شرايطى امام(ع)شيوهدعوت به صبر و برد بارى و توجه دادن به نصرت الهى را برگزيد تابا دم حسينى خود روح خسته آنان را توان دوباره ببخشد و عزمشانبراى دستيابى به همه اهداف، تقويت نمايند. در مقاتل آمده است:
«هنگامى كه امام(ع)همه يارانش را ديد كه شهيد شدهاند، براىوداع به خيمهها آمد و ندا داد: «اى سكينه، اى فاطمه، اى زينب،اى امكلثوم، درود و سلام من بر شما باد» سكينه صدا زد: اى پدرآيا تن به مرگ دادهاى؟
فرمود: كسى كه ياور ندارد، چگونه تن به مرگ ندهد.
طبق نقل ديگر فرمود: «اى نور چشم من كسى كه ياورى ندارد،چگونه تسليم مرگ نشود،(فرزندم)رحمت و نصرت خداوند در دنيا وآخرت به همراه شما است، پس بر قضاء الهى، صبر پيشه كن و زبانبه شكوه مگشاى، زيرا دنيا از بين رفتنى و آخرت ماندگار است.»
طبق نقل سوم آن حضرت به فرزندان و خواهران چنين توصيه نمود: «خودتان را براى گرفتارى آماده كنيد و بدانيد خداوند نگهدار وياور شما است و شما را از شر دشمنان نجات مىبخشد و عاقبتامرتان را به خير خواهد كرد، دشمنانتان را با انواع بلاها عذابخواهد نمود و به شما، در برابر اين گرفتارى، انواع نعمت وكرامت عطاء خواهد كرد. پس زبان به شكوه مگشاييد و سخنى مگوييدكه از منزلت و ارزش شما بكاهد.»
سفارش به فرزندان يتيم و بازماندگان
بى شك از تلخترين لحظات براى فرزندان خرد سال، لحظهى از دستدادن والدين است. چنين وضعيتى بر فرزندان بسيار ناگوار و طاقتفرسا مىنمايد. در چنين شريطى آنان نيازمند توجه و عاطفهاند،نيازمند محبت و تسلى خاطراند.
فرزندان و بازماندگان كاروان كربلا هم نظاره گر دل خراشترينصحنهها بودهاند. لذا به توجهى عميق نياز داشتند. از اين روامام حسين(ع)با همه گرفتاريهايى كه داشت، وضعيت روحى و روانىفرزندان را پس از شهادت خود پيش بينى كرد و در واپسين لحظات،تنها فرزند بازمانده از خود زين العابدين(ع)را به توجه ومراقبت و درك وضعيت روحى آنها سفارش كرد و آنچنان شرايط روانىو روحى آنها را ترسيم كرد و مشاورههاى لازم تربيتى را به ايشانارائه نمود كه شخصى آشنا به مسائل روانشناسى و تربيتى را بهشگفتى وا مىدارد. امام(ع)فرمود: «... يا ولدى انت اطيب ذريتىو افضل عترتى و نتخليفتى على هولاء العيال و الاطفال فانهمغرباء مخذولون قد شملتهم الذله و اليتم و شماته الاعداء و نوائبالزمان، سكتهم اذا صرخوا و آنسهم اذا استوحشوا و سل خواطرهمبلين السلام فانهم مابقى من رجالهم من يستاءنسون به غيرك و لااحد عندهم يشكون اليه حزنهم سواك دعهم يشموك و تشمهم، و يبكواعليك و تبكى عليهم.»
فرزندم تو پاكيزه ترين ذريه و با فضيلتترين خاندان من هستى،بعد از من تو سر پرست كودكان و اهل بيت هستى، آنان غريب هستند.
خوارى و يتيمى و شماتت دشمنان و مصيبتهاى زمان آنها را در برگرفته است. هرگاه ناله و گريه شان بلند شد، آرامشان گردان، درهنگام ترس همراهشان باش، با سخنان نرم تسلى خاطرشان بده. ازمردان آنها، جز تو كسى كه مايه انس و آرامششان باشد، زندهنمانده است و جز تو كسى را كه شنواى شكوهها و درد دلهايشانباشد، ندارند....»
پاسخگويى به پرسشهاى فرزندان
فرزندان وقتى دوران نوزادى و كودكى را پشتسر مىگذارند، براثر ارتباط بيشتر با اشياء پيرامون و برخورد با موقعيتهاىجديد، سئوالاتى در ذهنشان به وجود مىآيد در مقطعى از سن، چنانوالدين را «سئوال باران» مىكنند كه آنها را به ستوه مىآورند.
كودكان هرچه رشد عقلانى بيشترى مىيابند، سئوالات جدىترى خواهندداشت، بويژه در دوره نوجوانى و آغاز جوانى، شرايط جديد، تغييرو تحولات، تصميمات بزرگ در زندگى والدين سئوالات بيشترى را درذهن آنان ايجاد مىكند، در چنين وضعيتى بر والدين بصير و آگاهاست كه زمينه پرسشگرى را براى فرزندانشان فراهم كنند و پاىصحبتهاى آنان بنشينند و با صبر و حوصله به پرسشهاى آنان پاسخمناسب دهند و ابهامات را مرتفع سازند. حادثه كربلا، كه موقعيتجديدى در زندگى امام حسين(ع) محسوب مىشد، پرسشهايى را در ذهنفرزندان و ديگر همراهان حضرت ايجاد كرد و ذهن كنجكاو آنان رابه پرسشگرى وا داشت. حسين بن على(ع)با درك موقعيت آنها، بهسئوالاتشان پاسخهاى مناسب و در خور شاءنشان مىداد. به دو نمونهاز پاسخگويى حضرت اشاره مىكنيم:
1 هنگامى كه حضرت به همراه اصحابش، هنگام ظهر در ثعلبيهفرود آمد، خواب كوتاهى بر آن حضرت مستولى شد. پس از اندكى حضرتبا چشم گريان از خواب بيدار شد. فرزندش «على» كه متوجه اينصحنه بود، پرسيد: اى پدر! چرا گريه مىكنى؟ خداوند چشم تو رانگرياند.
حضرت فرمود: «فرزندم اين لحظه، وقتى است كه رويا در آن دروغنمىباشد. من در خواب سوارهاى را ديدم كه كنارم ايستاد و گفت:
«اى حسين شما به سرعتحركت مىكنيد و مرگ به سرعتشما را بهبهشت مىرساند و آگاهى يافتم كه مرگ ما فرا رسيده است.»
علىپرسيد: اى پدر! آيا ما بر حق نيستيم؟
فرمود: «فرزندم به خداوندى كه همه بندگان به سوى او برمىگردند، ما بر حق هستيم»على عرض كرد: در اين صورت ترسى از مرگ نداريم.
امام فرمود: خداوند بهترين پاداش پدر به فرزند را به تو عطافرمايد.»
2- بعد از آنكه حضرت، در شب عاشورا، حوادث روز عاشورا وشهادت ياران را ترسيم كرد، قاسم بن حسن(ع)در باره شهادت خودپرسيد. امام(ع)به او مهربانى كرد و پرسيد:
فرزندم مرگ نزد تو چگونه است؟
پاسخ داد: عمو(جان)مرگ نزد من از عسل شيرينتر است.
حضرت بعد از آنكه ظرفيت و توان درك قاسم را نمايان ساخت وپاسخ زيباى او را شنيد، فرمود: عمويتبه فدايت گردد! به خداقسم! تو از كسانى هستى كه بعد از آزمايش بزرگ به همراه من شهيدمىشوند.
نقش آزادى و انتخاب در تربيت فرزندان
خداوند انسان را آزاد آفريد و قدرت اراده و انتخاب به اوبخشيد تا پرتو آن از ميان راههاى مختلف مسير صحيح را برگزيند.
آنچه انسان در پرتو شناخت و بدون اكراه و اجبار برگزيد، در راهتحقق و دستيابى به آن تا پاى جان مىايستد، عنصر آزادى به جا وانتخاب درست در تربيت، عنصرى گرانبها و كار آمد است، در تربيتفرزندان اجبار ثمرى نمىبخشد، والدين و مربيان بايد چنان زمينهرا آماده كنند كه فرزندان خود راه صحيح را بر گزينند تا برآنچه به حق برگزيدهاند، پايبند و استوار باشند، از جلوههاىتربيتى حادثه عاشورا، صحنه آزادى و انتخاب راه بود. امامحسين(ع)با اينكه در كربلا به شدت نيازمند داشتن ياور بودند، باكمال صداقت و راستى فرزندان و ديگر ياوران خود را در ادامهمسير آزاد مىگذارد و با اينكه بر فرزندان خود حق بزرگ دارد اماهيچگاه راه مبارزه و همراهى خود را بر آنان تحميل نمىكند و ازاينروست كه مىبينيم آنان نيز كه آگاهانه همراهى پدر و امامخويش را برگزيدند در راهش تا آخرين نفس ايستاده و جان خويش رافداى راهش نمودهاند. ابى حمزهثمالى از علىبن الحسين(ع) نقلمىكند كه در شب عاشورا پدرم اهل و فرزندان خود و اصحاب را جمعنمودند و خطاب به آنان فرمود: «اى اهل و فرزندان و اى شيعيانمن، از فرصتشب استفاده كنيد و جانهاى خود را نجات دهيد... شمادر بيعتى كه با من بستهايد آزاد هستيد. ...»
نيز آن حضرت هنگامى كه عبدالله فرزند مسلم نزد ايشان آمد واجازه ميدان طلبيد فرمود: «شما در بيعتبا من آزاد هستى،شهادت پدرت كافى است. تو دست مادرت را بگير و از اين معركهخارج شو» عبد الله عرض كرد: «بخدا سوگند من از كسانى نيستمكه دنيا را بر آخرت مقدم دارم.»