میرسد از راه مردی از دیار آشنایی
بر زبانش مهربانی در نگاهش روشنایی
روشنایی می دهد خورشید را برق نگاهش
می گذارد آسمان هر روز پیشانی به راهش
می رسد مهدی به دستش تیغ سرخ اقتدار
لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
***
مرغ دلم راهی قم ميشود
در حرم امن تو گم ميشود
عمه سادات سلام علیک
روح عبادات سلام علیک
كوثر نوری به كوير قمی
آب حيات دل اين مردمی
عمه سادات بگو كيستی؟
فاطمه يا زينب ثانيستی؟
از سفر كرب وبلا آمدی؟
يا كه به دنبال رضا آمدی؟
من چه كنم شعله داغ تورا
درد وغم شاهچراغ تورا
کاش شبی مست حضورم كنی
باخبر از وقت ظهورم كنی
شايد اين جمعه بيايد شايد...
خبر آمد خبري در راه است
سرخوش از آن دل که از آن آگاه است
شايد اين جمعه بيايد، شايد
پرده از چهره گشايد، شايد
دست افشان... پاي کوبان مي روم
بر در سلطان خوبان مي روم
مي روم بار دگر مستم کند
بي سر و بي پا و بي دستم کند
مي روم کز خويشتن بيرون شوم
در پي ليلا رخي مجنون شوم
هر که نشناسد امام خويش را
برکه بسپارد زمام خويش را
با همه لفظ خوش آواييم
در به در کوچه تنهاييم
اي دو سه تا کوچه زما دورتر
نغمه تو از همه پرشورتر
کاش که اين فاصله را کم کني
محنت اين قافله را کم کني
کاش که همسايه ما مي شدي
مايه آسايه ي ما مي شدي
هرکه به ديدار تو نايل شود
يک شبه حلال مسايل شود
دوش مرا حال خوشي دست داد
سينه ما را عطشي دست داد
نام تو بر دم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سياوش گرفت
نام تو آرامه جان من است
نامه تو خط امان من است
اي نگهت خاست گه آفتاب
در من ظلمت زده يک شب بتاب
پرده برانداز ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
اي نفست يار و مدد کار ما
کي و کجا وعده ديدار ما
با آنكه پيشم نيست،باز دوستش دارم
همه در سكوت بودند تا ببينند من چه كسي را بيشتر از همه دوست ميدارم
صدايي شنيده نميشد
آرامش و سكوت
هيچ نميگفتم تا اينكه كودكي بينوا و گريان با لحني لرزان گفت:
من از ديار فلسطينم
آن جايي كه خانواده ي مرا در آتش سوزاندند
كسي نميداند اين پسر چه كسي را دوست دارد جز من
همه بخاطرش گريستند
ناگاه با صدايي ارتعاش آميز صدا زد
براي من نگرييد چون من هم اميدي دارم
باز سكوت و آرامش
من ندا دادم
كسي را دوست دارم كه دست نوازش
دست پدري
دست برادري بر سر اين كودك ميكشد
و آن كسي نيست
جز مهدي صاحب الزمان(عج)
آري منظور من آن مولاي نجات دهنده است***
الهم عجل لوليك الفرج-ان شا الله*
و اما بعد
نيست مرا شاد بدان جهت كه جهت را ناديده گرفتم
و هدف مراست فنايي كه همه از ياد بردندي به جز اندكي!
مراست و توراست دشمني شيطان ليك گاهي در خواب خفته ايم
نيست شدن را نيستندي از براي امروز و امروز را براي فردا
و هر دوراست مفهوم آن لحظه كه در خاك جاي خواهيم گرفت!
به نيستندي اكتفا ياب كه اوراست آرامش آخرت
و آخرت راست از براي امتحان در اين گلستان زيبا ظاهر!!!
پس ايشانراست روزي سفر و سفر هر لحظه نزديكتر!!
آيا بودني راست جز خدا؟ آيا زيبايي راست ماندگار يا اعمال توراست نجات؟
پس مراست نصيحت ها از براي رفتن و كوچ
فنا شدن نيست از براي انسان چرا كه انسان راست از آغاز بودن
لكن نيست ميشود به ظاهر!!! و باز مي آيد به باطن و به ظاهر
چرا كودكي راست گريان از آمدنش؟
باز مراست و توراست احترام حق الناس و حق الله***
***
از دورانگار صدايي مرا صدا مي زند و اين آخرين لحظات زندگي من است
دوست دارم از دلم، از غصه هايم و از شكايت هاي دوران دلگرفتگيم سخن بگويم
اي كاش درد دل كردن آسان بود و اين يعني آرامش !
از چه بگويم؟ از اشكهاي ناپنهانم كه مثل فواره روان است يا از دستان بي مهر مردم كه
درك كردن لحظات عمر يك كبوتر را هرگز به تصوير نمي كشند!
فنا شدن را دوست دارم چرا كه او هم عاشق جان من است!
و نا اميدي براي من فرشته ي نجات است!!! چرا كه دل را از اين دنيا محو مي كند!!!
چه كسي تولد يك بچه كبوتر را به ياد دارد؟
اگر مردم بدانند تولد يك بچه كبوتر چه رنجا و مصيبت هايي را بدنبال دارد
هرگز دست سرد و بي احساس خود را از كمك كردن به ديگر اقشار مردم
دريغ نمي كردند!!!
اين روزها سخن از تولد نيست!!!
سخن از عشق و شقايق نيست!!!
حرف از دلدادگي و صفا نيست!!!
چرا كه مردم معناي محبت ها را از ياد برده اند
و مال و منال دلهايشان را اشغال كرده است
و باز اشك و حسرت ديدار فرشته ي مامور...