به نام خداوندگار
و امروز تنها بايد به فكر تنهايي روز جدايي بود
و آخر جدايي يك امر حتمي است
آنكه لايق تر از لياقتمندان بود هم رفت
و من هم كه لايق بودن نيستم هم خواهم رفت
و قيامت نزديك تر از آن است كه تصورش را تداعي نماييم
مرگ بر وهابيت باطل كه دشمن آشكار موعودند
و او خواهد آمد حتي اگر يك روز به وقوع روز رستاخيز باشد
و من قيامت را در حالي تداعي مي نمايم كه چشمانم به روي نوراني تو
منور گردد-ان شا الله تبارك و تعالي*
------------------
متن زير رو يه بار كه خيلي دلم گرفته بودش تو ثبت مطالب نوشتم و حال ميزارمش اينجا
خدايا سلام خيلي حرف دارم واست گوش كن:
خدايا دستمو بگير نذاز تنها بمونم نذار فنا بشم آخه ممكنه تند باد وحشيه
روزگار منو با خودش به يه جايي ببره كه ديگه راه برگشتي واسم نباشه
دنياي به اين بزرگي نميدونم چرا اينقد واسه من كوچيكه يا شايدم من كوچيكم
يا بزرگيشو تشخيص نميدم
خدايا منو بدست روزگار نسپري ها
، خودت كه خوب ميدوني خيلي بي وفاستهر بلايي كه ميخواد سر ادم در مياره و بعدشم انگار نه انگارو ميره سراغ يكي
ديگه
.خدايا كمكم كن - كمكم كن كه بتونم خوب باشمو خوب زندگي كنم- خوب ببينمو
خوب بشنوم. بهم قدرت بده تا تويه سراشيب زندگي ترمز نبرمو آهسته آهسته
اونجوريكه تو ميخواي قدم بردارم و توي سربالايياي زندگيم اين قدرتو بهم بده
تا كم نيارمو از بقيه جا نمونم آخه زندگي يه امتحان كه توش رقابت حرف اولو
آخرو ميزنه
.خدايا يعني ميشه يه روزي به خودم افتخار كنم - آره ميشه؟؟؟
به خوبياي خودم ببالم يعني ميشه؟؟؟
يعني ميشه عين روز اولي كه بدنيا اومدم و بابابزرگم تويه گوشم اذون گفتش
دوباره پاكو معصوم بدون گناه بشم؟
خدايا ازت ميخوام منو تنها نذاري آخه نااميدي آدمو ديوونه ميكنه - آدم با خودش
ميگه اين چه زندگي ايه مردن بهتره كه
.همه چيزا تكراري شدن- اين همه آدم انگاري يه خوب توشون نيست كه بشه
بهش اعتماد كرد
انگار همه ي كساييكه دورو ورت ميبيني واست غريبه شدن حتي اونيكه خيلي
دوستش داشتي و ديگه بهت فك نميكنه
.خدايا فقط تو ميتوني آهنگ زندگي ادمارو تغيير بدي. فقط تو ميتوني يه كاري كني
كه دنيا عوض بشه- آخه خالق همشون خود تويي
خدايا ميدونم كه داري به حرفام گوش ميدي- اصلا" ميدونم كه منو ميبيني
من يه آدم با اختياراتي كه تو بهم دادي معلومه كه هر كاري دلم بخواد تو اين دنياي
درندشت انجام ميدم. حتي شايد اون كارايي رو كه تو منعشون كرده باشي رو
آخه به كي بگم كجا داد بزنم بابا من نمي خوام بد باشم. من نميخوام دنيامو واسه
خودخواهيه خودمو دلم خراب كنم _ هان به كي بگم؟
خدايا فقط تورو دارم توييكه تويه همه ي سختيا با من بودي و كنارم بودي
توييكه هر وقت صدات كردم جوابمو با روي خوش دادي
توييكه هر كي هر جاي دنيا مسلمونو غير مسلمون هستش هر وقت دلش ميگيره مياد
در خونه ي تو و دردو دلاشو به تو ميگه
توييكه هر آدمي كه اسمتو به زبون مياره قلبش آرامش ميگيره
توييكه سر آغاز هر نامه اي- ذكر اول هر منبري - واسه شروع هر كاري
يا حتي وقتي صبح از خواب پا ميشيم اول مي گيم بسم الله - اول اسم تورو ميا ريم
چرا راه دور بريم ساده ترش اينكه وقتي همسايه آش نذري مياره دم در بهش ميگيم
خدا قبول كنه و............................................
.آره اصلا" همه چيزا با اسم تو شروع ميشه و با كمك خواستن وتوكل به تو واسه
خوب انجام شد نش تموم ميشه: خدايا همه چيز تويي اصلا" اول تويي آخر تويي
اي اولين واي آخرين اميد نذار زير پاهام شل بشه جز تو ديگه تكيه گاهي ندارم
-ازت ميخوام پشتمو داشته باشي آخه ميخوام هر طوري شده راهمو ادامه بدم
ميخوام اون بالا بالاها- جاييكه هميشه آرزوم بوده- ميخوام با كمك توبه اوج برسم
به اوج پاكيها
, خوبيها, مهربوني ها, دوست داشتنا, بندگي , و موفقيت ها و خلاصهتو اوج همه ي خوبيها اصلا" ميخوام اوني باشم كه تو ميخواي
خدايا ميدونم ميخواي بري اخه يه جاي ديگه يه آدم ديگه كه شايدم خيلي انتظار كشيده
چشم براه تو بري پيششو حرف دلشو بزنه. بذار حرف آخرمو بگم::::
اي خداي مهربون ازت ميخوام كمك كني كه خودمو بشناسم كمك كني كه خودم
باشم- نه اونيكه بودم - اونيكه بايد هموون باشم نه چيزي ديگه اي
كمك كن كه اگه بدم نميگم ميشه- خوب خوب بشم لااقل يه كمي از بديامو
كم كنم و به خوبيا نزديكتر بشم- كمك كن تا تورو بهتر بشناسم وبهت
نزديكتر بشمو ازت دور نشم- كمك كن تا ظاهرو باطنم يكي بشه
-حرف دلمو حرف زبونم با هم فرقي نداشته باشه آخه آدمي كه دلش يه چيز
ميگه و زبونش چيزي ديگه خودشو گم ميكنه كه هيچ- راهشم گم ميكنه
خدايا : دوستت دارم ولي نميگم چقدر چون اندازه نميشه واسش گفت
اي خدا فقط يه جمله ي ديگه :::دستمو بگير كه بي تو مثل درختي ام كه
برگاي زردش يكي يكي ميريزنو زير پاي
آدما له ميشن - خودشم نم نمك خشك ميشه
و مي ميره و
.........................تقدیم به تمام ستارگان سپهر جنون که عاشقانه سوختند ولی افول نکردند... و امروز هم در کنج آن آسمان گرد و غبار گرفته غریبانه می درخشند! سرشار از حماسه و شور و غربت... همچون مولایشان...
می خواستم
شعری برای جنگ بگویم
دیدم نمی شود
دیگر قلم زبان دلم نیست
گفتم:
باید زمین گذاشت قلمها را
دیگر سلاح سرد سخن کار ساز نیست
باید سلاح تیز تری برداشت
باید برای جنگ
از لوله ی تفنگ بخوانم
- با واژه ی فشنگ -
می خواستم
شعری برای جنگ بگویم
شعری برای شهر خودم- دزفول -
دیدم که لفظ ناخوش موشک را
باید به کار برد
اما
موشک
زیبایی کلام مرا می کاست
گفتم که بیت ناقص شعرم
از خانه های شهر که بهتر نیست
بگذار شعر من هم
چون خانه های خاکی مردم
خردوخراب باشدو خون الود
باید که شعر خاکی و خونین گفت
باید که شعر خشم بگویم
شعر فصیح فریاد
- هرچند ناتمام-
گفتم:
در شهر ما
دیوارها دوباره پر از عکس لاله هاست
اینجا وضعیت خطر گذرا نیست
اژیر قرمز است که می نالد
تنها میان ساکت شبها
بر خواب ناتمام جسدها
خفاشهای وحشی دشمن
حتی ز نور روزنه بیزارند
باید تمام پنجره ها را
با پرده های کور بپوشانیم
اینجا
دیوار هم
دیگر پناه پشت کسی نیست
کاین گور دیگری است که استاده است
در انتظار شب
دیگر ستار گان را
حتی
هیچ اعتماد نیست
شاید ستاره ها
شبگردهای دشمن ما باشند
اینجا
حتی
از انفجار ماه تعجب نمی کنند
اینجا
تنها ستارگان
از برجهای فاصله می بینند
که شب چقدر موقع منفوری است
اما اگر ستاره زبان می داشت
چه شعرها که از بد شب می گفت
گویا تر از زبان من گنگ
اری
شب موقع بدی است
هر شب تمام ما
با چشمهای زل زده می بینیم
عفریت مرگ را
کابوس آشنای شب کودکان شهر
هر شب لباس واقعه می پوشد
اینجا
هر شام خا مشانه به خود گفتیم:
شاید
این شام،شام آخر ما باشد
هر شام خامشانه به خود گفتیم:
امشب
در خانه های خاکی خواب آلود
جیغ کدام مادر بیدار است
که در گلو نیامده می خشکد؟
اینجا
گاهی سر بریده ی مردی را
تنها
باید ز بام دور بیاریم
تا در میان گور بخوابانیم
یا سنگ و خاک وآهن خونین را
وقتی به چنگ و ناخن خود می کنیم
در زیر خاک گل شده می بینیم:
زن روی چرخ کوچک خیاطی
خاموش مانده است
اینجا سپور هر صبح
خاکستر عزیز کسی را
همراه میبرد
اینجا برای ماندن
حتی هوا کم است
اینجا خبر همیشه فراوان است
اخبار بارهای گل و سنگ
بر قلبهای کوچک
در گورهای تنگ
اما
من از درون سینه خبر دارم
از خانه های خونین
از قصه ی عروسک خون آلود
از انفجار مغز سری کوچک
بر با لشیکه مملو رویاهاست
- - رویای کودکانه ی شیرین
از آن شب سیاه
آن شب که در غبار
مردی به روی جوی خیابان خم بود
با چشمهای سرخ و هراسان
دنبال دست دیگر خود می گشت
باور کنید
من با دو چشم مات خودم دیدم
که کودکی ز ترس خطر تند می دوید
اما سری نداشت
لختی دگر به روی زمین غلتید
و ساعتی دگر
مری خمیده پشت و شتابان
سر را به ترک بند دو چرخه
سوی مزار کودک خود می برد
چیزی درون سینه ی او کم بود…
اما
این شانه های گرد گرفته
چه ساده و صبور
وقت وقوع فاجعه می لرزند
اینان
هر چند
بشکسته زانوان و کمر هاشان
استاده اند فاتح و نستوده
- بی هیچ خان و مان
در گوششان کلام امام است
- فتوای استقامت و ایثار-
بر دوششان درفش قیام است
باری
این حرفها داغ دلم را
دیوار هم توان شنیدن نداشته است
آیا تو را توان شنیدن هست؟
دیوار!
دیوار سرد و سنگی سیار!
آیا رواست مرده بمانی
در بند انکه زنده بمانی؟
نه!
باید گلوی مادر خود را
از بانگ رود رود بسوزانیم
تا بانگ رود رود نخشکیده است
باید سلاح تیز تری برداشت
دیگر سلاح سرد سخن کارساز نیست……
***
براي شادي روح تمامي شهدا-از آغاز اسلام تا بحال
صلوات
روي خاك قبر مرا سنگ نگذاريد
دوست مي دارم اشك هاي مومنان
بر روي خاك مزار من فرو نشيند
و عطر انتظار را باز به مشامم رساند
ولي او خواهد آمد
كسي مرحم دل من و امثال من است
كه روزانه بارها تكرار و تكرار بگويد
الهم عجل لوليك الفرج
روزي كه آمدم در اين دنيا
در گوش راست من بعد از اذان نجوايي آشنا زمزمه كردند
و اين آرامش را باز با زبان بي زباني خودم تكرارش مي نمايم
وقتي دلم بي قراري ميكند
عكس زيباي مسجد با شكوه جمكران را براي
آرامش نشانه مي روم