دسته
دوستان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 351964
تعداد نوشته ها : 228
تعداد نظرات : 183
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
آن‌ روزها، من‌ و 15 خانم‌ دیگر در مسجد «امام‌موسی‌بن‌جعفر(ع‌)» در خیابان‌ «غیاثی‌» تهران‌، نزد(شهید) آیت‌الله «محمدرضا سعیدی‌» دروس‌ حوزوی‌می‌خواندیم‌. در همان‌ حال‌ ارتباط‌ مبارزاتیمان‌ با ایشان‌و همین‌ طور با گروهی‌ از دانشجویان‌ دانشگاههای‌ علم‌و صنعت‌ و تهران‌ بود. رابط‌ اصلی‌ ما هم‌ مرحوم‌ آیت‌الله«ربانی‌ شیرازی‌» بود.
آیت‌الله سعیدی‌ فعالیت‌ مبارزاتی‌ گسترده‌ای‌ علیه‌رژیم‌ شاه‌ داشت‌. یکی‌ از روزها به‌ ایشان‌ اطلاع‌ داده‌ شدکه‌ نیروهای‌ «ساواک‌» (سازمان‌ اطلاعات‌ و امنیت‌ کشورـ مسئول‌ دستگیری‌ و شکنجه‌ مبارزان‌ مخالف‌ِ رژیم‌شاه‌) خانه‌ را محاصره‌ کرده‌اند. آقای‌ سعیدی‌،اطلاعیه‌ها و مدارک‌ زیادی‌ درباره‌ حضرت‌ امام‌ داشت‌.آن‌ روز یادم‌ است‌ که‌ کاغذی‌ را که‌ روی‌ آن‌ چند شماره‌تلفن‌ دیگر همرزمان‌ نوشته‌ شده‌ بود، سریع‌ به‌ دهان‌گذاشت‌ و خورد. ما زنها، ساکهایی‌ را که‌ همراهمان‌ بود،از اعلامیه‌ها پر کردیم‌ که‌ به‌ این‌ صورت‌ از خانه‌ خارج‌کنیم‌، تا مدرک‌ و سندی‌ به‌ دست‌ ساواکیها نیفتد.
مقدار زیادی‌ اعلامیه‌ داخل‌ ساکم‌ بود. از در خانه‌ که‌خارج‌ شدم‌، دیدم‌ ساواکیها کاملاً اطراف‌ خانه‌ را گرفته‌اندو همه‌ را می‌گردند. سریع‌ برگشتم‌ داخل‌ خانه‌ و در رابستم‌. آقای‌ سعیدی‌ اعلامیه‌ها را داخل‌ یک‌ گونی‌ خالی‌«برنج‌» ریخت‌ و یکی‌ از پسرهایشان‌ را فرستاد بالای‌دیوار، او هم‌ گونی‌ اعلامیه‌ را به‌ خرابه‌ پشت‌ خانه‌ برد وزیر آشغالها و خاکها پنهان‌ کرد.
وقتی‌ از خانه‌ بیرون‌ آمدم‌، رفتم‌ دم‌ مغازه‌ آقای‌«علی‌ بهاری‌» (از همرزمان‌ شهید نواب‌ صفوی‌ درفدائیان‌ اسلام‌ که‌ مدت‌ زیادی‌ زندان‌ بود.) وارد مغازه‌خرازی‌شان‌ شدم‌ و ماجرا را تعریف‌ کردم‌. آقای‌ بهاری‌ باموتور گازی‌ رفت‌ آنجا، ولی‌ زود برگشت‌ و گفت‌ که‌ساواکیها روی‌ بام‌ خانه‌ هستند و امکان‌ جلو رفتن‌ وبرداشتن‌ اعلامیه‌ها وجود ندارد. برنامه‌ای‌ ریختیم‌ و به‌عنوان‌ اینکه‌ می‌خواهیم‌ آشغال‌ داخل‌ خرابه‌ بریزیم‌،ایشان‌ رفت‌ و گونی‌ را آورد.
گونی‌ را بردم‌ خانه‌ خواهرم‌، که‌ نبودند. از سر دیواررفتم‌ خانه‌ همسایه‌شان‌ و گونی‌ را گذاشتم‌ لای‌ وسایل‌ وآشغالها و پنهان‌ کردم‌. بعد از چند شب‌ با خودم‌ فکرکردم‌ که‌ نکند بروند آنجا و گونی‌ را پیدا کنند! سریع‌ رفتم‌و آن‌ را آوردم‌ گذاشتم‌ داخل‌ آب‌ انبار خانه‌، که‌ یک‌طاقچه‌ کوچک‌ داشت‌. البته‌ همه‌ اینها با اضطراب‌ وخطری‌ بسیار همراه‌ بود. روز بعد، در کمال‌ احتیاط‌ ومراقبت‌، مدارک‌ را برداشتم‌ و بردم‌ خانه‌ پدرم‌. شبانه‌ وبدون‌ اینکه‌ چراغی‌ روشن‌ کنم‌، فقط‌ از بالای‌ دیوارهارفت‌ و آمد می‌کردم‌. گونی‌ را لای‌ پلاستیک‌ و مشماپیچیدم‌ وتوی‌ باغچه‌ خانه‌ پدرم‌ جاسازی‌ کردم‌. البته‌بعدها که‌ من‌ از ایران‌ فرار کردم‌، پدرم‌ دیده‌ بود درخت‌خشک‌ شده‌، آنجا را کنده‌ بود و اعلامیه‌ها را پیدا کرده‌بود. بعداز پیروزی‌ انقلاب‌ اسلامی‌ که‌ آمدم‌ خانه‌،خواستم‌ باغچه‌ را بکنم‌ که‌ پدرم‌ گفت‌: «بیخودی‌ به‌خودت‌ زحمت‌ نده‌، من‌ همه‌ آنها را درآوردم‌ و از ترس‌اینکه‌ ساواکیها پیدایشان‌ کنند، همه‌ را سوزاندم‌.»
 
یکی‌ از فعالیتهای‌ من‌ در ایام‌ مبارزه‌، نوشتن‌اطلاعیه‌ و نامه‌ برای‌ فرماندهان‌ نیروهای‌ نظامی‌ وانتظامی‌ بود که‌ اول‌ باید آدرسهایشان‌ را پیدا می‌کردیم‌ وبعد اعلامیه‌ها را مبنی‌ بر اینکه‌ «از سرکوب‌ مردم‌ دست‌بکشید» به‌ خانه‌شان‌ می‌انداختم‌. یک‌ بار حدود پانزده‌روز تمام‌ با یک‌ تشک‌ و یک‌ چادر وصله‌دار، جلوی‌ «کاخ‌سعدآباد» (میدان‌ تجریش‌) از صبح‌ تا عصر نشستم‌ ومثلاً گدایی‌ می‌کردم‌. وظیفه‌ من‌ ثبت‌ ساعات‌ دقیق‌رفت‌ و آمد خانواده‌ شاه‌ از جمله‌ خود شاه‌ و اشرف‌ پهلوی‌بود. من‌ این‌ اطلاعات‌ را برای‌ اقدامات‌ بعدی‌ در اختیاربرادران‌ می‌گذاشتم‌. گاهی‌ هم‌ با اسم‌ مستعار به‌مجالس‌ می‌رفتم‌ و درباره‌ اعلمیت‌ حضرت‌ امام‌سخنرانی‌ می‌کردم‌.
 
یک‌ روز خبر آوردند که‌ آقای‌ «کرمی‌» و آقای‌«صالح‌» را در همدان‌ دستگیر کرده‌اند. آقای‌ صالح‌شوهر یکی‌ از فامیلهای‌ ما بود. برای‌ اینکه‌ به‌ خانواده‌آنها دلداری‌ بدهم‌، و هم‌ اینکه‌ از چند و چون‌ ماجرا باخبر شوم‌، یکی‌ دو روز به‌ همدان‌ رفتم‌. خانم‌ آقای‌ صالح‌که‌ پا به‌ ماه‌ بود، فارغ‌ شد. کمی‌ وضع‌ زندگی‌شان‌ را سر وسامان‌ دادم‌ و برگشتم‌ تهران‌. ساعت‌ حدود یک‌ بعد ازظهر بود که‌ رسیدم‌ تهران‌. مقداری‌ میوه‌ و خوراکی‌ ازهمدان‌ آورده‌ بودم‌. بچه‌ها دورم‌ نشستند که‌ آنها راتقسیم‌ کنم‌. ناگهان‌ زنگ‌ خانه‌ به‌ صدا درآمد. احساس‌کردم‌ باید خبری‌ باشد. یکی‌ از بچه‌ها رفت‌ در را باز کردو گفت‌ که‌ یک‌ آقایی‌ با شما کار دارد. دم‌ در که‌ رفتم‌، مردغریبه‌ای‌ را دیدم‌ که‌ به‌ محض‌ باز شدن‌ در، پایش‌ رالای‌ آن‌ گذاشت‌ که‌ مبادا در را ببندم‌. گفت‌: «شما خانم‌دباغ‌ هستید؟» گفتم‌: «بله‌» گفت‌: «آماده‌ شوید و با مابیایید». گفتم‌: «کجا بیایم‌؟ من‌ بچه‌دارم‌ ... کجا ...» و به‌بهانه‌ پوشیدن‌ لباس‌ رفتم‌ داخل‌ خانه‌. به‌ بچه‌هایم‌ که‌شش‌ دختر و یک‌ پسر بودند، گفتم‌:
ـ بچه‌ها اینها اومدن‌ و می‌خوان‌ من‌ رو ببرن‌ زندان‌... شما جیغ‌ و داد راه‌ بیندازین‌.
جیغ‌ و فریاد بچه‌ها باعث‌ شد که‌ ساواکیها بیایندتوی‌ حیاط‌ خانه‌. گفتند:
ـ خودشون‌ رو هم‌ که‌ بکشند، تو باید با ما بیایی‌،ولی‌ اگه‌ سر و صدا نکنند شما را می‌بریم‌ دو سه‌ تا سؤال‌می‌کنیم‌ و برتون‌ می‌گردانیم‌ اینجا... هیچ‌ کاری‌ باهاتون‌نداریم‌.
بچه‌ها همچنان‌ گریه‌ می‌کردند و مامان‌ مامان‌می‌گفتند. یکی‌ از ساواکیها گفت‌:
ـ تا شما شامتون‌ رو بخورین‌ مامانتون‌ رو آوردیم‌...
همراه‌ آنها، از در خانه‌ خارج‌ که‌ شدم‌ دیدم‌ که‌ یک‌ماشین‌ سر کوچه‌ ایستاده‌، یکی‌ ته‌ کوچه‌ و یک‌ ماشین‌دم‌ در خانه‌. داخل‌ هر کدام‌ هم‌ چند نفر مامور بودند.کوچه‌ را هم‌ بسته‌ بودند که‌ هیچ‌ ماشینی‌ تردد نکند. من‌را در صندلی‌ عقب‌ نشاندند. یک‌ مرد سمت‌ چپ‌نشست‌، یکی‌ دیگر سمت‌ راستم‌. ماشین‌ راه‌ افتاد. به‌سر کوچه‌ ایران‌ که‌ رسیدیم‌. یک‌ عینک‌ سیاه‌ به‌ چشمم‌زدند که‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ نتوانستم‌ جایی‌ را ببینم‌، ولی‌ ازمسیر حرکت‌ ماشین‌ در خیابانها متوجه‌ شدم‌ که‌ به‌طرف‌ مقر «کمیته‌ مشترک‌ ضد خرابکاری‌» که‌ نزدیک‌میدان‌ توپخانه‌ بود، می‌روند.
به‌ محض‌ اینکه‌ از ماشین‌ پیاده‌ام‌ کردند، واردراهرویی‌ با پله‌های‌ زیاد شدم‌. مدام‌ با لگد می‌زدند که‌سریعتر بروم‌. چند بار روی‌ پله‌ها افتادم‌. گفتم‌:«خب‌چشمم‌ را باز کنید که‌ لااقل‌ پله‌ها را ببینم‌...» این‌خواسته‌ من‌ با تعدادی‌ الفاظ‌ و فحشهای‌ رکیک‌ پاسخ‌داده‌ شد. با دیدن‌ این‌ وضعیت‌، خود را برای‌ برخوردهای‌تند آنان‌ آماده‌ کردم‌.
داخل‌ اتاق‌ روی‌ صندلی‌ که‌ نشستم‌، گفتم‌: «آقا تورو به‌ خدا هر سوالی‌ دارین‌ بگین‌ من‌ باید بروم‌ خانه‌ ...بچه‌هایم‌ تنها هستن‌...» با این‌ حرف‌ قصد داشتم‌ به‌آنها تفهیم‌ کنم‌ که‌ از هیچ‌ چیز خبر ندارم‌ و حرفهای‌آنان‌ را باور کرده‌ام‌.
ترس‌ عجیبی‌ در وجودم‌ پیدا شده‌ بود. طبیعی‌ هم‌بود. یک‌ مشت‌ مرد کثیف‌ و پست‌ بودند. برای‌ بازجویی‌به‌ اتاقی‌ دیگر بردند و شروع‌ کردند به‌ زدن‌ با کابل‌ وشلاق‌ به‌ کف‌ پاهایم‌. مدام‌ سؤالات‌ مختلف‌می‌پرسیدند. مجدداً برگشتم‌ به‌ اتاق‌ رئیسشان‌«منوچهری‌» و «تهرانی‌» که‌ از شکنجه‌گران‌ معروف‌ساواک‌ بودند.
سؤالات‌ مختلفی‌ می‌پرسیدند. من‌ هم‌ که‌ نمی‌دانستم‌ به‌ واسطه‌ لو رفتن‌ یا دستگری‌ اعضای‌ کدام‌گروه‌ مرا گرفته‌اند، برایم‌ خیلی‌ مشکل‌ بود که‌ حرف‌بزنم‌. اگر می‌دانستم‌ قضیه‌ مربوط‌ به‌ کدام‌ گروه‌ است‌، دوسه‌ تا اسم‌ بی‌اهمیت‌ را می‌گفتم‌ و از این‌ وضعیت‌رهایی‌ پیدا می‌کردم‌. ولی‌ چون‌ از علت‌ اصلی‌ دستگیری‌خبر نداشتم‌، ترسیدم‌ که‌ خدای‌ نکرده‌ اسم‌ کسی‌ را ببرم‌که‌ لو برود و او را اذیت‌ کنند.
شکنجه‌، همچنان‌ ادامه‌ داشت‌. به‌ انواع‌ مختلف‌.شلاق‌، کتک‌، اهانت‌ و هر چه‌ که‌ از دستشان‌ بر می‌آمد.ساعت‌ 12 شب‌ بود که‌ از شدت‌ درد و شکنجه‌ از حال‌رفتم‌. کشان‌کشان‌ مرا بردند و انداختند داخل‌ یک‌ اتاق‌.چادرم‌ را که‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ از خود دور نمی‌کردم‌، کشیدم‌روی‌ صورتم‌ و گوشه‌ اتاق‌ کز کردم‌، که‌ مثلاً خواب‌هستم‌. بی‌شرمها با حال‌ بسیار زننده‌ می‌آمدند داخل‌اتاق‌ که‌ مثلاً مرا بترسانند. سعی‌ کردم‌ بی‌حرکت‌ بمانم‌که‌ فکر کنند خوابم‌. حرفهای‌ زشتی‌ می‌زدند که‌ مرابترسانند. آن‌ شب‌ سپری‌ شد تا فردا.
 
از صبح‌ روز دوم‌، شکنجه‌های‌ اصلی‌ شروع‌ شد.دستم‌ را به‌ زور گرفتند، سوزنهایی‌ بلندی‌ را به‌ زیرناخنهایم‌ فرو کردند و سپس‌ نوک‌ انگشتانم‌ را که‌ سوزن‌زیرش‌ بودند، توی‌ دیوار کوبیدند. سوزها تا انتها در زیرناخنها نفوذ کرد. تمام‌ تنم‌ از درد تیر کشید. گاهی‌ با«باتوم‌ برقی‌» که‌ شوک‌ الکتریکی‌ ایجاد می‌کند، به‌اعضای‌ مختلف‌ بدنم‌ می‌زدند.
یکی‌ دیگر از وحشیانه‌ترین‌ شکنجه‌های‌تخصصی‌ ساواک‌ شاه‌، «آپولو» بود. تعریف‌ آن‌ را قبلاًشنیده‌ بودم‌. مرا روی‌ یک‌ صندلی‌ فلزی‌ نشاندند.کلاهی‌ آهنی‌ که‌ سیمهایی‌ به‌ آن‌ وصل‌ بود، روی‌ سرم‌بستند؛ دستها و پاهایم‌ را هم‌ به‌ صندلی‌ بستند. به‌یکباره‌ جریان‌ برقی‌ ـ که‌ چندان‌ قوی‌نبودکه‌ آدم‌ را بکشدولی‌ سیستم‌ عصبی‌ را به‌ هم‌ می‌ریخت‌ ـ وصل‌شد.بدنم‌ کاملاً به‌ لرزه‌ افتاد و اعصابم‌ داغان‌ شد. اصلاًنمی‌توانم‌ حالت‌ آن‌ لحظه‌ خودم‌ را بیان‌ کنم‌. هر عمل‌زشتی‌ که‌ از دستشان‌ برمی‌آمد، انجام‌ می‌دادند و مدام‌اهانت‌ می‌کردند.
 
گاهی‌ کف‌ پاهایم‌ از شدت‌ ضربات‌ شلاق‌ شدیداًورم‌ می‌کرد. سریع‌ مامور شکنجه‌ دست‌ و پایم‌ را بازمی‌کرد و با شلاق‌ دنبالم‌ می‌افتاد که‌ به‌ دور بالکن‌ دایره‌مانندی‌ که‌ با نرده‌ آهنی‌ پوشیده‌ شده‌ بود، بدوم‌. اول‌منظورشان‌ از این‌ کار را نفهمیدم‌، ولی‌ بعداً متوجه‌ شدم‌که‌ این‌ کار را می‌کنند که‌ تاولهای‌ کف‌ پا ورم‌ نکند، تادوباره‌ بتوانند شلاق‌ بزنند. گاهی‌ هم‌ پاهایم‌ را به‌گیره‌هایی‌ که‌ به‌ سقف‌ وصل‌ بود، می‌بستند و تا چندساعت‌ به‌ حالت‌ آویزان‌ می‌ماندم‌.
نماز خواندن‌ در آنجا ممکن‌ نبود. یعنی‌ اجازه‌نمی‌دادند. زمان‌ از دستمان‌ رفته‌ بود و فقط‌ به‌ واسطه‌شام‌ یا صبحانه‌ که‌ می‌آوردند، شب‌ وروز را می‌فهمیدم‌ وبا در نظر گرفتن‌ این‌ زمانها نماز می‌خواندم‌. چون‌ درطول‌ هر بیست‌ و چهار ساعت‌ فقط‌ یک‌ بار حق‌ داشتم‌به‌ دستشویی‌ بروم‌؛ آن‌ هم‌ یک‌ سرباز مراقبم‌ بود که‌اعصابم‌ خرد می‌شد. خلاصه‌ با همان‌ حالت‌ نشسته‌ باجهت‌یابی‌ احتمالی‌ قبله‌، نماز می‌خواندم‌.
 
یکی‌ از سخت‌ترین‌ موقعیتها برایم‌، آنجا بود که‌دخترم‌ را که‌ تازه‌ وارد سیزده‌ سالگی‌ شده‌ بود، به‌ زندان‌آوردند.
آن‌ شب‌، از ساعت‌ 12 صدای‌ جیغ‌ و فریاد او را که‌شکنجه‌ می‌شد شنیدم‌. فقط‌ فردیادهایش‌ را می‌شنیدم‌و نمی‌دانستم‌ چه‌ می‌کشد. نمی‌دانستم‌ چکار کنم‌.همدمی‌ جز گریه‌ نداشتم‌. فکر کنم‌ ساعت‌ چهار صبح‌بود که‌ سر و صدایی‌ در بند زندان‌ آمد. از سوراخ‌ روی‌ درسلول‌ نگاه‌ کردم‌، دیدم‌ دو تا سرباز زیر بغل‌ دخترم‌ راگرفته‌اند و او را کشان‌ کشان‌ آوردند انداختند وسط‌ راهرو،و با سطل‌ رویش‌ آب‌ ریختند که‌ به‌ هوش‌ بیاید. با دیدن‌این‌ صحنه‌ دیگر طاقتم‌ تمام‌ شد. دیوانه‌وار با مشت‌ به‌در کوبیدم‌ و فریاد زدم‌. گفتم‌ که‌ در را باز کنید تا ببینم‌بچه‌ام‌ چه‌ شده‌.
مرحوم‌ آیت‌الله «ربانی‌ املشی‌» که‌ در یکی‌ دیگر ازسلولها بود، با صوت‌ زیبا شروع‌ کرد به‌ خواندن‌ قرآن‌ تارسید به‌ آیة‌ «استعینوا بالصبر و الصلوة‌» کمی‌ آرام‌گرفتم‌، ساکت‌ شدم‌ و سر جایم‌ نشستم‌. بعد از چنددقیقه‌ بلند شدم‌ تا دوباره‌ به‌ دختر کوچولویم‌ که‌ زیرضربات‌ و شکنجه‌های‌ وحشیانه‌ دژخیمان‌ شاه‌ له‌ شده‌بود، نگاهی‌ بیندازم‌. یک‌ پتوی‌ سربازی‌ آوردند، او راانداختند توی‌ آن‌ و بردند. با دیدن‌ این‌ صحنه‌ احساس‌کردم‌ دخترم‌ مرده‌ است‌. خوشحال‌ شدم‌. خدا را شکرکردم‌ از اینکه‌ از شر ساواکیها و شکنجه‌های‌ کثیفشان‌راحت‌ شده‌ است‌.
حدود شانزده‌ روز از آخرین‌ دیدار من‌ و دخترم‌می‌گذشت‌؛ خیالم‌ راحت‌ بود که‌ او مرده‌ و دیگر شکنجه‌نمی‌شود. ولی‌ آن‌ شب‌، درِ سلول‌ را باز کردند و در کمال‌تعجب‌ دیدم‌ که‌ دخترم‌ را به‌ داخل‌ سلول‌ انداختند و در رابستند. او گفت‌ که‌ در طی‌ این‌ مدت‌، در بیمارستان‌شهربانی‌ (در خیابان‌ بهار) بستری‌ بوده‌ است‌. او را درآغوش‌ گرفتم‌ و شروع‌ کردم‌ به‌ نوازشش‌. مچ‌ دستهایش‌را که‌ لمس‌ کردم‌، گریه‌ام‌ گرفت‌. زخم‌ بدی‌ به‌ چشم‌می‌خورد، او را با دستبند، محکم‌ به‌ تخت‌ بسته‌ بودند.
 
هیچ‌ جای‌ سالمی‌ در بدنم‌ نمانده‌ بود که‌ ازشکنجه‌های‌ آنان‌ در امان‌ باشد. دستهایم‌ تا آرنج‌، پشت‌گوشها و ... پر بود از آثار سوختگی‌ و زخم‌. در اتاق‌شکنجه‌، دژخیمان‌ شاه‌ سیگارهایشان‌ را روی‌ بدن‌ من‌خاموش‌ می‌کردند. حتی‌ یک‌ بار هم‌ یکی‌ از آنها چیزی‌مثل‌ انبردست‌ انداخت‌ زیر ناخن‌ پایم‌، آن‌ را گرفت‌ واین‌ور و آن‌ور کرد بعد کشید. دردِ خیلی‌ عجیبی‌ داشت‌.اصلاً قابل‌ تعریف‌ نیست‌. حالا که‌ حدود سی‌ سال‌ از آن‌روز می‌گذرد، این‌ انگشت‌ پایم‌ هنوز عفونت‌ دارد و چرک‌می‌کند.
گاه‌ از شدت‌ درد و شکنجه‌، بی‌هوش‌ می‌شدم‌ وبدنم‌ را به‌ داخل‌ زندان‌ می‌انداختند. آنها که‌ از شکنجه‌من‌ خسته‌ شده‌ بودند، دخترم‌ را آورده‌ بودند تا با شکنجه‌او، مرا تحت‌ تاثیر بگذارند و فشار بیاورند که‌ حرف‌ بزنم‌.
 
آن‌ شب‌ که‌ دخترم‌ را به‌ سلول‌ آوردند، سه‌ تا موش‌هم‌ انداختند داخل‌. دخترم‌ که‌ ترسیده‌ بود به‌ من‌ پناه‌آورد. بغلش‌ کردم‌ و شروع‌ کردم‌ به‌ نوازش‌ و گفتم‌ اگربخواهی‌ جیغ‌ بزنی‌ و عکس‌العمل‌ نشان‌ بدهی‌، اینهاکارهای‌ دیگری‌ هم‌ می‌کنند. مثلاً مار می‌آورند.مارهایی‌ که‌ زهرش‌ را گرفته‌ بودند، برای‌ ترساندن‌زندانی‌ به‌ داخل‌ سلول‌ می‌انداختند. تنها پتویی‌ را که‌داشتیم‌، دورش‌ پیچیدم‌ و گفتم‌ که‌ موشها در تاریکی‌نمی‌مانند و احتمالاً می‌روند طرف‌ دریچه‌ای‌ که‌ روی‌سقف‌ بود ـ و معلوم‌ نبود مال‌ چی‌ بود ـ نور خفیفی‌ از آنجامی‌آمد.
احساس‌ من‌ و دخترم‌ در آن‌ شبهای‌ شکنجه‌ وتنهایی‌، غیر قابل‌ وصف‌ و درک‌ است‌. باید مادر بود تابشود اینها را احساس‌ کرد. کسی‌ که‌ مادر است‌ و این‌خاطرات‌ را می‌خواند، می‌فهمد یک‌ دختر بچه‌ای‌ که‌ تاآن‌ روز حتی‌ «پوشیه‌» از صورتش‌ برداشته‌ نشده‌، پسرعمه‌اش‌ که‌ ماهها در خانه‌ ما زندگی‌ کرده‌ بود، هنگامی‌که‌ آن‌ دو را سوار ماشین‌ کرده‌ بودند که‌ ببرند ساواک‌، او رانشناخته‌ بود. پسر عمه‌اش‌ به‌ او گفته‌ بود که‌ می‌گویندشما دباغ‌ هستید، از کدام‌ خانواده‌ دباغ‌ هستید؟ و او گفته‌بود مادرم‌ را گرفته‌اند و او فهمیده‌ و شناخته‌ بودش‌.
این‌ دخترها با هیچ‌ مرد غریبه‌ای‌ برخوردنداشته‌اند، حالا حسابش‌ را بکنید، می‌گفت‌ من‌ را توی‌اتاقی‌ بردند که‌ هفت‌ ـ هشت‌ تا مرد بدون‌ لباس‌ انداخته‌بودند وسط‌ می‌زدند، فحاشی‌ می‌کردند و او که‌ دختری‌سیزده‌ ساله‌ بود، فقط‌ جیغ‌ می‌زده‌ و التماس‌ می‌کرده‌.کاری‌ از دستش‌ بر نمی‌آمده‌. بعد زیر همان‌ شکنجه‌ها ازهوش‌ رفته‌ بود که‌ با باتوم‌ برقی‌ به‌ او شوک‌ وارد کرده‌بودند و آنقدر حالش‌ بد شده‌ بود که‌ شانزده‌ روز دربیمارستان‌ بستری‌ شده‌ بود تا کمی‌ حالش‌ جا بیاید.
او که‌ الان‌ حدود چهل‌ سالش‌ است‌، دوبار قلبش‌عمل‌ شده‌ است‌ و حتی‌ نمی‌تواند درست‌ نفس‌ بکشد.گوشه‌ خانه‌ درازکش‌ افتاده‌ است‌ و قدرت‌ هیچ‌ کاری‌ وحتی‌ حرف‌ زدن‌ ندارد.
خیلی‌ دلم‌ می‌سوخت‌. او به‌ خاطر من‌ شکنجه‌ شده‌بود ولی‌ حالا که‌ بدن‌ شکسته‌اش‌ در آغوشم‌ بود، چیزی‌نداشتم‌ تا به‌ او بدهم‌ که‌ کمی‌ قوت‌ بگیرد. تنها کمکی‌که‌ آنجا به‌ ما شد، یک‌ سرباز نگهبانی‌ بود که‌ اهل‌کردستان‌ بود. او که‌ دلش‌ خیلی‌ برای‌ ما سوخته‌ بود، یک‌شب‌ ساعت‌ حدود 10، یواشکی‌ پنجره‌ فلزی‌ کوچکی‌ راکه‌ روی‌ در سلول‌ بود، باز کرد و چیزی‌ انداخت‌ داخل‌. اول‌فکر کردم‌ دوباره‌ موش‌ انداخته‌اند. نگاه‌ که‌ کردم‌، دیدم‌یک‌ بسته‌ کوچک‌ است‌ که‌ سه‌ تا حبّه‌ قند داخلش‌ بود.بعد، از لای‌ در گفت‌: «اینها را بده‌ به‌ بچه‌ات‌ بخوره‌ شایدیک‌ ذره‌ جان‌ بگیره‌...» شب‌ دیگر پنج‌ تا حبّه‌ انگورانداخت‌ و گفت‌: «دخترت‌ خیلی‌ ضعیف‌ شده‌ ... من‌ چیزدیگری‌ ندارم‌ که‌ بدهم‌... همین‌ چند تا حبه‌ انگورو بده‌به‌ اون‌ شاید کمی‌ حالش‌ بهتر شود.»
 
سلول‌ ما، حدود یک‌ متر و هفتاد سانت‌ طول‌ وعرضش‌ بود. البته‌ در بعضی‌ از سلولها، در همین‌ فضا،چهار ـ پنج‌ نفر زندانی‌ بودند. کف‌ زندان‌ هم‌ مدام‌ خیس‌بود. حالت‌ لجن‌ زار داشت‌.
یکی‌ از سخت‌ترین‌ لحظات‌ زندان‌، هنگامی‌ بودکه‌ یکی‌ از ما را برای‌ شکنجه‌ می‌بردند. «رضوانه‌»دخترم‌ را که‌ می‌خواستند ببرند، اصلاً جلوی‌ ساواکیهاگریه‌ نمی‌کردم‌. صدای‌ پای‌ نگهبانها که‌ می‌آمد، دخترکوچولویم‌ را در آغوش‌ می‌کشیدم‌، صورتش‌ را غرق‌بوسه‌ می‌کردم‌ و می‌گفتم‌:
ـ عزیزم‌ ... به‌ خدا می‌سپارمت‌ .... هر چی‌ خدابخواد همونه‌...
او را که‌ می‌بردند، بغضم‌ می‌ترکید، یکه‌ و تنها درآن‌ تاریکی‌ زندان‌، می‌زدم‌ زیر گریه‌. کف‌ دستهایم‌ راروی‌ دیوار می‌کوبیدم‌، تیمم‌ می‌کردم‌ و نماز می‌خواندم‌ تادلم‌ آرام‌ بگیرد.
ساعتی‌ بعد، درِ سلول‌ باز می‌شد و بدن‌ نیمه‌جان‌ اورا که‌ می‌انداختند، می‌رفتند. هر چیزی‌ که‌ توانسته‌ بودم‌پنهان‌ کنم‌، ذره‌ای‌ از غذا و یا چند قطره‌ آب‌، در دهانش‌می‌گذاشتم‌. صورت‌ نازش‌ را فوت‌ می‌کردم‌ و یا با گوشه‌پتو باد می‌زدم‌.
 
الگوی‌ من‌ در صبر و تحمل‌ همة‌ این‌ شکنجه‌ها،اول‌ اعتقادم‌ به‌ الطاف‌ الهی‌، راه‌ امام‌ و سپس‌ شهیدبزرگوار آیت‌الله سعیدی‌ بود که‌ چند سالی‌ را در محضرایشان‌ کسب‌ علم‌ کرده‌ بودم‌. ایشان‌ کسی‌ بود که‌ زیربدترین‌ شکنجه‌ها فریاد زده‌ بود:
ـ اگر تکه‌ تکه‌ام‌ کنید، هر قطره‌ خونم‌ فریاد می‌زندخمینی‌... خمینی‌...
همین‌ اعتقادات‌ دینی‌ بود که‌ همواره‌ تلاش‌می‌کردم‌ حجابم‌ را حفظ‌ کنم‌. با وجودی‌ که‌ زیر دست‌کثیف‌ترین‌ و پست‌ترین‌ انسانهای‌ روی‌ زمین‌، که‌ذره‌ای‌ شرافت‌، حیا و غیرت‌ در وجودشان‌ وجود نداشت‌،مدام‌ شکنجه‌ می‌شدم‌ و مورد اهانت‌ و آزار قرارمی‌گرفتم‌، ولی‌ سعی‌ می‌کردم‌ حجابم‌ را حفظ‌ کنم‌.روزهای‌ اول‌ چادر داشتم‌ که‌ گرفتند. سپس‌ یک‌ پیراهن‌مردانة‌ زندانی‌ها را از سلول‌ بغلی‌ گرفتم‌، وقتی‌ می‌آمدندکه‌ برای‌ شکنجه‌ ببرندم‌، آن‌ را روی‌ سرم‌ می‌انداختم‌ وآستینهایش‌ را زیر گلویم‌ گره‌ می‌زدم‌ تا موهایم‌ پیدانباشد. بعداً این‌ پیراهن‌ را هم‌ طاقت‌ نیاوردند که‌ ببینندروی‌ سرم‌ می‌کشم‌، گرفتند؛ دو تا پتوی‌ سربازی‌ به‌ ماداده‌ بودند. از آن‌ روز به‌ بعد هرگاه‌ می‌خواستیم‌ برای‌شکنجه‌ برویم‌، یکی‌ از پتوها را من‌ روی‌ سرم‌می‌کشیدم‌، یکی‌ را دخترم‌. به‌ همین‌ خاطر در زندان‌ به‌«مادر و دخترِ پتویی‌» معروف‌ شده‌ بودیم‌.
بعد از پیروزی‌ انقلاب‌ به‌ خواسته‌ یکی‌ از آشنایان‌،به‌ پادگان‌ لویزان‌ رفتم‌. «تهرانی‌» کسی‌ که‌ در شکنجه‌من‌ و دخترم‌ حیا و شرفی‌ نداشت‌ و در خباثت‌ روی‌وحشی‌ترین‌ها را سفید کرده‌ بود، نشسته‌ بود پشت‌ یک‌میز، یک‌ لیوان‌ آب‌ میوه‌ کنار دستش‌ بود، و تند تنداعترافات‌ می‌نوشت‌. به‌ او گفتم‌:
ـ آقای‌ تهرانی‌... مرا می‌شناسی‌؟
گفت‌: «نه‌... بجا نمی‌آورم‌...»
گفتم‌: «برایت‌ خیلی‌ متأسفم‌، تو که‌ دیشب‌ توی‌مصاحبه‌ تلویزیونی‌ات‌ جنایاتت‌ را با ذکر ساعت‌ و دقیقه‌می‌گفتی‌، چطور مرا نمی‌شناسی‌؟»
گفت‌: «به‌ خاطر نمی‌آورم‌.»
گفتم‌: «مادر دختر پتویی‌ را یادته‌؟»
تا این‌ را گفتم‌، چشمانش‌ گرد شد؛ با کف‌ دست‌ به‌پیشانی‌اش‌ کوبید و گفت‌:
ـ بله‌... بله‌... من‌ جداً متأسفم‌... فکر می‌کردم‌ شمااز بین‌ رفته‌اید.
گفتم‌: «نخیر.. خدا خواست‌ که‌ من‌ بمانم‌ تا یکی‌ ازنشانه‌ها باشم‌ برای‌ خباثت‌ شما... شما از ما این‌ جوری‌بازجویی‌ می‌کردین‌؟... با آب‌ میوه‌ و در کمال‌ آرامش‌؟...یادته‌ دختر بچه‌ سیزده‌ سالة‌ من‌، توی‌ اون‌ گرمای‌تابستان‌، تشنه‌اش‌ بود، لَه‌لَه‌ می‌زد، لیوان‌ آب‌ یخ‌ راآوردی‌ جلویش‌، او له‌له‌ می‌زد و تولیوان‌ را جلوی‌ دهانش‌بردی‌، ولی‌ آن‌ را خالی‌ کردی‌ روی‌ زمین‌؟
گفت‌ : «بله‌ ... بله‌ ... من‌ متاسفم‌.»
بعد آب‌ دهانی‌ روی‌ زمین‌ انداختم‌ و خارج‌ شدم‌.دیگر طاقت‌ نداشتم‌ چهره‌ خبیث‌ او را ببینم‌. واقعاً خدامنتّقم‌ خوبی‌ است‌.
دسته ها :
يکشنبه پانزدهم 10 1387

بر اساس یکی از اسناد کشف شده ساواک، هنگام حضور امام خمینی در نوفل لوشاتو رئیس سازمان اطلاعاتی فرانسه پیشنهاد ترور امام خمینی در ایتالیا را به ساواک ایران ارائه کرده بود.

به گزارش خبرنگار «تابناک»، طبق این پیشنهاد که از سوی «کنت دومرانش» رئیس سازمان اطلاعاتی فرانسه به تیمسار کاوه، فرستادة ساواک ارائه شد، می‌بایست زمینه انتقال امام به ایتالیا فراهم شود.

طی 4 ماهی که(13 مهر تا 12 بهمن 57) امام خمینی(ره) در فرانسه حضور داشتند، سازمان اطلاعاتی فرانسه با همکاری ساواک تلاشهای فراوانی برای مقابله با فعالیتهای ایشان علیه رژیم شاه به عمل آورد. این تلاش‌ها شامل اعمال فشار به حضرت امام برای توقف مبارزات ایشان، کنترل تلفنهای نزدیکان امام، ارائه نشانی طرفداران امام به ساواک و تلاشهایی برای اخراج امام از فرانسه بود.
 
اما یکی از اسناد ساواک که موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی آن را امروز منتشر کرد، حاکی از پیشنهاد رئیس سازمان اطلاعاتی فرانسه برای ترور امام خمینی است.
 
طبق این پیشنهاد که از سوی «کنت دومرانش» رئیس سازمان اطلاعاتی فرانسه به تیمسار کاوه، فرستاده ساواک ارائه شد، می‌بایست زمینه انتقال امام به ایتالیا فراهم شود. سپس در آنجا با استفاده از هرج و مرج سیاسی موجود در آن کشور، اقدام به ترور ایشان گردد.
 
این پیشنهاد همراه با سایر فعالیتهای مشترک ساواک و سازمان اطلاعاتی فرانسه علیه امام، در نامه سپهبد ناصر مقدم به شاه گزارش شده که در آن آمده است:

پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر

مفتخراً بشرف عرض می‌رساند:
به منظور تسریع و پیگیری اقدامات مربوط به جمع‌آوری اطلاعات پیرامون فعالیتهای خمینی در پاریس معاون اطلاعات خارجی ساواک از تاریخ پنجشنبه 20/7/57 تا یکشنبه 23/7/1357 به پاریس مسافرت و طی آن ملاقاتهایی با مقامات سرویس اطلاعاتی فرانسه و برخی از منابع اطلاعاتی به عمل آورد.
اهم مطالب مطروحه در این ملاقاتها و اطلاعات مکتسبه در مورد خمینی ذیلاً از شرفعرض پیشگاه مبارک ملوکانه می‌گذرد.

بنا به اظهار مقامات فرانسوی خمینی از بدو ورود به پاریس تاکنون سه بار محل اقامت خود را تغییر داده است و طی این مدت با ابوالحسن بنی‌صدر ـ صادق قطب‌زاده ـ مظفر فیروز ـ غضنفرپور ـ سیدشمس‌الدین مجابی و تعداد کثیر دیگری از ایرانیان مقیم فرانسه و سایر کشورهای اروپا بویژه ایتالیا و آلمان تماس داشته است. ضمناً صادق قطب‌زاده شخصاً به عراق رفته و خمینی را با خود به فرانسه برده است.
مراقبت از محل اقامت کنونی خمینی از نقطه‌نظر تعیین هویت اشخاصی که با او ملاقات می‌کنند به دلیل وضع خاص خانه محل اقامت او باغ بزرگ با دو دیوار و درهای متعدد برای پلیس امنیتی فرانسه مشکل است. تحقیقات پیرامون مراجعین به محل اقامت خمینی با توجه به شماره پلاک اتومبیل آنها از طرف پلیس فرانسه ادامه دارد و قرار است متعاقباً نتیجه به اطلاع مقامات ایرانی برسد.

مقامات سرویس فرانسه همچنین اظهار داشتند که قرار بود ظرف روز 23/7/57 خمینی برای مصاحبه به محلی در داخل شهر پاریس برود اما نماینده پلیس امنیتی فرانسه به منزل او رفت و به خمینی اظهار داشت که اگر به محل ملاقات برود پلیس مجبور است همه کسانی را که به آنجا رفته‌اند از آن محل اخراج کند. نماینده پلیس خطاب به خمینی تأکید کرد که دولت فرانسه از بدو ورود به وی (خمینی) ابلاغ نموده است که حق هیچ‌گونه فعالیت سیاسی علیه ایران را ندارد. مقامات سرویس فرانسه خاطرنشان ساختند که پس از این مذاکرات خمینی در آخرین لحظه رفتن خود را به محل اجتماع افراد منظور و انجام مصاحبه لغو کرد.

کنت دومرانش رئیس سرویس فرانسه اظهار داشت که زمینه‌سازی دولت عراق برای خارج کردن خمینی از آن کشور احتمالاً بنا به توصیه وی (کنت) به صدام حسین در این مورد انجام گفته است. کنت دومرانش اضافه نمود که بنا بر توصیه وی چهار روز قبل دولت فرانسه تصمیم گرفته خمینی را از آن کشور اخراج کند ولی با کمال تعجب ملاحظه شد که سفیر شاهنشاه آریامهر مصراً از وزارت امور خارجه فرانسه درخواست کرده که از اخراج خمینی صرفنظر شود. کنت علت این اقدام را جویا شد. در این مورد به کنت دومرانش پاسخ داده شد که احتمالاً علت این کار این است که سفیر ایران عقیده دارد که خمینی در پاریس تحت کنترل دوستان فرانسوی ایران است در حالیکه معلوم نیست کشور مقصد بعدی او تا چه حد می‌تواند یا بخواهد فعالیتهای او را کنترل کند.

کنت دومرانش خاطرنشان ساخت دلایل قاطعی در اختیار دارد که خمینی با کمونیستهای فرانسه و ایتالیا ارتباط دارد و این عناصر کمونیست برای رفتن او به ایتالیا تلاش می‌کنند. رئیس سرویس فرانسه اظهار عقیده کرد که خوب است وسایل عزیمت خمینی به ایتالیا فراهم شود و با استفاده از هرج و مرجی که در ایتالیا وجود دارد عوامل ایران به آسانی او را از بین ببرند.
در این مورد به کنت دومرانش توضیح داده شد که اگر چنین کاری بشود خمینی تبدیل به یک «شهید» خواهد شد و حربه جدیدی به دست کمونیستها می‌افتد تا بیش از گذشته دولت ایران را مورد حمله قرار دهند. کنت این نظر را تأیید نمود.

در مورد تصمیم خمینی دایر بر عزیمت به آمریکا اگر چه تا این تاریخ مقامات اطلاعاتی آمریکا خبر درخواست ویزای ورود به آمریکا وسیله وی را تأیید نکرده‌اند ولی رئیس سرویس فرانسه اظهار داشت که خمینی درخواست صدور روادید آمریکا را از سفارت آمریکا در پاریس به عمل آورده است.
به رئیس سرویس فرانسه تأکید گردید که عزیمت خمینی به آمریکا مورد تقاضای ساواک بوده و درخواست می‌شود که وی از امکانات خود برای تشویق خمینی به رفتن به آمریکا حداکثر استفاده را بکند. کنت دومرانش قول داد در این زمینه هر کاری از او ساخته باشد انجام خواهد داد و اضافه نمود که اقدامات لازم را جهت تسریع در جمع‌آوری اطلاعات پیرامون فعالیتهای خمینی در پاریس و کنترل تماسها و ملاقاتهای وی معمول و نتایج حاصله را سریعاً در اختیار ساواک خواهد گذاشت.

به طور کلی در ملاقات با مقامات فرانسوی چنین استنباط شد که آنان علاقه محسوسی در مورد همکاری با دولت ایران درباره کسب اطلاع از وضعیت خمینی در مدت اقامت در آن کشور دارند.
طی ملاقاتی با اسماعیل رائین در پاریس به وی توصیه شد که از طریق صادق قطب‌زاده خمینی را تشویق نماید که به آمریکا عزیمت کند و اسماعیل رائین قول داد که با نماینده ساواک در پاریس همکاری خواهد کرد.
به پیوست اصل و ترجمه گزارش سرویس اطلاعاتی فرانسه به ریاست جمهوری آن کشور به مناسبت ورود خمینی به پاریس تقدیم می‌گردد.
مراتب جهت استحضار خاطر خطیر ملوکانه معروض می‌گردد.
جان‌نثار ـ سپهبد ناصر مقدم

 

منابع:

خاطرات انقلاب اسلامی

 

دسته ها :
شنبه جهاردهم 10 1387

بنده‌ در یک‌ خانواده‌ روحانی‌ بدنیا آمدم‌ و مانندهمه‌ افراد جامعه‌، دورانی‌ را پشت‌ سر گذاشتم‌، که‌ ذکر ویاد آن‌ در این‌ بحث‌ نمی‌گنجد. پدرم‌ روحانی‌ سرشناس‌و فاضلی‌ بود، و در جریانات‌ و مبارزات‌ آیت‌الله کاشانی‌،با ایشان‌ در یک‌ سنگر مبارزه‌ می‌کرد. همچنین‌ ایشان‌با حضرت‌ امام‌(ره‌) آشنایی‌ و دوستی‌ داشت‌ و شبهایی‌که‌ بچه‌ها دور هم‌ جمع‌ می‌شدند، ایشان‌ از مبارزات‌آیت‌الله کاشانی‌ و ظلم‌ و ستم‌ رژیم‌ پهلوی‌ برایمان‌چیزهایی‌ می‌گفت‌ و از همان‌ دوران‌ نوجوانی‌ نام‌ آقای‌خمینی‌ در ذهنمان‌ نقش‌ بسته‌ بود. یادم‌ هست‌ موقعی‌که‌ در مدرسه‌ انشاء می‌نوشتم‌، انشاء من‌ بوی‌ سیاسی‌می‌داد.
یکی‌ از علتهایی‌ که‌ باعث‌ تفکر و اندیشه‌ در بنده‌شده‌ بود، شخص‌ پدرم‌ بود. ایشان‌ اولادش‌ را وادارمی‌کرد که‌ دنبال‌ اندیشه‌ و تفکر بروند و میدان‌ می‌دادفرزند خودش‌ را نشان‌ بدهد، و این‌ خود نکته‌ مهمی‌ بود.ایشان‌ یک‌ برنامه‌ای‌ در خانه‌ تنظیم‌ کرده‌ بودند و همه‌بچه‌ها را به‌ سوی‌ آن‌ سوق‌ می‌دادند.
از مسائل‌ خیلی‌ مهم‌، احترام‌ به‌ پدر و مادر و رعایت‌حقوق‌ فرزندان‌ و مشارکت‌ در همه‌ امور زندگی‌ بود مثلاًگاهی‌ اوقات‌ ایشان‌ بعد از صرف‌ غذا، خود مهیا می‌شدجهت‌ شستن‌ ظرفها. البته‌ بچه‌ها خودشان‌ به‌ وظایفی‌که‌ برعهده‌شان‌ بود، عمل‌ می‌کردند و اصلاً عمل‌، عامل‌تربیت‌ بود.
در زمانی‌ که‌ بعضی‌ها با خواندن‌ دروس‌ جدیدمخالف‌ بودند، ایشان‌ به‌ ما می‌فرمودند که‌ دروس‌ جدیدرا حتماً بخوانید، با دخترها هم‌ همین‌طور برخوردمی‌کرد و همیشه‌ سعی‌ داشت‌ بچه‌ها را با افراد اهل‌علم‌ و فضیلت‌ و آنانی‌ که‌ شخصیت‌ و چهره‌ خدایی‌داشتند، آشنا کند. این‌ امر باعث‌ می‌شد انسان‌شخصیت‌ پیدا کند و این‌ مهم‌ است‌ که‌ یک‌ پدر،فرزندش‌ را با چه‌ افرادی‌ آشنا می‌کند. این‌ را بگویم‌ که‌انگیزه‌ اولیه‌، برای‌ مبارزات‌ سیاسی‌، نقش‌ پدر و مادر درروحیه‌ بنده‌ بود و این‌ باعث‌ روشن‌ و بیدار کردن‌ ذهن‌من‌ بود.
نکته‌ دوم‌ این‌ است‌، که‌ دوران‌ جوانی‌، جهش‌ خود رادارد. جوان‌ می‌خواهد، خود را نشان‌ بدهد و از زیبایی‌هااستفاده‌ کند؛ لذا لباس‌ زیبا می‌پوشد و می‌خواهد این‌زیبایی‌ را نشان‌ بدهد و از این‌ می‌توان‌ خوب‌ استفاده‌کرد، ولی‌ اگر خلاف‌ این‌ عمل‌ شود، حتماً فرد به‌ انحراف‌کشیده‌ می‌شود.
نکته‌ سوم‌، ارتباط‌ ما با متن‌ اسلام‌ و فهم‌ آیات‌قرآن‌ بود و این‌ خیلی‌ نقش‌ داشت‌. به‌ عنوان‌ مثال‌ آیاتی‌در ارتباط‌ با فرعون‌ بود و فرعون‌ کیست‌؟ توضیح‌ داده‌می‌شد که‌ فرعون‌ زمان‌ کیست‌ و مصداقش‌ بعد از فهم‌کلام‌ توسط‌ خود ما بود، که‌ چه‌ کسی‌ فرعونه‌؟ و نکته‌مهم‌ اینجاست‌، که‌ ذهن‌ جوان‌ صاف‌ و پاک‌ است‌، مثل‌آیینه‌ و می‌توان‌ این‌ آیینه‌ را روشن‌تر کرد و برعکس‌می‌توان‌ لکه‌ جوهری‌ بر روی‌ آن‌ ریخت‌ و آن‌ را سیاه‌کرد. این‌ درست‌ همان‌ کاری‌ بود که‌ منافقین‌ می‌کردندآخرین‌ نکته‌، مسئله‌ استاد و معلم‌ بود، که‌ بسیار نقش‌تعیین‌ کننده‌ای‌ در تربیت‌ ما داشت‌. یعنی‌ یک‌ معلم‌می‌تواند یک‌ کلاس‌ 60 نفری‌ را بی‌دین‌ کند و یا اینکه‌به‌ راه‌ راست‌ هدایت‌ کند و این‌ امر موجب‌ شد که‌ وقتی‌ به‌قم‌ برای‌ تحصیل‌ رفتم‌، به‌ دنبال‌ استادانی‌ رفتم‌، که‌ اهل‌دل‌ و عرفان‌ و مبارزه‌ بودند.
مجموعه‌ این‌ قضایا دست‌ به‌ دست‌ هم‌ داد و بنده‌مبارزات‌ و فعالیتهای‌ سیاسی‌ خود را در دبیرستان‌، بایک‌ گروه‌ سه‌ نفره‌ شروع‌ کردم‌ و چون‌ از نظر درسی‌ رتبه‌خوبی‌ داشتم‌ و در رشته‌های‌ فوتبال‌ و والیبال‌ وکوهنوردی‌ موفق‌ بودم‌، همین‌ امر پوشش‌ خوبی‌ جهت‌امر مبارزه‌ شده‌ بود.
 
یک‌ گروهی‌ از بچه‌های‌ خوب‌ مذهبی‌ در اصفهان‌فعالیت‌ سیاسی‌ می‌کردند، که‌ ما وصل‌ شده‌بودیم‌ به‌ آنها.چون‌ در رأس‌ این‌ گروه‌ شهید بزرگوار و مظلوم‌ دکتربهشتی‌ بود، این‌ نکته‌ مثبتی‌ برای‌ من‌ بود. چون‌ ایشان‌با پدر بنده‌ دوست‌ بودند و از این‌ جهت‌ به‌ سوی‌ اینهاگرایش‌ داشتم‌.
همان‌ طور که‌ گفتم‌ ما گروه‌ سه‌ نفره‌ در دبیرستان‌صارمیه‌ اصفهان‌ فعالیت‌ می‌کردیم‌. از جمله‌ کارهایی‌ که‌انجام‌ می‌دادیم‌، این‌ بود که‌ اعلامیه‌های‌ حضرت‌امام‌(ره‌) را که‌ توسط‌ دوستان‌ به‌ دستمان‌ رسیده‌ بود، بایک‌ هماهنگی‌، در فرصتی‌ مناسب‌، صبح‌ زود به‌ طوری‌که‌ کسی‌ متوجه‌ نشود، داخل‌ دبیرستان‌ می‌شدیم‌ و درحالی‌ که‌ خادم‌ مدرسه‌ مشغول‌ تمیز کردن‌ کلاسها بود، ماهم‌ پشت‌ سر او، کلاس‌ به‌ کلاس‌ داخل‌ میزهای‌ بچه‌هااعلامیه‌ می‌گذاشتیم‌. قبل‌ از اینکه‌ بچه‌ها وارد مدرسه‌بشوند.
باز هم‌ با توجه‌ به‌ اینکه‌ کسی‌ متوجه‌ نشود، ازمدرسه‌ بیرون‌ می‌رفتیم‌ و آن‌ روز هم‌ دیر به‌ مدرسه‌می‌آمدیم‌ و باید تنبیه‌ دیر آمدن‌ را که‌ توسط‌ مدیرمدرسه‌ انجام‌ می‌گرفت‌، به‌ جان‌ می‌خریدیم‌. زنگ‌ اول‌که‌ بچه‌ها به‌ حیاط‌ مدرسه‌ می‌آمدند، ناگهان‌ 750دانش‌آموز اطلاعیه‌ به‌ دست‌، توجه‌ مدیر و ناظم‌ مدرسه‌را جلب‌ می‌کردند. اینجا کار ما شروع‌ می‌شد:چه‌چیزهای‌ جالبی‌ نوشته‌، حاج‌ آقا روح‌الله کیه‌؟ و سعی‌می‌کردیم‌ توجه‌ بچه‌ها را به‌ اعلامیه‌ جلب‌ کنیم‌، وموقعی‌ که‌ مدیر و ناظم‌ مدرسه‌ سعی‌ در جمع‌ کردن‌اعلامیه‌ها می‌کردند، می‌گفتیم‌ شاید مثلاً 100اعلامیه‌ را جمع‌ می‌کردند و موقعی‌ که‌ بچه‌ها به‌ خانه‌می‌رفتند، حدود 600 اعلامیه‌ را با خود می‌بردند، و این‌باعث‌ می‌شد که‌ ما، در خانه‌ها هم‌ نفوذ کنیم‌ و این‌خیلی‌ برای‌ ما جالب‌ و شیرین‌ بود.
یک‌ بار قرار بود. شاه‌ ملعون‌ به‌ اصفهان‌ بیاید. مدیرمدرسه‌ بچه‌ها را جمع‌ کرد تا جهت‌ استقبال‌ حرکت‌کنیم‌. ما هم‌ کار خودمان‌ را شروع‌ کردیم‌ و یکی‌ یکی‌بچه‌ها را فراری‌ دادیم‌، بدون‌ اینکه‌ کسی‌ بفهمد. وقتی‌رسیدیم‌ به‌ جایی‌ که‌ باید مستقر می‌شدیم‌، حدود 100نفر از بچه‌ها مانده‌ بودند. وقتی‌ که‌ شاه‌ آمد، بجای‌ اینکه‌بگوییم‌: «جاوید شاه‌» همه‌ صدا می‌زدند: «چاپید شاه‌»و یا «جوید شاه‌». در این‌ لحظه‌ چهره‌ مدیر مدرسه‌خیلی‌ جالب‌ و دیدنی‌ شده‌ بود و ما هم‌ احساس‌ پیروزی‌می‌کردیم‌.
 
از کارهای‌ دیگری‌ که‌ انجام‌ می‌دادیم‌، سفارش‌ به‌گوش‌ دادن‌ و ساعت‌ پخش‌ برنامه‌ صدای‌ روحانیان‌مبارز بود که‌ از رادیو بغداد پخش‌ می‌شد، و پخش‌ رساله‌حضرت‌ امام‌(ه‌) و شناسایی‌ مقرهای‌ ساواک‌ و شهربانی‌بود. درست‌ بیاد دارم‌، که‌ خیلی‌ از پاسبان‌ می‌ترسیدم‌ واین‌ برای‌ من‌ مشکلی‌ شده‌ بود، که‌ چطور این‌ ترس‌ را ازخود دور کنم‌. سوار دوچرخه‌ای‌ شدم‌ و با ترس‌ و لرز ازکنار پاسبان‌ گذشتم‌ و با چندین‌ مرتبه‌ تکرار، این‌ ترس‌را از خود بیرون‌ کردم‌ و با ترفندی‌ وارد کلانتری‌ شدم‌ وتمام‌ اتاقهای‌ آن‌ را شناسایی‌ کرده‌ و نقشه‌ را به‌ دوستان‌دادم‌.
دیپلم‌ ریاضی‌ را که‌ گرفتم‌، تصمیم‌ داشتم‌ وارددانشگاه‌ بشوم‌، ولی‌ پدرم‌ فوت‌ کرد و تمام‌ بار زندگی‌ بردوش‌ من‌ قرار گرفت‌ و مسائل‌ دیگری‌ باعث‌ شد که‌نتوانستم‌ به‌ دانشگاه‌ راه‌ پیدا کنم‌ و ادامه‌ دروس‌ طلبگی‌را در پیش‌ گرفتم‌. بعد از مدتی‌ جهت‌ ادامه‌ تحصیل‌ واردقم‌ شدم‌، در این‌ اثناء فعالیتهای‌ سیاسی‌ام‌ به‌ اوج‌ خودرسید.
 
در طول‌ مبارزه‌، چندین‌ بار دستگیر و بازداشت‌شدم‌. از جمله‌ جاهایی‌ که‌ دستگیر شدم‌، جوشقان‌ میمه‌،سامان‌ شهر کرد، بروجن‌ استان‌ چهارمحال‌ و بختیاری‌ ودارون‌ اصفهان‌ بود. ساواک‌ بروجن‌ و شهرکرد،خطرناکترین‌ ساواک‌ در استان‌ بودند و خیلی‌ قوی‌ عمل‌می‌کردند. یک‌ بار هم‌ موقعی‌ که‌ از آباده‌ به‌ شیراز، جهت‌سخنرانی‌ در مسجد یا دانشگاه‌ شیراز می‌رفتم‌ و چون‌قرار بود شاه‌ به‌ شیراز بیاید، من‌ را دستگیر کردند.
پس‌ از دستگیری‌، اولین‌ جایی‌ که‌ بنده‌ را بردند،کمیته‌ مشترک‌ (شهربانی‌ وساواک‌) بود. دو شکنجه‌گرمعروف‌ ساواک‌ شیراز بنام‌ «آرمان‌» و «دهقان‌»، شروع‌به‌ بازجویی‌ من‌ کردند. هر دوی‌ آنها، هم‌ بی‌رحم‌ و هم‌درنده‌ بودند. هدف‌ اینها این‌ بود که‌ اول‌ حرف‌ بگیرند،دوم‌ روحیه‌ را تضعیف‌ کنند، و سوم‌ اینکه‌ بتوانند افراد راتسلیم‌ خودشان‌ بکنند و در نتیجه‌ عامل‌ آنها بشوند. این‌شکنجه‌ بخاطر همین‌ بود و هر روز بنده‌ را از زندان‌عادل‌ آباد به‌ شیراز می‌آوردند و هر دفعه‌ یک‌ چیزی‌ که‌لو رفته‌ بود، همینطور به‌ پرونده‌ام‌ اضافه‌ می‌شد.
 
از ساعت‌ هشت‌ و نه‌ شب‌، شکنجه‌ شروع‌ می‌شد وگاهی‌ اوقات‌ تا دو بعد از نصف‌ شب‌ ادامه‌ پیدا می‌کرد.یادم‌ هست‌ در اولین‌ مرحله‌ 12 شبانه‌ روز بنده‌ راشکنجه‌ کردند و اجازه‌ یک‌ لحظه‌ استراحت‌ نمی‌دادند.با این‌ کار، می‌خواستند من‌ را از پا در بیاورند. در این‌چند روز، انواع‌ و اقسام‌ شکنجه‌ بر روی‌ من‌ اجراء کردند.بسته‌ شدن‌ به‌ تخت‌ و زدن‌ شلاق‌ یا باتوم‌ برقی‌، آویزان‌کردن‌ از سقف‌، سوزاندن‌ بدن‌، زدن‌دستبند قپانی‌ و توپ‌فوتبال‌ شدن‌ بین‌ 14 نفر شکنجه‌گر و با مشت‌ و لگدپذیرایی‌ کردن‌، اینها نمونه‌ کوچکی‌ از برخورد عمال‌رژیم‌ با مبارزین‌ بود.
خوب‌ یادم‌ هست‌ به‌ زور مرا بر روی‌ تختی‌ که‌فنرهای‌ آهنی‌ داشت‌ بستند. کف‌ پاهایم‌ از لبه‌ تخت‌بیرون‌ بود. همه‌ اینها برای‌ آن‌ بود که‌ هر چه‌ رامی‌پرسیدند، انکار می‌کردم‌ و هیچگونه‌ اطلاعاتی‌کسب‌ نکرده‌ بودند. (دهقان‌ و آرمان‌) دو تن‌ ازشکنجه‌گران‌ معروف‌ ساواک‌ شیراز، شروع‌ کردند به‌ کارخود. نوبتی‌ با کابل‌ بر کف‌ پاهایم‌ که‌ روی‌ لبه‌ تخت‌بسته‌ بود، می‌زدند. هر کدام‌ خسته‌ می‌شد، کار را به‌دیگری‌ واگذار می‌کرد. شروع‌ کردم‌ به‌ شمردن‌ ضربات‌کابل‌: یک‌ ـ دو ـ ... بیست‌... سی‌ و پنچ‌... به‌ هفتاد که‌رسیدم‌، ناخواسته‌ از فشار درد بی‌هوش‌ شدم‌. لحظه‌ای‌نگذشت‌ که‌ شوک‌ سختی‌ بر بدنم‌ وارد شد. بعداً متوجه‌شدم‌ که‌ برای‌ بهوش‌ آوردنم‌، سرسیمهای‌ مسی‌ کابل‌ رادر محل‌ تورّم‌ پاهایم‌ فرو کرده‌اند. ناگهان‌ مایعی‌ که‌فهمیدم‌ آب‌ نمک‌ است‌، بر روی‌ زخمهای‌ کف‌ پایم‌پاشیدند. پاهایم‌ تا مچ‌ باد کرده‌ بودند و درد شدیدی‌وجودم‌ را گرفته‌ بود.
دست‌ و پایم‌ را که‌ باز کردند، مجبورم‌ کردند که‌ روی‌همان‌ پاها راه‌ بروم‌. توانش‌ را نداشتم‌. چند ساواکی‌، بالگد بر سر و صورتم‌ زدند. مرا از تخت‌ بلند کردند و به‌ راه‌رفتن‌ واداشتند. درد پاها به‌ ستون‌ فقرات‌ کمرم‌ نیز فشارمی‌آورد. پاهای‌ متورمم‌ که‌ بر روی‌ زمین‌ کشیده‌می‌شد، به‌ دنبال‌ خود لخته‌های‌ خون‌ و تکه‌های‌پوست‌ را جای‌ می‌گذاشت‌. در مرحله‌ بعدی‌ شکنجه‌، دودست‌ را از پشت‌، به‌ زور بهم‌ می‌رساندند و گاهی‌ اوقات‌شکنجه‌گر پایش‌ را از پشت‌ فشار می‌داد که‌ این‌ دودست‌ بهم‌ نزدیک‌ شوند، در این‌ موقع‌ درد شدیدی‌ درکتفها و قفسه‌ سینه‌ شروع‌ می‌شد. بعد دستبندی‌ به‌ دودست‌ می‌زدند و از سقف‌ آویزان‌ می‌کردند. حالت‌ بدی‌به‌ انسان‌ دست‌ می‌داد. چون‌ تمام‌ امعا و احشاء و پرده‌دیافراگم‌ کش‌ می‌آمد. آنهایی‌ که‌ چاق‌ بودند، حدود 10الی‌ 20 دقیقه‌ تحمل‌ می‌کردند؛ ولی‌ من‌ چون‌ لاغر اندام‌بودم‌ و ورزش‌ می‌کردم‌، کمی‌ بیشتر تحمل‌ کردم‌. در این‌حین‌، کسی‌ فندک‌ روشنی‌ را زیر محاسنم‌ گرفت‌ و تمام‌صورتم‌ سوخت‌ و از حال‌ رفتم‌. در حالی‌ بهوش‌ آمدم‌ که‌شخصی‌ کتف‌ مرا که‌ از حالت‌ طبیعی‌ خارج‌ شده‌ بود، به‌حالت‌ اولیه‌ خود باز گرداند.
 
از قضایای‌ دیگر که‌ در زندان‌ عادل‌ آباد شیرازاتفاق‌ افتاد، این‌ بود که‌ یک‌ روز بنده‌ را آوردند و سؤال‌کردند قضیه‌ صندوق‌ چیه‌؟ خب‌ این‌ چیزی‌ بود که‌نمی‌شد انکار کرد. چون‌ ما یک‌ صندوقی‌ داشتیم‌ که‌بچه‌ها برای‌ هزینه‌های‌ مبارزه‌ در آن‌ پول‌ می‌گذاشتندو این‌ لو رفته‌ بود، و چون‌ بنده‌ به‌ عنوان‌ مسئول‌ صندوق‌بودم‌، باید جوابگو باشم‌. در مرحله‌ اول‌ بازجویی‌، با چندسؤال‌ متوجه‌ شدند که‌ من‌ حرف‌ نمی‌زنم‌. بعد از آن‌،شخصی‌ را که‌ دارای‌ محاسن‌ بود و بر نهج‌البلاغه‌ مسلط‌بود، آوردند و شروع‌ کرد از نهج‌البلاغه‌ گفتن‌. هر چه‌می‌گفت‌، من‌ هم‌ دنباله‌ آن‌ را ادامه‌ می‌دادم‌. درست‌یک‌ ساعت‌ من‌ را نصیحت‌ کرد. در این‌ موقع‌ آرمان‌ واردشد. به‌ او گفت‌: «آقای‌ سالک‌ سر عقل‌ آمده‌.» و آرمان‌هم‌ به‌ حالتی‌ مسخره‌ گفت‌: «بارک‌الله آیت‌الله سالک‌آخرش‌ قرار شد راستش‌ را بگویی‌!»
گفتم‌: «تا حالا به‌ شما دروغ‌ نگفتم‌.» در حالی‌ که‌اعتقاد من‌ این‌ بود که‌ ساواک‌ سرتاپایش‌ کذب‌ است‌ واگر هم‌ راست‌ بگویی‌ باور نمی‌کند. چون‌ توی‌ فضای‌سرتاپا کذب‌ تربیت‌ شده‌ بودنـد. بعد از این‌، آرمان‌اسلحه‌ کلتی‌ بر روی‌ سر من‌ گذاشت‌ و گفت‌ می‌کشمت‌.چون‌ که‌ من‌ همه‌ چیز را انکار کردم‌، دوباره‌ شکنجه‌ آغازشد.
نورافکنی‌ جلوی‌ صورتم‌ گذاشتند و دو بخاری‌ در دوطرفم‌، و با شلاق‌ بر بدنم‌ می‌زدند. خیلی‌ سخت‌می‌گذشت‌. در آن‌ لحظات‌ به‌ یاد «بلال‌ حبشی‌» افتادم‌که‌ در زیر شکنجه‌ فقط‌ می‌گفت‌: اَحد... احد و این‌استقامت‌ مرا بیشتر می‌کرد. آن‌ شب‌ هم‌ آنها نتوانستنداز من‌ حرفی‌ بگیرند.
 
آنها می‌گفتند: «حرف‌ نمی‌زنی‌، ما هم‌ از راهش‌وارد می‌شویم‌ اینکه‌ غصه‌ای‌ ندارد، وقتی‌ زنت‌ راآوردیم‌، معلوم‌ می‌شود. که‌ چکاره‌ هستی‌؟» البته‌ از اینهابعید نبود. چون‌ از این‌ موارد زیاد اتفاق‌ می‌افتاد و اینهازنها را به‌ طرز فجیعی‌ شکنجه‌ می‌کردند.
فردای‌ آن‌ روز مرا به‌ سلولی‌ دیگر بردند. آرمان‌ واردشد و بدون‌ مقدمه‌ گفت‌: «حرف‌ می‌زنی‌ یا نه‌؟» من‌ هم‌با همان‌ حالتی‌ که‌ همیشه‌ داشتم‌، گفتم‌: «حرفی‌ برای‌گفتن‌ ندارم‌ و حرفهایم‌ را زده‌ام‌» و در همین‌ موقع‌ گفت‌:«مادرت‌ و زنت‌ را گرفته‌ایم‌».
ناگهان‌ لرزه‌ای‌ بر اندامم‌ افتاد. انگار دنیا روی‌ سرم‌خراب‌ شده‌ است‌. البته‌ من‌ با همسرم‌ قبلاً صحبت‌ کرده‌بودم‌ که‌ اگر دستگیر شدی‌، خودت‌ باید مقاومت‌ کنی‌ وشاید کاری‌ از دست‌ من‌ ساخته‌ نباشد. بعد صدای‌ نواری‌در محوطه‌ پیچید. صدای‌ ضجه‌ و شیون‌ زنی‌ بود. خیلی‌ناراحت‌ کننده‌ و آزار دهنده‌ بود. بی‌اراده‌ شده‌ بودم‌.نمی‌توانستم‌ بر خود مسلط‌ باشم‌. شیطان‌ هر لحظه‌ وسوسه‌ام‌ می‌کرد: «بگم‌... نگم‌؟»
خدایا چکار کنم‌، خودت‌ کمکم‌ کن‌. در یک‌ لحظه‌کمی‌ دقت‌ کردم‌، انگار صدای‌ همسرم‌ نبود. ولی‌ باز هم‌شک‌ داشتم‌. آنجا بود که‌ متوسل‌ شدم‌ به‌ بی‌ بی‌ دو عالم‌،حضرت‌ زهرا سلام‌اللهعلیها، و به‌ حضرت‌ عرض‌ کردم‌ ازاینجا به‌ بعد خودت‌ می‌دانی‌.
در همین‌ لحظه‌ به‌ آرمان‌ گفتم‌: «من‌ خدایی‌ دارم‌ وزنم‌ هم‌ خدایی‌ دارد، هر غلطی‌ می‌خواهی‌ بکن‌...» و به‌او توهین‌ کردم‌. در این‌ اثناء چند تایی‌ شروع‌ کردند به‌زدن‌ که‌ از هوش‌ رفتم‌؛ وقتی‌ به‌ هوش‌ آمدم‌، سجده‌ شکربجا آوردم‌ و از اینکه‌ سرافراز از امتحان‌ الهی‌ بیرون‌آمدم‌، خوشحال‌ بودم‌.
البته‌ اینها گوشه‌ هایی‌ از خاطرات‌ بود که‌ قابل‌گفتن‌ بود چون‌ خیلی‌ چیزها و وقایع‌ و شکنجه‌ها بود که‌شاید قابل‌ وصف‌ و تعریف‌ نباشد.
 

 

دسته ها :
جمعه سیزدهم 10 1387

منابع مقاله:


پیرامون انقلاب اسلامی، مطهری، مرتضی؛

بنابر این از نظر رهبری اینطور نبود که روز اول کسی خود را کاندیدا بکند و بعد مردم به او رأی بدهند و او را به رهبری انتخاب کنند و بدنبال آن، رهبر برای مردم تعیین خط مشی کند.واقعیت اینست که گروههای زیادی ـ از آنها که احساس مسئولیت می‏کنند ـ تلاش کردند که رهبری نهضت را بعهده بگیرند ولی تدریجا همه عقب رانده شدند و رهبر خود به خود انتخاب شد.شما در نظر بگیرید که چه تعداد از قشرهای مختلف، مثلا از روحانیون ـ چه از مراجع و یا غیر مراجع ـ و یا از غیر روحانیون چه گروههای اسلامی و چه غیر اسلامی، در این انقلاب شرکت داشتند.در این نهضت افراد تحصیلکرده، افراد عامی، دانشجو، کارگرها، کشاورزان، بازرگانان همه و همه شرکت داشتند ولی از میان همه این افراد مختلف، تنها یک نفر، به عنوان رهبر انتخاب شد، رهبری که همه

گروهها او را برهبری پذیرفتند.اما چرا؟ آیا بدلیل صداقت رهبر بود؟ بیشک این رهبر صداقت داشت ولی آیا صداقت منحصر بشخص امام خمینی بود و کسی دیگر صداقت نداشت؟ البته می‏دانیم که چنین نیست و صداقت منحصر به ایشان نبود.آیا بدلیل شجاعت رهبر بود و اینکه تنها ایشان فرد شجاعی بودند و غیر از ایشان رهبر صدیق و صادق و شجاع دیگری وجود نداشت؟ البته کسان شجاع دیگری نیز بودند.آیا به این دلیل بود که ایشان از یک نوع روشن بینی برخوردار بودند و دیگران فاقد این روشن‏بینی بودند؟ آیا بدلیل قاطعیت رهبر بود و دیگران فاقد قاطعیت بودند؟ میدانیم که قاطعیت منحصر به ایشان نبود.درست است که همه این مزایا باعلی درجه در ایشان جمع بود، ولی چنین نیست که این مزایا ـ لا اقل با شدت و گسترش کمتر ـ در دیگران نبود، پس چه شد که جامعه خودبخود ایشان را، و فقط ایشان را به رهبری انتخاب کرد و هیچ فرد دیگری را در کنار ایشان به رهبری نپذیرفت؟

پاسخ این سؤال برمی‏گردد به یک سؤال اساسی که در فلسفه تاریخ مطرح می‏شود و آن این است که آیا تاریخ شخصیت را میسازد و یا شخصیت تاریخ را، آیا نهضت رهبر را می‏سازد و یا رهبر نهضت را؟ اجمالا میدانیم که نظریه صحیح در این مورد اینست که، یک اثر متقابل میان این دو، یعنی میان نهضت و رهبر است.میباید از یک طرف یک سلسله مزایا و امتیازات در رهبر باشد و از طرف دیگر نیز خصوصیاتی در نهضت وجود داشته باشد. مجموع این شرایط است که فرد را بمقام رهبری می‏رساند.امام ـ خمینی به این علت رهبر بلا منازع و بلا معارض این نهضت شد که علاوه براینکه واقعا شرایط و مزایای یک رهبر در فرد ایشان جمع بود، ایشان در مسیر فکری و روحی و نیازهای مردم ایران قرار داشت.حال آن که دیگران ـ آنها که برای کسب مقام رهبری نهضت تلاش می‏کردند ـ به اندازه ایشان در این مسیر قرار نداشتند.

معنی این سخن این است که امام خمینی با همه مزایا و برتریهای شخصی که دارد اگر اهرمهائی که روی آنها دست می‏گذاشت و فشار میداد و جامعه را به حرکت درمیآورد، از نوع اهرمهائی بود که دیگران روی آن فشار می‏آوردند و اگر منطقی که ایشان بکار میبرد نظیر منطق دیگران بود، امکان نداشت ایشان در بحرکت درآوردن جامعه موفقیتی کسب کند (1).

اگر امام عنوان پیشوائی مذهبی و اسلامی را نمی‏داشت و اگر مردم ایران در عمق روحشان یک نوع آشنائی و انس و الفتی با اسلام نداشتند و اگر عشقی که مردم ما با خاندان پیامبر دارند وجود نمی‏داشت و اگر نبود که مردم حس کردند که این ندای پیامبر و ندای حضرت علی (ع) و یا ندای امام حسین (ع) است که از دهان این مرد بیرون می‏آید، محال بود نهضت و انقلابی به این وسعت در مملکت ما بوجود آید.

رمز موفقیت رهبر در این بود که مبارزه را در قالب مفاهیم اسلامی به پیش برد.ایشان با ظلم مبارزه کرد ولی مبارزه با ظلم را با معیارهای اسلامی مطرح کرد، امام از طریق القای این فکر که یک مسلمان نباید زیر بار ظلم برود، یک مسلمان نباید تن به

اختناق بدهد، یک مسلمان نباید به خود اجازه دهد که ذلیل باشد، مؤمن نباید زیر دست و فرمانبر کافر باشد (2) ، با ظلم و ستم و استعمار و استثمار مبارزه کرد، مبارزه‏ای تحت لوای اسلام، و با معیارها و موازین اسلامی.

از جمله اقدامات اساسی این رهبر، مخالفت جدی و دامنه ـ دار با مسئله جدائی دین از سیاست بود.شاید فضل تقدم در این زمینه با سید جمال باشد.سید جمال شاید نخستین کسی بود که احساس کرد اگر بخواهد در مسلمانان جنبش و حرکتی ایجاد کند باید به آنها بفهماند که سیاست از دین جدا نیست، این بود که او این مسئله را بشدت در میان مسلمین مطرح کرد، بعدها استعمار ـ گران تلاش زیادی کردند تا در کشورهای مسلمان رابطه دین و سیاست را قطع کنند.

از جمله این تلاشها، طرح مسئله ایست بنام «علمانیت» (3) که بمعنی جدائی دین از سیاست است.بعد از سید جمال در کشور ـ های عربی و بخصوص در مصر افراد زیادی پیدا شدند که با تکیه بر قومیت و در لباس ملی گرائی، عربیزم، و پان عربیزم به تبلیغ فکر جدائی دین از سیاست پرداختند.اخیرا هم شاهد بودید که انور ـ سادات همین مسئله را باز بار دیگر مطرح کرد، انور سادات در نطقهای اخیرش بخصوص بر این نکته تأکید می‏کرد که دین مال مسجد است و باید کار خود را در آنجا انجام دهد، مذهب اصولا نباید کاری به مسائل سیاسی داشته باشد.

در جامعه ما نیز این مسائل زیاد مطرح شده بود بطوریکه مردم تقریبا آن را پذیرفته بودند، اما همه دیدیم که وقتی از زبان یک مرجع تقلید، از زبان کسی که مردم، با وسواس کوشش می‏کنند تا کوچکترین آداب مذهبی خود را با دستورهای او منطبق بکنند، در کمال صراحت بیان شد که دین از سیاست جدا نیست و به مردم خطاب شد که اگر از سیاست کشور دوری کرده‏اید، در واقع از دین دوری کرده‏اید، مردم چگونه به جنب و جوش افتادند و بنوعی بسیج عمومی اقدام کردند .و یا در نظر بگیرید که مسئله آزادی و آزادی خواهی در جامعه با شدت مطرح بود، با این حال چندان تأثیری در حال مردم نداشت.ولی وقتی همین مسئله از زبان رهبر مطرح شد، یعنی کسی که رهبر دینی و مذهبی است، مردم برای اولین بار دریافتند که آزادی یک موضوع صرفا سیاسی نیست، بلکه بالاتر از آن یک موضوع اسلامی است و این نکته روشن شد که یک نفر مسلمان باید آزاد زیست کند و باید آزادیخواه باشد.

در چند سال اخیر مسائلی در ایران بوجود آمد که از جنبه ـ های اقتصادی و سیاسی اهمیت چندانی نداشت، ولی از جنبه مذهبی آنهم از نظر شعائر مذهبی مهم بود و خود این مسائل در اوج دادن به نهضت نقش مؤثری داشتند.مثلا یکی از اشتباهات بسیار بزرگ عوامل رژیم این بود که بدلیل غرور فوق العاده‏ای که برایشان حاصل شده بود در اواخر سال 55 تصمیم گرفتند که تاریخ هجری را به تاریخ به اصطلاح شاهنشاهی تبدیل کنند.اینکه تاریخ هجری باشد یا شاهنشاهی، از نظر اقتصادی و سیاسی تأثیر چندانی در حال مردم نداشت.ولی همین مسئله بشدت عواطف مذهبی مردم را جریحه‏دار کرد و وسیله خوبی برای کوبیدن رژیم بدست رهبر داد.رهبر بلافاصله با طرح این شعار که چنین عملی دشمنی با پیغمبر و دشمنی با اسلام است و معادل است با قتل عام هزاران نفر از عزیزان این مردم، موفق شد در مردم عصیان ایجاد کند و از تحریک وجدان اسلامی آنها به بهترین نحو در جهت پیشبرد نهضت بهره‏برداری نماید.

بنابراین با بررسی مسئله رهبری و کیفیت و نحوه آن، و با در نظر گرفتن اینکه مردم در میان افراد زیادی که صلاحیت رهبری داشتند کدام رهبر را انتخاب کردند (4) و با بررسی و تحلیل مسیری که این رهبر طی کرد و اهرمهائی که روی آنها تکیه نمود و منطقی که به کاربرد، به این نتیجه روشن و آشکار میرسیم که نهضت ما واقعا یک نهضت اسلامی بوده است.با آنکه نهضت از سوئی خواهان عدالت بود و از سوئی دیگر در جستجوی آزادی و استقلال، ولی عدالت را در سایه اسلام میخواست و استقلال و آزادی را در پرتو اسلام جستجو میکرد، و به عبارت بهتر نهضت ما همه چیز را با رنگ و بوی اسلامی طلب میکرد این، همان جهت مورد خواست و میل ملت بود. (5)

پی‏نوشت‏ها:

1ـ ...مثلا اگر مسئله وارد کردن تضادهای طبقاتی در خود آگاهی‏مردم و یا مفاهیمی نظیر آزادیخواهی و عدالت طلبی با معیارهای مکاتب شرق‏و غرب از طرف ایشان عرضه می‏گردید، بازتابی در جامعه ما نمی‏داشت.حال‏آنکه ایشان همین مفاهیم را با معیارهای اسلامی و با استفاده از فرهنگ‏بارور اسلامی به جامعه عرضه کرد و جامعه نیز با حسن تلقی با آنها برخورد نمود .

2ـ لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا (نساء ـ 141)

خدا هرگز برای کافران نسبت به اهل ایمان راه تسلط باز نخواهد نمود.

3ـ این کلمه ترجمه لغت«~ Secularism ~»است.

4ـ و به خصوص باید توجه داشت که این رهبر زوری نداشت تا بخواهد خود را بر مردم تحمیل کند و کسی نیز او را منصوب نکرد و او خود را کاندیدا نکرده بود، بلکه انتخابش بطور طبیعی و خودبخود صورت گرفت.

5ـ یک نمونه ذکر کنم، دوستی دارم که در تمام زندگیش همواره در حال مبارزه با رژیم بوده است و در این زمینه از بذل جان و مال واقعا دریغ نداشته.او بدلیل روحیه خاصش، نسبت به مجاهدین که آنها هم موضعی مخالف رژیم داشتند، علاقه و گرایش عجیبی داشت.بعد از اینکه جریان به اصطلاح اپورتونیستی سازمان مجاهدین پیش آمد، من به شدت نگران حال‏این دوستم شدم.با خودم فکر کردم نکند که وقتی با این جریان برخوردمیکند بگوید اینکه اینها آمده‏اند و مارکسیست شده‏اند، مسئله مهمی نیست چون فعلا باید مبارزه کرد و مسئله مهم مبارزه است .اما بعد در جلسه‏ای که با او ملاقات کردم و نظرش را درباره مارکسیست شدن سازمان سؤال کردم، در جوابم جمله‏ای گفت که هرگز فراموش نمیکنم.گفت حقیقت این است که ما عدالت را هم در سایه خدا میخواهیم اگر بنا باشد عدالت باشد اما از نام‏خدا اثری نباشد.ما از چنین عدالتی بیزاریم.با چنین روحیه‏هائی بود که ملت ما موفق به بر پا کردن قیامی با این عظمت شد.
 

دسته ها :
جمعه سیزدهم 10 1387

شراره شعله های انقلاب خاطرات سرلشکر بسیجی دکتر سیدحسن فیروزآبادی/رئیس ستاد کل نیروهای مسلح


شهادت حاج آقا مصطفی:
    شهریور هزار و سیصد و پنجاه و شش، نور چشم امام و بهترین شاگرد تربیت یافته مکتب امام، حضرت حاج آقا مصطفی به شهادت رسید. این شهادت مثل یک بمب روشنایی بخش و تحرک آفرین در سراسر ایران انفجار نوری ایجاد کرد که همه قلب ها را روشن کرد و تلاطمی که به وجود آورد، انقلاب اسلامی را پایه گذاری کرد. شهادت حاج آقا مصطفی با شکل کاملاشبهه انگیزی که داشت بلافاصله به رژیم نسبت داده شد و همه ملت ایران در غم امام سوگوار شدند و در خیانت رژیم و استعمار، شبهه نکردند. مبارزه آغاز شد، قلب ها به تپش افتاد. حرف های امام در رحلت آقامصطفی که “الخیر فی ماوقع” و اشاره به الطاف خفیه الهی و اطمینان امام نسبت به تحمل مصیبت سنگین موجب ایمان و اعتقاد قلبی ملت ایران و استحکامش نسبت به امام عزیز شد. مجالسی برای حاج آقا مصطفی در جای جای ایران برگزار شد. مردم در این مجالس شرکت کردند. راجع به مفاسد رژیم صحبت کردند. سخنان حضرت امام در شهادت حاج آقا مصطفی را تجزیه و تحلیل کردند و نهضت آغاز شد؛ “نهضت عظیم انقلاب اسلامی”.
    خداوند، مرحوم حاج آقا مصطفی را در جوار پدر بزرگوارش آن مرد صالح بزرگ تاریخ، حضرت امام رضوان الله تعالی علیه از برکات و تفضلاتش در دارالسلام در کنار حضرت رسول(ص) و اهل بیت(علیهم السلام) و اولیا بهره مند فرماید.
    چهره همه چیز در کشور تغییر کرد. در اتاق عمل بیمارستان مهر هم فقط سخن از مبارزات مردمی و انقلاب ملت بود. البته آنهایی که سابقه های گذشته را داشتند، سابقه توده ای داشتند و یا سابقه مبارزات اروپایی داشتند حرف ها و نظراتی ابراز کردند اما نظرات مردمی مبنی بر اینکه نهضت آغاز شده است، این نهضت به پیروزی خواهد رسید و شاه سرنگون خواهد شد، به وسعت در دل مردم جای خودش را باز کرد. هر روز صدای شعارهای جدیدی از کوچه و خیابان و در بین مردم به گوش می رسید. در مسافرت هایی که به نقاط مختلف کشور می شد بر در و دیوار شهرها و بر در و دیوار آب انبارها، مساجد، کاروانسراهای قدیمی، آثار باستانی و هر گوشه و کناری شعارهای انقلابی و شعارهای مبارزاتی و شعارهای دعوت به حق، شعارهای مبارزه با ظلم و ستم، چشم را نوازش می داد. شهادت حاج آقا مصطفی خمینی آنچنان التهابی در کشور ایجاد کرد و آنچنان نام مبارک امام با قوت وقدرت در سراسر کشور در بین اقشار مختلف ملت مطرح شد که رژیم به وحشت افتاد و پایه های لرزان حکومتش را که بر قدرت پلنگ کاغذی بنا کرده بود، در حال لرزیدن و آتش گرفتن دید.
    مقاله اهانت آمیز
    بنابراین وقتی یکی از پلیدترین دشمنان امام(ره) مقاله ای در روزنامه نوشت و اهانت کرد، اهانت روزنامه اطلاعات آن روز باعث خروش خشمگینانه و متکی به ایمان و حرکت مجاهدگونه و جهادگونه طلاب عزیز و جوانان عزیز قم شد. آنچنان قوی بر رژیم شوریدند که رژیم با دستپاچگی تعدادی از فرزندان ملت را به خاک و خون کشید. شهادت شهدای قم، انقلاب و نهال انقلاب را آبیاری کرد. در سراسر کشور، مردم برای چهلم شهدای قم مجلس گرفتند و اعلامیه های حضرت امام بود که هر روز چشم ها و دل ها را نوازش می داد ومردم را برای انقلاب آماده و آماده تر می کرد. در چهلم شهدای قم، مردم تبریز بر کاخ استبدادی نظام شوریدند و مردم تبریز راه شهدای قم را ادامه دادند و پرچم مبارزه را بالاتر بردند و در اهتزاز قرار دادند و پس از آن اصفهان، تهران، مشهد و...
    گرایش ملت به دین
    منظور از ذکر این وقایع فقط ذکر وقایع انقلاب نیست. به خاطر اینکه این وقایع انقلاب به طور دقیق و حساب شده در جای خودش نوشته و ثبت شده و در خاطره ها موجود است و در کتاب ها و نوشته ها در دسترس مردم می باشد. آن چیزی را که من می خواستم در این بخش از مطالبم به شما عرضه کنم چرخش جریانات فکری و اندیشه ها و زنده شدن قلب ها و آغاز مبارزه و گام های برداشته شده توسط ملت شریف ایران به سمت ولایت امام خمینی(ره) و ائمه طاهرین(ع) و رسول الله(ص) و خدای متعال بود.
    اخبار بسیار زیبا، شیرین و دل انگیز انقلاب از شهرهای مختلف آورده شد. اخبار بسیار زیبایی از شهرستان ها و مسافرین شنیده می شد و شبکه اطلاع رسانی مردمی به سرعت اطلاعیه های حضرت امام(ره) و مراجع تقلید آن زمان و علمای بزرگ را به دست مردم می رساند و اخبار صحیح را به آنان می رساند و شایعه و توطئه های ساواک و رژیم را خنثی می کرد. به هرحال آنچه بعد از رحلت حاج آقا مصطفی در ایران پیش آمد، ایران و چهره ایران را زیر و رو کرد. چهره غرب زده مستهجن، بی تفاوت، دنیادوست و خودپرست را به جامعه ای خداپرست، حق جو، مبارز، فداکار، صادق و مردم دوست تبدیل کرد و محبت، مهربانی و رفاقت را در بین مردم ایران به شدت گسترش داد و تقویت کرد.
    سفر به قم
    در تعطیلات نوروز آن سال موفق شدم به همراه همسر و فرزندانم مسافرت کنم. در مسیر سفر از شهرهای مختلف خصوصا تهران و قم عبور کردم. چهلم شهدای تبریزدر قم برگزار می شد. در مدرسه خان نمایشگاه بسیار زیبایی از کاریکاتورهای شاه برپا شده بود. طلاب و جوانان مبارز قمی در کوچه و خیابان و در خیابان های اطراف حرم رودرروی مامورین نقاب دار مسلح به “سپر و باتوم” و سلاح گرم رژیم ایستاده بودند.
    آن روز وقتی برای استماع سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین رضوانی به مسجد اعظم مشرف شدیم، مامورین رژیم تعداد زیادی گاز اشک آور از قسمت درب کنار رودخانه مسجداعظم به داخل مسجد پرتاب کردند. من و بچه ها بارها در معرض گازهای شیمیایی رژیم قرار گرفتیم اما در مسجد ماندیم و بیانات ایشان را استماع کردیم. ایشان با شجاعت تمام، به خوبی نهضت را تشریح کرد. امام را معرفی نمود و ما بهره کافی بردیم. خدا بحق محمد و آل محمد مزد شایسته و اجر کافی به ایشان عنایت بفرماید.
    بعد از زیارت، برای دیدن نمایشگاه کاریکاتورهای شاه در مدرسه خان به آنجا رفتیم. در مسیر از جلوی صدها نیروی گارد مسلح که آماده حمله بودند، گذشتیم. آنها بین مدرسه خان ومدرسه فیضیه صف بسته بودند. نمایشگاه مدرسه خان بسیار زیبا بود. کاریکاتورها بی نظیر بودند. چهره های مختلف شاه را آنچنان که شایسته آن بود و آنچنان که نتیجه اعمال او بود و آنچنان که محصول اعتقادات او بود ترسیم کرده بودند و روی ستون های اطراف مدرسه و داخل ایوان و رواق ها به صورتی زیبا نصب کرده بودند. اما مامورین در چند متری درب مدرسه با تمامی سلاح ها و تجهیزات، خودشان را آماده حمله به مدرسه نشان می دادند برای اینکه مردم وارد مدرسه نشوند. ما موفق شدیم از این نمایشگاه بازدید کنیم، به ما خوشبختانه آسیبی نرسید. این سفر و این توفیق زیارت حرم اهل بیت علیهم السلام در قم و زیارت مولای ما حضرت فاطمه معصومه(س) برکات زیادی از ادراک امام و انقلاب برای من و خانواده به دنبال داشت. آنچه که من در مورد پیروزی انقلاب می شنیدم، برایم قطعیت پیدا کرد. از یکی از دوستان اهل قم بعدها شنیدم که آن روز بعد از خروج مردم از مراسم، کتک مفصلی از نیروهای گارد شاه که از صبح تا عصر دندان به هم فشرده بودند خورده اند.

 

منابع:

روزنامه رسالت > شماره 6363 21/11/86 > صفحه 19

دسته ها :
پنج شنبه دوازدهم 10 1387

عاشورا، خاستگاه انقلاب اسلامی ایران
  
  منابع :


فصلنامه حکومت اسلامی ، شماره 27، شیرودی ، مرتضی؛
 صفحه: 1
 
  
 


در مقام تحلیل انقلاب اسلامی ایران، یک رویکرد، آن را ملهم از نهضت‏حسینی و مکتب عاشورایی می‏داند و در همین بستر با بررسی عوامل اصلی محدثه انقلاب، آنها را عوامل مبقیه انقلاب نیز دانسته، بر حفظ و استمرار آنها پای می‏فشارد .

نویسنده در این مقاله با مفروض گرفتن تاثیر پذیری انقلاب اسلامی ایران از نهضت امام حسین (ع) به دنبال نشان دادن نوع تاثیرگذاری عاشورا بر انقلاب اسلامی و تداوم آن است و در این راستا عناصر رهبری، مکتب و ملت را در هر دو حرکت‏با معرفی شخصیت رهبران جبهه‏های حق و باطل به بحث می‏گذارد .

مقاله حاضر می‏کوشد، به این سؤالات پاسخ دهد:

1 . آیا عاشورا بر انقلاب اسلامی تاثیر گذاشته است؟

2 . اگر عاشورا بر انقلاب اسلامی تاثیر داشته در چه زمینه‏ها و به چه صورتی بوده است؟

3 . آیا عاشورا، همان‏گونه که در پیدایش و پیروزی انقلاب اسلامی تاثیر گذاشت، قادر است‏بر تداوم آن نیز تاثیر بگذارد؟ نیل به این مقصود و هدف، چگونه و از طریق پیمودن چه راه‏هایی امکان می‏یابد؟

مقدمه
اگر چه تاثیرگذاری عاشورا بر انقلاب اسلامی و تداوم آن، از نظر نگارنده مسلم و بدیهی است، به همین دلیل، آن را به عنوان مفروض برگزیده است، اما به جهت آن که بر خوانندگان نیز این قطع و یقین حاصل شود، دو دلیل در اثبات آن اقامه می‏کنیم:

دلیل اول - امام خمینی (ره) به شکل‏های مختلف بر چنین تاثیری اشاره کرده‏اند . به‏عنوان مثال:

«حجت ما برای این مبارزه‏ای که بین مسلمین و ... این دستگاه فاسد است، حجت ما در جواز و لزوم این عمل ... عمل سیدالشهدا (ع) است ... حجت‏مان براین است که اگر چنانچه این مبارزه را ادامه بدهیم و صدهزار از ما کشته بشود برای رفع ظلم ... برای این‏که دست آنها را از این مملکت اسلامی کوتاه کنیم، ارزش دارد . حجت‏مان هم کار حضرت امیر (ع)، و سیدالشهداست .» (1) گمان نکنید که اگر این مجالس عزا نبود و اگر این دستجات سینه‏زنی و نوحه سرایی نبود، 15 خرداد پیش می‏آمد (2)... تمام این وحدت کلمه‏ای که مبدا پیروزی ما شد، برای خاطر این مجالس عزا و این مجالس سوگواری و این مجالس تبلیغ و ترویج اسلام شد ... اگر قیام سیدالشهدا سلام الله علیه نبود، امروز هم ما نمی‏توانستیم پیروز شویم . (3)... انقلاب‏اسلامی ایران پرتوی از عاشورا و انقلاب عظیم الهی آن است . (4)... کربلا را زنده نگه دارید و نام مبارک حضرت سیدالشهدا را زنده نگه دارید که با زنده بودن او اسلام زنده نگه داشته می‏شود . (5)

دلیل دوم - بیشتر منابعی که زمینه‏های زایش عاشورا و انقلاب‏اسلامی را کاویده‏اند، به مشترکات فراوان این دو اشاره دارند، از جمله:

الف . در باره عاشورا، برخی نوشته‏اند:

فرهنگ و تعالیم عاشورا دارای زمینه‏هایی است که نمونه‏هایی از آن عبارتند از: 1 . فرهنگ شهادت، 2 . فرهنگ مبارزه مستمر حق با باطل، 3 . فرهنگ طاغوت ستیزی و طاغوت زدایی، 4 . اصل پیروی از رضای خدا و مصالح مسلمین، 5 . فرهنگ پیشگیری از جرم و فساد قبل از وقوع آن، 6 . فرهنگ نظارت عمومی و امر به معروف و نهی از منکر . (6)

ب . دیدگاه امام خمینی (ره) در باره انگیزه‏های قیام امام‏حسین (ع) عبارت است: 1 . عمل به تکلیف الهی، 2 . تشکیل حکومت اسلامی، 3 . نشر اسلام و بقای آن، 4 . امر به معروف و نهی از منکر، 5 . نجات اسلام از خطر تحریف، 6 . اصلاح امت و جامعه اسلامی، 7 . ظلم ستیزی و عدالت‏خواهی (7).

ج . در باره انقلاب‏اسلامی . برخی عوامل پیدایش انقلاب‏اسلامی را به این شرح توضیح داده‏اند: 1 . مذهب، 2 . سلطه بیگانگان، 3 . رهبری حضرت امام خمینی (ره)، 4 . شعار جدایی دین از سیاست، 5 . اسلام زدایی نظام حاکم، 6 . بیگانه بودن نظام حاکم با مردم، 7 . تحقیر شخصیت انسانی مردم، 8 . وحدت و یکپارچگی ملت . (8)

د . برخی زمینه‏های انقلاب را به این شرح بر می‏شمارند: 1 . ایجاد نارضایتی عمیق در مردم از شرایط حاکم، 2 . وجود رهبری و ساختارهای اجتماعی و سیاسی بسیج‏گر، 3 . گسترش روحیه‏انقلابی و مشارکت مردمی، 4 . گسترش و پذیرش اندیشه حکومت اسلامی، 5 . مبارزه خشونت‏بار مردم با دولت . (9)

بنابراین، شناخت و تبیین عوامل مؤثر در شکل‏گیری انقلاب‏اسلامی، بدون توجه به نقش و تاثیر نهضت‏بزرگ امام‏حسین (ع)، شناختی ناقص و به دور از واقع است . (10)

البته، اجمالی که از تاثیر عاشورا بر انقلاب‏اسلامی سخن گفتیم، برای درک عمیق این تاثیر، نارساست، ثانیا بدون قالب بندی و پراکنده است . از این رو، مقاله تلاش خواهد کرد تاثیر عاشورا در پیدایش انقلاب‏اسلامی را در سه قالب: رهبری، ایدئولوژی (اسلام) و مردم نشان دهد، زیرا بیش‏تر منابع مربوط به انقلاب اسلامی، این سه عامل را تنها عوامل زادن انقلاب‏اسلامی و تداوم آن بیان می‏کنند:

1 . «پیروزی انقلاب‏اسلامی، بطلان بسیاری از نظریه‏ها را به اثبات رساند و ثابت کرد نباید هر پدیده‏ای را در لابراتور تجربی آزمایش کرد . پیداست این همه، جز از طریق امدادهای الهی و فرهنگ غنی اسلام و رهبری خردمندانه امام خمینی و فداکاری‏های ملت‏سلحشور و اتحاد و همدلی همه اقشار ملت امکان‏پذیر نبود .» (11)

2 . «عامل اصلی که موجب بروز و پیروزی انقلاب‏اسلامی گردیده است، عامل اسلام زدایی شاه بوده است ... مسلما غیر از این عامل، باید عامل وحدت بخش و حرکت آفرین رهبری دینی و مرجعیت والا مقامی نظیر امام خمینی را نباید به باد فراموشی سپرد ... بنابراین، مهم‏ترین عوامل بروز و پیروزی انقلاب را باید در دو مفهوم کلی دید:

الف . روح اسلام خواهی و خداخواهی مردم (امت)

ب . رهبری دینی مورد قبول عامه مردم (امام) .» (12)

3 . «امام به عنوان وصل میان مردم و اسلام، با درس از نهضت عاشورا، محتوای سیاسی - انقلابی اسلام را بدان بازگرداند . همان گونه که مکتب اسلام، رهبری امام و حضور مردم، سه عامل اصلی محدثه انقلاب به حساب می‏آیند، همین سه عامل به عنوان عوامل مبقیه انقلاب نیز محسوب می‏گردند .» (13)

رهبری
در راس قیام عاشورا، امام‏حسین (ع) و در فراز انقلاب اسلامی، امام خمینی (ره) قرار داشت . یزید بن معاویه و محمدرضا پهلوی در سوی دیگر این دو نهضت‏بودند .

1 . حسین بن علی (ع)
امام خود را این گونه معرفی می‏کند:

«ما دودمان پیامبریم و به عهده‏داری این امر (حکومت) و ولایت‏بر شما، از دیگرانی که به ناحق مدعی آنند و میان شما به ستم و تجاوز حکومت می‏کنند، سزاوار تریم‏» . (14)

حسین (ع) خطاب به ولید، هنگامی که از او خواست‏با یزید بیعت کند، فرمود:

«ما خاندان نبوت و معدن رسالت و محل رفت و آمد فرشتگان و نزول رحمت‏ایم . خداوند به ما آغاز کرده و به ما ختم نموده است .» (15)

امام در اعتراض به سخنان معاویه در مدینه که فضایل یزید را برمی‏شمارد، فرمود: «کسی را وانهاده‏ای که از نظر پدر و مادر و صفات شخصی از یزید بهتر است!» معاویه گفت: گویا خودت را می‏گویی؟! حضرت فرمود: آری .» (16)

در جای دیگر فرمود:

به خدا قسم! من به خلافت‏شایسته‏ترم، پدرم بهتر از پدر یزید است، جدم برتر از جد اوست، مادرم بهتر از مادر اوست و خودم بهتر از اویم .» (17)

2 . یزید بن معاویه
امام‏حسین (ع) در نامه‏ای به معاویه نوشت:

«جوانی را به ولایت امر مردم تعیین کرده‏ای که شراب می‏خورد و با سگ، بازی می‏کند! به امانت‏خود خیانت کرده و مردم را تباه ساخته‏ای . چگونه یک شرابخوار را به تولیت امور امت محمد (ص) می‏گماری؟! شرابخوار که امین بر یک درهم نیست، چگونه نسبت‏به امت امین باشد؟!» (18) «یزید، خودش گواه رای اوست . او برای همان کارهایی که مشغول است مثل بازی با سگ‏ها، کبوتربازی، نوازندگی و عیاشی، بهتر است . بیش از این بار ستم بر دوش مکش .» (19)

یزید در سه سال پادشاهی، سه جنایت فجیع مرتکب شد:

اول، در 61هجری، امام‏حسین (ع) و خاندان عصمت و طهارت و یاران او را به شهادت رساند .

دوم، در 63 هجری، به مدینه حمله کرد و به مدت سه روز، یاران وی مردم شهر را کشتند; اموال آنان را به غارت بردند و زنان‏شان را غاصبانه به ملک خود درآوردند .

سوم، در 64 هجری، به بهانه سرکوبی عبدالله بن زبیر که در خانه خدا پناه گرفته بود، به مکه حمله برد و خانه خدا را با منجنیق به سنگ و آتش بست .

3 . امام خمینی (ره) (20)
مقام معظم رهبری در معرفی حضرت امام (ع) فرمود:

«امام‏خمینی (ره) آن چنان بزرگ بود که در میان بزرگان و رهبران جهان و تاریخ، به جز انبیا و اولیای معصومین (ع) به دشواری می‏توان کسی را با این ابعاد و با این خصوصیات تصور کرد ... آن بزرگوار، قدرت ایمان را با عمل صالح، اراده پولادین را با همت‏بلند، شجاعت اخلاقی را با حزم و حکمت، صراحت لهجه و بیان را با صدق و متانت، صفای معنوی و روحانی را با هوشمندی و کیاست، تقوا و ورع را با سرعت و قاطعیت، ابهت و صلابت رهبری را با رقت و عطوفت و خلاصه بسی خصال نفیس و کمیاب را که مجموعه آن در قرن‏ها و قرن‏ها به ندرت ممکن است در انسان بزرگی جمع شود، همه و همه را با هم داشت . الحق شخصیت آن عزیز یگانه، شخصیتی دست نیافتنی و جایگاه والای انسانی او جایگاهی دور از تصور و اساطیر گونه بود .» (21)

ایشان در جای دیگر فرمود:

«او عبد صالح و بنده خاضع خدا و نیایشگر نیمه شب‏ها و روح بزرگ زمان ما بود . او الگوی کامل یک مسلمان و نمونه بارز یک رهبر اسلامی بود . او به اسلام عزت بخشید و پرچم قرآن را در جهان به اهتزاز در آورد و ملت ایران را از اسارت بیگانگان نجات داد و به آنان غرور و شخصیت و خودباوری بخشید و او صلای استقلال و آزادگی را در سراسر جهان سرداد و امید را در دل‏های ملل تحت‏ستم جهان زنده کرد . (22)

... امام خمینی (قدس سره) پدر مهربان، معلم دلسوز، مرشد حکیم، دیده‏بان همیشه بیدار، طبیب درد و درمان شناس، سروش رحمت‏خدا بر امت، یادگار انبیا و اولیا در زمین بود ... امام خمینی (قدس سره) یک حقیقت همیشه زنده است . راه او، راه ما; هدف او، هدف ما و رهنمود او، مشعل فروزنده ما است .» (23)

4 . محمد رضا پهلوی
یکی از نویسندگان می‏نویسد: «شاه فردی بود که آن قدر از اموال این ملت‏بیچاره را به حساب‏های شخصی خود در بانک‏های خارج واریز کرد که طبق آمار منتشره در سال‏های پس از پیروزی انقلاب‏اسلامی، سود خالص سرمایه گذاری‏های شاه در دنیا در هر دقیقه بیش از شصت هزار دلار و سود سالانه او بالغ بر سه میلیارد دلار بوده است .» (24)

از خیانت‏های بزرگ شاه به ملت ایران، جشن تاج‏گذاری بود که از بیستم مهر تا بیستم آبان 1346 برگزار شد . بخشی از هزینه‏های این جشن عبارت بود از: تاج شاه با 3380 قطعه الماس، 50 قطعه زمرد و 368 حبه مروارید به وزن دوکیلو و هشتاد گرم و از نظر قیمت، غیر قابل تخمین .

تاج همسر شاه با 1646 قطعه الماس و تعداد مشابهی از جواهرات دیگر و طلا به قیمت تخمینی چهارده میلیون دلار .

پیراهن همسر شاه مزین به چهل هزار الماس . وان حمام بلورین 75هزار دلار و هزینه درشکه مخصوص 150 هزار دلار . (25)

امام خمینی (ره) بیش از هر کس، به امام‏حسین (ع) شبیه بود و محمدرضا پهلوی به یزید بن معاویه . و این مقایسه که از سوی روحانیت و مردم صورت می‏گرفت، از عوامل بروز و پیروزی انقلاب اسلامی به شمار می‏رود . برای تایید این سخن، می‏توان به بخشی از یک سند از مجموعه اسناد منتشره شده سفارت آمریکا استناد کرد:

روحانیون مسلمان کشور از جمله جسورترین منتقدین شاه به حساب می‏آیند . در یکی از بحث‏های مرسوم احساسی، شاه را با یزید که مسؤول قتل امام‏حسین [ع] در قرن هفتم بود مقایسه می‏نمایند . این رویداد تاریخی شیعه، هسته اصلی اسلام مرسوم در ایران بود و هر ساله در صدها نقطه از کشور با برپایی نمایش‏های دراماتیک نحوه قتل امام‏حسین (ع) و خانواده‏اش را در اذهان زنده می‏کنند . (26)

چرا چنین مقایسه‏ای به پیروزی انقلاب‏اسلامی مدد رساند؟ به آن دلیل که، حاصل این مقایسه آن بود که در یک سو امام نور و در سوی دیگر امام شر را می‏دیدند . به بیان دیگر، در امام عادل زمان، صفاتی را می‏یافتند که به اسلام واقعی نزدیک‏تر بود و از این‏رو، وی را حسین زمان و شایسته دفاع می‏دیدند . بخشی از این صفات را مرور می‏کنیم:

1 . تکلیف گرایی
وقتی دو نفر از سوی والی مکه برای امام‏حسین (ع) امان نامه آوردند تا از ادامه سفر بازش دارند، فرمود:

«درخواب، پیامبر خدا را دیدم . به چیزی فرمان یافتم که در پی آن خواهم رفت، به زیانم باشد یا به سودم .» (27)

زمانی‏که فرزدق از اوضاع نامطمئن کوفه گزارش داد، امام فرمود:

«اگر قضای الهی بر همان چه که دوست می‏داریم، نازل شود، خدا را بر نعمت‏هایش سپاس می‏گوییم ... و اگر تقدیر الهی میان ما و آن چه امیدداریم، مانع شد، پس کسی که نیتش حق و درونش تقوا باشد، از حق تجاوز نکرده است .» (28)

امام‏خمینی (ره) هم در این باره فرمود:

«حضرت سیدالشهدا تکلیف برای خودش دانستند که بروند و کشته بشوند و محو کنند آثارمعاویه و پسرش را .» (29)

امام‏خمینی (ره) با درک پیام عاشورا، در سراسر زندگی سیاسی اجتماعی خویش بر معیار تکلیف عمل کرد و حرکت نمود و عقیده داشت:

«همه ما مامور به ادای تکلیف و وظیفه‏ایم، نه مامور [به] نتیجه .» (30)

به هنگام پذیرش قطع‏نامه 598 فرمود:

«شما را می‏شناسم، شما هم مرا می‏شناسید . در شرایط کنونی آن چه موجب امر [قبولی قطع نامه] شد تکلیف الهی‏ام بود .» (31)

2 . قاطعیت و شجاعت
ایمان راسخ به ادای‏تکلیف، شجاعت و قاطعیت می‏آفریند . به این دلیل، امام‏حسین (ع) پس از برخورد با سپاه حر فرمود:

«شان و موقعیت من، موقعیت کسی نیست که از مرگ بهراسد .» (32)

در جایی دیگر فرمود:

«نه دست ذلت‏به اینان می‏دهم و نه‏چون بردگان فرار یا اقرار می‏کنم .» (33)

تعبیر امام‏خمینی (ره) از شجاعت و قاطعیت امام‏حسین (ع) این بود که «ماه محرم، ماه حماسه و شجاعت و فداکاری آغاز شد، ماهی که خون بر شمشیر پیروز شد . (34) »

امام با درس گرفتن از عاشورا فرمود:

«من به تمام دنیا با قاطعیت اعلام می‏کنم که اگر جهان خواران بخواهند در مقابل دین ما بایستند، ما در مقابل همه دنیای آنان خواهیم ایستاد و تا نابودی تمام آنان از پای نخواهیم نشست .» (35)

بنابراین جای شگفتی نیست که بفرماید:

«والله من به عمرم نترسیدم .» (36)

3 . اتکال به خدا
امام‏حسین (ع) در پاسخ به سخنان ضحاک بن عبدالله مشرقی، مبنی بر آمادگی کوفیان برای جنگ با سیدالشهدا فرمود:

«حسبی الله و نعم الوکیل; خدا برای من بس است و او خوب پشتیبان و تکیه گاهی است .» (37)

حسین بن علی (ع) در صبح عاشورا با آغاز حمله دشمن، در نیایش به درگاه خدا، اتکال و اعتماد به پروردگار در گرفتاری و پیشامدهای سخت را ضروری دانست و خدا را به عنوان عامل پشتگرمی و اطمینان نفس و نیروی حمایتگر و پشتیبان خویش خواند . (38) امام‏خمینی (ره) نیز به پیروی از جدش با اتکای بر قدرت لایزال الهی به تنهایی و با دست‏خالی قیام کرد و به نتیجه رسید و در طول دوران انقلاب هیچ‏گاه مایوس نگشت .

این صفات و صفات متعدد دیگر نشان می‏دهد یک عامل جاودانگی قیام عاشورا و به تاثیر از آن، عامل پیروزی انقلاب‏اسلامی در بعد رهبری الهی آن دو بود .

اسلام
دین اسلام و مذهب تشیع از عوامل انقلاب حسینی (ع) و انقلاب خمینی (ره) بودند . اسلامی که امام‏حسین (ع) و امام‏خمینی (ره) منادی آن بودند، با اسلام اموی، زبیری و امریکایی تفاوت داشت . اسلام بنی‏امیه و اسلام عبدالله بن زبیر و اسلام آمریکایی، هیچ‏گاه قادر به انقلاب و جاودانه شدن نبوده‏اند . باید اثبات کرد اسلام امام‏حسین و امام‏خمینی یکسان و با اسلام دیگران متفاوت بود:

«حرکت امام نه تنها موج جدید بازگشت‏به اسلام را که در میان اقشار تحصیل کرده و دانشجویی پا گرفته بود، در ابعاد گسترده‏ای تقویت نمود، بلکه در رابطه مذهب و سیاست و مذهب و حکومت داران تغییرات تاریخی پدید آورد (39)... [ایشان] در ظرف دو دهه توانستند چهره نوینی از اسلام بسازند . چهره‏ای مترقی، انقلابی، مبارز . چهره‏ای که از خود هم حکومت و سیاست داشت و هم اقتصاد و آیین کشورداری . اسلامی که به خفقان، دیکتاتوری و استبداد پایان می‏داد و به جای آن آزادی، حرمت اندیشه و تامین حقوق اجتماعی انسان‏ها را جایگزین می‏ساخت . اسلامی که به نفوذ ابرقدرت‏ها در ایران پایان می‏داد و به جای آن ایرانی مستقل و متکی به خود می‏ساخت . اسلامی که فساد مالی و حکومتی رژیم را از بین می‏برد و به جای آن نظام امین و مردمی با کارگزارانی صدیق و مؤمن بر پا می‏نمود . در یک کلام، این اسلام احیا شده همه آن چیزی بود که رژیم شاه نبود و همه آن چیزهایی را پدید می‏آورد که رژیم شاه نخواسته یا نتوانسته بود پدید بیاورد . با چنین تصویری بود که اسلام توانسته بود بر قلوب طیف گسترده‏ای از اقشار و طبقات مختلف جامعه ایران [تاثیر بگذارد] ... با چنین تصویری از ... اسلام توانست میلیون‏ها نفر را در اعتراض و خالفت‏با رژیم شاه به حرکت درآورد .» (40)

امام‏حسین (ع) در نامه‏ای به مردم بصره می‏نویسد:

«شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر دعوت می‏کنم، زیرا در شرایطی قرار گرفته‏ایم که دیگر سنت پیامبر از میان رفته و جای آن بدعت قرار گرفته است . (41) »

نیز در جای دیگر فرمود:

«من برای تفریح و تفرج و استکبار و خود بزرگ‏بینی، نیز برای فساد و خرابی و ظلم و ستم و بیدادگری قیام نکردم، بلکه خروج من برای اصلاح امت جدم محمد صلی الله علیه و آله است . می‏خواهم امر به معروف و نهی از منکر نمایم و به سیره و سنت جدم و آیین و روش پدرم علی بن ابی طالب علیه السلام رفتار کنم .» (42)

سخنان امام (ع) نیز نشان می‏دهد او منادی اسلامی است که با اسلام یزید فرق می‏کند . همچنان که اسلامی که امام منادی آن بود، همان اسلام حسینی و مخالف اسلام پهلوی بود . اسلام امام حسین (ع) و اسلام امام خمینی (ره) چه تفاوت‏هایی با اسلام یزیدی و اسلام پهلوی داشت؟ به برخی از تفاوت‏ها اشاره می‏کنیم:

1 . تقیه
تقیه ریشه در قرآن و سنت دارد . در قرآن می‏خوانیم:

«مؤمنان، به جای مؤمنان، کافران را به دوستی نگیرند . هر که چنین کند، پیوندی با خدا ندارد، مگر آن که از آنها ترسی داشته باشد .» (43)

در سیره پیامبر آمده است: زمانی که عمار با چشمان گریان، نزد پیامبر (ص) آمد و از این‏که خدایان مشرکان را ستایش کرده، شرمسار بود، پیامبر کاری را که برای حفظ جانش انجام داده بود، تایید کرد . (44) اما این حکم قطعی برای همه زمان‏ها و مکان‏ها نیست . به همین دلیل، امام‏حسین (ع) تقیه را در آن مقطع حرام کرد . از این رو روز هشتم ذی الحجه 60هجری، با تبدیل حج تمتع به عمره تصمیم به قیام علنی علیه یزید گرفت و عزم خروج به سوی کوفه کرد . افراد مختلف از دوست و دشمن ایشان را از این کار منع کردند و به همراهی با جماعت فرا خواندند ولی امام پیشنهاد همه را رد کرد و در پاسخ نمایندگان والی مکه فرمود:

«لی عملی و لکم عملکم انتم بریئون مما اعمل و انا بری مما تعملون; عمل من برای من و عمل شما برای خودتان است . شما از کار من بیزارید و من از کارهای شما بیزارم .» (45)

امام خمینی (ره) پس از حادثه حمله دژخیمان شاه به مدرسه فیضیه در 1342 در تلگرافی به آیات عظام تهران نوشت:

«اینان با شعار شاه دوستی به مقدسات مذهبی اهانت می‏کنند . شاه دوستی یعنی غارتگری، هتک اسلام، تجاوز به حقوق مسلمین، تجاوز به مراکز علم و دانش . شاه دوستی یعنی ضربه زدن به پیکر قرآن و اسلام، سوزاندن نشانه‏های اسلام، محو آثار اسلامیت . شاه دوستی یعنی تجاوز به احکام اسلام و تبدیل احکام قرآن کریم . شاه دوستی یعنی کوبیدن روحانیت و اضمحلال آثار رسالت . حضرات آقایان توجه دارند اصول اسلام در معرض خطر است . قرآن و مذهب در مخاطره است . با این احتمال، تقیه حرام است و اظهار حقایق واجب، ولو بلغ ما بلغ .» (46)

افشاگری امام خمینی که متاثر از افشاگری حسینی (ع) بود، در آگاهی بخشیدن به مردم و فروپاشی رژیم شاه تاثیر فراوان گذاشت . از شمار این افشاگری‏های شجاعانه، سخنرانی معظم‏له علیه کاپیتولاسیون است که به تبعید امام (ره) به ترکیه و عراق انجامید .

2 . بدعت‏ستیزی
حضرت رسول اکرم (ص) فرمود:

«هر بدعتی که پس از من پدید آید و ایمان را مورد خطر و هجوم و نیرنگ قرار دهد، ولیی از دودمان من عهده‏دار آن است که از ایمان دفاع کند و با الهام الهی زبان بگشاید و حق را علنی و روشن سازد و نیرنگ مکاران را باز گرداند .» (47)

از این رو امام‏حسین (ع) در نامه‏ای به بزرگان بصره نوشت:

«شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش دعوت می‏کنم . همانا سنت مرده و بدعت زنده شده است .» (48)

آن روی دیگر بدعت‏ستیزی، اصلاحگری است که امام‏حسین (ع) از آن داد سخن داده بود . امام (ع) در یکی از خطبه‏هایش در این باره فرمود:

«آیا نمی‏بینید که به حق عمل نمی‏شود و از باطل اجتناب نمی‏گردد؟ پس در چنین وضعی باید مؤمن با مبارزه‏اش مشتاق دیدار خدا باشد .» (49)

امام‏حسین (ع) در راه کوفه به فرزدق بر می‏خورد و می‏فرماید:

«ای فرزدق! این‏جماعت، اطاعت‏خدا را واگذاشته، پیرو شیطان شده‏اند . در زمین به فساد می‏پردازند . حدود الهی را تعطیل کرده، به میگساری پرداخته و اموال فقیران و تهیدستان را از آن خویش ساخته‏اند . من سزاوارترم که برای یاری دین خدا برخیزم . برای عزت بخشیدن به دین او و جهاد در راه او، تا آن که کلمة‏الله برتری یابد .» (50)

امام‏خمینی (ره) بدعت‏ستیزی و اصلاحگری قیام عاشورای حسینی را مورد تایید قرار می‏دهد و می‏فرماید:

«تمام انبیا برای اصلاح جامعه آمده‏اند ... و همه آنها این مساله را داشتند که فرد باید فدای جامعه شود ... سیدالشهدا (ع) روی همین میزان آمد . رفت و خودش و اصحاب و انصار خویش را فدا کرد، که باید فدای جامعه بشود . جامعه باید اصلاح بشود .» (51)

نیز فرمود:

«سیدالشهدا (ع) وقتی می‏بیند که یک حاکم ظالمی، جائری در بین مردم دارد حکومت می‏کند، تصریح می‏کند ... باید مقابلش بایستد و جلوگیری کند . هر قدر که می‏تواند، با چند نفر، با چندین نفر که در مقابل آن لشکر هیچ نبود، لکن تکلیف بود آن جا که باید قیام بکند و خونش را بدهد تا این‏که این ملت را اصلاح کند .» (52)

امام (ره) به تاسی از قیام عاشورا، راه خویش را بدعت‏زدایی و اصلاح‏طلبی قرارداد . وی در این باره فرمود:

«ما باید سعی کنیم تا حصارهای جهل و خرافه را شکسته، تا به سرچشمه زلال اسلام ناب محمدی (ص) برسیم، و امروز غریب‏ترین چیزها در دنیا همین اسلام است و نجات آن قربانی می‏خواهد و دعا کنید من نیز یکی از قربانی‏های آن گردم .» (53)

معظم‏له افزود:

«اگر ما اسلام را در خطر دیدیم، همه‏مان باید از بین برویم تا حفظش کنیم .» (54)

همان‏طوری که مشهود است، بدعت‏ستیزی امام‏حسین (ع) هدف امام‏خمینی (ره) درنهضت‏بزرگ انقلاب اسلامی قرار گرفت .

3 . شهادت طلبی
اسلام حسینی (ع) بر شعار و شعور «احدی الحسنیین‏» ، «مرحبا بالقتل فی سبیل الله‏» و «لا اری الموت الا سعادة‏» استوار است . در یکی از نیایش‏های امام‏حسین (ع) در روز عاشورا می‏خوانیم:

«خدایا! دوست دارم که کشته شوم و زنده گردم، هفتاد هزار بار در راه اطاعت و محبت تو، به خصوص اگر در کشته شدنم نصرت دین تو و زنده شدن فرمانت و حفظ ناموس شریعت تو نهفته باشد .» (55)

و در جای دیگر فرمود:

«مرگ با عزت بهتر از زندگی با ذلت است .» (56)

شهادت‏طلبی امام معصوم (ع) ناشی از اعتقاد به جهاد بود . از این رو فرمود:

«من سزاوارترین کسی هستم که به یاری دین خدا برخیزم و شریعت مطهر او را عزیز بدارم و در راه او جهاد کنم تا کلام الهی برترین شود .» (57)

در زیارت نامه‏های امام‏حسین (ع) نیز واژه‏های جهاد و شهادت را فراوان می‏یابیم . به عنوان مثال:

الزاهد الذائد المجاهد، جاهد فیک المنافقین و الکفار، جاهدت فی سبیل الله، جاهدت الملحدین، جاهدت عدوک، جاهدت فی الله حق جهاده و ...

در باره شهدای دیگر نیز این تعبیرات دیده می‏شود:

جاهدتم فی سبیله، اشهد انکم جاهدتم فی سبیل الله، الذابون عن توحید الله، جاهدت فی الله حق جهاده . (58)

امام امت (ره) به تاثیر شهادت و مجاهدت حسینی بر انقلاب اسلامی اعتراف داشت . از این رو فرمود:

«نهضت دوازده محرم و پانزده خرداد [1342] در مقابل کاخ ظلم شاه و اجانب، به پیروی از نهضت مقدس حسینی چنان سازنده و کوبنده بود که مردانی مجاهد و فداکار تحویل جامعه داد .» (59)

باز از ایشان می‏خوانیم:

«عاشورا، قیام عدالت‏خواهان، با عددی قلیل و ایمانی و عشقی بزرگ در مقابل ستمگران کاخ نشین و مستکبران غارتگر بود، و دستور آن است که این برنامه، سر لوحه زندگی امت در هر روز و درهر سرزمین باشد . روزهایی که بر ما گذشت، عاشورای مکرر بود و میدان‏ها و خیابان‏ها و کوی و برزن‏هایی که خون فرزندان اسلام در آن ریخت .» (60)

حضرت امام (ره) در بیاناتی دیگر، بر تاثیر شهادت و جهادطلبی حسین (ع) بر انقلاب‏اسلامی اشاره دارد:

«مرگ سرخ، به مراتب بهتر از زندگی سیاه است و ما امروز به انتظار شهادت نشسته‏ایم تا فردا فرزندان‏مان در مقابل کفر جهانی با سرافرازی بایستند ... (61) خط سرخ شهادت، خط آل محمد و علی است، و این افتخار از خاندان نبوت و ولایت‏به ذریه طیبه آن بزرگواران و به پیروان خط آنان به ارث رسیده است (62)... من خون و جان ناقابل خویش را برای ادای واجب حق و فریضه دفاع از مسلمانان آماده ساخته‏ام و در انتظار فوز عظیم شهادتم . (63)... در این انگیزه [شهادت] است که همه اولیا شهادت را در راه آن به آغوش می‏کشند و مرگ سرخ را «احلی من العسل‏» می‏دانند و جوانان در جبهه‏ها جرعه‏ای از آن را نوشیده و به وجد آمده‏اند .» (64)

4 . عدالت‏خواهی
عدالت فرمان خدا و رسول است . علی (ع) فرمود:

«العدل حیاة الاحکام; عدالت مایه حیات و بقای احکام اسلام است .» حرکت امام‏حسین (ع) و قیام عاشورا بر پایه عدالت اتفاق افتاد . امام (ع) نامه‏ای به بزرگان کوفه نوشت و تکلیف و مشخصه امام راستین را حکومت طبق قرآن و قیام به قسط و حق بر شمرد:

«فلعمری ما الامام الا الحاکم بالکتاب، القائم بالقسط‏» .

در سخن دیگر . حرکت‏خویش را برای اقامه عدل و رفع ظلم از مظلومان و ایمنی یافتن بندگان خدا یاد کرد:

«و یامن المظلومون من عبادک . (65)

در زیارت اباعبدالله الحسین (ع) می‏خوانیم:

«شهادت می‏دهم که تو به قسط و عدالت دستور دادی و به دین دعوت کردی .» (66)

مسلم پس از دستگیری، خطاب به ابن‏زیاد فرمود:

«ما آمده‏ایم تا به عدالت فرمان دهیم و به حکم قرآن فرا بخوانیم .» (67)

امام‏خمینی (ره) بر عدالت‏خواهی نهضت‏حسینی (ع) تاکید دارد:

«شهادت [امام حسین] برای این بود که اقامه شود عدل الهی ... (68) سیدالشهدا سلام الله علیه از همان روز اول که قیام کردند برای این امر، انگیزه‏شان اقامه عدل بود ... (69) سیدالشهدا سلام الله علیه که همه عمرش را و همه زندگیش را برای رفع منکر و جلوگیری از حکومت ظلم و جلوگیری از مفاسدی که حکومت‏ها در دنیا ایجاد کرده‏اند، تمام عمرش را صرف این کرد و تمام زندگیش را صرف این کرد که این حکومت، حکومت جور بسته بشود و از بین برود ... (70) زندگی سیدالشهدا، زندگی حضرت صاحب سلام الله علیه، زندگی همه انبیای عالم، همه انبیا از اول، از آدم تا حالا همه‏شان این معنی بوده است که در مقابل جور، حکومت عدل را می‏خواستند .» (71)

تاثیر عنصر عدالت‏خواهی قیام عاشورای حسینی (ع) را در سخنان امام (ره) مشاهده می‏کنیم:

«سیدالشهدا سلام الله علیه وقتی می‏بیند که یک حاکم ظالمی، جائری در بین مردم دارد حکومت می‏کند، تصریح می‏کند حضرت که اگر کسی ببیند که حاکم جائری در بین مردم حکومت می‏کند، ظلم دارد به مردم می‏کند، باید مقابلش بایستد و جلوگیری کند، هر قدر که می‏تواند، با چند یا چندین نفر ... مگر خون ما رنگین‏تر از خون سیدالشهدا است؟! ما چرا بترسیم از این‏که خون بدهیم یا این‏که جان می‏دهیم؟ آن هم در ماجرای دفع سلطان جائری که می‏گفت مسلمانم مسلمانی یزید هم مثل مسلمانی شاه بود . اگر بهتر نبود، بدتر نبود .» (72) سیدالشهدا سلام الله علیه ... اساس سلطنت را شکستند ... اساس سلطنتی که می‏خواست اسلام را به صورت سلطنت طاغوتی درآورد . (73) حضرت سیدالشهدا سلام الله علیه به همه آموخت که در مقابل ظلم، در مقابل ستم، در مقابل حکومت جائر چه باید کرد .» (74)

با توجه به آنچه گذشت معلوم شد که رهبری انقلاب از لحاظ ایمان، روحیه، شجاعت و عدالت‏طلبی رهرو امام حسین بود و مردم با توجه به این همسانی، به رهبری انقلاب گرویدند و در اجابت دعوت ایشان برای تداوم عاشورای حسینی، انقلاب کردند و این از وجوه بارز تاثیر گذاری عاشورا بر انقلاب اسلامی بود .

مردم
در هیچ قیام و نهضتی، به اندازه قیام عاشورا تغییرات انسانی به وقوع نپیوسته است . این تغییرات هم در جبهه امام‏حسین (ع) و هم در جبهه یزید اتفاق افتاد . در جبهه حق، امام (ع) همسر، خواهر، دخترانش و زنانی چون مادر وهب، همسر زهیر بن قین و زنانی را در کنار پدران، همسران و برادران‏شان به همراه دارد . به بیانی، از طفل شش ماهه (علی‏اصغر) تا پیر مرد نودساله (حبیب بن مظاهر) حاضرند . در جبهه باطل، جوزدگی و ترس و تردید و هیجده هزار دعوت کننده می‏بینیم .

در یک طرف، صدق و صفا و صمیمیت، در طرف دیگر، خیانت، خدعه و خودپرستی مشاهده می‏شد .

یکی از صاحب‏نظران عامه مردم آن زمان را به هفت دسته تقسیم کرده است:

1 . مردمی که از روزگار رسول خدا (ص) تا سال‏های نخست‏حکومت عثمان، سادگی اسلام را دیده بودند و از عدالت اسلامی آگاهی داشتند، سپس آن دوره را با آن چه جای آن را گرفت می‏سنجیدند و بر روزگار گذشته دریغ می‏خوردند ...

2 . گروهی که پای بند دین و اجرای احکام اسلام بودند و می‏دیدند چگونه حدود شریعت معطل مانده و فقه اسلام و سنت رسول (ص) بازیچه حکومت‏ها گردیده است . اینان خون دل می‏خوردند و روی به خدا بردند که خدایا! برسان آن را که بدعت‏ها بزداید و سنت‏ها را زنده نماید .

3 . گروهی که سال‏ها پیش برای شرکت در فتح اسلامی و برخورداری از غنیمت‏های جنگی از بیابان‏های نجد و تهامه به راه افتاده بودند و در پادگان‏ها به سر می‏بردند . آسیب‏های جنگی برای آنان بود و بهره گرفتن از بیت‏المال برای دیگران، بدین رو فرصت می‏بردند تا برخیزند و حق خود را بگیرند .

4 . مردمی از ایران که پیش از در آمدن سپاهیان مسلمان بدان سرزمین جاهی یا نانی داشتند و آن را از دست دادند، ناچار روبه عراق نهادند، بیش‏تر در کوفه و کم‏تر در بصره رخت افکندند . ازعجم رانده و در دیده عرب خوار، به ظاهر آرام و در نهان دست‏به کار .

5 . مردمی که داستان‏های درگیری لخمی و غسانی را دهان به دهان شنیده بودند و به خاطر داشتند که پدران‏شان سال‏ها با مردم سرزمین‏های شمال عربستان می‏جنگیدند و اکنون می‏دیدند شام مرکز خلافت اسلامی است و عراقیان ریشخند شامیان‏اند .

6 . کسانی که فریب وعده‏های دروغین معاویه را خوردند و علی (ع) و فرزند او را رها کردند و چون معاویه بر مسند نشست، آنان را از خود راند . این روش حکومت‏های خودکامه بوده و هست .

7 . سودجویانی که بهره‏گیری را در اوضاع آشفته می‏بینند و می‏کوشند تا چنین پیش آید و از آن بهره گیرند . (75)

و حال افراد فراوانی از این گروه‏های هفت‏گانه امام را به کوفه دعوت کرده‏اند و امام در اجابت این دعوت‏ها رهسپار کوفه است .

امام‏حسین (ع) بارها بر این‏که علت قیام و حرکت، دعوت مردم است، تاکید کرد . به عنوان مثال:

1 . امام (ع) پس از برخورد با سپاه حر که راه را بر او بستند، فرمود:

«من پیش شما نیامدم مگر پس از آن که نامه‏ها و فرستاده‏های‏تان رسید که: نزد ما بیا که پیشوایی نداریم‏» (76)

2 . در جای دیگر، حضرت از انگیزه نامه‏نگاری و دعوت کوفیان این گونه یاد می‏کند:

ان اهل الکوفة کتبوا الی یسالوننی ان اقدم علیهم، لما ارجوا من احیاء معالم الحق و اماتة البدع; کوفیان به من نامه نوشته و از من خواسته‏اند که نزد آنان روم، چرا که امیدوارم نشانه‏های حق زنده گردد و بدعت‏ها بمیرد .» (77)

3 . باز امام (ع) در این باره سخنانی دارد:

«مردم! شما به من نامه‏ها نوشتید و پیام فرستادید که به سوی شما بیایم و وعده دادید که دست از یاری من برندارید و پیمان شکنی نکنید .» (78)

تاثیر قیام کربلا نیز در قشرهای مختلف مردم نمایان بود، از جمله اعتراض عبدالله بن عمر به یزید، پنج‏سال عزاداری مداوم در مدینه، قیام عبدالله فرزند حنظله غسیل‏الملائکه (واقعه حره)، قیام در مکه، اعتراض در بصره، قیام در کوفه، نهضت توابین، قیام مختار بن ابی‏عبیدة ثقفی، قیام زید بن علی (ع) و یحیی بن زید، قیام خراسان و سقوط امویان . نتیجه این‏که در پی دعوت از امام (ع)، انقلاب حسینی (ع) آغاز شد . با کناره‏گیری آنان، قیام امام به ظاهر شکست می‏خورد، وپس از آن، قیام و حرکت‏های مردمی، قیام عاشورا و پیام‏های آن را زنده نگه داشت . (79)

امام‏خمینی (ره) باالگوگیری و درک اهمیت نقش مردم در هر حرکت انقلابی و اجتماعی، به آگاهی بخشیدن در یک دوره پانزده ساله (1342 تا 1357) پرداخت; فرصتی که امام‏حسین (ع) به آن دست نیافت . البته اگر هم دست می‏یافت، شاید مردم پس از آگاهی از سفاکی و جنایات یزید، باز به یاری امام (ع) نمی‏آمدند، زیرا تفاوت‏های زیادی بین مردم ایران و مردم آن دوره عراق وجود دارد . امام‏خمینی بر این نکته تاکید دارد:

«من با جرات مدعی هستم که ملت ایران و توده میلیونی آن در عصر حاضر، بهتر از ملت‏حجاز در عهد رسول الله صلی الله علیه و آله و کوفه و عراق در عهد امیرالمؤمنین و حسین بن علی صلوات الله و سلامه علیهمامی‏باشند .» (80)

شرکت گسترده و نقش مردم در پیروزی انقلاب اسلامی انکارناپذیر است . امام‏خمینی در این باب سخنی دارد:

«انقلاب‏اسلامی که دستاورد میلیون‏ها انسان ارزشمند و هزاران شهید جاوید [است] ... اگر نبود دست توانای خداوند، امکان نداشت‏یک جمعیت‏سی و شش میلیونی با آن تبلیغات ضد اسلامی ... ممکن نبود این ملت‏با این وضعیت، یکپارچه قیام کنند و در سرتاسر کشور با ایده واحد و فریاد الله‏اکبر و فداکاری‏های حیرت آور و معجزه آسا تمام قدرت‏های داخل و خارج را کنار زده و خود مقدرات کشور را به دست گیرد .» (81)

اما نکته جالب در این روند پیوند و الگوگیری مردم از عاشورای حسینی (ع) و حرکت از مساجد و تکایا است . به چند نمونه دراین باره توجه کنید:

«تظاهرات 250 تا 400هزار نفری باتوجه به جمعیت 5/1 میلیونی تهران در روز عاشورای 1383ق . /13خرداد 1342ش . از مسجد حاج ابوالفتح در میدان قیام (میدان شاه) آغاز و به مسجد امام (مسجد شاه) ختم شد . (82) »

«سخنرانی معروف امام (ره) در عصر عاشورای 1383ق . /13خرداد 1342 در مدرسه فیضیه آغاز شد که منجر به دستگیری و بازداشت و زندانی شدن امام (ره) گردید و در اعتراض به دستگیری امام، حرکت‏های مردمی در مساجد شهرهای مختلف شکل گرفت .» (83)

«راهپیمایی دوازدهم محرم 1384ق . /1343ش . از مسجد امام آغاز گردید . این راهپیمایی برای بزرگداشت پانزده خرداد صورت گرفت که امام (ره) آن را ایام الله نامیده بود . سربازان رژیم شاه نیز به سرکوب آن پرداختند .» (84)

«در سالگرد قیام مردم و کشتار آنان توسط رژیم پهلوی، صدها نفر از طلاب و روحانیون قم در مدرسه فیضیه در پانزده خرداد 1354ش . اقدام به تجمع، سخنرانی و تظاهرات کردند . نیروهای امنیتی و انتظامی با طلاب درگیر، تعدادی را زخمی، تعدادی را زندانی، تبعید یا به سربازی فرستادند .» (85)

«داریوش همایون می‏گوید: پس از مرگ پسر [آیة الله] خمینی، آن مجلس یادبودی که برایش در مسجد ارگ برگزار کردند، نقطه تجمعی شد برای همه قشرهای پیشرو و لیبرال و آزادی خواه و جبهه ملی و چپ، هر چه که بود، غیر از نظام حکومتی، چهره‏های برجسته‏اش آنجا ظاهر شدند . پیدا بود که رهبری مذهبی توانسته است که همه این‏ها را جمع بکند و بسیج‏بکند .» (86)

«قیام نوزده دی 1356ش . در اعتراض به چاپ مقاله توهین‏آمیز علیه امام (ره) و در کنار حضرت معصومه (ع) شروع گشت که نقطه عطفی در تاریخ انقلاب اسلامی است . در این روز تعدادی شهید شدند .» (87)

«حدود چهارمیلیون نفر در تهران در عاشورای 1399ق . /1357ش . علیه رژیم شاه دست‏به تظاهرات زدند و شعار مرگ بر شاه سردادند . پس از آنها ژنرال هایزر روانه تهران شد و شاه متقاعد گردید یک چهره به ظاهر ملی را به عنوان نخست‏وزیر برگزیده و خود، ایران را ترک کرد .» (88)

«مردم برای نشان دادن همبستگی و عزم خود بر ادامه مبارزه تا برپایی جمهوری اسلامی، راهپیمایی عظیم اربعین را برپا کردند که در آن فریاد الله‏اکبر و درود بر خمینی توسط چند میلیون زن، مرد و کودک، دنیا را به تعجب و حیرت واداشت .» (89)

ارتباط بین مردم، عاشورا، مسجد و انقلاب‏اسلامی را در گزارش‏های ساواک مشاهده می‏کنیم، به عنوان مثال:

شهربانی کل کشور

از: کمیته مشترک ضد خرابکاری

به: ریاست پلیس‏تهران، تاریخ: 18/9/1351

موضوع: مساجد هدایت، الجواد و حسینیه ارشاد

همان‏طوری که اطلاع دارند از فعالیت مساجد هدایت، الجواد و حسینیه ارشاد که اقدامات آنها مخالف مصالح کشور بود، جلوگیری به عمل آمد تا با مذاکره با مسؤولین مساجد و حسینیه مزبور اقدامات آنها در آینده با مصالح کشور هماهنگی داشته باشد . علی هذا نظر به این که توافق‏هایی که با واقفین و هیات مؤسس مساجد و حسینیه موصوف به عمل آمده، از این به بعد کلیه مسائل مربوط به این سه مؤسسه مذهبی زیر نظر مستقیم سازمان اوقاف خواهد بود و سرکار سرهنگ خدیوزاد به نمایندگی از طرف سازمان اوقاف بر فعالیت‏ها و هرگونه فعل و انفعالات مساجد هدایت، الجواد و حسینیه ارشاد نظارت مستقیم خواهد داشت . (90)

سری

وزارت جنگ

فرمانداری نظامی تهران و حومه

از: ستاد فرمانداری نظامی تهران و حومه (رکن‏2)

تاریخ: 7/9/1357

موضوع: دستور العمل تشکیل مجالس عزاداری در ماه‏های محرم و صفر

1 . منظور: برقراری روش یکنواخت و پیش بینی‏های لازم جهت‏برگزاری مجالس عزاداری در ماه‏های محرم و صفر سال 1399 هجری قمری .

2 . هدف: جلوگیری از هرگونه بی‏نظمی و اخلال در جریان برگزاری مجالس عزاداری .

3 . اجرا: الف) از طریق دولت‏به طور قاطع طی اعلامیه‏ای نکاتی را که مردم بایستی در ایام عزاداری ماه‏های محرم و صفر رعایت نمایند، وسیله دستگاه‏های ارتباط جمعی ابلاغ می‏گردد .

ب) در شهرهایی که مقررات حکومت نظامی برقرار می‏باشد، اجرای دستورات در باره نحوه برگزاری مجالس عزاداری با فرمانداری نظامی بوده و در سایر شهرها با شهربانی و ژاندارمری محل می‏باشد .

پ) مجالس عزاداری در مساجد، تکایا و حسینیه‏ها در تهران و شهرستان‏ها محدود گردد، به‏طوری که در حوزه استحفاظی هر کلانتری بیش از دو مجلس تشکیل نشود ... (91)

پی‏نوشت:

1) صحیفه نور، ج‏3، ص‏8 .

2) همان، ج‏16، ص‏206 .

3) همان، ج‏17، ص‏60 .

4) همان، ج‏18، ص‏22 .

5) همان، ص‏12 .

6) هاشم هاشم زاده هریسی، اصول فرهنگ و تعالیم عاشورا، چکیده مقالات کنگره بین‏المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورا (تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1374، ص‏189 .

7) علی ربانی گلپایگانی، انگیزه‏ها و دستاوردهای قیام امام‏حسین (ع) از دیدگاه امام خمینی (ره)، همان، ص‏217 .

8) حبیب الله طاهری، انقلاب و ریشه‏ها (تهران: سازمان تبلیغات اسلامی، 1369) ص‏165 - 175 .

9) جمعی از نویسندگان، انقلاب‏اسلامی چرایی و چگونگی رخداد آن، ویراست‏سوم (قم: معارف، 1379) ص‏15 .

10) جمیله کدیور، نقش عاشورا در شکل‏گیری و تداوم انقلاب‏اسلامی ایران، چکیده مقالات ... ، همان، ص‏140 .

11) حمید دهقان، پژوهشی نو پیرامون انقلاب‏اسلامی (قم: مدین، 1377، ص‏177 .

12) مجید کاشانی، جامعه‏شناسی انقلاب (تهران: دانشگاه پیام نور، 1376) ص‏248 .

13) کدیور، همان، ص‏142 .

14) بحارالانوار، ج‏44، ص‏377 .

15) محمد مهدی شمس الدین، ارزیابی انقلاب امام‏حسین (ع)، ترجمه مهدی پیشوایی (تهران، الست فردا، 1380) ص‏164 .

16) جواد محدثی، پیام‏های عاشورا (قم: پژوهشکده تحقیقات اسلامی، 1377) ص‏41 .

17) همان، به نقل از: موسوعة کلمات الامام الحسین، ص‏268 .

18) همان، ص‏258 .

19) همان، ص‏40 .

20) علی مؤمن، فرهنگ حسینی و فرهنگ یزید، چکیده مقالات، همان، ص‏166 .

21) محمد سپهری، خورشید بی غروب (تهران: سازمان تبلیغات اسلامی، 1369، ص‏7 .

22) روزنامه اطلاعات، 9/3/1369، ص‏5 .

23) همان، 13/3/1369، ص‏6 .

24) علی اصغر حاج سید جوادی، تازمانی که شاهان و جود دارند پیامبران نیز هستند (تهران: امیرکبیر، 1358) ص‏57 .

25) عباسعلی عمید زنجانی، انقلاب اسلامی و ریشه‏های آن (تهران: نشر کتاب سیاسی، 1369) ص‏475 .

26) علیرضا زهیری، عصر پهلوی به روایت اسناد (تهران: معارف، 1379) ص‏292 .

27) محدثی، همان، ص‏75 . به نقل از: تاریخ‏طبری، ج‏3، ص‏292 .

28) همان .

29) صحیفه نور، ج‏8، ص‏12 .

30) کلمات قصار (تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)، 1371) ص‏50 .

31) صحیفه نور، ج‏20، ص‏241 .

32) محدثی، همان، ص‏63، به نقل از: احقاق الحق، ج‏11، ص‏601 .

33) بحارالانوار، ج‏45، ص‏6 .

34) صحیفه نور، ج‏3، ص‏225 .

35) همان، ج‏20، ص‏118 .

36) محدثی، همان، ص‏117 .

37) محدثی، همان، ص‏57 .

38) همان، به نقل از: شیخ مفید، ارشاد، ج‏2، ص‏96 .

39) صادق زیبا کلام، مقدمه‏ای بر انقلاب اسلامی (تهران: روزنه، 1372) ص‏84 .

40) همان، ص‏89 .

41) محسن نصری، رویکرد جامعه شناختی به نهضت عاشورا، مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (ره) و فرهنگ عاشورا، دفتر دوم (تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)، 1276) ص‏650 .

42) همان، ص‏659 . به نقل از: علامه تهرانی، لمعات الحسین (ع)، ص‏13 .

43) آل عمران (3) آیه 28 .

44) دائرة المعارف تشیع، ذیل کلمه تقیه .

45) رضا موسوی، اسوه تقیه مقتدای متقین، مجموعه مقالات . همان، ص‏599 .

46) زهیری، همان، ص‏222 .

47) اصول کافی، ج‏1، ص‏54 .

48) محدثی، همان، ص‏44، به نقل از: حیاة الامام الحسین بن علی، ج‏2، ص‏322 .

49) همان، ص‏191، به نقل از تاریخ طبری، ج‏5، ص‏404 .

50) همان، ص‏222، به نقل از: سبط بن الجوزی، تذکرة الخواص، ص‏217 .

51) صحیفه نور، ج‏15، ص‏148 .

52) همان، ج‏2، ص‏208 .

53) همان، ج‏21، ص‏41 .

54) همان، ص‏31 .

55) محدثی، همان، ص‏115، به نقل از: معانی السبطین، ج‏2، ص‏18 .

56) همان، ص‏116، به نقل از: مناقب، ج‏4، ص‏68 .

57) همان، ص‏187، به نقل از: موسوعة کلمات الامام الحسین، ص‏336 .

58) همان، به نقل از مفاتیح الجنان .

59) صحیفه نور، ج‏2، ص‏11 .

60) همان، ج‏20، ص‏236 .

61) همان، ج‏14، ص‏266 .

62) همان، ج‏15، ص‏154 .

63) همان، ج‏20، ص‏113 .

64) همان، ج‏21، ص‏198 .

65) محدثی، همان، ص‏182، به نقل از: بحارالانوار، ج‏100، ص‏37 و تحف العقول، ص‏239 .

66) همان، به نقل از مفاتیح الجنان .

67) همان، به نقل از: شیخ مفید، ارشاد، ج‏2، ص‏39 .

68) صحیفه نور، ج‏20، ص‏145 .

69) همان، ص‏189 .

70) همان، ص‏190 .

71) همان، ص‏191 .

72) همان، ج‏2، ص‏218 .

73) همان، ج‏7، ص‏36 .

74) همان، ج‏17، ص‏58 .

75) سید جعفر شهیدی، عاشورا، راهگشای تشیع، همان، ص‏108 .

76) محدثی، همان، ص‏77، به نقل از تاریخ طبری، ج‏4، ص‏303 .

77) همان، ص‏222، به نقل از: دینوری، الاخبار الطوال، ص‏246 .

78) شمس الدین، همان، ص‏172 .

79) ابوالفضل اردکانی، پیامدهای عاشورا (قم: منبع، 1380) صفحات مختلف .

80) وصیت نامه حضرت امام خمینی (ره) .

81) همان .

82) جواد منصوری، سیرتکوینی انقلاب اسلامی (تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، 1379) ص‏180 .

83) همان، ص‏182 .

84) همان، ص‏195 .

85) همان، ص‏286 .

86) زهیری، همان، ص‏373 .

87) منصوری، همان، ص‏310 .

88) همان، ص‏330 .

89) همان، ص‏339 .

90) زهیری، همان، ص‏333 .

91) همان، ص‏366 .
 

دسته ها :
پنج شنبه دوازدهم 10 1387
X