تعداد بازدید : 52738
تعداد نوشته ها : 106
تعداد نظرات : 85
مورچه
یک مورچه ای بود در ولایت غربت که روزها می رفت به صحرا و گندم و جو جمع می کرد برای زمستان. یک روز که رفته بود برای جمع کردن غله، یک دانه گندم پیدا کرد و به نیش کشید و حرکت کرد به طرف لانه اش. ناگهان باد وزید و دانه گندم را از دست و دهان مورچه گرفت و با خودش برد.
مورچه به باد گفت:«ای باد تو چقدر زور داری»
باد گفت : « پدر آمرزیده، من اگر زور داشتم که برج های بالای شهر، راهم را سد نمی کردند»
مورچه گفت : «ای برج های بالای شهر، شماها چقدر زوردارید.»
برج ها گفتند: « ما اگر زور داشتیم که نیازی به مجوز شهردار نداشتیم.»
مورچه گفت:« ای شهردار تو چقدر زور داری.»
شهردار گفت:« من اگر زور داشتم که قوه قضاییه مرا دستگیر نمیکرد.»
مورچه گفت:« ای قوه قضاییه تو چقدر زور داری.»
قوه قضاییه گفت:« من اگر زور داشتم بعضی جراید از من انتقاد نمیکردند.»
مورچه گفت:« ای جراید شما چقدر زور دارید.»
جراید گفتند:« اگر ما زور داشتیم که کاغذمان گیر وزارت ارشاد نبود.»
مورچه گفت: «ای وزیر ارشاد تو چقدر زور داری.»
وزیر ارشاد گفت:« اگر من زورداشتم که محتاج رای اعتماد نمایندگان مجلس نبودم.»
مورچه گفت: « ای نمایندگان شماها چقدر زور دارید.»
نمایندگان گفتند:« ما اگر زور داشتیم که نیازمند رای مردم نبودیم.»
مورچه گفت: «ای مردم شما چقدر زور دارید.»
مردم گفتند:« ما اگر زور داشتیم بقال به ما جنس نسیه نمی داد.»
بقال گفت:« من اگه زور داشتم آفتاب ماست های مرا نمی ترشاند»
مورچه گفت:«ای آفتاب تو چقدر زور داری»
آفتاب گفت : « من اگه زور داشتم دختر رد،سینه اش را داد جلو و رفت به مزرعه. گوش باد را گرفت و پرتش کرد پشت کوه قاف ! بعد هم دانه گندم اش را برداشت وبرد به لانه اش !
