تعداد بازدید : 4576633
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
در سراسر این نمایش، فرح بیشتر اوقات خود را صرف تلویزیون به جهان سادات در مصر می کرد. ضمن یکی از این تلفنها در وسط نمایش در حالیکه پزشکان در جلو صحنه مشغول جرو بحث بودندف او اظهار داشت: جهان وضع ما بسیار بد است. شاه نیاز به عمل جراجی فوری داشت و گرنه می مرد. ولی این عمل در پاناما نمی توانست انجام بگیرد: من در اینجا به هیچ کس نمی توانم اعتماد کنم.
خانم سادات پرسید: چرا فرح؟ چرا؟
فرح پاسخ داد برایش دشوار است که در تلفن توضیح بدهد. خانم سادات دریافت که او می ترسد مکالمات ضبط شود. فرح ادامه داد: ولی ما باید فورا پاناما را ترک کنیم. گزارشهای بدیمنی به ما می رسد. بعدها خانم سادات گفت که فهمید ملکه اشاره به شایعاتی می کند مبنی بر اینکه توریخوس با تلاشهای ایرانیان برای استرداد شاه همکاری می کند.
فرح گفت باید شوهرش را از بیمارستان پامایی خارج سازد.
او به هیچ وجه نمی تواند به آنچه ممکن است روی بدهد اطمینان داشته باشد. پاناما به پزشکان امریکایی اجازه عمل جراحی نمی دهد. خانم سادات پرسید: آیا دولت امریکا نمی تواند کمکی بکند؟ فرح با تلخی جواب داد: دولت آمریکا؟ ما تا آخر عمرمان از کمک آنها سیر شده ایم. خانم سادات بعدها نوشت که واکنش فوری او این بود که شاه باید برای عمل جراحی به مصر بیاید. با خود اندیشیدم اگر ما به این مردم پناهندگی بدهیم خداوند هیچگاه ما را ترک نخواهد کرد. این یک مسئله سیاسی نبود. یک مسئله اصولی بود.
جهان به شوهرش مراجعه کرد و سادات به او اطمینان داد که پاسخ درست داده است، ولو اینکه در مصر آشوب بر پا کند. به یاد می آورد که سادات گفت: این کار باعث رضایت خدا خواهد شد.
به گفته خانم سادات، وقتی او به فرح تلفن زد تا تائید کند آنان واقعا می توانند برای عمل جراحی به مصر برگردند، فرح نمی توانست باور کند پرسید: آیا به پزشکان امریکایی اجازه خواهید داد عمل جراحی را در مصر انجام دهند؟ واقعا مطمئن هستید؟
جهان سادات چند بار تکرار کرد: آری فرح، آری. فرح قانع شد.
در این میان بن کین که به نیویورک بازگشته بود با لوید کاتلر مشاور کاخ سفید که توافق لک کند را درباره معالجه شاه در پاناما و حق بازگشت وی به امریکا را در صورت لزوم طراحی کرده بود، گفت و گو کرد. کین مایل بود شاه به ایالات متحد بازگردد. کارتر در بحبوبه درگیری کاخ سفید در مسئله گروگانگیری برای او روشن ساخت که بازگشت شاه سودمند نخواهد بود. به عقید کین این بدان معنی بود که توافق لک لند اعتبارش را از دست داده است. از نظر او رفتن شاه به مصر اجتناب ناپذیر بود.
اما این فکر کاخ سفید را هم در مورد سرنوشت سادات و هم در مورد گروگانها هراسان کرد. اگر شاه پاناما را ترک می کرد، هر گونه امید ضعیفی به آزادی گروگانها از طریق مذاکرات پیچیده استرداد که داشت در پاناما به مرحله نهایی می رسید، از میان می رفت.
همیلتون جردن هنوز معتقد بود که مذاکرات را می توان به مسیر واقعی باز گرداند؛ هکتور ویلالون با نامه ای از جردن خطاب به ابوالحسن بنی صدر که اخیرا در انتخابات ریاست جمهوری صادق قطب زاده را شکست سختی داده بود، عازم ایران شد. جیمی کارتر امید کمتری داشت و به جردن گفته بود رهبران ایران قابل اعتماد نیستند. در آن هنگام جردن و کاخ سفید درگیر انتخابات مقدماتی ایالات ایلینویز بودن که نخستین زور آزمایی ادوارد کندی با جیمی کارتر برای انتخابات ریاست جمهوری در یکی از ایالات صنعتی عمده بشمار می رفت. در عین حال جردن مشغول مذاکره با وکلایش برای آماده ساختن خود در برابر دادستان دادگاه ویژه به اتهام مصرف کوکائین در یکی از کلوبهای شبانه نیویورک به نام کلوب 54 بود. در هر حال کارتر کندی را در ایلینویز شکست داد و اتهام جردن نیز چندی بعد منتفی گردید.
در این هنگام بود که برژینسکی به جردن تلفن زد و اطلاع داد که گزارش اطلاعاتی حاکی است که شاهد قصد دارد پاناما را به مقصد مصر ترک کند. وقتی جردن پرسید چه کاری از دست من ساخته است، برژینسکی پاسخ داد: همیلتون، مسائل مربوط به شاه و پاناما در حوزه مسئولیت شما است. من متصدی زمامداران شاغل و کشوری های بزرگ هستم و شما مسئول زمامداران سابق و کشورهای کوچک.
جردن در 20 مارس از طریق هوستون به پاناما رفت. در این هنگام د بیکی در هوستون بسر می برد و جردن در نظر داشت او را قانع سازد که به جنبه سیاسی اقامات شاه در پاناما اعتنایی نداشته باشد و سرپرستی عمل جراحی او را در پاناما بر عهده بگیرد. جردن با به باد داشتن این موضوع که دولت امریکا هنگام ورود شاه از مکزیک به ایالات متحده توصیه های پزشکی ناچیز دریافت کرده بود، این بار دکتر نرمان ریچ را که جراح ارشد بیمارستان نظامی والتر رید در واشینگتن است با خودش برده بود. در پرواز از واشینگتن به هوستون یک کارمند وزارت خارجه به نام آرنی رافل نیز که سابقا در ایران خدمت کرده بود، همراهشان بود. ریچ به جردن هشدار داد که با دوبیکی زیر کانه سخن بگوید چون هر جراحی نخستین مسئولیت خود را در برابر بیمارش می داند. با این حال ریچ معتقد بود که طحال شاه را با اطمینان خاطر می توان در پانما در آورد.
آنان با دوبیکی در دفتر کارش ملاقات کردند. جراح مشهور درباره اینکه نخستین وظیفه اش معالجه شاه است تزلزل ناپذیر می نمود و گفت: من او را در هر جا که لازم باشد عمل خواهم کرد ولی نمی توانم از دور نمای عمل شاه در پانما خوشحال باشم. ولو اینکه شما آقای جردن بتوانید مرا راضی کنید، گمان نمی کنم هیچ کس بتواند شاه را به عمل جراحی در پاناما قانع سازد.
دوبیگی به جردن کفتم انجام عمل جراحی در پاناما خطرات احتمالی را چند برابر خواهد کرد بنابراین نمی توان انجام آن را در پاناما توصیه کنم. با این حال اگر کار به جایی برسد که چاره دیگری وجود نداشته باشد - مانند یک عمل فوری در عرشه یک رزمنا و - و کار دیگری نشود کرد، هر خدمتی که از دستم ساخته باشد خواهم کرد.
ضمنا گفت هنوز مطمئن نیست کنترل جراحی تا چه اندازه در دست او خواهد بود و افزود: شما نمی توانید بیش از یک ناخدا در کشتی داشته باشید. وقتی جردن از او خواهش کرد به فکر گروگانها باشد، دو بیکی جواب داد: آقای جردن، این مشکل شما و آقای رئیس جمهور است. بعنوان پزشک تنها چیزی که برای من مطرح است سلامتی شاه است. جردن تصمیم گرفت که به پاناما برود و عقیده شاه را تغییر بدهد. اما رسیدن به پاناما کار آسانی نبود.
آنها سوار هواپیمای متعلق به نیروی هوایی امریکا شدند و از هوستون پرواز کردند. هواپیما دچار اختلال در دستگاه رادار شد و در نیواورلئان فرود آمد. در آنجا ناچار شدند منتظر هواپیما دیگری که از واشینگتن اعزام شد بمانند. این هواپیما نیز دچار نقض فنی گردید و ناچار شدند مجددا به نیوراورلئان بازگردند. سرانجام هواپیمای سوم رسید و آنها را سوار کرد و از زمین برخواست و از فراز خلیج مکزیک عازم جنوب گردید. یک ساعت پس از پرواز صدای انفجار شدیدی به گوش رسید و هواپیما بسوی اقیانوس شیرجه رفت. کابین مملو از دود شد و کف آن چنان داغ شد که تخت کفش مسافران شروع به سوختن کرد. سرانجام خلبان توانست هواپیما را در سطح امواج دریا کنترل کند، دور بزند و به نیوراورلئان باز گردد.
هنگامی که سوار چهارمین هواپیما شدند ساعت دو و نیم بعد از نیمه شب بود و چهارده ساعت می شد که واشیگتن را ترک گفته بودند. اعصاب جردن خرد شده بود. با خودش اندیشید (و بعدها در کتابش نوشت) که چیزی نمانده بود ما در این پرواز به هلاکت برسیم. کمترین کاری که شاه می تواند بکند این است که اثرات عمل جراحی خود را بر گروگانهای ما در نظر بگیرد. اما شاید او اهمیتی برای آنان قائل نیست... شاید چهره غم انگیزی که در لک لند با او صحبت کردم همانطور که دشمنانش می گویند سرد و بی احساسی و حتی بی رحم است.
سرانجام آنها روز جمعه 21 مارس هنگام صبحانه به پاناما رسیدند. پس از دو ساعتی استراحت در اقامتگاه سفیر امریکا - محلی که همیشه جردن را به این فکر می انداخت که در یکی از داستانهای گراهام گرین شرکت دارد. جردن آنچه را بدترین آخر هفته عمرش نامید است آغاز کرد، آخر هفتهای که او موفق به جلوگیری از فرار شاه از پاناما نشد. امبر ماس سفیر آمریکا می گوید: درست مثل پرده آخر یک اپراکمیک بود. تمام سیاهی لشکرها در اطراف صحنه بال می زدند و خواننده اول در وسط ایستاده بود.
پس از آنکه جردن از خواب بیدرا شد، عمر توریخوس و چوچو و چارلی گارسیا به دیدنش آمدند. چردن و توریخوس در صندلیهای حصیری ایوان نشستند و چو چو نقش مترجم را ایفا کرد. در حالیکه چارلی گارسیا درباره بحران پزشکی بر سر شاه به دکتر ریچ توضیح می داد، جردن گفت: پاپا ژنزال مشکل تازه ای برای ما پیش آمده است. اطلاع یافتیه ایم. که شاه قصد دارد پاناما را به مقصد مصر ترک کند.
قیافه توریخوس در هم رفت و گفت: این برای همه خبر بدی است، برای گروگانها ، برای شاه، حتی برای پاناما سپس سیگار برگ بزرگ کوبایی اش را که نام خود او روی نوار آن تثبیت شده بود روشن کرد و گفت: فکر می کنی برای تغییر عقیده شاه چه کار می توانیم بکنیم؟
جردن پیشنهاد کرد شاید اگر پزشکان پانامایی دست از لجاجت بردارند و اجازه بدهند دکتر دوبیکی مسئولیت عمل جراجی را به عهده بگیرد شاه در پاناما بماند توریخوش لحظهای به فکر فرو رفت و سپس گفت: دکتر ها موجودات عجیبی هستند، با مهارت فراوان و خودخواهی فراوان.
جردن پاسخ داد که خود او زمانی می خواسته پزشک شود که توریخوس حرفش را قطع کرد و گفت این را خودخواهی شما نشان می دهد. اما توریخوس مطمئن نبود که پزشکان بتوانند این مسئله را حل کنند. چند ثانیه هر سه نفر ساکت در ایوان نشسته بودند و ژنرال به فکر فرو رفته بود. آنگاه توریخوس سخنان تندی علیه شاه بر زبان آورد و افزود: من حاضرم هر کاری را که شما مصلحت بدانید انجام دهم. ما می توانیم بگذاریم شاه برود یا او را در اینجا نگاه داریم - و لو اینکه مخالف میلش باشد. من روحیه شاه را در این مدت بررسی کرده ام. او به فکر هیچ کس جز خودش نیست. او حق ندارد جان پنجاه و سه نفر دیگر را بخطر بیفکند آنچه برای من اهمیت دارد کمک به رئیس جمهوری امریکا در حل مسئله گروگانها است. جردن نگران بود که اگر شاه بر خلاف میلش مجبور به ماندن در پاناما شود، عکس العملی خوبی در امریکا نداشته باشد. توریخوس گفت پزشکان پانمایی را راضی خواهد کرد که مستقیما با دکتر دوبیکی تماس بگیرند و رسما از او دعوت کنند که به پاناما بر گردد. سپس خود او هم با شاه تماس خواهد گرفت و وانمود خواهند کرد پس از آن همه مهمان نوازی که پاناما از اوکرده است، از اینکه شاه قصد عزیمت از این کشور را دارد آزده خاطر شده است. اگر شاه واقعا می ترسد که به ایران پس داده شود، در این صورت من هنوز وسیله اعمال نفوذ در او را دارم. در حالیکه چوچو ترجمه می کرد، توریخوس از جا برخاست و شروع به قدم زدن کرد و سپس همراه با اطرافیانش اقامتگاه سفیر امریکا را ترک نمود.
در این هنگام امبر ماس به جردن اردن اطلاع داد که آمائو تا به حال دوباره تلفن کرده و می خواهد بداند جردن چه وقت به دیدن شاه در کونتادورا خواهد رفت. این خبر جردن را عصبانی کرد و به ماس گفت که از اینکه در لک لند به شاه قول داده که در صورت ضرورت پزشکی باز هم می تواند به امریکا برگردد، اشتباه بزرگی مرتکب شده و پشیمان است. او می ترسد شاه وفای به این وعده را خواستار شود.
جردن به محل کار ماس در سفارت آمریکا رفت. در همان لحظه لوید کاتلر مشاور کاخ سفید که درباره توافق های لک لند با رابرت آرمائو و دکتر کین مذاکره کرده بود، وارد پاناما شد. او نیز با هواپیمای نظامی امریکایی اش دچار مشکلاتی شده بود و هنگام فرود در پاناما یکی از موتور هایی هواپیما از آن جدا شده بود. با شنییدن این خبر جردن گفت: من دیگر هیچ گاه با افزایش بودجه دفاعی کشورمان مخالفت نخواهیم کرد.
کاتلر از شنیدن این خبر که توریخوس ممکن است مانع عزیمت شاه شود، خوشحال نشد و گفت: اینها همه اش حرف است. او واقعا چنین کاری نخواهد کرد مارس پاسخ داد: ژنرال را دست کم نگیرد. اگر ما سرمان را تکان بدهیم یا به او چشمک بزنیم، او این کار را خواهد کرد.
آنگاه به واشینگتن تلفن زدند و با رئیس جمهور صحبت کردند. کارتر کماکان اصرار می ورزید که اگر شماه را نمی شود متقاعد کرد که در پاناما بماند، در این صورت باید به ایالات متحد مراجعیت کند. او به هیچ قیمتی نباید به مصر برود. بدون آنکه ما شاه را نزد انور بفرستیم، او به اندازه کافی مشکلات دارد.
رنگ از روی جردن پرید و به کارتر گفت این کار ممکن است جان گروگانها را به خطر بیندازد. ولی کارتر سرسختی کرد و گفت: شاه نباید به مصر برود. این کار برای سادات منصفانه نیست.
این طرز فکر سایروس و نس و مقامات وزارت خارجه را نیز که با بحران گروگانگیری سر و کار داشتند مانند جردن وحشت زده کرد. هال ساندرز معاون وزارت خارجه به جردن تلفن کرد و هشدا داد اگر شاه به امریکا برگردد احتمال دارد ایرانیان گروگانها را بکشند. در این صورت ایالات متحد ناچار است واکنش نشان بدهد و این کار ممکن است به جنگ در خلیج فارس بینجامد. عواقب این کار هم برای ما و هم برای سادات وخیم خواهد بود. ساندرز بر عکس کارتر معتقد بود سادات مصلحت خودش را بهتر تشخیص می دهد و از اینکه هست در جهان عرب منزوی تر نخواهد شد. ساندرز به جردن گفت بهترین راه حل متقاعد کردن شاه به ماندن در پاناما است.
آنگاه جردن به این نتیجه رسید که عجالتا صلاح نیست خودش به دیدن شاه برود و بهتر است آرنی رافل و لوید کاتلر بدون او بروند. زیرا اولا تماس شخصی شاه با او ممکن است قابلیت مذاکره او را با ایران به مخاطره افکند. در ثانی آرنی رافل توصیه کرد که خودداری جردن از ملاقات شاه را متقاعد خواهد ساخت که هیچ گاه اجازه مراجعت به امریکا به او داده نخواهد شد. در واقع شاه در کونتادوا عدم حضور جردن را نشانه ای تلقی کرد که کارتر آخرین تعهدش را نسبت به او زیر پا گذاشته است.
اما یک ضربه جدی در انتظار جردن بود.
بازی استرداد با بازیکنان آن که بیش از پیش علاقه مند می شدند، گام به گام پیش می رفت. توریخوس یک قاضی ارشد پانامایی به نام خوان ماترنو واسکز را مامور حفاظت منافع ایران در این قضیه کرده بود. ماترنو واکسز به تهران سفر کرده و طرفدار بی قید و شرط انقلاب شده بود و مصمم بود آنچه از دستش ساخته است برای عملی شدن استرداد شاه بکند. او معتقد بود شاه واقعا شخص خبیثی است و اگر او را مستقیما از پاناما برای محاکمه به تهران بفرستند به منافع پاناما خدمت کرده است. بسیاری از پاناماییهایی که در این قضیه شرکت داشتند اصرار دارند که این تعصب با آنچه توریخوس در سر داشت تطبیق نمی کرد.
وی نظرات ماترنو واسکز با شور و حرارت کریستیان بورگه و هکتور ویلالون، دو مخاطب پاریسی جردن که در تمام این مدت در پی تعقیب قانونی شاه بودند، تطبیق می کرد.
بورگه سرانجام روز پنجشنبه 20 مارس با کلیه مدارکی که برای تکمیل پرونده استرداد مورد نیاز وزارت خارجه پاناما بودف آن کشور بازگشته بود. مدت مدیدی طور کشیده بود تا مقامات ایرانی مدارک مزبور را تهیه کنند. کلیه مدارک می بایست به زبان اسپانیایی ترجمه شود و تعداد مترجمان اسپانیایی در تهران بسیار قلیل بود. بموجب قوانین پاناما مدارک استرداد می بایست در ظرف شصت روز از تاریخ اولین تقاضای استرداد تسلیم شود، به عبارت دیگر آخرین مهلت دوشنبه 24 مارس بود. و امروز جمعه 21 بد.
وقتی بورگه وارد شد، ماترنو واسکز به او اطمینان داد به مجرد اینکه مدارک مربوطه تسلیم و در دفاتر ثبت شود، شاه طبق قانون بازداشت خواهد شد و اکنون شانس زیادی وجود دارد که تقاضای استرداد سرانجام با موفقیت رو به رو گردد. البته ایران باید موافقت کند که هر گونه ضرر و زیانی را که در نتیجه رنجش ایالات متحد متوجه پاناما شود، جبران نماید.
ولی یک مسئله باقی مانده بود. بورگه نمی توانست مدارک را تسلیم کند. یک مقام رسمی ایرانی می بایست آنها رسما به وزارت خارجه پاناما تسلیم و در دفاتر ثبت کند. هیچ دیپلمات ایرانی در پاناما وجود نداشت و می بایست یکی از از نیویورک بفرستید. این شخص فرخ پارسی نام داشت و هنوز نیویورک را ترک نکرده بود. او قصد داشت روز دوشنبه آینده، یعنی آخرین روز مهلت به پاناما بیاید. بورگه نگران بود ولی کاری از دستش ساخته نبود.
آن روز جمعه، بورگه به دفتر توریخوس احضار شد. همان موقع همیلتون جردن هم رسید. جردن از دیدن وکیل فرانسوی شگفتزده شد و بعدها نوشت: «از او پرسیدم رفیق، تو اینجا چه میکنی؟»
فرانسوی پاسخ داد: «من مدارک مربوط به استرداد شاه را با خودم آوردهام، چون روز دوشنبه آینده آخرین مهلت برای تسلیم آنهاست. حالا بفرمائید شما اینجا چه میکنید؟» جردن پاسخ داد: «کریستیان، شاه میخواهد پاناما را ترک کند.» بورگه ناراحت شد و گفت: «این خبر خیلی بدی است همیلتون. کجا میخواهد برود؟» جردن جواب داد به مصر یا به امریکا. بورگه ناگهان از جا پرید و گفت: «امریکا؟ نه، نه، شما نباید اجازه چنین کاری را بدهید آنها گروگانها را خواهند کشت.»
جردن مسائل پزشکی شاه و وعده تواق لک لند را برای بورگه توضیح داد. در این حال ناگهان توریخوس که در این مدت ساکت بود، از جا پرید و پکی به سیگارش زد و با هیجان زیاد به زبان اسپانیایی شروع به صحبت کرد: «چه آقای جردن بخواهد و چه نخواهد من میتوانم شاه را در اینجا نگه دارم. من میتوانم او را برای عمل جراحی نگه دارم.» توریخوس در موقعیت دیگری گفته بود شاه باید سوار یک هلیکوپتر یا یک اسب زیبای سفید شود و به ایران برگردد و مثل یک شاه شمشیر به دست بمیرد.» ولی آن روز به بورگه گفت: «این کار را در صورتی خواهم کرد که گروگانها از دست دانشجویان به دولت منتقل شوند. به دوستان ایرانی خود بگویید من بیست و چهار ساعت مهلت میدهم که گروگانها را به دولت تحویل بدهند. در غیر این صورت شاه پاناما را ترک خواهد کرد.»
جردن در برابر تهدید توریخوس که شاه را برخلاف میلش نگاه خواهد داشت، چیزی نگفت. بورگه اظهار نمود برای تلفن کردن به قطبزاده باید به هتلش برگردد. توریخوس گفت: دوازده ساعت به بورگه وقت میدهد.
آنگاه توریخوس جردن را به اتقا دیگری برد تا به پزشکانی که درگیر قضیه بودند معرفی کند. و گفت: «این آقایان سه پزشک برجسته پانامایی هستند که بیست و پنج عقیده مختلف دارند.» توریخوس افزود که همه آنها تحصیلکرده امریکا هستند و مثل آبخوردن دست و پای مردم را قطع میکنند. درست مثل پزشکان امریکایی یاد گرفتهاند چطور بدن انسان را ببرند و بدوزند. همه حضار خندیدند. سپس توریخوس شکایت کرد که پزشکان پانامایی از نحوهای که اطبای امریکایی میکوشیدند شاه را از دستشان بگیرند دلخور شدهاند و در پایان سخنانش اظهار داشت که از بازگشت دوبیکی استقبال میکند و وی میتواند «ژنرال دکترها» باشد.
همین که جردن به سفارت برگشت، یکبار دیگر به کارتر و ویس تلفن کرد. کارتر مجددا گفت که مایل است شاه برای عمل جراحی در پاناما بماند، اما اگر نمیشود ترتیب این کار را داد باید به امریکا برگردد. در هرحال به مصر نباید برود.
سپس سایروس ونس در آن سوی خط حاضر شد و پیشنهاد کرد که اگر واقعا شاه باید به امریکا برگردد دست کم واشینگتن باید اصرار کند که از سلطنت استعفا بدهد. بدین سان ونس نیز با اصرار کارتر در مورد اینکه شاه در صورت ترک پاناما حتما باید به امریکا برود مخالفتی نکرد. اما شرطی را تحمیل کرد که احتمال نمیرفت شاه بپذیرد. جردن با خود اندیشید: «ونس با طرز فکر حقوقیاش هیچگاه غیرقابل احترام نیست اما گاهی آب زیرکاه است.» با این پیشنهاد جدید، لوید کاتلر و رافل بمنظور ملاقات با شاه عازم فردوگان و کونتادو را شدند. اکنون ساعت نه بعدازظهر بود.
سراسر آن روز شاه و فرح و رابرت آرمائو و مارک مرس در انتظار آنها بسر برده بودند. پس از حوادثی که در بیمارستان پایتییا رخ داده بود، هرکدام از دیگری نسبت به پاناماییها عصبانیتر و ناخشنودتر بودند. همگی معتقد بودند که پاناماییها شاه را سرکیسه کردهاند. زیرا صورتحسابهایشان در جزیره تاکنون سر به چند صدهزار دلار زده بود. شایعات درباره استرداد فراوان بود، هرچند هیچ کس نمیدانست تا چه مرحلهای پیشرفت کرده است. آنها هنوز از تماسهای جردن با بورگه و ویلالون بیخبر بودند. دائما هرکسی میکوشید آنها را مطمئن سازد و آرمائو اغلب پاسخ میداد: «آیا واقعا شما میتوانید به شخصی مانند توریخوس که دائما از مواد مخدر یا مشروب گیخ و مست است اطمینان داشته باشید؟»
ملکه احساس میکرد طی چند روز اخیر فشارهای عجیب و روزافزونی به آنها وارد شده است. مدتی تلفن قطع بود و وقتی توضیح خواستند جواب گرفتند که علت آن بپرداختن صورتحساب بوده است. سپس توریخوس برای ملکه پیامی فرستاد که چون در سابق دانشجوی معماری بوده است همراه او برای بازدید از چند ساختمان در یک جزیره دیگر برود. فرح پاسخ داد منتظر خواهد ماند تا حال شوهرش بهتر شود و آنگاه هردو خواهند آمد. توریخوس جواب داد او باید تنها بیاید. بعدها فرح گفت: «موضوع غیرطبیعی بود. صدائی آهسته از گوشهای برمیخاست و فقط از من دعوت میکرد. با خودم گفتم آنها چه فکری در سر دارند؟ اگر من به جایی بروم آنها هرکاری بخواهند با شوهرم خواهند کرد. آیا منظورشان همین است؟.»
هنگامیکه کاتلر و رافل به ویلای اقامتگاه رسیدند، کاتلر تقاضای ملاقات با شاه را کرد. فرح این موضوع را روشن ساخت که در هر شرایطی در کنار شوهرش خواهد ماند. میرسید امریکائیان با پیش کشیدن مسئله گروگانها شا را قانع سازند که تغییر عقیده دهد و در پاناما بماند. میگوید: «میخواستم حضور داشته باشم، چون نمیخواستم شوهرم از رفتن منصرف شود. ما می بایست به مصر برویم.»
آرمائو نیز مایل بود در این جلسه حضور داشته باشد. احساس میکرد که کاتلر خواهد کوشید با شاه قلدری کند و شاه در وضعی نبود که بتواند در برابرش واکنش نشان بدهد. ولی کاتلر به او گفت: «باب. امیدوارم ایرادی نداشته باشید که من به تنهائی با شاه ملاقات کنم، چون یک پیام شخصی از رئیس جمهوری دارم.» علیرغم اعتراض آرمائو، شاه با تقاضای کاتلر موافقت کرد. آرمائو بعدها، تعریف کرد: «بنابراین من در بیرون اتاق ماندم و از فرط عصبانیت دیوانه شده بودم. بیاختیار سخنان یاوه میگفتم و میغریدم.» (جردان در خاطراتش از اینکه فرصت یافته که روی آرمائوی از خودراضی را کم کند، اظهار خوشحالی کرده است).
روی تراس و زیر ستارگان، کاتلر راهحلهایی را که بنظرش میرسید، برشمرد: ماندن در پاناما، بازگشت به امریکا، رفتن به مصر، شاه گفت رفتن به مصر را ترجیح میدهد و افزود: «احساس میکنم که مرگم نزدیک است و در این شرایط فقط به خانوادهام و کشورم میاندیشم... اما میخواهم با افتخار بمیرم نه روی تخت بیمارستان در کشوری دور افتاده و بخاطر یک اشتباه یا رشوه.»
با این همه، کاتلر امکان استعفا از سلطنت را در صورت مراجعت شاه به امریکا مطرح کرد. شاه گفت این مسئله دیگر برایش اهمیت ندارد، چون در شرف مرگ است و پسرش میتواند تحت و تاج را داشته باشد. این آن چیزی نبود که کاتلر در سر داشت. سکوتی طولانی حکمفرما شد و سپس کاتلر گفت دولت ایالات متحد در این خصوص فکر خواهد کرد. به گفته رافل، ملکه سخنان شاه را قطع کرد به زبان فارسی (که رافل بلد بود) گفت: «مبادا پیشنهاد استعفا را قبول کنی، به پسرمان و آینده کشورمان فکر کن، ملت هیچ گاه این تصمیم را درک نخواهد کرد!»
خاطره فرح از این گفتگوها تا حدودی متفاوت است. او به یاد میآورد که رافال رویش را بسوی آنها کرد و گفت: «شما در نطقهایتان بارها اشاره کردهاید که حاضرید جان خود را فدای ملتتان کنید.» فرح نمیدانست منظور او چیست ولی گمان میکرد میخواهد به شاه بفهماند که باید خودش را فدای گروگانها کند. فرح میگوید: «سپس وقتی کاتلر صحبت استعفا را پیش کشید، من گفتم: «اگر منظورتان واکنش دولت ایران به استعفای شوهرم است، پسرم برای ادعای حقوقش سر بلند خواهد کرد. اگر پسر ارشدم چنین کاری را نکند، پسر دومم خواهد کرد. و اگر پسر دومم نباشد، یکی دیگر از اعضای خانواده ما خواهد کرد. بنابراین هیچ چیزی تغییر نخواهد کرد.» این پیشنهاد مسخره بود.»
کاتلر با قدرت هرچه تمامتر قضیه را از دیدگاه پانامائیها مطرح کرد و گفت پاناماییها امتیازات زیادی دادهاند و هم اکنون نیز حاضرند به دوبیکی اجازه دهند که در بیمارستان گورگاس در منطقه کانال او را عمل کند و بدین ترتیب مفاد توافق لک لند کلمه به کلمه اجرا خواهد شد. او ضمنا هشدار داد که چنانچه شاه به رفتن به مصر اصرار ورزد، چه صدماتی متوجه سادات خواهد شد. وقتی کاتلر به سخنانش خاتمه داد، شاه گفت فردا صبح آنها را از تصمیمش مطلع خواهد ساخت. او هنوز مایل به عزیمت به مصر بود.
بعدها در آخرین نسخه خاطراتش نوشت: «من پیشنهادات امریکائیان را جدی نگرفتم. زیرا وعدههای امریکائیان طی یک سال و نیم گذشته فاقد ارزش بود. این وعدهها تا بحال به بهای تخت و تاجم تمام شده بود و بعید نبود در آینده به بهای جانم تمام شود.»
درحالیکه کاتلر و رافل آماده خروج بودند، تلفن زنگ زد. شاه گوشی را برداشت و پس از مکالمه به امریکائیها گفت او یکی از پزشکان پانامایی بود که مطالبه حق ویزیت آخرین دفعهاش را میکرد. کاتلر پرسید: «مبلغ صورتحساب چقدر بود؟» گفت: « هزار و هشتصد دلار.» سپس لبخندی زد و افزود: باز میپرسید چرا میخواهم اینجا را ترک کنم؟»
پس از آنک کاتلر و رافل جزیره را به مقصد خاک اصلی ترک گفتند، شاه پیشنهاد استعفا از سلطنت را با آرمائو و مرس مطرح ساخت. آندو خشمگین شدند و گفتند شاه می بایست به کاتلر میگفت من پیشنهادتان را مطالعه خواهم کرد. سپس به امریکا میرفت و در آنجا به آنها میگفت: بروید به جهنم.
شاه پاسخ داد: «من در میان دوستانم احساس راحتی بیشتری میکنم. ما به مصر خواهیم رفت.»
فردای آن روز که شنبه 22 مارس بود، جیمی کارتر به انورسادات تلفن کرد تا نگرانی خود را از ورود احتمالی شاه به مصر به اطلاع او برساند. ظاهرا سادات پاسخ داد: «جیمی، شما درباره مصر نگران نباشید. شما فکر گروگانهای خودتان باشید.» یکبار دیگر کاتلر و رافل به کونتادو را پرواز کردند. شاه به آنها اعلام کرد که فردا صبح عازم قاهره خواهد شد.
سادات پیشنهاد کرده بود هواپیمای اختصاصی خودش را بفرستد، اما هنوز هواپیما قاهره را ترک نکرده بود. کاتلر تشخیص داد که اگر قرار است شاه برود، هرچه زودتر بهتر خواهد بود. لذا پیشنهاد کرد دولت امریکا هواپیمایی بیابد که قادر به پرواز یکسره تا قاهره باشد. کاخ سفید دست کم با دو شرکت که هواپیماهای دربست کرایه میدادند تماس گرفت. سرانجام شرکت هواپیمایی بینالمللی «اورگرین» که با سازمان سیا وابستگی داشت پاسخ مثبت داد. پارهای امریکائیان معتقد بودند این وابستگی غیر عاقلانه است. آرمائو میگوید مبلغی که شرکت مزبور از شاه مطالبه کرد سنگین بود: 250000 دلار.
در کونتادورا، همراهان شاه آخرین روز را به بستن جامهدانها و پرداختن صورتحسابها گذراندند. در پاناماسیتی جردن بیشتر اوقات روز را در استخر اقامتگاه امبلر ماس به شنا و استراحت پرداخت و از روزنامهنگاران اجتناب کرد. کریستیان بورگه از هتل خود مرتبا به تهران تلفن میزد. چند بار به جردن تلفن کرد که خبر بدهد پیشنهاد توریخوس دایر به نگاه داشتن شاه در پاناما، شورای انقلاب را در تهران به جنب و جوش انداخته و آنان در مرز خارج کردن گروگانها از دست دانشجویان هستند. جردن میگوید که با ادب به سخنان او گوش داد ولی هیچ تعهدی نکرد.
بوگه گمان میکرد که توریخوس گوش شنواتری خواهد داشت. وری روز شنبه توریخوس به او اطلاع داد که بیش از چند ساعت دیگر نخواهد توانست شاه را نگاه دارد و باید دلیل خوبی برای این کار داشته باشد. تهران باید کاری بکند که پیشرفت در امر گروگانها را نشان بدهد. راستی در آنجا چه خبر است؟
بورگه مجددا به ایران تلفن زد و با همکارش هکتور و یلالون و قطبزاده صحبت کرد. دستگاه رهبری هنوز در این بحث که چگونه گروگانها را از دست دانشجویان خارج کند، دچار بنبست بود. قطبزاده که بیش از سایر رهبران در ارتباط با پاناما سرمایهگذاری کرده بود، تمام قوای خود را بکار میبرد. اما بنی صدر رئیس جمهوری جدید زیر بار نمیرفت. هیچ کاری انجام نشده بود. ساعات قبل از انقضای مهلت توریخوس بسرعت میگذشت.
صبح روز یکشنبه جامهدانها و باروبنه شاه به فرودگان کوچکی در جوار هتل منتقل شد تا در یک هواپیمای کوچک بمقصد خاک اصلی بار شود. تعداد جامهدانها از هنگام ورود بیشتر بود و شامل صندوقهای بزرگی می شد که کنجکاوی توریخوس را جلب کرد. هواپیما ناچار شد چند بار رفت و آمد کند تا سرانجام کار تخلیه بارها تمام شد. شاه و ملکه و دکتر پیرنیا و سرهنگ جهانبینی و سرهنگ نویسی و رابرت آرمائو و مارک مرس و امیر پورشجاع و سرهنگ نویسی و خاک اصلی پاناما پرواز کردند. و همچنین سگها، بنو سک دانمارکی عظیمالجثه بیمار بود. شاه به آرمائو گفت: «شاید بهتر باشد او را در اینجا بگذاریم.» آرمائو جواب داد: «اعلیحضرتا، مگر از جنازه من بگذارید و اجازه دهید سگ را در پاناما دفن کنند!»
شاه یک یادداشت کتبی برای گابریل لوئیس بجای گذاشت که میگفت: «شهبانو و من در یافتن کلماتی که از مهماننوازی بینظیر و لطف و یاری شما و خانم لوئیس سپاسگزاری کنیم، ناتوان هستیم. تاسف من در این است که کشوری ندارم که شما و خانوادهتان را بمنظور جبران آنچه برای ما انجام دادهاید، به آن دعوت کنم...»
در تمام ساعات پیش از ظهر هکتور و ویلالون شریک بورگه از تهران از جانب صادق قطبزاده تلفن میزد و به پانامائیها التماس میکرد که رفتن شاه را قدری به تعویق اندازند. حتی امیلر ماس که بیش از هر کس به پانامائیها اعتماد داشت، تا حدودی نگران شده بود. آیا تاخیر عمدی بود؟ آیا بار و بنه را مخصوصا عقب نگاه داشته بودند؟ روزنامهنگاران امریکایی دسته دسته به نقاط مختلف شهر هجوم میبردند و از اینکه قادر نبودند شاه را ببینند یا بدانند چه میگذرد خشمگین بودند. جردن نیز در انتظار وصول خبر عزیمت شاه دقیقهشماری میکرد تا او هم بتواند حرکت کند. در تمام این مدت خبرهای واصله از تهران فضا را اشباع کرده بود: «گروگانها هم اکنون منتقل شدند. نگران نباشید. او را نگاه دارید.»
صبح آن روز هواپیمای متعلق به شرکت هواپیمایی اروگرین وارد فرودگاه توکومن شده بود؛ یک فروند هواپیمای «دی سی 8» سیصد نفره با صندلیهای باریک و در هم چپیده مخصوص حمل هرچه بیشتر جهانگرد (یا سرباز) که بکلی برای سفر شاه نامناسب بود. آرمائو شکایت کرد ولی به او گفتند که این تنها هواپیمای موجود بوده است.
سرهنگ نوریهگا با لبخندی بر لب برای بدرقه آنان به فرودگاه آمده بود. او به همه حتی به آرمائو سفربخیر گفت. مسافرین سوار هواپیمای کهنه و ناراحت شدند و سرانجام اندکی قبل از ساعت دو بعدازظهر یکشنبه 23 مارس شاه از پاناما پرواز کرد، درست سه ماه پس از ورود به این کشور. پانزده دقیقه بعد خلبان به مسافرین اطلاع داد که از مرز هوائی پاناما گذشتند. آرمائو از جا برخاست و به عقب هواپیما رفت و به شاه تبریک گفت. توقفگاه بعدی مجمعالجزایر آزور بود که هواپیما میبایست بنزینگیری کند.
صادق قطبزاده هنوز امید خود را از دست نداده بود. یکبار دیگر به کریستیان بورگه تلفن کرد تا به وی اطمینان دهد که اگر مانع از عزیمت شاه به مصر شوند، گروگانها آزاد خواهند شد. یکبار دیگر بورگه به توریخوس تلفن زد و توریخوس ماس را احضار کرد، توریخوس دستخوش هیجان بود، شاید هم مست بود. به ماس گفت: «همین الان، در همین لحظه گروگانها از سفارت آمریکا به وزارت خارجه منتقل شدند. اگر شما بتوانید مانع از رسیدن شاه به مصر شوید، آنها را آزاد خواهند کرد.»
ماس گفت: «آه خدای من» و سپس شتابان به سفارت برگشت. از آنجا به همیلتون جردن که ساعتی پیش با یک هواپیمای نیروی هوائی امریکا عازم واشینگتن شده بود، تلفن کرد. اکنون در آخرین فصل این داستان شگفتانگیز، جردن با فرصت دیگری برای نجات جان گروگانها روبرو شده بود. ارنی رافل اظهار داشت این عادت ایرانیان است که تا آخرین لحظه برای انجام هر معاملهای صبر میکنند.
ماس گفت: «امکان دارد سوختگیری در آزور را بتوان به یک توقف چهل و شهت ساعته بمنظور معاینه بدنی یا ازمایش خون یا هر بهانه دیگری مبدل کرد. چون گویا گروگانها از سفارت منتقل شدهاند.»
جردن از درون هواپیما به هارولد براون وزیر دفاع امریکا در واشینگتن تلفن زد و از ترس اینکه مبادا مکالمهاش ضبط شود با احتیاط زیاد گفت: «هارولد،همانطور که اطلاع داری رفیق ما در راه مصر است. من میخواهم دستور بدهی که وقتی این هواپیما برای سوختگیری در آزور فرود می آید، آن را نگاه دارند. این موضوع خیلی مهم است و مسئله ما را حل خواهد کرد.» براون نپرسید جردن با اجازه چه مقامی چنین تقاضایی را میکند، با آن موافقت کرد.
درحالیکه هواپیمای جردن عازم شمال بود، هواپیمای شاه بسوی شرق و تاریکی شب راه میپیمود. اگرچه هر مسافری میتوانست ده دوازده ردیف صندلی در اختیار داشته باشد، ولی پرواز راحتی نبود. حرارت غیرکافی و صندلیها ناراحت و غذا غیرماکول بود. اما در هر حال چند پتو برای هر کس وجود نداشت.
حال شاه به هیچوجه خوب نبود. حق داشت نگران باشد. در خاطراتش مینویسد: «از نظر پزشکی وقت برایم ارزش داشت. تب داشتم، شمار گویچههای خونم به طرز خطرناکی پائین بود. شمار پلاکتها به ده درصد کمتر از حالت عادی کاهش یافته بود... اگر در آن ارتفاع پرواز یک جای بدنم زخمی میشد ممکن بود تا سرحد مرگ خونریزی داشته باشم.»
هنگامی که در فرودگاه آزور فرود آمدند، هوای سرد درون هواپیما را پر کرد. سرهنگ جهان بینی بلوز پشمی خودش را به شاه قرض داد. گروه کوچکی از مقامات پرتغالی و امریکایی برای خوشآمدگفتن به شاه به داخل هواپیما رفتند. بعدا شاه نوشت: «اگر چه بیمار و تبدار بودم از جا برخاستم و لباسم را مرتب کردم و همانطور که تشریفات ایجاب میکرد آماده پذیرایی آنها شدم.»
هواپیما سوختگیری کرد. اما پرواز نکرد. دست کم دو ساعت منتظر ماندند. فرح نگران شد. میگوید: «هواپیما سرد میشد و شوهرم تب بسیار شدیدی داشت. به ما گفتند که تاخیر به علت اجازه پرواز است.» فرح این را باور نکرد. قاعدتا باید برنامه پرواز از مدتی قبل تهیه و اجازههای لازم اخذ شده باشد. او بقدری مضطرب شد که از هواپیما بیرون رفت و در زمین فرودگاه به قدم زدن پرداخت. در درون هواپیما شاه از آرمائو سئوال کرد چه خبر شده است. آرمائو خارج شد و از افسر امریکایی پرسید چرا هواپیما را نگه داشتهاند. سپس تقاضا کرد به نیویورک تلفن کند. سرانجام به هواپیما اجازه پرواز داده شد.
آنچه روی داده بود این بود که سرانجام حوصله توریخوس و جردن از وعدههای قطبزاده و بورگه سر رفته بود. توریخوس در یک مکالمه تلفنی به قطبزاده گفت: «ممکن است امریکائیها قادر باشند شاه را متوقف کنند. حالا به من بگوئید گروگانها کجا هستند؟» قطبزاده جواب داد: «رفیق، من میتوانم به شما قول بدهم که تا بیست و چهار ساعت دیگر آنها را تحویل خواهم گرفت.» در این حال توریخوس دشنامی بر زبان آورد و گوشی تلفن را به زمین کوبید.
آنگاه به امبلر ماس تلفن زد و گفت: «امیلی همه چیز را فراموش کنید. به قطبزاده گفتم برود به جهنم. همه چیز تمام شد.»
وقتی جردن این پیام را دریافت کرد، دستور داد هواپیمای شاه را در آزور آزاد کنند. بعدها ادعا کرد تاخیر پرواز هواپیما بقدری کم بود که شاه و همراهانش متوجه نشده بودند. (وقتی جیمی کارتر از اقدام خودسرانه جردن باخبر شد، به قول جردن «رنگ صورتش از عصبانیت کبود شد» و به رئیس ستادش گفت که خیلی از حدود اختیارات و وظایف خود فراتر رفته است.)
هواپیمای کهنه شاه که به دستور جردن آزاد شده بود، یکبار دیگر از زمین برخاست و از آزور عازم قاهره گردید. در این بخش نهائی سفر آرمائو سرهنگ نویسی را در کابین خلبان نشاند تا مطمئن شود که در مسیر صحیح پرواز میکند نه بسوی تهران. نویسی پرسید: «اگر در مسیر غلط پرواز کرد چه باید بکنم؟ خلبان را بکشم؟» آرمائو گفت: «آری، به خلبان شلیک کن.»
کارتر در خاطراتش مینویسد روزنامههای امریکایی و پانامایی تقصیر دومین پرواز شاه به مصر را به گردن کیسینجر و راکفلر انداختند. کارتر نوشت: «صرفنظر از اینکه چه کسی مسئول بوده است، شخص او بخاطر اثرات سوئی که ممکن بود بر سادات داشته باشد با آن مخالف بود. اما شاه که بیجهت ادعا میکرد جانش در پاناما درخطر است، چنین ملاحظهای را نداشت.»
صبح دوشنبه در پاناما، کریستیان بورگه و فرخ پارسی دیپلومات ایرانی که از نیویورک آمده بود، با شتاب هرچه تمامتر عازم وزارت خارجه شدند تا مدارک استرداد که شاه را متهم به جنایت علیه ملت ایران میکرد، تسلیم نمایند. وزیر خارجه پاناما از یکی از درهای عقب ساختمان در رفت. وکیل فرانسوی و دیپلومات ایرانی هیچ کس را در وزارت خارجه پیدا نکردند که حاضر به پذیرفتن مدارک شود. سرانجام ناچار شدند مدارک را به یک کارمند جزء تسلیم کنند. مدارک بایگانی شد.
نیز در همان روز صبح توریخوس آخرین دستورش را صادر کرد، دستوری که بعدها وقتی فرح آن را شنید، بسیار توهینآمیز یافت. به کسانی که در کونتادورا مانده بودند پیغام فرستاد که هیچ کس حق ندارد به اتاق ملکه دست بزند. و به یکی از دوستانش گفت: «حال که نتوانستم با او همبستر شوم، دستکم میتوانم در ملحفههای او بخوابم.»
*فصل بیست و چهارم؛پایان
در فرودگان قاهره انورسادات و همسرش جهان به پیشواز مهمانانشان آمده بودند. وقتی مارک مرس به شاه اطلاع داد که رئیس جمهوری مصر آنجاست، شاه بیآنکه همسرش بشود، صندلیاش را ترک کرد و با سرعتی که میتوانست بسوی در خروجی هواپیما رفت. در پائین پلکان سادات روی شاه را بوسید و گفت: «خدا را شکر، شما سلامتید.»
خانم سادات از مشاهده قیافه شاه یکه خورد، او بقدری لاغر شده بود که کت و شلوارش دو شماره برایش بزرگ مینمود. صورتش سفید بود. خانم سادات با خود اندیشید که اگر کسی نیاز به دوست داشته باشد، همو است. میگوید: وقتی به او نگاه کردم از بیعاطفگی امریکائیان تکان خوردم، خدارا شکر که شوهرم این شهامت را داشت که با شاه رفتار انسانی داشته باشد و شخصا در هنگام ورود به مصر از او استقبال کند.»
دو زوج همراه یکدیگر با هلیکوپتر به کاخ قبه پرواز کردند. سادات میخواست به شاه نشان بدهد که برای او یک اقامتگاه و نه یک اتاق در بیمارستان آماده کرده است. آنگاه هلیکوپتر آنان را به بیمارستان معادی برد.
ضمن پرواز شاه گریست و به سادات گفت: «من برای شما کاری نکرده بودم و با این حال تنها کسی هستید که مرا با احترام میپذیرید. کسان دیگری که از کمک من بهرهمند شده بودند، هیچ کمکی نکردند. نمیتوانم بفهمم.»
خانم سادات به او گفت فکر این چیزها را نکند. مگر خود او اگر شوهرش دچار گرفتاری شده بود به او کمک نمیکرد؟ خانم سادات بر این باور بود که دولت امریکا قصد داشته شاه را از پاناما به تهران بفرستد و اگر روز یکشنبه پرواز نکرده بود، هیچگاه به سلامت به مصر نمیرسید.
پزشکان شروع به جمع شدن کردند. به تقاضای فرح، ژرژ فلاندرن از پاریس پرواز کرد. او در حالیکه از پنجره اتاق شاه به چشم انداز نیل و اهرام مینگریست، به یاد جدش ژوزف فلاندرن افتاد که از سوی ناپلئون به فرمانداری قاهره منصوب شده بود.
در 26 مارس دکتر دوبیکی با تیم جراحی شش نفرهاش وارد شد تا عمل جراحی را که شاه از دسامبر انتظار میکشید، انجام بدهد. سادات دستور داده بود پزشکان مصری که شامل داماد و پزشک شخصی او بودند اجازه بدهند دوبیکی هرکاری میخواهد بکند. پزشکان مزبور دکتر زکریا الباز، دکتر طه محمد عبدالعزیز و دکتر امین محمد عفیفی- منتهای همکاری را بعمل آوردند. دوبیکی از جین هستر برای آمدن به مصر دعوت نکرده بود. به جای او آسیبشناس بانک خون خودش را با دستگاههای جداسازی خون آورده بود. با وجود این دکتر کین از هستر خواهش کرده بود نتیجه آزمایشهایی را که در پاناما از خون شاه کرده بود در اختیار دوبیکی بگذارد.
در این هنگام شمار گویچههای خون شاه چنان به هم خورده بود که دوبیکی آن را «یک وضع بسیار جدی» نامید. پیش از عمل،تیم جراحی دو واحد خون و چند واحد گویچه قرمز و پلاکتهای بستهبندی شده به او تزریق کرد. عمل جراحی در غروب روز جمعه 28 مارس انجام گرفت.
عمل یک ساعت و بیست دقیقه طول کشید. در یکی از دستگاههای خون اشکال بروز کرد، ولی دوبیکی بعدا گفت: اشکال مهمی نبود و همه چیز بخوبی و آرامی گذشت.
فرح و فرزندانش، سرهنگ جهان بینی و اردشیر زاهدی و دیگران عمل را از تلویزیون مداربسته در خارج از اتاق عمل مشاهده کردند. دکتر کین توضیحات مختصری به آنان میداد. وقتی طحال را درآوردند معلوم شد بشدت بزرگ شده بود، به گفته دبیکی ده برابر اندازه عادی و به گفته کین بیست برابر «به قطر سی سانتیمتر و تقریبا به اندازه یک توپ فوتبال.»
عمل طحال در بیماری با شرایط شاه، ممکن است عوارضی داشته باشد. به عنوان مثال دنباله لوزالمعده درست در طحال جفت میشود و همیشه این خطر وجود دارد که وقتی طحال را خارج میکنند صدمه ببیند. در مورد طحالی که بزرگ شده و لوزالمعده را در بر گرفته است، این موضوع به آسانی ممکن است اتفاق بیفتد. در این حال لوزالمعده آنزیمهای قوی تولید میکند که بافتهای اطراف را از بین میبرد و مایع جمع میشود. وقتی بیماری مانند شاه مصونیت خود را از دست میدهد، این امر ممکن است به ایجاد دملی در شکم منجر شود. غالبا بعد از عمل لولهای در شکم کار میگذارند که مایع را خارج کند و مانع از ایجاد دمل شود. وقتی طحال شاه را در آوردند، این کار صورت نگرفت. دکتر دوبیکی بعدا گفت این کار لزومی نداشت زیرا صدمهای به لوزالمعده نرسیده.
پس از عمل جراحی، سادات به پزشکان نشان اعطا کرد. به دکتر دوبیکی نشان درجه اول جمهوریت را که عالیترین نشان غیرنظامی مصر است و به بقیه دکترها نشان درجه دوم داد (دوبیکی نیز نسخه هایی از کتابش را امضا کرد و داد). درحالیکه پزشکان در صف ایستاده بودند، دکتر کین با جوش و خروش همیشگیاش به سادات اظهار داشت: «وقتی تاریخ قرن بیستم نوشته میشود، دو چهره برجسته خواهد داشت: چرچیل و سادات!» سادات با شنیدن این سخنان فقط سرش را تکان داد. اما وقتی کین این واقعه را برای شاه پس از درآمدن از بیهوشی تعریف کرد، شاه پاسخ داد: «چه زوج عجیبی! بخاطر داشته باشید که چرچیل یکبار سادات را زندانی کرده بود.»
طحال و یک برش باریک از کبد را که در حین عمل جراحی درآورده بودند برای تجزیه به آزمایشگاه آسیبشناسی فرستاده بودند. مصریان از دکتر کین دعوت کردند که در آزمایش بافتها شرکت کند. کبد شاه سفید و خالدار شده بود یعنی مورد هجوم سرطان قرار گرفته بود. دکتر کین بعدها گفت در این لحظه فهمیدم که شاه بزودی خواهد مرد.
در این هنگام کین و دوبیکی در پیشبینی آینده شاه توافق کامل نداشتند. از نظر دوبیکی مهم این بود که مغز استخوان شاه عادی بود. او در مصاحبهای گفت: «پیشبینی آینده دشوار است، اما چون مغز استخوان سالم است و هیچگونه غده لنفاوی در پشت پرده صفاق وجود ندارد، بنابراین وضع بیمار «امیدبخش» است، شاه میتواند شیمی درمانی را که بدنش در گذشته بدان پاسخ مثبت داده بود از سر بگیرد.» در یک مصاحبه دیگر اندکی پس از عمل، دوبیکی به نشریه اخبار پزشکی ارگان انجمن پزشکان امریکا اظهار داشت: «شاه دارد به طرز «زیبایی به هوش میآید و حال او بسیار رضایتبخش است... به طرز معقولی رضایت بخش است و میتواند با موفقیت معالجه شود. هم اکنون شمار خون او به وضع عادی بازگشته و میتواند شیمی درمانی را از سر بگیرد. چون در گذشته به خوبی به شیمی درمانی پاسخ داده است.»
دکتر کین در این خوشبینی شریک نبود. کبد به اندازهای فاسد شده بود که شیمی درمانی امید موفقیت نداشت. میگوید صبح روز بعد از عمل به فرح و اشرف گفته است که باید شیمی درمانی را قطع کنند و بگذارند شاه چند ماه بقیه عمرش را در راحتی بسر برد. به آنها گفت شاه ممکن است تا عید میلاد مسیح آینده زنده بماندکه البته تاریخ مهمی برای مسلمانان نیست. اما معتقد است باید بگذارند در آرامش بمیرد و نباید به تلاشهای ناخواسته برای زنده نگاه داشتن او دست بزنند. کین بعدا در مصاحبه دیگری گفت: «آنگاه آخرین احترامات را نسبت به بیمارم بجا آوردم، از دادن اخبار بد به او خودداری ورزیدم و او را ترک نمودم.» او مراقبت شاه را به پزشکان مصری و دکتر فلاندرن واگذار کرد که فرح هنوز به او اعتماد داشت و بعنوان مشاور انجام وظیفه میکرد. کین ادعا کرد که از نیویورک نمیتوانسته مراقبت بیماری را که در مصر بسر میبرد، عهدهدار باشد. وانگهی اکنون عقیده داشت دیگر چندان کاری از دستش ساخته نیست.
در مصاحبهای که بعدها دوبیکی برای نوشتن این کتاب کرد، موضعی بسیار نزدیکتر به کین و دورتر از خوشبینی اولیهاش اتخاذ کرد. او گفت بافتبرداری نشان داد که «کبد مملو از سلولهای لنفی بدخیم است. واقعا تکاندهنده بود... بنابراین ما بر سر یک دو راهی قرار داشتیم: یکی اینکه با کم بها دادن به مقاومت بدن (از طریق شیمیدرمانی) او را در معرض عفونت قرار دهیم. یا اینکه اجازه دهیم سرطان به تاخت پیش برود.
واکنش خصمانه ورود شاه به مصر در سراسر خاورمیانه که کارتر از آن وحشت داشت، بیدرنگ شروع شد. آیت الله خمینی اعلام کرد: .. اکنون شیطان بزرگ در صدد طرح یک نقشه سیاسی جدید برای دایمی کردن سلطه خود میباشد... شیطان بزرگ باید بداند که حمایت از شاه حمایت از خیانت بزرگ او و غارتگری اوست و فرستاده شاه، دشمن اسلام ،و ایران نزد یک دشمن دیگر، فریب دادن مسلمانان سراسر دنیاست. سادات در برابر تلویزیون ظاهر شد تا خودش را در برابر افکار عمومی توجیه کند و گفت تعقیب یک مرد بیمار و بیخانمان برخلاف قوانین اسلام است. مجلس مصر با اکثریت قریب به اتفاق تصمیم سادات در پذیرفتن شاه را تصویب کرد. ولی بنیادگرایان اسلامی در سراسر مصر به اعتراض برخاستند و دست به تظاهرات زدند. در اسیوط که مرکز بنیادگرایی مصریان است، تظاهرات ضد دولتی تبدیل به تظاهرات ضد مسیحی شد و چند قبطی مسیحی به قتل رسیدند. به طریق قبطیان جشنهای عید پاک را لغو کرد. در اوایل آوریل تظاهرات بیشتری علیه قبطیان صورت گرفت و در 8 آوریل قبطیان در مینیه مورد حمله مسلمانان قرار گرفتند و دو قبطی کشته و سی و پنج تن مجروح شدند. تشنج و خشونت در سراسر ماههای بهار اوج گرفت. تا اندازهای به خاطر اینکه تلاش آمریکاییان برای نجات گروگانها در 24 آوریل با شکست روبرو شد. اما سادات توانست عجالتا اوضاع را کنترل کند.
ده روز پس ازعمل جراحی، شیمی درمانی مجددا آغاز شد. آنگاه شاه بیمارستان را ترک کرد و با اتومبیل به کاخ قبه رفت. کاخ مزبور معمولا اقامتگاه روسای کشورهایی است که از مصر بازدید میکنند. او و فرح در محیطی نسبتا بیرنگ و بو ولی خوشایند به سر میبردند. چند روز اول چنین مینمود که حال شماه رو به بهبود میرود. اما بعد شروع به شکایت از درد شکم وحالت تهوع کرد و دچار تب گردید. عکسهای پرتونگاری نشان میداد که مقداری مایع بالای حجاب حاجز جمع شده است. پزشکان مصری مقداری از آن را خارج کردند و متوجه شدند که دچار عفونت شده است. شمار گویچههای سفید به طرز خطرناکی کاهش یافته بود.
اکنون بحثهای جدیتر در میان بستگان شاه در گرفت. بخصوص تنش دیرینه میان خواهرش اشرف وهمسرش فرح به اختلاف نظر در باره اینکه شاه چگونه و به دست چه کسی معالجه شود، انجامید. اشرف بخصوص موافق توصیه دکتر کین نبود که میگفت بگذارند برادرش در آرامی بمیرد. وقتی بوسیله تلفن با دکتر فلاندرن در پاریس مشورت کردند، او گفت به نظر من شاه دچار یک دمل زیر حجاب حاجز شده است و توصیه کرد که دکتر دوبیکی از تکزاس احضار شود.
اشرف راضی نبود. او دکتر کولمن متخصص سرطان که شاه را در بدو ورود به نیویورک دیده بود احضار کرد. کولمن به کین اطلاع داد که عازم قاهره است. کین خوشش نیامد ولی مخالفتی هم نکرد.اما وقتی خبردار شد که دکتر کولمن دکتر تامس جونز دستیار سابق او را همراه خودش برده است دلخور شد. نامهای به فلاندرن در پاریس نوشت و از او معذرت طلبید. در نامهاش نوشت: وقتی کولمن به او تلفن زد و دعوت شاهزاده خانم اشرف را به او خبر داد من ناخشنودی خود را از درگیر شدن او در این قضیه ابراز داشتم و از وی خواهش کردم قبل از رفتن به قاهره در پاریس توقف و با شما ملاقات کنند... من از طرز اقدام شاهزاده خانم آزرده خاطر شدهام. این مرد رنج فراوانی متحمل شده و برای خواهری که او را به شدت دوست دارد مشکل است که درک کند که با رعایت تشریفات شایسته بهترین مراقبت پزشکی به او داده خواهد شد.
تا این هنگام دست کم هشت تیم پزشکی به معالجه شاه پرداخته، بودند: پزشکان اصلی ایرانی، فرانسوی،مکزیکی، تیم کین، پزشکان امریکایی لک لند، پزشکان پانامایی، تیم کین- دوبیکی در قاهره و بالاخره اکنون مجموعهای از پزشکان گوناگون با عقاید گوناگون در مورد اینکه او را چگونه معالجه کنند و جانش را نجات بدهند.
وقتی کولمن وارد قاهره شد دریافت که شاه تب دارد و از درد شکم رنج میبرد. او نیز تشخیص داد که ممکن است مساله مربوط به دمل زیر حجاب حاجز باشد. میگوید: پزشکان مصری به من گفتند که در حین عمل به لوزالمعده صدمه وارد شده و احتمالا باید لولهای برای خارج کردن چرک در آن کار گذاشته شود. کولمن به دوبیکی تلفن زد و اظهار داشت او نیز عقیده دارد که جراح بزرگ باید به قاهره بازگردد.
دوبیکی یکبار دیگر در اواخر آوریل به قاهره پرواز کرد و یک بار دیگر شاه را دید. به گفته پیرنیا پزشک اطفال ایرانی، شاه لباس، کامل پوشیده بود و خیلی شجاع، خیلی باوقار، خیلی شق و رق بود. حالش از یک هفته پیش قدری بهتر شده بود و به دکتر دوبیکی گفت که دیگر درد ندارد. دوبیکی او را معاینه کرد و بعدا گفت هیچ گونه نفخ، اتساع شکم یا سفتی نیافته بوده است. میگوید: هیچ نشانهای از عفونت یا دمل زیر حجاب حاجز یا کیسه چرکی در لوزالمعده نیافتم و تمام پزشکان با نظر من موافق بودند که چنین عوارضی مشاهده نمیشود. تالیفات من درباره عفونت یا دمل زیر حجاب حاجز کلاسیک تلقی می شود. او معتقد بود که واکنش شاه نسبت به شیمی درمانی بد بوده است . بنابر این او و پزشکان مصری تصمیم گرفتند که مصرف قرصها را با تعدادی کمتر ادامه دهند. این آخرین باری بود که دو بیکی شاه را دید.
یکبار دیگر در میان پزشکان اتفاق نظر وجود نداشت. ژرژ فلاندرن در پاریس و مورتون کولمن در قاهره هنوز معتقد بودند که شاه از دمل زیر حجاب حاجز رنج می برد و باید با نصب لولهای چرک آن کشیده شود. دوبیکی هیچ قرینهای برای این تشخیص نیافته بود. کین در نیویورک اعتقاد داشت که شیمی درمانی باید به بعد موکول شود. سرطان شناسان- یعنی فلاندرن و کولمن- عقیده داشتند که پس از یک وقفه کوتاه باید از سر گرفته شود. در واقع کولمن بر این باور بود که شیمی درمانی شدیدی که تا به حال انجام میگرفته میتواند جان شاه را نجات بدهد. میگوید: من واقعا میخواستم یک تکان شدید به معالجه این مرد بدهم و شیمی درمانی شدید تنها راه آن بود. میافزاید: بدبینی کین از درک گمراهکننده او در باره بیماری سرطان ناشی میشد. کولمن دو داروی دیگر تجویز کرد که هنگامی که شیمی درمانی در ماه مه از سر گرفته می شود، به قرصهای اصلی افزوده شود. تجویز فلاندرن ملایمتر بود. در حقیقت در بیمارستان در باره مقدار مصرف قرصها اختلاف نظر وجود داشت و در نتیجه هیچکدام از آنها به طور صحیح مصرف نشد.
یک بار دیگر اختلاف نظر میان پزشکان بالا گرفت در حالیکه انواع و اقسام عقاید از سوی افراد مختلف خانواده شاه ابراز میشد، پزشکان مصری میکوشیدند مراقب وضع بیمار باشند. تلفنهایی که از فرانسه و آمریکا میشد، اغلب توصیههای مشخص و گاهی متناقض میداد. به قول دکتر کولمن در این هنگام اشرف مرتبا به اشخاص معروف و به اصطلاح کله گلنده نیویورک تلفن میکرد. او گرایش به آمریکا داشت وملکه گرایش به فرانسه.
فرح تمام اینها را ناراحتکننده مییافت. دوبیکی در ماه آوریل به او اطمینان داده بود که دمل در بدن شوهرش وجود ندارد. اما پس از آن حال شاه بدتر شده بود. میگوید: او دیگر نمیتوانست چیزی بخورد دیگر رگهایش را پیدا نمیکردند، از همه رگها استفاده کرده بودند از دست، بازو، ران ... سپس حالش چنان بد شد که ناچار شدیم او را به بیمارستان برگردانیم. نتوانستم به دوبیکی دسترسی پیدا کنم. در اواخر ژوئن از فلاندرن خواهش کردم به قاهره بیاید.
فلاندرن تعطیلات خود را در دره لوآر میگذراند. میگوید احساس کردم که واقعه ناگواری در پیش است. وقتی پیام فرح به او رسید با شتاب فراوان کوشید یک تیم فرانسوی جمعآوری کنند. این کار آسان نبود زیرا تعطیلات تابستان داشت نزدیک میشد او میبایست به اشخاصی که نمیشناخت اعتماد کند.
هنگامی که فلاندرن به قاهره رسید وضع شاه را وحشتناک یافت. اما شاه هنوز میکوشید در باره ظاهر بچه سال فلاندرن با او شوخی کند. چند هفته بود که تب داشت وفلاندرن با خودش اندیشید که او حتما از دمل زیر حجاب حاجز رنج میبرد که از مدتها پیش یعنی آوریل گذشته به آن بدگمان بود.
اکنون فلاندرن یقین حاصل کرده بود که یک عمل جراحی دیگر برای خارج کردن مایع از شکم ضروری است. او در جستجوی یک جراح به پاریس تلفن زد و سرانجام دکتر پیرلویی فانی یز را که یک متخصص دست دوم، است انتخاب کرد. این شخص جراحی است که در واقع به عوارض بعد از عمل میپردازد. او با یک تیم جراحی وارد قاهره شد و بیدرنگ به شاه گفت که نیاز به یک عمل جراحی دیگر دارد. شاه پاسخ داد: بسیار خوب، بیاییم مستقیم بامساله روبرو شویم.
در این میان دکتر کولمن نیز یک بار دیگر به قاهره بازگشته بود. دعوای شدیدی بین او و پزشکان فرانسوی درگرفت. می گوید: فرانسویان بیش از اندازه متکبر و بدعنق بودند. آنها با من مثل یک راهبه در یک فاحشهخانه رفتار کردند. فلاندرن میگوید که یک بار یقه کت کولمن را گرفت و بر سرش فریاد زد: یکی از ما دو نفر، زیادی است. فرح از مشاهده عصبانیت فلاندرن که معمولا شخصی آرام است، شگفت زده شد. فلاندرن برایش توضیح داد که در فوتبال گاهی لازم میشود شخص با بازیکن مقابل خود گلاویز شود. سپس افزود: علیاحضرتا، آیا وقت آن نرسیده که به این وقت تلف کردنها در باره شاه خاتمه بدهیم؟
فرح بعدا گفت: تعداد دکترها خیلی زیاد بود مصری، فرانسوی، امریکایی. ولی هیچ کدام نمیخواستند مسولیت اخذ تصمیم را به عهده بگیرند. بنابر این تصمیم را به ما واگذار میکردند بعضیها میگفتند اطبای آمریکایی به درد نمیخورند.
از یک جهت اوضاع برعکس شده بود.چند ماه پیش در مکزیک پزشکان امریکایی فلاندرن را کنار گذاشته بودند و اکنون در مصر چندین دکتر مصری و فرانسوی و تنها یک آمریکایی یعنی دکتر کولمن وجود داشت. او از عمل جراحی شاه باتوجه به حالت رو به ضعف او ناراحت بود. ضمنا کولمن نسبت به تیم پزشکی فرانسوی مشکوک بود.با گذشت زمان او حق را به جانب فرانسویان میدهد هر چند عقیده دارد که عوارض بعد از عمل شاه بدگمانیاش را توجیه کرده است. میگوید: پزشکان مصری و فرانسوی گلوی یکدیگر را میفشردند و من در وسط آنها قرار گرفته بودم. من همیشه از مصریان خوشم میآمده ولی تحمل فرانسویان را ندارم. به هیچ رو با آنان نمیشود کنار آمد. فلاندرن بعدها گفت درست است که برخوردهایی بین فرانسویان و مصریان روی داد، ولی در این هنگام تنها اختلاف نظر با کولمن بود که با عمل مخالفت میکرد.
ملکه از اینکه نمیدانست چه بکند رنج می برد ولی سرانجام تصمیم گرفت فرانسویان عمل جراحی را انجام بدهند. در 30 ژوئن پیرلوئی - فانی یز شکم شاه را گشود و مایع درون آن را خالی کرد: یک لیتر و نیم چرک به علاوه بقایای لوزالمعده بیرون آورده شد. فلاندرن احساس کرد حرفش را به کرسی نشانده است ولی در عین حال خشمناک بود.
معتقد بود که می شد از عفونت ناراحتکننده وضعفی که شاه طی سه ماه گذشته از آن رنج برده بود اجتناب شود. پس از عمل جراحی در ماه آوریل، میبایست لولهای در زخم بیمار کار میگذاشتند که هر روز بتواند پاک شود. او اتاق عمل را ترک کرد و این اخبار را به ملکه داد. ملکه از این عمل جراحی اشتباه نبود، خوشحال شد و به فلاندرن گفت: حال برو در اتومبیل فانی یز سرود مارسی یز بخوان. ولی فلاندرن میدانست وقت جشن گرفتن نیست.
پس از عمل دوم، روابط بین دکترها باز هم تیرهتر شد. اشرف نظریات جدیدی مطالبه میکرد. دکتر پیرنیا از کولمن خواهش کرد تیم جدیدی تشکیل بدهد. رابرت آرمائو نیز در نیویورک به جمعآوری تیم دیگری پرداخت. دکتر کین برنامه بازگشت به مصر را ترتیب داد. اما در همان حال آرمائو به او تلفن کرد و گفت این انقلاب درباری، صورت گرفته و فعلا به وجود او نیازی نیست. مصریان درست مثل پاناماییها در چند ماه قبل- از اینکه تمام مسولیتهای مربوط به بیمار از آنان سلب شده بود، خشمگین بودند. آنان تعدادی پزشک ارشد بودند که مثل دانشجویان پزشکی با آنها رفتار می شد.
مصریان شروع به شکایت از یکی از اعضای تیم فرانسوی کردند که دوست دخترش را همراه آورده بود و دو روز پیش به مناسبت سالروز تولد او در دو قدمی اتاق شاه در بیمارستان شامپانی نوشیده بود. مارک مرس میگوید بعضی از فرانسویان طوری رفتار میکردند که گویی برای گذراندن تعطیلات به قاهره آمدهاند. پزشکان فرانسوی رنجیده خاطر شدند و تهدید به ترک قاهره نمودند. ملکه از فلاندرن خواست که در این موضوع دخالت کند و گفت: باید اینگونه مسائل را کنار بگذاریم ولی میآفزاید: احساس کردم که فرانسویان مایل به رفتن هستند و ما دکتر دیگری در دسترس نداشتیم. موقعیت وحشتناکی بود.
کلیه دکترها نشستی تشکیل دادند. فرح میگوید: هیچ کس مایل نبود تصمیم بگیرد. همیشه در لحظات سخت یکی از اعضای خانواده میبایست تصمیم بگیرد. از پرزیدنت سادات خواستند که دخالت کند. او ظاهرا به پزشکان مصری اظهار داشت که اکنون که مسلم شده شاه در آستانه مرگ قرار دارد، بهتر است آنها خودشان را کنار بکشند. فلاندرن میگوید سادات تاکید کرد که خود او- یعنی فلاندرن- مسولیت همه چیز را بر عهده دارد.
در اوایل ژوئیه اختلاف نظر به روزنامههای مصری نیز درز کرد. روزنامه معتبر الاهرام گزارش داد که ضمن عمل جراحی طحال، لوزالمعده شاه صدمه دیده است و نوشت: وقتی عمل به پایان رسید، ضمن جستجوی جایی برای بستن گره جراحی، بر حسب تصادف یکی از آلات جراحی به دم لوزالمعده اصابت کرد و موجب ایجاد یک کیسه چرکی گردید .. ناحیه چرک کرد زیرا داروهای ضد سرطان که به شاه داده میشد گویچههای سفید خون او را کاهش داده و قابلیت مبارزه با عفونت را از او سلب کرده بود.
این گزارشها که رسانههای گروهی امریکا عینا نقل میکردند از جانب دکتر دوبیکی بیاساس خوانده شد.او در مصاحبهای در 8 ژوئیه 1980 در هوستون اظهار داشت وضع مزاجی شاه رو به بهبود میرود. او مرتبا با قاهره تماس تلفنی دارد و افزود: ضمن گفتگوهایی که داشتهام هیچ گاه این احساس را نیافتهام که او در آستانه مرگ میباشد. وی منکر این شد که ضمن عمل طحال، لوزالمعده بر حسب تصادف صدمه دیده است. ا مکان ندارد آلت جراحی تصادفا به دم لوزالمعده اصابت کرده باشد. ما نوک بیحفاظ لوزالمعده را قطع کردیم و به آن ناحیه بخیه زدیم. همه چیز پاک و سترون بود.
دوبیکی گفت: در اواخر آوریل که شاه را دیده هیچ گونه علامت عفونت ناشی از عمل جراحی در او وجود نداشته است. او تقصیر مسائل جاری شاه را به گردن استفاده بیش از اندازه شیمی درمانی انداخت که مقاومت بدن را در برابر عفونت کاهش داده است. و حال انکه از ماه مه به بعد هیچ گونه شیمی درمانی به شاه داده نشده بود.
بعدها دکتر دوبیکی در پاسخ به سوالاتی برای تهیه این کتاب اظهار داشت: پزشکان مصری نیز مثل ما از خواندن مقاله الاهرام شگفتزده شدند و اطمینان دادند که هیچ کسی در بیمارستان چنین اطلاعاتی را نداده زیرا این اطلاعات نادرست بوده است. ضمنا دوبیکی از دکتر جرالد لاوری که دستیار او هنگام عمل شاه بود اظهار نظر طلبید و دکتر لاوری نظر دوبیکی را تایید کرد.
دکتر فلاندرن اظهار نظر کرد که او نیز یقین داشته که شاه از دمل زیر حجاب حاجز رنج میبرده است و افزود: وقتی دکتر پیرلویی فانییز او را در اواخر ژوئن عمل کرد یک مردگی بافت در دم لوزالمعده در حین درآوردن طحال بوده است من مایل نیستم آن را به اشتباه بنامم بلکه مسالهای است که برای هر حراجی ممکن است اتفاق بیافتد. وانگهی امکان ندارد به علت زیادهروی در شیمی درمانی یک زخم دقیقا مشخص در لوزالمعده یا کیسه چرکی در لوزالمعده ایجاد شود. در حالیکه هیچ قرینهای در دست نیست که یک آلت جراحی به لوزالمعده اصابت کرده باشد عفونت ممکن است از گیرههایی ایجاد شده باشد که در جریان عادی عمل جراحی با لوزالمعده تماس گرفتهاند.
در اوایل ژوئیه 1980 دوبیکی اظهار نمود که دارد بتدریج خوشبین میشود، ولی وضع مزاجی شاه در طول ماه ژوئیه رو به وخامت رفت. چند عمل جراحی برای جلوگیری از خونریزی داخلی انجام گرفت. هوش و حواس او کاملا سرجایش بود و میتوانست گاهی روی صندلی بنشیند. اما بیشتر اوقات روی تخت دراز کشیده بود. به ندرت میتوانست غذا بخورد.ژرژ فلاندرن از دردی که شاه میکشید ناراحت بود.
واکنش رادیو تهران به اخبار مربوط به عود کردن بیماری شاه این بود که پرزیدنت کارتر را متهم به توطئه برای حذف شاه به منظور پیروزی در انتخابات، کرد اما به گفته رادیو تهران قتل شاه مخلوع در قاهره هیچ گاه مساله را حل نخواهد کرد.
اکنون فرزندان شاه در مصر بودند اما بیشتر اوقاتشان را به جای اینکه بر بالین پدرشان بگذرانند در کنار دریا در اسکندریه به سر میبردند. هر روز فرح و مارک مرس در کنار بستر شاه مینشستند و مرس با شتاب هر چه تمامتر به شاه در بازنویسی خاطراتش کمک میکرد. هر روز مرس از او سوال میکرد که آیا با این یا آن توصیف اشخاص یا خاطره موافق است یا نه. بتدریج که شاه ضعیفتر می شد، مرس ناچار بود بیشتر به سوی ا و خم شود تا پاسخهایش را بشنود. نسخه نهایی و آمریکایی خاطرات شاه از بسیاری از جهات با نسخهای که قبلا در فرانسه و انگلستان منتشر شد؛ تفاوت دارد. خاطرات مزبور بعد از مرگ او منتشر شد و روی جلد آن نوشته بود: قصد من این است که نسخه آمریکایی پاسخ به تاریخ، متن نهایی باشد.در این نسخه شاه برای خودش اعتبار بیشتری در متوقف ساختن شکنجههای ساواک از آنچه در کتاب اصلی گفته بود قائل شده است. ضمنا این ادعا را ا فزوده که ریچارد نیکسون و هنری کیسینجر نامههایی به او نوشته و از او خواهش کرده بودند افزایش بهای نفت را لغو کند.
او به طور کلی لحن انتقادآمیزتری نسبت به ضعف آمریکا در برابر تهدیدهای شوروی دارد.
اردشیر زاهدی تنها مقام عالیرتبه حکومت شاه بود که در هفتههای آخر زندگی شاه به قاهره آمد. او یک پیام خصوصی از ثریا برایش آورده بود. زاهدی بیشتر مانند رئیس تشریفات عمل میکرد. سیگار برگ به این و آن تعارف میکرد و میکوشید جنگ و توطئه بین درباریان و پزشکان را در راهرو خارج اتاق شاه خاموش سازد. او رقابت میان پزشکان امریکایی و فرانسوی را نشانه نبرد بین دشمن دیرینهاش اشرف و فرح در اثبات عشقشان به شاه میدید. فلاندرن میگوید اشرف خیلی باهیجان رفتار میکرد. در میان برادران و خواهران شاه تنها به او وفاداری محض و توام با تعصب نشان میداد.
در اواخر ژوئیه کولمن پس از آنکه نتوانست فرانسویان را با نظرش موافق کند خودش را کنار کشید. کولمن ادعا کرد بیمارستان مبدل به سیرک شده بود و فرانسویان نقش دلقکها را بازی میکردند.دوبیکی و کین نیامدند. اکنون در پایان کار دکتر فلاندرن همانند شش سال گذشته به تنهایی و آرامی به شاه خدمت میکرد. شاه خون از دست میداد و در حال احتضار بود. آنهایی که در اطرافش بودند میگفتند تحملش زیاد است. فلاندرن میگوید: او فقط از کشورش صحبت میکرد.
بعدها فرح تعریف کرد: در تمام این مدت هر کسی شکایت میکرد، ولی شوهرم هیچ گاه لب به شکایت نگشود هیچ گاه کلمهای علیه کسی بر زبان نیاورد. گاهی میگفت: نمیفهمم چرا این طوری شد. اما هرگز عصبانی نشد و به دیگران دشنام نداد. وانگهی وقتی کسی این قدر رنج کشیده و اینهمه چیز دیده باشد چه میتواند بگوید؟ کلمات برای بیان احساسات کافی نیست.
اندکی قبل از مرگ شاه، وقتی جهان سادات از او در بخش مراقبتهای ویژه عیادت کرد، او نیز از بردباری شاه تکان خورد به شاه گفت به زودی حالش بهتر خواهد شد و همگی به اتفاق به اسکندریه خواهند رفت و اوقات خوشی را خواهند گذراند. وقتی اشکهای فرح را دید، گفت: شجاع باش. احساساتت را به او نشان نده. او خیلی باهوش است و خواهد فهمید.
پایان کار شاه ناگهانی بود. در 26 ژوئیه درجه حرارت بدنش یکباره بالا رفت و چون یک عفونت دیگر به بدنش حمله ور شده بود. به طرز بدی شروع به خونریزی داخلی کرد و در اغما فرو رفت. روشن بود که در آستانه مرگ قرار دارد فلاندرن حقیقت را به فرح و اشرف گفت. فرح با افسردگی زیاد از وی خواهش کرد فرزندانش را از اسکندریه فرا خواند. اردشی زاهدی نیز به آنها تلفن کرد و آنها در شب گرم و طاقت فرسا به قاهره بازگشتند. وقتی فرحناز هفده ساله پدرش را دید در کنار بستر به زانو در افتاد. دستش را گرفت و فریاد زد: بابا، بابا. در آن سوی دیگر تخت فلاندرن تمام شب فشار خون ضربان قلب شاه را کنترل میکرد. اما پس از تزریق هفده واحد خون به این نتیجه رسید که تلاش بیشتر بیفایده است و آنچه را درمان مصرانه مینامید، متوقف کرد.
بعدها اشرف روایت خود را از مرگ برادرش در مجله پاری ماچ منتشر ساخت و گفت به دستگاه نوار قلب برادرش چنانکه گویی زندگی خودش به آن وابسته است، مینگریست با دنبال کردن حرکات سوزن احساس میکردم که قلب خودم میتپد نبض خودم میزند در نیمه شب روشن شد که قلب بتدریج آهستهتر کار میکند. اشرف میگوید: روحم به کلی مشوش بود اما یک فکر بر سایر افکارم تسلط داشت. من هم باید با او دنیا را ترک کنم نباید پس از او زنده بمانم. از دکتر پیرنیا پرسید شاه چه مدت زنده خواهد ماند. او پاسخ داد پنج شش ساعت. مینویسد: با خودم گفتم اگر میخواهم همزمان با او بمیرم باید هم اکنون چیزی بخورم. چیزی که میخواستم این بود که همانطور که زندگی را با هم شروع کرده بودیم با هم تمام کنیم. مثل یک آدم کوکی به اتاقم رفتم و مشتی از قرصهای خوب و والیوم را بلعیدم. سپس دراز کشیدم و منتظر خواب شدم. اما خواب به سراغم نمیآمد. بیدار بودم و سوالی را که ماهها بود ذهنم را مشغول کرده بود از خودم میکردم: این چه عدالتی است که برادرام را وادار کرده آخرنی ساعات عمرش را در تبعید، در یک اتاق کوچک بیمارستان، دور از هر چیزی که دوست دارد سپری کند؟ امروز میدانم که پاسخ به این سوال راهرگز نخواهم یافت.
پس از دراز کشیدن و مدتی اندیشیدن اشرف تصمیم گرفت نزد برادرش برگردد. ساعت پنج صبح بود.
او هنوز زنده بود و به سرعت نفس میکشید به دستگاه نوار قلب و سپس به خودش نگریستم ناگهان دستگاه متوقف شد. دست برادرم را در دست گرفتم و فهمیدم تمام کرده است. مثل کسی که در خواب راه می رود او را در آغوش گرفتم. و کاری را که هرگز در زمان حیات او نکرده بودم کردم. تا جایی که دلم میخواست او را بوسیدم-دستهایش ، پاهایش .. دلم نمیخواست او را ترک کنم. آنقدر با او ماندم که احساس کردم دستهایش سرد شده است. آنگاه از هوش رفتم مرا به کاخ بردند و وقتی به هوش آمدم ده قرص دیگر بلعیدم و با خود اندیشیدم این بار موثر خواهد بود. اما هیچ اتفاقی رخ نداد و سرانجام ناچار شدم بپذیرم که وقتی خدا کسی را نمیخواهد او را نزد خود نمیطلبد.
دیگر کسانی که آن شب در آنجا بودند خاطرات دیگری دارند. سرهنگ جهانبینی میگوید اشرف روی یک صندلی کنار تخت نشسته و به چهره برادر دوقلویش خیره شده بود. آشکارا از فقدان عشق زندگیاش دچار ضربه روحی شده بود.
فرح و بچهها چندین بار در طول شب به بالین بیمار آمدند. دکتر پیرنیا نیز آنجا بود. همین طور امیرپوشجاع پیشخدمتی که بیست و پنج سال خدمت کرده بود و قلبی ضعیف داشت برای اربابش غصه میخورد. اردشیر زاهدی تمام شب را در اتاق ماند. قبل از آنکه شاه از هوش برود زاهدی به او گفت: شما در حال شوک هستید. حالتان بهتر خواهد شد. شاه جواب داد: نه شما نمیفهمید. دارم میمیرم. دست زاهدی را گرفت و نگاهش به قطرههایی که از لوله به بازویش میرفت خیره شد قبل از سپیده دم دچار اغما شد و چند دقیقه قبل از ساعت 10 صبح 27 ژوئیه 1980 جان سپرد.
وقتی شاه درگذشت اردشیر زاهدی و مارک مرس در پایتخت او ایستاده بودند. امیر پورشجاع سرش را به دیوار تکیه داد و چنان گریه و شیون کرد که دیگران برایش نگران شدند. پزشکان لولهها را از بدن شاه جدا کردند. فرح از دکتر پیرنیا خواهش کرد حلقه ازدواج شاه را از دستش درآورد و به او بدهد. او یک جلد قرآن کوچک نیز از زیر بالش درآورد. یک پرستار مصری چشمانش را بست. فرح و پسرش رضا گونههایش را بوسیدند. جنازه را به سردخانه بردند. یک نفر مخفیانه عکسی از جنازه گرفت و به پاری ماچ فروخت.
دولت آمریکا مرگ شاه را به طرزی اشفته و بی ربط تلقی کرد. بدون اینکه هیچ اشارهای به اتحاد طولانی او با ایالات متحده بکند. بیانیه فقط متذکر شد که شاه برای مدتی استثانا طولانی، یعنی 37 سال رهبر ایران بوده است تاریخ نشان داده که او در زمانی که تحولات عمیقی صورت گرفت، کشورش را رهبری کرد مرگ او نشانه پایان یک عصر در ایران میباشد.
هنری کیسینجر مهربانتر بود و گفت: او یک دوست خوب آمریکا بود که در هر بحرانی در کنار ما ایستاد. و افزود: شاه در حالی مرد که همه دوستانش به جز سادات او را ترک نموده بودند. ریچارد نیکسون اظهار داشت: تصور میکنم کاری که دستگاه دولتی ما کرد، یکی از صفحات سیاه تاریخ امریکا تلقی خواهد شد.
دیوید راکفلر اظهار عقیده کرد که تاریخ از شاه به عنوان یک رهبر مترقی که طی چند دهه در راه پیشرفت اقتصادی و اجتماعی کشورش تلاش کرد، یاد خواهد کرد. جان مک کلوی که مانند کیسینجر و راکفلر برای ورود شاه به آمریکا مبارزه کرده بود گفت: فکر میکنم او شایسته رفتار بهتری از جانب ایالات متحده بود. رفتار ما عاری از بزرگوار بود.
در ایران، مرگ شاه با بیتفاوتی تلقی شد و تقاضای استرداد اومتوقف گردید- به جز در میان سیاستمدارانی نظیر صادق قطب زاده که حساب میکرد این کار برایش وجهه شخصی ایجاد خواهد کرد. اما حتی برای قطب زاده نیز این تعقیب هیجان و لطف خود را از دست داده بود. چند روز قبل او گفته بود: هیچ کس اهمیتی به شاه نمیدهد، چون کار اوتقریبا تمام است. من که شخصا اهمیتی نمیدهم. او در حال احتضار است ووقتی در قبر قرار گیرد باید جوابگوی جنایاتش در برابر خدا باشد.
هنگام مرگ شاه رادیو تهران اعلام کرد: محمدرضا پهلوی خونآشام قرن، بالاخره مرد. خبرگزاری رسمی ایران اعلام کرد: محمدرضا پهلوی ، شاه شاهان و فرعون دوران مرد. شاه خائن در جوار قبر فراعنه باستانی مصر و در پناه سادات، در رسوایی، بدبختی و آوارگی و در همان حال ناامیدی خوابیده که فرعون و قشونش در دریا غرق شدند.
خانم سادات تشییع جنازه رسمی را که شوهرش برای شاه ترتیب داد، باشکوه نامید. سادات گفت که شاه چندین بار از تشیع جنازه ساده گفتگو کرده بود ولی به تلافی آنچه او برای ما کرده بود تصمیم گرفتیم با همان احتراماتی از او بدرقه کنیم که در زمان حیاتش از او در کشورمان استقبال کردیم. گور شاه در مسجد الرفاعی ،آماده شده بود و این همانجایی بود که جنازه رضا شاه در زمان جنگ دوم جهانی به امانت گذاشته شده بود بعدها پسرش آن را به ایران برد.
روز تابستانی بسیار گرمی بود تابوت که در پرچم ایران پوشیده شده بود بر روی توپی با اسب حمل می شد. پیشاپیش آن سه افسر مصری سه عدد از نشانهای شاه را روی بالش های کوچک حمل میکردند.
دو عدد از این نشانها ایرانی و سومی مصری بود بقیه نشانهای بیشماری که شاه در طول سلطنتش دریافت کرده بود در صندوقی که امیرپورشجاع با خودش دور دنیا گردانده بود حفظ میشد زیرا این کشورها او را در هنگام تبعید نپذیرفته بودند.
پشت سر تابوت تشییعکنندگان فاصله پنج کیلومتری را تا مسجدالرفاعی درخیابانهای قاهره پیمودند. خانم سادات در کنار فرح قرارگرفته بودند. سادات به او گفته بود: هر کاری فرح کرد تو هم بکن. باید در این روزهای غمانگیز و دشوار به او کمک کنیم. در آن سوی خانم سادات، اشرف باعینک و روسری سیاه به سرهنگنویسی تکیه کرده بود.
برجستهترین شخص در میان عزاداران ریچارد نیکسون بود. کنسانتین پادشاه سابق یونان نیز آمده بود. دولتهای آمریکا وآلمان غربی و فرانسه سفیران خود را فرستاده بودند. انگلستان کاردار خود را اعزام کرده بود تنها کشور عربی که نماینده فرستاده بود مراکش بود. اسرائیل نخستین سفیرش در مصر را فرستاده بود.
در حالیکه موکب تشییعکنندگان از میان محلههای پرجمعیت عبور میکرد هلیکوپترهای نظامی بر فراز سرشان پرواز میکرد و هزاران سرباز و پلیس مواظب توده مدم بودند. در یک نقطه پلیسها به مردم حمله کردند و کوماندوها با چماقهای برقی مخصوص ضد شورش مردم را از تشیع کنندگان دور ساختند.
چهار روز بعد فرح بیانیهای منتشر کرد و ضمن آن اعلام داشت که شاه قبل از مرگ وصیت کرده بود که جنازهاش را در میان امرای مقتول ارتشش به خاک سپارند. بیانیه میگفت یکی از آخرین اظهارات شاه این بود: من ملت بزرگ ایران را به ولیعهد میسپارم خدا او را حفظ کند. این آخرین ارزوی من است.