تعداد بازدید : 4576884
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
مکتب اردشیرجی " در تاریخنگاری معاصر ایران
خاطرات اردشیر ریپورتر طرح یک "مانیفست " اعتقادی را منعکس میسازد که براساس آن ایدئولوژی "ناسیونالیسم شاهنشاهی " پی ریخته شد و طی قریب به 6 دهه به شدت ترویج شد. ژرف کاوی در تاریخ معاصر ایران نشان میدهد که این ایدئولوژی در واقع در سه کانون ریشه داشت: استعمار بریتانیا که در جستوجوی مناسبترین کارافزار سیاسی و ایدئولوژیک سلطه بر ایران بود، طرحهای بلندپروازانه مالی و آرمانی محافل قدرتمند یهودی اروپا و در رأس آنها خانواده روچیلد، و کینهها و رویاهای فروخفته 1300 ساله اشرافیت و موبدان ساسانی که در عملکرد برخی محافل الیگارشی پارسی هند تبلور مییافت که به تبع نقش درجه اول خود در اقتصاد هند نفوذ جدی در حکومت انگلیسی هندوستان داشتند. اردشیر ریپورتر به عنوان یک پدیدة تاریخی ثمرة اشتراک منافع و درآمیزی این سه کانون قدرت بود.
این رساله، که محکمترین و قابل دفاعترین استدلالات ممکن را در تبین و توجیه "ضرورت تاریخی " سلطنت پهلوی در خود متبلور ساخته، در دهههای بعد در شالودة مکتبی تمام عیار در تاریخنگاری معاصر ایران قرار گرفت و باید افزود که تاکنون هیچ نکته جدیدی بر تحلیل اردشیرجی افزوده نشده است. تشابه، و گاه انطباق کامل، آثاری که در دهههای بعد، تا امروز، با نیت توجیه جایگاه ضروری و اجتنابناپذیر دیکتاتوری رضاخان در تاریخ ایران نگاشته شده، با خاطرات اردشیرجی حیرتانگیز است و لذا ما محقیم که این نحلة تاریخی را "مکتب اردشیرجی " نام گذاری کنیم. چارچوب نظری این مکتب تاریخی را میتوان چنین بیان داشت:
الف: در آستانه صعود رضاخان، ضعف و فساد دولت مرکزی و بیلیاقتی زمامداران قجرایران را در پرتگاه سقوطی قریب الوقوع قرار داده بود.
ب: مداخلات قدرتهای بزرگ و همسایه ایران را در آستانه تجزیه کامل قرار داده بود.
ج: توسعة "اعتشاشات " محلی و منطقهای و خودسریهای "ملوک الطوایف " و جاهطلبیها و خودمداریهای روحانیون و "ملاّیان " در پیوند با نقش قدرتهای بیگانه، زمینههای داخلی فروپاشی تمامیت ارضی ایران را به طرزی مهلک فراهم ساخته بود.
د: در چنین فضایی، میهن دوستان ایرانی چشم به راه یک "منجی " بودند تا به نجات ایران همت بندد و با ایجاد یک مرکزیت توانا و قدرتمند استقلال و موجودیت ایران را دوام بخشد. این "منجی " در قالب رضاخان میرپنج ظهور کرد.
هـ: بدین ترتیب، هرچه دوران بیست سالة اقتدار رضاخان، در زمینههای گوناگون، انتقادپذیر باشد، نقش تاریخی وی به عنوان ناجی ملت ایران و تأمین کنندة استقلال و تمامیت ارضی ایران انکارناپذیر است. و هرچه دیکتاتوری او از زاویة ناستوده بودن قدرت مطلقة فردی محکوم باشد، کارکرد مثبت آن در از میان بردن "ملوک الطوایف " و ایجاد مرکزیت نیرومند سراسری غیرقابل تردید است.
ممکن است به این چارچوب پیرایههای دیگری چون "نقش مترقی رضاخان در تزریق تمدن جدید به درون جامعه منجمد سنتی ایران " افزوده شود، ولی آن اصول اساسی که در پایة تئوری اجتناب ناپذیری صعود رضاخان و نقش مثبت تاریخی وی قرار دارد، در پنج محور پیشگفته خلاصه میشود؛ محورهایی که در کاملترین و رساترین شکل ممکن در "مانیفست اردشیرجی " بیان شده است.
پیراون "مکتب اردشیرجی " به منظور اثبات چارچوب نظری فوق، اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران در آستانه صعود رضاخان را به شیوهای خاص تحلیل میکنند و با برجسته کردن برخی عوامل و ناچیز شمردن و یا نادیده گرفتن عوامل دیگر و گاه تحریف صریح واقعیتها نتایج دلبخواه خود را از متن تاریخ استخراج مینمایند. این شیوة خاص بازبینی تاریخ ایران در دو دهه نخستین قرن بیستم میلادی به شرح زیر است:
1 ـ در زمینه نقشه قدرتهای بیگانه در حوادث ایران در سالهای جنگ جهانی اول و پس از آن، به شدت نقش روسیه و آلمان قیصری و عثمانی برجسته میشود، تا بدین وسیله در قبال نقش بریتانیا توازن ایجاد شود. آنان این واقعیت را نادیده میگیرند که روسیه تزاری در دوران جنگ اوّل جهانی متحد انگلستان بود و پس از انقلاب بلشویکی نیز هنوز فاقد آن توان بود که حتی بتواند به اشغال ایران بیاندیشد. در سالهای پس از جنگ، رژیم جدید شوروی به شدت درگیر مداخله قدرتهای امپریالیستی ـ و در رأس آن استعمار بریتانیا ـ بود و مسئله حیاتی آن حفظ بقای خود بود و طبعاً نمیتوانست چنین جاهطلبی بلند پروازانه داشته باشد. امروزه، بسیاری از مورخین انگلیسی وحشت آن روز دولتمردان بریتانیا، و در رأس آنها لُرد کرزن، را در زمینه خطر توسعهطلبی نظامی بلشویکی به سوی هندوستان، نوعی "توهم " و "اغراق " ارزیابی میکنند.
2 ـ پیروان نحلة تاریخی فوق، منکر نقش استعمار بریتانیا در ایران نیستد، ولی با شگردی ظریف به تحلیل آن مینشینند. در این تحلیل جایگاه قرارداد 1919 به شدت بزرگ میشود و طرح وزارت خارجه انگلیس برای ایجاد سیستم مستشاری به عنوان آخرین راهحل بریتانیا به منظور تحکیم سیطره بر ایران وانمود میگردد. این تحلیل نه تنها بر امکان وجود طرحهای موازی، که به اینتلیجنس سرویس تعلق دارد، چشم میپوشد، بلکه حتی موجودیت این نهاد مرموز و مؤثر در سیاست امپریالیستی بریتانیا را نادیده میگیرد. در این چارچوب است که در توضیح سیاست بریتانیا در قبال ایران، نام و نقش لُرد کرزن، وزیرخارجه وقت، بیش از حد مطرح میگردد و تمامی طعن و لعنها به "کرزن امپریالیست " نثار میگردد و فراموش میشود که در زمان کودتای 1299، چهرهای تعیین کنندهتر و برجستهتر از کرزن نیز در کابینه بریتانیا وجود داشت و او وینستون چرچیل، وزیر جنگ وقت و "امپریالیست "ترین و مقتدرترین چهرة تاریخ معاصر انگلیس، بود که در همان زمان با حدّت و شدّتی حیرتانگیز با کمک لورنس عربستان به کار تأسیس دولتهای جدید در خاورمیانه اشتغال داشت.
در زمینة کارایی قرار داد 1919 باید گفت که این قرارداد مولودی نارس و محکم به فنا بود. دلایلی در دست است که نشان میدهد، این طرح لوید جرج، نخستوزیر کابینه ائتلافی انگلیس، و لُرد کرزن از آغاز مورد قبول اینتلیجنس سرویس نبود و سرانجام نیز سیر رویدادها به این نتیجة محتوم رسید که دولت انگلیس، به توصیة اردشیرجی الزاماً میبایست قرارداد 1919 را "هرچه زودتر به عنوان پیروزی برای ایران باطل و لغو " کند. در اینجا بود که طرح اردشیرجی به تصویب "وایت هال " رسید و کودتای 3 حوت 1299 اجرا شد و دولت سیدضیاء ـ رضاخان به عنوان دستاورد خود قرارداد را ملغی کرد و بهتدریج رضاخان در نقش جدید خود صحنه آرائی نمود.
3 ـ این دست مورخین، بی عنایتی و گاه بغض و کینة خاصی نسبت به نهضتهای آزادیخواهانهای که در شرایط پس از جنگ اوّل جهانی در چهارگوشة ایران پدید شد، نشان میدهند. طبق این دیدگاه، گویا تنها حرکتی که استقلال ایران را به ارمغان میآورد باید در "مرکز " رقم میخورد و لذا هر حرکت انقلابی در سایر نواحی کشور چیزی بهجز "آشوب منطقهای "، "ملوک الطوایف " و "تجزیه طلبی " نبود. آنان با بزرگنمایی نقش قدرتهای رقیب بریتانیا، حتی این نهضتهای مردمی ـ انقلابی را به وابستگی به بلشویسم و یا آلمان قیصری متهم میکنند. از دیدگاه آنان نهضت شمال در جنگل، نهضت شیخ محمدخیابانی در آذربایجان، نهضت مجتهد لاری در جنوب آشوبهای تجزیهطلبانة وابسته به بلشویسم و یا آلمان بود و نهضت کلنل محمدتقیخان پسیان در خراسان "تجاسر " و یاغیگری.
امروزه در زمینة استقلالطلبی، اصالت و پایگاه عمیق مردمی نهضتهای منطقهای که در سالهای جنگ اول جهانی و پس از آن سراسر خطة ایران را فراگرفت، و معرفی سیمای درخشان رهبران این قیامها، که عصارة فضایل مردم ایران بودند، نوشتار تحقیقی کافی در دسترس است. این رستاخیز سراسری در شرایطی رخ میداد که در "مرکز " نیز سیاستمداران اصیل و زبدهای چون مدرس وجود داشتند و بروز جوانههای یک نوزایی سیاسی ـ فرهنگی و استقلالگرایی اصیل حتی در میان برخی دولتمردان سنّتی احساس میشد و در نیروهای نظامی چون ژادارمری نیز بازتاب مییافت. مجموع این حوادث حرکت جامعه ایران را به سمت یک انقلاب اجتماعی عمیق و واقعی نشان میداد که میتوانست با پیوند نهضتهای منطقهای و رهبری چهرههایی چون مدرس و میرزاکوچکخان و خیابانی و پسیان و مجتهدلاری و حمایت مرکزیت تشیع به پیدایش یک جمهوری مقتدر ملّی و مردمی فراروید و بدینسان ملت ایران را پیشگام رهایی ملل اسیر آسیا کند. این فرایند شکوهمند، که در صورت طی مسیر طبیعی خود تاریخ ایران را دگرگون میساخت، با توطئههای رنگارنگ و پیچیدة استعمار بریتانیا و عمال داخلی آن به خون کشیده شد و رضاخان در نقش سرکوبگر این انقلاب اجتماعی در حال نُضج به قدرت رسید و بهگفته دولت آبادی "شعله آتش ریاست جمهور میرزاکوچکخان هنوز درست برافروخته نشده " خاموش شد. در این رابطه، تحلیل دولتآبادی از نگرش رضاخان به قیام پسیان جالب توجه است.
[شروع نقل قول]بدیهی است سردار سپه راضی نیست قوة منظمی در خراسان نزدیک روس بلشویک، بیرون از ادارة او و آن هم به دست یک صاحبمنصب ژاندارمری با وجاهت ملی که دارد موجود بوده باشد. ولی چون هنوز کارهای قشونی خودش کامل نیست و کار اتحاد قزاق و ژاندارم یعنی قشون متحدالشکل هنوز درست نُضج نگرفته است احتیاط میکند با کلنل ستیزگی نماید و هم رسماً نمیخواهد در این وقت که از طرف روس بلشویک کمال نگرانی را دارد رسماً به جنگ داخلی بپردازد. به علاوه که تصور میکند اگر کلنل و میرزاکوچکخان از رشت و خراسان دست به هم داده رو به تهران بیایند با اینکه رویدل ملیون همه با آنهاست نه تنها جلوگیری مشکل خواهد بود و ممکن است کار خودش بر هم بخورد بلکه سلطنت احمدشاه نیز خاتمه بیابد. [پایان نقل قول]
برای مقابله با این خطر جدی که مواضع استعمار بریتانیا را به شدت تهدید میکرد تمامی دستگاه پر نیرنگ و دسیسة اردشیرجی به کاری گسترده و عمیق دست زد و راه صعود "پهلوان " دروغین خود را به قدرت بلامنازع هموار ساخت.
4 ـ همانگونه که در "مانیفست اردشیرجی " به رساترین شکل بیان شده، مکتب فوق برای اثبات مشروعیت تاریخی سلطنت رضاخان، سهم قابل توجهی را به تشویه چهرة روحانیت و اسلام اختصاص میدهد و این سنتی است که پس از اردشیرجی توسط شاگردان و پیروان او تمام و کمال پی گرفته شد.
در "مانیفست اردشیرجی " عمق کینهورزی او و استعمار بریتانیا به اسلام و روحانیت آشکار است و این عجیب نیست که او چهرة روحانیون معاصر خود را چنان کریه ترسیم کند و عملکرد جمعی روحانینمای معلومالحال را به عنوان نماد روحانیت شیعه به رخ کشد. اردشیر فاش میسازد که چگونه قریب به دو سال و نیم رضاخان قزاق را با جنون ضداسلامی و ضدروحانیت آموزش میداد و تا پاسی از شب، در حالیکه رضاخان برایش چای دم میکرد، قصههایی از "فساد طبقه علماء " به گوش او میخواند. گفتیم که اردشیرجی در پی قیام تنباکو وارد ایران شد و هدف اصلی استعمار بریتانیا در آن زمان فراهم ساختن شرایطی بود که دیگر هیچگاه مردم ایران در پی فتوای یک روحانی آزاده و وارسته چون میرزای شیرازی به چنین خیزشهایی دست نزنند. نابودی فرهنگ اسلامی و قطع پیوند مردم با روحانیت یکی از محورهای اساسی فعالیت اردشیرجی را در ایران تشکیل میداد و القائات او در این راستا قابل تفسیر است. چه کسی است که بتواند استقلال رأی و صلابت اندیشه و عزم راسخ ضداستعماری و وارستگی و تقوای بسیاری از روحانیون شامخ آن دوران را انکار کند و چه کسی است که بتواند منکر فساد و تباهی برخی روحانی نمایان در طول تاریخ تشیع باشد؟! تاریخ معاصر ایران نشان میدهد که قصههای ریپورتر دربارة "فساد طبقه علماء و آخوندها و ملاّها " دربارة وعاظ السلاطینی مصداق دارد که برخی از آنان در واقع وابستگان استعمار انگلیس بوده و بعدها ایادی سلطنت پهلوی شدند. از دیدگاه اردشیر ریپورتر این عناصر "افراد شرافتمند و ایراندوست... هستند " که وی "افتخار دوستی و مصاحبتشان " را داشته است. روحانیتی که آماج عناد ریپورتر و دیکتاتور دست پرودة اوست، اسوههای زهد و تقوا و جهاد چون میرزای شیرازی، مجتهد لاری، میرزاکوچک جنگلی، شیخ محمد خیابانی، سیدحسن مدرس و غیره است و نه عمامه بهسرانی چون سیدضیاء طباطبائی، سیدیعقوب انوار، سیدحسن تقی زاده، سیدحسن امامی و غیره.
برای شناخت بیشتر علل این کینه بیان گوشهای از نقش روحانیت معاصر اردشیرجی علیه مطامع استعماری بریتانیا در جهان اسلام و قرارداد 1919 کفایت میکند. سرپرستی کاکس در تلگرام به وزیرخارجه انگلیس پیرامون بازگشت احمدشاه به ایران از راه عتبات چنین میگوید:
[شروع نقل قول]...هیچ صلاح نیست اعلیحضرت از راه بصره ـ بغداد به ایران باز گردند، زیرا پس از آنکه پادشاه یک کشور شیعه وارد بغداد شد دیگر برایش امکان ندارد عتبات عالیات را زیارت نکرده به کشورش بازگردد. اما زیارت کربلا و نجف (در این موقع حساس) این خطر بزرگ را در بر دارد که شاه در آنجا مسلماً با علمای منتفذ شیعه (که هم با نفوذ ما در عراق و هم با قرارداد ایران و انگلیس مخالفند) تماس پیدا خواهد کرد و تحت تأثیر افکار و الهامات آنها قرار خواهد گرفت... [پایان نقل قول]
دکتر جواد شیخالاسلامی پس از نقل این سند، میافزاید که نقشه فوق اجرا نشد و احمدشاه از راه بغداد به عتبات عالیات رفت:
[شروع نقل قول]بزرگترین مرجع تقلید شیعیان در این تاریخ میرزا محمدتقی شیرازی (از مشهورترین شاگردان مرحوم میرزاحسن شیرازی) ]صادر کنندة فتوای تحریم تنباکو[ بود که در کربلا زندگی و به علت مخالفت صریح و بیپردهاش با سیاست استعمار بریتانیا در ایران و عراق، در سر لوحة لیست سیاه انگلیسیها قرار داشت. [پایان نقل قول]
5 ـ در "مانیفست اردشیرجی " به منظور توجیه تاریخی سلطنت پهلوی، بخش ویژهای به ایلات و عشایر اختصاص یافته تا نقش رضاخان به عنوان سرکوبگر قسی این بخش از جامعه ایرانی تبرئه شود. این دیدگاهی است که بر "مکتب اردشیرجی " در تاریخنگاری معاصر ایران نیز به شدت حاکم است و سیطرة همین دیدگاه سبب شده که تا به امروز عنایت چندانی به صحنههای بینظیری که توسط دیکتاتوری پهلوی در کشتار و امحاء قبائل کوچنشین ایران ترسیم شده، مبذول ندارند و برای این عملکرد مدهش و ضدانسانی یک دولت مرکزی علیه بخشی از مردم خود، که حامل اصیلترین سنتهای فرهنگی جامعه ما بودهاند، نوعی مشروعیت ایجاد کنند. میتوان با این نظر موافقت کرد که اگر دولت آمریکا به کشتار قبائل سرخپوست دست زد، پس از پایان این تراژدی بهتدریج اجازه داد تا داستان مظلومیت این مردم در عرصة ادبیات و هنر و فرهنگ تجلّی یابد، ولی در ایران رژیم دست نشاندة غرب این "لطف " را نیز دریغ داشت و در فرهنگ خود نوعی محکومیت ابدی را برای جامعه عشایری رقم زد.
در رابطه با مسئله ایلات و عشایر توضیح زیر ضروری بنظر میرسد:
سیاست عشایری استعمار بریتانیا در ایران دو مرحلة متمایز را طی کرده است: نخستین مرحله دورانی را در بر میگیرد که نفوذ انگلیس در دولت مرکزی قاجار با رقابت شدید روسیه تزاری مواجه بود و لذا عمال بریتانیا و از جمله اردشیرجی، که "یازده سال تمام را در میان عشایر و قبائل مختلفی که در محدودة جغرافیایی ایران سکونت دارند " بهسر برد، کوشیدند تا راه نفوذ خود را از طریق قدرتهای عشایری هموار کنند. در نتیجة این سیاست، دستگاه اطلاعاتی انگلیس کوشید تا بهویژه در نواحی شمال شرقی، مرکزی و جنوبی ایران نوعی تمرکز در قدرتهای عشایری ایجاد کند. به تبع این سیاست بود که در ایلات بختیاری، عشایر عرب خوزستان (به رهبری شیخ خزعل) و ایلات خمسة فارس (به رهبری خاندان قوام شیرازی) نوعی شٍبه دولتهای خودمختار شکل گرفت و در شمال شرقی و شرق ایران توسط خاندان علم یک قدرت مبتنی بر ایلات و قبائل به منظور انسداد راه توسعه طلبی روسیه به سمت هندوستان پدید شد. این قدرتها در زمان خود در واقع الگوهای کوچکتری از دیکتاتوری بعدی رضاخان بودند و همان کارکرد را، در مقیاسی کوچک، ایفاء مینمودند. تصویر کریهی که از "نظام خانخانی " در فرهنگ ما به جای مانده حاصل این دوران است.
هر چند تلاش جدی استعمار بریتانیا برای رسوخ در ایلات و عشایر چنین دستاوردهایی داشت و تعدادی از رؤسای ایلات و طوایف بزرگ به عمال شبکه اردشیرجی بدل شدند، معهذا بسیاری از ایلات و طوایف، به دلیل فرهنگ عمیق مذهبی این جماعات، هماره یکی از موانع اصلی توسعهطلبی استعمار انگلیس در قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم میلادی و یکی از پایگاههای اصلی روحانیت بودهاند. تجاوز نظامی انگلیس به جنوب ایران در سالهای 1254ق./1838م. و 1273ق./1856م. با مقابله جدی عشایر مواجه شد و در دوران فعالیت اردشیر ریپورتر در ایران، اشغال جنوب توسط نیروهای انگلیسی "پلیس جنوب " (S.P.R) منجر به صدور فتوای جهاد آیتالله العظمی حاج سیدعبدالحسین لاری (مجتهد لاری) گردید و در پی ان قیام سراسری و طوایف جنوب در سال 1336 ق./1917 م. یکی از بزرگترین جنگهای ضد استعماری تاریخ ایران را رقم زد. در این قیام عشایر قشقایی و سایر طوایف جنوب (از جمله تنگستانیها) نقش داشتند. اردشیر ریپورتر در خاطرات خود کینه شدید استعمار بریتانیا را از عوامل این قیام (روحانیت و عشایر) آشکار میسازد و از جمله مینویسد: "تجربه من نشان داد که تمایل و استعداد ذاتی خیانت به ایران در قبائل قشقائی بسیار زیاد است و به هیچوجه پایبند اصولی نیستند. " این قضاوت مفهوم "خدمت " و "خیانت " را در قاموس اردشیرجی روشن میسازد.
بدین ترتیب، زمانی که امکان تأسیس یک دولت مرکزی توانمند و مدافع مطلق منافع امپراتوری بریتانیا در ایران پدید شد، دومین مرحله از سیاست عشایری انگلیس در قالب سیاست عشایری رژیم پهلوی آغاز گردید که در جهت بر چیدن شِبْه دولتهای ایلیاتی فوق بهطور اخص و امحاء جامعه کوچ نشین ایران بهطور اعم بود.
6 ـ پیروان "مکتب اردشیرجی " در توجیه "استقلال " رضاخان تا بدانجا پیش میروند که با چشمپوشی بر اسناد متعدد تاریخی مدعی میشوند که در زمان کودتای 1299 نه تنها هیچکس رضاخان را "عامل انگلیس " نمیدانست، بلکه "شمار زیادی از شاعران و مقالهنویسانی که به گرایش انقلابی در ناسیونالیسم ایرانی تعلق داشتند، با شور و شعف و حتی سرمستانه به استقبال آن شتافتند. " نویسندة فوق ادامه میدهد که گویا باور دیرپا و عمیق مردم ایران دال بر وابستگی رضاخان به استعمار بریتانیا صرفاً بازتاب یک روانشناسی ایرانی است و "کسی که حوصله بررسی ادبیات غنی سیاسی، روزنامهای و هنری (عمدتاً شعر) این دوران را داشته باشد، به زودی در مییابد که این ]باور[ چیزی جز غلبه احساسات بعدی بر رویدادها نیست. " این نویسنده، که ظاهراً "حوصله بررسی ادبیات غنی این دوران " را داشته، به برخی اشعار شعرای معاصر کودتا، از جمله عارف قزوینی استناد میکند.
حتی مروری گذرا و نه "با حوصله " بر نوشتار سیاسی این دوران بیپایگی ادعای فوق را نشان میدهد و به عکس ثابت میکند که رضاخان در زمان کودتا نیز چهره وجیه و مقبولی نبوده است. این شناخت تا بدان حد مستند بوده که حتی استاروسلسکی، فرمانده قوای قزاق، از ملاقاتهای پنهان رضاخان با عوامل انگلیسی اطلاع داشته است. ملکالشعراء بهار مینویسد:
[شروع نقل قول]...من تردید ندارم که سردار سپه قبل از کودتای سیدضیاء با خارجیان ارتباط داشته است و ما شمهای از ان را نگاشتیم و بنا به روایت تلگرافچی اردوی قزاق منجیل سردار استاروسلسکی روسی به مشارالیه ضمن شکوه از دسایس انگلیسها بر ضد خودش گفته است که: هر شب این صاحبمنصب بعد از صرف شام که اردو استراحت میکند سوار شده به اردوی انگلیسها میرود و تا سحر یا تا پاسی از شب آنجا میماند... [پایان نقل قول]
اطلاع فوق با خاطرات اردشیرجی دال بر ملاقاتهای مکرر او با رضاخان که "تا دیرگاهان " به طول میکشید، انطباق دارد.
در زمینه ادبیات آن دوران، اشعار ملکالشعراء بهار که در زمان کودتا و پس از آن سروده شده نمیتواند "غلبه احساسات بعدی بر رویدادها " تلقی شود؛ هرچند باید اذعان کرد که کودتا و توطئههای بعدی آن طبعاً بدون تدارک فرهنگی نبوده است. یحیی دولت آبادی گوشهای از این "تدارک فرهنگی " را چنین بیان میدارد:
[شروع نقل قول]پولی به شاعر معروف تجددخواه موسیقیدان عارف قزوینی داده شده مجلس ساز و آوازی به افتخار جمهوری که انتظارش را دارند برپا کند. با اینکه ارباب ذوق و تجددخواهان به ساز و آواز و اشعار عارف علاقمند هستند حسن توجهی به این مجلس نمیکنند چون که میدانند آلودگی به یک مقصد سیاسی دارد. [پایان نقل قول]
در "مانیفست اردشیرجی "، نکته شایان توجه دیگر فلسفه سیاسی است که در پایة جایگاه تاریخی سلطنت رضاخان به عنوان یک دیکتاتور قرار دارد. این فلسفه سیاسی شِبْه هگلی، که در دوران رضاخان و پسرش بخش وسیعی از تحصیلکردگان ایران در خدمت توجیه آن به کار گرفته شدند، براین شالوده مبتنی است که اتوکراسی (استبداد) رضاخان یک جبر اجتنابناپذیر تاریخی بود که رسالت ایجاد قدرت متمرکز در ایران و پایان بخشیدن به "ملوک الطوایف "، که معادل هرج و مرج و تجزیه کشور معنی میشد، و احیاء "ناسیونالیسم ایرنی " را به عهده داشت.
دربارة این "فلسفه سیاسی " توضیح زیر را ضروری میدانیم:
جامعة ایران طی هزاران سال بر شالوده بنیادهای طبیعی و سنتی و فرهنگی خود ساختارهای سیاسی خود را، بهمثابه اشکال بومی مدیریت، ایجاد کرده بود. صرفنظر از بحث ارزشی پیرامون موارد فساد در این ساختهای سیاسی، که منشاء آن را بیشتر باید در فساد دولت مرکزی و نقش استعمار بیگانه جستوجو کرد، در سازمان سنتی جامعه ایران (اعم از شهری، روستایی و عشایری) بر پایة واحدهای اقتصادی خودکفا نوعی ساختهای سیاسی خودکفا و خودگردان پدید شده بود و هر واحد اقتصادی ـ اجتماعی مسائل درونی خود را به شکلی "دمکراتیک " (تعبیر آن لمبتون) و بر بنیاد مناسبات طبیعی و سنتی حل و فصل میکرد و دولت مرکزی تنها وظیفه اداره و حل مسائل عام و همگانی را برعهده داشت. این ساختار پیچیده و نهادهایی چون "رئیس " عهد سلجوقی و "کلانتر " عهد صفوی ـ که به گفته لمبتون نه مستخدم دولت بلکه نمایندة طبقات پایین در برابر دولت و منتخب و مدافع حقوق آنان بودند ـ طی قرون متمادی از متن مقتضیات اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی جامعه پدید شده و به بهترین شکل کارکردهای سنگینی چون احداث و صیانت شبکه آبیاری سنتی (قنات) و مسائل عمومی جامعه روستایی، مدیریت کوچ در اقتصاد شبانی و حل و فصل مسائل صنوف در اقتصاد شهری را سامان میداد. در اروپای کهن نیز این ساختارهای سنتی مدیریت وجود داشت و سیر طبیعی تکامل آنها به ایجاد سیستمهای کنفدراتیو و خودگردان معاصر رسید و امروزه جهان غرب توجهی بیش از پیش به حوزههای خُرد مدیریت مبذول میدارد. معهذا، در ایران این اشکال طبیعی سازمان سیاسی به دلایل متعدد و از جمله رسوخ استعمار در دوران قاجار و انحطاط دولت مرکزی به فساد مزمن کشید و در دوران پهلوی منقطع شدو براساس طرح استعمار بریتانیا به تأسیس یک دیوانسالاری غیرطبیعی و وارداتی انجامید. روشن است که ایجاد یک دیکتاتوری متمرکز به بهترین شکل میتوانست سیطرة استعمار بریتانیا بر جامعه ایرن و دفاع از ایران در مقابل دستاندازیهای قدرتهای رقیب (بهویژه روسیه) را تأمین کند، ولی این دیوانسالاری ارتباطی با حل و فصل مسائل درونی جامعه نداشت و لذا در دوران پهلوی بیگانگی شدید میان بقایای نهادهای سنتیـ مردمی مدیریت و عُرف با دیوانسالاری رسمی و قانون پدید شد.
برای آشنایی بیشتر با "مکتب اردشیرجی " درتاریخنگاری معاصر ایران به ذکر یک نمونه معرّف میپردازیم. این نمونه، سلسله مقالاتی است که سرلشکر سابق محمدحسن اخوی، که به گفتة فردوست مغز متفکر باند سرلشکر ارفع و طراح عملیات کودتای 25 مرداد 1332 بود، در مجله فارسی زبان رهآورد، چاپ لوس آنجلس (آمریکا)، دربارة کودتای 3 حوت 129 نگاشته است.
حسن اخوی وضع اجتماعی و سیاسی ایران را در سال 1299 چنین توصیف میکند:
ـ ارتشهای روس و انگلیس و عثمانی در سالهای جنگ اوّل جهانی خوانین و رؤسای ایلات را مسلح کرد و لذا پس از جنگ عملاً دولت مرکزی وجود نداشت. دولت نمیتوانست مالیات وصول کند و حتی برای پرداخت حقوق دستگاه سلطنت و جیرة روزانه افراد مسلح خود (ژاندارم و قزاق) به انگلستان متوسل بود.
ـ راهها و شوارع فاقد امنیت بود.
ـ امنیت ولایات و جان و مال و ناموس دهقانان تابع حسن نیت یا سوءنیت خانها و رؤسای عشایر بود.
ـ انگلستان که سابقاً از جنوب و شرق همسایه ایران بود، با قیمومیت بر بینالنهرین از غرب هم همسایه ایران شده و دو نیروی مسلح ( "پلیس جنوب " و نیروهای انگلیسی ـ هندی در شمال) در ایران داشت. لرد کرزن با افکار "کاملاً استعماری " قرارداد 1919 را منعقد نمود.
ـ بلشویکها در شمال استقلال ایران را تهدید میکردند و امیر مؤید سوادکوهی در مازندران و میرزاکوچکخان جنگلی در گیلان با این نیرو همکاری مینمودند. "مهاجرین قفقازی و عدهای از اهالی فریب خوردة محل تحت حمایت آن ارتش بیگانه جمهوری کمونیستی ایران را در گیلان ایجاد کردند و قصد خود را به توسعه قلمرو خود در تمام ایران اعلام نمودند. "
ـ ایران نیروی مسلحی به جز قوای ژاندارم و قزاق نداشت.
ـ "هیچ کسی امیدی به قوی شدن دولت و نجات کشور از این وضع نداشت. مطلعین میدیدند اگر نیروی انگلیسی شمال ایران از کشور خارج گردد، راه تهران به روی بلشویکها و متحدین آن باز میشود و آنچه از آن وحشت دارند تحقق خواهد یافت. وضع ایران آنقدر مأیوس کننده بود که مرحوم دکتر مصدق، با تحصیلات عالی و خانواده بسیار محترم و سرشناس که از گرد راه نرسیده به خواهش اهالی شیراز والی فارس میشود و به تهران نرسیده به وزارت مالیه منصوب میگردد تابعیت دولت سوئیس را تقاضا مینماید که در آن کشور زندگی کند [خاطرت و تالمات مصدق، ص 80 و 118]. "
ـ در چنین شرایطی همه در انتظار یک منجی بودند و به قول مستورة سلماسی:
ایـرانیـان کـه فـرّ کیـان آرزو کننـد باید نخست کاوة خود جستجو کنند
مردی بزرگ باید و عزمی بزرگتر تا حل مشکلات به دستـور او کننـد
ـ در چنین وضعی، ژنرال آیرونساید، بدون دستور دولت انگلیس و به ابتکار شخصی خود، راه کودتای رضاخان را هموار کرد:
[شروع نقل قول]آیرونساید به استقبال قبول مسئولیت رفت و به ابتکار خود راهحلی بهتر از طرح کرزن در نظر گرفت. بنظر او تحمیل قیمومیت بر ایرن و تحقیر این ملت سرفراز، روسهای کمونیست را به پشت دروازههای هند و آبهای خلیجفارس میرساند. بالعکس اتکاء به غرور ملی این ملت و میدان دادن به آنها که خودشان با حفظ استقلال خود. سد پیشروی روسها بشوند. منافع واقعی انگلستان را در خاورمیانه بهتر حفظ مینماید.[پایان نقل قول]
ـ اخوی با توجه به مقدمات بالا چنین نتیجهگیری میکند:
[شروع نقل قول]دولت انگلستان از کودتا مطلع نبود. رضاخان (مانند عدهای دیگر) در فکر ان بود. ژنرال آیرونساید هم آن را مفید بری رفع مشکلات میدید. ابتکار ژنرال آیرونساید (برداشتن سدّی که خودش به پای قزاقان گذاشته بود)، کودتا را میسر ساخت و رضاخان با تصمیم خودش آن را انجام داد.[پایان نقل قول]
به اعتقاد اخوی تنها دلیلی که کودتای 3 حوت 1299 به عنوان یک کودتای انگلیسی شهرت یافت، عبارت بود از حسادت اشراف و اعیان که چرا یک مازندرانی ساده بیاجازه وارد باشگاه آنان شده و از "حُسن تصادف (حسن ظن یک انگلیسی) " استفاده کرده و با "مهارت و جسارت داخل باشگاه انحصاری دولتمردان گردیده است "!
در پایان این بحث بجاست دربارة دعاوی دور و دراز اردشیرجی پیرامون علاقه و عشق وی به ایران ـ که از همان سنخ ایران دوستی شاهان پهلوی و کارگزاران آنهاست ـ توضیح داده شود.
یحیی دولت آبادی در خاطرات خود شرح میدهد که در اواخر سلطنت ناصرالدینشاه "پارسیان متمول هند " مذاکراتی را با دولت ایران به منظور خرید خوزستان آغاز کردند و میرزا آقاخان کرمانی در دفاع از این عمل رساله خرید خوزستان را نوشت.
[شروع نقل قول]... موضوع این کتاب این است که مؤلفه آن به فارسیان متمول ایرانی که در هندوستان اقامت دارند پیشنهاد مینماید اراضی اهواز را در خوزستان از دولت ایران خریداری نموده آنجا اقامت نمایند از یک طرف پول گزافی یکمرتبه به دولت ایران برای آباد نمودن سایر قطعات مملکت میرسد از طرف دیگر سرمایه بزرگی از اشخاص وطندوست با اطلاع به ضمیمه دولت هنگفت به مملکت خوزستان وارد شده سد اهواز را بسته و به فاصله کمی در کنار شط کارون مملکتی مانند کراچی و بمبئی دارای تموّل سرشار و روح ایرانیت ایجاد میگردد. [پایان نقل قول]
این طرح عجیب که چیزی بهجز جدایی کامل خوزستان از ایران نبود، طبعاً توسط اردشیرجی، نماینده پارسیان هند در ایران، در جریان قرار گرفت و مورد قبول ناصرالدینشاه قاجار واقع نشد. معهذا، در دهه 1340 توسط محمدرضا پهلوی بخشی از این طرح تحقق یافت و با وساطت شاپورجی ـ پسر اردشیر ـ منطقهای به وسعت 7960 کیلومترمربع در خوزستان در پوشش شرکت IMINO CO به انحصار الیگارشی پارسی هند درآمد.
*شاپور ریپورتر و دورانی جدید
شاپورجی، تنها پسراردشیرجی ـ که پس از پدر در رأس کاست "اشرافیت اطلاعاتی " ایران قرار گرفت و میراث پدر اغنا بخشید، در 26 فوریه 1921/8 اسفند 1299 به دنیا آمد و اردشیر 56 ساله نام پدربزرگ خود را بر این نوزاد گذارد.
ظاهراً پرورش کودکی و نوجوانی شاپور در محیطی انگلیسی ـ ایرانی بود، زیرا خصایصی که وی بعدها در دوران فعالیت اطلاعاتی در ایران بروز داد، نشانگر تسلط کامل او بر دو فرهنگ میباشد؛ تسلطی که قاعدتاً ناشی از توجه پدر به پرورش کودک با دقایق هر دو فرهنگ است. شاپور 12 ساله بود که پدر را از دست داد و نتوانست چنانکه باید تجربة غنی دودمان خود را از زبان او فرا گیرد. او بعدها داستان خاندان خود را از طریق وصیتنامهای شناخت که اردشیر پیش از مرگ به جای گذارده بود. این وصیت نامه هرچند از نظر عاطفی مهمترین حلقه پیوند شاپورجی با میراث پدر و آشنایی او با خانوادهای بزرگتر که بدان تعلق داشت بود، ولی تنها مدخل ورود شاپور جوان به دنیای پر راز و رمز جاسوسی نبود. او بعدها که به مرحله بلوغ اطلاعاتی و سیاسی رسید و به بایگانی راکد MIـ6 راه یافت. در میان انبوه اسناد ایران بیشتر و بیشتر سیمای پدر را شناخت و با کاوش در گزارشات "خُفیهنویسان انگلیس " که تحت نظارت پدر شبکهای وسیع را در سراسر ایران تنیده بودند، با ظرایف و دقایق گذشته و حال ایران آشنا شد و چهرههای معاصر را، بهویژه حکومتگران ایران امروز را، با پیگیری اسراری که در لابهلای این اسناد سر به مهر ثبت بود، بسیار بیش از خود آنان شناخت، بیهوده نبود که بعدها، شاپورجی در برخورد با رجال سیاسی و فرهنگی ایران بر روانشناسی موروثی این عناصر تسلطی شگرف نشان داد.
به هر روی شاپور ریپورتر فقدان پدر را احساس نکرد. قرائن و شواهد نشان میدهد که تربیت و آموزش شاپور نوجوان را "دوستان " انگلیسی پدر به دست گرفتند و بهویژه لرد ویکتور روچیلد، که 11 سال از او بزرگتر بود، در تکفل و پرورش شاپور سهمی عمده داشت. در پرتو این توجه "خانواده اطلاعاتی بریتانیا " بود که شاپور ریپورتر تحصیلات دانشگاهی را در کمبریج به پایان رسانید و علاوه بر ان در سرویس اطلاعاتی بریتانیا در عالیترین سطوح آموزش دید. شاپور ریپورتر پس از پایان آموزش دانشگاهی و اطلاعاتی، در اواخر جنگ دوم جهانی به عنوان "کارشناس جنگ روانی " سرویس اطلاعاتی بریتانیا به هندوستان اعزام شد و در بحبوحة قیام استقلالطلبانه مردم هند در این سرزمین بود. او در این مأموریت توانایی وکارایی و استعداد فوقالعاده خود را نشان داد و پس از موفقیت در این آزمون شاپورجی 26 ساله در سال 1947م./1325 ش. راهی تهران شد تا میراث پدر را به دست گیرد. بدینسان، نخستین دوران فعالیت شاپور ریپورتر در ایران آغاز شد. پیش از پیگیری فعالیتهای شاپورجی در این دوران، ضروری است تا با عمدهترین عوامل مؤثر درفضای سیاسی سالهای 1320ـ1332 آشنا شویم:
1 ـ سقوط دیکتاتوری رضاخان در شهریور 1320، فضای آزادی نسبی پدید ساخت و مردم از بند رسته ایران تحت تأثیر گسست این قید سنگین و شرایط مساعد منطقهای دوران جنگ دوم جهانی جوشش انقلابی از خود بروز دادند. سقوط رضاخان فضای مساعدی ایجاد نمود تا فرهنگ اسلامی پس از دو دهه سرکوب خشن یک دورة جدّی نوزائی را آغاز کند و با شکوفایی مجدّد حوزه علمیه قم به رهبری آیتالله العظمی سیدحسین طباطبائی بروجردی و تلاش مجدّدین نستوهی چون امام خمینی و علامه سیدمحمدحسین طباطبائی و صدها روحانی و طلبه متعهد بنیاد استوار مرحله نوینی از اصالتگرایی و خودبودگی فرهنگی ـ مکتبی پیریخته شود. این نوزایی فرهنگی نوعی بازگشت به خویش و پرخاش علیه اسلامی ستیزی عنودانه و غربگرایی مستبدانه استعمار در ایران را در خود متبلور میساخت که کتاب کشفالاسرار امام خمینی(ره) شاخصترین نماد آن است. این جوشش در عرصه سیاست روز نیز بازتاب جدّی داشت و به پیدایش یک نهضت توانمند مردمی به رهبری آیتالله سیدابولقاسم کاشانی و با نقش موثر "جمعیت فدائیان اسلامی " انجامید که آماجهای ضد استعماری و استقلالطلبانهای را پی میگرفت که بهویژه در نهضت ملی کردن صنعت نفت نمود یافت. جرج میدلتون، کاردار سفارت انگلیس، آیتاللهکاشانی را با کینهتوزی "یک عوامفریب آب زیرکاه مفسد و ضدغربی " میخواند. و آن لمبتون، از گردانندگان شبکه اینتلیجنس سرویس در ایرن، نوشت:
[شروع نقل قول]مادام که نهضت [ملی کردن صنعت نفت] از سوی روحانیون با اصطلاحات اسلامی توجیه نشد از پشتیبانی گسترده مردم برخوردار نبود. [پایان نقل قول]
استقلال طلبی و اصالتگرایی نهضت مردمی این دوران در این موضع آیتاللهکاشانی تبلور مییافت:
[شروع نقل قول]تمام ملت ایران که افتخار دارد زیر پرچم مقدس اسلام زندگی میکند نفرت خود را به هرگونه سازش یا توسل به خارجیها بدون توجه به بلوک یا گروهی که تعلّق دارند اعلام میدارد. [پایان نقل قول]
2ـ ایران سالهای 1320ـ1322 یکی از عرصههای مهم رقابت سه قدرت پیرزمند جنگ دوم جهانی بود. طی دوران 20 ساله دیکتاتوری رضاخان، ایران حیطة انحصاری نفوذ بریتانیا شناخته میشد. پایان جنگ، فروپاشی امپراتوری استعماری بریتانیا و ورود فعال امپریالیسم جوان و ثروتمند آمریکا را به صحنه ایران در پی داشت. این دو قدرت هر چند در اساس دارای اهداف استراتژیک واحدی بودند، ولی این وحدت منافع با تضادهایی توأم بود که سرانجام پس از یک دورة کشاکش به همپیوندی کامل رسید. در مقابل این دو قدرت متحد امپریالیستی، شوری کمونیستی قرار داشت که با تکیه بر توّهم "تضادهایی آمریکا و انگلیس " دستاندازی به ایران را آغاز کرده بود. حضور سه قدرت سلطهطلب فوق در درون کشور به پیدایش جریانهای گوناگون سیاسی انجامید که هر یک مواضع یکی از سه قدرت روز را پاس میداشتند.
3 ـ براساس اسناد موجود در سالهای پس از جنگ دوم جهانی کمپانیهای معظم نفتی ایالات متحده آمریکا و مجتمع نفتی رویال داج شال از انحصار نفت ایران توسط شرکت نفت انگلیس خشنود نبودند و به تسخیر این گنجینه با ارزش چشم طمع داشتند و در این کشمکش شرکت نفت انگلیس و رئیس قدرتمند آن سرویلیام فریزر، گاه حتی بهرغم دولت "کارگر "ی کلمنت اتلی (145ـ1951)، به شدت از این سنگر پاسداری میکرد. سهم قابل توجهی از شرکت شل به روچیلدهای انگلیس تعلّق داشت و برخی از کمپانیهای نفتی تولیدکننده در آمریکا (کارتل نفتی موسوم به "کمیسیون راهآهن تگزاس ") از قطع نفت خاورمیانه که منجر به صعود قیمت نفت در بازار جهانی شود سود میبردند. ماکس تورنبرگ، کارمند سابق شرکت نفت تگزاس و مشاور نفتی وزارت خارجة دولت "دمکرات " آمریکا نماینده این مشی در ایران و مشاور دکتر محمد مصدق بود. منافع این کمپانیها با امیال توسعهطلبانه امپریالیسم آمریکا برای رسوخ بیشتر در حریم امپراتوری فرو پاشیده بریتانیا همخوانی داشت. لذا آنان در پیدایش و تقویت یک جریان غربگرای "ناسیونالیست " که خود را رهبر نهضت استقلالطلبانه موجود وانمود سازد و بهسان دوران مشروطه حوادث را به بیراهه کشد، ذینفع بودند.
طبق اسناد مندرج در کتاب مصدق، نفت، ناسیونالیسم ایرانی تنها پس از قیام 30 تیر1331 بود که دو قدرت امپریالیستی آمریکا، و انگلیس از سیر رویدادها در ایران به وحشت افتادند و اعادة مجدد یک دیکتاتوری را در سر پروراندند:
[شروع نقل قول]کاشانی تودة انبوهی را به منظور اعتراض به انتصاب قوام جمعآوری کرد، در حالیکه مصدق طی آن چند روز از انظار عموم غایب بود...
میدلتون بیدرنگ رویدادهای 21 ژوئیه [30 تیر 1331] را "نقطة عطفی در تاریخ ایران " دانست... میدلتون یک روز پس از این واقعه نوشت: "...عوامفریبان جبهه ملی بهویژه کاشانی به این شورش شکل ظاهری یک قیام خودجوش مردمی را دادهاند... ". [پایان نقل قول]
در این مرحله، انگلیسیها با ترفند بزرگنمایی "خطر کمونیسم " موفق شدند نظر مساعد دولت جدید "جمهوریخواه " آمریکا را، (دولت "دمکرات " پیشین ناسیونالیسم مصدق را سد استواری در مقابل کمونیسم میپنداشت)، به اعادة دیکتاتوری در ایران جلب کنند:
[شروع نقل قول]در این دوران بود که نظریات آمریکا و انگلیس رفته رفته به یکدیگر نزدیک شد. هرچه مصدق بیشتر بر سر کار میماند، خطر احتمالی در دست گرفتن قدرت توسط کمونیستها بیشتر میشد. [پایان نقل قول]
غلبه این دیدگاه خشن در دولت بریتانیا با سقوط دولت کلمنت اتلی و صعود سر وینستون چرچیل "محافظهکار " (اکتبر 1951) و تغییر موضع دولت آمریکا علیه "ناسیونالیسم ایرانی " با کنارهگیری دولت "دمکرات " هاری ترومن (1945ـ1953) و اقتدار دولت "جمهوریخواه " دوایت آیزنهاور (ژانویه 1953) و توسعه جنون مک کارتیسم در آمریکا در پیوند است. به این دگرگونیها باید مرگ ژزف استالین (مارس 1953) و آغاز یک دوران نبرد قدرت و بیتصمیمی در کرملین را نیز افزود. آندره فونتن در تاریخ جنگ سرد تغییرات همزمان فوق در سه قدرت بزرگ را "تغییر ناخدایان " مینامد. تقارن این عوامل سرانجام به کودتای 28 مرداد 1332 و چرخش غیرطبیعی تاریخ ایران توسط قدرتهای سلطهگر انجامید.