تعداد بازدید : 4576663
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
پرزیدنت رویو وقار و رفتار شاهانه او را فوق العاده یافت . حتی در کونتادو را خودش را اولاد مستقیم داریوش میدانست. در یک مورد شکایت کرد خانه گابریل لوئیس برایش کوچک است. و لذا رویو سعی کرد درسی درباره تبعید ناپلئون به او بدهد. ناپلئون پس از آن همه کاخهای مجلل، عمرش را در سنت هلن به پایان رساند که مقامات آن - بر عکس پاناما - با او رفتار دوستانهای نداشتند.
شاه پاسخ داد: «تفاوت در آن است که ناپلئون می دانست امپراتوریاش نابود شده است ولی مال من دست نخورده است. تمام قدرتهای اروپایی به رهبری مترنیخ امپراتوری ناپلئون را قطعه قطعه کردند اما دودمان من پیروز خواهد شد.»
رویو با شگفتی پرسید چه کسی او را به بازگشت دعوت خواهد کرد؟
شاه جواب داد:« مردم، من به ایران بازنخواهم گشت، اما پسرم باز خواهد گشت.»
توریخوس شاه را اصلاحناپذیر یافت. در یکی از دیدارهایشان شاه به او گفت:« پدرم کشوری را برایم باقی گذاشت که میراث من بشمار میرود.» توریخوس این طرز فکر را قبول نداشت. هر چیزی درباره رفتار و احساس اهمیت شاه ژنرال را ناراحت میکرد. هر چیزی درباره رفتار و احساس اهمیت شاه ژنرال را ناراحت میکرد. شاه بیشتر اوقات درباره تشریفات صحبت میکرد. توریخوس بعدها با اوقات تلخی گفت: «ولی در جایی که او بسر میبرد محلی برای تشریفات نبود.»
میگوید:« به او گفتم:«سنیور شاه - من او را چنین مینامیدم؛ عده زیادی به او اعلیحضرت و بعضی هم عالی جناب خطاب میکردند که او خوشش نمیآمد چون صحیح نبود، لذا من همیشه به او سنیور شاه خطاب میکردم - آیا شما اطلاع نداشتید که ملتتان خواهان تغییرات است؟»
شاه پاسخ داد:«چرا، خود من درصدد تغییرات بودم. میخواستم راه دیگری به آنها نشان بدهم. درصدد بودم پسرم را به جای خودم بنشانم.»
توریخوس نمیتوانست باور کند که درست شنیده است و از شاه پرسید آیا او میخواسته مردم را نجات بدهد یا سلطنت را؟ شاه جواب داد:« نجات سلطنت با نجات مردم یکی است.»
توریخوس به چهره شاه خیره شد و متوجه گردید که او در گفتههایش کاملا صداقت دارد. میگوید:« دیگر نتوانستم به این بحث ادامه دهم چون طول موج ما یکسان نبود.»
پاناماییها هر اندازه شاه را باعث سردرگمی مییافتند،به همان اندازه هم مشاوران آمریکایی او را موجب خشم تلقی میکردند. در این هنگام رابرت آرمائو و مارک مرس خود را مدافعان اصلی شاه در برابر جهان سنگدل و خائن میپنداشتند. آنان برای حمایت از شاه و خانوادهاش و هر چه از ثروتش باقی مانده بود، در پاناما بودند.
همچنانکه هر روز مقادیر هنگفتی پول از پاناما عبور میکند،بخشی از پولهای نقد شاه نیز در جامعهدانهایی که رابرت آرمائو و همکارانش حمل میکردند، واصل میشد. مابقی بوسیله بانک انتقال مییافت. مخارج روزانه را مارک مرس در دست داشت. او معتقد بود پاناماییها مرتبا شاه را سرکیسه میکنند. پاناماییها برعکس به این فکر گرایش داشتند که خردهبینی و مته به خشخاش گذاشتن مرس غرور ملی آنها را جریحهدار میکند. چند روز پس از ورود شاه سرهنگ نوریهگا به او پیشنهاد کرد که به خدمت آرمائو و مرس خاتمه بدهد و اظهار داشت آنها در وظایف امنیتی او دخالت می کنند. شاه خاتمه دادن به خدمت آنها را نپذیرفت اما موافقت کرد که آرمائو برای مدتی به نیویورک برود.
در مدتی که آرمائو در جزیره بود، چوچو مراقبت کرد که او حاکمیت و حقوق پاناما را مراعات کند. او همچنین عقیده داشت که سازمان سیا زیاد در کارها مداخله میکند( به گمان او مرس و آرمائو مامور سیا بودند). میگوید:« بقدری از دست آنها عصبانی بودم که گفتم اگر شاه برف میخواهد ما نمیتوانیم برایش فراهم کنیم، چون برای یافتن برف باید به آمریکا برود.» یکبار به شاه گفت که به امبلر ماس بگوید با یک هلیکوپتر پانامایی به جزیره بیاید نه با یک هلیکوپتر آمریکایی. بار دیگر، وقتی آرمائو از ماس یک ماشین تحریر خواست، چوچو گفت:« شما باید از ما تقاضا کنید نه از سفیر آمریکا.»
سپس به ستاد توریخوس تلفن زد و توانست یکی از ماشین تحریرهای ژنرال را بفرستد.
علاوه بر ویلای گابریل لوئیس ، شاه یک خانه کوچکتر در همسایگی آن اجاره کرد که به « خانه بنکر» شهرت داشت، چون الزورث بنکر سفیر وقت آمریکا ضمن مذاکرات کانال در آن اقامت کرده بود. همچنین، خانه دیگری نیز در داخل جزیره اجارهکرد که به پدر لوئیس تعلق داشت. با این همه ناچار بود همیشه چند اتاق در هتل را برای کارمندان و مهمانان خود نگاه دارد.
در همان روزهای نخست، کریستوبال والنسیا سرپیشخدمت به عرشه یکی از کشتیها رفته و یک دست ظروف نقره که به نظرش برای شاه و ملکه مناسب رسیده بود خریده بود(آرمائو قسمتی از سرویسهای نقهر شاه را که از تهران آورده بود در انباری در وست ساید نیویورک به امانت گذاشته بود که به سرقت رفت). پس از آن مارک مرس اصرار ورزید که والنسیا حساب کوچکترین اقلام هزینهه ا را به او پس بدهد. لذا سرپیشخدمت هر خریدی را که در بازار میکرد روی قطعات کوچک کاغذ مینوشت و به امضای فروشندگان میرساند. او از این کار نفرت داشت. پاناماییها معتقد بودند که مشاوران آمریکایی شاه او را در حال نگرانی دائمی برای پول نگه میدارند. بعدها توریخوس به همیلتون جردن گفت:« این پسره ژیگولو (آرمائو) و دوستش (مرس) هر بار که یک نفر را به اجحاف متهم میکنند از شاه کمیسیون میگیرند.» پاناماییها از اینکه شاه وملکه هیچ گاه نزد خودشان پول نداشتند تعجب میکردند. مثل این بود که پولهایشان را ماموران راکفلر کنترل میکردند. اما نباید فراموش کرد که رسم نیست پادشاهان و ملکهها پول نقد با خودشان داشته باشند.
پاناماییها از میان دو آمریکایی جوان، به مرس نظر مساعدتری داشتند چون هیچ یک از آنان آرمائو را مخاطب آسانی نمیدانست. دالیس و ارگا، دختر خانم منشی که توریخوس برای کمک به آنان فرستاده بود از مرس خوشش میآمد(ولی مرس گمان می کرد که او جاسوس توریخوس است) دالیس او را جوانی جاه طلب یافت که عقاید سیاسیاش در نظر او زیاد راستگرا بود اما عقیده داشت مردی برازنده و شایسته است و از شام خوردن با او لذت میبرد. یکبار کوشید تاریخ و روحیه مردم پاناما را برایش شرح دهد و بگوید چرا پاناماییها زیاد خوششان نمیآید که یانکیها به کشورشان بیایند و به آنها دستور بدهند. ضمنا به او پیشنهاد کرد که این قدر سختگیری نکند.
اما بتدریج که هفتهها میگذشت، مرس در جزیره بیشتر احساس محرومیت میکرد. احساس میکرد که او فقط دستیار آرمائو است و از لحاظ شغلی هیچ نفعی عایدش نمیشود. او هنوز نسبت به شاه وفادار بود ولی از دست پاناماییها بیاندازه عصبانی شده بود.
گارد ملی برای افراد ازعایم خود پول مطالبه نمیکرد. شاه می بایست بهای ناهار و شام آنها را بپردازد. همگی آنان در هتل غذا میخرودند و صورتحساب ماهانه آنان به بیش از 21000 دلار بالغ گردید.
نخستین صورتحساب برای کل سیستم امنیتی و تجهیزاتی که در ویلا نصب شده بود 86000 دلار بود. مارک مرس مرتبا شکایت میکرد که اینها خیلی گران است. چوچو این شکایتها را «بسیار حقیرانه» مینامید. اما قبول کرد که ماموران امنیتی همیشه گرسنه بودند و عادت نداشته در هتل مجللی که برایشان در نظر گرفته شده بود غذا بخورند. بنابراین گاهی به خود اجازه میدادند بعضی غذاهای خوشمزه و گرانبها را سفارش بدهند. در چنین موقعیتی کیست که این کار را نکند؟ وانگهی شاه واقعا احتیاج به محافظت داشت. وقتی وارد پاناما شد، حجت الاسلام خلخالی گفته بود اکنون فرزندان شاه به فهرست محکومین به مرگ اضافه شدهاند. « کوماندوهای ما که تعدادشان زیاد استف در کشورهای مختلف بخصوص در فلسطین و آمریکا آموزش دیدهاند.» مگر حتی همسر شاه تشویق به کشتن او نشده بود؟
سرانجام در یک مورد گارد ملی معتقد شد که یک جوخه ضربتی در کستاریکا در انتظار بسر میبرد. در یک مورد دیگر یک هواپیمای ناشناس بر فراز جزیره پرواز کرد و ترس از یک حمله کامیکازه را افزایش داد. چوچو عقیده داشت که از سربازان پانامایی خواسته شده که جانشان را فدای شاه کنند. هیچ کدام از آنان مایل به چنین کاری نبود، پس چرا نباید آنطور که دلشان میخواست غذا بخورند؟
از آنجا که آرمائو بیشتر اوقاتش را در نیویورک میگذراند، بیشتر فشارها بر دوش مارک مرس بود. بعدها نوریهگا ادعا کرد که مرس همواره آنها را ناراحت میکرده است. بدون کارت هویت رفت و آمد میکرد ، اشخاص بیگانه را داخل ویلا میآورد، از مامورین حفاظت عکس بر میداشت و از این قبیل کارها ... دالیس وارگا بعدا گفت:« آنها به این فکر افتادند دامی برایش تعبیه کنند که بطور قطع در آن گرفتار میشد.» از سوی دیگر مرس نوریهگا و افرادش را کاملا غیر قابل اعتماد میدانست. در یک مورد افراد مزبور با او اصطکاک پیدا کردند.
طبق اظهار مامور امنیتی، مرس اتومبیلش را در برابر ویلا پارک کرد. ماموران به او گفتند که جای آن را تغییر بدهد. او نپذیرفت و گفت:« فقط چند دقیقه به داخل ویلا خواهم رفت.» وقتی خارج شد ب او گفتند که تحت بازداشت است.علت آن نیز سد معبر بود که جان هر کسی را که میخواست فورا فرار کند در معرض خطر قرار میداد. ( نوریه گا ادعا کرد که مرس به یکی از ماموران امنیتی فحش مادر و خواهر داده و با این کار خود موجب درگیری شده است. ولی مرس انکار کرد.)
به او فرصت تلفن زدن به هیچ جایی را ندادند و به جای آن او را در هواپیمایی نهادند و به پاناماسیتی فرستاندند. در این پرواز کوتاه یک مرد فرانسوی که مرس او را قبلا در هتل دیده بود و گمان میکرد قاچاقچی مواد مخدر باشد، به او اظهار داشت که می بیند مرس دچار دردسر شده و برای اینکه بداند در پاناماسیتی چه بر سرش میآورند، پونتیاک کهنه کردند که چهار پنج مامور امنیتی در آن نشسته بودند و او را به مرکز فرماندهیشان بردند. مرد فرانسوی به سفارت آمریکا تلفن زد.
در مرکز فرماندهی، نوریهگا مرس را به باد ملامت گرفت. در همان حال از کونتادورا به رابرت آرمائو در نیویورک تلفن کرده و بازداشت مرس را به او اطلاع داده بودند. آرمائو به کاخ سفید و امبلر ماس تلفن زد و تهدید کرد که یک مصاحبه مطبوعاتی ترتیب خواهد داد. سپس امبلر ماس به نوریهگا تلفن زد. سرهنگ موافقت کرد که مرس آزاد شود ولی تا فردای آن به جزیره باز نگردد. فردای آن روز وقتی مرس مراجعت کرد به شاه گفت: «گمان میکنم در اینجا به دردسر افتادهایم.» شاه که در یک کلبه اجارهای در وسط اقیانوس و دور از ویلایش بود گفت:« همینطور استف اگر شما را که آمریکایی هستید بازداشت کنند، برای ما چه خوابی دیدهاند؟»
*فصل بیستم ؛قمار
در زیر این تنش یک علت جدی تر پنهانی نیز وجود داشت: استرداد. در دسامبر 1979 که هنوز حجت الاسلام خلخالی تهدید به قتل شاه میکرد، سلاحهای دیگر دولت ایران بکار افتاد تا با استفاده از شیوههای قانونی شاه را به کشورش برگردانند. صادق قطب زاده وزیر امور خارجه جدید بویژه به این کار علاقهمند بود. بموازات جمعیت انبوهی که در برابر سفارت آمریکا در تهران فریاد میکشید، قطب زاده اکنون چهرهای آشنا دراخبار شبکه تلویزیونهای آمریکا شده بود. خوش قیافگی همیشگی، کت و شلوارهای شیک و کرواتهای ابریشمیاش او را سخنگویی نامناسب برای تظاهرکنندگان خشمگین و ایت الله خمینی سرسخت جلوه میداد. او سالیان دراز یکی از مخالفان تبعید شده شاه بود و در 1978 یکی از جوانان « نوگرایی» بشمار میرفت که در پاریس آیت الله خمینی را دوره کرده بودند. او رقیب سرسخت ابوالحسن بنی صدر یکی دیگر از اطرافیان آیت الله خمینی بود. قطب زاده نگران آزادی گروگانها بود و معتقد بود اگر بتواند استرداد شاه را عملی کند، موقعیت شخصی- و شانس او در انتخابات آینده ریاست جمهوری ایران - بشدت تقویت خواهد شد.
ایران در پاناما فاقد سفارت بود، بنابراین قطب زاده درست روز قبل از عید میلاد مسیح 1979 دو نماینده عجیب را به آنجا فرستاد: یک وکیل دادگستری چپگرای فرانسوی به نام کریستیان بورگه و یک ماجراجوی آرژانتینی به نام هکتور ویلالون، آندو در دوران تبعید وی در پاریس از جمله دوستانش بشمار میرفتند، بخصوص بورگه که از هدف ایرانیانی که با شاه مبارزه میکردند دفاع کرده بود.
آندو ( بدون اطلاع شاه و دارو دستهاش ) درست هنگامی وارد پاناما شدند که رابرت آرمائو آن کشور را برای گذراندن «تعطیلات» به قصد نیویورک ترک کرد. در روز عید میلاد مسیح 1979 آندو با پرزیدنت رویو و مارسل سالامین یکی از مشاوران اصلی توریخوس که دوست کوباییها و ساندینیستها بود ملاقات کردند( توریخوس دوست داشت اطرافش را اشخاصی با عقاید سیاسی مغایر احاطه کنند- بدینسان عقاید سوسیالیستی سالامین با نظریات کاپیتالیستی گابریل لوئیس متعادل میشد). بورگه و ویلالون بعنوان اعتبارنامه، رونوشتنامههایی را همراه داشتند که دولت ایران از مجاری رسمیتر برای پرزیدنت رویو و توریخوس ارسال داشته بودو پس از سه ساعت و نیم مذاکره در آپارتمان رئیس جمهوری در هتل هالیدی این،آندو موفق شدند پاناماییها را متقاعد سازند که نماینده قطب زاده هستند و با خودشان فرمول امکان نوعی اقدام در مورد شاه را آوردهاند که ممکن است آزادی گروگانها را تسریع کند.
پاسخ پرزیدنت رویو که خودش وکیل دادگستری بود این بود:« میان پاناما و ایران قرار داد استرداد مجرمین وجود ندارد،اما پاناما خوش یک قانون استرداد دارد و اگر ایرانیان مایلاند طبق قانون ما پروندهای تشکیل بدهند، ما نمیتوانیم درباره آن پیشداوری بکنیم. شکایت خودتان را مطرح کنید، یکایک جنایات شاه را که بر اساس آن باید مسترد شود بشمارید،گواهان و مدارک لازم را بیابید و دادخواست خود را تنظیم کنید. سپس همه اینها را به وزارت خارجه پاناما تسلیم کنید تا در دفاتر مربوطه ثبت شود.»
در 28 دسامبر رویو در این زمینه بیاناتی به شرح زیر ایراد کرد:
ما اطمینان داریم که ایران نخواهد توانست مدارک لازم را فراهم کند. نظر به اینکه ما کشوری هستیم که قوانین بینالمللی را رعایت می کنیم قصد داریم اصرار بورزیم که ایران خودش را با قوانینی که حق پناهندگی و مصونیت دیپلوماتیک را برسمیت میشناسد و بر آن صحه میگذراد تطبیق دهد، قوانینی که در قضیه گروگانگیری و اشغال سفارت آمریکا در ایران نقض شده است.
منافع پاناماییها با منافع ایرانیان متفاوت بود، اما پارهای از انها با یکدیگر تطبیق میکرد. اولا نیاز به تصویب آبرومند پاناما در جهان بخصوص جهان سوم وجود داشت. آنان متوجه بودند که پاناما در جهان، بخصوص جهان سوم وجود داشت. آنان متوجه بودند که پاناما خطراتی را پذیرفته که مکزیک و کلیه کشورهای اروپای غربی بطور رسمی یا غیر رسمی از زیر بار آن شانه خالی کرده بودند. شاه در بسیاری از کشورهای جهان سوم مظهر انحطاط غرب و امپریالیسم آمریکا تلقی میشد و پناه دادن او برای پاناما دوستان جدیدی بوجود نمیآورد.
وانگهی، هیچ کس نمیدانست رژیم ایران علیه هزاران کشتی که با پرچم پاناما در دریاها رفت و آمد میکردند اقدام تلافی جویانه نخواهد کرد. تنها کاری که پاناماییها میتوانستند بکنند این بود که در چهارچوب قوانین خود هر تقاضایی درباره استرداد شاه را از مدیران بپذیرند.
بدون شک گرهگشایی این مسئله غامض را میتوان به شخصیت توریخوس مربوط دانست. او میخواست قهرمان بینالمللی بشود، مردی که به بحران گروگانگیری پایان بخشید و دولت آمریکا و دوستش جیمی کارتر را از تحقیر نجات داد. او آرزو داشت در تریبون سازمان ملل متحد یا در برابر اجلاس مشترک کنگره آمریکا ظاهر شود و بعنوان مردی که خطرناکترین بن بست جهان را گشوده است، برایش کف بزنند. در نظر توریخوس معامله بر سر استرداد شاه یک قمار بزرگ بود.
اما قماری بود با هدف جدی: کمک به تجدید انتخاب جیمی کارتر. رونالد ریگان رقیب جمهوریخواه احتمالی او نه تنها علیه قراردادهای کانال مبارزه کرده بود، بلکه توریخوس را «دیکتاتور لات» نامیده بود.
در وهله اول توریخوس بیشتر به همین دلیل شاه را پذیرفته بود. اکنون که درگیر مسئله استرداد شده بود، فقط دلش میخواست دستش را بازی کند.
کارسل سالامین بعدها گفت که او و توریخوس گمان میکردند که یقینا بعضی از رهبران ایران مایل اند به این بحران خاتمه بدهند و بورگه و ویلالون به نمایندگی آنها به پاناما آمدهاند. میگوید:« آندو یک داستان تخیلی پیشنهاد کردند؛ بدین ترتیب که آنها استرداد شاه را تقاضا کنند و پاناما در عوض آزادی گروگانها را تقاضا کند.» مسئله این بود که این داستان تخیلی میبایست به حقیقت پیوندد.
در حالیکه سال 1979 به 1980می رسید و گروگانها هنوز در اسارت بسر میبردند، اتحاد شوروی به افغانستان تجاوز کرد و این اقدامی بود که جیمی کارتر آن را یک خیانت شخصی از سوی لئونید برژنف تلقی کرد و شاه در کونتادورا آهی کشید و آن را اقدامی از جانب شوروی در برابر یک رئیس جمهوری ضعیف آمریکا برای عملی ساختن رویای روسها در رسیدن به آبهای گرم دانست.
در آغاز سال جدید کورت والدهایم دبیر کل سازمان ملل متحد در یک تلاش فاجعهآمیز بمنظور مذاکره درباره خاتمه دادن به گروگانگیری به تهران پرواز کرد.روزنامههای تهران عکسهایی از او و شاه و اشرف را منتشر کردند. عده زیادی معلول که ادعا میکردند قربانیان ساواک هستند به او حملهور شدند و دیدار او از گورستان شهدای انقلاب چنان خشونت بار بود ه او از ترس جانش گریخت.
والدهایم با این اعتقاد به نیویورک برگشت که هیچ مجازاتی تندروهای ایرانی را وادار به آزاد کردن گروگانها نخواهد کرد. دلیلی که یکی از دولتمردان بلند پایه ایرانی در این خصوص به سایروس ونس ارائه داد این بود :
«مادام که آیت الله خمینی کلیه نهادهای انقلاب اسلامی را تاسیس و استقرار نکرده است، گروگانهای شما آزاد نخواهند شد.»
چند روز پس از شکست مفتضحانه والدهایم، مارسل سالامین همراه با رومولو اسکوبار بتانکورت رئیس هیئت نمایندگی پاناما در مذاکرات قرارداد کانال به تهران پرواز کرد. آنها بشدت عصبی بودند و سالامین بعدها گفت تنها دلیلی که موجب رفتن آنها شد این بود که گمان میکردند راکفلر و کیسینجر به دلایل انتخاباتی می کوشند هرگونه تماسی را میان دستگاه حکومتی کارتر و دولت ایران قطع و نابود کنند.
به آنها در هتل اینترکنتینانتال تهران که تقریبا خالی بود جا دادند و سالامین کوشید این واقعیت را که پانامایی هستند پنهان سازد، زیرا میترسید در عوض شاه به گروگان گرفته شوند. به دنبال آن به دیدار قطبزاده رفتند و موقعیت پاناما و روابط منحصر به فرد آن کشور با ایالات متحد را برایش تشریح کردند. ضمن گفتگو درباره استرداد شاه، قطب زاده دو پهلو صحبت میکرد. بعدها سالامین گفت:« او هیچ گاه صریحا نگفت که این موضوع را حقیقی یا ساختگی، قمار یا واقعیت تلقی میکرد.»پاناماییها دریافتند که هنوز مبارزه قدرت در ایران بشدت ادامه دارد و وضع خود قطبزاده متزلزل است. او به آنان اظهار داشت ایران بزودی تقاضای رسمی استرداد را تسلیم خواهند کرد. آنها به وی خاطر نشان ساختند که طبق قوانین پاناما رئیس جمهوری میتواند کلیه این اقدامات را متوقف سازد.
فردای آن روز که پاناماییها به وزارت امور خارجه برگشتند، متوجه شدند که مقامات ایران اصلا بلد نیستند اقدامات مربوط به استرداد را شروع کنند. بنابراین چندین ساعت صرف توضیح جزئیات قوانین پامانا و آماده ساختن مدارک اولیه کردند. در دومین ملاقات با قطب زاده، سالامین اظهار داشت که پاناما درصدد است که جریان قانونی را آنقدر کش بدهد تا ایران و ایالات متحد فرصت کافی برای حل مسائل فیمابین داشته باشند. میگوید:«ما این مسئله را روشن ساختیم که پاناما هرگز شاه را مسترد نخواهد کرد.» معلوم نیست ایرانیان مطلب را فهمیده باشند. پاناماییها با این اعتقاد ایران را ترک کردند که از طرفی شخص قطبزاده صمیمانه خواستار حل بحران گروگانگیری است و از طرف دیگر ورق «شاه - پاناما » به احتمال قوی در این بازی برنده خواهد شد. اقدام بعدی این بود که واشینگتن را وارد بازی کنند.
روز 11 ژانویه 1980 همیلتون جردن در کمپ دیوید مشغول صرف ناهار بود که چوچو به او تلفن کرد و گفت که «پا پا ژنرال» مایل است او فردا به پاناما بازگردد. مسئله مهمی پیش آمده است که او نمیتواند در تلفن توضیح بدهد. درنگ جایز نیست و یکبار دیگر تکرار کرد:« ژنرال میگوید این مسئله بسیار مهم است.»
جردن موضوع را با کارتر در میان گذاشت. کارتر گفت بهتر است او برود. جردن مجددا به چوچو تلفن زد. اما به جای پرواز به پاناما موافقت کردند که اگر جردن با چوجو در پایگاه نیروی هوائی در هومستد فلوریدا ملاقات کنند، موضوع محرمانهتر خواهد ماند. فردای آن روز جردن بسوی جنوب پرواز کرد.
اما به جای چوچو، گابریل لوئیس و مارسل سالامین به دیدار او آمدند. لوئیس جردن را در آغوش کشید و با لبخندی گفت:« من سلامهای پایا را برایت آوردهام.» آنگاه سالامین گفت:« من اخیرا از تهران برگشتهام و در آنجا با قطب زاده وزیر امور خارجه ملاقات کردهام.»
جردن شگفتزده شد. هفتهها بود که واشینگتن تلاش میکرد یک راه مستقیم بسوی دولت ایران باز کند. وزارت خارجه، شورای امنیت ملی، سازمان سیا همگی ناکام شده بودند ولی اکنون در این فرودگاه دور افتاده، رئیس ستاد کاخ سفید ایستاده و چنین راهی در برابرش گشوده بود.
سالامین شرح داد که چگونه بورگه و ویلالون با تقاضای استرداد شاه به پاناما رفته بودند.او گفت تا جایی که مربوط به پاناما میشود،آنها امید موفقیت ندارند ولی تصور میکند این اقدامات میتواند به حل بحران گروگانگیری کمک نماید. و نیز اظهار داشت که ایرانیان مایلند با شخص جردن تماس بگیرند نه با وزارت خارجه آمریکا.
جردن پرسید:«چرا؟»
سالامین پاسخ داد:« زیرا عقیده دارند که وزارت خارجه از سوی کیسینجر و راکفلر کنترل میشود.»
جردن جوابی نداد. اما در حالیکه گوش میداد به این نتیجه رسید که ارتباط پانامایی ممکن است واقعا ارزش دنبال کردن داشته باشد.
به اتاق پهلویی رفت تا با تلفن خبر را به اطلاع کارتر برساند.
رئیس جمهوری گفت که به گفتگو ادامه بدهد. وقتی جردن نزد پاناماییها برگشت، به آنها خاطر نشان ساخت که نباید هیچ گونه سوء تفاهمی وجود داشته باشد. توریخوس به او اطمینان داده که ظاهر امر هر چه باشد، شاه را تحت هیچ شرایطی مسترد نخواهد کرد. همین ظواهر ممکن است مسائل زیادی بیافزایند.« اگر شاه دچار ترس شود و بخواهد به آمریکا برگدد ما ناچاریم او را بپذیریم.»
سالامین پاسخ داد که این مسئلهای نیست. او گمان نمیکند که ایرانیان واقعا مایل به استرداد شاه باشند. این موضوع مسائل فراوانی برایشان ایجاد خواهد کرد که تصمیم بگیرند با او چه بکنند (این فرضیه مورد علاقه پاناماییها و فرضیهای دور از واقعیت بود.»
سالامین از اینکه ایرانیان صحبت از استرداد کرده ولی هیچ اقدامی درباره آن بعمل نیاورده بودند یکه خورده بود. پیش از آن که به تهران برود، حتی یک سند هم آماده نشده بود. و این بخوبی نشان میداد که آنها جدی نیستند. کریستیان بورگه نیز تعجب میکرد که چطور مقامات ایرانی هیچ اقدامی در تشکیل پرونده علیه شاه نکردهاند. در تهران از یک قاضی پرسیده بود:« شما شاه را دقیقا به چه جرمی متهم خواهید کرد؟» پاسخ این بود:«خیانت در امانت، سوء استفاده از اعتماد.»
جردن موافقت کرد که پاناماییها یک سفر دیگر به ایران بنمایند و امکانات بیشتری در مورد معامله را کشف کنند. او با هیجان زیاد به واشینگتن مراجعت کرد و یک یادداشت مفصل و بکلی سری برای رئیس جمهوری نوشت و رونوشت آن را برای ونس و برژژینسکی فرستاد.
اکنون کلیه عوامل توطئه آماده شده بودند:« قطب زاده، بورگه، ویلالون، جردن و پاناماییها بازی پیچیدهای را بر اساس بلوف زدن و بلوف متقابل شروع کرده بودند که در آن هیچ کس واقعا نمیدانست کدامیک از بازیکنان دیگری را گول میزند. دو روز بعد خود کارتر ابعاد قضیه را برای جردن تشریح کرد و گفت امیدوار است که پاناماییها « در این موضوع استردئاد به ما نارو نزنند.»
جردن گفت:«توریخوس با ما چنین کاری نخواهد کرد.»
رئیس جمهوری پاسیخ داد:« من هم فکر نمیکنم چنین کاری بکند. اما اگر شاه بو ببرد که میخواهند او را مسترد کنند و درصدد ترک پاناما برآید، ما در تنگنای بدی گرفتار خواهیم شد.» کارتر گفت علاوه بر آن سایروس ونس نگران است که مبادا پاناماییها واقعا بخواهند شاه را پس بدهند. ونس میدانست که نوریهگا آدم خطرناکی است. جردن باید به پاناماییها حالی کند که ایالات متحد فقط از آنها میخواهد دری را بگشایند که از طریق آن آمریکاییها بتوانند با ایرانیان گفتگو کنند، نه بیشتر.
چند روز بعد گابریل لوئیس به جردن که سخت درگیر مبارزه انتخاباتی مقدماتی کارتر با سناتور ادوارد کندی بود تلفن کرد و گفت لازم است برای مذاکره با بورگه و ویلالون به اروپا پرواز نماید. جردن چندان شایق نبود اما کارتر موافقت کرد و بدین سان رئیس ستاد کاخ سفید همراه با هارولد ساندرز معاون با تجربه وزارت خارجه در امور خاور نزدیک و آسیای جنوبی با هواپیمای کنکورد به لندن پرواز کردند.آندو با اسامی مستعار مسافرت کردند.
جردن از مشاهده طرفهای مذاکره دچار شگفتی شد. ویلالون شبیه به ماجراجویان آمریکایی لاتین در پرده سینما بود. کت و شلوار قهوهای روشن و کفشهای دست دوز شیک پوشیده بود. سبیل نازک و سیاهی داشت و برفراز بینی بزرگ عقابی و ابروهای پرپشتش موهای روغن زده سرش را به عقب شانه زده بود. او شرح مفصل و بسیار دقیقی درباره نیروهای سیاسی که در حال حاضر در تهران با هم رقابت میکردند، به آنان داد.
آنگاه بورگه که مستقیما از هواپیمای تهران پیاده شده بود، رسید. او درست نقطه مقابل ویلالون بود:آدمی مثل سگ پشمالو با موهایی که به شانهاش میرسید و ریش سیاه ژولیده و عینک شاخی قطور. قیافه او مثل همتایانش بود: یک روشنفکر چپگرای پاریسی.
بورگه بمحض ورود با اظهار این مطلب که شاه شخصی است شریر و جنایتکار، آمریکاییان را از جا پراند. وقتی جردن پرسید به چه طریقی میتوان گروگانها را آزاد کرد، بورگه بدون تامل گفت: «شما باید شاه را به ایران برگردانید.»
جردن در پاسخ گفت که این کار غیر ممکن است و بورگه جواب داد:«مگر آمریکا کشور قانون و عدالت نست؟ این مرد شریر باید برگردد و به سزای جنایاتش برسد.»
جردن گفت بحث درباره اینکه شاه آدم خوب یا بدی است فایدهای ندارد. اما طبق گفته خود جردن بورگه اصرار ورزید:«برگرداندن شاه- یا مرگ شاه- کلید حل مسئله است. تا وقتی این مسئله حل نشود هیچ کاری نمیشود کرد. صرفنظر از اینکه چنین تقاضائی دلیل اصلی اشغال سفارت بوده، اکنون استرداد شاه- یا مرگ او- در نظر افکار عمومی موضوع اساسی است. مسئله این نیست که بگوییم این کار خوب است یا بد. این عین واقعیت است.»
بورگه ادامه داد که مادام که شاه زنده است، ایرانیان همواره گمان خواهند کرد که او همانند 1953 مشغول توطئه برای بازگشت میباشد.
هیچ کس در ایران واقعا باور نکرد که او به دلایل پزشکی به نیویورک رفته است. این سفر آشکارا بخشی از توطئه سیا در بازگرداندن اوست. هیچ راهی برای حل این مسئله «جز ناپدیدشدن او از صحنه وجود ندارد».
جزییات این تماسها و گفتگوها تا مدتی پس از واقعه آشکار نشد. با این حال شاه در جزیره کونتادو را به خوبی میدانست که ایرانیان امیدوارند او را از پاناما پس بگیرند. اگر سایروس ونس نگران این بود که به پاناماییها نمیتوان اعتماد کرد پس شاه حق داشت که بیشتر نگران باشد. در لک لند لوید کاتلر مشاور کارتر به او اطمینان داده بود که آمریکاییها نمیتوانند و نمیخواهند او را پس بدهند. اما نه شاه و نه دستیاران آمریکاییاش متقاعد نشده بودند. رابرت آرمائو در هر حال نسبت به کارتر احساس تحقیر داشت و به هیچ وجه تعجب نمیکرد که رئیس جمهوری به وعدهاش وفا نکند.
ژنرال توریخوس و پرزیدنت رویو و گابریل لوئیس همه مساعی خود را به کار می بردند تا شاه را مطمئن سازند که در معرض خطر نیست. میگفتند درست است که تماسهایی با رژیم ایران گرفته شده است اما همه اینها یک قمار بزرگ است خاطرنشان میکردند که طبق قوانین پاناما جرایم سیاسی قابل استرداد نیست. میگفتند هیچ کس را نمی توان از پاناما مسترد کرد مگر اینکه انتظار محاکمه منصفانهای برای او برود. شاه میگفت: مگر محاکمه هویدا منصفانه بود؟ در مورد خود او هم نباید انتظار داشت محاکمه منصفانه باشد، بلکه احتمال دارد به محض اینکه پایش را از هواپیما بیرون بگذارد، در جا تکه تکهاش کنند. پاناماییها میگفتند او در کشورشان در نهایت امنیت به سر میبرد و به هیچ وجه با تقاضای استرداد او موافقت نخواهد شد.
وانگهی در پاناما مجازات اعدام وجود نداشت و قوانین پاناما اجازه نمی داد کسی را که احتمال دارد در جای دیگری حکم مجازات مرگ دربارهاش صادر شود، مسترد کنند. این یک تضمین دیگر درباره استرداد به شمار میرفت.
وقتی اخبار مذاکرات در محرمانه میان پاناما و ایران علنی شد پاناماییها با این گونه استدلالها میکوشیدند سوء ظن شاه را برطرف سازند. اما در کارشان چندان موفق نبودند. امبلر ماس سفیر آمریکا عقیده داشت آرمائو به نگرانیهای شاه دامن میزند. «این پسره آب زیرکاه همه را متهم میکند و اگر اتفاقی بیفتد به دوستانش در نیویورک می گوید و اطلاعیه مطبوعاتی منتشر می کند و با این قبیل کارها دستگاه دولت را دستپاچه خواهد کرد». آرمائو میگوید او هیچ گاه اطلاعیه مطبوعاتی منتشر نکرد هرچند بارها تهدید کرده بود که رفتاری را که با شاه افشا خواهد کرد. افزون بر آن عقیده داشت نگرانیهای او درباره شاه از جانب توریخوس و نوریه گا کاملا بجاست. او خود را وکیل مدافع شاه میدانست.
یک راه وجود داشت که شاه بتواند بر خطرات استرداد فائق شود: میتوانست از پاناما تقاضای پناهندگی سیاسی کند. یک وکیل دادگستری پانامایی به او توصیه کرد این کار را بکند. اما شاه هیچ گاه موافقت نکرد اولا به علت اینکه آن را خفت بار می شمرد و در ثانی معتقد بود این کار مترادف است با صرفنظر کردن از تاج و تخت نه تنها برای خودش بلکه برای پسرش.
در 23 ژانویه 1980 وزارت امور خارجه ایران با خوشحالی اعلام کرد که شاه را به منظور استرداد در پاناما بازداشت کردهاند. این اعلامیه به دنبال مکالمه تلفنی میان قطب زاده و پرزیدنت رویو منتشر شد که ضمن ان قطب زاده رویو را متقاعد ساخت بگوید که شاه «تحت نظر» مقامات پانامایی قرار دارد. در واقع همین طور هم بود و بنابراین پرزیدنت رویو با آن موافقت کرد. آنگاه قطب زاده برای اینکه موقعیت خودش را در انتخابات قریب الوقوع ریاست جمهوری تقویت کند بازداشت شاه را اعلام کرد.
در کاخ سفید همیلتون جردن از شنیدن این خبر وحشت کرد. بی درنگ به گابریل لوئیس تلفن کرد که کوشید او را آرام سازد و گفت: هیچ چیزی تغییر نکرده است و شاه هنوز در خانهاش در کونتادو را بسر می برد. اما در ضمن لوئیس گفت تقاضای بازداشت شاه هم اکنون از ایران واصل شده و بنابراین طبق قوانین پاناما باید تحت نظر قرار بگیرد، و چون افراد نوریهگا در هر حال از او محافظت میکنند به آسانی میتوان ادعا کرد که او «تحت نظر» قرار دارند با آتش بازی میکنند.
شخص توریخوس از اعلامیه تهران به شدت خشمگین بود و پاناماییها بیانیهای منتشر کردند که این خبر کذب محض است و آنها هیچگاه نقشهای درباره بازداشت شاه نداشته اند. بعدها تمام کسانی که درگیر جریان استرداد بودند- آریستیدس رویو، روری گونزالس، مارسل سالامین، گابریل لوئیس- اصرار ورزیدند که این عین واقعیت بوده است. توریخوس هرگز اجازه نمیداد که شاه از پاناما به ایران مسترد شود.تنها کسی که زیاد مطمئن نبود چوچو مارتینز بود. او بعدها گفت که اگر توریخوس یقین داشت که با گذاشتن شاه در هواپیمایی به مقصد تهران خواهد توانست گروگانها را آزاد کند و موجبات تجدید انتخاب کارتر به ریاست جمهوری را فراهم سازد این کار را میکرد. طبق اظهار آرمائو خود توریخوس یک بار شاه را مطمئن ساخت که در هیچ شرایطی مسترد نخواهد شد ولی در ضمن گفت: شاید مجبور شوم شما را بازداشت کنم و از پشت میلههای آهنین زندان از شما عکسبرداری کنم. ولی این کار فقط تبلیغات برای گول زدن دولت ایران خواهد بود. شاه به آرمائو گفت: وقتی وضع سلامتی کسی خوب نیست این چیزها بر او افشا میآورد.
غروب یکی از روزهای اوایل فوریه، امبلر ماس ناگهان دچار وحشت شد. رابرت آرمائو با صدایی غمگین به او تلفن کرد. آدم راکفلرها گفت: می خواهم درباره یک موضوع جدی به شما اعلام خطر کنم آنها شاه رابا خودشان بردند. گمان می کنم او را ربوده باشند. ماس با خودش گفت: خداوندا، آنچه نباید بشود شد.
رقص مرگ استرداد هنوز جریان داشت. شاه عصبی بود. بعضی از همراهانش نیز به شدت عصبی بودند. آرمائو به عقیده ماس به مزر جنون رسیده بود. (و همه اینها بدون اطلاع از ملاقات محرمانه جردن با بورگه و ویلالون بود.) این بدگمانی منحصر به آرمائو نبود. افراد دیگری در حزب جمهوریخواه و وزارت خارجه و حتی در کاخ سفید به شدت به توریخوس بدگمان بودند. او به هیچ وجه قابل اطمینان نبود. مردی بود دائم الخمر، معتاد به کوکائین و احتمالا کمونیست (در هر حال دوست فیدل کاسترو بود) حتی زبیگنیو برژژینسکی نگران بود که مبادا توریخوس حماقت کند و شاه را در برابر وعده آزادی گروگانها به ایران پس بدهد.
امبلر ماس چنین نگرانیهایی نداشت یا دستکم این همه نگرانی نداشت. پس از آن همه مذاکرات پیچیده درباره قراردادهای کانال گمان میکرد توریخوس را به خوبی میشناسد. او صد در صد یقین داشت که میتوان به او اعتماد کرد یا دستکم میتوانست یقین داشته باشد. اگر دیگران اینقدر به او بدگمان نباشند و از هر فرصتی برای شک کردن به او استفاده نکنند قابل اعتماد است. ضعف اعصاب برای شک کردن به او استفاده نکنند قابل اعتماد است. ضعف اعصاب مسری است. وقتی آرمائو به او اظهار داشت که شاه را به تنهایی با خودشان بردهاند احساس کرد پاهایش شل میشود. در حالی که میکوشید آرام باشد از آرمائو پرسید: منظورتان چیست؟ آرمائو گفت: لابد اطلاع دارید که قرار بود شاه فردا صبح به بازدید چند ملک بپردازد؟
ماس گفت: آری.
بسیار خوب افراد سرهنگ نوریهگا چند لحظه پیش آمدند و گفتند او باید شب را در پاناماسیتی بگذارند و فردا صبح زود از همانجا به دیدن املاک برود.
ماس گفت: واقعا؟
آرمائو گفت: آری این را به من گفتند و شاه را با خودشان بردند. ماس شروع به پاک کردن عرق از پیشانیاش کرد.
پاناماییها مشتاق بودند شاه را قانع سازند که در کشورشان سرمایهگذاری کند در واقع آرمائو و مرس بر این باور بودند که یکی از دلایل عمده دعوت توریخوس از شاه این بود که دست روی ثروت پهلویها بگذارد. چند تن از معشوقههای توریخوس به جزیره آمده و املاکی را در خاک اصلی عرضه کرده بودند. شاه و ملکه از چند قطعه از این املاک بازدید کرده بودند. بورژواهای پانامایی سالونهای مرمرین خود را در حومه شهر یا در دامنه کوه به آنها نشان میدادن. ملکه اظهارنظرهای مؤدبانه میکرد و شاه با دقت از پشت عینک تیرهاش مینگریست و چیزی نمیگفت. اما یک مسئله در میان بود. شاه و ملکه نیاز به خانهای کاملا مبله داشتند. اما هیچ یک از میلیونرهای پانامایی حاضر نبود خانهاش را ترک کند و مبلها و ملحفهها و کارد چنگالهای نقره و ظروف چینی و گیلاسها و تابلوها، یعنی همه چیز خود را در اختیار آنها بگذارد مگر اینکه قیمت خوبی پیشنهاد کنند. اگر شاه راضی میشد برای خانهای که هشتصد هزار دلار ارزش داشت پنج میلیون دلار پیشنهاد کند ممکن بود موافقت کنند. ولی شاه هرگز پیشنهادی نکرد که یک پانامایی ثروتمند حسابگر بتواند رد کند.
ماس میدانست که چون شاه در فاصله چند دقیقهای فرودگاه کونتادو را زندگی میکند و پرواز به خاک اصلی بیش از چند دقیقه وقت نمیگیرد، این فکر که او باید شب قبل آنجا را ترک کند تا صبح زود در میعادگاه حاضر شود به کلی بی معنی است. آرمائو نیز این را میدانست و به همین جهت احساس خطر کرده بود و
آرمائو گفت با تمام توانش کوشید که در هواپیمایی که شاه را می برده سوار شود ولی گارد ملی به هیچ وجه زیربار نرفت. او هرگز به پاناماییها اعتماد نداشت و اکنون یقین حاصل کرده بود که قصد آزار شاه را دارند. به ماس گفت: الساعه به جوزف رید (دستیار راکفلر) تلفن میکنم. او به کیسینجر تلفن خواهد زد و آنها مطبوعات و کاخ سفید را در جریان خواهند گذاشت. ما یک جهنم واقعی برپا خواهیم کرد.
مس گفت: صبر کنید . فعلا هیچ کاری نکنید. من سعی خواهم کرد بهفمم چه اتفاقی روی داده است و گوشی را با افسردگی بر سر جایش نهاد. آیا ممکن است آنها واقعا شاه را دزیده باشند؟ ایا هم اکنون در درون صندوقی در یک کامیون دارای جراثقال عازم فرودگاه است تا در یک هواپیمای باری جا داده شود یا اینکه مانند آن کارمند سفارت شوروی که نقشه فرارش به طرزی وحشتناک با شکست رو به رو شد و خودش را در دست پرستاران عضو «کا گ ب» یافت سر تا پایش را باندپیچی کردهاند و دارند او را روی زمین فرودگاه میکشانند؟ آیا توریخوس واقعا با ایران نوعی معامله کرده است؟ غیرممکن بود. نوریهگا چطور؟ او به مراتب بیش از توریخوس فاقد قیود اخلاقی بود. آیا خود او با تهران وارد معامله شده است؟ امکان این کار وحشتناک بود. ماس شروع به تلفن زدن به این سو و آن سوی شهر کرد تا دریابد چه خبر شده است.
او یک ساعت و نیم در کنار تلفن وقت صرف کرد و هیچ نتیجهای عایدش نشد. توریخوس در دسترس نبود. شاید با زنی به سر میبرد. نوریهگا را هم نمی شد پیدا کرد. هیچکس دیگری چیزی نمی دانست. ماس از خودش پرسید آیا به واشنگتن تلفن بزنم؟ این کار وسوسه انگیز بود ولی درست نبود. می دانست اگر او دچار وحشت شود وزارت خارجه دچار سکته قلبی خواهد شد. خداوندا آیا آنها تفنگداران دریایی را خواهند فرستاد یا هواپیماهای بمب افکن «ب-52» بر فراز پاناماسیتی به پرواز درخواهند آمد؟
سرانجام در حدود ساعت هشت و نیم بعدازظهر ماس به آخرین کسی که ممکن بود چیزی بداند دسترسی یافت: پرزیدنت رویو. او در خانهاش بود. سفیر پرسید: شاه کجاست؟
معمولا آندو به زبان اسپانیایی با هم صحبت میکردند. اما این بار رئیس جمهوری به انگلیسی پاسخ داد. ماس با خودش اندیشید عجیب است. رویو گفت: امبلر، در این خصوص نگران نباش، ما همه چیز را تحت کنترل داریم.
ماس گفت: منظورتان چیست. من باید بدانم چه خبر شده است. رئیس جمهوری پاسخ داد: من انگلیسی صحبت میکنم چون با همسرم مشغول تماشای تلویزیون هستیم.
ماس مکث کرد. پرزیدنت پرسید: مگر یک مرد حق ندارد خوش بگذراند؟
سفیر آمریکا پرسید: منظورتان چیست؟
رویو گفت: منظورم را می فهمید. هرکس مایل است گاهی قدری خوشگذرانی کند.
ماس واقعا حال و حوصله شوخی نداشت و گفت: خداوندا، من که نمی فهمم.
پرزیدنت رویو که تا حدودی بی تاب بود گفت: ساده لوح نباشید دارم راجع به یک زن صحبت میکنم.
ماس تقریبا از صندلی اش به زیر افتاد و فریاد کشید: چی؟ شاه؟ آری.
ماس که هم شگفت زده و هم آسوده خاطر شده بود گفت: آه خداوندا. خیالم راحت شد. سپس بیدرنگ به آرمائو در کونتادو را تلفن کرد و گفت: گوش کن باب این یک خط آزاد است و من نمیتوانم به راحتی صحبت کنم. اما میدانم که شاه حالش خوب است. به عنوان سفیر میتوانم به شما اطمینان بدهم. خواهشمندم به هیچ کس تلفن نزنید. هیچ مسئلهای در میان نیست و من اطمینان دارم که وقتی اعلیحضرت به جزیره برگردد خودش همه چیز را برایتان شرح خواهد داد.
نوریه گا بعدها اعتراف کرد که در واقع خود او مسئول جریان آن شب بوده است. او ادعا کرد که ضمن یکی از گفتگوهایی که در تراس ویلای کونتادو را با شاه داشته شاه از یکنواختی محیط جزیره و حوصله سر رفتن خود شکایت کرده است. نوریه گا در مورد روحیه مردم آمریکای لاتین به او توضیح داده و گفته بوده که در پاناما هر مردی علاوه بر همسرش معشوقه ای نیز دارد. شاه با این طرز فکر موافقت کرده و گفته بود که مایل است قدری بیشتر از زندگی مردم پاناما را ببیند.
بنابراین گارد ملی آپارتمانی در هتل پاناما، بزرگترین هتل شهر، برای او گرفته و ترتیبی داده بود که زن جوانی برای صرف شام با او بیاید. نوریهگا اصرار داشت که این زن روسپی نبوده بلکه از خانوادههای خوب بوده است. هنگامی که آنها شاه را از دست آرمائو شکار کردند، مستقیما با هواپیما به هتل بردند.
این ماجرا در آخرین نسخه خاطرات شاه که در بستر مرگ در مصر بازنویسی شد به نحوی متفاوت روایت شده است. او از تلاشهای پاناماییها در منزوی ساختن خودش گفتگو میکند و مینویسد: در یک مورد من برای یک ملاقات سری با سفیر آمریکا که میگفت پیام مهمی از پرزیدنت کارتر دارد به پاناماسیتی پرواز کردم. مشاورم رابرت آرمائو میخواست همراه من به پایتخت بیاید ولی مقامات پانامایی از شرکت دادن او در این ملاقات ممانعت کردند.
اگر امبلر ماس در سفارت آمریکا در تهران خدمت کرده بود از گریز شاه شگفت زده نمی شد. از دربار ایران بوی تعفن سکس بلند بود. همه دائما در این خصوص گفتگو میکردند که آخرین معشوقه سوگلی شاه کیست. زندگی عاشقانه خواهرش اشرف موضوع شایعاتی وحشتناک تر و حدس و گمانهایی زیادتر بود و خودش نیز ابایی نداشت. تنها کسی که گمان میرفت پاکدامن باشد ملکه بود. دلالی محبت یکی از اشکال پیشرفته هنر در محافل تهران به شمار میرفت. یکی از درباریان جوان و پشتکاردار که در حال حاضر در محله بلگریویای لندن زندگی میکند می گوید: برای پیشرفت می بایست پا اندازی کرد.
تجارت و امور جنسی به طرزی ناگسستنی با یکدیگر آمیخته بود. بسیاری از نزدیکترین مشاوران شاه برایش پااندازی میکردند. تقریبا هر کس در اطرافش او را به این کار تشویق میکرد.
در این زمینه داستان فراوان بود. یکبار شاه ضمن پرواز با هلیکوپتر بر فراز اصفهان به دختر یکی از وزیران دست درازی کرده بود. بار دیگر یکی از معشوقههایش صورتحساب خیاط خود را به سفارت ایران در پاریس فرستاده بود. شاه با بیپروایی در بیوفاییهایش ملکه را ناراحت میساخت. هر وقت با هم به سن موریتس میرفتند ملکه را ناراحت می ساخت. هر وقت با هم به سن موریتس می رفتند ملکه به ویلای سوورتا متعلق به خودشان میرفت و شاه برای عیاشی در هتل سورورتا اقامت میکرد. جولیو آندرهئوتی نخستوزیر سابق ایتالیا به خاطر می آورد که یک بار شاه برای شرکت در فستیوال و نیز رفته بود فرماندار شهر را با تقاضای خود درباره زنی برای آن شب مبهوت ساخت. فرماندار پاسخ داد:این کار مربوط به رئیس پلیس است. آندره توئی این تقاضا را عاری از «نشانه نجیب زادگی» دانسته است.
میگفتند او دختران اروپایی موطلایی را ترجیح میدهد. زمانی مهمانداران لوفت هانزا مورد توجه شاه بودند اما طی سالیان متمادی بسیاری از دختران مزبور را مادام کلود اعزام می نمود که یکی از موفق ترین و معتبرترین شبکه دختران تلفنی پاریس را اداره می کرد. بسیاری از دختران او حرفهای نبودند و بعدها به خوبی و خوشی ازدواج کردند.
یکی از دختران مادام کلود که دختری بلندقد و خوش اندام به نام آنژبود (نام مستعار) در 1969 چندین ماه در تهران به سر برد. او با بلیط درجه یک هواپیما به تهران پرواز کرد و در فرودگاه مورد استقبال یکی از کارمندان جوان وزارت دربار قرار گرفت. آنها با یک اتومبیل مرسدس خاکستری با شیشههای دودی به هتل هیلتون رفتند و یک دستگاه آپارتمان به آنژ داده شد. طی سه روز بعدی کارمند دربار طرز رفتار با شاه و ادای احترام را به او آموخت و گفت این کار اهمیت فراوان دارد و اگر در ادای احترام قصور کند مرتکب توهین به مقام سلطنت شده است. وقتی شاه آنژ را دید به قدری از او خوشش آمد که او را در تهران نگاه داشت. اما زندگی در تهران برای آنژ فوق العاده کسالت آور بود. او در آپارتمان هتل هیلتون زندانی بود و حتی حق نداشت بدون نگهبان به استخر برود.
پس از شش ماه صبر و تحمل آنژ به پایان رسید. وقتی اظهار تمایل به مراجعت کرد کارمند وزارت دربار خشمگین شد و گفت: تو نمیتوانی از اینجا بروی، اعلیحضرت از تو خوشش می آید. آنژ اصرار کرد و دعوا درگرفت ولی بالاخره آنژ حرفش را به کرسی نشاند.
او دیگر شاه را ندید. وقتی شاه برای شرکت در مراسم یادبود درگذشت ژنرال دوگل در نوامبر 1970 به پاریس رفت، اطرافیان شاه از مادام کلود خواستند که آنژ را نزد او بفرستد ولی آنژ با دوست پسرش در ییلاق مشغول ماهیگیری بود و نپذیرفت. مادام کلود اوقاتش خیلی تلخ شد. همینطور شاه.
بجز اشرف، اشخاص دیگری نیز در کونتادورا آمدند. دختران مبتکر و ثروتمند اسدالله علم وزیر دربار فقید ابوالفتح محوی یکی از بازرگانان ایرانی که در سال های شکوفایی تمدن بزرگ میلونها ثروت اندوخته بود. گفته می شد او یکی از ثروتمندترین اشخاص در ایران است و در رشته هایی از قبیل استاندارد اویل، بوئینگ، هانی ول. مک دانلد داگلاس، تهیه غذا برای هواپیمایی ایران نیروی هسته ای دست دارد. تا اینکه یکی از رقیبانش او را در لیست سیاه قرارداد و برای مدتی از معاملات محروم ساخت.
محوی می گوید در هنگام انقلاب شاه سه میلیون دلار برای خدمات نامشخص به او مدیون بود. وقتی به کونتادورا رفت شاه به او گفت: اگر برای وصول پولت آمدهای عجالتا ندارم. محوی میگوید اعتراض کردم و گفتم: نه، اعلیحضرتا من فقط برای دیدارتان آمدهام. سه میلیون دلار در مقایسه با از دست دادن مملکت چیزی نیست.
شاه به محوی گفت که پول کمی برایش باقی مانده و حتی باید در مورد هزینه تلفنهای راه دور همسرش نگران باشد. محوی واقعا نفهمید شاه چقدر پول دارد. بعدها گفت: احتمالا نه بیش از پنجاه میلیون دلار شاید هم پانصد میلیون دلار.
اما شاید جالبترین دیدار کننده دیوید فراست شخصیت تلویزیونی انگلستان بود که در زمان سلطنت شاه یکی از روزنامهنگاران غربی نزدیک به دربار به شمار میرفت. او یک رشته برنامههای تلویزیونی تحت عنوان چهارراه تمدن درباره ایران تهیه کرد که برخلاف سایر تولیداتش مورد استقبال قرار نگرفت.
اکنون در ژانویه 1980 شاه خودش را آنقدر قوی بنیه احساس کرد که برای آیندگان توجیه کند. طبیعی است که در جهان کوچک مشاهیر تلویزیونی رقابتب رای مصاحبه و بازپرسی از شاه زیاد بود. در میان کسانی که خود را مستحق یک مصاحبه اختصاصی می دانستند باربارا والترز از تلویزیون «ای بی سی» بود. او شاه را در بیمارستان نیویورک دیده و در یک فیلم مستند بزرگ درباره بحران گروگانگیری که به وسیله پیر سالینجر ساخته شده بود شرکت کرده بود. سالینجر در این هنگام برای تلویزیون «ای بی سی» در پاریس کار میکرد و از چندی پیش با کریستیان بورگه وکیل فرانسوی قطب زاده در ارتباط بود.
مایک والاس از تلویزیون «سی بی اس» نیز گمان می کرد حق مصاحبه اختصاصی با اوست. او برخلاف والترز و فراست باشاه در دوران سلطنتش مصاحبههایی نسبتا پرخاشگرانه کرده بود. اما آرمائو از میان تمام اشخاصی که مناسب شنیدن درد دل های شاه بودند فراست را جالب تر تشخیص داد اولا به واسطه ارتباط طولانی اش با شاه و ثانیا به خاطر موفقیت مصاحبههایش با ریچارد نیکسون تنها یک مسئله در میان بود هنری کیسینجر.
در پاییز 1979 کیسینجر نخستین جلد از خاطراتش را تحت عنوان سالهای کاخ سفید منتشر ساخته بود. او در آن هنگام مشاور حقوق بگیر اخبار «ان بی سی» بود و «ان بی سی» برای مصاحبه با شاه با دیوید فراست قرارداد بست. خاطرات کیسینجر قبل از انتشار به شدت حفاظت می شد و فراست اجازه یافت در زیرزمین یکی از بانکهای نیویورک بخشهایی از آن را بخواند و یادداشت بردارد. آنگاه از نگارنده این کتاب خواهش کرد سوالاتی درباره سیاست کیسینجر در مورد کامبوج برایش تهیه کند. وقتی مصاحبه ضبط شد فراست با یک سلسله سوالات پیچیده درباره کامبوج شروع کرد و از پذیرفتن پاسخهای از سر بازکننده کیسینجر خودداری ورزید و وزیر خارجه سابق که عادت داشت رسانههای گروهی با او با ملایمت رفتار کنند خشمگین شد. پس از پایان مصاحبه کیسینجر دریافت که بسیار بد عمل کرده وتقاضا کرد مصاحبه دوباره ضبط شود. مدیران اخبار تلویزیون «ان بی سی» با این تقاضا موافقت کردند ولی فراست زیر بار نرفت. او با ادعای اینکه قصد سانسور کردن مصاحبه را دارند از این برنامه استعفا داد و ماجرا را برای روزنامه نیویورک تایمز تعریف کرد. اخبار «ای بی سی» برای اینکه در نظر افکار عمومی نوکر کیسینجر جلوه نکند هفته بعد اعلام داشت که مصاحبه اصلی با کیسینجر را پخش خواهد کرد. کیسینجر واکنشی از خودنشان داد که نایجل رایان یکی از مدیران «ان بی سی» آن را هیستریک نامید. دهها تلفن به این سو و آن سو کرد تا دستکم پارهای از گفتگوهایی که به او صدمه میزد حذف شود. در برابر موشکافی شدید سایر رسانههای خبری «ان بی سی» نپذیرفت. وقتی چند هفته بعد کیسینجر شنید که دیوید فراست برای مصاحبه با دوستش شاه انتخاب شده است، نارضایتی خود را ابراز کرد. ولی شاه نظرش را تغییر نداد.
بانو کریس گادک یکی از دستیاران آرمائو به کونتادورا رفت تا شاه را برای آماده سازد. او که نقش فراست را بازی میکرد سوالات خشنی درباره کلیه جنبههای سلطنت شاه مطرح نمود: ساواک، فساد، سیاستهای نفتی، سیا. شاه تذکر داد که در طول سلطنتش هیچگاه به این خوبی راهنمایی نشده بود.
در آغاز مصاحبه یک برخورد جالب صورت گرفت. فراست به عنوان مشاور اصلی خود آندرو ویتلی را استخدام کرده بود که یک روزنامهنگار انگلیسی است ودر روزهای آخر قدرت شاه نماینده «بی بی سی» در تهران بود. شاه و بسیاری از مشاورانش برنامههای جهانی «بی بی سی» را سخنگوی دولت انگلیس می پنداشتند که برای نابودی او با آیت الله خمینی توطئه کرده است. او از گزارش های ویتلی بدشت میآمد و از سفارت انگلیس خواسته بود که عذرش را بخواهند. وقتی انگلیسیها زیربار نرفتند او به فکر اخراج ویتلی از ایران افتاد ولی این کار را نکرد.
در ژانویه 1980 هنوز شاه درباره نقش «بی بی سی» احساس تلخی می کرد. وقتی شنید که ویتلی به فراست در تهیه سوالات کمک میکند ناراحت شد. آرمائو به شدت خشمگین بود و نزدیک بود مصاحبه را لغو کند. اماشاه تصمیم گرفت به رغم همه این مسائل مصاحبه را انجام بدهد. برخلاف بسیاری از دولتمردان غربی او هیچگاه در گذشته از مصاحبهای شانه خالی نکرده و از پاسخ دادن به سوالی خودداری نورزیده بود و مانند کسینجر تقاضا نکرده بود تمام مصاحبه از نو ضبط شود. او هیچ قاعدهای وضع نکرده و از فراست نخواسته بود سوالات را قبلا به اطلاعش برساند.
ویتلی و شاه در پلکان هتل در کونتادورا با هم رو به رو شدند. شاه با نزاکت رفتار کرد و با متانت دست ویتلی را فشرد. آندو مانند دشمنانی قدیمی در میدان جنگ که برای نخستین بار پس از پایان مخاصمه بایکدیگر رو به رو میشوند رفتار کردند.
ضبط مصاحبه چهار روز طول کشید. شاه در آخرین خاطراتش نوشت که از مبارزهجویی این مصاحبه لذت برده است ولی به گفته دستیارانش از اینکه فراست در مقایسه با مصاحبه با نیکسون و کیسینجر با او احترام بیشتر رفتار کرده بود دچار نومیدی شد. آنها میگفتند شاه انتظار داشته تا فرصتی بیابد و در یک مشاجره و زورآزمایی قوی از خودش دفاع کند. با این همه به عقیده جان برت یکی دیگر از مشاوران فراست که در مصاحبههای نیکسون و کیسینجر نیز شرکت کرده بود او با صداقت می نمود. بعدها برت گفت: شاه برخلاف نیکسون و کیسینجر سعی میکرد حقیقت را همانطور که می دید بگوید.
گروه فراست مجهز به کتابهای قطور راهنما و انباشته از فرضیه های متعدد درباره علت سقوط شاه آمده بودند. اما شاه هیچگونه سند و مدرکی در اختیار نداشت. او چند بار چه قبل از مصاحبه و چه در برابر دوربین تکرار کرد: آقای فراست به شما میگویم که هنوز هم نمی توانم بفهمم تکرار میکنم هنوز هم نمی توانم بفهمم که چه اتفاقی روی داد.
وقتی فراست از او سوال کرد که ایا مرتکب اشتباه نشده که فکر می کرده هر کس با او مخالف استدشمن مملکت است شاه مکث کرد و گفت: ممکن است چنین باشد. اما همین اشخاص امروزی کجا بودند؟ یا در خارج از کشور یا در مخفیگاه.
وقتی فراست پرسید ایا ساواک به صورت دولتی در دولت درآمده بود شاه پاسخ داد: نه فکر نمیکنم آنها اسراری داشتند و مآلا آنچه را که به نظرشان به سود مملکت می رسید تحمیل میکردند. ممکن است دچار اشتباه شده باشند. فراست پرسید: و در پایان کمک زیادی نکردند. شاه پاسخ داد: آنها هیچ کاری نکردند.
سوال کرد: آنها هم مثل بقیه پیش بینی نکردند که خطر از ناحیه روحانیون است؟
نه ، ادعا میکردند که پرو بال روحانیون را چیدهاند اما فکر میکنم بیاطلاع بودند.
آیا مشاورانتان به شما میگفتند که ساواک تا چه اندازه منفور و موجب ایجاد ترس است؟
آه، البته، شهبانو هر روز این را به من می گفت.
شاه با تمام قوا این نظر فراست راکه او دچار جنون عظمت طلبی شده بود رد کرد. ایران کشوری بود با تقریبا چهل میلیون جمعیت. انگلستان باتقریبا همین تعداد جمعیت روزگاری بر دریاها حکومت میکرد و شما چنان امپراتوری باعظمتی داشتید که در تاریخ جهان بی سابقه بود نمی دانم اگر یک ملت پیشرفته با پنجاه میلیون جمعیت بتواند به ثبات منطقه اقیانوس هند کمک کند کجای آن «جنون عظمت طلبی» است؟
هنگامی که دیوید فراست کونتادورا را ترک کرد مردی را بر جای گذاشت که درباره تاریخ می اندیشید ولی در آیینههای دور هیچ انعکاسی را نمییافت که در درک سرنوشت خودش واقعا به او کمک کند. فراست نیز عقیده داشت شاه مثل یک پادشاه تهی مغز و نامطمئن که فقط جرأت دارد جمعی متملق و چاپلوس را در اطراف خودش جمع کند بد و شریر نبوده است. اما او به نحوی غم انگیز از تغییرات بنیادین جامعهای که بر آن حکومت میکرد و ملتی که وفاداریاش را محرز میدانست بی اطلاع بود.
گروه فراست پاناما را با همان هواپیمایی ترک کردند که قرار بود رابرت آرمائو و رضا پهلوی ولیعهد سابق نیز با آن پرواز کنند. در فرودگاه پاناماسیتی به آنها اطلاع دادند که پرواز هواپیما به نیویورک چند ساعت تأخیر خواهد داشت. به خاطر امنیت آنها را با اسکورت موتورسیکلت سوار به آپارتمانی در هتل پاناما بردند. در اتاقی نیمه تاریک که مملو از نگهبانان مسلح زمخت بود و به رغم باد بزن سقفی به تدریج گرم می شد ولیعهد اصرار ورزید که همه با او در بازی بلک جک شرکت کنند.
افراد تلویزیون انگلیس دور میز نشستند. همچنین رئیس محلی امنیت پان امریکن که مردی خوش مشرب و پر سر و صدا بود و دندانهای طلایی و هفت تیری در کمر داشت و آشکارا از این صحنه لذت میبرد.
ولیعهد ورق تقسیم میکرد. قرار گذاشتند به جای پول چوب کبریت رد و بدل شود و برای هرکدام یک دلار ارزش قائل شدند. رضا طوری بازی میکرد که گویی بانک یک میلیون دلار ارزش دارد. پس از دو ساعت او پنج دلار برد و پیروزمندانه میز بازی را ترک کرد.