تعداد بازدید : 4576958
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
دوران حیات امام هشتم(ع) زمان اوج گیری گرایش مردم به اهل بیت(ع) و گسترش پایگاههای مردمی این خاندان است.
چنان که میدانیم امام از پایگاه مردمی شایستهای برخوردار بود و در همان شهر که مأمون با زور حکومت میکرد او مورد قبول و مراد همه مردم بود و بر دلها حکم میراند... نشانهها و شواهد تاریخی ثابت میکند که (در این دوران) پایگاه مردمی مکتب علی(علیهالسلام) از جهت علمی و اجتماعی تا حد بسیاری رشد کرده و گسترش یافته بود. در آن مرحله بود که امام رضا(علیهالسلام) مسئولیت رهبری را به عهده گرفت. گرچه که در دوران امامت امام رضا(علیهالسلام) دو مرحله فعالیت در سالهای خلافت هارون و سالهای خلافت مأمون را میتوان از یکدیگر جدا کرد و برای هر یک از این دو مرحله ویژگیهای متمایز از دیگری یافت، اما اگر به ویژگی عمومی این دوران بنگریم، خواهیم دید؛ هنگامی که نوبت به امام هشتم(علیهالسلام) میرسد دوران، دوران وضع خوب ائمه(ع) است و شیعیان در همه جا گستردهاند و امکانات بسیار زیاد است که منتهی میشود به مسئله ولایتعهدی. البته در دوران هارون، امام هشتم(ع) در نهایت تقیّه زندگی میکردند. یعنی کوشش و تلاش را داشتند، حرکت را داشتند، تماس را داشتند، منتهی با پوشش کامل. مثلاً دعبل خزاعی که درباره امام هشتم(ع) در دوران ولایتعهدی آن طور حرف میزند دفعتاً از زیر سنگ بیرون نیامده. جامعهای که دعبل خزاعی را میپرورد یا ابراهیم بن عباس را که جزو مداحان علی بن موسی الرضا(ع) است، یا دیگران و دیگران؛ این جامعه بایستی در فرهنگ ارادت به خاندان پیغمبر(ص) سابقهای داشته باشد. آنچه در دوران علی بن موسی الرضا(علیهالسلام) و ولایتعهدی پیش آمد نشان دهنده علاقه مردم و جوشش محبتهای آنان نسبت به اهل بیت در دوران امام رضا(علیهالسلام) است. به هر حال همه اینها موجب شد که علی بن موسی الرضا(علیهالسلام) بتوانند کار وسیعی بکنند که اوج آن به مسئله ولایتعهدی منتهی شد. حقیقت آن است که در این دوران، بدی اوضاع میان امین و مأمون به امام کمک کرد تا بار سنگین رسالت خویش را بر دوش کشد، بر تلاشهای خود بیفزاید، و فعالیتهای خود را دوچندان کند؛ چه در این زمان زمینه آن فراهم گشت که شیعیان با او تماس گیرند و از رهنمودهای او بهره جویند و همین امر در کنار برخوردار بودن امام از ویژگیهای منحصر به فرد و رفتار آرمانی که در پیش گرفته بود سرانجام به تحکیم پایگاه و گسترش نفوذ امام در سرزمینهای مختلف حکومت اسلامی انجامید. ایشان یک بار زمانی که درباره ولایتعهدی سخن میگوید، به مأمون چنین اظهار میدارد: این مسئله که بدان وارد شدهام هیچ چیز بر آن نعمتی که داشتهام نیفزوده است. من پیش از این در مدینه بودم و از همان جا نامهها و فرمانهایم در شرق و غرب اجرا میشد و گاه نیز بر الاغ خود مینشستم و از کوچههای مدینه میگذشتم، در حالی که در این شهر عزیزتر از من کسی نبود.
در اینجا بسنده است سخن ابن مونس - دشمن امام - را بیاوریم که به مأمون میگوید:ای امیر مؤمنان، این که اکنون در کنار توست، بتی است که به جای خدا پرستش میشود.
در چنین شرایطی و پس از آن که حضرت رضا(علیهالسلام) بعد از پدر مسئولیت رهبری و امامت را به عهده گرفت، در جهان اسلام به سفر پرداخت و نخستین مسافرت را از مدینه به بصره آغاز فرمود، تا بتواند به طور مستقیم با پایگاههای مردمی خود دیدار کند و درباره همه کارها به گفتگو بپردازد. عادت او چنین بود که پیش از آن که به منطقهای حرکت کند، نمایندهای به دیار گسیل میداشت تا مردم را از ورود خویش آگاه کند تا وقتی وارد شهر میشود مردم آماده استقبال و دیدار باشند. سپس با گروههای بسیار بزرگ مردم اجتماع بر پا میکرد و در باره امامت و رهبری خود با آنان گفتگو میفرمود. آنگاه از آنان میخواست تا از او پرسش کنند تا پاسخ آنان را در زمینههای گوناگون معارف اسلامی بدهد. سپس میخواست که با دانشمندان علم کلام و اهل بحث و سخنگویان، همچنین با دانشمندان غیر مسلمان ملاقات کند تا در همه باب مناقشه به عمل آورند و با او به بحث و مناظره بپردازند. پدران حضرت رضا(علیهالسلام) به همه این فعالیتهای آشکار مبادرت نمیکردند. آنان شخصاً به مسافرت نمیرفتند تا بتوانند مستقیم و آشکار با پایگاههای مردمی خود تماس حاصل کنند. اما در دوران امام رضا(علیهالسلام) این مسئله امری طبیعی بود، چرا که پایگاههای مردمی بسیار شده و نفوذ مکتب امام علی(علیهالسلام) از نظر روحی و فکری و اجتماعی در دل مسلمانان که با امام آگاهانه همیاری میکردند افزایش یافته بود. پس از آنکه امام مسئولیت امامت را به عهده گرفت همه توانایی خود را در آن دوره، در توسعهی پایگاههای مردمی خود صرف کرد اما رشد و گسترش آن پایگاهها و همدلی آنان با کار امام به این معنی نبود که او زمام کارها را به دست گرفته باشد. با وجود همه آن پیشرفتها و افزایش پایگاههای مردمی، امام به خوبی میدانست و اوضاع و احوال اجتماعی نشان میداد که جنبش امام(علیهالسلام) در حدی نیست که حکومت را در دست گیرد، زیرا با پایگاههای گستردهای که حضرت داشت، گرچه از او حمایت و پشتیبانی میکردند، اما این پایگاهها نمیتوانستند پایه حکومت امام(علیهالسلام) شوند. چه، پیوند آنها با امام پیوند فکری پیچیده و عمومی بود و از قهرمانی عاطفی نشانی داشت. این همان احساسهای آتشین بود که روزگاری پایه و اساسی بود که بنی عباس بر آن تکیه کردند و برای رسیدن به حکومت بر امواج آن عواطف سوار شدند. اما طبیعت آن پایگاهها و مانندهای آن به درد آن نمیخورد که راه را برای حکومت او و در دست گرفتن قدرت سیاسیاش هموار سازد. امام رضا(علیهالسلام) در این مرحله خود را آماده آن میکرد تا مهار حکومت را به دست گیرد، اما با شکلی که خود مطرح کرده بود و میخواست، نه در شکلی که مأمون اراده میکرد و در آن شکل، ولایتعهدی را به او عرضه داشت و او آن را رد کرد و نخواست.
این تصویری است از دوران امام که میتواند در تفسیر دو رخداد مهم یعنی مسئله ولایتعهدی و نیز مسئله پیشنهاد خلافت به امام از سوی مأمون برای ما راهگشا باشد. به تعبیری دیگر، میتوان گفت تنشهای موجود در آن زمان هنوز باقیماندههایی از طوفانی بود که از چند دهه قبل علیه حکومت اموی و از سوی دو خاندان مهم علوی و عباسی بر پا شده بود. در میان چنین طوفانی بود که قدرت طلبان خاندان عباسی بر اسبهای لجام گسیخته خود مینشستند و هر گونه که میخواستند به سوی هدف خود - و با این دیدگاه که هدف وسیله را توجیه میکند - میراندند و گاه هم در این هیاهو و در غیاب دیدههای مردم، خنجری هم از پشت به خاندان علوی میزدند و پس از آن میوهای را که در دست مجروح این خاندان بود، به زور و به چنگال نیزه میربودند.
خاندان عباسی از سویی از نام «آل محمد» سوء استفاده میکرد، چندان که گاه به خاطر نزدیکی طرز کار یا تبلیغاتشان با آل علی، در مناطق دور از حجاز این گونه وانمود میکردند که همان خط آل علی هستند. حتی لباس سیاه بر تن میکردند و میگفتند: این پوشش سیاه لباس ماتم شهیدان کربلا و زید و یحیی است و حتی عدهای از سرانشان، خیال میکردند که دارند برای آل علی کار میکنند. از سویی دیگر نیز همین خلفای خاندان عباسی از همان روزهای نخست سلطه خود، کاملاً میزان نفوذ علویان را میدانستند و از آن بیم داشتند. سختگیریهایی که از همان دوران آغازین حکومت عباسی علیه یاران ایشان به عمل آمد، گواهی بر این ترس و وحشت عباسیان از اهل بیت(ع) و علاقه مردم به آنان است. گواهی دیگر آن که آورده اند: منصور هنگامی که به جنگ با محمد بن عبدالله و برادرش ابراهیم - از علویان - مشغول بود شبها را نمیخوابید، حتی در همین زمان دو کنیز برای او آوردند که آنها را رد کرد و گفت: امروز روز زنان نیست و مرا با آنان کاری نه، تا آن زمان که بدانم سر ابراهیم از آن من و یا سر من از آن ابراهیم میشود. او در همین جنگها پنجاه روز جامه از تن نکند و از فزونی اندوه نمیتوانست درست سخن خود را پی گیرد. این نگرانی در دوران پس از منصور نیز ادامه یافت و نگرانی مهدی و هارون عباسی بیش از منصور بود، چندان که در همین دوران امام کاظم(علیهالسلام) آن زندانهای سخت خود را گذراند. پس از این دو، نوبت به مأمون رسید. در دوران مأمون مسئله دشوارتر و بزرگتر و مشکل آفرین تر بود. چه، شورشها و فتنههای فراوانی سرتاسر ولایتها و شهرهای بزرگ اسلامی را در برگرفته بود تا جایی که مأمون نمیدانست چگونه آغاز کند و چه سان به حل مسئله بپردازد. او میدید و از این رنج میبرد که سر نوشتش و سر نوشت خلافتش در معرض تند بادهایی قرار گرفته که از هر سو بر آن میتازد. مأمون در کنار این ترس و نگرانی از هوشی سرشار، فهمی قوی، درایتی بی سابقه، شجاعتی کم نظیر و جدیتی راهگشا بهرهمند بود و اینها همه در کنار هم، او را بدان رهنمون شد که ابتکاری تازه بر روی صحنه آورد و امام هشتم را باتجربهای بزرگ رویاروی سازد و مسئله ولایتعهدی را پیش آورد، هرچند در این زمینه نیز، تدبیر امام(علیهالسلام) او را ناکام ساخت.