تعداد بازدید : 4576947
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
رژیم پهلوی و "دکترین امنیت ملی "
هر کشوری دارای یک "دکترین امنیت ملی " است، که خطوط اساسی سیاست داخلی و خارجی آن را تعیین میکند. "دکترین امنیت ملی "، و بهویژه نحوه استقرار امنیت ملی، حتی در دو کشور همسایه نیز با هم مشابهت ندارد و بهتر است گفته شود نمیتواند داشته باشد. عوامل مختلف تاریخی، سیاسی، اقتصادی، مذهبی، نژاد، آب و هوا، وضع جغرافیایی، همسایگان و نوع رابطه با آنها، سنتها و فرهنگ، میزان ارتباطات درونی کشور و درجه رشد وسایل ارتباط جمعی، تنوع قومیتها و عشایر، سنتهای سیاسی جامعه و میزان استحکام قوانین و یا عرف، نوع حکومت و غیره و غیره در تعیین "دکترین امنیت ملی " هر کشور مؤثر است. پس میتوان گفت که به تعداد ملل، "دکترین امنیت ملی " وجود دارد و راز دوام و بقاء یا سقوط حکومتها در درستی یا نادرستی این دکترین و انطباق یا عدم انطباق آن بر عوامل فوق است. اگر این دکترین، سیاستهای داخلی و خارجی حکومت را به نحوی ترسیم و مجری سازد که همه عوامل متعدد مؤثر رعایت شود و پاسخ مناسب به آنها داده شود، این حکومت حکومتی با دوام و دارای ثبات است. ولی اگر این حکومت بدون داشتن هیچ تصوری از "دکترین امنیت ملی " و به صورت غیربرنامهریزی شده و در واقع کورکورانه عمل کند و یا "دکترین امنیت ملی " آن هیچ تطابقی با واقعیتها و عوامل شکل دهنده امنیت ملی نداشته باشد، طبعاً چنین حکومتی قابل دوام نخواهد بود.
به اعتقاد من، که قریب به 20 سال در متن مسائل امنیت ملی رژیم محمدرضا بودهام و در مشاغل ریاست "دفتر ویژه اطلاعات " و قائممقامی ساواک و ریاست بازرسی شاهنشاهی، در عالیترین رده آن فعالیت داشتهام و با سازمانهای امنیت ملی در کشورهای مختلف ـ بهویژه انگلستان ـ آشنایی دارم، رژیم پهلوی از یک "دکترین امنیت ملی " منطبق با عوامل واقعی مؤثر در جامعه ایران برخوردار نبود و به همین دلیل نیز سقوط کرد. "دکترین امنیت ملی " در رژیم پهلوی یا اصولاً معنا و مفهومی نداشت و یا طرحهایی بود که قدرتهای خارجی مسلط ایران، براساس منافع خود بر حکومت ایران تحمیل میکردند و نقش رضا خان و پسرش اجرای این طرحها بود. این طرحها، بهویژه اقداماتی که با عنوان "انقلاب سفید " انجام گرفت و بهخصوص طرح "اصلاحات ارضی " بافت فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی جامعه ایران را به شدت تخریب کرد، سنتهایی را که طی قرنها شکل گرفته و ضامن بقاء و دوام یک ملت بود از بین برد و خرابیهای فراوان برای ملّت ایران به بار آورد.
*الف ـ دوران رضا خان
رضا خان از نظر سیاست خارجی مسئلهای نداشت. انگلیسیها که قویترین نیروی منطقه بودند، او را آوردند و از او پشتیبانی کردند. دولت شوروی، که در آغاز در ضعف کامل بود، از صعود رضا خان حمایت کرد و بعدها نیز مشکلی برای او ایجاد ننمود. بنابراین، در زمینه امنیت ملی، رضا خان مسئله خارجی نداشت و از نظر سازمان نیز همان اطلاعاتی که در سطح وزیرخارجه و رابطهای سفارت انگلیس به او میرسید، کفایت میکرد. فقدان همین درک جهانی موجب شد که در زمان جنگ دوم، رضا به آلمان هیتلری که با روحیات او تطابق داشت، تمایل نشان دهد و به عنصر نامطلوب برای انگلستان تبدیل شود و سقوط کند.
در زمینه امنیت داخلی، رضا خان مسائل خود را با همان ابزاری که میشناخت حل کرد؛ یعنی ارتش. او در ان زمان و با توجه به جمعیت کم ایران، که بهتدریج رو به افزایش داشت، یک ارتش صدهزار نفری به وجود آورد. لشکرها برحسب مناطق پرسنلی حدود 15 هزارنفر نیرو داشتند که دو لشکر مرکز هر یک حدود 20 الی 25 هزار نفر پرسنل داشت. ژاندارمری را نیز با پرسنلی حدود 50 الی 60 هزار نفر تحت امر ستاد ارتش قرار داده بود. این نیرو، با استقرار واحدهای ارتش در شهرهای بزرگ و مراقبت ژاندارمری از خارج شهرها هرگونه اقدام مخالف حکومت را سرکوب میکرد. شهربانی، غیر از وظایف معمول، موظف بود هرگونه فعالیت مخالف فردی و حزبی را کشف و از افکار عمومی مطلع گردد؛ یعنی همان کاری که بعدها به ساواک محول شد به عهده شهربانی بود.
رضا خان هیئت دولت نیز داشت و در برخی جلسات که در فواصل معین در کاخ تشکیل میشد شرکت مینمود. نظم را در سازمانهای دولتی از وزراء مربوطه میخواست و مراقب انتخاب استانداران بود. بنابراین امنیت داخلی از طریق دو شاخه نظامی (ارتش، ژاندارمری، شهربانی) و دولتی (هیئت دولت، سازمانهای دولتی، استانداران)، که به طور جداگانه و مجزا از هم تحت امر او بودند، تأمین میشد. در این میان توجه اصلی به شاخه نظامی بود و پول واصله از شرکت نفت انگلیس، که اوایل سالی 25 میلیون لیره بود و سپس به 32 میلیون لیره رسید، را بیشتر به شاخه نظامی اختصاص میداد. بنابراین دو مقام اصلی در شاخه نظامی عبارت بودند از: در درجه اول رئیس ستاد ارتش (که ژاندارمری هم جزء آن بود) و در درجه دوم رئیس شهربانی. نخستوزیر نیز در رده اول شاخه غیرنظامی قرار داشت. رضا خان پس از تیمورتاش وزیر دربار تعیین نکرد و رئیس دربار تعیین نمود و این شغل اهمیت خاصی نداشت. رئیس دربار مانند فردی بود که خانه او را اداره میکرد.
اساسیترین مخالفتها با رضا خان از دو ناحیه بود: اول روحانیت شیعه که رضا خان تصمیم به نابودی آن داشت. روحانیت شیعه که دارای انسجام کامل و مراکز آموزش دینی بود، از قبل از رضا خان در امور سیاسی و اقتصادی و اجتماعی مملکت دخالت داشت و لذا هیچگاه در ایران مردم به تحزّب گرایش نیافتند و در قالب مذهب شیعه فعالیت سیاسی میکردند. انگلیسیها نسبت به اهمیت تشکیلات شیعه شناخت و وقوف داشتند و شاپورجی زمانی ـ در سال 1338 ـ برایم از قدرت شیعه سخن گفت و توضیح داد که در طول تاریخ ایران هرگاه روحانیت با پادشاهی درگیر شده، سبب سقوط او شده است. رضا خان، به دستور انگلیسیها، تصمیم به نابودی این تشکیلات داشت. به دستور او به مقامات روحانی بهشدت توهین میشد و تنها تعداد معدودی طبق لیست شهربانی در سراسر کشور حق استفاده از لباس روحانیت داشتند. از بقیه به عمد و در ملأعام خلع لباس میشد. مواردی را در خیابانها دیدم که عمامه برخی را به گردن آنها انداخته و او را در خیابان میکشیدند. عکسالعمل ملت در مقابل این اقدام رضا خان نفرت بود. قبلاً گفتم که در محله ما ـ خانیآباد ـ یک شیخ و یک سید همسایه ما بودند و هر دو را شهربانی از لباس ممنوع کرده بود، ولی احترام مردم منطقه به آنها چند برابر شده بود. مردم خانیآباد برای ملاقات جلوی منزل آنها صف میکشیدند و در منازل نیز مانند سابق مجالس روضهخوانی برقرار بود. بنابراین نه دوران 20 ساله رضا خان و نه دوران 37 ساله محمدرضا بر اعتقاد مردم به روحانیت خللی وارد نساخت و این نیرو اصلیترین مخالف سلطنت پهلوی بود.
ناحیه دیگر مخالفتها با رضا خان از سوی ایلات و عشایر بود. رضا خان مانند آتاتورک از بدو قدرت به سرکوب آنها دست زد و همه را اجباراً "تخته قاپو " کرد. مهمترین این جنگها در کردستان و فارس بود. سران کرد حاضر شدند که اگر رضا خان پشت قرآن بنویسد و قسم بخورد که پس از ختم غائله به کردها کاری نخواهد داشت، تسلیم شوند. چنین کرد و آنها نیز تسلیم شدند ولی به قول خود وفا نکرد و متمردین را بهشدت مجازات نمود. در فارس نیز چنین بود و رضا خان با زور و تحبیب موفق شد شورش طوایف فارس را مهار کند و سپس ایلات و طوایف آنجا را به زور "تخته قاپو " نماید.
بنابراین با چنین قدرت و سیاستی در داخل و با چنان حمایتی از خارج، در دوران رضا خان، "دکترین امنیت ملی " در عمل وجود داشت ولی با واقعیتهای جامعه تطابق نداشت و امنیت کشور با زور تأمین میشد. این دکترین به سمت خاصی هدایت میشد که منافع انگلیسیها خواهان آن بود.
*ب ـ دوران محمدرضا
دوران سلطنت محمدرضا را باید به دو مقطع قبل از 28 مرداد 32 و پس از 28 مرداد 32 تقسیم کرد. پیش از 28 مرداد 1332، محمدرضا قدرت فائقه نداشت تا دکترینی در زمینه سیاست داخلی و خارجی اجرا کند. پس از 28 مرداد سال 32، که محمدرضا با کمک "سیا " و MI-6 با اختیارات تام به ایران دعوت داده شد، بهتدریج شکلگیری یک "دکترین امنیت ملی " مشاهده گردید؛ هر چند محمدرضا خود متوجه چنین مفهومی نبود. او در مواردی که مقداری را من واسطه بودم توسط انگلیسیها راهنمایی میشد و در مواردی توسط آمریکاییها که در ارتش و نیروهای انتظامی نفوذ کامل داشتند و ساواک را تأسیس کردند.
انگلیسیها علاقه خاصی داشتند که یک سیستم امنیت ملی متمرکز در ایران به وجود آید و در زمان طی دوره "دفتر ویژه اطلاعات " در انگلستان، این مسئله را خواستار شدند که دفتر ویژه مانند مرکز اطلاعات آنها (JIC) به عنوان یک ارگان تعیین کننده "دکترین امنیت ملی " (داخلی و خارجی) عمل کند. محمدرضا با تشکیل "شورای امنیت " در دفتر موافقت نمود و رئیس دفتر ویژه ضمناً دبیر شورای امنیت نیز بود. به علت عدم همکاری اعضاء شورا، که موجبات تضعیف یکدیگر را فراهم میآوردند، سپهبد بختیار، رئیس ساواک، و سپهبد کیا، رئیس اداره دوم ارتش، را در یک روز از کار برکنار و بازنشسته نمود که در نوشتههای قبلی اشاره کردهام. بعد از برکناری این دو سالها جلسات شورای امنیت تشکیل شد هر چند شورای فوق میتوانست حتی نخستوزیر را دعوت نماید و ابهامات خود را مطرح کند ولی به دلایلی که قبلاً برشمردهام "شورای امنیت کشور " نتوانست یک ارگان واقعی ترسیم کنندة خطوط کلی امنیت داخلی و منطقهای کشور باشد. بعدها، از سال 1349 به وسیلة شاپورجی به جای شورای فوق دو شورای هماهنگی رده یک و رده دو تشکیل شد ولی علیرغم فعالیت آنها هیچ شعبه خاصی در "دفتر ویژه اطلاعات " برای تطبیق اطلاعات و ترسیم "دکترین امنیت ملی " ایجاد نگردید و سیاستهای داخلی و خارجی کشور توسط محمدرضا تعیین میشد و یا دیکته قدرتهای غربی بهویژه آمریکا و انگلیس بود. رئوس "دکترین امنیت ملی " که توسط محمدرضا اجراء شد، به شرح زیر بود:
1 ـ محمدرضا مانند رضا خان پایه اصلی قدرت خود را بر ارتش گذارد و همان رویه پدرش را انتخاب نمود. فرماندهی کل قوا شاید مهمترین شغل او محسوب میشد. او با پول نفت ارتش را با مدرنترین و گرانترین تجهیزات مسلح میکرد و از مستشاران آمریکایی به وفور در امر آموزش ارتش استفاده مینمود.
2 ـ محمدرضا مانند رضا خان توجه مستقیم به شهربانی و ژاندارمری داشت. برای ژاندارمری اهمیت بیشتری نسبت به شهربانی قائل بود زیرا آن را بازویی برای ارتش میدانست و به همین جهت تجهیزات بیشتری نصیب آن میگردید. رئیس ژاندارمری "فرمانده " بود و نه مانند شهربانی "رئیس ". حداکثر درجه فرمانده ژاندارمری به ارتشبدی میرسید، حال آنکه حداکثر درجه رئیس شهربانی سپهبد میماند.
3 ـ محمدرضا برای ساواک اهمیت خاصی قائل بود و محدودیتی برای آن از نظر مالی و نیازمندیهای مختلف قائل نمیشد. از مجموعه وظایف ساواک، امنیت داخلی (وظایف اداره کل سوم) اهمیت ویژهای داشت. ادارات کل دوم و هفتم و هشتم برای محمدرضا بیشتر جنبه تشریفاتی داشتند زیرا اطلاعات خارجی و ضدجاسوسی را آمریکاییها و انگلیسیها تأمین میکردند. او امنیت خود را میخواست که در اداره کل سوم گنجانیده شده بود.
4 ـ هیچ مقامی بهجز محمدرضا حق دخالت در امور ارتش، شهربانی، ژاندارمری و ساواک را نداشت حتی نخستوزیر.
5 ـ این سازمانها به دقت مراقب یکدیگر بودند و این مطلب را به طور علنی و به عنوان دستور به رؤسای مربوطه ابلاغ مینمود که تا حد امکان عملی میشد.
6 ـ در رأس نظام اطلاعاتی کشور "شورایعالی هماهنگی " و "دفتر ویژه اطلاعات " را قرارداد. از کار "دفتر ویژه اطلاعات " رضایت ضمنی داشت و چندبار به مقامات دیگر رضایت خود را از کار دفتر ابراز داشت.
7 ـ محمدرضا برای هیئت دولت اهمیت قائل بود ولی آن را تنها هیئت رئیسه سازمانهای دولتی میدانست که مجری طرحهای وسیع و سریع او بودند. مجریان جرئت ابراز نظر نداشتند و عموماً اهل سوءاستفاده بودند و طرحهای محمدرضا به نفع آنها بود. محمدرضا از سلسله مراتب دولتی، از نخستوزیر گرفته تا پایینترین ردهها، فقط وفاداری محض به خود را میخواست و مسئله تخصص و صحت عمل تحتالشعاع وفاداری بود.
8 ـ محمدرضا از سازمانهای دولتی بیمی به خود راه نمیداد و خود را به حد کافی قدرتمند میدانست تا جلوی هرگونه مخالفت علنی را بگیرد.
9 ـ محمدرضا برای تحزّب در جامعه ایران جایی قائل نبود و از این نظر با پدرش تفاوت اساسی نداشت. در دوران پهلوی هیچ حزب واقعی نتوانست در ایران مؤثر باشد. سیستم دو حزبی و سه حزبی را که ایجاد کرد ( "مردم "، "ملیون "، "ایران نوین ") پس از مدتی نتوانست تحمل کند، هر چند این دستجات احزاب واقعی نبودند و لذا حزب سراسری "رستاخیز " را ایجاد کرد که پس از مدت کوتاهی به بنبست رسید. "حزب رستاخیز " به نوشته ساواک ظرف چند ماه تا 20 میلیون عضو پیدا کرد و یک روزه هم منحل شد!
10 ـ محمدرضا مانند رضا خان از روحانیت مبارز بیم داشت و در 15 خرداد 1342 بیم او کاملاً مشهود بود و به همین دلیل در شب 16 خرداد یک خوشحالی توأم با ناباوری و تعجب داشت. البته آن سیاستهای خشن و علنی پدرش را علیه اعتقادات مذهبی مردم و روحانیت مبارز اعمال نکرد ولی به سبک دیگری در جهت از بین بردن مذهب و روحانیت تلاش داشت. محمدرضا شناخت دقیقی از روانیت نداشت و گزارشات ساواک در این زمینه بسیار ضعیف و سطحی بود و اطلاعات خود وی نیز مانند این گزارشات سطحی و متأثر از غرور او بود.
11 ـ محمدرضا تلاش زیاد کرد تا ریشه نارضایتی طبقه دانشجو را بشناسد و اقداماتی در جهت رفاه آنها انجام داد و تعجب میکرد که با انی اقدامات چرا دانشجویان راضی نمیشوند! ساواک نیز هیچگاه نتوانست ریشه این عدم رضایت را بشناسد و آن را به تحریکات شوروی و حزب توده نسبت میداد.
12 ـ محمدرضا مانند پدرش ولی با شیوه ملایمتری ایلات و عشایر را سرکوب کرد. او بهشدت مواظب کردها و ایلات بختیاری و بویراحمد و طوایف فارس بود، ولی برای سایر ایلات اهمیت خاصی قائل نبود؛ چون از نظر تعداد کم و از نظر منطقه محدود بودند و یا تعداد زیادی از سران آنها هواخواه دولت بودند.
13 ـ اجرای قانون "اصلاحات ارضی " در بدو امر موجبات رضایت دهقانان را فراهم آورد. مواردی بود که تعداد املاک یک مالک به 400 پارچه آبادی میرسید و چون نمیتوانست و نیاز نداشت که این املاک را خود اداره کند، پیشکارانی تعیین میکرد و مالک یا مباشر با رعیت تا حد برده بدرفتاری میکردند و اینگونه املاک به علت بیتوجهی روبه خرابی میرفت. موارد زیادی بود که مالک یا دو ده داشت و با علاقمندی اراضی خود را سرپرستی میکرد. هر ده مسائل مشترکی دارد که توسط مالک اداره میشد مانند لایروبی قنوات و سایر امور. "اصلاحات ارضی " ضرری به مالکین دسته اول نزد بلکه بیشتر به ضرر خرده مالکین و مالکین متوسط تمام شد. استثنائات زیادی به قانون اولیه افزوده شد و هرکس که پول کافی داشت و یا با مقامات عالی مملکتی ارتباطی داشت توانست از این استثنائات استفاده کند و مرغوبترین املاک خود را حفظ کند. در حالیکه املاک بسیاری از خرده مالکین و مالکین ضعیف حیف و میل شد و سبب ورشکستگی یا دلسردی آنها گردید. بعدها دولت اعلام کرد که اراضی موات را، حتی اگر 1000 هکتار باشد، به علاقمندان واگذار میکند. بدینترتیب تناقض عجیبی در مالکیت ایجاد شد و اراضی وسیعی در اختیار مالکین نوپا قرار گرفت. در نتیجه این سیاست، قنوات رو به خشکی رفت و دهات تقسیم شده رو به خرابی گذارد. رعیت سابق هم با امکانات کم و اراضی کوچکو قطعه قطعه نتوانست تولید کند و از حمایت مالی مالک هم برخوردار نبود. همزمان با فقر روستاییان انواع پروژههای دولتی با دلارهای نفتی شروع شد و روستاییان فقیر را جذب شهرها و مناطق پروژهها کرد. این دقیقاً یک طرح آمریکایی بود که ایرن را محتاج واردات گندم از آمریکا نماید که عملی هم شد.
در مقالهای درمجله اکونومیست خواندم که آمریکاییها در نیجریه که یک کشور نفتخیر و ثروتمند است و از طرفی در حد خودکفایی اراضی مرغوب زراعی و آب فراوان دارد، وارد عمل شدند تا این کشور را به بازار گندم خود تبدیل کنند. آنها در چند مرحله و بدون علت بانکی و اقتصادی ارزش پول آن کشور را بالا بردند تا به حدود 5 برابر ارزش واقعی آن رسید. با بالا رفتن ارزش پول، تولیدات کشاورزی با پرداخت یکپنجم بهای واقعی آن از کشاورز خریداری شد و چون خانوارهای کشاورز با این پول کم نمیتوانستند مایحتاج ضروری خود را تأمین کنند، کشاورزی را رها کرده و به شهرها رو آوردند و نیجریه نیازمند واردات گندم از آمریکا شد. این یکی از دلایل مهم کودتای سرلشکر بوهاری بود. ملاحظه میشود که آمریکاییها راههای متعددی برای ایجاد بازار فروش محصولات خود دارند و "اصلاحات ارضی " محمدرضا یکی از این راهها بود. "اصلاحات ارضی " هر چند تحت عنوان ایجاد رضایت روستاییان اجرا شد و یکی از پایههای "دکترین امنیت ملی " محمدرضا را تشکیل میداد ولی در واقع ناظر به اهداف فوق بود که از سودجویی آمریکاییها ناشی میشد.
14 ـ برنامههای بلند پروازانه و اسرافکارانه محمدرضا در اجرای پروژههای بزرگ و متوسط در واقع راهی بود که دلارهای نفتی را به جیب شرکتهای غربی بازمیگرداند. این پروژهها هم روستاییان را تبدیل به کارگر نمود در حدی که در تهران جمعیت به 2 برابر رسید و هم کشور را با کمبود مهندس و تکنسین مواجه ساخت و ایران مجبور شد این کمبود را از طریق متخصصین تعدادی کشورهای آسیایی جبران کند.
15 ـ محمدرضا با صدور فرمان مبارزه با گرانفروشی و اجرای بسیار غلط آن که اذیت و آزار و غارت کسبه جزء را در پی داشت، سبب نارضایتی طبقه کاسب کار مملکت شد.
16 ـ در سیاست خارجی و بهخصوص سیاست منطقهای دکترین اجرا شده توسط محمدرضا تبعیت کامل از دستورات آمریکا و انگلیس بود. این دکترین عملاً ایران را به یک پایگاه ضدشوروی برای غرب و آمریکا تبدیل نمود و محمدرضا برخلاف اصول همسایگی به خود اجازه داد تا رادارهای آمریکایی را در مرز ایران و شوروی مستقر سازد که تا 5000 کیلومتر درون خاک شوروی را عکسبرداری میکردند. در خاورمیانه نیز محمدرضا رسماً عنوان "ژاندارم منطقه " را دریافت کرد و به این عنوان افتخار مینمود. در این باره بعداً توضیح مفصل خواهم داد. سیستمی که این دکترین امنیت ضدملی را اجرا میکرد به شرح زیر بود:
*الف: شاخه نظامی (ارتش، نیروهای انتظامی، ساواک)؛
*ب: شاخه اجرایی (هیئت دولت، سازمانهای دولتی).
قوه قضائیه و قوه مقننه مجریان ساکت اوامر محمدرضا بودند. قوه مقننه هر قانونی را تصویب میکرد و قوه قضائیه نیز در پروندههای مهم طبق دستور عمل میکرد و فاقد استقلال بود. دو شاخه نظامی و غیرنظامی هر یک جداگانه تحت امر شخص محمدرضا بودند و از این نظر هرم قدرت شباهت کامل به دوران رضا داشت. چنین بود نکات اساسی آن چیزی که میتوان "دکترین امنیت ملی " در دوران محمدرضا نامید.
* "شورای هماهنگی " و مسائل منطقهای
در اینجا میکوشم تا برخی مسائل منطقهای را که در جلسات "شورای هماهنگی " مطرح میشد و یا از طریق "دفتر ویژه اطلاعات " مطلع میشدم، در حدی که حافظهام یاری میدهد، بیان کنم.
*اصفهان
شهر اصفهان از گذشته مورد نظر خاص انگلیسیها بوده است. علت این توجه مرکزیت اصفهان در بین دو منطقه شمالی و جنوبی است. در دوران قاجار همیشه حکام اصفهان از مقتدرترین و با نفوذترین رجال بودند. در دوران رضا خان و محمدرضا، انگلیسیها صارمالدوله را به عنوان نماینده خود در اصفهان حفظ کردند و او با وجودی که بسیار مسن بود، تا این اواخر زنده بود. پسرش تا حدودی استعداد پدر را واجد بود و مدتی آجودان کشوری محمدرضا شد. آنها در دوران محمدرضا به دفعات تلاش کردند که اصفهان را پایتخت کنند و استدلال میکردند که تهران در مقابل حمله شوروی آسیبپذیر است و به سهولت قابل تصرف میباشد. در حالیکه اصفهان، به خط مستقیم، در عمق 400 کیلومتری مرز شمال قرار دارد و کوههای بختیاری به آن قدرت دفاعی میبخشد. در جنگ جهانی دوم برلین به علت شرقی بودن موقعیت سریعاً به اشغال ارتش شوروی درآمد و پاریس نیز به علت شمالی بودن موقعیت سریعاً توسط قوای آلمان تصرف شد.
مسئله دیگری که در رابطه با اصفهان قابل ذکر است و در "شورایعالی هماهنگی " مطرح شد، مسئله تأسیس کارخانه ذوبآهن اصفهان بود، که سبب زندگی و فعالیت تعداد زیادی مهندس و تکنسین شوروی در این شهر میشد. شورا مسئولیت امر را به اداره کل هشتم ساواک داد و مقرر شد که ساواک با تقویت فوقالعاده امکانات خود کلیه اتباع شوروی را در اصفهان تحت مراقبت قرار دهد. به همین نحو عمل شد و لذا ساواک اصفهان از امکانات وسیعی در منطقه برخوردار گردید.
*ایلام
از استان ایلام مسئله قابل ذکری به خاطرم نمیآید و تنها مورد سرهنگ رئوفی شاید قابل بیان باشد.
رئوفی سرهنگ بازنشسته ارتش بود که فرد مبتکری بهشمار میرفت و همیشه برای ملاقات من به دفتر میآمد و ارادت خاصی به من ابراز میداشت. او کرد بود و بهتدریج فرماندار مریوان، مهران، استاندار کردستان و سپس استاندار لرستان شد. او با وجودی که مورد مرحمت خاص محمدرضا بود و چندبار نیز با او ملاقات کرده بود، پس از استانداری لرستان بیکار شد و هر چه نزد محمدرضا تلاش کردم تا شغلی به او واگذار کند، بینتیجه بود. تصور میکنم خود رئوفی هیچگاه علت را متوجه نشد و لذا بد نیست علت را بنویسم: زمانی که استاندار لرستان بود، سفیر آمریکا و خانمش طی نامهای از او خواهش کردند که اگر ممکن است سفری به لرستان بکنند. رئوفی بدون اجازه از یک مقام مسئول پذیرفت و حدود 10 روز نقاط دیدنی استان را به سفیر آمریکا و همسرش نشان داد. پس از خاتمه مسافرت، سفیر و خانمش نامه تشکرآمیزی به او نوشتند و او را برای مسافرت به آمریکا دعوت رسمی نمودند. رئوفی تمام مدارک را از آغاز به من داد تا محمدرضا مطالعه کند و من تحویل دادم. محمدرضا هیچ دستوری نداد، ولی رئوفی پس از 6 ماه تعویض شد و تا انقلاب (شاید حدود 5 سال) در انتظار ارجاع شغل بود و با من ملاقات داشت. من کراراً تقاضای استانداری مجدد او را از محمدرضا کردم ولی بینتیجه ماند. رئوفی را آخرین بار در زمان دولت شاپور بختیار دیدم. برای دیدن من به بازرسی آمد. لباس مشکی خیلی شیکی به تن داشت که جلیقه آن زردوزی بود و مسلح هم بود. گفت که میخواهد به کردستان برود و دیگر او را ندیدم. او در زمانیکه فرماندار مهران بود، آن هم بدون اجازه از مقام مسئولی،اقدام به احداث یک پارک و گردشگاه و یک سد خاکی کرد که موجب نارضایتی عراقیها شد، چون سد فوق آب رودخانه گنجانچم را که همیشه به استان سلیمانیه عراق میرفت در پشت خود ذخیره مینمود. لذا عراقیها از این عمل او به وزارت خارجه شکایت کردند و منجر به تعویض او شد.
رئوفی از فرقه دراویش نعمتاللهی بود. این فرقه بعداً دوشاخه شد، که رئیس یکی از شاخهها یک فرد گنابادی بود. ولی رئوفی تابع شاخهای بود که رئیس آن دکتر [جواد] نوربخش بود. او به این فرقه اعتقاد زیاد داشت.
*باختران
مسئله مهمی که در رابطه با باختران قابل ذکر است، اختلاف مرزی ایران و عراق در سال 1352 میباشد. مدتی بود که عراقیها اعتراض داشتند که در 2 یا 3 نقطه، علائم مرزی حدود 10 کیلومتر جلوتر در خاک عراق گذارده شده و منطبق با قرارداد مرزی منعقده نیست. این قرارداد زمانیکه عراق مستعمره انگلستان بود با نظارت انگلیسیها منعقد شده و نسخ آن در وزارت خارجه دو کشور موجود است. مسلماً این امکان وجود دارد که در بسیاری نقاط مرزی که علائم مشخصه مانند کوه و رودخانه و آبادی و امثالهم موجود نیست، علائم مقداری کم و زیاد شود. در مرزهای شرقی ایران چنین مواردی همیشه از طریق هیئت مرزی به ریاست سپهبد جهانبانی حل و فصل میشد. ولی اختلاف فوق با عراق مربوط به تیرگی روابط سیاسی دو کشور بود و بیش از هر چیز حمایت ایران از اکراد بارزانی عراق را رنج میداد. منطقه مورد اعتراض عراق منطقهای بود به عرض مثلاً 10 کیلومتر و طول حدود 100 کیلومتر. تا بالاخره در سال 1352، 2 ـ 3 واحد مرزی عراق، که بزرگترین آن یک گروهان مرزی بود، منطقه مورد اعتراض را تصرف کرده و 2 یا 3 پاسگاه مرزی را خلعسلاح نمودند. قاعده بر این است که در چنین مواردی هیچگاه واحدهای ارتش دو کشور وارد عمل نمیشوند، چون مفهوم آن جنگ بین دو کشور است و مسئله توسط واحدهای مرزی حل و فصل میگردد. به هرحال مسئله فوق، که در قرارداد 1975 الجزایر حل شد، به اندازه کافی شهرت دارد و لذا شاید قابل ذکرتر جریان عباس قرهباغی در این رابطه باشد، که غلامعلی اویسی به علت خصومت با او میخواست ماجرا را به جنگ دو ارتش بکشاند!
اویسی فرماندهی نیروی زمینی را به عهده داشت و عباس قرهباغی جانشین او بود و یک خانه سازمانی نیز به قرهباغی داده شده بود. قرهباغی در محافل خصوصی و نیمهخصوصی مرتباً از سواد و فهم نظامی اویسی انتقاد میکرد و این انتقاد مدام از اویسی شاید بیش از یک سال ادامه داشت. اویسی مطالب را میشنید و به قرهباغی چیزی نمیگفت و برای تلافیجویی نقشه طراحی میکرد. او بالاخره از تیرگی روابط با عراق استفاده کرد و یک پست فرماندهی سپاه غرب، که در آن زمان وجود نداشت، به تصویب محمدرضا رساند و قرهباغی را برای این پست پیشنهاد نمود و اینهم مورد تصویب محمدرضا قرار گرفت که به تصور خود از نظر اعطاء پست فرماندهی به قرهباغی کمک مینمود! بلافاصله پس از تصویب پست، همان شب قرهباغی مرا به خانهاش دعوت کرد و شکوه نمود که اویسی دشمنی را به حد اعلا رسانده و چنین بلایی بر سر او آورده است! گفتم که او انتقادات شما را مرتباً شنیده و به نحوی تلافی کرده که شما باید از محمدرضا به خاطر پست جدید سپاسگزار باشید و چارهای جز اطاعت ندارید! قرهباغی گفت: "اویسی یک ماه مهلت داده تا خانه سازمانی را تخلیه و به جانشین جدید فرمانده نیروی زمینی (سپهبد سیوشانس) تحویل دهم. خانهای که دارم در اجاره است پس زن و بچه را چه کنم؟ " گفتم: "بهترین راه این است که با خود به کرمانشاه ببری! " قرهباغی همین کار را کرد و وقتی که در باختران مستقر شد، جریان تصرف 3 پاسگاه ایرانی توسط عراق صورت گرفت. اویسی به محمدرضا گفت که تنها راهحل این است که مرزبانی ایران توسط ارتش تقویت و توپخانه سپاه غرب هم آن را پشتیبانی کند! محمدرضا هم تصویب نمود! قرهباغی مخالف دخالت ارتش بود و کار را فقط وظیفه مرزبانی میدانست و از مرکز ـ از طریق من ـ تقاضای کمک میکرد. اویسی هم به محمدرضا تلقین میکرد که قرهباغی نیروی کافی در اختیار دارد و تقاضای کمک از مرکز نامفهوم است و محمدرضا حرف اویسی را میپذیرفت. لذا پس از چند هفته اویسی به محمدرضا پیشنهاد کرد که قرهباغی تعویض شود و سپهبد فرخنیا، که به زعم اویسی افسر جنگی است، جایگزین او گردد. محمدرضا نیز پذیرفت! قرهباغی و خانواده به تهران مراجعت کردند و قرهباغی منتظر خدمت شد. اویسی به هدف خود رسیده بود، زیرا پس از مدتی افسر منتظر خدمت، بازنشسته میشود. قرهباغی و خانمش هر شب مرا دعوت میکردند و چون خانهشان در اجاره بود به رستوران میبردند و کمک میخواستند. به قرهباغی گفتم که فعلاً محمدرضا هیچ پیشنهادی را نمیپذیرد و اجازه دهید تا حداقل یک ماه از این ماجرا بگذرد و سپس عریضهای بنویسید و سوابق خدمت خود را شرح دهید و من هم مطلبی اضافه خواهم کرد. اوهمین کار را کرد و من هم در نامه جداگانهای سوابق او را یادآوری کردم و محمدرضا تصویب نمود که قرهباغی فرمانده ژاندارمری شود. او تا زمان دولت شریف امامی در همین پست ماند و چون هفتهای دوبار با محمدرضا ملاقات داشت، توانست خود را جا کند و در همان ژاندارمری ارتشبد شد. اما، فرخنیا، که به جای قرهباغی فرمانده سپاه غرب شد، اصلاً کاری به تصرف پاسگاهها توسط عراق نداشت و میگفت که مسئله فوق در حیطه وظایف مرزبانی است و صحیح هم میگفت و اویسی نیز از حرف او نزد محمدرضا حمایت میکرد و سپاه در زمان فرماندهی فرخنیا کوچکترین دخالتی در مسئله مرزی نکرد. ولی همین حرف صحیح به علت کارشکنی اویسی از قرهباغی پذیرفته نشد.
*خراسان
در دوران تشکیل "شورایعالی هماهنگی " فعالیت مشهودی از روسها در منطقه خراسان گزارش نشد. مسائل استان فوق که در شورا مطرح میشد، عبارت بود از:
الف: مسئله راه تایباد، که مسیر قاچاق موادمخدر از افغانستان بود. تریاک و موادمخدر اکثراً در نفتکشها جاسازی میشد، که در موارد محدودی توسط ژاندارمری کشف میگردید. بقیه از طریق شبکه عظیم واسطهها و با قیمت گزاف به متقاضیان میرسید. تریاک وارده فقط با طلا معامله میشد.
ب: به علت ورود تعداد زیاد افغانی، ژاندارمری کنترل ورود افغانها را دشوار میدانست. چون کارگر افغانی پرکارتر و ارزانتر از کارگر ایرانی بود، اکثر آنها موفق به پیدا کردن کار در ایران میشدند. قبل از انقلاب تعداد افغانیهای مقیم ایران حدود 5/1 میلیون نفر تخمین زده میشد. تعدادی نیز به عنوان زیارت به مشهد میرفتند ولی دیگر به افغانستان مراجعت نمیکردند و از آنجا برای یافتن کار راهی سایر نقاط کشور میشدند. علت این مهاجرت فقر شدید و بیکاری مردم افغانستان بود.
*خوزستان
خوزستان از مناطق مهم مورد توجه انگلیسیها و سپس آمریکاییها بود. رئیس MI-6 سفارت انگلیس در ایران، گاه اشاره میکرد که محمدرضا باید طرحهای عمرانی زیاد در این استان پیاده کند، زیرا روحیه خودمختاری و استقلالطلبی در مردم عرب خوزستان قوی است. من صحبتهای او را هم به محمدرضا میگفتم و هم در "شورایعالی هماهنگی " مطرح میکردم ولی در آن زمان هیچیک اهمیتی برای این امر قائل نبودند.
عمدهترین مسائلی که در رابطه با خوزستان در "شورایعالی هماهنگی " مطرح میشد، به شرح زیر بود:
الف ـ قاچاق وسیع همهگونه وسایل از شیخنشینهای خلیجفارس به داخل کشور: قاچاقچیان جنوب دارای تشکیلات قوی بودند و کارمندان گمرک و حتی مقامات بالای این استان آلوده به قاچاق بودند. مقامات مهم استان به طور رسمی عمل قاچاق را انجام میدادند و به آن جنبه معمولی داده بودند. خانمهای استاندار و فرماندار و رؤسای ادارات و فرماندهان نظامی و انتظامی، هر چند وقت یکبار سفری به کویت مینمودند و هر یک 20 ـ 30 چمدان وسایل مورد نیاز خود و اضافه بر آن را با خود به ایران میآوردند. انبار گمرک نیز خود یک واسطه قاچاق برای مقامات و اشخاص موردنظر بود؛ زیرا گمرک پس از مدتی مجاز به فروش اجناس قاچاق است. لذا بهترین وسایل را رئیس و کارمندان گمرک به خانواده مقامات و افراد موردنظر خود میفروختند.
ب ـ مسافرت وسیع کارگران بیکار ایرانی به کویت بهطور غیرمجاز: گاهی مقامات کویتی این کارگران را عودت میدادند و گاهی قبول میکردند. برای این کار نیز تشکیلات وسیعی در سطح جنوب وجود داشت که در ایران از هر کارگر مبلغی اخذ مینمود و در کویت برای او کار پیدا میکرد. این تشکیلات ایرانی ـ کویتی برای گردانندگان آن بسیار پولساز بود. علت هجوم کارگران ایرانی به کویت این بود که در کویت دستمزدها بسیار بالاست و گاه یک کارگر ایرانی با 3 ماه کار کردن در کویت هزینه یکسال و بیشتر خود را تأمین مینمود. گاهی این مسافرتها خطرناک هم بود و یک لنج فرسوده 50 الی 100 کارگر ایرانی را با خود میبرد و در دریا غرق میشد و تلفاتی به بار میآمد.
ج ـ مسئله دیگری که اکثراً از طرف نماینده ساواک در "شورایعالی هماهنگی " مطرح میشد، مسئله "جبهه تحریر خوزستان " بود که ساواک به عنوان یک موضوع جدی روی آن کار میکرد و در بخشی از اداره کل سوم بولتن یک ماهه یا دوماهه تنظیم و به دفتر ارسال میشد. اطلاعات ساواک این بود که گردانندگان این جبهه با حمایت دولت عراق خواستار استقلال خوزستان هستند و نام این استان را "عربستان " گذاردهاند. آنها چون شناخته شده بودند و در بغداد و بصره و آبادیهای بصره سکنی داشتند، هرگاه موقعیت را مناسب میدیدند وارد خوزستان شده و به تبلیغات پنهانی و جذب هوادار و پخش اعلامیه میپرداختند. ساواک نیز بیکار نبود و در برخی از شبکهها نفوذ کرده و در برخی موارد عدهای را دستگیر مینمود. در برخی مناطق خوزستان نیز برخی رؤسای طوایف طرفدار جبهه و برخی طرفدار ایران بودند. این فعالیت تا انقلاب ادامه داشت.
*سیستان و بلوچستان
قبلاً درباره اهمیت منطقه فوق و نقش خانوادة علم در این منطقه توضیح مکرر دادهام.
مسائلی که در رابطه با استان فوق در "شورایعالی هماهنگی " مطرح میشد، به شرح زیر است:
الف: یکبار توسط نصیری مسئله مسافرت سناتور خزیمه علم به زاهدان مطرح شد که به علت بیاعتنایی رئیس ساواک منطقه منجر به برکناری وی شد. این مطلب را قبلاً شرح دادهام.
ب : به کرات ژاندارمری از راهزنیهای بین زاهدان و چاهبهار سخن میگفت. جاده زاهدان ـ چاهبهار یک جاده درجه 3 مخروبه بود و کنترل ژاندارمری بر آن بسیار دشوار و گویا حدود 600 کیلومتر مسافت داشت. در زمانی که قرهباغی فرمانده ژاندارمری بود، او چند بار عنوان کرد که دستجات راهزن منطقه خود را وابسته به آقای علم میدانند. سخن قرهباغی مورد حمله شدید نصیری و ازهاری (رئیس ستاد ارتش) قرار میگرفت و آنها بهشدت تکذیب میکردند. قرهباغی بعدها از طرح موضوع چشم نپوشید و فقط عنوان را عوض کرد و میگفت: "برخی موارد عدم امنیت و راهزنی از خارج منطقه تحریک میشود و در مواردی که این راهزنان دستگیر میشوند در مراجع قضائی تبرئه و مرخص میگردند و جریتر میشوند! " به هر حال، روشن بود که تحریکات از ناحیه علم است و منظور این است که هم ابواب جمعی خود را حفظ کند و هم دائماً وابستگی امنیت منطقه را به خود و خانوادهاش گوشزد نماید! زمانی که اویسی فرمانده ژاندارمری بود خود را راحت میکرد و این عدم امنیت را به فقر نسبت میداد و نه به علم و نظرش توسط شورا تأیید میشد!
پ: مسئلهای که سپهبد کمال، رئیس اداره دوم ارتش، در شورا مطرح میکرد پیرامون خودمختاری بلوچستان بود. او میگفت که از بالا (یعنی انگلیسیها) شنیده که قرار است یک بلوچستان مستقل، متشکل از بلوچستان ایران و پاکستان بهوجود آید. در چنین مواردی، ازهاری (رئیس ستاد) بلافاصله میگفت: "این صحبتها برای بحث است و در صورتجلسه نوشته نشود! "، که نوشته نمیشد. سپس ازهاری میگفت: "تا ارتش زنده است اجازه انجام این نقشه را نخواهد داد! " هر موقع که بحث بلوچستان در شورا مطرح میشد، سپهبد کمال اصرار داشت این مطلب را به عنوان "یک مطلب مطمئن " عنوان کند و برخورد ازهاری هم همان بود و در صورتجلسات درج نمیشد و اصولاً موضوع جدی گرفته نمیشد. در واقع، در زمان بوتو نیز ناآرامیهای بلوچستان اوج گرفت و محمدرضا با خریدن تعدادی سران بلوچ موفق به جلوگیری از سرایت اغتشاشات به داخل ایران شد.
ت: مسئله دیگر، قاچاق نیمه علنی در زاهدان بود که خود وسیلهای برای سوءاستفاده مأمورین دولت بود و هیچگاه خواستند یا نتوانستند جلوی این کار را بگیرند.
ث: قاچاق تریاک و اجناس از طریق سراوان، که اکثراً به وسیلة کامیون حمل میشد، از مسائل استاد بود. مأمورین ژاندارمری در مواردی کشف میکردند و در مواردی با اخذ رشوه اجازه عبور میدادند.
ج: ورود افراد بلوچ پاکستانی و بهخصوص افغانیها از مرز افغانستان به درون ایران برای یافتن کار نیز از مسائل همیشگی استان فوق بود.
ج: ژاندارمری از امکانات ناچیز خود شکوه داشت: دور بودن پاسگاههای مرزی از یکدیگر، که گاه فاصله دوپاسگاه به 150 کیلومتر میرسید و به لحاظ کمی بودجه ژاندارمری امکان تقویت وجود نداشت، وضع بد پاسگاههای مرزی و دور بودن پرسنل پاسگاهها (اکثراً) از خانوادههایشان.
ح: ورود اشخاص به طور قاچاق از مرزهای آبی بلوچستان، که در برخی موارد هدفهای ساواک بودند. رئیس ساواک میگفت که این افراد در لبنان تعلیم میبینند ولی در بیشتر موارد بلوچهای پاکستان بودند که از مرزهای آبی برای کار به امارات میرفتند.
خ: موارد ورود سلاح قاچاق از مرزهای آبی بلوچستان کمتر مشاهده میشد و نیز ورود سایر اجناس قاچاق از مرز آبی فوق، در مقایسه با سایر نقاط ایران کمتر بود.
د: قرار بود که برای مبادله بازرگانی با افغانستان جاده اساسی از چاهبهار به زاهدان و زابل کشیده شود و از آنجا به جاده قندهار و کابل وصل شود ولی بعداً بندرعباس ترجیح داده شد. قسمتی از جاده در ایران درست شد و پروژه به علت مسائل سیاسی رها گردید.
*گرگان و گنبد
چون منطقه فوق مأوای ترکمنها بود، روسها تلاش میکردند تا با ایجاد شبکه در بین آنها، هم از وضع منطقه مطلع شوند و هم تعداد بیشتری را به خود متمایل کنند. لذا، اداره کل هشتم، با علم بر این موضوع، تشکیلات متناسبی را در این منطقه مستقر نمود و مواردی را نیز کشف کرد. روش تماس بیشتر به این شکل بود که فرد جاسوس شب هنگام خود را به مرز ایران و شوروی میرساند و با علائم خاصی پاسگاه مرزی شوروی ترتیب ورود او را به خاک شوروی میداد. او همان شب اطلاعات مکتسبه را به طرف روس خود رد میکرد و دستورات لازم را اخذ و به همان ترتیب به ایران مراجعت مینمود. فعالیت روسها در این زمینه شدید نبود و بسیار محتاط عمل میکردند. بهجز مسئله فوق، مسئله قابل توجه دیگر در شورا مطرح نمیشد.
*گیلان و مازندران
با شکل فعالیت علنی ساواک این دستگاه در دو استان فوق موفق به کشف عوامل متمایل به شوروی و اطلاع از فعالیت آنها نمیشد. لذا، سرویس اطلاعاتی انگلستان به ایجاد شبکه خاصی به سرپرستی ماهوتیان دست زد، که موفقیت زیاد داشت. آمریکاییها و انگلیسیها در این زمینه فعالیت اطلاعاتی جدی در مناطق فوق داشتند، که قبلاً درباره چند شبکه آن توضیح دادهام. موارد فوق مسائلی نبود که در جلسات "شورای هماهنگی " مطرح شود.
*هرمزگان
استان فوق در این اواخر با اتصال قسمتهایی از بلوچستان و کرمان و فارس تأسیس شد. مسائلی که از این استان جدیدالتأسیس در "شورایعالی هماهنگی " مطرح شد، به شرح زیر است:
الف: بندرعباس جوابگوی حجم صادرات و واردات از این بندر نبود. در بسیاری از جلسات شورا از کمبود تأسیسات بندری صحبت میشد. آنچه رؤسای شهربانی و ساواک و فرمانده ژاندارمری میگفتند، مأخوذ از گزارشاتی بود که از مسئولین تابعه دربافت میداشتند. در نتیجه، هیئتی را از "دفتر ویژه اطلاعات " و بازرسی توأمان اعزام داشتم و در زمان تحقیق مشخص شد که بیش از 800 کشتی در انتظار خالی کردن محموله خود هستند و تعدادی از کشتیها بیش از 6 ماه است که در انتظار نوبت تخلیه میباشند و طی 8 ماه اول سال دولت رقمی بیش از 2 میلیارد دلار بابت سورشارژ به صاحبات کشتی پرداخته است.
مسلماً یک دلیل فقدان امکانات کافی بود، ولی دلیل مهم دیگری نیز وجود داشت و آن عدم هماهنگی در دولت در امر سفارشات خارجی بود، به نحوی که کالاهای وزارتخانهها در فاصله زمانی کوتاه به بندر میرسید و در وزارتخانه مربوطه آمادگی تحویل کالا موجود نبود! شورا تقاضا داشت که مسئله از طریق دفتر به اطلاع محمدرضا برسد که بر این اساس هیئت تحقیق مجهزی به محل اعزام شد و گزارش جامعی تحویل محمدرضا گردید و او به روال معمول خود در حاشیه نوشت: "به نخستوزیر (هویدا) تحویل گردد ". به هویدا تحویل شد و او هم در کشوی میز خود گذاشت و فقط به افسر دفتر گفت: "به اعلیحضرت بگویید اطاعت میشود! ". این برای محمدرضا کاملاً کافی بود.
ب: مسئله مهم دیگر، عدم وجود یک جاده عرضی در کرانه بود، که از نظر ایجاد ارتباط میان بنادر جنوب اهمیت بسیار داشت. از نظر اهمیت مسئله به خطیبی واگذار شد تا سازمان او انجام دهد و نه وزارت راه. این کار اصلاً منطق نداشت. او نیز هر سال 20 ـ 30 کیلومتر جاده خاکی درجه 3 درست میکرد که سال بعد در اثر بارندگی غیرقابل استفاده میشد.
*مسئله ارامنه و داشناکسیون
از جمله گروههایی که با موافقت محمدرضا در ایران فعالیت نیمه مخفی داشت، گروه سیاسی ارامنه موسوم به "داشناکسیون " و "ارتش سری ارامنه " بود.
طبق گزارشات ساواک، ارامنه ایران حدود 70 هزار نفر تخمین زده میشدند، که به طور عمده در تهران و اصفهان سکونت داشتند و در برخی شهرهای دیگر ایران نیز به تعداد کم یا زیاد پراکنده بودند. طبق قانون اساسی، ارامنه حق داشتند دو نماینده در مجلس شورا داشته باشند، که سالها آلکساندر آقایان نماینده ارامنه جنوب بود و پس از او پسرش فلیکس نماینده شد و تا زمانیکه به دستور محمدرضا سناتور گردید این سمت را داشت. آقایان را زیاد میدیدم، چون یکی از نزدیکترین دوستان خصوصی محمدراض بود. نماینده دیگر ارامنه ساگینیان بود، که در عین حال روزنامه ارامنه را اداره میکرد و مدیر آن بود. ساگینیان را نیز در شروع کارم در ساواک چندین بار برحسب تقاضای خودش در ساواک دیدم، ولی بعدها ندیدم و اگر کاری داشت به "دفتر ویژه اطلاعات " مراجعه میکرد که بیشتر در ارتباط با مشکلات روزنامهاش بود و توسط مسئول مربوطه به سادگی رفع میگردید.
ارامنه ایران مانند هر گروه به 3 دسته متمایز فقیر و متوسط و مرفه تقسیم میشدند. طبقه فقیر ارامنه اکثراً کارگر فنی و کسبه بودند، طبقه متوسط بیشتر به اغذیهفروشی اشتغال داشتند و طبقه مرفه افراد ثروتمند و سرمایهداری بودند که مرفهترین آنها فلیکس آقایان و خانوادهاش بود.
ارامنه به طور عمده در ارمنستان شوروی متمرکزند و در واقع این جمهوری سرزمین اصلی ارامنه محسوب میشود و لذا ارامنه جهان به آن دلبستگی و علاقه قومی و مذهبی دارند. مرکز اصلی مذهبی ارامنه ایران یکی در ایران (ارمنستان شوروی) و دیگری در فلسطین (بیتالمقدس) است.
ارمنستان، طبق تعریف آنهایی که دیدهاند منطقة بسیار زیبایی است. پس ارامنه مانند یهود قبل از تشکیل کشور اسرائیل بلاتکلیف نیستند و هرگاه وضع بینالمللی ایجاب کند، میتوانند به میهن خود بروند ولو یکی از جمهوریهای شوروی باشد. به همین دلیل میان ارامنه ایران و ارمنستان شوروی ارتباط فرهنگی قوی برقرار است. همیشه تعداد زیادی از ارامنه به ساختمان مربوط به سفارت شوروی مراجعه میکردند و درخواست روادید سفر به ارمنستان داشتند، که پس از تشریفات طولانی با مسافرت آنها موافقت میشد ولی آنها همیشه پس از سفر در نامه به خویشان و دوستان خود از وضع ایران شدیداً تعریف میکردند و علیه حکومت شوروی و ارمنستان مینوشتند و نامهها هم به دست گیرنده میرسید! نظریه ساواک این بود که این نامهها با اجازه حکومت محلی شوروی است و اینگونه ارامنه که به عنوان ارمنی ساده رفتهاند، به صورت ارمنی کارآزموده قصد مراجعت دارند تا برای شوروی کار کنند. لذا به مدیرکل هشتم ساواک هشدار داده شد که یا باید مانع مراجعت آنها شد و یا اداره کل هشتم باید به حدی قوی باشد که همه این افراد را پس از مراجعت لااقل به تناوب مخفیانه کنترل کند. اداره کل هشتم چنین قدرتی در خود ندید و لذا به همه ارامنه اخطار کرد که اگر فردی به ارمنستان رفت، دیگر حق مراجعت به ایران ندارد. افراد قبول میکردند ولی کنترل مراجعت یا عدم مراجعت برای اداره کل هشتم کار آسانی نبود، خاصه اینکه از راههای قاچاق نیز میتوانستند وارد ایران شوند. این گروه از طبقه فقیر ارامنه بودند. ولی طبقه مرفه ارامنه هیچگاه تقاضای مسافرت به شوروی نمینمودند و بیشتر به اسرائیل و اروپا و آمریکا میرفتند، هر چند در آنها نیز علاقه باطنی به ارمنستان شوروی وجود داشت.
زمانیکه قائممقام ساواک شدم، ساگینیان، نماینده ارامنه، به کرات خواهش کرد که رئیس ارتش سری ارامنه در ایران را ببینم. این درخواست مسجل میساخت که قبلاً علوی کیا نیز با او تماس داشته است. کمی تردید داشتم که وی را، که در واقع رئیس تروریستهای ارمنی در ایران بود و مسلماً در سطح جهانی نیز مقامی بود، ببینم. به هر حال موافقت کردم. او همراه ساگینیان به دفترم در ساواک (خیابان زاهدی) آمد و حداکثر احترام را به جای آورد. از نظر ظاهر یک فرد نمونه بود: جوانی حدود 30 ساله با قیافه مردانه بسیار زیبا، موهای بور، چشمهای زاغ. در صحبتها بسیار آرام و متین و مؤدب و هوشیار بود و فقط در یک مورد با قاطعیت سخن میگفت و تردیدی به خود راه نمیداد و آن این بود که اگر هر فردی ارامنه را مورد آزار قرار دهد از بین خواهد رفت. به هر حال، بهترین فرد را برای تصدی ارتش سری انتخاب کرده بودند. نحوه انتخاب او را پرسیدم. پاسخ داد که یک هیئت مدیره سرّی ارامنه هست که یک نفر را به عنوان رئیس انتخاب میکنند و فرد منتخب معمولاً تا زمان مرگ تعویض نمیشود. شاید ساگینیان نیز عضو این هیئت مدیره بود، ولی در مقابل جوان فوق درست مانند نوکر رفتار میکرد و این نشان میداد که او مقام فوقالعاده مهمی است.
پس از این ملاقات یکبار دیگر نیز علاقمند شدم که جوان فوق را ببینم، زیرا در ملاقات اول برخی سؤالات را طرح نکرده بودم. به دیدارم آمد. اصل سؤال من درباره نحوه همکاری "ارتش سری ارامنه " در سطح جهان بود. پاسخ داد که هر کشوری چنین "ارتش سری " ندارد، چون در بسیاری کشورها اقلیت ارامنه اندک است. ولی همین ارامنه محدود نیز بیپناه نیستند و ارتش سری ارامنه جهان از آنها حمایت میکند. به طور کلی تصمیمات در سطح جهانی گرفته میشود و ممکن است یک ارمنی اهل ترکیه، که عضو ارتش سری است، موظف به از بین بردن فردی شود که در فیلیپین زندگی میکند. لذا میتوان گفت که ارتشهای سری ارامنه در سطح جهان یکی است و تصمیمات در هیئت مدیره رؤسای ارتشهای سری کشورهای جهان گرفته میشود. او دشمنی عمیق خود را با ترکیه پنهان نکرد و معتقد بود که بخش اعظم سرزمین ارامنه توسط دولت ترکیه غصب شده و این دولت مسئول قتلعام میلیونها ارمنی است. ظاهراً دولت ترکیه مهمترین دشمن ارامنه و لذا اصلیترین هدف ارتش سری ارامنه است.
*کردستان و کردها
یکی از مهمترین مسائلی که به تناوب از حدود سال 1340 تا سال 1353 مستقیماً به امنیت داخلی کشور ارتباط داشت و در نتیجه ساواک درگیر آن بود، مسئله شورش و جنگهای اکراد بارزانی عراق با دولت بغداد بود. علت ارتباط این مسئله با مسائل داخلی ایران روشن است.
کردها قومی آریایی هستند که جمعیت آنها بین 8 تا 10 میلیون نفر تخمین زده میشود و در کشورهای ترکیه، ایران، عراق، سوریه و جمهوریهای ارمنستان و آذربایجان شوروی پراکنده هستند. منطقه کردستان در 5 کشور فوق واقع است و به علت کوهستانی بودن آن، عملاً بهجز شوروی، تردّد اکراد در مناطق کردنشین کشورهای فوق به سهولت انجام میگیرد و کنترل مرزی جدی نمیتوانست وجود داشته باشد. در زمان جنگ جهانی اوّل اکراد خواستار تشکیل یک کشور مستقل کردستان بودند، ولی سیاست انگلیس در منطقه ایجاد این کشور را صلاح ندانست و بعدها نیز غرب تمایلی به این خواست نشان نداد. علت اساسی این عدم تمایل، لطمهای بود که تشکیل یک کشور کرد بر موجودیت ترکیه وارد میساخت که بیشترین تعداد اکراد را در خود جای داده است. آتاتورک به قتلعام کردان ترکیه دست زد و حتی استعمال نام "کرد " را ممنوع ساخت و عنوان "ترکهای کوهستانی " را به آنها داد! اکراد برای رضا خان نیز مزاحمتهای جدی فراهم آوردند و پس از سقوط او در سالهای 1324 ـ 1325 با حمایت ارتش سرخ شوروی در مهاباد جمهوری خودمختار را تشکیل دادند ولی طولانیترین شوش اکراد علیه دولت مرکزی در عراق بود که تا سال 1975 ارتش این کشور را درگیر خود نمود و تنها با معاهده الجزایر پایان یافت.
در همان زمان حکومت خودمختار قاضی محمد در مهاباد، گفته میشد که اکراد بارزانی عراق به رهبری ملامصطفی در جنگ با دولت نوری سعید، که از حمایت انگلستان برخوردار بود، شکست خورده و به مهاباد آمدهاند. با سقوط حکومت قاضی محمد، ملامصطفی با حدود 500 سوار از طریق راههی کوهستانی به سمت قفقاز رفت و هر چند به پادگان محل دستور داده شد که جلوی او را بگیرد، ولی وی به علت تسلط بر منطقه موفق شد به شوروی پناهنده شود. ملامصطفی و همراهانش تا زمان دولت عبدالکریم قاسم در شوروی بودند و تعدادی از آنها تحصیل کرده و با زنان روس ازدواج نمودند. تا این زمان فقط روسها از خودمختاری اکراد حمایت میکردند و انگلیس و آمریکا مسئله فوق را خطر جدی برای رژیمهای وابسته به خود در ترکیه و ایراد و عراق میدانستند. قاسم فرمان عفو عمومی بارزانیها را صادر کرد و ملامصطفی و همراهانش به عراق بازگشتند و تا مدتی با دولت بغداد روابط حسنه داشتند. ولی بهتدریج، این روابط تیره شد و مجدداً جنگ اکراد عراق با دولت بغداد آغاز گردید. از این مرحله، آمریکا نیز وارد صحنه شد و تلاش کرد که با کمک محمدرضا از شورش اکراد عراق به نفع سیاست منطقهای خود و ایجاد تحولات مناسب در بغداد استفاده کند. در نتیجه، محمدرضا به حمایت از ملامصطفی پرداخت و تا مدتها جبهه بارزانیها را علیه دولت مرکزی عراق تقویت نمود.
زمانیکه قائممقام ساواک شدم، روزی فردی به نام سرتیپ منصورپور نزد من آمد و گفت که از طرف ساواک مأموریت تماس با ملامصطفی را دارد و لذا ممکن است گاهی روزها و حتی هفتهها در ساواک نباشد. پاسخ دادم که از نظر من بیاشکال است و وظیفه شما چنین حکم میکند. بدینترتیب در جریان رابطه منصورپور با بارزانیها قرار گرفتم. منصورپور خود کرد بود و در مسئله اکراد منطقه تسلط کافی، در حد شناخت شخصیتها و حتی جزئیات، داشت. وی با بسیاری از سران کرد و با شورای اکراد در اروپا آشنا بود و فرد کاملاً مناسبی برای این مسئولیت بهشمار میرفت. از نظر خصوصیات فردی نیز منظم، باهوش، آرام، با سیاست و سِرنگهدار بود. او ستاد کوچکی را در منطقه تحت تصرف بارزانیها اداره میکرد و بهترین روابط را با ملامصطفی داشت و در واقع رابط محمدرضا با او بهشمار میرفت. پس از قرارداد 1975 و ورود ملامصطفی به ایران، گویا منصورپور ملاقا با وی را ادامه داد و همان نقش سابق را به عهده داشت. او سالها در ساواک با درجه سرتیپی ماند و چون محمدرضا میخواست به وی ترفیع داده شود، به ژاندارمری منتقل شد و به درجه سرلشکری رسید و توسط ژاندارمری به ساواک مأمور گردید. منصورپور مرتباً به دیدار من میآمد و مطالبی را بیان میداشت و لذا من کم و بیش با مسئله اکراد و شورش بارزانیها آشنایی یافتم.
در طول دورانی که جنگ ملامصطفی با دولت بغداد ادامه داشت، منصورپور به کردستان عراق میرفت و در ستاد فرماندهی ملامصطفی با او سایر سران کرد ملاقات میکرد و پیغامها و خواستههای بارزانیها را به تهران منتقل مینمود. این خواستهها عموماً برآورده میشد و لذا منصورپور اکثراً رضایت ملا از محمدرضا را بیان میداشت. منصورپور میگفت که مقر فرماندهی ملاغاری طویل و وسیع است، که اقلاً صدنفر میتوانند در این غار تجمع کنند. این یک غار طبیعی است که هیچگونه تغییری در آن داده نشده و خانواده ملا نیز در آنجا زندگی میکنند و لذا هم منزل و هم ستاد اوست و تهویه و روشنایی غار به وسیلة موتور برق تأمین میشود. به گفته منصورپور، ملا دو مقر فرماندهی داشت که یکی مقر ییلاقی و دیگر مقر قشلاقی او محسوب میشد. او میگفت که اصولاً اکراد بارزانی از غارهایی که حدود 300 الی 500 متر بالاتر از کف دره است برای مبارزه با ارتش عراق استفاده میکنند و به این ترتیب عراقیها اکثراً غافلگیر شده و تلفات سنگین به جای میگذارند، مضافاً اینکه نیروهای نظامی عراق عموماً از اهالی دشت هستند و فاقد تحرک و سرعت عمل و قدرت بدنی لازم بای صعود سریع از کوه میباشند، در حالیکه کردها از طفولیت به این نوع مبارزه عادت کردهاند. در زمستان تسلط کردها بر منطقه کامل میشد و برای ارتش عراق هرگونه عملیات غیرممکن بود. منصورپور هرگونه ساز و برگ و تجهیزات مورد لزوم کردها را از طریق ارتش تأمین میکرد و به آنها میرساند. توسط ساواک یک فرستنده قوی نیز از خارج خریداری شده و در منطقه بارزانیها نصب شده بود که از آن برای تبلیغات ملا استفاده میشد. نیروهای ملا از واحدهای پیشمرگه تشکیل میشد و هر واحد تقریباً معادل یک تیپ بود. تعداد پیشمرگهها حدود 30 هزار نفر بود که هر تیپ پیشمرگه بین 3 تا 5 هزار نفر نیرو داشت و بنابراین حدود 8 الی 10 واحد پیشمرگه را دربرمیگرفت. معمولاً ارتش عراق حدود 4 تا 5 لشکر را به مقابله با پیشمرگهها اعزام میداشت که همیشه با تلفات سنگین مراجعت مینمود. در نتیجه عراق منظماً روستاهای کردنشین را با هواپیما بمباران میکرد و خسارات مالی و تلفات انسانی به اهالی وارد میساخت. این تلفات سبب دوری مردم از ملا نمیشد و به عکس اهالی همیشه به ملا از نظر مواد غذایی و سایر مایحتاج کمک میکردند. ارتش عراق هیچ توفیقی جز از راه هوایی نداشت، چون از راه زمینی امکان حمایت سریع دهات از پیشمرگهها وجود داشت و کراراً چنین میشد.
به هر حال، سالها این نبرد اکراد بارزانی ادامه داشت و دولت عراق هیچ امیدی به پیروزی نداشت. سرلشکر منصورپور معتقد بود که این جنگ فرسایشی کمر ارتش عراق را خرد کرده و دولت بغداد بالاخره مجبور به پذیرش خواست و حقوق اکراد است. در چنین شرایطی ناگهان آمریکا وارد عمل شد و به محمدرضا دستور انعقاد قرارداد 1975 با عراق داده شد. قرارداد فوق با وساطت بومدین در الجزایر میان محمدرضا و صدام به امضاء رسید و محمدرضا پذیرفت که در مقابل تعدادی ارتفاعات در باختران و قطعی شدن مرز آبی اروندرود حمایت خود را از بارزانیها سلب کند. به اعتقاد من این قرارداد فقط به سود عراق بود و مانند این بود که محمدرضا 1000 دلار بدهد و 5 دلار بگیرد. چرا آمریکا تا سال 1975 محمدرضا را به حمایت از اکراد عراق تشویق کرد و دولت مرکزی بغداد را تضعیف نمود و در این سال خواستار پایان شورش بارزانیها و تثبیت دولت بغداد شد؟! توضیح خواهم داد که این مسئله فقط به خاطر صدام بود و اکنون که مهره مورد نظر آمریکا، یعنی صدام، در جای مناسب قرار داشت، لازم بود که وی به عنوان ناجی ارتش عراق از جنگ فرسایشی با اکراد وارد میدان شود.
به هر حال، با سلب حمایت محمدرضا از اکراد، ملامصطفی راهی به جز پناهنده شدن به ایران نداشت، زیرا اگر مقاومت میکرد از سوی محمدرضا با برخوردهای تند مواجه میشد. این حادثه مسلماً بزرگترین ضربه را بر ملا وارد ساخت و نشان داد که طی این سالها آمریکاییها به سود خود با او بازی کردهاند. ملا اجباراً با حدود 90 هزار نفر افرادش (پیشمرگهها و خانوادههایشان) وارد ایران شد. به ملا و سران کرد در عظیمیه کرج جا داده شد و برای بقیه مقرر شد که شهرکهایی در چند استان ساخته شود و افراد کرد به کار در کارخانهها بپردازند. میلیاردها تومان بودجه برای احداث این خانهها تصویب و پرداخت شد که حدود یکسوم مبلغ پرداختی مصرف گردید و دوسوم آن توسط مسئولین ایرانی دزدیده شد (اسناد مربوطه در پرونده استاندار وقت باختران در بازرسی موجود است). شرایط زندگی در ایران برای بارزانیها چنان سخت شد که تعدادی از آنها به عراق بازگشتند و خود ملا نیز بیمار شد و برای معالجه به آمریکا رفت و در آنجا فوت کرد.
*شورش عشایری فارس
از 28 مرداد 1332، که دوران 25 ساله دیکتاتوری محمدرضا شروع شد، تا انقلاب دوحادثه مهم امنیت سلطنت او را به مخاطره انداخت. یکی شورش عشایر جنوب در سالهای 1340 ـ 1341 بود و دیگری قیام وسیع 15 خرداد 1342. ابتدا مسائلی را در رابطه با شورش جنوب، که به "غائله فارس " موسوم بود، مطرح میکنم:
ایلات و طوایف فارس از زمان رضا خان حادثهساز بودند. در آن زمان ارتش به جنگهای بزرگی بهخصوص در منطقه بویراحمد دست زد و پس از سالها موفق شد عشایر فارس را سرکوب کند. پس از شهریور 1320، ناصرخان و خسروخان قشقائی در فارس به اقداماتی علیه دولت مرکزی دست زدند و بالاخره پس از 28 مرداد با وساطت آمریکاییها از کشور خارج شدند. خسرو قشقائی در آلمانغربی زندگی میکرد و چون تحریکاتی علیه محمدرضا مینمود، دستور داد که ساواک ماهیانه 10 هزار تومان برای او حواله کند تا آرام شود. تصور میکنم این مبلغ تا 20 هزار تومان در ماه نیز افزایش یافت. یکی از برادران او در ایران بود و اکثراً وی را در منزل جم میدیدم. او و همسرش (دختر سرلشکر نقدی) بسیار مبادی آداب و خوشبرخورد بودند. از آنجا که تا زمان سفارت جم در اسپانیا، در ساعات فراغت اکثراً منزل جم بودم، با قشقائی نیز دوست شدم. وی از وضع مالی خود شِکوِه میکرد و میگفت که زندگی معمولی خود را نیز نمیتواند اداره کند، لذا از محمدرضا کراراً برای او کمک مالی گرفتم و از من سپاسگزار بود. بنابراین، پس از 28 مرداد 32 خیال محمدرضا از تحریکات برادران قشقائی راحت بود و تا انقلاب مزاحمتی از ناحیه آنها دیده نشد. لذا محمدرضا تصمیم گرفت که سایر ایلات و طوایف فارس را خلعسلاح و منکوب کند و از سال 1340 در این زمینه به ژاندارمری دستوراتی داد، که در نتیجه منجر به شورش وسیعی در عشایر جنوب گردید.
شورش جنوب تقریباً مصادف با اوایل کار "دفتر ویژه اطلاعات " بود و سرتیپ علوی کیا (قائممقام ساواک) و سپهبد مالک (فرمانده ژاندارمری) عضو "شورایعالی هماهنگی "، که در آن زمان "شورای امنیت " خوانده میشد، بودند. مالک در جلسات شورا کراراً از دستورات محمدرضا برای خلع سلاح عشایر صحبت میکرد، که به بسیاری از استانهای کشور مربوط میشد. باید توضیح دهم که از میان قبایل ایران، اکراد و عشایر فارس و لرها شدیداً به تهیه و نگهداری سلاح علاقمند بودند و سلاحها را در پوشش مخصوص در عمق 2 ـ 3 متری خاک مخفی میکردند و فقط خود از محل نگهداری آن اطلاع داشتند. ژاندارمری دستورات شدید برای خلع سلاح داشت. ولی عملاً تنها موفق میشد از فردی که 3 یا 4 قبضه اسلحه با مهمات مربوطه مخفی کرده، پس از دردسر فراوان، یک قبضه سلاح فرسوده و تقریباً غیرقابل استفاده تحویل بگیرد. گاه برخی افراد عشایر این عمل را داوطلبانه انجام میدادند و کارت تحویل سلاح دریافت میداشتند تا بقیه را حفظ کنند. این کار در بین عشایر متداول بود و لذا خلعسلاح هیچگاه مفهوم واقعی نداشت و سلاحهای مخفی شده در هر عشیره همیشه بسیار زیاد بود. علت این علاقه و روحیه عشایر به نحوه زندگی آنها برمیگشت و به صورت یک سنت دیرینه باقی مانده بود.
به هر حال، شدت عمل ژاندارمری به شورش عشایر فارس منجر شد و محمدرضا برای سرکوب عشایر، سپهبد آریانا را به عنوان فرمانده عملیات جنوب تعیین کرد و واحدهای کافی در اختیار او گذارده شد. در آن زمان، علم به تصویب محمدرضا رساند که حدود 4000 نفر از افراد بلوچ را به فارس اعزام دارد و در اختیار آریانا قرار دهد. مسئله را رئیس ستاد ارتش در شورا مطرح ساخت و پس از بحث مفصل شورا در همان جلسه به این نتیجه رسید که در صورت اعزام بلوچها به فارس عشایر با تمام نیرو و به طور وسیعتر به جنگ ادامه خواهند داد زیرا نمیتوانند بپذیرند که از بلوچها ضعیفتراند. به این ترتیب ممکن است جنگ سالهای زیاد ادامه یابد و عشایر فارس تا کلیه بلوچها را از بین نبرند و یا وادار به ترک منطقه ننمایند، آرام نگیرند. صورتجلسه پس از امضاء به اطلاع محمدرضا رسید و او نظر شورا را تصویب کرد و در نتیجه علم از اعضاء شورا رنجید، ولی اثری نداشت. خلاصه، آریانا به عنوان فرمانده نیروهای جنوب با اختیارات کافی به فارس رفت و سپهبد کریم و رهرام (سناتور) استاندار فارس شد و مسعود حریری (سرتیپ منتقله به ساواک) رئیس ساواک فارس گردید.
ورهرام، اهل تبریز بود و مدتی فرماندهی سپاه غرب را به عهده داشت. وی فردی بسیار از خود راضی، مشروبخوار، خانمباز در حد افراط و نادرست بود. آریانا نیز از زمان شاگردی دانشکده افسری خود را ناپلئون میدانست و فرم خود را از زیپ شلوار گرفته تا موی روی پیشانی تماماً از روی عکسهای ناپلئون درست میکرد. همه افسران و درجهداران و دوستان آریانا این موضوع را میدانستند. میگویند ناپلئون زمانیکه مصر را فتح کرد، زن یک ستوان تحت امر خود را رفیقه خود کرد و ستوان را از مصر به فرانسه عودت داد و هرگاه در مصر سوار بر کالسکه از قوای خود سان میدید، زن ستوان هم در کالسکه کنار او بود! آریانا این صحنه را در شیراز پیاده کرد و با هر فاحشهای که شب را گذرانیده بود، صبح با او از ساختمان خارج میشد. یک واحد با دسته موزیک به آریانا احترام میگذارد و او با فاحشه از واحد نظامی سان میدید. او به زن یاد داده بود که وی نیز در جواب احترام گارد سلام نظامی دهد! در شیراز آریانا همیشه مست بود و اصلاً برای وی یک بطر عرق مساوی با یک گیلاس کوچک بود. گزارشات واصفه نشان میداد که وی شب و صبح و ظهر و عصر بطربطر عرق مینوشد و در فواصل آن به شراب روی میآورد. ورهرام نیز در ساختمان استانداری حتی صبحها به جای پذیرفتن مقامات مسئول محلی، زنها را میپذیرفت و با آنها قرار میگذاشت. گفتم که او نیز عرقخوار عجیبی بود. خلاصه سرنوشت فارس به دست این دو اعجوبه افتاد. آریانا و ورهرام هرچه فاحشه در شیراز و توابع بود در اتاقخواب به حضور پذیرفتند، که اثرات فوقالعاده بدی بر منطقه داشت. آنها با هم رقابت نیز داشتند و فواحش را از دست هم میقاپیدند. احساس کردم که وضع بسیار نابسامان است و ممکن است به نتایج وخیمی منجر شود. گزارش کامل اوضاع را به همراه اسناد و عکسهایی از رفتار آریانا و ورهرام به اطلاع محمدرضا رساندم. گفت: "منطقه جنگی تفریح هم لازم دارد، ولی به آنها تذکر دهید که رعایت وضع را بنمایند! " طبق دستور، مسئله با یک تذکر ساده فیصله یافت.
آریانا با چنین وضعی، در حال مستی فرماندهی میکرد و دستور میداد. به دستور او یک گردان کامل بدون پهلودار چپ و راست و جلودار و عقبدار وارد درهای شد. حدود 50 نفر از عشایر زمانیکه گردان به طور کامل وارد دره شد، عقب آنها را بستند و از طرفین و جلو، نفر به نفر را به گلوله بستند. کلیه گردان فوق قلع و قمع شد و حتی یکنفر نجات نیافت. گردان دیگری نیز به همین وضع دچار شد که یکسوم آن توانست فرار کند. چون تلفات ارتش سنگین بود و پایان هم نداشت، فکر کردم که اشکال کار در تاکتیک جنگی علیه عشایر است، لذا سرلشکر فاطمی، استاد دانشگاه در جنگ عشایری، را احضار کردم و با اطلاع محمدرضا او را به شیراز اعزام داشتم تا در ستاد عملیاتی آریانا به عنوان متخصص جنگ عشایری کار کند. چنین شد و با طراحیهای فاطمی پس از 6 ماه جنگ پایان یافت. تعدادی از عشایر از بین رفتند و بقیه تسلیم شدند، به دستور محمدرضا چند نفر از سران عشایر تیرباران گردیدند. به هر حال، پس از خاتمه عملیات، آریانا مانند فاتح وارد تهران شد و به ریاست ستاد ارتش و ارتشبدی رسید و پس از چندی سرلشکر فاطمی را بازنشسته کرد، که بعدها او را به بازرسی آوردم و برای بررسی مترو مسافرتهایی به فرانسه و ایتالیا برای وی ترتیب دادم.
در همینجا لازم است که درباره سرلشکر ناظم نیز توضیح دهم، زیرا وی از افسرانی بود که در عملیات جنوب نقش اساسی داشت و به علت رابطه نزدیک با وی خاطرات زیادی از او قابل ذکر است:
ناظم را نخستین بار در منزل جم دیدم، که درجه سرهنگی داشت. آذربایجانی و رک بود و با لهجه ترکی خیلی راحت همه صحبتهای خود را میگفت و از کسی پروایی نداشت. صحبتهایش همیشه توأم با ناسزا بود و از همه ایراد میگرفت و اعمال مقامات عالی ارتش را در میهمانیهای شبانه منزل جم رو میکرد. قرهباغی و مبصر و امثالهم را که کاملاً مسخره میکرد. او زن و فرزند نداشت و تنها زندگی میکرد. تنها خواهر او همسر جانشین خاتمی، فرمانده نیروی هوایی بود (نام این افسر را فراموش کردهام، وی ارتشبد نیروی هوایی نیز شد). ناظم با خواهر خود نیز خشن بود و دستورات مکرر راجع به نحوه پذیرایی صادر میکرد و خواهر هم اطاعت مینمود. ناظم در جریان جنگ علیه عشایر فارس نقش چشمگیر داشت و در رأس یک گردان زبده در محلی نمایان میشد و عشایر را به رگبار میبست. خسروداد نیز با واحد چترباز مانند معاون ناظم عمل میکرد. ناظم در عملیات جنوب بسیاری از واحدهای عشایر را غافلگیر و نابود کرد و به علت روحیهاش آریانا نیز از او حساب میبرد. او بهتدریج سرتیپ و سرلشکر شد،ولی به علت همین روحیه در درجه سرلشکری باقی ماند و محمدرضا با ترفیع او موافقت نکرد. در حالیکه سایر افسران به سپهبدی رسیدند.
به هر حال، ناظم همیشه دوست صمیمی جم بود و هیچگاه از او جدا نمیشد و به او نیز دائماً دستور میداد. اصولاً طرز صحبت کردنش آمرانه بود. جم از این رفتار نه تنها بدش نمیآمد، بلکه بدون ناظم نمیتوانست زندگی کند. جم به هر شغلی که میرسید، دستور دهنده ناظم بود. زمانیکه جم رئیس ستاد ارتش شد، در واقع گویی ناظم به این پست رسید. او همیشه جم را نصیحت میکرد، در حالیکه خود حداقل به ده ناصح نیاز داشت. ناظم مرا خیلی دوست داشت و مورد احترام او بودم و هیچگاه جرئت نکرد در غیاب من یک کلمه علیه من سخن بگوید. من نیز حداکثر احترام را برای او قائل بودم. اقلاً هفتهای یک یا دو شب در میهمانیهای کاملاً خصوصی او را میدیدم. سپهبد یار محمدصالح نیز همیشه او را دعوت میکرد و خانه جم نیز که احتیاج به دعوت نداشت و خانه خود او بود. ناظم پس از بازنشستگی ملک بزرگی را در نزدیکی ورامین، که متعلق به سپهبد باتمانقلیچ بود، اجاره کرد. مزرعه فوق 4 یا 5 چاه عمیق داشت و موقعیت آن استثنایی بود. وی ده را مانند یک قلعه نظامی اداره میکرد و فعالیت وسیعی به راه انداخت. ولی باتمانقلیچ پس از مراجعت از سنتو، ملک را از او پس گرفت. ناظم میتوانست پس ندهد، ولی بزرگواری کرد و پس داد و تنها قسمتهایی را در اجاره خود نگهداشت. او سپس به ساختمانسازی و جادهسازی روی آورد و در میهمانیها همیشه از فعالیتهای بزرگ خود سخن میگفت و ارقامی که ذکر میکرد بسیار کلان بود. به هر حال بسیار ثروتمند شد. خانه بسیار وسیع یک طبقهای در کنار جاده سلطنتآباد نیاوران داشت که در آن زمان چند میلیون تومان ارزش داشت. گاهی من، جم و دکتر امید به این خانه میرفتیم. ظاهراً ناظم با یک مستخدم ژاپنی یا فیلیپینی زندگی میکرد. کس دیگری در خانهاش دیده نمیشد. بعد از انقلاب از مریم ]...[، که شوهر آتیهاش برای ناظم کار میکرد، شنیدم که ناظم صاحب 7 شرکت است، که مدیر یکی از شرکتها همین نامزد مریم است و به هر یک از مدیرها ماهیانه 20 هزارتومان حقوق میدهد. این نشان میداد که ناظم تا این زمان نیز ثروت خود را حفظ کرده بود.
مسئله عجیبی که از ناظم مشاهده کردم، پیشنهاد کودتا بود که زمانی در یک میهمانی به جم داد. در آن زمان جم رئیس ستاد ارتش بود و مسئله را قبلاً گفتهام. جم و ناظم تنها و دور از سایرین بودند. ناظم به جم پیشنهاد میکند که او کودتا کند و قدرت را به ناظم بسپارد. در آن زمان محمدرضا قدرتمند بود و این حرف درشت را ناظم بیهوده مطرح نمیساخت. مسلماً یک تحریک خارجی در پشت او بود. جم از پیشنهاد ناظم بهشدت بیمناک شد، تا چه رسد به اینکه نظر او را قبول کند. ولی ناظم از این مسائل پروایی نداشت و چنان جسور بود که حتی جلوی من، در اوج قدرت محمدرضا، با عنوان "این پسره " از محمدرضا نام میبرد! درباره وضع ناظم پس از انقلاب بعداً توضیح خواهم داد.