تعداد بازدید : 4577031
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
فصل هشتم : آوریل 1986 _ واشنگتن دی . سی
پیش از اعزام من به بیروت این فرصت وجود داشت که دوره ای را ویژه موضوع تروریسم بگذرانم . و هیچ جایی بهتر از مرکز CTC ، برای اینکار وجود نداشت و من همانند کودکی در یک مغازه شکلات فروشی ، دسترسی کاملی به همه پرونده های سیا در حوزه تروریسم داشتم .
اولین موضوع مورد علاقه من که قابل چشم پوشی نبود، بمبگذاری در سفارت آمریکا بود. هم اینک نیز این موضوع ذهن مرا به خود مشغول کرده است. با نگاهی به پرونده سبز و لاغر و پاره پوره این ماجرا ، احساس ناخوشایندی را همانند ریختن یک ظرف آب سرد در من بوجود آورد . جدیدترین اطلاعات آن متعلق به دو سال پیش بود و این موضوع چند دلیل داشت: این فاجعه موقعیت سیا را در لبنان خوشه دار کرده بود و با انتقال سفارت ما به بیروت شرقی ، سیا اکثر عوامل مسلمان برگزیده خود را از دست داد. چرا که اکثر آنها قادر به تردد از خط سبز حائل بین مناطق مسیحی نشین و مسلمان نشین نبودند .کلمه سبز نیز از درختان بلواری اقتباس شده بود که این دو منطقه را از هم جدا می کرد .
بازسازی شرایط گذشته، کاری سخت و یا حتی غیر ممکن به شمار می رفت . رئیس جمور لبنان امین جمیل ، تقریباً همه مظنونان بمبگذاری را آزاد کرده بود. ما احتمال می دادیم که او رشوه دریافت کرده است. اما به هر ترتیب با پراکنده شدن مظنونان در خاورمیانه، ما تقریباً به موقعیت اول خود بازگشته بودیم. تنها داشته ما به اظهارات سه نفر که در روز بمبگذاری در مطبوعات چاپ شده بود، باز می گشت . و تنها تفاوت این بود که یکی از این گروهها(IJO) ، ارتباطهایی با عماد مغنیه داشت . و این نقطه خوبی برای شروع اقدامات ما بود .
عماد مغنیه یک معما بود . براساس فرم تقاضای صدور گذرنامه وی، عماد در سال 1962 و در طیر دبا ،روستایی فقیر نشین در جنوب لبنان به دنیا آمده بود. اما همین موضوع نیز کاملا موثق نبود .اغلب لبنانیان شیعه و فقیر روستای خانوادگی خود را به دلیل پرهیز از اتهام سکونت غیر قانونی بویژه در حومه جنوبی بیروت ، به عنوان محل تولد خویش ذکر می کنند .آنطور که ما می دانیم مغنیه در خانه ای چپری و محقر و فاقد آب لوله کشی در عین الدیبا واقع در یکی از فقیر نشین ترین محلات حومه ای جنوب بیروت به دنیا آمده بود. با توجه به مجاورت این منطقه با فرودگاه و عبور هواپیما ها از چند صد پایی خانه های آنان ، خرید چنین خانه ای ، بهترین گزینه ممکن برای پدر سبزی فروش عماد به شمار می رفت . در سالهای جنگ داخلی ، حومه بیروت به عنوان محور اصلی خط سبز به شمار می رفت و عماد به عنوان یک نوجوان، بارها با صدای آتش بارها و تفنگها از خواب بیدار شده بود. بارها هم ترکشها و گلوله هایی به خانه آنان اصابت نموده بود.
این همه اطلاعاتی بود که ما توانسته بودیم از عوامل خود بدست آوریم. اما هیچ یک از افسران سیا و رابطهای ما قادر نبودند تا با سفر به عین الدیبا ، صحت این موضوع را تایید نمایند .
این منطقه را باید ایمن ترین قلعه دنیا به شمار آورد . در انجا همه یکدیگر را می شناختند و اگر یک غریبه به آنجا وارد می شد و نمی توانست خود را به دیگران معرفی کند، در صورت خوش شانسی به خارج از آنجا هدایت می شد . و البته حتی ماموران امنیتی لبنانی نیز قادر به ورود به این منطقه نبودند .
ما دریافتیم که مغنیه در جوانی به نیروی 17 ویا افراد مورد اطمینان عرفات جهت فعالیت بعنوان سازمان حفاظتی فردی وی پیوسته بود،در حالیکه 14 تا 15 سال سن داشت . البته وی بعنوان یک عضو سطح پایین مسلح ، تنها به گشت زنی روزانه و پشتیبانه در محلات مسیحی نشین آن سوی خط سبز می پرداخت .
گفته می شود که بعدها عماد یک سال را در دانشگاه آمریکایی بیروت به تحصیل پرداخت . اما اگر این نکته صحیح باشد ، یک نفر کلیه مدارک تحصیلی وی را از آنجا خارج کرده است. یکی از اقوام دور عماد یک روحانی مسلمان معروف بوده ،اما غیراز این فرد، دیگر هیچ ارتباطی بین خانواده وی و اسلام وجود نداشته است .
این همه اطلاعات ما بود ، اما چگونه یک پسر بچه فقیر منطقه عین الدیبا که در زیر خاکستر اشغال 1982 میلادی لبنان توسط اسرائیل رشد کرده بود، می توانست ظرف کمتر از یک سال مرگبارترین و ساختار یافته ترین سازمان تروریستی دنیا را بوجود آورد ؟ آیا این فرد دهها خارجی را به گروگان و اسارت گرفته بود؟ آیا او در آوریل 1983 میلادی سفارت آمریکا را منفجر کرده بود ؟و به گونه ای این عملیات را انجام داده بود که هیچ ردپایی از وی برجای نماند ؟
با بررسی های بیشتر من بیش از گذشته اطمینان یافتم که اظهارات الجزایری ها در مورد فعالیت عماد به صورت مستقل، کاملاً بی پایه است
من دو ماه را در مرکز مبارزه با تروریسم CTC و چند مرکز دیگر به جستجو برای یافتن سایر مدارکی که در این پرونده وجود نداشت، پرداختم. در اکثر روزها من قبل از ساعت 6 صبح با دوچرخه ام از در ورودی سیا و از طریق خیابان 123 به سر کارم می رفتم. بعضی روزها من مجبور می شدم که کارت شناسایی خود را به ماموران نشان دهم. حدود ساعت 7یا 8 عصر و پس از خروج اکثر کارکنان من یک یا دو ساعت دیگر نیز به کار می پرداختم. کوهی از کاغذها و پرونده ها بر روی میز من و اطراف آن به یک جوک تبدیل شده بود .
اما هنوز هم من اطلاعات لازم را در مورد نتیجه گیری نهایی پیرامون نقش مغنیه در بمبگذاری سفارت ما در بیروت در اختیار نداشتم . ولی با بررسی بیشتر پیرامون پرونده گروگان گیریها، من اطمینان یافتم که اگر گروگانهای خاورمیانه توسط مغنیه به اسارت گرفته شده باشند ، او کمکهای زیادی را از پاسداران و دولت ایران دریافت نموده است . *(1)
بعنوان مثال ما با اطمینان کامل می دانستیم که پاسداران دیوید داگ را به گروگان گرفته اند. بعلاوه ما می دانستیم که در ژوئن 1983 میلادی یک فرمانده پاسداران در بقاع، نقشه ای را برای ربودن خارجیها طراحی و اعلام کرده است .و آیا این گروگان گیریها با آن طرح مرتبط نیست ؟ و آیا ردپای مغنیه در این اقدامات ، وجود ندارد ؟ سرانجام نیز مرگ بیل باکلی موجی از فرضیه ها را بوجود آورد . او احتمالاً در جولای 1985 میلادی به قتل رسیده بود. اگر چه ما نمی توانیم تاریخی را معین کنیم ، اما ما با اطمینان زیادی دریافتیم که فرمانده پاسداران، علی صالح شمخانی که هم اینک وزیر دفاع ایران است ، در جلسه ای اعلام نموده بود که مرگ گروگانها در لبنان کاری غیر انسانی است .
بنا به دستورشمخانی،*(2) یگان پاسداران مستقر دراردوگاه شیخ عبدالله ،به سرعت پزشکی را برای مراقبت از گروگانهای بیمار فراهم نمودند . به دنبال این گزارش ، یک پزشک لبنانی و یهودی متخصص کودکان به نام الی هالاک که هم اینک در زندانهای حزب الله زندانی گردیده، برای درمان میشل سیورات ،پژوهشگر فرانسوی گروگان گرفته شده توسط IJO ، به محل اسارت وی برده شده بود. البته هالاک نتوانست کاری برای سیورات انجام دهد و او در سال بعد احتمالا بدلیل ابتلا به سرطان جان سپرد. هالاک نیز نتوانست کاری برای خودش انجام دهد ،چرا که به دنبال یافتن یک پزشک همکار از سوی IJO ، هالاک به قتل رسید . سرانجام ، نوبت به جرمی لوین خبرنگار سمج CNN رسید . IJO (جهاد اسلامی لبنان) در 7 مارس 1984 میلادی ، لوین را در بیروت به گروگان گرفت. تا یک سال بعد ، هیچ خبری از وی بدست نیامد تااینکه در روز ولنتاین 1985 میلادی او در یک پست نظامی سوریه در بعلبک پیدا شد. لوین یاد آور شد که آن روز صبح پس از بیدار شدن و دیدن زنجیرهای باز شده اش ، دو پتو را به همدیگر بسته و از پنجره آپارتمان زندانش فرار کرده است . سهولت این کار بهت بسیاری را برانگیخته بود .براساس توضیحات لوین، مشخص شد که احتمالاً او نیز در اردوگاه شیخ عبدالله اسیر بوده است و اگر این فرضیه درست باشد، پاسداران ایرانی*(2) وی را در اختیار داشتند . هر چند او توسط IJO به اسارت گرفته شده بود .
این موضوعات ذهن مرا به خود مشغول کرده بود تا اینکه یک روز صبح زود معاون مدیر CTC ، فرد تورس مرا به دفتر کارش فرا خواند و چنین گفت : "جنکو آمده است... او در حال آمدن به "ویزبادن " است . به خانه برو، آماده شو و برای صحبت کردن با او ، به نزدش برو . "
پدر لورانس مارتین جنکو ،کشیش آمریکایی در 8 ژانویه 1985 میلادی در لبنان ربوده شده بود و همانند لوین تا پیش از آزادی او در 26 جولای 1986 میلادی ، هیچ اطلاعی از جنکو در دست نبود. البته گروگان دیگر ، بنجامین وییر که کمی زودتر آزاد شده بود، حاضر به گفتگو با سیا و یا اف بی ای نگردیده بود . و ما امیدوار بودیم که جنکو پس از آزادی، این خلا را پر کند .
من زمان کافی در اختیار نداشتم که بادوچرخه به خانه بروم و برای رفتن به پایگاه هوایی آندریوز آماده شوم . فرد مرا به خانه برد و پس از آماده شدن ، ما عازم پایگاه شدیم تا من در جلسه هماهنگی یک گروه تحقیق بیست نفره شرکت نمایم. یکی از مدیران پایگاه پیش از پرواز اعلام کرد که کمی تاخیر داریم. دو توفان برفراز اقیانوس وجود داشت و مسئولان انجمن هوانوردی فدرال هیچ توجهی به اضطراری بودن برنامه ما نداشتند و ما باید همچنان تا زمان صدور منتظر مجوز صبر می نمودیم .
اوکلی تلاش می کرد که با اولی نورث در کاخ سفید صحبت کند .چند دقیقه بعد او در حالیکه لبخند می زد ، بازگشت. " بیا بریم "و تنها پس از حرکت هواپیما بر روی باند ، او کلی شروع به توضیح داد . نورث با مدیران FAA صحبت نمود و از سوی رئیس جمهور دستور داد که به ما مجوز پرواز بدهند .
و یک درس جدید : " اگر فردی بخواهد در این مجموعه کاری بکند ، هیچ کسی حق مقاومت ندارد . "
اما جنکو معدن طلایی نبود که ما آرزو داشتیم. اگر چه او حافظه خوبی داشت، ولی مدتها به دیوار زنجیر شده بود. چشمانش در اکثر مدت بسته بود .چند مکالمه کوتاه وی با زندانبانان نیز چیزی را برای ما روشن نکرد . بعلاوه او تصاویر مغنیه و دیگران را شناسایی نکرد .
من دریافتم که ما به سفری بیهوده دست زده ایم . البته به دنبال فرار لوین ، گروگانگیران با آمیخته ای از احساس تعجب ،عصبانیت و سردرگمی به سرعت گروگانهای خود را به خانه هایی امن در بقاع و جنوب لبنان و دور از دسترسی سوریها منتقل کردند .
هنگامیکه ما عکسهای ماهواره ای اردوگاه شیخ عبدالله را به جنکو نشان دادیم ، او مجموعه ای اطلاعات جذاب و مفید را به ما داد .گروگانگیران براساس یک اشتباه بزرگ پنجره های دستشویی مورد استفاده توسط جنکو را کاملاً نپوشانده بودند . از یک سوراخ کوچک او بارها پاسدارانی خاکی پوش را مشاهده کرده بود که ظرف غذا را از یک پادگان نظامی به آپارتمانهای ی که او و دیگران در آنجا زندانی بودند، می آوردند. او قادر بود که ساختمان ها را از روی تصاویر ماهواره ای تشخیص دهد . مقر فرماندهی اردوگاه نیز توسط جنکو به ما نشان داده شد. بهتر از همه اینکه او به ما گفت که مقر افسران متاهل ،همان زندان گروگانهاست. موضوعی که در سفر اکتبر 1984 میلادی خود به دره بقاع به آن پی برده بودم. همانند بسیاری از موضوعات دیگر در خاورمیانه داستان مغنیه با بررسی های بیشتر ،پیچیده تر از قبل می گردید .
در 30 سپتامبر 1985 میلادی یک گروه با نام سازمان آزادی اسلامی ،چهار دیپلمات روس را در بیروت ربود. به علاوه یکی از آنها چنان مورد ضرب و شتم قرار گرفت که در اسارت در گذشت .هیچ کس نام این گروه را نشنیده بود، اما خواسته آنان مبنی بر توقف اقدامات سوریها علیه بنیاد گرایان طرابلس، برای ما این اطمینان را بوجود آورد که این اسم جعلی از سوی اخوان المسلمین سوریه که در آن زمان در طرابلس محاصره شده بودند ، انتخاب گردیده است. اندکی بعد یک فلسطینی ناشناس به نام "خضر سلامه " پس از دستگیری به شرکت در گروگان گیری اعتراف کرد و در نهایت وی با سه گروگان روس ، مبادله شد .
ما نمی دانستیم که چه چیزی را باور کنیم(حرفهای سلامه در مورد حقایق روی داده در حومه بیروت ). اما با روشن شدن حقیقت ما با اتفاقاتی عجیب تر از یک داستان تخیلی روبرو شدیم . عماد مغنیه مقدمات آزادی دیپلماتهای روسی را فراهم کرده بود. برای گفتگو با کسانی غیر وابسته به عرفات، به تونس پرواز نموده و بعنوان واسطه با گروگان گیران مذاکره کرده بود. ما دریافتیم که مغنیه چراغ سبز عرفات را مبنی بر عدم اقدام روسها علیه گروگان گیران، دریافت نموده بود. به عنوان دستخوش نیز مبلغ 200000 دلار از سوی مسئول امنیتی PLO یعنی ابوایاد به حساب او، واریز گردید . روسها به دنبال این معامله جان سالم به در بردند و دیگر هیچگاه به دنبال یافتن مغنیه و ILO نرفتند. البته این سازمان هم دیگر هیچگاه دست به آدم ربایی نزد .
این ماجرا مغنیه را بیش از گذشته برای ما شناساند. بله! او در گذشته عضو نیروی 17 عرفات بوده اما گفته های الجزایری ها در مورد قطع ارتباط وی با عرفات به نظر نادرست می آمد .چرا که ما دریافته بودیم او از منابع عرفات تغذیه می کند .
اما با افشای ماهیت واقعی "خضر سلامه " این موضوع پیچیده تر گردید. نام واقعی او علی دیب بود. یکی جوان شیعه لبنانی که در سال 1957 میلادی به دنیا آمده بود و در جوانی به گروه فتح عرفات پیوست . بعدها نیز وارد بخش اطلاعاتی گردید .در سال 1975 میلادی و در شروع جنگ داخلی ، بعنوان فرمانده عین الدیبا و یا فرمانده مغنیه شروع به کار کرد . پس از آغاز اشغال جنوب لبنان توسط ارتش اسرائیل، دیب ناگهان در فعالیتهای بین المللی تروریستی شروع به کار نمود. نام وی در دفتر تلفن یک تروریست حزب الله که در 1984 میلادی در لادیسپولی ایتالیا دستگیر شد، یافت گردید .
دیب (خضر سلامه)ما را با یکی دیگر از عوامل فتح یعنی عبداللطیف صالح متولد 1950 میلادی در اردن آشنا کرد.وی پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه آمریکایی بیروت با دختر یکی از سیاستمداران سرشناس شیعه ازدواج کرد. در همان زمان نیز به بخش اطلاعات جنبش فتح پیوست . در سال 1982 میلادی و به دنبال خروج فتح از بیروت ، صالح به یک گروه مبارز با اسراییل پیوست. او حداقل برای ما ، کاملاً مفقود محسوب می گردید تا اینکه علی دیب دستگیر شد سپس او به عنوان رابط با مغنیه به فعالیت پرداخت و سپس در 17 دسامبر 1985 ، او و یکی از همدستانش در قبرس، به دلیل مخفی کردن اسلحه در یک ظرف شیشه ای دستگیر شدند . همان تکنیکی که برای ربودن هواپیمای پرواز 847 شرکت TWA از سوی هواپیما ربایان و بردن اسلحه به داخل هواپیما استفاده شد . و دستگاههای اشعه X قادر به شناسایی این ترفند نبودند.
و به هرترتیب صالح همچنان به ارتباط خود با عرفات ادامه داد . بعلاوه ما بعدها دریافتیم که عرفات به صورت منظم کمکهایی نقدی را به مغنیه و حزب الله از طریق صالح پرداخت می نموده است .
*(1) و *(2)-هیچکدام از این دعاوی دارای سند نبوده و صرفا " بافته های شخصی بایر می باشد.