برخی محققّین، براساس اسناد جنگ جهانی دوم وزارت امورخارجه بریتانیا(که از سال 1972 استفاده از آن آزاد شد) دخالت انگلستان را در تعیین محمدرضاپهلوی به‌عنوان شاه ایران رد می‌کنند و آن را نتیجة عمل مستقل و سریع محمد علی فروغی می‌دانند و یا تصمیم انگلستان را در این زمینه به اعمال فشار فروغی مربوط می‌کنند.
این ادّعا در واقع تأثیرپذیری از تلاش خود مقامات انگلیسی است، که کوشیده و می‌کوشند تا مداخلة خود را در امور داخلی یک کشور مستقل (ایران) پرده‌پوشی کنند؛ تا از نظر موازین و عرف بین‌المللی در موضع تخطئه و اتهام قرار نگیرند. خاطرات ارتشبد فردوست و شرح مباحثات او با آلن چارلز ترات، که برای نخستین‌بار در ایران افشاء ‌گردید، دلیل مُتقنی است بر مداخلة صریح و مستقیم و حتی خشن انگلستان در تعیین سرنوشت و حق حاکمیت مردم ایران.فردوست در خاطرات خود آورده است:

«...در این‌جا باید تأکید کنم که محمدرضا را انگلیسی‌ها بر تخت سلطنت نشاندند و واسطة آن با ترات، مسئول اطلاعات سفارت انگلیس در تهران، من بودم...بعدازظهر یکی از روزهای نهم یا دهم شهریور1320، ولیعهد به من گفت: "همین امروز به سفارت انگلیس مراجعه کن. در آن‌جا فردی است به نام ترات که رئیس اطلاعات انگلیس در ایران و نفر دوم سفارت است. او در جریان است و دربارة وضع من با او صحبت کن. " محمدرضا اصرار داشت که همین امروز این کار را انجام دهم. نمی‌دانم نام ترات و تماس با او را چه کسی به محمدرضا توصیه کرده بود. شاید فروغی، شاید قوام شیرازی و شاید کس دیگر؟!
من به سفارت انگلیس تلفن کردم و گفتم با مسترترات کار دارم. تلفنچی به او اطلاع داد. خودم را معرفی کردم و گفتم که از طرف ولیعهد پیغامی دارم. از این موضوع استقبال کرد و گفت: "همین امشب دقیقاً رأس ساعت 8 به قلهک بیا! " (در آن موقع، که تابستان بود، سفارت در قلهک قرار داشت) "در آن‌جا، در مقابل در سفارت جنگل کوچکی است، در آن‌جا منتظر من باش! " سپس مشخصات خود را به من داد، که قدش 180 سانت است، باریک اندام است و حدود 45 ـ 50 ساله و گفت که همان‌جا قدم بزنم و او، که مرا قبلاً ندیده بود، می‌تواند مرا بشناسد! من چند دقیقه قبل از موعد مقرّر رسیدم، ولی به قسمت موعود نرفتم و کمی بالاتر قدم زدم و رأس ساعت 8 به محل قرار رفتم. دیدم که از جنگل خبری نیست و تنها یک زمین بلاتکلیف است که تعدادی درخت در آن‌جا کاشته شده و حدود 2000 متر مساحت دارد. دقیقاً رأس ساعت 8 فردی از در سفارت خارج شد و از آن سمت خیابان به طرف من آمد، دیدم که مشخصات او با مستر ترات تطبیق می‌کند.
به هم که رسیدیم به فارسی سلیس گفت: "اسمتان چیست؟! " گفتم: "فردوست! ". گفت: "خوب، من هم ترات! " و دست داد. بلافاصله پرسید که موضوع چیست؟ گفتم که ولیعهد مرا فرستاده و نام شما را به من داده تا با شما تماس بگیرم و بپرسم که وضع او چه خواهد شد و تکلیفش چیست؟ ترات مقداری صحبت کرد و گفت که محمدرضا طرفدار شدید آلمان‌ها است و ما از درون کاخ اطلاعات دقیق و مدارک مستند داریم که او دائماً به رادیوهایی که در ارتباط با جنگ است، به زبان‌های انگلیسی و فرانسه و فارسی، گوش می‌دهد و نقشه‌ای دارد که خود تو پیشرفت آلمان در جبهه‌ها را برایش در آن نقشه با سنجاق مشخصّ می‌کنی! من گفتم که من صرفاً پیام‌آور و پیام‌‌بر هستم و مطالبی که فرمودید را به محمدرضا منعکس می‌کنم! ترات گفت: "به هر حال من آماده هستم که هر لحظه، حتی هر شب، در همین ساعت و در همین محل با شما ملاقات کنم. شما هم هیچ نگران وقت نباش، که مبادا مزاحم باشی، چنین چیزی مطرح نیست و هر لحظه کاری داشتی تلفن کن! "
من به سعدآباد بازگشتم و جریان را به محمدرضا گفتم. او شدیداً جا خورد و تعجب کرد که از کجا می‌داند که من به رادیو گوش می‌دهم و یا نقشه دارم و غیره! من گفتم: "خوب، اگر این‌ها را ندانند پس فایده‌شان چیست؟! " محمدرضا گفت: "حتماً کار این پیشخدمت‌ها است! " گفتم: "حالا کار هر که است شما به این کاری نداشته باش، ‌برداشت شما از اصل مسئله چیست؟! " محمدرضا گفت: "فردا اوّل وقت با ترات تماس بگیر و با او قرار ملاقات بگذار و بگو که همان شب با محمدرضا صحبت کردم و گفت که نقشه را از بین می‌برم و رادیو هم دیگر گوش نمی‌کنم؛ مگر رادیوهایی که خودشان اجازه دهند آن‌ها را بشنوم! "
شب بعد، به همان ترتیب، ترات را در همان محل دیدم. در ملاقات‌ها با ترات من همیشه 5 ـ 6 دقیقه زودتر می‌رسیدم، چون احتمال خرابی اتومبیل در راه را نیز محاسبه می‌کردم. ولی ترات همیشه همان رأس ساعت 8 از در سفارت خارج می‌شد. به ترات گفتم که محمدرضا گفته که نقشه‌ها را پاره می‌کنم و رادیوی بیگانه هم گوش نمی‌دهم، مگر آن رادیوهایی که با اجازه شما باشد. ترات گفت: "خوب، ببینیم که آیا او در این بیانش، صداقت دارد یا نه؟! " گفتم: "من کی شما را ببینم؟! " گفت: "هر موقع که بخواهی، فردا هم می‌توانی ببینی، ولی فعلاً جوابی جز این ندارم. " این ملاقات کوتاه بود. ترات هیچ‌گاه صحبت اضافی نمی‌کرد و مشخص بود که فرد اطلاعاتی ورزیده‌ای است. در عین حال خشن نیز بود. البته با من موردی نبود که خشونت نشان دهد، ولی از چهره‌اش مشخص بود که فرد خشنی است.
همان شب من جریان ملاقات دوم را به محمدرضا گفتم. او بلافاصله رادیو را کنار گذاشت و دستور داد که نقشه و ریسمان و سنجاق و... را جمع‌آوری کنم و گفت که دیگر در اتاق من از این چیزها نباشد!! او بلافاصله از من خواست که به ترات تلفن کنم! خیلی دلواپس بود و شور می‌زد. می‌خواست هر چه زودتر تکلیفش روشن شود و در عین حال از علیرضا (برادر تنی‌اش) وحشت داشت و می‌ترسید که انگلیسی‌ها او را روی کار بیاورند! من به ترات تلفن کردم. او گفت که من فعلاً با این سرعت کاری ندارم، ولی شما هر روز تلفن کن! به هر حال، هر روز تلفن می‌زدم.
فکر می‌کنم چهار یا پنج روز پس از اوّلین ملاقات بود که ترات گفت: "امشب همان‌جا بیا! " سر قرار رفتم. ترات گفت: "محمدرضا پیشنهادات ما را انجام داده و این خوب است، البته ما نمی‌گوییم که به هیچ رادیویی گوش ندهد، به هر رادیویی دلش خواست گوش بدهد، ولی مسئله نقشه برای ما اهمیت دارد که این چه علاقه‌ای است که او به پیشرفت قوای آلمان داشت! بهر حال یک اشکال پیش آمده. روس‌ها صراحتاً مخالف سلطنت هستند و خواستار استقرار رژیم جمهوری در ایران می‌باشند! آمریکایی‌ها هم بی‌تفاوتند و می‌گویند برای ما فرقی نمی‌کند که در ایران جمهوری باشد یا سلطنت، و بیش‌تر هم چون رژیم جمهوری را می‌شناسند به آن راغب‌اند. ولی خود ما به سلطنت علاقمندیم، به دلایلی که آمریکایی‌ها متوجه نیستند، ولی روس‌ها دقیقاً متوجهند! آمریکایی‌ها نمی‌دانند که در جمهوری ایران برای‌ آن‌ها مشکلات جدیدی پیش خواهد آمد. لذا من باید نخست با آمریکایی‌ها صحبت کنم و آن‌ها را توجیه کنم و زمانی که مسئول مربوطه قانع شد، وزنة ما سنگین می‌شود و دو نفری به سراغ روس‌ها خواهیم رفت. این بحث طبعاً چند روزی طول می‌کشد، ولی شما طبق معمول هر روز تلفن کن! "
من همان شب سخنان ترات را دقیقاً به اطلاع محمدرضا رساندم و هر روز به سفارت تلفن می‌زدم. تا چند روز می‌گفت که مطلب تازه‌ای ندارم و به طور جدی دنبال قضیه هستم. به هر حال پس از حدوداً 4 ـ 5 روز مجدداً او را در همان محل و در همان ساعت دیدم. گفت: "من آمریکایی‌ها را قانع کردم که در ایران وضع موجود و رژیم سلطنت مناسب‌تر از جمهوری است. آن‌ها هم پذیرفتند و گفتند که شما در مناطقی چون ایران با تجربه‌تر و مطلع‌تر هستید و حرف شما را قبول داریم. من هم گفتم که خیر، این قبول داشتن فایده‌ای ندارد، شما باید در مقابل رقیب مشترکمان، یعنی روس‌ها، در کنار ما بایستید و از موضع ما دفاع کنید. " خلاصه در ملاقات آن روز، منظور ترات این بود که بفهماند توانسته موافقت آمریکایی‌ها را جلب کند و البته می‌گفت که آمریکایی‌ها هنوز نیز باطناً بی‌تفاوت هستند، ولی علاقمندند که خواست انگلیسی‌ها اجرا شود و قول داده‌اند که محکم در کنار آن‌ها بایستند! ترات گفت: "به نظر من مسئله حل شده است،‌ چون روس‌ها به کمک آمریکایی‌ها، به‌خصوص از نظر وسایل جنگی، احتیاج دارند و در مذاکرات مشترک ما و آمریکا با نماینده شوروی، او مجبور است تسلیم شود. این مسئله نیز طول می‌کشد، ولی تو مانند سابق روزانه تلفن کن! ".
یکی دو روز بعد باز ملاقات رخ داد و این بار ترات گفت که متأسفانه ما نتوانستیم روس‌ها را حاضر به پذیرش محمدرضا کنیم! نمایندة آمریکا تهدید کرده است که ما در روابطمان تجدیدنظر خواهیم کرد (که البته بلوف بود) و شما باید از مسکو اختیارات کامل و دستورات صریح و واضح بگیرید و اعلام کنید که خواست دو دولت بریتانیا و آمریکا این است!
نمی‌دانم حرف‌های ترات تا چه حد با واقعیت منطبق بود؟! آیا واقعاً چنین بود و یا می‌خواست محمدرضا را بیش‌تر در ترس و التهاب و انتظار شدید قرار دهد؟! نکتة دیگری که به این فرض دامن می‌زند، رفتار مشکوک علی قوام (پسر قوام‌الملک شیرازی و شوهر اشرف) بود! او همزمان با ملاقات‌های من و ترات (که البته من و محمدرضا از او مخفی می‌کردیم) هر روز نزد محمدرضا می‌آمد (همسرش در سعدآباد بود و او حق داشت به کاخ بیاید). تلاش علی قوام در دامن زدن به التهاب و ترس محمدرضا بود. گاهی که هواپیمایی بر فراز تهران پرواز می‌کرد، داد می‌زد: "هواپیمای روس‌ها! می‌خواهد کاخ را بمباران کند! " مستقیماً به محمدرضا نمی‌گفت، ولی رو به من می‌کرد و می‌گفت: "حسین، اگر می‌خواهی خطری متوجهت نشود، بیا برویم در سفارت انگلیس پناهنده شویم، پناهنده موقت، وقتی خطر رفع شد بیرون می‌آییم! من خودم هر روز همین کار را می‌کنم! " من گفتم: "چطور؟ آیا راهت می‌دهند؟ " گفت: "البته، کار مشکلی نیست. دربان در را باز می‌کند و می‌روم داخل و وقتی خطر رفع شد بیرن می‌آیم! " به هر حال، طوری بلند صحبت می‌کرد که محمدرضا نیز بشنود و بداند که یکی از راه‌های نجاتش پناهنده شدن به سفارت انگلیس است! خلاصه، علی قوام تا هواپیما می‌دید از جا می‌پرید و می‌گفت: "حسین، بدو مخفی شویم، جانمان در خطر است ". این حرکات علی قوام تا 24 شهریور ادامه داشت و باعث اضطراب محمدرضا می‌شد.
بالاخره 24 شهریور بود که ترات به من گفت: "با عجله همین امشب ترتیب کار را بده و هر چه زودتر محمدرضا به مجلس برود و سوگند بخورد و تأخیری در کار نباشد. " من به محمدرضا اطلاع دادم. او هم مقامات مربوطه را تلفنی احضار کرد، توسط فروغی استعفانامه رضا خان، که منتظر تعیین تکلیف ولیعهد بود، تقریر شد و مقدمات رفتن رضا خان و انتصاب محمدرضا به سلطنت تدارک دیده شد. من در این صحنه‌ها حضور نداشتم. حدود ساعت 12 شب بود که محمدرضا به من گفت کار تمام شده و ترتیبات لازم داده شده است. به این ترتیب روز 25 شهریور استعفای رضا خان و انتصاب محمدرضا به سلطنت به مجلس اعلام شد و روز 26 شهریور محمدرضا در مجلس سوگند خورد و رسماً شاه شد...»

در این ادامه و در همین ارتباط توجه به توضیح زیر ضرور است:

همان‌گونه که در سفارتخانه‌های بریتانیا و ایالات متحده آمریکا و اتحاد شوروی معمول است، و اسناد فراوانی در این زمینه افشاء گردیده، مقامات اطلاعاتی سفارت‌خانه‌ها مستقل از سفیر وزارت‌خارجه عمل می‌کنند و مستقیماً تابع مقام مافوق در کشور خود هستند و نه سفیر. بنابراین، تباین اسناد رسمی وزارت‌خارجه با اسناد و مکاتبات اطلاعاتی، که گاه می‌تواند ناشی از تفاوت موضع‌گیری‌های این دو نهاد باشد، امری طبیعی و معمول است. برای رسیدن به یک تحلیل واقعی از حوادث شهریور 1320 در ایران، اسناد وزارت‌خارجه انگلستان به تنهایی کافی نیست و باید اسناد و مکاتبات آلن ترات با ستاد MIـ6 در لندن و اسناد و مکاتبات ارگان مافوق آن یعنی JIC را نیز مورد بررسی قرار داد.
و اما نگاهی خواهیم داشت اجمالی به آن چه «ترات» در ایران کرد:

آلن چارلز ترات در سال‌های جنگ دوّم جهانی رئیس سرویس اطلاعاتی انگلیس (MIـ6 ) در ایران بود، که با پوشش کاردار سفارت بریتانیا در تهران عمل می‌کرد.
جرج لنچافسکی کادر سفارت انگلیس در تهران را، در سال‌های جنگ دوّم، متشکل از برجسته‌ترین کارمندان دارای تجربة جهانی و سطح عالی دانش می‌داند، که هرکس را در برخورد با خود تحت تأثیر قرار می‌دادند و در میان آن‌ها مسترترات را برجسته‌ترین‌شان می‌شمرد.
سرریدر بولارد، وزیرمختار انگلیس در ایران، در زندگی‌نامة خود می‌نویسد: "ما خوشبختانه در تهران کارمندانی داشتیم که دارای دانش فوق‌العاده عالی از میهن خود و از ایران و زبان فارسی بودند؛ آتاشة نظامی سرلشگر فریزر و دستیار او سرهنگ دوّم پی بوس، خانم لبمتون و یک گروه دبیران شرقی به‌ویژه "آ.چ،ترات " آلن ترات نه تنها یک زبان‌شناس بسیار عالی است، بلکه در زمینه‌های موسیقی، مسائل ریاضی و بالاتر از همه تاریخ طبیعی خبره است، ونیز متخصص پرنده‌شناسی است.
ترات به عُرف و عادات ایران آشنایی کامل داشت و بر ادبیات فارسی مسلّط بود و ضرب‌المثل‌ها و ابیات نغز فارسی را کاملاً به‌موقع و به‌جا استفاده می‌کرد. برای نمونه، در پاسخ به کسی که گفته بود: انگلیسی‌ها با ایران خوب معامله نمی‌کنند، بلافاصله چنین پاسخ داد:
گربماندیم زنده بردوزیم جامه‌ای کز فراق چاک شده!
او به خوراک‌های ایرانی علاقه نشان می‌داد و در محافل و مجالس شرکت می‌کرد و با طبقات مختلف مردم تماس می‌گرفت و در صحبت‌های خود همیشه به کمک‌هایی که انگلستان پس از جنگ به ایران خواهد کرد اشاره می‌کرد!

*ترات وسیدضیاءطباطبائی

ترات، علاوه بر عملیات تدارک سلطنت محمدرضا پهلوی که افشای آن توسط ارتشبد حسین فردوست نام او را در ردیف مهم‌ترین چهره‌های جاسوسی جهان غرب قرار می‌دهد، در ایجاد مهم‌ترین حوادث سال‌های پس از شهریور 1320 نقش اصلی داشت:
نخستین اقدام مهم او، عملیات باز گردانیدن سید ضیاءالدین طباطبائی از به فلسطین ایران بود. این عملیات از مرداد 1320 ( یک‌ماه قبل از سقوط رضاخان) با ملاقات سرهنگ تیگ انگلیسی و سیدضیاء در فلسطین آغاز شد و پس از شهریور 1320، در مکاتبات سرریدربولارد با وزیر کشور بریتانیا مقیم قاهره ضرورت آن مورد بحث قرارد گرفت. در نتیجه:

[شروع نقل قول]ترات در 24 سپتامبر 1942، تهران را به قصد اورشلیم برای دیدن سیدضیاء واطلاع ازنظریات وی دربارة ایران ترک کرد. کمیسر عالی انگلیس در فلسطین دستور داشت تا ترتیب ملاقات ترات و سیدضیاء را به طور خیلی محرمانه بدهد. قبلاً هم انگلیسی‌ها سروصدای زیادی دربارة تشکیل "کنفرانس تبلیغات جنگ " در اورشلیم به راه انداخته بودند و این مسئله پوششی بود تا هدف اصلی مسافرت ترات به اورشلیم را مخفی داشته و این سفر صرفاً برای شرکت ترات در آن کنفرانس قلمداد نمایند. ترات بعد از ملاقات با سیدضیاء و گفت‌وگو با وی به این نتیجه رسید که: سیدضیاء هنوز یک ایرانی وطن‌پرست است و مشتاق انجام خدماتی برای کشور خود می‌باشد و شدیداً معتقد است به این‌که کشورش باید با انگلیسی‌ها به هر نحو ممکن همکاری نماید. [پایان نقل قول]

سیدضیاء در سال 1322 به تهران آمد و بلافاصله خبرگزاری "رویتر " با اعلام خبر ورود او، به تمجید از سیدضیاء پرداخت و او را به عنوان کاندیدای نخست‌وزیری از سوی "محافل دمکرات ایران "!! معرفی کرد!
با این عملیات، ترات در واقع همان نقشی را بازی کرد که در سال 1299 ش. ژنرال آیرون ساید انگلیسی ایفاء نمود، با این تفاوت که این بار عملیات ناکام ماند و سیدضیاء نتوانست آن را به فرجام رساند.

*عملیات اغتشاش جنوب

دوّمین اقدام مهم ترات، عملیات اغتشاش در جنوب ایران است.
درسال‌هایی که اتحاد شوروی با تحکیم مواضع دمکرات‌ها در آذربایجان و کردستان در جهت تجریة این خطّه می‌کوشید، متقابلاً بریتانیا نیز طرح ایجاد آشوب‌های تجزیه‌طلبانه در جنوب ایران را به‌منظور حفظ برتری قوا به سود خود پیش کشید و این طرح از سال 1321 تدارک دیده شده بود: وزیر کشور بریتانیا مقیم قاهره در گزارش مورخه 31 ژوئیه1942 (خرداد1321) به سرریدبولارد در تهران می‌نویسد:
در حال حاضر S.O.E طرح‌هایی برای سازمان دادن دسته‌های چریکی در میان ایل قشقایی و بختیاری در دست اجرا دارد.
همزمان با شعلة کشیدن غائله آذربایجان، ترات ـ گردانندة عملیات جنوب ـ در سال 1945 م. به‌عنوان سرکنسول انگلیس در خوزستان و فارس به جنوب رفت. او درحالی‌که ستاد عملیات در اهواز مستقر کرده، به‌ وسیله مأمورین خود در سراسر منطقه تحت پوشش به‌طور فعّال عمل می‌کرد. یکی از این مأمورین، کلنل فلیچرـ کارمند سفارت انگلیس در کرمانشاه ـ بود که کلیه دستورات را از ترات اخذ می‌کرد وگزارش عملیات خود را به او می‌داد. اهمیت سیاسی در حدی بود که به هرجا می‌رفت، بلافاصله، هرچه لازم داشت در اختیارش گذارده می‌شد. برای نمونه، در سال 1324 به بروجرد رفت و در باغ یکی از متموّلین شهر، که برایش اجاره کرده بودند، سکنی گزید. در فاصله چند ساعت، این باغ دور افتاده به کلیة وسایل ارتباطی و مخابراتی، از قبیل تلفن کاریر، تلگراف بی سیم، برق و رادیو و فرستنده مجهز شد. لنچافسکی عزیمت ترات به جنوب و انتصاب او به‌ عنوان سرکنسول خوزستان را به‌عنوان "نشانة عزم راسخ بریتانیا در حفظ سلطة خود بر خوزستان ارزیابی می‌کند. "
ترات به‌وسیلة شیوخ وابسته، به تشکیل "اتحادیه عرب خوزستان " دست زد. نمایندگان این جمعیت خلق السّاعه در ملاقات با نایب‌السلطنه و نخست‌وزیر و وزیرامورخارجة عراق خواستار جدایی از ایران و پیوست به عراق شدند! رادیو بی. بی. سی. این خبر را با آب وتاب به عنوان ملاقات نمانیدگان "عربستان " (خوزستان!!) و عراق پخش کرد.
هم‌زمان، ترات به ایجاد شورش معروف به "نهضت جنوب " در فارس دست زد و با اجیر کردن سران ایل قشقایی (محمدناصر، خسرو، ملک منصور، محمدحسین) و با همکاری سرلشکر فضل‌الله زاهدی و حمایت زیر پردة قوام‌السلطنه (نخست‌وزیر) طرح آشوب "خودمختاری فارس " را پیاده کرد و برادران قشقایی فارس را به اشغال مسلحانة خود در آوردند.
ترات علاوه بر خوزستان وفارس، به اقدامات گسترده‌ای در منطقة بختیاری و لرستان دست زد و هدف این بود که در صورت موفقیت شوروی در آذربایجان و کردستان، در خوزستان و فارس و اصفهان یک حکومت انگلیسی قدرت را بدست گیرد و پس از تصّرف تهران به آذربایجان و کردستان حمله برد. یکی از رهبران این طرح، ابوالقاسم بختیاری بود که از او نامه‌ای کشف شد. او در این نامه خطاب به فرماندار بروجرد چنین نوشته بود: "آقای ترات قونسول انگلستان به بختیاری تشریف می‌آورند، خواهش می‌کنم از ایشان پذیرایی کرده و از هیچ‌گونه مهربانی دریغ نفرمایید.
ترات بیش‌تر اطلاعات مربوط به لرستان و بختیاری را از کلنل فیلچر، که غالباً وقت خود را بین ایالات و عشایر لر و بختیاری به اسب‌سواری و الاغ‌سواری می‌گذرانید، کسب می‌کرد. در یادداشت‌های احمد قوام ذکر شده است که مسئله تجزیه جنوب با جلب نظر ترات تهیه شده است.
سرکلارمونت اسکرین، دیپلمات انگلیسی و مأمور تبعید رضاخان، این اقدامات را "برگ برنده قوام " (و در واقع استعمار غرب) می‌خواند و دربارة نتایج و اهمیت آن می‌نویسد:

[شروع نقل قول] بهترین ورق او ]قوام[ در این بازی، که نیمة ماه سپتامبر بیرون کشیده شد، یک ماه بعد بازی شد و آن شورش قشقایی‌ها و قبایل متّحد آنان در ایالات جنوبی بود. این واقعه در تاریخ ایران به‌عنوان یکی از تحریکات انگلیسی‌ها ثبت گردید. چارلزگل ]گُلت[ سرکنسول انگلیس در اصفهان و آلن تروت ]ترات[ همکار وی در خوزستان، به‌ نظر همه به‌جز دولت انگلستان بانی این قیام شمرده می‌شدند که آن را سازمان داده و به آن کمک مالی و اسلحه رسانده بودند. [پایان نقل قول]

در پی اغتشاشات جنوب، و به‌ویژه بلوای برادران قشقایی، اتحاد شوروی که در نتیجة اقدامات ترات مجبور شد اقتدار خود در آذربایجان و کردستان از دست بدهد، شدیداً به خشم آمد. سرویس جاسوسی شوروی برای انتقام‌گیری به افشای وسیع ترات دست زد و نام او به‌تدریج به‌عنوان عامل بلواهای جنوب مطرح گردید و حتی به مطبوعات نیز کشیده شد. در نتیجه، دولت قوام که می‌دید سکوت در این‌باره خوشایند نیست، مجبور به واکنش شد و توسط سیدحسن تقی‌زاده، سفیرکبیر ایران در لندن، از تحریکات ترات وسرهنگ چارلزگلت، سرکنسول انگلیس در اصفهان، در ایلات جنوب رسماً شکایت کرد و بوین، وزیرخارجه انگلستان، در جواب این شکوة تعارف‌آمیز سفیر کبیر ایران، به دولت ایران اطمینان داد که مأمورین انگلیسی در طغیان جنوب دخالتی ندارند! ظاهراً پس از این افشاگری‌ها، ترات که به‌عنوان یک مأمور اطلاعاتی "سوخته " بود مجبور به ترک ایران شد.

*ترات و دولتمردان پهلوی

از دیگر اقدامات ترات باید به ربط گستردة او با سیاست‌مداران ایرانی وجذب آن‌ها به سرویس جاسوسی انگلیس اشاره کرد. معاشرت ترات با دولتمردان لشکری و کشوری بسیار گسترده بود و جاذبه او چنان بود که به‌گفته لنچافسکی "هرکسی را تحت تأثیر قرار می‌داد. "
سرلشکر ارفع درخاطرات خود می‌نویسد:

[شروع نقل قول] ما با کارمندان سفارت بریتانیا، چه سیویل وجه نظامی، دارای روابط بسیار دوستانه بودیم: به‌ویژه با سفیر ـ سر ریدربولارد، آلن ترات، ژنرال فریزر، کلنل بی‌بوس، کلنل گاسترل و آن‌لمبتون، من با دشواری فراوان می‌کوشیدم تا برای آن‌ها وضع واقعی، به‌ویژه نگرش اخلاقی و معنوی ارتش، که کاملاً فدایی شاه و سلطنت بود، و میهن‌پرستی عامة مردم را توضیح دهم. [پایان نقل قول]

ناصر قشقایی در "خاطرات روزانة " خود می‌نویسد که از «گله‌داری» دربارة روابط او با انگلیسی‌ها پرسیدم و او چنین پاسخ داد:

[شروع نقل قول] ...یک شب در یک میهمانی یک نفر مرا به ترات، کاردار سفارت، معرفی کرد. چون انگلیسی می‌دانستم دوست شدیم. در موقع انتخابات دورة چهاردهم من کاندید بندرعباس بودم. مصباح‌زاده هم کاندید شاه بود. بدون این‌که من حرفی بزنم، انگلیسی‌ها یعنی ترات، در این‌جا به سهیلی نخست‌وزیر وقت توصیه کرده بود و قونسول انگلیس در بندرعباس هم به فرماندار تأکید کرده بود. بالاخره مردم هم می‌خواستند من وکیل شوم. از آن وقت از شاه دلتنگ شدم و حتی وقتی شاه انتظام را می‌خواست به سفارت آمریکا بفرستد، من در مجلس مخالفت کردم، که دکتر طاهری از من پرسید: عقیده انگلیسی‌ها چیست؟ گفتم: باید بپرسم. رفتم سؤال کردم. گفتند انتظام چون انگلیسی نمی‌داند خوب نیست. همین قسم به دکتر طاهری گفتم. [پایان نقل قول]

بعداً محمدرضا شاه از طریق مورخ‌الدوله سپهر «گله‌داری» را می‌خواهد و او محرمانه ساعت 11 شب به دیدار شاه می‌رود. شاه می‌خواهد تا «گله‌داری» علت دلتنگی انگلیس از او را پرس‌وجو کند. «گله‌داری» به سفارت انگلیس مراجعه می‌کند:

[شروع نقل قول]در آن موقع ترات در ایران نبود، یک نفر به اسم... بود. با او مذاکره کردم و تمام تفصیل را گفتم. جواب داد: صحیح است. مخصوصاً سفیر از او گله دارد، و به این علل است: 1ـ گرچه ما با آمریکایی‌ها دوست و پسر عمو هستیم. متعهداً سفیر انگلیس مطلبی را به شاه گفته بود، شاه هم عیناً به سفیر آمریکا گفته است، که مدتی بین سفرا دلتنگی و گله‌گزاری بود و حالا هم هست.2ـ این‌که ایشان فکر نکند که شاه هستند... پدرشان را اگر فکر می‌کنند شاه بود، ژنرال آیرون ساید بود، اویک دزد تاج وتخت بود... [پایان نقل قول]


دسته ها : انقلاب اسلامی
شنبه 1387/12/10 8:38
X