تعداد بازدید : 4576762
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
یکی از دشوارترین و درعینحال ضروریترین کارها در حوزه پژوهش های تاریخی روشنساختن واقعیت مشهورات تاریخی است. در افکار عمومی و حتی در محافل علمی و فرهنگی، گاه مطالبی خلاف واقع چنان جایگیر میشوند که بهسختی میتوان درباره آنها چونوچرا روا داشت؛ بهعبارتی همگان بر اثر تکرار، آن را به مثابه یک واقعیت تاریخی مسلم فرض میکنند. بازنگری دقیق و علمی این مشهورات تاریخی گاه نتایج بسیار متفاوتی را پیشروی ما میگذارد. شگفتانگیزتر آن است که بسیاری از شخصیت هایی که در عصر و دوران خودمان نیز زیستهاند، گاهی با هالهای از افسانهها درآمیخته میشوند. ازاینمیان حکایت شجاعبودن رضاخان و آنچه از شخصیت وی در اذهان جای افتاده، بسیار جالب است. مقاله حاضر سعی دارد با بازبینی اسناد و منابع، حقیقت مطلب را در این زمینه روشن سازد.
حکومت قاجار در زمان احمدشاه به نهایت ضعف و پریشانی رسیده و بیم استیلای بلشویکها بر ایران، سیاستمداران انگلیسی را به وحشت افکنده بود. آنها از مدتها پیش به فروپاشی رژیم قاجار پی برده و درصدد جایگزینی رژیمی جدید برآمده بودند تا منافع آنان را تامین کند. از حرف و حدیثهای مفصل که بگذریم، سرانجام رای آنان بر رضاخان قرار گرفت.
بیتردید لگدزدن به جسد بیجان کسی که مرده است، راحتترین کاری است که میتوان انجام داد؛ کماآنکه شاید در دنیا کم نباشند کسانی که خود را به این کار راضی کنند. یکی از فلاسفه سخن مشهوری دارد که میگوید: وقتی خدا ساکت است، هر چیزی را میتوان به او نسبت داد. بههمینقیاس، درخصوص شخصیتهایی که دیگر دوران آنها به سر آمده و بهویژه در زمان حال منفور تلقی میشوند، بهراحتی میتوان نبش قبر کرد و هرگونه بدی را به آنان نسبت داد. اما این لزوما بدان معنا نیست که اگر واقعا جای آن باشد که درخصوص واقعیت امر ــ ولوآنکه جز ذکر کژیها و رذیلتها چیزی نتوان گفت ــ از ترس متهمشدن به مردهزنی از ذکر حقایق چشمپوشی کنیم. بههرحال همه حقیقتها بهگونهای نیستند که بدون واهمه از ایراد شبهه بتوان آنها را بر زبان راند اما اگر گوینده شرط انصاف را فرونگذارد و بهویژه در حوزه تاریخ به منابع و مستندات متکی باشد، چهبسا بر او هیچ حرجی نتواند بود. ازاینرو در مقاله حاضر تاآنجاکه مقدور باشد، بر پایه مستندات به ذکر مطالب درخصوص وجود نوعی ترس در روحیه سه تن از شخصیتهای خاندان پهلوی، یعنی رضاخان، محمدرضاشاه و رضا پهلوی پرداخته خواهد شد تا خواننده نیز نتیجهگیری نگارنده را قابل قبول تلقی کند؛ بهویژهآنکه درباره شخص اول این خاندان، یعنی رضاخان، عموما قول به شجاع و قلدربودن وی تاحدودی تحکیم یافته است و طبعا شاید متقاعدنمودن خواننده نیز، ولو با ذکر استنادات قابل قبول، دشوار صورت پذیرد. درخصوص شجاعت و تهور رضاخان تاکنون در کتب و افواه مردم حرفهای زیادی گفته شده است، اما بههرحال تعمق در رویدادها، خاطرات، اسناد و... خلاف این مدعا را به اثبات میرساند. درواقع باید گفت، اغلب در ارتباط با رضاخان، استبداد و خودرأیی را به اشتباه در جایگاه شجاعت نشاندهاند، حالآنکه تفاوت بسیار معنیداری میان این ویژگیها از هر لحاظ میتوان برشمرد.
*1ــ رضاشاه
درخصوص استبداد رضاشاه باید گفت: هیچکس یارای انتقاد و حتی پیشنهاد در حضور او را نداشت. رضاشاه وزرا را در مقابل کوچکترین نافرمانی و انتقاد به باد ناسزا و کتک میگرفت.«روزی شاه مبتلا به آنژین شد و در حالت تب، هوس خوردن ترشی درستشده با سرکه کرد. به دکتر گفت میتوانم ترشی بخورم یا نه؟ دکتر که میدانست نباید به شاه «نه» گفت، عرض کرد: اعلیحضرت بهتر میدانند که سرکه یکی از مواد مفید است و بدون اسید، بدن نمیتواند زندگی کند، اعلیحضرت میتوانند ترشی میل نمایند منتها وقتی اسید بدن زیاد میشود و باید از آن کاست، ترشیخوردن ضرورت ندارد! شاه متغیر شده گفت چرا برای من فلسفه میبافی، یک کلمه بگو بخورم یا نه؟ دکتر تعظیم بلندبالایی کرده گفت: خانهزاد راجع به ترشی عرض کرد میشود خورد و نیز نمیشود، اگر اراده اعلیحضرت تعلق بگیرد که ترشی بخورند، ما سگ کی هستیم که در برابر اراده اعلیحضرت اظهار وجود کنیم، اگر میل نداشته باشید البته تناول نفرمایید! شاه حوصلهاش سر رفت و فریاد زد: مرتیکه ترشی بخورم یا نه؟ دکتر جوابی نداشت بدهد. شاه گفت مردهشور ترکیب شما دکترها را ببرد، به اندازه گاو نمیفهمید، هر پیرزنی میداند که آدم تبدار نباید ترشی بخورد! دکتر تعظیم کرد و گفت: قربان، غلام هم آن را میداند منتها این احکام برای اشخاص عادی است و برای نابغهای مانند اعلیحضرت، اراده شاهانه ملاک است نه احکام عمومی، بنابراین اگر اراده اعلیحضرت به خوردن ترشی تعلق گرفته باشد غلام سگ کیست که با اراده اعلیحضرت مخالفت کند؟ شاه دکتر را مرخص کرد. وقتی دکتر خواست از اتاق بیرون رود، شاه گفت آخرش نگفتی بخورم یا نه؟ دکتر تعظیمی کرد و گفت امر، امر مبارک است. خانهزاد چه عرض کند!! "[1]
در یکی از مسافرتهای رضاشاه به مازندران، در گردنه عباسآباد، وقتیکه شاه قُربِ دریا را مشاهده کرد، با تعجب پرسید: آن چیست؟ یکی از خدمتگزاران کرنش مفصلی کرده، گفت: "قربان بحر خزر شرفیاب شده است! "[2]
استبداد رضاشاه چنان بود که حتی اعضای خانواده او، و از جمله محمدرضا و مادرش نیز از او میترسیدند. مادر شاه در مهر 1354 به محمدرضا گفته بود: "در مقام ملکه هم سعی داشتم زیاد دوروبر شاه نپلکم. "[3]
بههرحال، در اثبات استبدادگری مطلق رضاخان حکایت ها، دلایل و قراین بسیاری را میتوان از لابهلای مراجع و اسناد و خاطرات استخراج کرد، اما درعینحال، ضمن توجه به نظامیگری رضاشاه و توداری عجیب او، از لابهلای کتب تاریخی و سیاسی موجود (با عنایت به اینکه هنوز انبوهی از اسناد و خاطرات مربوط به پهلویها گفته و منتشر نشده است) مواردی را میتوان یافت که شجاع و متهوربودن او را نیز خدشهدار میکنند. بهعنوانمثال، سرهنگ قهرمانی، صاحبمنصب قزاق (از شاهدان عینی کودتا و تقسیمکننده پول انگلیسیها میان قزاقان)،[4] در خاطراتش مینویسد:«در سال 1917 میلادی (1296 شمسی) انقلاب روسیه برپا شد و حکومت تزاری از بین رفت. از طرف حکومت موقت روسیه به ریاست کرنسکی، سرهنگ کلرژه به سمت فرماندهی قزاق به ایران آمد و معاونت با سرهنگ ستاروسلیسکی [استاروسلسکی] بود. انگلیسی ها که میخواستند جنگ بینالملل اول را تا شکست آلمان دنبال کنند، از بیم اینکه مبادا لشکر قزاق ایران به فرماندهی افسران روسی دستخوش افکار انقلابی روسیه شده و دامنه انقلاب به ایران کشیده شود، صلاح دیدند سرهنگ کلرژه (فرمانده لشکر قزاق را که هواخواه حکومت روسیه بود) از کار برکنار کنند و لذا با سرهنگ ستاروسلیسکی (معاون کلرژه) گفتوگو کردند. او قبول کرد به کمک سرهنگ فیلارتف، فرمانده آتریاد همدان، کلرژه را برکنار و خود فرمانده لشکر قزاق ایران شود. در این زمان، سربازخانه آتریاد همدان بیرون دروازه قزوینِ (تهران) و سرهنگ رضاخان فرمانده گردان پیاده آتریاد بود. فیلارتف، رضاخان را متقاعد کرد که به او در انجام نقشه یاری کند. روزی که قرار بود مانوری در قصر قاجار انجام گیرد، فیلارتف به عمارت قزاقخانه رفته و با کلرژه به مذاکره پرداخت که تا ساعت یازده طول کشید. گردان پیاده آتریاد همدان که گاهی برای مشق به میدان مشق میآمد، برحسب معمول به میدان مشق آمده و پهلوی هر قزاق آتریاد تهران در قزاقخانه، یک نگهبان از آتریاد همدان گذاشته شد. روبروی پاسدارخانه و پشتبامها هم عدهای فرستادند و دستور دادند اگر کسی خواست مقاومت کند او را بزنند. سرهنگ رضاخان به دستور فیلارتف به عمارت فرمانده لشکر قزاق رفت. فیلارتف میگفت: چندبار به رضاخان گفتم کلرژه تقریبا بازداشت شده و نمیتواند بیرون رود. درِ اتاق را بازکن و داخل شو. اما رضاخان تردید داشت و میترسید. در فکرم، کسی که درآنموقع این اندازه شهامت نداشت، چگونه تغییر اخلاق داده، اینک پادشاهی میکند! بههرحال فیلارتف به درون اتاق کلرژه رفته رضاخان را میخواند و او ناچار به اتاق میرود. فیلارتف به کلرژه میگوید: افسران ایرانی از فرماندهی شما ناراضی هستند، باید استعفا بدهید. سرهنگ کلرژه با دیدن اوضاع، ناچار استعفای خود را نوشته و سرهنگ پالکوئیک ستاروسلیسکی را به جای خود معین کرد. این اتفاق در چهارم جمادیالاولی 1336، بیستوهشتم دلو (بهمن) 1296 قبل از ظهر در تهران اتفاق افتاد.»[5]
سیدضیاءالدین طباطبایی، رئیسالوزرای کودتا، روحیات رضاخان را در شبی که قوای قزاق به تهران وارد میشدند، چنین بازگو میکند:«بیستهزار تومان پول نقد در میان قزاقها ــ که زیر امر رضاخان بودند ــ قسمت شد. دوهزار تومان به خود رضاخان دادم؛ زیرا در بین راه حس کردم در سرعت حرکت متأنی است و تردید دارد. شب سوم اسفند که در مهرآباد بودیم، از طرف شاه و دولت عدهای برای ملاقات فرمانده قزاقها آمدند: معینالملک از طرف شاه، ادیبالسلطنه از طرف سپهدار و کلنل هیک و ژنرال دیکسن از طرف سفارت انگلیس آمده بودند [معلوم است سفارت دودوزه بازی میکرد و برایاینکه نشان دهد دخالتی در کار ندارد و حتی با حرکت قزاقها مخالف است و نقش خود را بپوشاند، نماینده پیش قزاقها فرستاد که به پایتخت نیایند.] من با رضاخان تبانی کردم که چگونه صحبت کند و قرار گذاشتیم اگر لازم شد من با او مشورت کنم، بگوید اتاماژور بیاید. در پشت در اتاق دیگر پنهان شده، گوش میدادم. حضرات آمده، پیام شاه و دولت و سفارت را دادند که نباید وارد شهر شوید. رضاخان گفت: اطاعت میکنم! من بیاندازه مشوش شدم؛ زیرا کار خراب شده و رضاخان خود را باخته، تسلیم شده بود. ناچار خود وارد اتاق شدم. به شیپورچی هم دستور دادم بهمحضاینکه من وارد اتاق آقایان شوم، شیپور حرکت را بزند. صدای شیپور حرکت، آقایان را دستپاچه کرد و گفتند ما از طرف دولت آمدهایم و فرمان شاه است که نباید حرکت کنید. من گفتم ما هم از طرف ملت آمدهایم و باید امشب این عده به شهر بروند؛ و به رضاخان گفتم: بیا برویم. حضرات گفتند: چرا میخواهید به تهران بروید؟ گفتم: میرویم تهران، جنایتکار را به توپ ببندیم! امر کردم حضرات را توقیف کردند. رضاخان همهجا همراه من بود، ولی متزلزل و مردد بود و من به او امر میدادم و او را با خود به هر طرف میکشیدم که بیا برویم! رضاخان گفت: آخر ژاندارم دم دروازه است. گفتم: اهمیت ندارد، آنها را به توپ میبندیم. وارد شهر شدیم. بعد از نصفشب با رضاخان نشسته بودیم. سربازی وارد شد و به رضاخان گفت: شاهزاده فرمانفرما میخواهند با شما ملاقات کنند. رضاخان گفت: شاهزاده فرمانفرما، و از جا برخاست! یافتم که باز خود را باخته است و الان کار خراب میشود. رضاخان خیلی به شاهزاده اهمیت میداد.[6] او را نشاندم و دستور دادم شاهزاده را توقیف کردند.»[7]
تاجالملوک، همسر رضاخان، نیز با اشاره به دفعات ترور او، میگوید:«چندبار به طرف رضا تیراندازی شد تا او را مقتول سازند، اما موفق نشدند. یکبار یک ارمنی به نام یوسف که دارای افکار اشتراکی بود و میگفتند از خارج برای مقتولساختن رضا فرستاده شده، لابهلای شمشادهای اطراف کاخ شهری پنهان شده بود و قصد طپانچهاندازی داشته که موفق نمیشود. دفعه دوم موقعی که رضا دستور داده بود اعضای یک انجمن بلشویکی را به محبس بیندازند، سرهنگ پولادی نمکنشناس قصد جان رضا را میکند که او هم موفق نشده، لو میرود و دستگیر میشود. او از اهالی کلاردشت مازندران بوده، جذب بلشویکها شده بود. یکبار هم در ایامیکه رضا برای بازدید قوای ارتش به میدان جلالیه میرفت، یک سرباز به طرف او طپانچه خالی کرد که گلولهها به او نخورد و سرباز را گرفتند. من تا روزی که رضا در ایران بود، همیشه بیم داشتم او را مقتول سازند. رضا دشمن زیاد داشت. رضا همیشه از اینکه یک روز مورد حمله و تهاجم قرار گیرد، در وحشت بود و ما همیشه در نگرانی به سر میبردیم.»[8]
اصولا شجاعت بهعنوان یک صفت بسیار عالی، زمانی مصداق پیدا میکند که نیرویی بزرگتر یا حداقل همطراز و همسنگ در مقابل وجود داشته باشد و در مصاف با آنها، شجاعت اثبات گردد. رضاخان زمانیکه تمامی ستونهای برپادارنده رژیم قاجار پوسیده بودند، با کمک نظامی، اطلاعاتی و مالی خارجی علیه حکومت بسیار ناتوان قاجار کودتا کرد و این کودتا از جمله موارد شجاعت و تهور او برشمرده میشود؛ حالآنکه رضاخان«با دوهزار قزاق گرسنه، برهنه و بیپول» در شرایطی به دولت حمله کرد که دولت فقط با ششصد ژاندارم ــ بدونآنکه تفنگ هایشان فشنگ داشته باشد ــ به مقابله با او برخاست و ضمنا روسای سوئدی ژاندارم نیز با کودتا همراه بودند.[9] وزیر جنگ به قوای دولتی در باغشاه دستور داده بود به قزاقها تیراندازی نکنند و سپس سردار همایون، رئیس لشکر قزاق، که از رضاخان هشتصد پنجهزاری رشوه گرفته بود،[10] به سوی تهران تاخت. استیصال دولت وقت قاجار که حتی نتوانست دوهزار قزاق را بکوبد، کاملا آشکار است و کودتاکردن و پیروزشدن تحت چنین شرایطی، مطمئنا حائز چندان افتخاری نمیتواند باشد که کودتاگر را به صفت شجاعت موصوف سازد؛ چراکه اصلا نیروی قابلی در مقابل رضاخان نبود تا در مصاف واقعی با آنها، شجاعت وی ثابت گردد. علاوهبرآنکه گویا خود احمدشاه نیز از جریان کودتا پیشاپیش باخبر بوده و عملا هیچ کاری از دست وی برنمیآمده است.[11]
درواقع بهترین آزمون برای اثبات شجاعت از سوی رضاخان، هنگامی بود که قوای متفقین در شهریور 1320 به کشور هجوم آوردند. اما در اثر این حادثه، ارتش رضاخان به فاصله چندساعت چنان از هم پاشید که سربازان با رهاکردن سلاحهای خود در خیابانها، جویها و میدانها، پا به فرار گذاشتند[12] و قوای متفقین بدون هیچ مقاومتی از سوی ارتش رضاشاه وارد ایران شدند.[13] شاه بر اثر شوک واردشده، اختیار خود را بهکلی از دست داد؛ تا بدانجاکه ارتشبد فردوست ــ شاهد عینی ماجرا ــ میگوید: کار او به هذیانگویی کشید: "به محض وقوع حوادث شهریور1320، رضاخان دیگر آن رضاخان [قبلی] نبود. راجع به هرکاری با ردههای پایین مشورت میکرد و کارهای ضد و نقیض انجام میداد. در ظرف چند روز، وضع ظاهری و جسمانی او بهشدت خراب شد؛ بهنحویکه چشمگیر بود. با سرعت خود را به بندر عباس رسانید و با یک کشتی انگلیسی، ایران را ترک کرد... پس از اطلاع از ورود ارتشهای متفقین به ایران، رضاخان، آن مرد پرقدرت، یکباره فروریخت و به فردی ضعیف و غیرمصمم تبدیل شد و در ظرف چند روز قیافه و اندامش آشکارا پیرتر و فرسودهتر گردید... روز پنجم شهریور، رضاخان بهحدی لاغر شده بود [یعنی دو روز بعد از ورود نیروهای متفقین] که کاملا نمایان بود. پشتش خمیده شده و بدون عصا نمیتوانست حرکت کند. بهمحضاینکه میایستاد، به درخت تکیه میزد. او که قبلا بهندرت در فضای باز مینشست و همیشه قدم میزد، میگفت صندلی بیاورید! ارادهاش را از دست داده بود و حرفهای ضدونقیض میزد و هرکس هرچه میگفت تصویب میشد! "[14]
شباهت میان سرگذشت سلطان محمد خوارزمشاه و رضاشاه پهلوی، شگفتانگیز است. ایران در دوران سلطانمحمد خوارزمشاه از دیدگاه یک فرد خارجی، بسیار قوی و پرتوان مینمود، اما از داخل پوچ و تهی بود. سلطان محمد نیز خود را فردی خودساخته و بسیار شجاع و اَبُرمرد تصور میکرد؛ اما از زمانیکه با نیروی کم جوجی پسر چنگیز ــ پسر چنگیز، نه خود چنگیز و سربازان انبوهش ــ مواجه شد، از برابر مغول چنان گریخت که وقتی چشم باز کرد، خود را در میان جذامیان جزیره آبسکون یافت. عقل از سرش پرید و دیوانه شد و شمشیر چوبی بهدست گرفته، میچرخاند و میگفت: "قرهتتار گلدی " (تاتار سیاه آمد). او همانجا از ترس و وحشت سکته کرد و مرد. رضاشاه نیز که خود را مرد خودساخته و ابرمرد میدانست و به نیروی نظامی خود بسیار افتخار میکرد، بدونآنکه حتی مانند سلطان محمد خوارزمشاه حداقل یکبار با دشمن روبرو شود، در برابر هجوم قوای خارجی بدون هیچ مقاومتی تسلیم شد و زمانیکه چشم باز کرد، خود را در آن سوی دنیا در جزیره دورافتاده موریس یافت و سرانجام در روز چهارشنبه، چهارم مرداد 1323، در ژوهانسبورگ آفریقای جنوبی بر اثر سکته قلبی درگذشت.[15]
مدتی است برخی نویسندگان، در طرفداری از رضاشاه، او را فردی شجاع معرفی میکنند که خدمات مهمی چون ساخت راهآهن سراسری، رفع غائله شیخخزعل و الغای کاپیتولاسیون و... را به انجام رسانده است؛ حالآنکه بررسیها، سندیت این ادعاها را نیز تایید نمیکنند؛ ازاینرو، جهت روشنشدن مطلب، به تحلیل هرکدام از موارد مذکور میپردازیم:
الف: تاسیس راهآهن سراسری:
فکر ضرورت تاسیس و احداث خط آهن سراسری ایران، نهتنها از جانب رضاخان صورت نگرفت، بلکه این ضرورت سالها قبل از کودتای رضاخان، توسط دو همسایه قدرتمند ایران، یعنی روسیه و انگلیس، احساس شد و حتی اقدامات عملی نیز از سوی آنها صورت گرفت. در کتاب آبی (مجموعه گزارشهای محرمانه وزارت امورخارجه انگلستان در مورد انقلاب مشروطه ایران) بیش از ده سند وجود دارند که نشان میدهند اولیای روسیه و انگلستان حتی شرکتهایی را جهت پیشبرد طرح مذکور تاسیس کرده بودند.
اهمیت راهآهن سراسری در جنگ جهانی دوم برای متفقین به اندازهای مهم و حیاتی بود که آنان خودشان، بدون رضایت دولت ایران، خطوط جدیدی را با لوکوموتیوها و واگنهای فراوان به راهآهن ایران اضافه نمودند تا حجم عظیم کمکهای غذایی، تسلیحاتی، پزشکی و قوای امدادی امریکا و انگلستان را به روسیه که پایتخت آن در محاصره تانکهای سریعالسیر آلمانی قرار داشت، بفرستند و دستگاه مهیب نظامی آلمان را نه در اروپا (که سرزمین آنها بود و نمیخواستند بیش از آن نابود شود) بلکه در خاک روسیه نابود سازند. در گزارش ارسالی محمدعلی مقدم، وزیرمختار ایران در لندن، از انگلیس به دفتر مخصوص رضاشاه، آمده است:«معاون وزارتخارجه انگلیس را ملاقات نمودم. از حمله آلمان ها به روسیه فوقالعاده اظهار خشنودی مینمود. محرمانه گفت: عالم از شر هر دو خلاص میشود و اضافه کرد که تصور میکند آلمان ها، روسیه را مغلوب و قطعهقطعه خواهند کرد و در هر قطعه، یک نفر از اشخاص ملی را بهعنوان ریاست آن معین خواهند نمود! بدون اظهار صریحی، مفهوم صحبتش این بود که بهاینترتیب، میشود آلمان، اروپا را تخلیه نماید و از ثروت اوکراین و غیره استفاده بکند. خیلی اظهار نگرانی میکرد که مبادا در خارجه، سوءتفاهمی پیش آید که علاقه به روس ها دارند و مکرر میگفت: بهطوریکه رئیسالوزرای انگلیس (چرچیل) در نطق خود در رادیو بیان نمود، بینهایت ما از کمونیست ها منزجر هستیم؛ و در مذاکرات پارلمان صریحا اظهار داشت که ما با روس ها فقط در یک مقصود که شکست هیتلر باشد، شرکت داریم و بس... افواه عامه در اینجا ازیکطرف فوقالعاده خوشوقت هستند که گرفتاری آلمان با روسیه مجالی به آنها بدهد که خودشان را بهتر حاضر نمایند ولی ازطرفدیگر، بر نگرانیشان افزوده شده است؛ چون مطمئن هستند درصورتیکه اتفاق غیرمترقبه پیش نیاید، آلمانها بهزودی روسیه را شکست داده، آنوقت با آسایش خیال به طرف انگلستان متوجه خواهند شد. "[16]
پس از اتمام جنگ، محمدرضاشاه در بیستویکم اردیبهشت 1324، طی فرمانی، بنگاه راهآهن دولتی ایران را بهخاطرآنکه "خدمات برجستهای از سال 1320 تا 1324 برای پیشرفت پیروزی و آزادی جهان انجام داده، " با اعطای یک قطعه نشان لیاقت درجه 1 مورد قدردانی و توجه قرار داد و ژنرال امریکایی فرانک س. بسن (مسئول حملونقل امریکائیها) از حسین نفیسی (مدیرکل راهآهن) بهخاطر مساعدتها و تشریک مساعی در طول جنگ برای رسیدن به پیروزی تشکر نمود.[17]
ب: رفع غائله شیخخزعل:
در مورد اقدام رضاخان علیه شیخخزعل و رفع غائله وی نیز باید گفت: سیاست انگلیس برایاینکه رضاخان را در سطح یک قهرمان ملی مطرح نماید تا راه رسیدن او به سلطنت هموار شود، ابتدا شیخخزعل را به تمرد علیه دولت مرکزی تحریک کرد و سپس وی را به رضاخان تسلیم نمود؛ وگرنه چگونه ممکن بود بدون خونریزی بسیار و با یک لشکرکشی معمولی، شیخ را که مالک خوزستان بود، به اطاعت واداشته و به تهران آورند؟ همانگونه که انگلستان بارها از رضاخان حمایت کرده بود، بهجای ابقای یکی از دستنشاندگانش در یک بخش مهم و نفتخیز ایران، ترجیح داد در یک سیاست کلی و آیندهنگر، کل کشور را به متحد مطمئن خود، یعنی به رضاخان واگذار کند.
سلیمان بهبودی، در خاطرات خود مینویسد: "ششم آبان 1304. حضرت اشرف (سردارسپه) در برابر تحریکات احمدشاه از خارج [احمدشاه در این زمان در خارج به سر میبرد] برای سرپیچی خزعل از اطاعت دولت و اینکه شیخ تلگراف کرد که من از این دولت تبعیت نمیکنم و تلگراف او در مجلس خوانده شد و خبر به حضرت اشرف رسید، او بسیار عصبانی شد و با صدای بلند فرمودند: "اینها تصور میکنند من میرزاتقیخان امیرکبیرم که بخواهند از بین ببرندش و خودش دستش را دراز کند و بگوید رگ مرا بزنید. من میرزاتقیخانی هستم که رگ دیگران را میزنم. دیگر این ملت و این مملکت طاقت ندارد؛ فردا جزای این شیخ دزد غارتگر و اربابش را یکجا کف دستشان میگذارم. " و روز بعد به جنوب حرکت فرمودند و از راه شیراز به خوزستان تشریف برده اوضاع آن سامان را پاک و تابع حکومت مرکزی نمودند و فاتحانه مراجعت کردند. "[18] این در حالی است که خاطرات ارتشبد فردوست، حقیقت قضیه را کاملا متفاوت بیان میکند: "در جریان رفع غائله شیخ خزعل در خوزستان، سرتیپ فضلالله زاهدی (سپهبد فضلالله زاهدی بعدی، مجری کودتا علیه دکتر مصدق) واسطه میان شیخ و رضاخان بود و مساله خوزستان را به سفارش انگلیسیها به طریق سیاسی حل کرد... او طبق سفارش انگلیسیها شیخ را به تهران آورده و تسلیم رضاخان کرد درحالیکه شیخ میتوانست مدت زیادی در خوزستان مقاومت کند... انگلیسیها برای سالها در خوزستان شیخ خزعل، شیخ محمره که حکومت خودمختار تشکیل داده بود، را داشتند. آنها زمانی که خواستند به وسیله رضاخان ایران را یکپارچه و حکومت را متمرکز کنند، به شیخ محمره اشاره کردند که از رضا تبعیت کند و او به تهران آورده شد. خزعل آزاد بود که هرچه ثروت دارد، در ایران به کار اندازد و یا به خارج انتقال دهد. او هرچه قابل حمل بود، مانند طلاآلات و جواهرات و اشیای عتیقه را بدون محدودیت به خارج فرستاد و اموال غیرمنقولش را به فرزندانش واگذار کرد. شاپور جی (فرزند اردشیر جی) میگفت: انگلستان هیچگاه مامورین خود را رها نخواهد کرد. این گفته در مورد خزعل مصداق داشت. در زمان محمدرضا، پسر شیخخزعل، شیخ احمد خزعلی، آجودان کشوری شاه بود و از افراد متنفذ دربار به شمار میرفت... اصولا انگلیسیها، هم به علت موقعیت سوقالجیشی و هم به علت نفت خوزستان، همیشه پایگاهی در این منطقه داشتهاند. زمانی حکومت خودمختار شیخ خزعل را ایجاد کردند و امکانات وسیعی برای او فراهم آوردند ولی بعدا ترجیح دادند که ایران توسط رضاخان یکپارچه شود؛ لذا شیخ را تسلیم رضا نمودند. "[19] حتی به نوشته سلیمان بهبودی، شیخ خزعل در تهران مورد لطف و محبت رضاخان بوده و بارها با او ملاقات خصوصی میکرد.[20]
جــ لغو کاپیتولاسیون:
در نوزدهم اردیبهشت 1306 پاکروان به دستور رضاشاه نامهای به وزرای مختار دول بیگانه در ایران فرستاد که طی آن آمده بود:«آقای وزیرمختار! چنانکه خاطر محترم آنجناب مستحضر گردیده است، اراده سنیه اعلیحضرت شاهنشاه بر این قرار گرفته که قضاوت کنسولها و مزایای اتباع خارجه در مملکت ایران که معمولا به حقوق کاپیتولاسیون تعبیر میشود، موقوف و ملغی گردد.»
حال این سوال اساسی مطرح است: چه اتفاقی رخ داد که دول معظم صاحب حق کاپیتولاسیون در ایران (که این امتیاز میتوانست موجب پیشرفت سیاست آنها در ایران گردد و منافع مالی، تجاری، قضایی و... برایشان تامین نماید) در مقابل لغو امتیاز مذکور از طرف دولت ضعیفی مثل ایران و حکومت نورستة پهلوی، اعتراضی نکرده و فشاری وارد نیاوردند؟ آیا آنها از رضاشاه و قدرت او ترسیدند و عقب نشستند؟ آیا دوز و کلکی در کار نبود؟
اردشیر جی مینویسد:«در پایان سال 1920 حکومت شوروی به تهران پیشنهاد قراردادی را نمود که ظاهری بس فریبنده داشت و خط بطلان بر مزایای حکومت تزاری در ایران میکشید ولی با لحن معصومانه و حقبهجانب، به روسیه این حق را میداد که در صورت احساس خطر و تهدید از خاک ایران، بتواند قوای نظامی به ایران اعزام دارد. این قرارداد، عامل و عنصر جدیدی را به صحنه سیاست ایران وارد نمود و مسلم بود که بهتر است قوای انگلیس هرچهزودتر ایران را تخلیه کنند تا دستاویزی به روس ها داده نشود.»[21]
درواقع، حضور قوای انگلیس در ایران و کمک آنان به روسهای سفید و قرارداد1920 ایران و شوروی (که برطبق یکی از مواد آن، در صورت احساس خطر از جانب ایران ــ خطر دولت ثالث از مرزهای ایران ــ قوای روس حق ورود به خاک ایران را داشتند و برطبق همین ماده، روسها ورود و تهاجم به ایران را در جنگ بینالمللی دوم توجیه نمودند) زنگ خطر جدی را برای انگلستان به صدا درآورد. با توجه به ضعف شدید دولت ایران در مقابل همسایه قدرتمند شمالی، هرزمانکه روسها اراده جدی میکردند، میتوانستند رژیم ایران را با اعمال فشار، به سوی خود متمایل سازند و یا حتی آن را عوض کنند. انگلستان در مقام تدبیر این مساله، برایآنکه ایران به دست روس ها و عمال آنها نیفتد و یا رژیمی متمایل به شوروی در ایران روی کار نیاید، ضمنا تلاشهایش در ایجاد حکومت پهلوی از بین نرود و مرزهای هندوستان از تعرض روس های طماع در امان باشد، بهناچار از مقداری حقوق نامشروع خود مانند کاپیتولاسیون صرفنظر نمود و اعتراضی نسبت به الغای آن نکرد تا بهانه به دست روسها نیفتد. ازاینرو باید گفت احتمالا حتی خود انگلستان رضاخان را به الغای کاپیتولاسیون تشویق و تحریک نموده و سایر کشورها را به قبول الغای حق مذکور دعوت و یا مجبور کرده است. بدون شک رژیمهای سلطهگر هیچگاه بر احوال ملل ضعیف دل نمیسوزانند و لذا نمیتوان گفت آنان از سر دلسوزی و محبت نسبت به ایران، به لغو کاپیتولاسیون گردن نهادند. درواقع دولت بریتانیا در ماجرای لغو حق کاپیتولاسیون، منافع خود را در برابر رژیم کمونیستی شوروی مدنظر قرار میداد؛ چراکه بههرحال رژیم ضعیف ایران دیر یا زود مجبور میگردید امتیازاتی را جهت کسب رضایت به همسایه شمالی خود اعطا کند.[22] بدونشک برای رژیم شوروی بسیار ناگوار بود که اتباع سایر دول از محاکمه و مجازات در ایران مصون باشند اما اتباع و طرفداران دولت شوروی که به اتهام تبلیغات به نفع کمونیسم، در ایران گرفتار میشدند، بر طبق قوانین ایران محاکمه و محکوم گردند.[23] ازاینرو بیتردید دولت شوروی نیز پس از مدتی، سعی میکرد حق کاپیتولاسیون را بهدست آورد و انگلستان و دیگر دول غربی نیک میدانستند که ایران سرانجام مجبور خواهد شد امتیاز مذکور را به روسها واگذار کند. اما این مساله، میتوانست به پیشرفت تبلیغات کمونیستی در ایران کمک کند و زیانهای بسیاری را (مثلا در قالب رویکارآمدن دولتی کمونیست یا متمایل به روس در ایران و...) متوجه غربیها سازد. درحقیقت با لحاظ این واقعبینیها بود که دولتهای غربی از لقمه چرب کاپیتولاسیون صرفنظر کردند.
نهتنها توضیحات مذکور ما را مردد میدارند تا تمامی افتخارات مربوط به الغای کاپیتولاسیون را به رضاشاه نسبت ندهیم، واقع امر آن است که رضاشاه در میان ایرانیان نیز نفر اول و پیشتاز در الغای کاپیتولاسیون نیست، بلکه اولبار کابینه صمصامالسلطنه بختیاری ــ در دوره قاجار ــ طی تصویبنامه شماره 546 مورخه بیستویکم شوال 1336 (ژوئیه 1918) کاپیتولاسیون را ملغی و حتی طی نامهای به تروتسکی خواستار عودت هفده شهر قفقاز به ایران شده بود.[24] اما به عللی، از جمله بهعلت اختلاف شدید احمدشاه با صمصامالسلطنه و سرانجام استعفای دولت، این اقدام صمصامالسلطنه نتیجه نداد.
ادامه دارد...
پی نوشت ها:
[1]ــ مجله خواندنیها، شماره 47، مورخ 23 تیر 1324، ص23
[2]ــ مجله ندای عدالت (به دلیل توقیف چند شماره از مجله خواندنیها، این مجله به نام مجله ندای عدالت منتشر میشد)، شماره 3، مورخ 7 آبان 1327، ص10
[3]ــ اسدالله علم، گفتگوهای محرمانه من با شاه (خاطرات امیراسدالله علم)، زیر نظر عبدالرضا هوشنگ مهدوی، ج2، تهران، طرح نو، 1371، ص714
[4]ــ ملکالشعراء بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، ج1، تهران، امیرکبیر، چاپ چهارم، 1371، ص85
[5]ــ همان، صص78ــ74
[6]ــ رضاخان قبلا جزو افراد شاهزاده فرمانفرما (دایی دکتر محمد مصدق) بود و شاهزاده، بر رضاخان ریاست داشت. گویا انگلیسیها طرحی آماده کرده بودند مبنیبراینکه در سال 1297.ش، حکومت خودمختار فرمانفرما و پسرانش را در استان فارس ایجاد نمایند. اما این طرح با اقدامات سفارت آلمان عقیم ماند. رک: خاطرات ابوالقاسم کحالزاده، به کوشش مرتضی کامران، تهران، البرز، چاپ دوم، صص336ــ334؛ احتمالا انگلیسیها با تهیه مقدمات رویکارآوردن رضاخان و بهدستگیری مقدرات کل ایران از فکر حکومت خودمختار فرمانفرما بر فارس، دست کشیدند.
[7]ــ ملکالشعراء بهار، همان، ص114
[8]ــ تاجالملوک: ملکه پهلوی (خاطرات تاجالملوک)، تهران، انتشارات بهآفرین، 1381، صص87ــ84
[9]ــ ملکالشعراء بهار، همان، ص67
[10]ــ همان، ص112
[11]ــ همان، ص69
[12]ــ حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی (خاطرات ارتشبد حسین فردوست)، تهران، انتشارات روزنامه اطلاعات، ج1، ص99
[13]ــ در مورد علل و نحوه تهاجم متفقین به ایران و اسناد مربوط به آن رک: صفاءالدین تبرائیان، (به کوشش)، ایران در اشغال متفقین (مجموعه اسناد و مدارک 1324ــ1318)، تهران، موسسه خدمات فرهنگی رسا، چاپ اول، 1371؛ محمد ترکمان، اسناد نقض بیطرفی ایران در شهریور 1320، تهران، کویر، چاپ اول، 1370
[14]ــ حسین فردوست، همان، صص72، 89 و 97
[15]ــ رضاشاه (خاطرات علی ایزدی)، تهران، طرح نو، چاپ اول، 1372، ص79، ص480
[16]ــ اسناد مربوط به جنگ جهانی دوم در وزارت امورخارجه ایران، اسناد سفارت ایران در لندن، کارتن 47، سال 1320، به نقل از محمد ترکمان، همان، صص95ــ94
[17]ــ صفاءالدین تبرائیان، همان، صص602ــ601
[18]ــ رضاشاه (خاطرات سلیمان بهبودی)، همان، ص252
[19]ــ حسین فردوست، همان، صص77، 284 و 377
[20]ــ رضاشاه، (خاطرات سلیمان بهبودی)، همان، صص236، 240، 248 و 252
[21]ــ حسین فردوست، همان، ج2، ص151؛ برطبق عهدنامه مودت ایران و روسیه که در هفتم اسفند 1299 (بیستوششم فوریه 1921) امضا شد، روسها علاوه بر صرفنظرنمودن از کلیه حقوق و امتیازاتی که در دوران قاجار بهزور از ایران گرفته بودند، متعهد شدند به سیاست تجاوزکارانه و ظالمانه خود خاتمه دهند. همچنین کلیه قروض ایران که بالغ بر یازدهمیلیون لیره انگلیسی بود، بخشوده شد و امتیاز خطوط آهن و راههای شوسه و تاسیسات بندری و گمرکهای شمال ایران را به ایران واگذار کردند و بانک استقراضی، خطوط تلگرافی، جزیره آشوراده و سایر جزایر مجاور استرآباد و قصبه فیروز را که در دست آنها بود، به ایران بازگردانیدند. علاوهبراین، ایران حق کشتیرانی آزاد در دریای خزر را به دست آورد و روسها از حق کاپیتولاسیون صرفنظر کردند.
[22]ــ ترس از قدرت همسایه شمالی در زمان محمدرضاشاه نیز وجود داشت. علاوه بر قضایای فرقه دموکرات آذربایجان و استقرار سیستمهای شنود امریکایی در مرزهای ایران و شوروی (رک: هایزر، خاطرات، ترجمه: محمدحسین عادلی، تهران، موسسه فرهنگی رسا، 1365، ص229)، در این مورد اسدالله علم مینویسد: "یازدهم تیر 1355، خرس بزرگ روسی میتواند ما را یک لقمه چرب نماید. امریکا متحد طبیعی ما و تنها قدرتی است که توانایی محافظت ما را در برابر روسها دارد! " اسدالله علم، همان، ص798
[23]ــ مانند گرفتاری و حبس و شکنجه طرفداران و همفکران دکتر تقی ارانی معروف به گروه 53 نفر. رک: بزرگ علوی، 53 نفر، تهران، انتشارات جاویدان، 1357؛ ایرج اسکندری، خاطرات، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1372، صص102ــ49
[24]ــ رک: خاطرات ابوالقاسم کحالزاده، همان، صص380ــ375