تعداد بازدید : 4576629
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
انگیزه پیدایش و تخریب حرم ها
یکى از برنامه هاى مذهبى مسلمانان; اعم از شیعه و اهل سنت، از صدر اسلام تا به امروز; مانند همه پیروان ادیان و مذاهب آسمانى و همه صاحبان فکر و اندیشه، بزرگداشت و تجلیل از مقام انبیا و اولیا و اداى احترام نسبت به راهنمایان فکرى و رهبران معنوى و شهداى راه اسلام و قرآن بوده است و این احترام و بزرگداشت که بیشتر در قالب زیارت قبورِ آنان جلوه مى کند، نشأت یافته از تعالیم قرآن مجید و سنت پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) بوده و از عبادات و مستحبات به شمار مى آید.
مسلمانان همواره از دور و نزدیک، در کنار مدفن آن عزیزان حضور مى یابند و بر ایشان درود و سلام مى فرستند و از خداوند متعال علوّ مقام و ترفیع درجاتشان را درخواست مى کنند و جملاتى بر زبان مى رانند که بیانگر فضایل اخلاقى و تعلیمات دینى و برنامه هاى عملى آنها است و گویاى و شکیبایى آنها در مقابل مصیبت ها و مشکلاتى است که در راه تحکیم بخشیدن به این تعالیم تحمل نموده اند.
شیفتگان آن حضرات، بدینسان مراتب ارادت خویش را به ساحت آنان ابراز مى دارند و خود را آماده پیروى از راه و رسم آنان و عمل به برنامه ها و دستورالعمل هاى ایشان مى نمایند و در کنار قبورشان، به نماز و دعا مى ایستند و آمرزش گناهان و پذیرش توبه خویش را در کنار مرقد این «عباد الرحمان» از خداوند مسألت مى کنند.
و به همین انگیزه بزرگداشت و احترام و نیز به خاطر حفاظت زائرانِ آنان از سرما و
گرما، به هنگام عبادت و زیارت و اقامه نماز به روى قبر آنان، سقفى قرار دادند و گاهى به اقتضاى نیاز به فضاى بیشتر، در کنار این مدفن ها مساجدى ساختند که این محل ها امروزه به «مشهد» و «حرم» شهرت یافته اند.
لازم به گفتن است که این تجلیل و بزرگداشت ها از سوى مسلمانان، نه یک عمل ابتکارى و بدون دلیل شرعى و مدرک و مستند مذهبى است، بلکه راه و رسمى است برگرفته از قرآن مجید و سنت رسول الله(صلى الله علیه وآله) و کردار صحابه و پیشوایان دین، که اکنون نمونه هایى از آن را مى آوریم:
* آن جا که سخن از انبیا است، خداوند درباره آنان، واژه «سلام» و درود را به کار برده و با این کلمه زیبا از آنان یاد نموده است } سَلامٌ عَلى إِبْراهِیمَ{(1) ، } سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ{(2) ، } وَسَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ{ .(3)
** و آن جا که سخن از شهدا و بندگان صالح به میان آمده، آنان را این چنین ستوده است: } وَ مَنْ یُطِعِ اللهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً{ .(4)
*** قرآن مجید مسلمانان را تشویق نموده است که در مقام توبه و انابه و به هنگام طلب آمرزش گناهان، به رسول الله توسل جویند و وساطت و درخواست آن حضرت را عامل آمرزش گناهان بندگان معرفى نموده، مى فرماید: } ... وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوّاباً رَحِیماً{.(5)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ صافات، 109، 120، 181
2 ـ همان.
3 ـ همان.
4 ـ نساء: 69 . کسانى که از خدا و پیامبرش اطاعت کنند، با آنها خواهند بود که خداوند نعمتشان داده است; آنان همانا پیامبران، صدیقین، شهدا و صالحان هستند، و آنها چه نیکو رفیقانند.
5 ـ نساء: 65. ... اگر مسلمانان بر خود ستم روا دارند (و آلوده به گناه گردند) و به نزد تو آیند و توبه و استغفار کنند و رسول هم بر آنان استغفار و درخواست آمرزش از خدا کند، خدا را توبه پذیر و مهربان خواهند یافت.
و در جایى دیگر منافقان را نکوهش مى کند که هرگاه به آنان گفته مى شود به حضور رسول خدا(صلى الله علیه وآله) برسند تا آن حضرت درباره آنان طلب آمرزش کند، از این امر سرباز مى زنند; } وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَکْبِرُونَ{ .(1)
**** قرآن مجید درباره اصحاب کهف مى فرماید: } ... قالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً{ .(2) مؤمنان راستین که بر امر اصحاب کهف آگاهى یافتند و آن را سند زنده اى براى اثبات معاد جسمانى به مفهوم حقیقى اش دیدند، پس از مرگ آنان گفتند: «ما بر روى قبر آنها مسجد و ساختمانى بنا مى کنیم تا مردم هرگز یاد آنها را از خاطره ها نبرند و در نیل به کمال اعتقادى و انسانى خود، آنها را الگو و سرمشق خویش قرار دهند.»
و خداوند با نقل تصمیم آن مؤمنان بر ایجاد بنا و ساختمان بر روى قبور اصحاب کهف و استفاده نمودن از آن، به عنوان یکى از پایگاه هاى عبادت و پرستش، عملکرد آنان را تثبیت و بر آن مهر تأیید مى زند.
***** دفن شدن پیکر پاک رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در داخل خانه خویش و در زیر سقف، دلیل روشن و مصداق عینى بر این واقعیت است که در اسلام، وجودِ بنا در
روى قبر شخصیت هاى معنوى، عملى مُستَحسن و مورد تأیید بوده است و این
حقیقت را درباره قبور انبیاى گذشته نیز مى توان دید; مانند قبر حضرت ابراهیم،
اسحاق و یعقوب(علیهم السلام) و قبور همسرانشان در شهر الخلیل; شهرى که به یاد و به نام حضرت ابراهیم(علیه السلام) «خلیل» نام گرفت.(3) و مانند قبر حضرت داود و سلیمان(علیهما السلام) در «بیت لحم» و قبور و آثار سایر انبیا در بیت المقدس و شامات که در طول
قرن هاى متمادى، قبل و بعد از اسلام، از استحکام و زیبایىِ بنا و ساختمان برخوردار
بوده اند.
نکته جالب توجه در قبور انبیاى گذشته این که شخص خلیفه دوم در فتح
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ منافقون : 5
2 ـ کهف : 21
3 ـ نام اصلى «الخلیل» که در 25 کیلومترى بیت المقدس واقع شده، «حَبْرون» یا «حَبْرى» است.
بیت المقدس، نه تنها بر این مقابر و بر این آثار متعرض نگردید، بلکه با نمازگزاردن(1) در این بقاع و امکنه، وجود آنها را در عمل تأیید کرد. همچنین روش علما و پیشوایان اسلام
نیز در طول تاریخ به همین منوال بوده است.
آرى، مسلمانان; اعم از شیعه و اهل سنت، در طول تاریخ، در انجام این برنامه ها و در تجلیل از شخصیت هاى معنوى و در ساختن حرم و گنبد و بارگاه براى قبورِ آنان، به منابع اصلىِ اسلامى; از قرآن و حدیث(2) تمسک جسته و از سیره رسول الله(صلى الله علیه وآله) در زیارت قبور شهدا و صحابه که از بارزترین برنامه هاى زندگى آن حضرت بوده، پیروى نموده اند.
انگیزه تخریب حرم ها
* کج فهمى دینى
برنامه بزرگداشت از بزرگان و پیشوایان دین از سوى مسلمانان همچنان در طول تاریخ سارى وجارى بود و کوچکترین مخالفتى با این امر مشاهده نمى شد، تا این که در آستانه قرن هشتم، در شام، شخصى به نام ابن تمیمه پیدا شد و تجلیل و احترام از انبیا و مدفن آنها را، نه تنها غیر مشروع و حرام بلکه مرتکبین آنها را مشرک و مرتد خواند ! و اظهار داشت که در صورت توبه نکردن باید به قتل برسند. وى همچنین بر وجوب تخریب این بناها و آثار فتوا صادر کرد.
این عقیده در آن زمان گرچه پیروان اندک یافت اما پس از مدت کوتاهى متروک و به فراموشى سپرده شد، تا اینکه در قرن یازدهم و پس از مدت چهار قرن، با پیدایش وهابى گرى در نجدِ حجاز، بار دیگر طرح گردید و به مرحله اجرا گذاشته شد و در نتیجه همین باور واعتقاد بودکه با تسلّط وهابیان به مکه و مدینه در سال 1344 هـ . ق. تمامِ حرم ها در این دو شهر و دیگر شهرهاى حجاز ـ که متعلّق به اقوام و عشیره رسول خدا و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ تاریخ طبرى، 3/405 چاپ لبنان مؤسسه اعلمى. تاریخ ابوالفداء، 7/58، چاپ مکتبة المعارف بیروت.
2 ـ در باره احادیث، به کتاب «شفاء السقام» از سُبکى (متوفاى 756) و «وفاء الوفا» ى سمهودى (متوفاى 911) ج4، که هر دو از علماى بزرگ اهل سنت مى باشند، مراجعه شود.
صحابه آن حضرت و سایر شخصیت هاى مذهبى بود و همچنین مساجد موجود در کنار آنها ـ منهدم و تخریب گردید و امروز دیگر اثرى از این بناها باقى نیست.
اکنون این پرسش مطرح مى شود که: «انگیزه و عامل این بینش چیست؟» و چگونه است که افرادى خود را مسلمان مى نامند ولى به خود اجازه مى دهند نسبت به بزرگان دین اهانت کنند و ابنیه و آثار آنان را منهدم نمایند.
پاسخ این سؤال این است که: یکى از آفات بزرگ و خطرناک در هر مذهب و آیینى، کج فهمى ها و تندروى ها و برداشت هاى غلط و انحرافى و به اصطلاح قرائت هاى خود ساخته از آن آیین است که در مقاطع مختلف، از میان پیروان همان مذاهب به وجود مى آید و موجب تضعیف و تفرقه در آن مذهب مى شود. بدیهى است پرداختن به موارد آن، در ادیان گذشته، خارج از موضوع بحث ما است.
با تأسف باید گفت که در میان پیروان دین مقدّس اسلام نیز کسانى برده اند که از این کج فهمى و انحراف فکرى مصون نمانده و موجب پیدایش اختلافات و کینهورزى ها و گاهى خونریزى ها در میان پیروان قرآن شده اند.
از مصادیق و نمونه هاى بارز چنین انحراف فکرى وبرداشت هاى ناروا، گروه خوارج هستند که در حال حیات رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و در میان جامعه آن روز به وجود آمدند و در زمان امیر مؤمنان(علیه السلام) گسترش یافته، به صورت یک گروه معارضِ حکومتِ آن حضرت، ظاهر شدند و سرانجام آن بزرگوار به دست یکى از عوامل همین گروه به شهادت رسید.
پس از آن حضرت و در طى سالیان متمادى، شاهد حضور و فعالیت همان گروه در نقاط مختلف جهان اسلام بوده و هستیم که مایه درد سر براى اسلام گردیده و عده اى از مسلمانان به دست آنان کشته شده اند.
خوارج در زمان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و در حدیث آن حضرت
همانگونه که اشاره شد، پیدایش خوارج به دوران حیات رسول خدا(صلى الله علیه وآله)بازمى گردد; زیرا آن حضرت به هنگام مراجعت از جنگ «حُنین»، در منزلى به نام «جِعرانه» وقتى
غنایم جنگى را در میان جنگجویان تقسیم مى کرد، مردى از جاى برخاست و گفت: «یا محمّد اعدل» پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: واى بر تو ! اگر من با عدالت رفتار نکنم، پس چه کسى عدالت خواهد کرد؟! یکى از صحابه عرض کرد: یا رسول الله اجازه دهید گردن این منافق
را بزنم و او را در مقابل جسارت و اهانتش مجازات کنم. رسول الله(صلى الله علیه وآله) فرمود: معاذالله، اگر او را بکشید، مردم مرا به کشتن یاران خودم متهم خواهند کرد، او را به حال خود واگذارید ولى بدانید که این مرد همفکرانى هم دارد. آنان قرآن مى خوانند ولى از گلویشان پایین تر نمى رود. از دین خارج مى شوند همان گونه که تیر از کمان رها مى شود.(1)
در حدیثى که ابوسعید خدرى نقل کرده نیز آمده است: آن مرد که «ذوالخویصره» نام داشت، خطاب به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) گفت: «اِتَّقِ الله یا محمّد». رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: اگر من خدا را عصیان کنم، پس چه کسى مطیع خدا خواهد بود. آیا خدا که مرا به همه مردم امین قرار داده، تو بر این تقسیم «ناچیز» امین نمى دانى؟! و آنگاه که ذوالخویصره برگشت، رسول خدا فرمود: در آینده از جنس این مرد گروهى پدید آیند که قرآن مى خوانند اما از گلویشان پایین تر نمى رود. مسلمان ها را مى کشند ولى متعرض بت پرستان نمى گردند. از اسلام مانند رها شدن تیر از کمان خارج مى شوند و اگر من درکشان کنم، مانند قتل عاد و ثمود، همه آنها را از میان خواهم برد.(2)
عملکرد تند خوارج با جریان ذوالخویصره و برخورد اهانت آمیز وى نسبت به ساحت مقدّس رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و گفتار آن حضرت در آن مقطع پایان نیافت بلکه با توجه به خطرات آینده این گروه و ضربه هاى سنگینى که از سوى آنها پس از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)متوجه اسلام و مسلمانان گردید، پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) در موارد مختلف و در ضمن حدیث هاى متعدد، اوصاف و مشخّصات آنها را بیان کرد تا مسلمانان با انحراف فکرى و اعتقادى آنان آشنا شوند و تحت تأثیر تعبّد و تنسّک ظاهریشان قرار نگیرند.(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ صحیح مسلم کتاب الزکات باب ذکر الخوارج، حدیث شماره 1063
2 ـ همان، ح 1064
3 ـ اخبار مربوط به خوارج، در صحیح بخارى، در ضمن نُه حدیث و در صحیح مسلم و سایر صحاح و مسانید، در طى سى حدیث آمده است.
و ما در این جا تنها به نقل سه مشخصّه و ویژگى آنان، که بیش از سایر اوصافشان مورد عنایت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) قرار گرفته و با بحث ما بى ارتباط نیست، بسنده مى کنیم:
اهتمام خوارج به عبادت و تلاوت قرآن
یکى از اوصاف خوارج که در حدیث رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مورد توجه خاص قرار گرفته، کثرت عبادت و مقید بودن آنان به نماز و روزه و قرائت قرآن است; به حدّى که عبادت سایر مسلمانان نسبت به عبادت آنها حقیر و کم مى نماید و این موضوع در احایث متعدد منعکس گردیده است:
رسول خدا آنجا که از آینده همفکران «ذو الخویصره» سخن مى گفت، چنین فرمود: «فانّ له أصحاباً یحقر أحدکم صلاته مع صلاتهم و صیامه مع صیامهم».(1)
و در حدیث دیگر فرمود: «یخرج فی هذه الاُمّة قومٌ تحقرون صلاتکم مع صلاتهم».(2)
امیر مؤمنان(علیه السلام) ضمن سخنانى در جنگ نهروان خطاب به لشکریانش چنین فرمود: «أیها الناس إنّی سمعت رسول الله(صلى الله علیه وآله) یقول یخرج قوم من أمّتی یقرءون القرآن لیس قراءتکم إلى قراءتهم بشیء و لا صلاتکم إلى صلاتهم بشیء و لا صیامکم إلى صیامهم بشیء، یقرءون القرآن یحسبون أنّه لهم و هو علیهم لا یجاوز صلاتهم تراقیهم یمرقون من الاسلام کما یمرق السهم من الرّمیة».(3)
دور شدن خوارج از اسلام
دوّمین ویژگى خوارج، که در متن احادیث به آن تکیه شده، فاصله گرفتن آنها از اسلام و دور شدنشان از روح قرآن است که در اثر غرور و تحجّر حاضر نیستند از هیچ ناصحى نصیحت بپذیرند و از هدایت هیچ هدایتگرى بهره گیرند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ صحیح مسلم، ح148
2 ـ همان، ح147
3 ـ همان، ح156
«انّ بعدی من امّتی قوم یقرئون القرآن لا یجاوز حلاقیمهم یخرجون من الدّین کما یخرج السهم من الرمیة ثمّ لایعودون فیه هم شرّ الخلق و الخلیقة»(1) آرى، دیگر امیدى به توبه و برکاتشان به سوى اسلام نیست، همان گونه که تیر پس از خروج از کمان، دیگر به آن باز نمى گردد.
تکفیر مسلمانان
یکى دیگر از خطرناکترین ویژگى هاى خوارج، تکفیر مسلمانان بود و هر مسلمان متعهّد را که با عقیده و تفکّر انحرافى آنان موافق نبود مرتد و خارج از اسلام مى دانستند که در صورت عدم توبه بایستى به قتل برسند در صورتى که کوچکترین تعرض را نسبت به مشرکان و بت پرستان روا نمى دانستند که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: «یقتلون أهل الإسلام و یدعون أهل الأوثان».(2)
و این اندیشه باطل بود که موجب پیدایش جنگ نهروان و کشته شدن مسلمانان در مقاطع مختلف گردید.
از احمد بن تیمیه تا محمد بن عبدالوهاب
عقیده و عملکرد خوارج چون مخالف قوانین اسلام وبرنامه هاى قرآن بود و عقیده وباورى خودساخته به حساب مى آمد، پس از مدتى، تنها در کتاب ها از آن به عنوان یک حادثه تاریخى یاد شد و همچنان در بوته فراموشى بود پس از چندین قرن، یعنى در آستانه قرن هشتم، احمد بن تیمیه در شام مطالبى را در مسائل مختلف اسلامى; در اصول عقاید و فروع احکام، که بر خلاف مسلّمات اسلام و مخالف با فتاواى علما و پیشوایان و در بعضى از مسائل موافق با نظریات خوارج بود، مطرح کرد و از طریق سخنرانى ها و نوشته هایش به تبلیغ و ترویج آراء خود پرداخت و در این راه تلاش فراوان نمود.
علما و دانشمندان از شام و مصر و بغداد در مخالفت با نظریات او به میدان آمدند و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ صحیح مسلم، ح158
2 ـ همان، ح1064
از راه تألیف و مناظره، به نقد عقاید او پرداختند و بر انحراف و ارتداد او فتوا صادر کردند. ابن تیمیه پس از چند بار زندانى شدن در مصر و شام، سرانجام در سال 728 هـ .ق. در زندان دمشق از دنیا رفت.
نوآورى ها و ابراز مطالب عوام پسندانه او موجب گردید که على رغم مخالفت علما و متکلّمان، گروهى هم از نظریات وى استقبال نمایند و به وى بگروند. در این گرایش ها، افزون بر تلاش و تبلیغ او، زندانى شدن و مظلوم نمایى اش نیز نقش مؤثر و تأثیر بسزایى داشت و همچنین حمایت جدّى شاگرد صمیمى و هم عقیده اش «ابن قیّم»، که در کتابها و تألیفات خود آراء و نظریات استادش را تبیین و نشر نمود، در پیشرفت افکار «ابن تیمیه» نقش اساسى ایفا کرد.
با این همه، همان گونه که پیشتر اشاره کردیم، مخالفت علما و فقهاى مذاهب سه گانه «شافعى، حنفى و مالکى» با عقاید ابن تیمیه، موجب گردید که در مدت کوتاهى، فتاواى او متروک و تألیفاتش همانند تألیفات ابى قیّم از صحنه خارج شود و در انزوا بماند.
وضع به همین منوال بود تا اینکه در قرن یازدهم، در نجد حجاز فردى به نام محمّد بن عبدالوهاب پا به عرصه حیات گذاشت و پس از چهار قرن باردیگر به تبلیغ و ترویج عقاید ابن تیمیه پرداخت و به عللى که اشاره خواهیم کرد، او توانست این فتاوا را به مرحله اجرا در آورد و آنچه در لابلاى تألیفات ابن تیمیه و ابن قیّم بود، در صحنه عمل پیاده کند.
چون درباره شرح حال و نقد عقاید و آراء ابن تیمیه و دو شاگرد و همفکرش; ابن قیّم و ابن عبدالوهّاب از سوى طرفداران و مخالفانشان کتاب هاى متعدّدى تألیف و مقالات زیادى ارائه شده است، ما در اینجا به عنوان مقدمه، خلاصه اى از تاریخ زندگى و بعضى از عقاید و فتاوایشان را با استناد به تألیفات و کتابهاى خودِ آنها، در اختیار خوانندگان عزیز قرار مى دهیم:
تقى الدین احمد ابن تیمیه در سال 661 در «حران» از توابع شام دیده به جهان گشود و تحصیلات اوّلیه را تا 17 سالگى در آن سرزمین به پایان برد سپس به همراه پدرش
عبدالحلیم، از ترس مغولان به دمشق رفت. تا سال 698 چیزى از احمد شنیده نشد ولى از آغاز قرن هشتم به تدریج افکار شاذّ و انحرافى وى بروز یافت و در هر مقطعى با اظهار نظر مخالف مسلّمات اسلام و آراى مشهور و رایج مسلمانان، افکار عمومى را متشنج مى کرد و پس از بارها زندان رفتن و تبعید شدن در شام و دیار مصر، در سال 728 در زندان دمشق از دنیا رفت. ابن تیمیه به عنوان یک عالم حنبلى و صاحب تألیفات، در کنار نقاط ضعف در مسائل عقلانى، طبعاً نقاط مثبتى نیز داشته است، منتها هواداران وى تنها به نقاط مثبت او چشم دوخته و با چشم پوشى از خطاهایش به ستایش مطلق وى پرداخته اند ولى آزاد اندیشان بر هر دو جنبه نظر افکنده و نقّادانه با وى برخورد کرده اند و دیدگاه هاى او را با آموزه هاى انبیا و اولیاى الهى مغایر شمرده و در نقد وى کتابها نوشته اند.
ده ها نفر از علماى معاصر او و همچنین دانشمندانى پس از وى، عقاید او را نقد و ردّ نموده اند.
ابن تیمیه و جسارت به بزرگان
کتاب هاى موجودِ ابن تیمیه; از جمله «منهاج السنه»(1) نشانگر این است که بر خلاف روش علماى دین و فقها و دانشمندان، که در مقابل مخالفانشان ادب و احترام را مراعات نموده و از آنها به نیکى و عظمت یاد مى کنند، او در کوبیدن علماى دین جسور و در به کارگیرى الفاظ اهانت آمیز و دور از ادب نسبت به مخالفانش سر آمد بوده است. آرى، او در منهاج السنه نسبت به علاّمه حلّى و شیعه و گاهى به ساحت مقدّس ائمه هدى(علیهم السلام)جسارت و هتّاکى زیادى نموده است و در جاى جاى این کتاب و در فصول مختلف آن، تحت عناوین «حماقات الشیعه» و «الإمام المنتظر و خرافاتهم فیه» و... تهمت ها و افتراها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ یکى از معروف ترین کتاب هاى ابن تیمیه، منهاج السنه است در چهار جلدِ بزرگ آوا این کتاب را در ردّ کتاب «منهاج الاستقامه فی اثبات الامامه تألیف عالم بزرگ شیعه، علاّمه حلّى» (م 726ق.» نوشته است. آنچه در این پیشگفتار از منهاج السنّه نقل مى شود از چاپ اوّل این کتاب است که در بولاق مصر به طبع رسیده است.
زیادى بر قلم رانده است.
البته این رویه ابن تیمیه، بر شیعه و پیشوایانشان منحصر نیست بلکه او درباره بزرگان صحابه و علماى اهل سنّت نیز این شیوه را در پیش گرفته و اعتراضات تند و
جسارت هاى فراوان نسبت به آنان نموده است.
ابن حجر عسقلانى با حمایت و خوشبینى خاصى که نسبت به ابن تیمیه دارد درباره رویه خلاف اخلاق او مى نویسد:
تسلّط ابن تیمیه بر علوم مختلف از فقه و تفسیر و حدیث و استعداد و قدرت بى رقیب او در فن خطابه و سخنرانى، موجب پیدایش حالت عُجب و خودپسندى در وى گردیده بود و لذا همه علما را از کوچک و بزرگ و ضعیف و قوى و قدیم و جدید، مورد حمله و جسارت قرار مى داد; به طورى که در یکى از سخنرانى هایش از عمربن خطاب یاد نموده و او را مورد انتقاد تند قرار داد و شدیداً تخطئه نمود، چون مطالب اهانت آمیز او درباره خلیفه به سمع یکى از علماى وقت به نام «شیخ ابراهیم» رسید به مقام رد و انکار ابن تیمیه برآمد; به طورى که او نتوانست مخالفت شیخ ابراهیم را نادیده بگیرد لذا شخصاً به نزد او رفت و از جسارتى که نسبت به عمربن خطاب کرده بود در محضر او اعتذار و استغفار کرد و اظهار ندامت نمود.(1)
باز ابن حجر مى گوید: ابن تیمیه درباره على بن ابى طالب چنین مى گفت: او در هفده مورد اشتباه و با نص صریح قرآن مخالفت ورزیده است.
در مقایسه امیر مؤمنان(علیه السلام) و عثمان بن عفان چنین مى گفت: اما على بن ابى طالب فردى بود جاه طلب و ریاست دوست و چون هدف او در تمام جنگ هایش نیل به ریاست و به دست آوردن خلافت بود و نه پیشبرد اسلام و حمایت از قرآن، لذا در همه این جنگ ها مخذول و با شکست مواجه گردید و امّا عثمان داراى روحیه حبّ مال و ثروت اندوزى بود و به همین جهت هم کشته شد.(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ الدرر الکامنه، ج1، ص154
2 ـ همان.
باز ابن حجر نقل مى کند: ابن تیمیه در یک جلسه نسبت به امام غزالى جسارت و بر
وى ناسزا گفت، به طورى که گروهى بر ضد او قیام کردند و نزدیک بود او را از بین ببرند ولى جان سالم به در برد. همچنین او از محى الدین عربى بد گویى مى کرد و او را سبّ و
لعن مى نمود.(1)
ابن تیمیه و عدم اختیار همسر
انتقاد اهانت آمیز ابن تیمیه از خلفا و تحقیر او نسبت به علما و شخصیت هاى دینى و مخالفت او با عقاید قطعى و فتاواى پیشوایان و ائمه اهل سنت، نشانگر این است که وى از روحیه معتدل برخوردار نبود و اینکه او در طول نزدیک به هفتاد سال زندگى، در حالى که خود را شیخ الاسلام مذهب حنبلى مى دانست، حاضر نشد همسر اختیار کند، مهم ترین عامل آن را باید در همان عدم تعادل روحى و تزلزل فکرى اش جستجو کرد.
ابن قیّم: بى شک بزرگ ترین شاگرد و حامى بى چون و چرا و مدافع جدّى ابن تیمیه، ابن قیّم جوزى (متوفاى 751ق .) است. او تبلیغ و ترویج افکار و آراء استاد خویش را در حال حیات و پس از مرگ وى بر عهده گرفت و با مخالفان او در افتاد و در تألیفات و کتابهایش با نظم و نثر، به ترویج عقاید او پرداخت و در همین راه مانند استادش رنج زندان و تازیانه را به خود هموار ساخت.
و لذا وهابیان در نقل عقاید و آراء خویش، مانند تألیفات ابن تیمیه به کتاب هاى ابن قیّم هم استناد مى کنند و براى اثبات نظریات خود، به گفتار او تمسک مى جویند. از این جهت ما هم در چند مورد به فتاواى وى اشاره خواهیم کرد.
محمّد بن عبدالوهاب بنیان گذار وهابیت
مذهب وهابى و وهابى گرى منسوب است به شیخ محمّد بن عبدالوهاب تمیمى نجدى و این نسبت از نام پدر او «عبدالوهاب» گرفته شده است. گرچه وهابى ها این
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ همان.
نسبت را قبول ندارند و مى گویند «وهّابى» را دشمنان آنان به آنها اطلاق نموده و لذا خود
را گاهى به اعتبار محمّد عبدالوهاب «محمّدى» و گاهى به اعتبار پیرویشان از صحابه و سلف صالح به اعتقاد خودشان «سلفیّه» مى نامند. شیخ محمّد در سال 1115 ق . در شهر «عُیینیّه» از توابع نجد حجاز تولّد یافت. پدرش در آن شهر قاضى بود و از علماى حنبلى به شمار مى رفت.
شیخ محمّد در دوران کودکى به مطالعه کتاب هاى مذهبى; از تفسیر، حدیث، فقه و همچنین مطالعه آراء و عقاید مختلف سخت علاقه مند بود.
او فقه حنبلى را در زادگاهش و در نزد پدر آموخت. سپس براى تکمیل معلومات رهسپار مدینه منوّره گردید و در آنجا به تحصیل پرداخت.
«احمد زینى دحلان» مورخ و معاصر شیخ محمد مى نویسد، محمّد عبدالوهاب در همان دوران تحصیل گهگاه مطالبى بر زبان مى راند که از عقایدى خاص حکایت داشت; به طورى که اساتید وى نسبت به آینده اش نگران شده و مى گفتند: اگر این فرد به تبلیغ بپردازد، گروهى را گمراه خواهد کرد.
محمّد بن عبدالوهاب چندى بعد، مدینه را به سوى نقاط دیگر ترک کرد. چهار
سال در بصره و پنج سال در بغداد و یک سال در کردستان و دو سال در همدان و
اندک زمانى هم در اصفهان و قم رحل اقامت افکند، آنگاه به «حریمله» زادگاه پدرش رفت و تا زمانى که پدرش زنده بود، وى کمتر سخن مى گفت و گاهى میان او و پدرش نزاعى در مى گرفت ولى پس از درگذشت پدرش به سال 1153 که شیخ محمد 38 سال داشت پرده از روى عقاید خود برداشت و تبلیغات او در این شهر افکار عمومى را بر آشفت; به گونه اى که ناگزیر شد این شهر را به عزم اقامت در «عُیینیّه» زادگاهش ترک کند. پس از مدت کوتاهى این شهر را نیز به اجبار ترک نمود و به ناچار نقطه سومى به نام «درعیه» را که محمّد بن سعود جدّ آل سعود به عنوان رییس قبیله بر آن منطقه حکومت مى کرد، براى خود برگزید.
او دعوت خود را با حاکم درعیه در میان نهاد و هر دو پیمان بستند که رشته دعوت از آن محمّد بن عبدالوهاب و زمام حکومت در دست محمّد بن سعود باشد و براى
استحکام این روابط ، ازدواجى نیز میان دو خانواده صورت گرفت. محمّدبن عبدالوهاب تبلیغ خود را در پرتو قدرت حاکم آغاز کرد و به زودى هجوم به قبایل اطراف و شهرهاى نزدیک شروع شد و سیل غنائم از اطراف و اکناف به شهر درعیه که شهر فقیر و بدبختى بود سرازیر گردید. و این غنایم جز اموال مسلمانان منطقه نجد نبود که با متّهم شدن به
شرک و بت پرستى که در صفحات آینده ملاحظه خواهید کرد، اموال و ثروتشان بر سپاه محمّد بن عبدالوهاب حلال شده بود. و این تهاجمها و قتل و غارتها از سوى وهابیان توسعه و ادامه یافت تا در حجاز یک حکومت سیاسى ـمذهبى که مذهب آن وهابیگرى و اجراى عقاید و آراء ابن تیمیه بود به وجود آمد.
عوامل پیشرفت محمّد بن عبدالوهاب
بى شک آراء و عقاید محمّد بن عبدالوهاب از آراء و عقاید ابن تیمیه مایه گرفته و سخنان او همانها است که پنج قرن قبل از او ابن تیمیه و ابن قیم اظهار داشته بودند. اینک این سؤال مطرح است که چرا ابن تیمیه با مخالفت هاى شدید مواجه شد و با دشوارى هاى بسیار و زندانى شدن که متحمّل گردید هیچگاه نتوانست عقاید خود را اجرا نماید ولى بر عکس شیخ محمّد توانست دعوت خود را در نجد و سپس در منطقه حجاز منتشر و آراء و فتاوایش را جامه عمل بپوشاند.
در پاسخ این سؤال، باید به چندنکته توجّه داشت:
1ـ محیط دور از معارف
همانگونه که پیشتر گفتیم، ابن تیمیه آراء و عقایدش را در شهرهایى مانند دمشق و قاهره که از مراکز عمده علما و قضات صاحب نفوذ مذاهب سه گانه «مالکى، حنفى و شافعى» بود، اظهار نمود و در نتیجه با مخالفت سخت این علما رو به رو شد. با وى به بحث و مناظره پرداختند و در رد گفته هاى او، کتاب هاى زیاد تألیف و بر انحراف و
ارتداد او فتوا صادر نمودند و بارها به زندان افتاد و سرانجام هم در زندان رخت از
جهان بر بست.
امّا شیخ محمّد در نجد به اظهار و نشر عقاید خود پرداخت که مردم آن را افراد
بدوى و دور از تمدن و معارف تشکیل مى داد که در آن وقت شاید بزرگترین علماى آن ناحیه شیخ عبدالوهاب پدر شیخ محمّد و شیخ سلیمان برادرش بود. گرچه این دو تن شروع به مخالفت با او نمودند و و اوّلین کتاب را در ردّ شیخ محمّد برادرش نوشت(1) ولى
با توجه به وضع مردم آن سامان اینگونه مخالفت ها اثرى نداشت. نجدیان مردمى بودند در نهایت بساطت و سادگى و داراى ذهنى صاف و خالى و آماده پذیرش هر سخن تازه، به خصوص اگر در پوشش «توحید» که شیخ محمّد مدعى بود عرضه شود.
2 ـ دستیابى به ثروت
عامل دیگرى که مردم نجد را به سوى محمّد بن عبدالوهاب کشاند، متّهم کردن تمام مسلمانان به شرک و بت پرستى بود، آن هم از سوى کسى که به عنوان عالم و فقیه مذهب حنبلى شناخته مى شد و لذا در حملاتى که وهابیان به مردم نجد و سایر نقاط ; مانند حجاز، یمن، شام و عراق مى کردند، ریختن خون مردم آن شهر و به غنیمت بردن ثروت آن ها را حلال مى دانستند و این تفکّر در پیشرفت و تداوم راه شیخ محمّد، آن هم در میان مردمى که از نظر اقتصادى در سخت ترین شرایط بودند، نقش موثّرى را ایفا مى نمود و مردم به ویژه اعراب بادیه نشین از هر طرف به سوى او روى مى آوردند و در اجراى فرمان او سر از پا نمى شناختند.
3 ـ حمایت سیاسى نظامى
عامل دیگر در گسترش وهابیت، حمایت سیاسى ـ نظامىِ آل سعود از این آیین است که طى پیمانى که در میان شیخ محمّد و محمّد بن سعود منعقد گردید وهابیت از ابتداى دعوت شیخ محمّد از پشتیبانى قوى این خاندان به عنوان رییس یک قبیله بزرگ برخوردار بوده و این حمایت و پشتیبانى تا امروز ادامه داشته و حکومت سعودى خود را براى گسترش این آیین و صرف هزینه هاى سنگین متعهّد مى داند.
4 ـ به کارگیرى قهر و غلبه
عامل مهم دیگر در پیشرفت وهابیان در حجاز، قهر و غلبه و به کارگیرى زور و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ به نام «الصواعق الالهیه» نسخه هایى از این کتاب که در استانبول چاپ شده است در کتابخانه بزرگ آیت الله العظمى مرعشى نجفى موجود است.
شمشیر و قتل و غارت و ایجاد رعب و وحشت در همگان بود. کشت و کشتارى که وهابیان در شهرهاى مختلف حجاز و شام و یمن و عراق انجام دادند، هر انسان را به شگفتى وامى دارد و از شنیدن این جنایت لرزه بر تن مستولى مى گردد. به عنوان نمونه به دو مورد از این جنایات هولناک اشاره مى کنیم:
کشت و کشتار وهابیان در طائف
جمیل صدقى زهاوى، مورخ سعودى، در خصوص فتح طائف به دست وهابیان مى نویسد:
از زشت ترین کارهاى وهابیان، قتل عام مردم در شهر طائف بود که بر صغیر و کبیر رحم نکردند. طفل شیرخوار را بر روى سینه مادرش سر مى بریدند. جمعى را که مشغول فراگرفتن قرآن بودند، همه را کشتند. چون در خانه ها کسى باقى نماند به دکانها و مساجد رفتند و هر که بود حتّى گروهى را که در حال رکوع و سجود بودند کشتند. کتابها را که در میان آنها تعدادى مصحف شریف و نسخه هایى از صحیح بخارى و مسلم و دیگر کتب حدیث و فقه بود، در کوچه و بازار افکندند و پایمال کردند. این واقعه در ذى قعده سال 1217 اتفاق افتاد.(1)
تهاجم وهابیان به عتبات عالیات
کشتار وهابیان در عتبات عالیات به راستى صفحه اى سیاه در تاریخ اسلام است. صلاح الدین مختار که از نویسندگان وهابى است، مى نویسد: در سال 1216 ق . امیر سعود با لشکرى بسیار، متشکّل از مردم نجد و عشایر جنوب و حجاز و تهامه و دیگر نقاط ، به قصد عراق حرکت کرد. وى در ماه ذى قعده به شهر نزدیک شد و آنجا را محاصره کرد. سپاهش برج و باروى شهر را خراب کرده، به زور وارد آن شدند و بیشتر مردم را، که در کوچه و بازار و خانه ها بودند، به قتل رساندند و سپس نزدیک ظهر با اموال و غنائم فراوان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ الفجر الصادق، ص22، به نقل وهابیت مبانى فکرى و کشف الارتیاب، ص24
از شهر بیرون رفتند و در نقطه آبى به نام ابیض گرد آمدند. خمس اموال غارت شده را
خود سعود برداشت و بقیه به نسبت هر پیاده یک سهم و هر سواره دو سهم بین مهاجمین تقسیم شد.(1)
دکتر عبدالجواد کلیددار که خود اهل کربلا است در تاریخ کربلا و حائر حسینى تعداد کشته شدگان از اهالى کربلا و زائران ایرانى و غیر ایرانى را بیست هزار نفر نقل مى کند و مى گوید: پس از اینکه امیر سعود از کارهاى جنگى فراغت یافت به طرف خزینه هاى حرم رفت. این خزائن از اموال فراوان و اشیاى نفیس انباشته بود. وى هر چه در آنجا یافت برداشت. مى گویند او درِ مخزنى را باز کرد که سکه ههاى بسیار در آن گرد آورى شده بود. از جمله چیزهایى که به چنگ آورد، گوهر درخشان بسیار بزرگ و بیست قبضه شمشیر که همه با طلا زینت یافته و با سنگ هاى قیمتى مرصع شده بود، ظرف هاى زرّین و سیمین و فیروزه و الماس و ذخائر گران قیمتِ دیگر، همه را برداشت. دیگر چهارهزار شال کشمیرى، دو هزار شمشیر طلا، تعداد زیادى تفنگ و سلاح دیگر، همه به غارت رفت.
کربلا پس از این حادثه به وضعى در آمد که شعرا براى آن مرثیه مى گفتند.
در ماه جمادى الأولى 1223 امیر سعود مجدداً و با نیروى بسیار به عراق و به شهر کربلا یورش برد. ولى این بار مردم این شهر در اثر ثمرات تلخ حمله پیشین از آمادگى کامل برخوردار بودند. نیروهاى وهابى شهر را به گلوله بستند، امّا نتوانستند وارد آن شوند و لذا از محاصره کربلا صرف نظر کرده و آنجا را ترک نمودند. امیر سعود پس از قتل عام مردم کربلا بارها به شهر نجف نیز حمله برد و گاهى به افرادى که در بیرون شهر دست مى یافت مى کشت ولى در اثر آگاهى و آمادگى مردم نجف و مخصوصاً علما و در رأس آنها عالم بزرگ شیعه مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء، سپاه وهابى مجبور به عقب نشینى شد.
ابن تیمیه و محمّد بن عبدالوهاب از نگاه ابو زهره:
محمّد ابو زهره، نویسنده معروف مصرى این موضوع را که اصل وهابیت برگرفته
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ تاریخ المملکه العربیه السعودیه، ج3، ص73، به نقل وهابیت مبانى فکرى. نوشته آیت الله سبحانى.
شده از آراء و افکار ابن تیمیه است، مانند همه کسانى که با عقاید و آراء آنان آشنایى دارند، تأیید مى کند. آنگاه نکاتى را بر آن مى افزاید. این نکات چون مناسب با بحث ما و موجب آشنایى بیشتر با دیدگاه ها و عملکردهاى این گروه است، خلاصه گفتار او را در اینجا مى آوریم:
نویسنده مزبور در مورد تفاوت هایى که در دعوت محمّد بن عبدالوهاب و ابن تیمیه وجود دارد، چنین مى نویسد: «وهابیان در حقیقت بر آنچه ابن تیمیه اظهار داشته بود چیزى نیفزودند، لیکن از ابن تیمیه شدّت عمل بیشترى به خرج دادند و در عمل امورى را انجام دادند که ابن تیمیه متعرض آنها نشده بود و این امور در چند چیز خلاصه مى شود:
1 ـ بر خلاف ابن تیمیه که دایره مسائل عبادى را تنگ تر نموده است، وهابیان بعضى از امور عادى را نیز خارج از منطقه اسلام دانستند و به این مناسبت دخانیات را حرام اعلام کردند و در تحریم آن سخت گیرى نمودند و عوام وهابى کسى را که دود بکشد همانند مشرکین مى دانند که ایشان از این جهت مانند خوارج هستند که هر کس را مرتکب گناه بشود کافر مى دانند.
2 ـ وهابى ها در ابتداى امر، قهوه و امثال آن را بر خود حرام کردند امّا به طورى که امروزه دیده مى شود، در آن سهل انگارى نمودند.
3 ـ وهابى ها تنها به دعوت و تبلیغ اکتفا نکردند بلکه بر روى مخالفان خود شمشیر مى کشیدند و مى گفتند با بدعت ها جنگ مى کنیم.
4 ـ وهابیان هر ده و شهرى را تسخیر مى کردند، به ویرانى ضریح ها و قبور مى پرداختند. از این روى پاره اى از نویسندگان اروپایى به آنها «ویران کنندگان معابد»
لقب داده اند. او اضافه مى کند که این سخن مبالغه است; زیرا ضریح ها با معابد تفاوت
دارد.
5 ـ وهابیان به امور کوچکى پرداختند که طبق عقیده خود آنها نه بت پرستى بود و نه مقدمه بت پرستى و از جمله آنها عکاسى بود که علمایشان به حرمت آن فتوا دادند ولى حاکمانشان قبول نکردند.
6 ـ وهابى ها مفهوم بدعت را به طرز غریبى وسعت دادند، تا آن حد که پرده بستن به روضه شریف نبوى(صلى الله علیه وآله) را بدعت شمردند.(1)
گفتنى است، مسأله عکاسى در گفتار ابوزهره به عنوان مثال ذکر شده است; زیرا وهابى ها در ابتداى امر با هر نوع پدیده جدید و دگرگونى در زندگى، مانند تلگراف و تلفن و دوچرخه و اتومبیل مخالف بودند و آن را بدعت و حرام مى دانستند ولى عبدالعزیز که بر حرمین شریفین مسلط گردید، ناچار بود وضع حکومت خود را با اوضاع روز جهان تطبیق دهد و لذا على رغم خشم پیروان متعصب محمدبن عبدالوهاب استفاده کردن از مصنوعات جدید را تجویز و با ورود آنها به حجاز موافقت نمود، همان گونه که امروزه استعمال دخانیات از سوى وهابیان تجویز شده است.
نگاهى به عقاید و آراء وهابیان
همان گونه که پیش از این اشاره کردیم، وهابیان داراى عقاید و فتاواى خاصى، بر خلاف عقیده قطعى مسلمانان و بر خلاف فتواى فقها و پیشوایان; اعم از شیعه و اهل سنت مى باشند و گفتیم که آنها در این آراء و عقاید مسبوق به سابقه بوده و آنچه دارند از ابن تیمیه حرانى فرا گرفته و آراء و افکار او را احیا و اجرا کرده اند.
اکنون در هر دو موضوع «عقاید» و «احکام فقهى» به عنوان نمونه به نقل چند مورد مى پردازیم:
عقیده به تجسم و جهت براى خدا
متأسفانه توحید مورد نظر ابن تیمیه یک توحید جسمانى است، بر خلاف نظریه قطعى اسلام که خداوند متعال را از هر نوع جسم و جسمانیت تنزیه نموده، و بر خلاف شعار قرآن مجید که «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَىْء» و بر خلاف تلاش متکلّمین و فلاسفه اسلامى که در طول سالیان دراز به نقد تجسیم پرداخته و معتقدین به جسم و ماده بودن خداوند را
خارج از حوزه و حیطه اسلام معرفى نموده اند و بزرگترین دلیل بر تحریف تورات فعلى،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ محمد ابوزهره، العقائد الاسلامیه، ص343
آن بخش از آیات آن را دانسته اند که خدا را موجود جسمانى مى داند و به زمین مى آورد و
به خیمه یعقوب(علیه السلام)وارد مى کند تا با او کشتى بگیرد.(1)
آرى، ابن تیمیه براى خداوند مکان و جهت قائل شده و در بالاى عرش قرارش داده که فقط در اوقات خاصى به آسمان پایین فرود مى آید. به عقیده او خداوند قابل رؤیت است و در روز قیامت با همان چشم مادى او را خواهیم دید.
ابن تیمیه این عقیده خود را براى اولین بار در سال 698 ق. در مسجد دمشق و در سخنرانى هایش اظهار و اعلان نمود که موجب خصومت و نزاع و تشنج و بلوا در دمشق گردید و خشم علما و فقها را برانگیخت.
و دامنه آن تا قاهره و اسکندریه کشیده شد. حاکم دمشق براى حفظ آرامش و به طور موقت به این شورش پایان داد ولى این آرامش گذرا و مانند آتش زیر خاکستر بود; زیرا در سال 705 ق. این شورش و بلوا در اثر طرح مجدد عقیده تجسم به وسیله ابن تیمیه و به صورت حادى پدیدار گردید.
و لذا از طرف علما و قضات مصر براى کشف حقیقت قضیه، ابن تیمیه به قاهره فراخوانده شد و پس از بحث و مناظره بر انحراف او حکم صادر و به مدت یک سال و نیم زندانى گردید. و پس از آزادى از زندان قاهره به اسکندریه تبعید گردید سپس به دمشق مراجعت نمود.
انگیزه ابن تیمیه در گرایش به تجسم
قبل از ورود به اصل موضوع، لازم است به این پرسش پاسخ داده شود که انگیزه گرایش ابن تیمیه به تجسم به عنوان یک عالم دینى چیست؟ و چگونه ممکن است کسى که حشر و نشرش با قرآن و حدیث است، بگوید خداوند داراى مکان و قابل رؤیت و متشکل از اعضایى مانند اعضاى یک انسان است؟
در پاسخ این سؤال مى گوییم: همان گونه که در صفحات گذشته مطرح گردید، یکى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ در این بحث به جلد اول کتاب بیان ترجمه نویسنده با همکارى آقاى هریسى مراجعه شود.
از آفات و خطرهاى بزرگ براى هر مذهب و مکتب، کج فهمى ها و تندروى ها و
برداشت هاى غلط و انحرافى و احیاناً عُجب و غرورها است.
و یکى از نمونه هاى بارز این کج اندیشى هاى دینى در ابن تیمیه و طرز تفکر او در مسأله توحید و خداشناسى و بعضى از فتاواى فقهى وى متبلور گردیده است و در اعتقاد ابن تیمیه به جسمانى بودن خداوند، دو عامل مؤثر بوده و دو علت سبب گرایش وى به این عقیده و بینش گردیده است:
یکى عدم شناخت صحیح از جهان هستى و دیگر جمود بر ظواهر الفاظ است.
آرى کلمات و گفتارهاى ابن تیمیه نشانگر این است که او از جهان هستى شناخت صحیح نداشته و مانند مادیون، در این عالم جز طبیعت و امور مادى و جسمانى، به چیزى قائل نبوده و به اصطلاح، وى خارج از «ماوراء الطبیعه» را قبول نداشته است و اگر مى بینم که براى اعقتاد خویش درباره توحید، به منقولات تمسک جسته و با ظاهر بعضى از آیات و احادیث استدلال نموده است، این حرکت در واقع براى توجیه و تعلیل این عقیده درونى و بیان این مکنون باطنى او بوده است.
گرچه این جهت در پیدایش عقیده ابن تیمیه به تجسیم، مورد توجه نویسندگان قرار نگرفته و در شرح حال و علت گرایش او به جسمانى بودن خدا، فقط مورد دوم را مطرح نموده اند، ولى این موضوع در لابلاى کلمات او گاهى با اشاره و کنایه و گاهى به صراحت مطرح و به مادى و جسمانى بودن همه موجودات جهان هستى اصرار ورزیده و آنچه را که خارج از دایره ماده و طبیعت مى باشد انکار نموده است:
او در پاسخ گفتار علامه درباره اوصاف خداوند: «انّه غیر مرئى ولا مدرک بشىء من الحواس لقوله تعالى لاتدرکه الابصار هو یدرک الابصار و هو اللطیف الخبیر»(1)چنین مى گوید «و اما اثبات موجود قائم بنفسه لایشار الیه و لایکون داخل العالم و لاخارجه فهذا ممّا یعلم العقل استحالته و بطلانه بالضرورة»(2) یعنى اثبات هر مجودى که
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ خدا قابل رؤیت و قابل درک با هیچ یک از حواس نیست زیرا خداوند مى فرماید چشم ها او را نمى بیند ولى او همه چشم ها را مى بیند.
2 ـ منهاج السنه، ج1، ص218، چاپ بولاق مصر طبع اوّل.
به خود قائم باشد اما قابل اشاره نباشد و در درون و بیرون جهان هم نباشد چیزى است که
عقل بطلان و محال بودن آن را به روشنى درک مى کند.
و این گفتار ابن تیمیه دقیقاً همان است که مادى ها و کسانى که به ماوراء طبیعت قائل نیستند در ردّ و انکار خدا مى آورند، چیزى که نه با چشم مى توان دید و نه قابل لمس است و نه داراى رنگ و بو است عقل از پذیرش آن امتناع دارد (دقت شود !)
جمود بر ظاهر الفاظ
دومین عامل و انگیزه گرایش ابن تیمیه به جسمانى بودن خداوند، جمود او بر ظاهر الفاظ و انکار هر نوع معانى کنایى و مفاهیم استعارى است; زیرا مى دانیم در آیات و احادیث و به طور کلى در ادبیات عرب مانند همه زبان ها و بلکه بیش از همه زبان ها کنایه و مجاز گویى به طور گسترده به کار رفته است، ولى ابن تیمیه هیچ یک از این کنایات و استعاره ها را قبول ندارد و هر لغتى را که در قرآن و حدیث درباره اوصاف خداوند اطلاق گردیده، آن را اطلاق حقیقى مى داند و به مفهوم اوّلى آن حمل مى کند. او مى گوید چون در قرآن آمده است } الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى{.(1) پس خداوند در محلى به نام عرش نشسته است همان گونه که } یَدُ اللهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ{.(2) دلیل بر این است که خداوند داراى دست است و...
ابن تیمیه هم در سخنرانى ها و محاوراتش بر این عقیده اصرار داشت و هم در کتاب ها و تألیفاتش; طورى که ابن بطوطه، جهان گرد معروف در سفرنامه اش «رحله ابن بطوطه» تحت عنوان «الفقیه ذو اللّوثه» فقیه کم عقل مى نویسد: من در دمشق فقیه بزرگ حنابله تقى الدین ابن تیمیه را دیدم که در فنون مختلف سخن مى گفت با اینکه در عقل او چیزى بود ولى مردم شام به او شدیداً احترام قائل بودند. ابن بطوطه مى افزاید: او در یکى
از جمعه ها در مسجد جامع مشغول وعظ و ارشاد بود و من نیز شرکت داشتم; از جمله
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ طه: 5
2 ـ فتح، 10
گفتار او این بود که خداوند از عرش به آسمان اول پایین مى آید، مانند فرود آمدن من از منبر، این سخن را گفت و یک پله از منبر پایین آمد. در این هنگام فقیهى مالکى به نام «ابن
الزهراء» به مقابله برخاست و سخن او را رد کرد مردم به طرف دارى از ابن تیمیه برخاستند و فقیه معترض را با مشت و کفش زدند تا آنجا که عمامه از سرش افتاد !(1)
این جریان را ابن حجر عسقلانى (متوفاى 753 ق.) معاصر ابن تیمیه نیز نقل نموده با احتمال این که ممکن است این موضوع ساختگى و جزو شایعات باشد.(2) در صورتى که ابن بطوطه به عنوان یک نفر شاهد عینى بى طرف آن را دیده و جزئیات آن را مانند حوادث دیگر در سفرنامه اش نقل نموده است.
ابن تیمیه در کتاب خود به نام «العقیدة الحمویة الکبرى» به طور ادعایى مى گوید هیچ یک از سلف صالح و صحابه و تابعین نگفته اندکه خداوند در آسمان نیست و یا در فوق عرش نیست و کسى نگفته است خداوند در همه جا هست و نسبت همه مکان ها به او یکى است. و کسى نگفته است که خدا نه در درون جهان است و نه در بیرون جهان و کسى نگفته است که او قابل اشاره حسّى نیست.(3) او در منهاج السنه هم مى گوید: «نازل شدن خداوند در هر شب به آسمان پایین، جزو حدیث هاى معروف و از حدیث هاى ثابت در نزد عالمان حدیث است و همچنین حدیثى که مى گوید خداوند در روز عرفه به بندگانش نزدیک مى شود».(4)
ابن قیم شاگرد و هم فکر ابن تیمیه، عقیده خویش و استادش را درباره جسمانى بودن خدا و اینکه او داراى مکان و جهت است و در بالاى عرش قرار دارد، در موارد متعدد از قصیده نونیه اش مطرح و بر آن اصرار ورزیده است او مى گوید: مى توان براى این موضوع که خداوند داراى مکان و در بالاى عرش است، هزار دلیل بلکه دو هزار دلیل اقامه نمود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ رحله ابن بطوطه، ص 90، چاپ دار التراث بیروت.
2 ـ الدرر الکامنه، ج1، ص104
3 ـ ج1، صص451 و 452 به نقل از دائرة المعارف اسلامى ج187
4 ـ منهاج السنه، ج1، ص262
یا قومنا و الله ان لقولنا *** الفاً یدل علیه أو الفان
کلّ یدلّ بانّه سبحانه *** فوق السماء مباین الأکوان
والله فوق العرش جلّ جلاله *** سبحانه عن نفى ذی البهتان
و الله فوق العرش ینظر خلقه *** فانظره ان سمحت لک العینان
فالذاة خصّت بالسماء *** وانّما العلوم عم جمیع ذی الاکوان(1)
عقیده به رؤیت خدا
دوّمین موضوع در عقیده ابن تیمیه، مسأله رؤیت خداوند است که او از طرفداران سر سخت مرئى بودن خدا در آخرت است و در این زمینه، علاوه بر تألیفات دیگرش، در منهاج السنه بحث مفصلى کرده است. او در پاسخ علامه(رحمه الله) که به غیر مرئى بودن خدا با آیه } لا تُدْرِکُهُ الأَبْصار{ استدلال نموده، مى گوید: علما و محدّثین بر اثبات رؤیت خدا اتفاق نظر دارند و حدیث هاى متواتر و پیاپى در این زمینه نقل گردیده است; از آن جمله این حدیث است «انّکم سترون ربّکم کما ترون الشمس و القمر لاتضامّون فی رؤیته»;(2)شما همان گونه که آفتاب و ماه را مى بینید خدا را خواهید دید و هیچ ازدحام و فشار بر شما وارد نخواهد گردید.
ابن قیم نیز این مطلب را این چنین به نظم در آورده است:
انّ العباد یرونه سبحانه *** رؤیا العیان کما یرى القمران
و باز مى گوید
فیرون ربّهم جهرة *** نظر العیان کما یرى القمران(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ یکى از کتاب هاى ابن قیم اعلام الموقنین و یکى دیگر القصیدة النونیّه است که الکافیة الشافیة فى الانتصار للفرقة الناجیه نامیده است و داراى بیش از شش هزار بیت است که اکثر این اشعار بیان عقیده استادش ابن تیمیه است. این کتاب در دار المعرفه بیروت از روى نسخه اى که در 1345 ق. در قاهره چاپ شده، افست گردیده است.
2 ـ منهاج السنة 1/216 ـ 215.
3 ـ القصیدة النونیه، ص243
اثبات سایر اعضا براى خدا
عقیده ابن تیمیه درباره جسمانى بودن خدا بمسأله مکان و رؤیت، به طورى که توضیح دادیم، منحصر نیست بلکه او درباره خدا به سایر اعضا نیز قائل است و خدایى که ابن تیمیه معرفى مى کند، مانند انسان از اعضاى مختلف; چشم و دست و ساق و... تشکیل یافته است.
ما براى مراعات اختصار در این زمینه به نقل گفتار ابن حجر بسنده مى کنیم. او مى گوید: کسانى که مى گویند ابن تیمیه به جسمانى بودن خداوند قائل است، به دلیل اظهارات او در «العقیدة الحمویة الکبرى» و «العقیدة الواسطیه» و سایر کتاب هاى او است که در این کتاب ها تصریح مى کند: آنچه در آیات و احادیث درباره صفات خداوند به کار رفته، مانند «ید»، «ساق»، «قدم»، «وجه» و... همه اینها صفات حقیقیه خدا است و نباید هیچ یک از این الفاظ را به کنایه و استعاره و مجازگویى حمل نمود; همان گونه که ذات پروردگار حقیقتاً در بالاى عرش قرار گرفته است.(1)
توحید از نظر وهابیان
به طورى که قبلاً گفته شد، محمدبن عبدالوهاب پیرو ابن تیمیه و احیاگر عقاید و مجرى آراء و فتاواى او است و لذا آنچه محمد بن عبدالوهاب و پیروان او در مسائل عقیدتى و فتاواى فقهى مطرح نموده اند در دایره و محدوده آراء و عقاید ابن تیمیه و ابن قیم بوده و تألیفات و اقوال آن دو را مستند و دلیل خویش قرار مى دهند. و از اینجا است که وهابیان در مسأله توحید همان مطالب را تکرار نموده اند که قبلاً از ابن تیمیه نقل نمودیم و لذا عبداللطیف نوه محمد بن عبدالوهاب که از علماى وهابیان است در رساله چهارم از رسائل پنجگانه اش که «هدیه سنیه» نامیده است، در بیان بخشى از عقاید وهابیان مى گوید: «ما معتقدیم که خداوند همان گونه که خودش فرمود } الرَّحْمَنُ عَلَى
الْعَرْشِ اسْتَوَى{ در بالاى عرش نشسته و ما معتقدیم خدا داراى دو دست مى باشد; زیرا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ الدرر الکامنه، 1/155
فرموده است: } بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ{ و ما معتقدیم او داراى چشم و صورت است; زیرا
فرمود: } وَیَبْقَى وَجْهُ رَبِّکَ{ گرچه کیفیّت این اعضا براى ما معلوم نیست و همه حدیث ها را هم که درباره صفات خدا از پیامبر نقل شده است تصدیق و اعتراف مى کنیم که در روز قیامت خدا به میان بندگانش خواهد آمد و...(1)
فتاواى فقهى وهابیان
حرمت زیارت قبور انبیا
بخشى از عقیده وهابیان را در مهمترین و اساسى ترین موضوع که مسأله توحید و خداشناسى است ملاحظه فرمودید.
اکنون به نقل بعضى از فتاواى فقهىِ آنان، که ارتباط مستقیم با بحث ما دارد، مى پردازیم: یکى از این فتواها حرمت سفر براى زیارت قبور پیامبران و صالحان و حرمت توسّل و تبرک به آنان و ساختن حرم و بارگاه و تعمیر قبور و مشاهد آنها است.
و این موضوع اولین بار در سال 726 ق. در دمشق از سوى ابن تیمیه مطرح و مجدداً موجب شورش و بلوا گردید و این شورش و فتنه، آنگاه به اوج خود رسید که علما و قضات متوجه شدند که او در سال 710 ق. و شانزده سال قبل در حرمت زیارت قبور پیامبران و در حرمت توسّل و تبرک به آنها، کتابى به نام «اقتضاء الصراط المستقیم» تألیف نموده است، چون هر روز بر شدت فتنه و آشوب مى افزود و شعله هاى این آتش به شهرهاى دیگر نیز سرایت مى کرد، حاکم وقت مصلحت را در این دید که براى رفع فتنه و حفظ آرامش، ابن تیمیه را در قلعه دمشق زندانى کند و او از این تاریخ به مدت دو سال محبوس بود تا رخت از جهان بربست.
به هر حال ابن تیمیه على رغم دلایل محکم بر استحباب زیارت قبور انبیا و به ویژه قبر پاک رسول خدا(صلى الله علیه وآله) که یکى از عبادات بزرگ و شناخته شده در نزد همه مسلمانان
است، سفر براى زیارت آن حضرت و سایر انبیا و پیشوایان دینى را حرام و بدعت و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ کشف الارتیاب، ص125
عملى شرک آمیز معرفى کرده و بر اساس عقیده خودش که ارتکاب هر عمل حرام،
موجب ارتداد مى شود، جان و مال چنین فردى را اگر توبه نکند مانند سایر مرتدین بر مسلمانان حلال دانسته و باید هر چه سریع تر به قتل برسد. همان گونه که واجب است این قبرها و حرم ها که نقش اصنام و اوثان را ایفا مى کنند هرچه زودتر تخریب و آثار آنها محو شود !
ابن تیمیه در این زمینه کتابى نوشته به نام «الجواب» و چند صفحه از «منهاج السنه» را نیز به این موضوع اختصاص داده است.(1)در این کتاب اخیر گرچه مخاطب او همه مسلمانانند اما لبه تیز حمله او متوجه شیعیان است که بیش از سایر مسلمانان براى مراقد ائمه(علیهم السلام) و پیشوایان خویش اهمیت و احترام قائلند.
فتواهاى وهابیان درباره پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) و...
وهابیان نیز به پیروى از ابن تیمیه، درباره زیارت قبر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و شخصیت آن حضرت و همچنین درباره مسلمانان، همان دیدگاه ها و فتواها را دارند; چون شرح و توضیح تک تک آنها به درازا مى کشد، از این فتواها تنها به نقل آنچه مرحوم آیة الله سید محسن امین در کشف الارتیاب آورده، بسنده مى کنیم:
آن مرحوم در فصلى تحت عنوان «اعتقاد الوهابیّین فى النّبى(صلى الله علیه وآله) و سائر الانبیاء والصالحین و قبورهم» چنین مى گوید:
اعتقاد وهابى ها درباره پیامبر(صلى الله علیه وآله) و شفیع قرار دادن او به پیشگاه خدا و توسّل جستن به آن حضرت و مخاطب قرار دادن او به تعبیر «یا رسول الله» یا به تعبیر «یا رسول الله بر من شفاعت کن» و یا «تو را به پیشگاه خدا وسیله قرار مى دهم» و همچنین تبرّک جستن به قبر او و نماز خواندن و دعا کردن در کنار این قبر و تعظیم و احترام آن، همه این اعمال شرک و کفر و بت پرستى و موجب حلال شدن مال و خون چنین افراد است; همان گونه
که سفر کردن براى زیارت قبر وى حرام و منهدم ساختن قبر و گنبد او واجب است و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ 1 / صص 130 ـ 133
همچنین حرام است تبرک کردن خاک و لمس نمودن و بوسیدن قبر او و این قبر اینک یکى از بت هاى دنیا بلکه بزرگترین بت ها است; همان گونه که قبور سایر پیامبران و
صالحان چنین است.(1)
و مطالب دیگرى که آن که ذکر آنها متناسب با ادب و احترام به ساحت مقدس رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نمى باشد.
مرحوم آیة الله امین عاملى در فصل دیگرى تحت عنوان «اعتقادهم فى عموم المسلمین» مى نویسد: اعتقاد وهابیان درباره عموم مسلمانان این است که مسلمین پس از ایمان، به کفر برگشته اند و پس از توحید به شرک گراییده اند; زیرا آنان در دین بدعت گذاشته و به جهت عبادت و زیارت و پرستش انبیا و صالحین، به کفر و شرک روى آورده اند; لذا جنگ با آنان واجب و ریختن خون آنان و تصرف اموالشان بر مسلمانان (وهابیان) حلال است !(2)
تخریب حرم ها و مقابر
این است عقیده و بینش وهابیان درباره حرم ها و مقابر انبیا و صالحان و این است رأى و فتوایشان در وجوب تخریب و منهدم کردن قبور پیشوایان و از این جا است که آنها به هر جا و به هر شهر و دیارى دست مى یافتند قبل از هر چیز به تخریب این مشاهد و مزارات اقدام مى کردند و با خاک یکسان مى نمودند. به هنگام تسلط بر طائف گنبد عبدالله بن عباس را خراب کردند، پس از آن که به مکه وارد شدند گنبدهاى متعلق به جناب عبدالمطلب جد رسول خدا و ابى طالب عموى آن حضرت و خدیجه(علیها السلام) همسر آن بزرگوار و همچنین محل تولد پیامبر(صلى الله علیه وآله) و حضرت زهرا(علیها السلام) را ویران نمودند و در جده گنبد و قبر حوا را از بین بردند و چون مدینه منوره را محاصره کردند قبل از ورود به شهر، حرم و مسجد حضرت حمزه(علیه السلام) را منهدم کردند و شایع است که از بیرون شهر به سوى گنبد پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) تیراندازى کردند ولى وهابیان این شایعه را تکذیب مى کنند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ کشف الارتیاب، ص127
2 ـ همان.
منبع:تاریخ حرم ائمه بقیع و آثار دیگر در مدینه منوره/محمد صادق نجمی