یکی از عوامل بروز نارضایتی های گسترده از رژیم شاه، فساد بی‌حد و حصر دربار بود. فساد اخلاقی، تکبر و تفرعن، فساد جنسی، فساد مالی و فساد دینی تمام تار و پود دربار را در نوردیده بود. در حقیقت، فسادی که با ظهور رژیم پهلوی هم‌زاد دربار بود، در پایان دوران حکومت پهلوی به صورت یک فرهنگ حاکم درآمد. در ابتدا رژیم سعی می‌کرد فساد دربار را به دلایل فرهنگی و هراس از واکنش های خشمگینانه‌ی مردم مخفی نگه دارد. همین امر موجب شد تا خاندان سلطنت خود را از مردم پنهان نمایند و کم کم رابطه باریک خود را با مردم قطع کنند. همین تغییرات سبب گردید دربار به اشرافیت و طبقه‌ای تبدیل شود که هیچ رشته‌ای میان آنان و مردم تنیده نباشد.
فساد دربار نه تنها در چهاردیواری کاخهای پهلوی نماند، بلکه در تمام ارکان رژیم ریشه زد. نهادهای رژیم هر چه به دربار نزدیکتر بودند، بیشتر به مظهر فساد تبدیل می‌شدند و کم کم از درون می‌پوسیدند و ناگهان فرو می‌ریختند.
با آنکه وقوع فساد در هر رژیمی محتمل است، اما، عواملی را که به بی‌اعتمادی مردم دامن می‌زنند، می‌توان در موارد زیر خلاصه کرد:
1. برخورد نکردن نظام و نهادهای آن با فساد؛
2. رخنه کردن فساد در بدنه و در رأس نظام (نهادینه شدن فساد).
رژیم شاه به هر دو بیماری مبتلا شد. فساد دربار کم کم از پرده برون افتاد و مردم مسلمان ایران را سخت به عکس‌العمل واداشت. بخش اعظم تظاهراتی که از سال 1356 در ایران آغاز شد، متوجه فساد دربار بود. به گفته ژان لوروریه، روزنامه‌نگار فرانسوی "اگر در کوچه و خیابان از ایرانیان بپرسید که چرا رژیم را مورد انتقاد و سرزنش قرار می‌دهند و جواب آنها را جمع کنید، فساد و انحطاط اخلاقی رژیم در ردیف اول پاسخ آنها خواهد بود. "(1)
اگر مجموعه‌ی شعارها، دیوار نوشته‌ها و پلاکاردهای مردم ایران را در دوره‌ی انقلاب مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم، این ادعا را ثابت می‌کند که فساد دربار پهلوی یکی از عوامل اعتراض آشتی‌ناپذیر مردم ایران بود.
بسیاری از شعارهای مردم فساد رژیم و مظاهر فساد و عوامل آن را مورد اعتراض قرار می‌دادند. شعارهای ذیل نمونه‌ای از آنهاست:
نظام شاهنشاهی سرچشمه فساد است.(2)
شاه مظهر رذالت، دنائت، لئامت و فساد است.(3)
اسلام دین جنبش و جهاد است، برنامه‌اش کوبیدن فساد است.(4)
تا شاه در ایران است، فساد هم هست.(5)
مرگ بر رژیم فاسد(6)
بعضی از شعارهای مردم، فساد اخلاقی عناصر دربار را مورد حمله قرار می‌داد. مردم با توجه به موقعیت زمانی در اعتراض به رقصیدن کارتر و فرح در شب ژانویه 1978 (11 دی 1356) دهها شعار را برای وی سرودند، به عنوان نمونه:
زاری نکن شهبانو اگر ممد دماغ بمیره کارتر تو را می‌گیره(7)
شاهپور بختیار در کاخ بسته، کارتر می‌زنه، شاه می‌خونه، فرح می‌رقصه(8)
فرح به من گفت الهی مملی بمیره، جیمی مرا بگیره(9)
مردم، بعضی عناصر دیگر دربار را مورد هجوم قرار می‌دادند و با شعارهای طنزآمیز اعمال آنها را مورد انتقاد قرار می‌دادند:
مرگ بر خاندان فاحشه پهلوی(10)
ای اشرف بی‌شرف کجایی(11)
مرگ بر محمدرضا پهلوی، غلامرضا پهلوی، اشرف فاحشه(12)
شاه به این بی‌غیرتی هرگز ندیده ملتی(13)
شاه رفته به مصر عربی برقصه، تنبک بزنه، فرح برقصه(14)
شعارهای کنایه‌آمیز، موارد خاصی از اعمال فسادآمیز رژیم را برجسته می‌کرد. مردم با آگاهی از نقش فرح در جشن هنر شیراز شعار می‌دادند:
فرح را بردند شیراز، با دایره و تنبک و ساز(15)
در بعضی از این شعارها، شراب‌خوارگی درباریان مورد طعن و سرزنش قرار می‌گرفت، در یکی از شعارهای مردم آذربایجان به زبان ترکی آمده است:
دایم شراب ایچللر مسند دیلیشن لر.(16)
مرگ بر شاه جلاد سگ صفت شرابخوار(17)
در نظر مردم، بسیاری از مفاسد اجتماعی ناشی از مفاسد رژیم پهلوی بود و درباریان مسئولیت مستقیم آن را به عهده داشتند. مواد مخدر یکی از مشکلات اجتماعی دوره‌ی پهلوی بود و مردم، خود درباریان را عامل این بدبختی می‌دانستند. در یکی از پلاکاردها آمده بود:
ایران دومین مصرف کننده تریاک است، مرگ بر شاه(18)
در بعضی شعارها عامل توزیع مواد مخدر را هم مشخص می‌کردند، به همین جهت می‌نوشتند:
اشرف رهبر باند هروئین(19)
پس از روی کار آمدن بختیار، شعارهای طنزآمیز اشاره‌گر به استعمال مواد مخدر زیاد شد و نوک پیکان شعارها به سوی بختیار نشانه رفت؛ به عنوان نمونه:
تریاکی بی‌اختیار دست از سر مردم بردار(20)
ای بختیار شیره‌کش تو هم برو مراکش(21)
مردم عامل ترویج قمار را عناصر رژیم می‌دانستند، لذا در یک پارچه نوشته‌ی کنایه‌آمیز نسبت به شریف‌امامی اعتراض کردند:
قمارخانه‌دارها و همه‌ی مراکز فساد به رهبری نمایندگان ساواک در مجلس مدافع قانون اساسی شده‌اند.(22)
فساد مالی دربار یکی از عوامل بسیار مهم اعتراض مردم نسبت به رژیم شاه بود. در بسیاری از شعارها فساد مالی دربار به نقد کشیده می‌شد و مورد اعتراض واقع می‌شد؛ به عنوان نمونه:
ما شیر و موز نمی‌خواهیم، ما شاه دزد نمی‌خواهیم(23)
پنجاه سال دزدی و جنایت، افتخار محمدرضا شاه است(24)
پهلوی پول دزد تو را می‌کشیم(25)
جیب شاه بانکه، هایده مثل تانکه(26)
مردم ایران نه تنها نسبت به فساد دربار، زبان به اعتراض گشودند؛ بلکه دربار را مسئول بسیاری از مفاسد و بی‌مبالاتیها می‌دانستند. در یکی از پلاکاردرها مسئولیت فیلمهای مبتذل را به عهده رژیم گذاشته بودند که برای ترویج فساد به دستور آمریکا به نمایش درمی‌آید:
مرگ بر سازندگان فیلمهای منحرف کننده و آنهایی که این فیلمها را به دستور آمریکای فسادپرور نمایش می‌دهند.(27)
و یا در اعتراض به ترویج کنندگان ابتذال به نوعی آنها را با رژیم مرتبط می‌ساختند. مردم در شعارهای کنایه‌آمیز خود خوانندگان را مورد اعتراض قرار می‌دادند:
بی‌پدر مادر ساواکی، گوگوش و هایده رفتند گدایی(28)
ما گوگوش و رامش نمی‌خواهیم، ما شاه سرکش نمی‌خواهیم(29)
مردم ایران نه تنها در اعتراض به فساد دربار صدها شعار کنایه‌آمیز و طنزآمیز جالبی را سر دادند، بلکه با طرح شعارهای اخلاقی به جنگ رژیم آمدند. آنها معتقد بودند با رفتار اخلاقی و ترویج ارزشهای دینی نهضت ادامه می‌یابد و رژیم ساقط خواهد شد. شعارهای پرمعنای زیر اشاره‌ای به این طرز تلقی است:
ای خواهر و مادر! تو با حفظ حجابت به نهضت پاسخ مثبت دادی(30)
ای خواهر! حجاب تو کوبنده‌تر و سازنده‌تر از خون است.(31)
ای خواهر مسلمان!حجاب تو مشت محکمی است بر پیکر رضا کچل و پسرش(32)
اینها نمونه‌ای از شعارهایی است که نشان می‌دهد فساد دربار یکی از عوامل اعتراض مردم نسبت به رژیم شاهنشاهی بود. این نکته را نیز نباید فراموش کرد که فساد موجبات بدبینی ذهنیت مردم نسبت به حاکمیت را فراهم خواهد کرد، به طوری که بسیاری از شایعات غیرواقعی را در اذهان صحیح جلوه می‌دهد. این خود عاملی در بی‌اعتمادی مضاعف و سقوط مشروعیت رژیم در اذهان مردم خواهد شد. هم چنان که مطابق سنت الهی،فسق و فجور موجب سرنگونی (33) و عذاب آسمانی خواهد شد.(34)
اینک به نمونه‌هایی از مفاسد دربار پهلوی می‌پردازیم.

*اشرافیت دربار

با آنکه، پهلوی‌ها یک خانواده بی‌اصل و نسبی بودند و همواره از بی‌ریشگی رنج می‌بردند، اما به محض رسیدن به قدرت تمام خصلتهای اشرافیت، کیش شخصیت، تفرعن، انحصار قدرت، نخوت، خود بزرگ‌بینی و ترویج چاپلوسی و بی‌اعتنایی و تحقیر مردم را شیوه خود ساختند.
تفرعن، استکبار و خودبزرگ‌بینی، بیماری عمومی دربار بود و خود شاه از همه بیشتر به این بیماری مبتلا شده بود. او خود را پدر سالاری می‌دید که باید تمام ایرانیان چون کودکانی در مقابلش سر تعظیم فرود آورند. او حتی از ابراز چنین پنداری خودداری نمی‌کرد. در مصاحبه با یکی از شبکه‌های تلویزیون انگلیس با صراحت تمام گفت:
مردم ایران همان احترامی را برای شاه خود قائل هستند که کودکان خانواده‌های ایرانی برای پدر خودشان(35)
شاه معمولاً از خود چنان اسطوره‌ای می‌ساخت که گویی دستگاه آفرینش او را برای رهبری و مدیریت مردم ایران آفریده است و همواره از خود "به عنوان شاهنشاه این سرزمین و رهبر سرنوشت ملت ایران و به عنوان پدر و مربی " ملت نام می‌برد و گاه خود را "مرشد و معلم "(36) می‌نامید. چنان در این حالت مالیخولیایی سیر می‌کرد که واقعاً می‌پنداشت خداوند او را به "عنوان رهبر این ملت در دوران سرنوشت‌ساز امروز جهان مأمور "(37) کرده است.
شاه خود را نخبه‌ای چنان برتر می‌پنداشت که به خود اجازه می‌داد هر تصمیمی که می‌خواهد بگیرد. به هنگام تصمیم‌گیری برای واگذاری بحرین در پاسخ علم گفت: "من آزادم چنین تصمیاتی بگیرم ". حتی علم در توضیح این جمله شاه اعتراف می‌کند که "پاسخ شاه به این نکته، چنانچه ویژگی اوست، متفرعنانه بود. "(38)
شاه باور داشت که نه تنها شخص او از یک فره ایزدی برخوردار است، بلکه جایگاه او نیز مقامی اسطوره‌ای است. او در اوایل سال 1974 (1353) به نیویورک تایمز چنین گفت:
در ایران آنچه به حساب می‌آید کلمه‌ی "سحرآمیز " است و کلمه‌ی سحرآمیز عبارتست از "پادشاه ".(39)
به همین جهت شعار اصلی رژیم بر کوه‌ها، سر در پادگانها و ادارات جمله‌ی "خدا، شاه، میهن " بود. او تلاش می‌کرد تا جایگاه شاه را در ردیف خدا و کشور قرار دهد و این شعار را به صورت آئین و کیش مردم درآورد. شاه در اواخر عمر تلاش می‌کرد تا با تبلیغات گسترده‌ای ضرورت عشق به شاه را فراگیر کند. "یکی از تصاویر، او را در حالی نشان می‌داد که گویی خداوندگار در مقابل بندگان خود مشغول اظهار تفقد است ". ساواک نیز تلاش می‌کرد تا "شاه را به صورت یک موجود فوق بشر جلوه دهد تا جایی که در یکی از پوسترهای مربوط به شعار خدا، شاه، میهن عمداً لغت شاه را بزرگتر و بالاتر از خدا نوشته بودند.(40)
شاه علاوه بر این که برای خود تمایز و برتری قائل بود بستگانش را نیز لایق چنین امتیازی می‌دانست. فرمانده نیروهای هوایی ارتش شاهنشاهی از شاه درخواست کرد تا برای یکنواختی اجازه دهد رنگ هواپیمای آموزشی ولیعهد را به رنگ سایر هواپیما‌های نیروی هوایی در بیاورند. شاه از این پیشنهاد برآشفت و دستور داد "که بر عکس کلیه هواپیما‌های دیگر باید به رنگ هواپیمای والاحضرت درآیند " چون ولیعهد این گونه پسندیده بود.(41) درباره‌ی اشرف پهلوی با اینکه نه سوادی داشت، نه تخصص و نه هیچ مزیت دیگری، شاه به وزارت دربار شاهنشاهی دستور داد تا به وزیر امور خارجه رسماً اعلام کند که اشرف "از نظر تشریفات بالاتر از نخست وزیر می‌باشند. "(42)
تفرعن و کیش شخصیت شاه نه تنها در ضمیر دربار جای گرفته بود، بلکه بسیاری از کارگزاران نظام نیز از سر باور یا تملق به این بیماری دامن می‌زدند. بانک مرکزی به نخست وزیر هویدا پیشنهاد کرد تا به جای نام پول رایج ایران "ریال " و "تومان "، "پهلوی " و "شاهی و شاهین "را جایگزین کنند.(43)
خاندان پهلوی چنان محور حیات اجتماعی و سیاسی رژیم در ایران شده بود که همه چیز بر محور رضاشاه،، شاه، ولیعهد، ملکه و سایر شاهزادگان می‌گشت. عفو زندانیان محدود به ایام تولد شاهزادگان بود. وقتی خبر حاملگی ملکه اعلام می‌شد، روزنامه‌ها پیش‌بینی می‌کردند به مناسبت تولد شاهزاده، تعدادی از زندانیان مورد عفو قرار خواهند گرفت. به عنوان نمونه به مناسبت تولد علیرضا، سومین فرزند شاه، شصت نفر از زندانیان مورد عفو شاه قرار گرفتند.(44)
برتری‌طلبی و تفرعن موجب شده بود که شاه به هیچ‌وجه اجازه اظهار هم‌نوعی به دیگران ندهد. ارتشبد فریدون جم رئیس ستاد ارتش در یک اقدام چاپلوسانه خطاب به شاه گفت: "من نه تنها شاهنشاه را فرمانده خود می‌دانم، بلکه به او به عنوان برادر خود نیز عشق می‌ورزم " کلمه‌ی برادر برای شاه ناگوار آمد و علم، وزیر دربار در ملاقات بعدی به وی تذکر داد که "شاه از بی‌مبالاتی او و اینکه شاه را برادر خود دانسته، شدیداً ناخشنود است. " او پس از این جمله مجبور به استعفا شد و به عنوان سفیر ایران در اسپانیا تبعید شد. (45)
اتفاقاً همین کیش شخصیت شاه یکی از عوامل سقوطش شد. زیرا ظواهر پرزرق و برق قدرت شاه، آمریکا را فریب داد و هرگز پیش‌بینی سقوط او را نکرد. در یکی از گزارشهای سفارت آمریکا چنین آمده بود:
عکس شاه همه جا هست، پیش از شروع فیلم در همه سینما‌ها تصویر او در حالتهای شاهانه گوناگون همره قطعاتی از سرود ملی نمایش داده می‌شود. سالروز تولد شاه، ملکه و ولیعهد با آتش‌بازی و رژه و تظاهرات جشن گرفته می‌شود ... همه رسانه‌های گروهی مورد استفاده قرار گرفته‌اند تا این اندیشه را تبلیغ کنند که وفاداری به سلطنت و میهن‌پرستی ملی لازم و ملزومند.(46)
بیشتر کارخانجات، سدها، بیمارستانها، دانشگاهها، مدارس، پارکها، آموزشگاهها و ... به نام یکی از خاندان سلطنت نامگذاری شده بود. به عنوان نمونه _ نه اسقراء تام _ به فهرست زیر توجه فرمایید:
بندر پهلوی، بندر فرحناز، بندر شاه، بندر شاپور، نفت شاه، شهر شاهی، شهر شاه‌پسند، شهرک فرحناز پهلوی در تهران، سد فرحناز در تهران، سد شهناز پهلوی در همدان، سد رضاشاه پهلوی در خوزستان، سد شهبانو فرح در رشت، سد محمدرضا شاه پهلوی، دانشگاه صنعتی آریا‌مهر تهران، دانشگاه پهلوی شیراز، دانشگاه فرح(مدرسه عالی دختران تهران)، آموزشگاه حرفه‌ای فرح پهلوی، آموزشگاه پرستاری اشرف پهلوی، آموزشگاه حرفه‌ای رضا پهلوی اصفهان، آموزشگاه بهیاری25 شهریور زاهدان(به مناسبت بیست و پنجمین سال سلطنت پهلوی)، آموزشگاه عالی پرستاری رضاشاه کبیر، بیمارستان لیلا پهلوی (به مناسبت تولد وی در این بیمارستان)، بیمارستان فرح پهلوی مشهد، بیمارستان ثریا (بیمارستان شیر و خورشید)، بیمارستان آریامهر بندر لنگه، درمانگاه کودکان شمس پهلوی، مرکز پزشکی پهلوی، بیمارستان24 اسفند (تولد رضاشاه)، بیمارستان شهناز پهلوی مشهد، بیمارستان پهلوی نهاوند، بیمارستان یکصد تخت خوابی رضا پهلوی رضائیه، زایشگاه فرح، بیمارستان بنیاد شمس پهلوی، بیمارستان پهلوی تهران، درمانگاه نوبنیاد رضا پهلوی شیراز، بیمارستان ششم بهمن مشهد، بیمارستان 25 شهریور تهران ( به مناسبت بیست و پنجمین سال سلطنت پهلوی)، بیمارستان رضا پهلوی وابسته به سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی ، میدان شهیاد پهلوی، میدان 24 اسفند (روز تولد رضاشاه)، کوی فرح پهلوی شیراز، کوی فرح پهلوی زاهدان، میدان پهلوی، خیابان پهلوی، کوی نوبنیاد 9 آبان (تولد شاه)، میدان 25 شهریور، کوی رضا پهلوی محلات، خیابان محمد رضاشاه پهلوی، خیابان غلامرضا پهلوی.
ورزشگاه فرح پهلوی اصفهان، استخر پهلوی اصفهان، ورزشگاه سرپوشیده محمدرضا شاه پهلوی، ورزشگاه بزرگ یک‌صد هزار نفری آریامهر، ورزشگاه سرپوشیده والاحضرت شاهپور علیرضا پهلوی گنبد، مرکز ورزشی و فرهنگی 25 شهریور تهران، استادیوم فرح پهلوی تهران، کلوپ دختران شهناز پهلوی، کلوپ رضا پهلوی، سالن سرپوشیده تربیت بدنی محمدرضا شاه پهلوی آبادان، استادیوم ورزشی شهناز پهلوی، پارک پهلوی تهران، پارک ولیعهد بابل، پارک آریامهر تهران، پارک جنگلی شهبانو فرح پهلوی لویزان، پارک فرحناز پهلوی شیراز، پارک ولیعهد شیراز، پارک فرح در جلالیه تهران، پارک نوبنیاد پهلوی، پارک فرح پهلوی اصفهان، پارک فرح‌آباد جنوب شهر تهران.
شاه حتی کارخانه‌ای مانند ذوب آهن اصفهان را که صنعتی ملی بود به نام "کارخانه ذوب آهن آریامهر " نام‌گذاری کرد.
جالب این است که بدانیم انتخاب نام اماکن بزرگ مانند دانشگاه یا بنادر و شهرها و کارخانجات هرگز توسط مردم صورت نمی‌گرفت، بلکه نامگذاری به فرمان و فرمان نیز از سوی شاه صادر می‌گردید.
خودخواهی دربار شاه، تعطیلی، شادی، جشن و پایکوبی مردم ایران را بر محور خاندان سلطنت تعیین می‌کرد. مردم موظف بودند در ایام متعلق به این خانواده جشن بگیرند و خیابانها را آذین‌بندی کنند و مدارس را مجبور می‌کردند با راه‌اندازی کارناوال‌ها شادی خود را به لودگی و سیاه‌بازی آلوده کنند. جدول روزهای تعطیل یا جشن و چراغانی نشانگر تفرعن این خانواده می‌باشد:
21 فروردین: روز دعا (به مناسبت جان سالم به در بردن شاه از ترور سال 1344)
28 مرداد: روز جشن ملی‌(به مناسبت پیروزی شاه در کودتای 28 مرداد 1332)
25 شهریور: روز جشن ملی (به مناسبت آغاز سلطنت محمدرضا پهلوی)
6 مهر: روز جشن ملی (سالروز سروش آریامهر!)
21 مهر: روز جشن و شادی (به مناسبت تولد فرح)
14 آبان: روز جشن و آذین‌بندی (به مناسبت تولد شاه)
19 آبان: روز جشن و پایکوبی(به مناسبت تولد ولیعهد)
6 بهمن: روز جشن (به مناسبت انقلاب شاه و ملت)
15 بهمن: روز نیایش ( به مناسبت رفع خطر از شاه در سال 1327)
3 اسفند: روز رضاشاه کبیر ( به مناسبت کودتای سوم حوت 1299)
12 اسفند: روز پدر (به مناسبت تولد رضاشاه)

*بوروکراسی طبقاتی

یکی دیگر از ویژگیهای اشرافیت، بوروکراسی طبقاتی است. اشراف‌زادگان نه به دلیل تحصیلات و نه به دلیل لیاقت و مدیریت، بلکه به دلیل وراثت و پیوند خونی صاحب پست و مقام می‌شوند. فهرست زیر نمونه‌ای از مشاغل خانواده سلطنتی است:
1. فرح: ریاست عالیه پیشاهنگی دختران، ریاست جمعیت ملی مبارزه با سرطان، ریاست عالیه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، ریاست عالیه انجمن فیلارمونیک، ریاست عالیه بنیاد نیکوکاری فرح.
2. اشرف: ریاست عالیه جمعیتهای زنان، ریاست عالیه سازمان زنان، ریاست نمایندگی ایران در کمیسیون حقوق بشر، ریاست مجمع حقوق بشر سازمان ملل، ریاست کمیته پیکار جهانی با بی‌سوادی، ریاست نمایندگی ایران در انجمن شورای اقتصادی و اجتماعی سازمان ملل متحد، ریاست عالیه هیئت امنای دانشگاه جندی‌شاپور، ریاست بنیاد اشرف پهلوی.
3. شمس: ریاست عالیه جمعیت شیر و خورشید، ریاست بنیاد شمس پهلوی.
4. شهناز: ریاست سازمان سلطنتی تشویق و معاونت دانشجویی، استاندار افتخاری خوزستان.
5. ولیعهد: ریاست بنیاد فرهنگی رضا پهلوی، ریاست انجمن ملی خانه‌های فرهنگ، ریاست هیئت امنای آموزشگاه شبانه روزی، ریاست سازمان پیشاهنگی ایران.
6. غلامرضا: ریاست بازرسی ارتش شاهنشاهی، ریاست کمیته ملی المپیک ایران، ریاست عالیه شورای ورزش نیروهای مسلح شاهنشاهی، نایب رئیس مرکز آموزش فنون هواپیمایی کشوری، ریاست شورای عالی ورزش و تفریحات سالم کارگران ایران.
7. عبدالرضا: ریاست انجمن حفظ و حمایت منابع طبیعی، ریاست مرکز مدیریت ایران.
8. مهرداد پهلبد، شوهر شمس: وزیر مادام العمر فرهنگ و هنر.
9. فریده دیبا، مادر فرح: رئیس هیئت امنای انجمن ملی اولیا و مربیان.

*بی‌اعتنایی به مردم

یکی از خصلتهای اشرافیت، بی‌اعتنایی و تحقیر مردم و سپس انقطاع کامل از آنها است. شاه در ابتدای سلطنت گاه با یک اتومبیل بدون محافظ رفت و آمد می‌کرد، اما در این اواخر کاملاً از مردم برید و با هلی‌کوپتر آمد و شد می‌کرد. حتی تا حصارک، منزل اردشیر زاهدی، دامادش با هواپیمای چهار نفره‌ی جت می‌رفت (47)
شاه در پاسخ اولیویه وارن گزارشگر رادیو. فرانسه که از وی پرسید: "آیا بیم آن نیست که تماس با ملت را تا اندازه‌ای از دست بدهید؟ "گفت: "مردم حالا می‌توانند به همان خوبی، روزی چند بار مرا روی صفحه تلویزیون ببینند. "(48)
غرور و نخوت از پاسخ شاه فرو می‌ریزد، دیدن مردم برای شاه هیچ اهمیتی نداشت، گویی این مردم هستند که محتاج دیدن شاه هستند.
علت بی‌اعتنایی شاه به مردم را باید در روحیه‌ی استکباری پادشاهان جستجو کرد. زیرا آنان پادشاهی را به وراثت می‌برند و خود را متکی به مردم نمی‌بینند. او چنان خود را از مردم بی‌نیاز می‌دید که گاه به صراحت به آنان توهین می‌کرد. شاه در یک کنفرانس مطبوعاتی در سال 1353 مردم ایران را "تنبل " خواند. پس از انتشار مصاحبه از اینکه به صراحت از مردم ایران انتقاد کرده است، احساس شجاعت می‌کرد. او در علت این همه شجاعت به علم وزیر دربار گفت:
آدمی که متکی به آراء مردم نباشد، آزاد است.(49)
شاه پا را از این فراتر گذاشته بود و در مورد مردم ایران می‌گفت:
این مردم قادر به انجام هیچ چیز نیستند، مثل گوسفندان می‌مانند.(50)
شاه معتقد بود که اگر آثار تمدنی در مردم ایران دیده می‌شود از برکت خاندان پهلوی است. او می‌گفت: "مردم ایران از معدود ملل عقب‌افتاده جهان بودند که حتی عادت به شست و شوی دست و صورت خود را نداشتند و این پدرش رضاخان بود که مردم را به شستن دست و صورت و نظافت شخصی عادت داد. "(51) و جالب این است که رضاشاه نیز همین اعتقاد را نسبت به مردم ایران داشت. به روایت ملکه مادر، رضاشاه، مردم ایران را "مردمی که عادت به شستن دست و صورت نداشتند و آب دماغ خود را به آستین پیراهن می‌کشیدند و پاک می‌کردند "(52) توصیف می‌کرد.
روحیه‌ی نخوت و تحقیر مردم ایران نه تنها در رضاشاه و محمدرضا شاه ریشه زده بود، بلکه کلیه درباریان به این بیماری مبتلا شده بودند. ملکه مادر مردم ایران را مردمی "حسود "(53) و "مذبذب " می‌دانست که حتی حکومت کردن بر آنان افتخار نداشت.(54)
فرح هم که سعی می‌کرد خود را تافته جدا بافته دربار نشان بدهد از این امر مستثنی نبود. به روایت علی شهبازی سرتیپ محافط شاه، فرح مردم جنوب تهران را "کمتر از حیوان می‌دانست ".(55)
شاه چنان نسبت به مردم ایران بی‌اعتنا بود که هیچ یک از دختران ایران را در ابتدای جوانی لایق ازدواج نمی‌دانست. او ابتدا با شاهزاده فوزیه مصری ازدواج کرد و سپس تصمیم گرفت با "گابریلا " دختر پادشاه برکنار شده ایتالیا ازدواج کند و در دربار نیز تمام فشار بر این بود که "اعلیحضرت زن خارجی بگیرند "، اما موضوع با مخالفت آیت‌الله بروجردی خاتمه یافت.(56)
شاه حتی در بیماریهای پیش پا افتاده، مانند دندان درد از پزشکان ایرانی استفاده نمی‌کرد و دندانپزشک مخصوص را برایش از سوئیس می‌آوردند.(57) او چنان به مردم ایران بی‌اعتنا بود که از مصاحبه با خبرنگاران داخلی اجتناب می‌کرد.
شاه علت سقوطش را عقب‌افتادگی ملت ایران می‌دانست و "بزرگترین اشتباه " خود را سعی در پیش بردن "به زور به سوی استقلال و سلامت و فرهنگ و سطح زندگی و آسایش " "ملتی باستانی " ارزیابی کرده است.(58)

*تحقیر زیردستان

درباریان به دلیل خوی استکباری هیچ یک از کارگزاران خود را به دیده‌ی احترام نمی‌نگریستند. حتی وفادارترین نوکران خود را با نامگذاری و استهزاء تحقیر می‌کردند. علم وزیر دربار از این که شاه نخست‌وزیرش هویدا را سخت تحقیر می‌کرد، لذت می‌برد. او در توصیف روحیه‌ی شاه می‌نویسد:
همانگونه که خدا یکی است، شاه هم یکی است. هر قدر زیر دستانش بیشتر تحقیر شوند او بیشتر خوشش می‌آید.(59)
او حتی وزیران خود را "الاغهایی " می‌نامید که به "دردی " نمی‌خورند.(60) شاه برای هر یک از زیردستان خود نامی تحقیرآمیز گذاشته بود و در دربار آنها را با این نام صدا می‌زدند. شاه، عقل منفصل خود و دوست دوران کودکی و نوکر وفادارش ژنرال حسین فردوست را "خردوست "می‌نامید و نوکری مانند ارتشبد نعمت‌الله نصیری را که به خاطر شاه دست به هر جنایتی زد، "نعمت خر گردن " صدا می‌زد.(61) ارتشبد عباس قره‌باغی، رئیس ستاد مشترک ارتش شاهنشاهی ایران با آن همه عظمت و یال و کوپال، در دربار "عباس پشکل " خوانده می‌شد.(62)
این روحیه حتی در نزدیکان دربار تأثیر کرده بود و به ادارات دولتی نیز سرایت کرده بود. اردشیر زاهدی داماد شاه و وزیر امور خارجه برای هر معاونی نامی را انتخاب کرده بود. زاهدی در هنگام کار هرگاه می‌گفت: "بی‌شرف یا حرام‌زاده به اتاقش بیاید، همه فوراً درک می‌کنند منظور او چه کسانی هستند. "(63)
روش دیگری که شاه از تحقیر دیگران لذت می‌برد، دلقک‌سازی بود. شاه از محمود حاجبی رئیس فدراسیون تنیس روی میز و پای ثابت شاه در قمار می‌خواست که "صدای خر در بیاورد. حاجبی با استادی تمام عرعر می‌کرد و حاضرین از خنده روده‌بر می‌شدند. "
استهزاء شخصیتهای درجه‌ی اول کشور در دربار امر رایجی بود. قلی ناصر، دلقک معروف دربار که به کریم شیره‌ای اعلیحضرت معروف بود با ادای هویدا وی را سخت تحقیر می‌کرد. به گزارش فریده دیبا در یک مهمانی که در کاخ شمس برگزار شده بود، قلی ناصری با "تقلید صدا و حرکات هویدا سنگ تمام گذاشت و به خصوص حرفهایی را زد و اداهای زنانه‌ای را درآورد که مخنث بودن هویدا را نشان می‌داد. شاه و میهمانان فوق‌العاده شاد شدند و خیلی زیاد خندیدن ... هویدا رنگش سفید شده بود و بیچاره مثل کسی که برق او را گرفته باشد خشک و بی‌حرکت در جایش میخکوب شده بود. "(64)

*چاپلوسی و تملق

نماد دیگر اشرافیت درباری، تشکیل حلقه‌ای از چاپلوسان حرفه‌ای به دور اعلی حضرت، علیاحضرت و والاحضرت ها بود. در رژیم پهلوی درباریان هیچ انتقادی را نمی‌تابیدند، از مدیحه‌سرایی و تملق لذت می‌بردند و از تملق دیگری حسادت می‌ورزیدند و چاپلوسان نیز برای رسیدن یا ماندن در قدرت، زبان به هر تملقی می‌گشودند.
به گفته فریده دیبا: "محمدرضا خیلی لذت می‌برد که گروهی از فرماندهان عالیرتبه ارتش با آن لباسهای پرزرق و برق جلو او صف می‌کشیدند و به ترتیب دست او را می‌بوسیدند ". گاهی "در مراسم رسمی یا میهمانی ها ... افسران عالیرتبه ارتش دست و یا حتی کفش محمدرضا را می‌بوسیدند. "(65) شاه چنان به دست‌بوسی معتاد شده بود که خودش "دستش را دراز می‌کرد " تا اطرافیان ببوسند.(66)
بوسیدن پای شاه بعد از جشن های 2500 ساله در دربار به اوج رسیده بود، عبدالعظیم ولیان استاندار خراسان و نایب‌التولیه هرگاه به حضور شاه می‌رسید روی زمین می‌افتاد و پای شاه را می‌بوسید.
بعد از انتصاب اردشیر زاهدی به وزارت امور خارجه، همه معاونین و سفرا را مجبور کرده بود تا هنگام "شرفیابی "در مقابل شاه زانو بزنند. زانو زدن وزیر و به خاک افتادن وی در برابر شاه موجب اعتراض یک خبرنگار فرانسوی به علم شد. علم اعتراض خبرنگار را به اطلاع شاه رساند و شاه پاسخ داد: "حق بود به او می‌گفتی که اردشیر رعایت سنتهای ملی مملکت را می‌کند. "
سفرا موظف بودند در گزارش هایشان به شاه، جمله "پای مبارک را می‌بوسم " بنویسند. پرویز راجی از این که امیرخسرو افشار، آخرین وزیر امور خارجه ایران دوران شاه به جای کلمه "پای مبارک " را می‌بوسم، نوشته بود "دست مبارک را می‌بوسم " اظهار شگفتی می‌کند.(67) هرمز قریب یکی از مدیرکل های وزارت دربار در نامه می‌نوشت:
مراتب پرستش چاکرانه را به خاک پای مبارک بندگان اعلیحضرت همایون شاهنشاه تقدیم [می‌کنم.] پای مبارک علیاحضرت ملکه و والاحضرت شاهدخت شهناز را با کمال احترام می‌بوسم.(68)
گاهی وقت ها چاپلوسی چنان شدت می‌گرفت که هر کدام از اطرافیان سعی می‌کردند از رقیب سبقت بگیرند. علم وزیر دربار به یکی از این جلسات اشاره می‌کند و می‌نویسد: "ناهار دسته‌جمعی در حضور شاه خوردیم و هر یک سعی کردیم گوی چاپلوسی و تملق‌گویی به او را از دیگری برباییم. "(69) گاه این تملق‌گویی به جایی می‌رسید که حالت انزجار دست می‌داد. پرویز راجی سفیر شاه در انگلیس اعتراف می‌کند که "واقعاً هم خودم از این همه تملق و چاپلوسی که موقع شرفیابی به حضور شاه نشان دادم، حالت انزجار داشتم. "(70) بعضی اوقات تملق بیش از حد مورد اعتراض نزدیکان چاپلوسان قرار می‌گرفت. در یکی از میهمانی های ملکه مادر، علم چنان چاپلوسی کرد که مورد اعتراض همسرش قرار گرفت و به او "تذکر داد که امشب بیش از حد معمول نسبت به شاه تملق " گفتی.(71)
چاپلوسی در دربار چنان فرهنگ شده بود که گاه از شخص شاه می‌گذشت و نسبت به نزدیکان شاه، ملکه، ملکه مادر، بچه‌ها و حتی سگ شاه هم می‌رسید. هویدا به عنوان شخصیت دوم کشور گاه خم می‌شد و دست بچه‌های شاه را می‌بوسید. او دست علیرضا، فرزند شاه را که بیش از 4 سال نداشت می‌بوسید.(72) فرح از این که می‌دید اطرافیان شاه مجبورند حتی نسبت به سگ شاه چاپلوسی کنند، احساس حسادت می‌کرد.(73)
رکوع و سجده در مقابل شاه چنان غیرطبیعی بود که هر تازه وارد را به تعجب می‌انداخت. مارگارت لاینگ، روزنامه‌نگار انگلیسی که برای نوشتن زندگینامه شاه اجازه ملاقات و حضور در دربار را پیدا کرده بود، تعجب خود را از این صحنه پنهان نمی‌کند:
ناگهان یک اتاق پر از اشخاص مختلف به تعظیم افتادند به طوری که نصف بدن آنها به موازات کف اتاق درآمد.(74)
مسابقه در چاپلوسی گاهی حس حسادت درباریان را برمی‌انگیخت، خصوصاً شاه از دست‌بوسی غیر از خودش رشک می‌برد. به روایت ثریا، شاه: "وقتی می‌بیند که این یا آن وزیر، توجه بیشتری به من نشان می‌دهد دچار بدبینی و حسادت می‌گردد، در حالی که خود نیز می‌داند که آنها فقط برای تحکیم مقام و موقعیتشان در برابر من تملق و چاپلوسی می‌کنند. "(75)
فرهنگ چاپلوسی حلقه‌ای از تملق‌گویانی را تربیت می‌کند که تنها مطالبی را طرح کنند که مورد پسند دربار باشد، نه واقعیتها را. در نتیجه، درباری به وجود آمد که از حال رعیت بی‌خبر بود و دل‌خوش به گزارشات اطرافیان و بله قربان گویان. به گزارش علم، شاه نیز می‌گفت: "عجیب است، تمام وزرای من هر حرفی که به آنها می‌زنم، از صمیم قلب معتقدند که عین حقیقت است. " علم که خود گوی چاپلوسی را از دیگران ربوده بود، در دل گفت: "تمام وزرای او جز یک مشت بادمجان دور قاب چین چیز دیگری نیستند. "(76)
چاپلوسی و تملق دربار، محمدرضا پهلوی را به مالخولیای عقل کلی مبتلا کرده بود و "متملقان آن قدر او را عقل کل و تاقته جدا بافته و خدایگان نامیده بودند که کم کم خود نیز به این باور رسیده بود که دارای رسالت ویژه‌ای از سوی قدرت‌های ناشناخته است. "(77)

*فساد جنسی دربار

فساد جنسی یک بیماری عمومی است که دامن بیشتر پادشاهان مستبد را آلوده کرده است. داستانهای هزار و یک شب، حرمسراهای قاجار و عشقهای بیمارگونه پادشاهان ایران همه نشان از فساد دربار و حساسیت بیرون از دربار دارد. اما دربار محمدرضا پهلوی از دو جهت با سلف خود متفاوت بود. محمدرضا برای کاستن از قبح زن‌بارگی رعایت احکام شرعی را نمی‌کرد و فساد مختص به مردان دربار نبود. خواهران، دختران و زن او نیز از این قاعده مستثنی نبودند.

*شاه:

شاه در فساد جنسی بی‌مبالاتی را به اوج رسانده بود. دربار او دائم محل رفت و آمد فواحش خارجی و معشوقه‌های داخلی بود. او از دوران جوانی تا اندکی پیش از مرگ دست از زن‌بارگی برنداشت. حتی لحظاتی که ملت ایران برای سرنگونی او در سرتاسر کشور بسیج شده بودند و در خیابانها صدای رگبار و مرگ بر شاه در هم پیچیده بود او در بارگاه خویش بی‌اعتنا به واقعیتهای بیرونی به عشقبازی مشغول بود. شاید رفتار جنون‌آمیز جنسی محمدرضا بی‌تأثیر از مادرش نبود، زیرا مادرش به او سفارش می‌کرد: "از قدیم و ندیم گفته‌اند به هرچمن که رسیدی گلی بچین و برو! "(78)
شاه و دلال محبت او، علم در رابطه با اخلاق جنسی به این اعتقاد رسیده بودند که مردان بزرگ احتیاج به یک سرگرمی دارند و مسئله جنسی بهترین سرگرمی است. به گزارش علم یک روز شاه و علم "درباره‌ی دوستان مؤ‌نث، گپ " می‌زدند. شاه از پیر شدن معشوقه‌ها صحبت می‌کرد و افزود "با وجود همه‌ی اینها اگر این سرگرمی‌ها را هم نداشتیم به کلی داغان می‌شدیم. " علم نیز که در فساد جنسی دست کمی از شاه نداشت در تأیید شاه گفت: "همه‌ی مردانی که مسئولیتهای خطیر به عهده دارند نیاز به نوعی سرگرمی دارند و به عقیده من مصاحبت جنس لطیف تنها چاره‌ی کارساز است. "(79)
مسئله مهمی که بر فساد جنسی شاه دامن می‌زد، فساد اخلاقی خواهرانش اشرف و شمس بود. اشرف و شمس که از نقطه ضعف شاه آگاه بودند، "دختران زیبا را به او معرفی می‌کردند. " و "دختران جوان را به دام " می‌انداختند و برای محمدرضا به کاخ می‌آوردند.(80)
گرچه شخصیت‌های پیرامونی محمدرضا شاه، پدر، مادر، خواهران، وزیر دفاع دربار و دوستان او نقش بسزایی در زمینه‌‌سازی فساد جنسی شاه داشته‌اند؛ اما عامل اصلی، شخصیت خود شاه بود. برای روشن شدن عوامل و ابعاد موضوع، مروری بر فساد جنسی محمدرضا شاه بی‌مناسبت نیست.
محمدرضا در اوایل جوانی که برای تحصیل به مدرسه له‌روزه سوئیس رفته بود، عاشق یکی از مستخدمه‌های مدرسه شد و پس ار برقراری ارتباط، دخترک را حامله کرد. محمدرضا با کمک فردوست با پرداخت پول از آن دخترک خواستند تا سقط جنین کند و مدرسه را ترک نماید.(81)
رضاشاه پس از بازگشت محمدرضا از سوئیس به ملکه مادر سفارش کرد که برای جلوگیری از رابطه محمدرضا با زنان ناباب، یک خانمی برای او به دربار بیاورند. درباریان برادرزاده ساعد مراغه‌ای را که زن مطلقه‌ای به نام فیروزه بود با پرادخت ماهیانه سیصد تومان به دربار آوردند و تا ازدواج محمدرضا و فوزیه با او بود.(82)
شاه پس از ازدواج با فوزیه همچنان به روابط نامشروع خود ادامه می‌داد و همین امر موجب شد تا "ملکه فوزیه از ماجراهای عاشقانه او خشمگین " شود.(83) شاه با حضور فوزیه، عاشق دختری به نام "دیوسالار " شد، او که هنوز به تشریفات اسکورت مبتلا نشده بود، با یک دستگاه اتومبیل به منزل دخترک می‌رفت. با شیطنت ارنست پرون موضوع به اطلاع فوزیه رسید. پرون، فوزیه را سر قرار برد و وقتی محمدرضا از خانه دیوسالار بیرون آمد، او را مشاهده کرد. فوزیه نیز به تلافی خیانت شاه با تقی امامی دوست شد و اختلافات شاه و فوزیه از آن پس شدت گرفت و سرانجام منجر به طلاق گردید.(84)
پس از طلاق فوزیه، شاه مجدداً به "زندگی پرعیش و نوش شبها در کلوپ‌های دانس ... ادامه داد. شایعات زیادی درباره‌ی اسم خانمهایی بود که در این رفت و آمدها با اعلیحضرت دیده می‌شدند. "(85)
شاه در این دوره از زندگی‌اش "حتی آپارتمانهایی در تهران دست و پا کرد تا بتواند با زنان جوان خلوت کند. "(86)
معروف‌ترین معشوقه‌ی شاه در این دوره، پروین غفاری بود. پروین غفاری، "16-17 ساله، مو بور، زیبا و بلند قد "، دختر میزا حسن غفاری همدانی یکی از کارمندان مجلس شورای ملی بود. فردوست یک روز در باشگاه افسران با وی و مادرش آشنا شد و چون سلیقه شاه را می‌دانست او را به شاه معرفی کرد. سرانجام با دلالی فردوست، ترتیب ملاقات وی با شاه در سرخ حصار داده شد.(87)
پروین غفاری کم کم به دربار راه یافت و در حال و هوای ملکه شدن، از شاه حامله شد. اما شاه وی را مجبور کرد تا توسط پروفسور عدل، دوست شاه سقط جنین کند. شاه پس از بهبودی پروین، خانه‌ای در خیابان کاخ نزدیک کاخ مرمر برای وی خریداری کرد تا به وی نزدیکتر باشد. سرانجام پس از مدتی پروین از چشم شاه افتاد و از دربار رانده شد. پروین غفاری پس از پیروزی انقلاب اسلامی خاطرات خود را در کتابی به نام "تا سیاهی ... " منتشر کرد.(88) پروین غفاری در این کتاب نشان می‌دهد که شاه چه قدر موجود جلفی بوده، تا آنجا که خود به تنهایی در خیابانها به دنبال شکار دختران می‌افتاده است.(89)
شاه جلافت را به حدی رسانده که چند بار از دیوار خانه پروین بالا رفته است.(90) او دوره‌ی طلاق بعد از فوزیه را چنین ترسیم می‌کند: "در تهران آن روزگار شایع بود که برای شبهای تنهایی او دختران زیبایی را شکار کرده و به دربار می‌برند. حتی نام دختری ایتالیایی به نام "فرانچیسکا " در لیست معشوقه‌های شاه بود. "(91)
غفاری در این کتاب یکی "از خصوصیات بارز شاه را زن‌بارگی " او می‌داند که "دست از هرزگی برنمی‌داشت و در تمام بزمهای شبانه با دریدگی به زنان و دختران چشم می‌دوخت و به بهانه‌های مختلف سعی می‌کرد با آنها تنها باشد و یا آنان را به رقص دعوت کند. "(92)
شاه با تداوم حکومت پهلویها و لزوم داشتن ولیعهد ناچار شد در سال 1329 با ثریا ازدواج کند. اما این ازدواج پس از هفت سال ثمری برای دودمان پهلوی نداشت و ثریا نیز از دربار رانده و مطلقه شد. پس از جدایی شاه از ثریا، زندگی عشقی شاه رونق گرفت. بعدها سیا در یکی از گزارشهایش درباره شاه متذکر شد که سلیقه او جنبه جهانی دارد و همه نژادها را دوست دارد. "(93) شاید گزارش سازمان سیا زیاده‌روی باشد. هیچ گزارشی از این که شاه به دختران چینی یا آفریقایی علاقه داشته باشد نرسیده است و به گفته ملکه مادر "محمدرضا در برابر دختران موطلایی تسلیم محض بود. یک بار که در جوانی با هواپیمای آلمانی مسافرت می‌کرد عاشق میهمانداران موطلایی هواپیمایی لوفت‌هانزا شده بود ... همین مسئله مدتها موجب بدبختی محمدرضا شده بود و پولهای زیادی را صرف میهمانداران لوفت‌هانزا می‌کرد و یک قسمت از دربار مسئول دعوت و پذیرایی از میهمانداران بود. "(94) برادر و خواهر شاه هم که این موضوع را فهمیده بودند، در ترتیب ضیافت میهمانان هواپیمایی برای شاه فعالیت می‌کردند. "رفیقه‌های یک شبه و چند شبه فراوانی داشت که معرف آنها اشرف خواهرش و عبدالرضا برادرش بودند. اینها بیشتر از رده میهمانان خارجی هواپیماییها بودند. " شاه در این دوره علاوه بر مراوده با میهانداران موطلایی اروپایی به عشق دختران آمریکایی نیز مبتلا شده بود. "در مسافرتهایش به آمریکا هم زنهای متعددی را می‌دید که دولو به او معرفی می‌کرد. "(95) شاه کم کم عاشق ستاره‌های سینمایی و ملکه‌های زیبایی می‌شد و با هزینه‌های سرسام‌آور به مراد می‌رسید. ارتشبد فردوست که خود یکی از دلالان فساد محمدرضا بود، می‌گوید: در مسافرت شاه به نیویورک "من دو نفر را به محمدرضا معرفی کردم، یکی گریس کلی بود که در آن زمان آرتیست تئاتر بود و دو بار با او ملاقات [کرد] و محمدرضا به وی یک سری جواهر به ارزش حدود یک میلیون دلار داد. این زن بعداً همسر پرنس موناکو شد ... نفر دوم یک دختر آمریکایی 19 ساله بود که ملکه زیبایی جهان بود ... چند بار با محمدرضا ملاقات کرد و به او نیز یک سری جواهر داد که حدود یک میلیون دلار ارزش داشت. "(96)
معرف‌ترین معشوقه‌های شاه در این دوره گیتی خطیر بود که در آستانه ازدواج با فرح "حدود یک میلیون تومان پول نقد و همین حدود جواهر به او داده شد و راهی رم شد. "(97)
باز شاه در سال 1338 برای به دنیا آوردن ولیعهد با فرح ازدواج کرد. با این که سن شاه در این دوره به کهولت می‌رفت، اما در فساد هر روز بدتر از گذشته می‌شد. در همین دوره بود که افراط محمدرضا در زن‌بارگی موجب تیرگی روابط شاه وفرح شد. شاه و دربار بدون توجه به موقعیت ملت و مملکت جلافت را به حدی رسانده بودند که با مؤسسات فساد جنسی در اروپا رابطه برقرار کردند. یکی از این مؤسسات، مؤسسه مادام کلود، "یکی از موفق‌ترین و معتبرترین شبکه‌های دختران تلفنی در پاریس " بود. این مؤسسه بود که دختری به نام "آنژ " را به شاه معرفی کرد. او با هواپیما به ایران آمد و مورد استقبال یکی از کارمندان وزارت خارجه قرار گرفت و در هتل هیلتون در یک سوئیت ساکن شد. سه روز آداب حضور نزد شاه را به وی آموختند، "وقتی شاه آنژ را دید، به قدری از او خوشش آمد که او را در تهران نگه داشتند ". اما او از زندگی در تهران خوشش نیامد، بعد از شش ماه هنگامی که قصد بازگشت را نمود به او اخطار کردند که "تو نمی‌توانی از اینجا بروی، اعلیحضرت از تو خوشش می‌آید ". ولی سرانجام او موفق شد ایران را ترک گوید.(98)
مراوده شاه و دربار با این مؤسسه ادامه داشت، این مؤسسه "برای شاه و مقامات دربار صدها دختر به تهران می‌آورد، همه‌ی این‌ها عادی می‌نمود و بخشی از سبک زندگی پهلوی‌ها به شمار می‌رفت ". ولی ناگهان در ایران یک خبر عشقی از شاه منتشر شد و سپس کاخ شاه را نیز متشنج کرد. "در اوائل سالهای 1970 (1350) در دربار و بازار زمزمه‌هایی رواج یافت حاکی از اینکه شاه عاشق شده است. آن هم نه عاشق یک دختر اروپایی، بلکه یک دختر نوزده ساله ایرانی با موهایی که به رنگ طلا بود. می‌گفتند نامش گیلدا است. "(99)
داستان گیلدا پرحادثه‌ترین داستانهای هزار و یک شب دربار پهلوی بود. شاه بی‌مهابا او را به کاخ آورد و رسماً جزء دربار شد. فرح از گستاخی شاه سخت به تنگ آمد و دعوا و درگیری را آغاز کرد. گیلدا دختر سرلشکر آزاد یکی از افسران نیروی هوایی اصفهان بود، در سفری که شاه به اصفهان رفت سخت شیفته او شد و او را با خود به تهران آورد. مادر محمدرضا، داستان گیلدا را چنین تعریف می‌کند: در سال 1351 سرلشکر آزاد برای اینکه "خودش را به محمدرضا نزدیک کند "، از دخترش استفاده کرد، او را هنگام سفر محمدرضا به اصفهان با خود آورد و در هواپیما کنار محمدرضا نشاند و محمدرضا را خام خودش کرد. محمدرضا چنان شیفته او شد که "نمی‌توانست در برابر خواهشهای او نه بگوید "، شاه نام او را به خاطر موهای طلاییش، طلا گذاشت. کم کم حس رقابت فرح برانگیخته شد و بحث طلاق پیش کشیده شد. ملکه مادر از این که فرح نسبت به این دختر حساسیت نشان می‌داد، تعجب می‌کند و می‌گوید: "فرح خودش را روشنفکر می‌دانست. محمدرضا در مجالس با زنهای این و آن و دخترهای این و آن می‌رقصید و آنها را در آغوش می‌گرفت و می‌بوسید و فرح می‌دانست که محمدرضا ... علاوه بر او با زنان دیگری هم رفت و آمد دارد، اما او نسبت به این دختر فوق‌العاده حساس شده بود. "
ملکه مادر علت حساسیت بیش از حد فرح را این می‌داند که "این دختر فوق‌العاده قشنگ بود ". خصوصاً این که محمدرضا به زیبایی ذاتی این دختر اکتفا نکرده بود و او را نزد پروفسور تسه فرانسوی، دکتر خانوادگی دربار در امور زیبایی فرستاده بود و با چند عمل جراحی "خیلی دیدنی شده بود. "(100) سرانجام فرح بی‌تاب شد و وقتی "در سعدآباد چشمش به طلا افتاد. جلو رفت و کشیده محکمی به گوش طلا زد. "(101)
مادر فرح، فریده دیبا در بزرگواری و گذشت دخترش فرح می‌نویسد:
بی‌تفاوتی فرح نسبت به کام‌جوییهای محمدرضا باعث شد که شاه جسارت را از حد بگذراند و دست دختر یکی از افسران نیروهای هوایی را بگیرد و به عنوان معشوقه خود به کاخ بیاورد ... محمدرضا در داخل کاخ جایگاهی را به او اختصاص داده بود. فرح با آنکه می‌کوشید نسبت به این مسائل بی‌تفاوت باشد، اما یک بار کشیده‌ای محکم به گوش این دختر زد.(102)
بلند‌پروازیهای خانواده گیلدا حتی حساسیت شاه را هم برانگیخت. به گزارش علم، یک روز صبح "شاه خیلی بدخلق بود. " شاه علت بدخلقی خود را مصاحبه خانواده گیلدا با یک روزنامه ترک دانست که گفته‌اند: "با این که شایعات ازدواج [دخترشان با شاه] بی‌اساس است، اما بدون شک دخترشان معشوقه شاه است. "(103)
اختلافات شاه و شهبانو، شاه را به این نتیجه رساند که فرح را طلاق بدهد. ملکه مادر با او وارد بحث شد، ولی شاه اعلام کرد: "چه عیب دارد؟ او را طلاق می‌گویم. طلاق در میان مردم ایران یک امر مقبول است و خیلی مردها زنشان را طلاق می‌گویند "؛ (104) اما ملکه مادر طلاق را به صلاح ندانست و با پادرمیانی وی شاه و ملکه "توافق کردند که به خاطر مصالح مملکت از هم طلاق نگیرند؛ ولی من‌بعد با هم کاری نداشته باشند و فقط دوست باشند و سپس، محمدرضا با این تصمیم آزادی خودش را به دست آورد و فرح هم کار خودش را می‌کرد. "(105)
سرانجام گیلدا نیز دل شاه را زد و تصمیم گرفت او را به تیمسار خاتم فرمانده نیروهای هوایی واگذار نماید.(106) شاه عاشق‌پیشه‌ای بود که هر لحظه دل به دامن کسی می‌بست و بیت‌المال را بی‌هیچ دغدغه‌ای هزینه‌ی وصلش می‌کرد. شاه مدتی عاشق "سوفیا لورن "، ستاره معروف سینمای ایتالیایی شده بود و دستور داده بود تا فرح گونه‌های خود را به شکل او جراحی کند. شاه برای رسیدن به وصال سوفیا لورن او و همسرش را به ایران فراخواند، ولی تنها همسرش، کارلو پونتی به ایران آمد و در ضیافت کاخ شاه شرکت کرد.(107)
علی شهبازی یکی از نیروهای گارد شاهنشاهی و سرتیم محافظ شاه، کسی که تا پایان عمر، در خارج از کشور، مغرب، پاناما، آمریکا و مصر او را ترک نکرد، در خاطرات خود، پرده از شبکه‌ای برمی‌دارد که برای فساد و زن‌بازگی شاه فعالیت می‌کردند. او معتقد است از وقتی که علم وزیر شد، در وزارت دربار "تشکیلاتی ویژه برای سرگرمی شاه درست کرده بود که اعضای آن سازمان عبارت بودند از خود علم، افسانه رام، سیروس پرتوی، امیر متقی، ابوالفتح آتابای، کامبیز آتابای، هرمز قریب، سلیمانی، سرهنگ جهان‌بینی، عباس حاج‌فرجی، حسین حاج‌فرجی، ابوالفتح محوی، خانم آراسته و سرهنگ اویسی، تعدادی خارجی هم با آنها همکاری داشتند. این تشکیلات یک بودجه سرسام‌آور داشت. " او در مورد وظیفه این تشکیلات می‌گوید: "کارشان این بود که خانم‌های شوهردار و دختران بخت برگشته و یا همسران و دختران کسانی را که می‌خواستند مقامی بگیرند، برای شاه بیاورند. "
وی که همیشه همراه شاه بوده است در مورد محلهای فساد شاه می‌نویسد:
این برنامه گاهی در کاخ شهوند انجام می‌شد که مسئول آن ابوالفتح آتابای بود ... هر وقت حسین دانشور برای شاه خانم می‌آورد در منزل اردشیر زاهدی برنامه انجام می‌شد، موقعی که امیر متقی از دانشگاه شیراز خانم می‌فرستاد در منزل علم ملاقات صورت می‌گرفت ... تابستان که شاه به نوشهر می‌رفت برنامه دست امیر قاسمی بود که از دختران ساواک به کاخ رامسر می‌آورد ... ابتدا کامبیز آتابای یک نفر را به کاخ شهوند می‌آورد و کار که تمام می‌شد، جهان‌بینی به عرض می‌رساند: قربان آقای سلیمانی با مهمان در منزل آقای ابوالفتح محوی منتظر است ... دو ساعت بعد جهان‌بینی جلوی در ورودی به عرض می‌رساند: قربان حسین دانشور با مهمان در حصارک منتظر تشریف‌فرمایی شما هستند ...
آقای شهبازی می‌نویسد فساد شاه در این اواخر به حدی رسیده بود که "شاه حتی وقتی که به زیارت امام رضا(ع) می‌رفت قبلاً علم منشی‌اش که افسانه رام بود را با یکی دو خانم از تهران به آنجا می‌فرستاد. "
با اینهمه، شهبازی در دفاع از شاه می‌گوید: "خلاصه علم برای شاه برنامه‌ای درست کرده بود که شاه تا شانه‌هایش در لجن فرو رفته بود و راه برگشت هم نداشت. " او در مورد افراط علم می‌نویسد که "گاهی اتفاق می‌افتاد که علم شاه را در یک روز با سه تا چهار زن روبه‌رو می‌کرد. "(108)
محافظ شاه داستانی را از عیاشی شاه و علم در جزیره کیش نقل می‌کند، که نشانگر اوج بی‌مبالاتی آنهاست. او می‌نویسد:
با یک فروند هواپیما در معیت شاه و علم به جزیره کیش رفتیم. علم در فرودگاه گفت حفاظت لازم نیست، شاه را برداشت و برد. افسر نیروی هوایی مسئول حفاظت در کیش به شدت از جان شاه می‌ترسید و خودخوری می‌کرد، چند لحظه بعد با عصبانیت آمد و گفت شاه با سه خانم لخت کنار ساحل قدم می‌زنند. "هر چهار نفر لخت هستند و کارهایی انجام می‌دهند که واقعاً من ناراحت شدم "
شهبازی در توجیه آن افسر گفت: "شاه هم آدم است، تفریح می‌خواهد! " افسر با ناراحتی جواب داد: "این تفریح نیست. "(109)
علم در جای جای خاطرات خود به عیاشیهای شاه و خود اشاره می‌کند. او نشان می‌دهد که حتی از آوردن دختران ساده به کاخ نیز خودداری نمی‌کردند. علم دختری را برای شاه به کاخ آورد که خودش می‌گوید: "دخترک یا خل وضع است یا درست حسابی مایه دردسر است. " او در مورد سادگی این دختر به شاه می‌گوید: "آن قدر ساده است که علناً مرا به جای شاه گرفت، تعظیم غرایی کرد و بعد هم خودش را انداخت توی بغل من ... نمی‌دانستم با چه زبانی به او بگویم که من شاه نیستم. "(110)
علم در جای دیگر از خاطراتش داستانی را نقل می‌کند که اوایل سال 55 دوست دختر سوئدی شاه در اثر خوردن چغاله بادام دل درد گرفته بود و اشتباهاً دکتر را برای دوست دختر فرانسوی علم برده‌اند.(111)
شاه نه تنها در ایران بی‌مهابا و بی‌اعتنا با ارزشهای ملت ایران دست به فساد می‌زد، بلکه بی هیچ توجهی به شأن یک پادشاه در خارج از کشور نیز از هیچ تظاهری به فساد کوتاهی نمی‌کرد.
شاه در یکی از سفرهای خود به ونیز از فرماندار شهر تقاضای زن می‌کند. فرماندار پاسخ می‌دهد: "این کار مربوط به رئیس پلیس است. " وقتی این داستان به آندره ئوتی نخست‌وزیر ایتالیا رسید از بی‌شخصیتی شاه تعجب کرد .گفت: "این تقاضا را عاری از نشانه‌ی نجیب‌زادگی " می‌دانم.(112)
مسئله زن‌بارگی شاه را در خارج از کشور همه‌ی طرفداران شاه روایت کرده‌اند. علی شهبازی محافظ شاه می‌نویسد علم برای عیاشی شاه در خارج از کشور نیز تشکیلاتی درست کرده بود و "عده‌ای مأموریت داشتند که در خارج از کشور هنگام مسافرت برای او قبلاً همه چیز را آماده کنند؛ البته اکثراً در مسافرتها اردشیر زاهدی و حسین دانشور و سرهنگ جهان‌بینی و مصطفی نامدار سفیر شاه در اطریش عهده‌دار آوردن خانم های متعددی بودند. از همه فعال‌تر محمود خوانساری بود که دختران دانشجوی ایرانی را می‌آورد. "(113)
پرویز راجی سفیر شاهنشاه در انگلیس داستان خلوت کردن شاه و خانم "مورین " در تالار پذیرایی سفارت ایران در انگلیس را آورده است.(114) شاه دیوانه عیاشی بود، او نه مانند یک پادشاه با وقار، بلکه مانند یک لات هرزه به دوره‌گردی در خارج از کشور می‌پرداخت. فریدون هویدا سفیر شاه در سازمان ملل که در یکی از مسافرتهایش به همراه شاه در پاریس بوده، می‌نویسد:
«شاه یکی دو روز عصرها که وقت آزاد داشت به چند کاباره شبانه سر زد و مدتی را در مصاحبت دختران معرفی شده از سوی دوستان خود گذراند که به آنها هدایایی گرانقیمت نیز داد. چند ماه بعد در یک مجلس میهمانی به یکی از همان دخترهایی که مدتی را با شاه سرکرده بود برخوردم و او با افتخار فراوان انگشتر الماسی را که از شاه هدیه گرفته بود به من نشان داد.»(115)
عیاشهای شاه در سن موریس سوئیس، پایتخت زمستانی شاه داستان دیگری است که خود نیاز به کتابی جداگانه دارد. خانم مینو صمیمی کارمند سفارت ایران در سوئیس در خاطرات خود پرده از فساد شاه برمی‌دارد و می‌نویسد: "شاه در مسافرتش به سوئیس از همان فرودگاه از فرح جدا می‌شد و به دنبال عیاشی خود می‌رفت. در یکی از این مسافرتها شاه "از فرودگاه مستقیماً عازم محل اقامت یکی از ستارگان معروف شد و تمام ساعات بعدازظهر را در جوار او گذراند. "
وی این ستاره سینما را "بریژیت باردو " می‌داند. وی معتقد است، فرح نیز از مقصد شاه اگاه بود. سفیر ایران در سوئیس چون تازه کار بوده است، اطاق دو نفره‌ای را برای شاه و ملکه تدارک دیده بود، اما شاه به وی متذکر می‌شود که شاه و ملکه در یک اطاق نمی‌خوابند. این موضوع برای خانم صمیمی معما شده بود تا سرانجام "عیاشی‌های شاه " و "زن‌بارگی " وی به او فهماند که "چرا شاه پیوسته اصرار داشت در اتاق خوابی جدا از همسرش به سر برد. "(116)
عیاشهای شاه در یک محیط سربسته انجام نمی‌شد؛ به همین جهت در بین مردم ایران زبان به زبان می‌چرخید و نفرت در دلها ایجاد می‌کرد. روزنامه‌های اروپایی با همه حمایتی که از شاه به عمل می‌آوردند، عیاشیهای شاه را نادیده نمی‌گرفتند و "مطالب متعددی اغلب در مطبوعات اروپایی راجع به عیاشیهای شاه منتشر می‌شد که خود مؤیدی بود بر زن‌بارگی شاه. "(117) یکی از نویسندگان فرانسوی به نام "ژرا دو ویلیه " در کتاب خود فصل بلندی را به شرح ماجراهای عشقی شاه اختصاص داده است. وی از معشوقه‌هایی به نام "دخی " و دختر زیبایی از خانواده‌ای اشرافی به نام«منیژه» و دختری 19 ساله و تحصیل‌کرده در انگلیس به نام صفیه،دختر 18 ساله‌ای به نام لیلی فلاح و هنر پیشه آلمانی به نام «الگار اندرسن» و «ماریا گابرلا» دختر پادشاه برکنار شده ایتالیا نام می‌برد. (118) شاه تا مرز ازدواج با گابریلا هم رسید، ولی به دلیل مسیحی بودن وی با مخالفت آیت‌الله بروجردی رو به رو شد.
شاه چنان بی دغدغه از مشکلات مردم و سقوط خود به عیاشی مشغول بود که حتی در آخرین ماههای حکومتش دست از فساد جنسی برنمی‌داشت. در سال 1356، سپیده زن دولو قاجار که عضوی از شبکه فساد شاه بود، دختری زیبا روی 16 ساله فرانسوی به نام ماری لبی را شکار و به دربار نزد شاه می‌فرستد. او در نزدیکی های پیروزی انقلاب اسلامی ایران را ترک و به فرانسه باز می‌گردد. وی خاطرات خود را به شکل رمانتیک به نام "عشق من شاه ایران " منتشر کرده است.(119)
شاه در این اواخر چنان در هرزگی فرو رفته بود که حتی اگر چشمش به عکس زیبا رویی می‌افتاد، عنان از دست می‌داد. کارت تبریکی را شاهزاده موناکو همراه با عکس دخترش برای شاه فرستاد، شاه تا چشمش به عکس افتاد گفت: "عجب دختر خوشگلی دارند ای کاش می‌توانستیم دعوتش کنیم بیاید تهران. "(120)
شاه حتی تا آخرین لحظات عمرش دست از هرزگی برنداشت. به گزارش احمد علی انصاری دوست وفادار و همراه شاه " تا زمانی که حالش به وخامت گرائید هنوز همان روحیه‌ی زن بازی را حفظ کرده بود. "(121)

*فرح:

فرح نیز در یک خانواده بی بند و بار تربیت شده بود. پدرش یک استوار ارتش بود که به علت سرطان درگذشت و به زودی با مادرش راهی تهران شد. دایی فرح، محمد علی قطبی، سرپرستی هر دو را به عهده گرفت. در این خانواده هیچیک از امور شرعی مراعات نمی‌شد. فرح در تهران در مدرسه ژاندارک تحت نظر راهبه‌های فرانسوی، دبستان و دبیرستان را طی کرد. به گفته مادر فرح، فرح با پسر دایی‌اش رضا قطبی " در زیر یک سقف زندگی می‌کردند. "
محمد علی قطبی تصمیم گرفت فرزندش رضا را برای تحصیل به فرانسه بفرستد. فرح که اینک یک دختر 18 ساله شده بود " اصرار ورزید او را هم همراه با رضا به فرانسه " بفرستند و سرانجام دو جوان با یکدیگر برای تحصیل به فرانسه رفتند.(122)
فرح در فرانسه سه دوست جدید به نام " لیلی امیر ارجمند " و " کریم پاشا بهادری " و " فریدون جوادی " برای خود یافت. لیلی امیر ارجمند بعده ها در کاخ پهلوی به جرگه دوستان دربار، و سپس همه کاره فرح در کانون پرورش کودکان در آمد. لیلی امیرارجمند از مبتذل‌ترین زنانی بود که مظهر فساد دربار بود. ملکه مادر در توصیف خانم امیر ارجمند می‌گوید: " این خانم یک زن بی بند و بار و آزاد از هر نوع قید و بند بود... گاهی اوقات ده، پانزده، بیست زن از کارکنان دربار و ندیمه ها و خدمه و دوستانش را لخت،لخت مادرزاد می‌کرد و در استخر کاخ بدون هیچ پوششی شنا می‌کردند. "(123)
یک مرتبه آقای صاحب اختیار سرپرست خدمه‌های کاخ در مورد این عمل به لیلی اعتراض کرد و گفت: " این کار در جلوی کارگران کاخ خوب نیست. لیلی گفت: " بگذار نگاه کنند برای سوی چشمشان خوب است. "(124)
لیلی امیر ارجمند می‌گفت: " اگر آدم‌ها در حضور هم معاشقه، مغازله و زناشویی کنند، لذتش دو چندان می‌شود و خودش همیشه مجالس چند نفره راه می‌انداخت و گاهی که مرد کم می‌آوردند از همین خدمه دربار صدا می‌کردند و می‌بردند به داخل محفل خودشان. "(125) شوهر لیلی امیر ارجمند حسین علی امیر ارجمند از او بی غیرت‌تر بود، "هر وقت مردی زنش را می‌بوسید او مؤدبانه تشکر می‌کرد. "(126)
مادر فرح نیز از فساد این دوست شبانه‌روزی فرح تعجب می‌کند و می‌نویسد: " البته من از بی پروایی جنسی لیلی ناراضی بودم، به ویژه در مسافرت‌های نوشهر و کیش عادت داشت بدون هیچ پوششی وارد دریا شود و برایش اهمیتی نداشت که ده‌ها نفر نگهبان و گاردی ها دارند او را تماشا می‌کنند. "(127)
خوشبختانه خانم امیر ارجمند در همان دوران تحصیل در فرانسه "تغییر دین داده و به کاتولیک گرویده بود. "(128) لیلی امیر ارجمند با این همه فساد شب و روز در کنار فرح بود، هرگاه در تهران بودند، در کاخ بود و هرگاه مسافرت می‌رفتند ملتزم رکاب بود. امیر ارجمند چنان به فرح علاقه نشان می‌داد که "سعی می‌کرد در طرز لباش پوشیدن و آرایش شبیه فرح باشد. "(129) و فرح نیز سعی می کرد در بی بندو باری شبیه امیر ارجمند باشد. به گفته محافظ شاه " این خانم از دوستان ملکه فرح دیبا بود، خیلی از کارهای آنها مثل هم بود. مثلاً در وقاحت و بی شرمی کاملاً شبیه هم بودند. از این که جلوی مردم لخت قدم بزنند لذت می‌بردند. البته گاهی فرح در اثر فشار مادرش کمی رعایت می‌کرد. "(130)
البته یک لیلی دیگری نیز به نام "لیلی دفتری " دختر سرتیپ دفتری که در وقاحت دست کمی از امیر ارجمند نداشت، جزء حلقه دوستان فرح بود. این دو نفر نیز "وقتی که در نوشهر همراه فرح بودند با وضع قبیهی روی ماسه‌ها می‌خوابیدند و در مقابل سربازان گارد حرکات شنیعی می‌کردند. خود فرح هم دست کمی از آنها نداشت و حتی به یک عکاس اجازه داده بودند که ... "(131)
یکی دیگر از دوستان پاریسی فرح "کریم پاشا بهادری " بود. آنها "از اوایل ورود به پاریس با هم آشنا شدند و بیشتر اوقات خود را با هم سپری می‌کردند . کریم از فرح خواستگاری کرد و با این که رضا قطبی پسر دایی فرح مخالفت کرد ، این خواستگاری مورد موافقت قرار گرفت و بدون اجازه خانواده "در یک جشن کوچک با حضور دوستان و تنی چند از دانشجویان ایرانی مقیم پاریس رسماً نامزدی خود را اعلام کردند. "(132)
به محض خواستگاری شاه، فرح نسبت به این نامزدی بی وفایی کرد و او را در خماری گذاشت. ولی بی وفایی فرح طولی نکشید " هنگامی که ملکه ایران شد، این دوست قدیمی را به کاخ آورد و محفل انس سابق را با سایر دوستان راه‌اندازی کرد. به گفته ملکه مادر " این دختر(فرح) آن قدر وقیح بود که کریم پاشا بهادری را آورده بود کنار دست محمدرضا به عنوان رئیس دفتر ملکه. "
معروف‌ترین فساد جنسی فرح کشف رابطه او با فریدون جوادی بود. " فریدون جوادی از قدیمی‌ترین دوستان ایام تحصیل فرح در پاریس و در واقع اولین دوست او در فرانسه بود. "(133) به دنبال فرح، جوادی نیز به دربار راه یافت. جوادی دوست سفر و حضر فرح بود. در مسافرتی که فرح و دوستانش به خجیر در منطقه جاجرود رفته بودند، فرح با جوادی مشغول معاشقه بودند که یکی از سربازان گارد آنها را مشاهده می‌کند. سرباز چون جرات اعتراض به فرح را نداشته(134) به فریدون جوادی اعتراض می‌کند. این سرباز از لرهای خرم‌آباد بود و چون متعصب بود نزد فرمانده‌اش سرهنگ بیگلری می‌آید و می‌گوید: " ما خیال می‌کردیم از یک زن عفیفه نگهبانی می‌کنیم و نمی‌دانستیم که این طور مسایلی هم در میان است. " سرانجام سرباز را با تهدید و تحبیب و خریدن یک باب مغازه مرخص می‌کنند.(135)
رابطه فرح و جوادی در یک دربار فاسد امر غیر منظره‌ای جلوه نمی‌کرد و تنها در موقع بروز رقابت‌ها و حسادت‌ها تجلی می‌کرد. فرح نه تنها از فاش شدن این ماجرا واهمه‌ای نداشت بلکه دستور داد تا اتاق یکی از ماموران گارد را در اختیار جوادی قرار دهند تا نزدیک او باشد.(136) ملکه مادر در این رابطه معتقد است فرح، عمدا و عالماً کاری می‌کرد که به محمدرضا لطمه بخورد. " ملکه مادر در عکس العمل به این ماجرای عشقی می‌نویسد: " خوب چه کار می‌توانستم بکنم؟ اگر می‌خواستم به محمدرضا بگویم درست نبود و پسرم ناراحت می‌شد. این بود که خودم فرح را خواستم و به او نهیب زدم که زنیکه گدا زاده خجالت نمی‌کشی این قبیل کارها را در جلوی چشم کارکنان دربار انجام می‌دهی ؟ "
البته ملکه پهلوی در مورد غیرت محمدرضا گزافه گویی می‌کند. چطور ممکن است شاهی که خود مظهر فساد است و خواهر و مادرش در پیش چشمش به هرزگی می‌پرداختند از رابطه همسرش ناراحت شود؟ شاید پاسخ فرح به ملکه پهلوی تاییدی بر استنباط ما باشد. " فرح گفت: درست گفته‌اند شاه می‌بخشد، شیخ علی خان نمی‌بخشد! خود محمدرضا مرا آزاد گذاشته، آن وقت به تو حساب پس بدهم؟ من آزاد هستم و اختیار پایین تنه‌ام را دارم! "(137)
اختیار پایین تنه ظاهراً از اعتقادات راسخ فرح بوده است. یک بار دیگر که فرح به خاطر خوابیدن با فریدون جوادی در یک اتاق در بیمارستان قاهره مورد اعتراض احمد علی انصاری قرار می‌گیرد، همین پاسخ را می‌دهد که همه اختیار پایین تنه خودشان را دارند. "(138)
فرح گاهی اوقات رعایت شان جایگاه ملکه را نمی‌کرد و با هر بی سر و پایی طرح مراوده می‌ریخت. از جمله با مربی سوئیسی اسکی‌اش که یک نجار بود در حال معاشقه دیده شد.(139)
رفتار جلف فرح در کاخ یک مرتبه شاه را نیز به خشم آورد. او در پاسخ به فرح که از شاه می‌خواست استراحت بیشتری بکند با لحنی " پرخاش کنان گفت: تنها یک راه برای استراحت کردن من وجود دارد و آن هم این است که از دعوت کردن این بچه خوشگل‌ها که دور و برتان ول می‌گردند دست بردارید. وقتی این جور آدم‌ها دور و برم را گرفته‌اند چطور انتظار دارید استراحت کنم؟ "(140)
درباریان شاه چنان در فساد غوطه ور بودند که گاه دست به اعمالی جنون‌آمیز می‌زدند. با توجه به فرهنگ مذهبی مردم ایران در آغوش مردی رفتن و با هم رقصیدن چقدر می‌توانست به حیثیت یک خانواده لطمه بزند. حتی فریده دیبا از این که در یک میهمانی کاخ سفید مردان، زنان یکدیگر را در حضور هم می‌بوسند و خیلی صمیمانه با زنان یکدیگر در حضور هم می‌رقصند "، سخت تعجب می‌کند ولی هنوز با شگفتی به یاد می‌آورد که " کندی هم چند دور با فرح رقصید و محمدرضا هم در حالی که دستهایش را دور کمر ژاکلین حلقه کرده بود با او رقصید. "(141) چند سال بعد در آستانه انقلاب همین موضوع تکرار شد. فرح با کارتر در شب ژانویه(11 دیماه 1356) در کاخ نیاوران رقصید و همین مسئله یکی از شعارهای مردم ایران در تظاهرات روزانه آنها گردید.

*اشرف:

اشرف در فساد جنسی گوی سبقت را از تمام درباریان ربوده بود. اشرف بسیار بی‌پرده به بی‌مبالاتی خود اعتراف می‌کند و از مهدی بوشهری به این علت که "در پاریس این فرصت را به او داد که جوان و شاد و بی‌بند و بار باشد "، اظهار رضایت می‌کند.(142)
معروف بود که اشرف از همان دوران قبل از ازدواج با "علی شاه مهتر و مربی اسب‌های سلطنتی " مراوده برقرار کرد. رضا شاه به موضوع پی برد و "علی شاه جوان را در زیر ضربات سهمگین شلاق سیاه کرد. "(143) بعد از آن اشرف به دستور پدرش با علی قوام ازدواج کرد، ولی این ازدواج دوام نیاورد و از او جدا شد. اشرف در مصر با یک راننده‌ی تاکسی به نام احمد شفیق آشنا شد و عاشق او شد و سپس با وی ازدواج کرد و از او صاحب یک دختر و یک پسر به نام شهریار و آزاده شد. اشرف هنوز در عقد رسمی شفیق بود که در پاریس عاشق مهدی بوشهری شد و با مهدی بوشهری از پاریس به ایران آمدند. اشرف این بازگشت را چنین یاد می‌کند:
تهران با پاریس بسیار تفاوت داشت ما مجبور بودیم خیلی محتاطانه رفتار کنیم و فقط در میهمانیهای بزرگ و اجتماعات خانوادگی که شوهرم حضور نداشت یکدیگر را ملاقات کنیم و با هم درد دل کنیم.(144)
اشرف بعد از مدتی از شفیق طلاق گرفت و با مهدی بوشهری ازدواج کرد. این ازدواج هم بیش از یک سال به طول نینجامید. از هم متارکه کردند و بوشهری برای ادامه‌ی زندگی به پاریس رفت. اشرف گرچه اسماً در عقد رسمی بوشهری باقی ماند، ولی چون عاشق‌پبشه بود هر لحظه دل به دامن کسی می‌بست. به گفته‌ی ارتشبد فردوست "اگر قرار شود لیست مردانی که در دوران 37 ساله‌ی سلطنت محمدرضا با اشرف رابطه داشتند تهیه شود علی‌رغم دشواری و غیرممکن بودن کار، چون حتی خود او نیز ممکن است همه را به یاد نیاورد، مسلماً لیست طویلی خواهد شد. " وی معروف‌ترین مردانی را که اشرف دل به آنها بست چنین نام می‌برد: تقی امامی، ملک فاروق، دکتر غلامحسین جهانشاهی، وزیر بازرگانی کابینه علم؛ ذوالفقار علی بوتو، نخست‌وزیر پاکستان؛ و پرویز راجی رئیس دفتر هویدا.(145)
فساد جنسی اشرف از دید سازمانهای جاسوسی نیز قابل چشم‌پوشی نبود: "یکی از گزارشهای سیا در سال 1976 (1355) اعلام داشت که والاحضرت شهرتی افسانه‌ای در فساد مالی و به تور زدن مردان جوان دارد. "(146)
یکی از این مردان جوان که قربانی آتش عشق اشرف شد، جوانی ارمنی به نام "لئون پالانچیان " بود. اشرف که سخت شیفته‌ی او شده بود، "بخشی از زمینهای مزروعی خود در رامسر را به پالانچیان بخشید. "(147) پالانچیان هر چه به نان و نوای بیشتری از الطاف اشراف می‌رسید، خیره‌ سرتر می‌شد و از اشرفت دوری می‌کرد تا جایی که اشرف متوسل به نصیری، رئیس ساواک شد و وی را دستگیر کردند. اشرف دستور آزادی وی را صادر کرد، ولی باز هم پالانچیان به اشرف جواب منفی داد، اشرف عصبانی شد و انتقامی سخت از او ستاند. وی دستور داد در نوشهر هواپیمای کوچک اختصاصی او را دستکاری کردند. پالانچیان پس از برخواستن به قعر دریا فرو رفت.(148)
غلامحسین بیگدلی یکی از افسران بازنشسته‌ی ارتشی که در دهه‌ی بیست محافظ اشرف بود، می‌گوید: اشرف "با اینکه زن احمد شفیق مصری بود ... هر کس که گیرش می‌آمد مورد استفاده‌ی شهوانی قرار می‌داد، زن ناپاکی بود، انصافاً زن ناپاکی بود. " او می‌گوید وقتی از دانشکده‌ی افسری فارغ‌التحصیل شدم محافظ اشرف شدم "در آنجا اخلاق و کثافت‌کاریهای او را دیدم، به او خیلی بدبین شدم که این چه مملکتی است که ما کسانی را که نعوذبالله مثل خدا می‌دانستیم، پرستش می‌کردیم، چه فرمان شاه و چه فرمان یزدان (می‌گفتیم) شاه این است؟ خواهرش این است؟ بسیار زن فاسدی بود. یک نوع مرض جنسی داشت، با یک مرد، دو مرد کفایت نمی‌کرد ... "(149)

*علم:

بی‌شک علم، بعد از شاه فاسدترین عنصر دربار بود. وی بعد از این که به عنوان وزیر دربار منسوب شد (1342-1356) در توسعه‌ی فساد دربار نقش مهمی ایفا کرد. خاطرات علم سرتاسر از فساد جنسی خود و شاه خبر می‌دهد. همه‌ی نزدیکان دربار بر دلالی علم شهادت داده‌اند تا جایی که بسیاری از آنها فساد شاه را به گردن علم گذاشته‌اند. ملکه‌ی مادر در خاطرات خود می‌نویسد:«خدا لعنت کند اسدالله علم را که بساط شیطنت برای محمدرضا درست می‌کرد و باعث تحلیل رفتن قوه‌ی پسرم می‌شد.»فریده‌ی دیبا مادر زن محمدرضا خیلی مؤدبانه می‌گوید: «علم از مشاوران جنسی محمدرضا بود.»(150)
علم نیز در خاطراتش به اطلاع فریده‌ی دیبا اشاره می‌کند و داستانی را نقل می‌کند که فریده از آن مطلع می‌شود، ولی علم به وی اخطار می‌کند اگر می‌خواهد زندگی دخترش به خطر نیفتد، صدایش را درنیاورد.(151) فردوست دوست نزدیک شاه هم تأیید می‌کند که "علم محرم محمدرضا بود و سالها به عنوان وزیر دربار کنترل کامل محمدرضا را به دست داشت. او هرگاه محمدرضا می‌خواست برای او از خارج و یا داخل زن پیدا می‌کرد و با هزینه‌های گزاف ترتیب مجالس هم‌خوابگی محمدرضا را می‌داد. "(152) به همین جهت، کسانی چون علی شهبازی در خاطرات خود سعی دارند فساد شاه را عادی جلوه بدهند و همه‌ی گناهانش را به گردن علم و تشکیلات فسادی که برای شاه درست کرده بود بیندازند.(153)
علم حتی برای شاه خانه‌ای را در بیرون از کاخ تهیه کرده بود و شاه را برای فساد به آنجا می‌برد. یک روز مادر زن شاه به طور اتفاقی آنها را هنگام بیرون آمدن از خانه دید.(154) ظاهراً همین موضوع بود که علم به فریده اخطار کرد زندگی دخترش را به خطر نیندازد.
علم در جای جای خاطراتش سخن از ملاقات با معشوقه‌هایش می‌راند.(155) با اینکه با دهها فاسقه ارتباط داشت، چشمش همیشه به دنبال نوامیس مردم بود. تا چشمش به یک زن ریبا می‌افتاد عنان از دست می‌داد. شبی سفارت دانمارک او را به یک میهمانی دعوت کرد. او "زیبارویی را که ظاهراً دوست سفیر بود " مشاهده کرد، بی‌اعتنا به میزبان و میهمانان تا ساعت 1 نیمه‌شب با او مشغول صحبت شد. بیچاره میهمانان به او احترام گذاشتند و آنقدر نشسته بودند تا صحبتش تمام شود و بعد با او خداحافظی کنند.(156) علم چنان به بیماری جنسی مبتلا شده بود که حتی در مناسبات بین‌المللی آن را دخالت می‌داد. رئیس جمهور فیلیپین از شاه درخواست نفت داشت، همسرش را به ملاقات شاه فرستاد، شاه موضوع را با علم درمیان گذاشت، علم پاسخ داد: "خانم مارکوس بسیار زیباست و بنابراین تقاضایش درخور توجه است. شاه پاسخ داد بله، ولی دارد پیر می‌شود. "(157)
او همیشه همسرش را به چشم یک مزاحم می‌دید به این جهت سعی می‌کرد در مسافرتها بدون او سفر کند و به جای آن با یکی از معشوقه‌هایش به مسافرت برود.(158) در سفری که با خانواده‌اش به شمال رفت، آن سفر را نوعی محرومیت تلقی می‌کرد و به شاه گفت: از اینکه در کنار دریا "دختران زیبا احاطه‌ام کرده بودند، ولی با حضور همسر و دخترانم کاری نمی‌توانستم بکنم " احساس محرومیت می‌کردم.(159) جالب این است که بدانیم علم در آن زمان پنجاه سالگی را پشت سر گذاشته بود.
نکته‌ای که بیش از هر چیز تأسف‌بار است این است که علم دربار شاهنشاهی ایران را به صورت فاحشه‌خانه‌ای بین‌المللی درآورده بود. هرگاه سران فاسد رژیم‌های دیگر هوس عیاشی می‌کردند به دربار ایران می‌آمدند. سلطان قابوس برای عیاشی به ایران آمد. شاه برای ضیافت رسمی وی برنامه‌ریزی می‌کرد، علم به او تذکر داد: "او بدون همسرش یه اینجا آمده فقط به این منظور که کمی به خودش برسد. " بعد از دو روز شاه از احوال سلطان پرسید. علم گزارش داد: "هر دو شب با تعداد چهار تا پنج خانم بیرون اقامتگاه ملاقات کرده بود. نمی‌توانم شهادت دهم بعداً چه اتفاقی افتاده بود، اما به هر صورت سلطان راضی به نظر می‌رسید. "(160)

ادامه دارد

*پی نوشت:

1.لوروریه، ژانلوروریه، ژان؛ و، فاروقی، احمد؛ ایران برضد شاه؛ ترجمه مهدی نراقی، انتشارات امیرکبیر، تهران 1358،ص 103.
2.فرهنگ شعارهای انقلاب اسلامی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران 1379، ص 401.
3.همان، ص 386
4. همان، ص 147.
5. همان، ص 237.
6. همان، ص 317.
7. همان، ص 31.
8. همان، ص 72.
9. همان، ص 87.
10. همان، ص 327.
11. همان، ص 365.
12. همان، ص 399.
13. همان، ص 72.
14 همان، ص 73.
15. همان، ص 78.
16. همان، ص 378، همیشه شراب می‌خوردند آنهایی که بر مسند نشسته‌اند.
17. همان، ص 397.
18. همان، ص 210.
19. همان، ص 201.
20. همان، ص 228.
21. همان، ص 406.
22. همان، ص 31.
23. همان، ص 31.
24. همان، ص 372.
25. همان.
26. همان، ص 375.
27. همان، ص 432.
28. همان، ص 229.
29. همان، ص 393.
30. همان، ص 209.
31. همان.
32. همان.
33.سوره‌ی اسرا، 16.
34.سوره‌ی بقره، 59.
35.گاهنامه‌ی پنجاه سال شاهنشاهی پهلوی، ج 3، کتابخانه پهلوی، ص 2855.
36.پهلوی،محمدرضا؛ به سوی تمدن بزرگ، کتابخانه پهلوی، تهران 2536 (1356)، ص 312.
37. همان، ص 13.
38.علم، امیراسدالله؛ گفت و گوهای من با شاه، خاطرات محرمانه امیراسدالله علم، طرح نو، تهران 1371، ص 570.
39.زوئیس، ماروین؛ شکست شاهان، ترجمه اسماعیل زند و بتول سعیدی، ص 125.
40.صمیمی، مینو؛ پشت پرده تخت طاووس، ترجمه‌ی دکتر حسین ابوترابیان، اطلاعات تهران 1370، ص 51.
41.علم، امیراسدالله؛ پیشین، ص 628.
42.زنان دربار به روایت اسناد ساواک، ج 1،(اشرف پهلوی) مرکز بررسی اسناد تاریخی، تهران1381، ص 230.
43.پهلوی‌ها، خاندان پهلوی به روایت اسناد، ج 3، به کوشش فرهاد رستمی، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر، تهران 1381، ص 117.
44. گاهنامه‌ی پنجاه سال شاهنشاهی پهلوی، ج 2، ص 1951.
45. راجی پرویز؛ خدمتگزار تخت طاووس، ترجمه‌ی ج.ا. مهران، اطلاعات تهران 1364،صص 110-111.
46.لدین، مایکل؛ و، لوئیس، ویلیام؛ کارتر وسقوط شاه، ترجمه‌ی ناصر ایرانی، تهران 1363، ص 24.
47.زاهدی، اردشیر؛ رازهای ناگفته (خاطرات اردشیر زاهدی)، با مقدمه و ویرایش محمود طلوعی، نشر علم، تهران 1381،صص 128و 137.
48.وارن، اولیویه؛ شیر و خورشید، ترجمه‌ی روح بخشیان، انتشارات امیرکبیر، تهران 1356،ص 186.
49.علم، امیراسدالله؛ پیشین، ج 2، ص 609.
50.دیبا، فریده؛ دخترم فرح، ترجمه‌ی الهه رئیس‌فیروز، به‌آفرین، تهران، ص 338.
51. همان، ص 392.
52.پهلوی، تاج‌الملوک؛ خاطرات ملکه پهلوی، انتشارات به‌آفرین، تهران 1380،ص 332.
53. همان، ص 392.
54.پهلوی، تاج‌الملوک؛ خاطرات ملکه پهلوی، انتشارات به‌آفرین، تهران 1380، ص 332.
55.شهبازی، علی؛ محافظ شاه (خاطرات علی شهبازی)، اهل قلم، تهران 1377، ص 234.
56.زاهدی، اردشیر؛ پیشین، صص 124-125.
57.علم، امیراسدالله؛ پیشین، ص 108.
58.پهلوی، محمدرضا؛ پاسخ به تاریخ، ص 391.
59.علم، امیراسدالله؛ ج2، ص 526.
60. همان، ص 657.
61.دیبا، فریده؛ ص 272.
62.تاج‌الملوک، پیشین، ص 387.
63. همان، ص 384.
64.صمیمی، مینو؛ پیشین، ص 57.
65.دیبا، فریده؛ پیشین، ص 272.
66.دیبا، فریده؛ پیشین، ص 311.
67.علم، امیراسدالله؛ پیشین، ج1، ص 119؛ و، راجی، پرویز؛ پیشین، ص 21.
68.علم، امیراسدالله؛ پیشین، ج 1، ص 222.
69.راجی، پرویز؛ پیشین، ص 351.
70.پهلوی‌ها (خاندان پهلوی به روایت اسناد)، ج3، به کوشش فرهاد رستمی، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1382، تهران، ص 465.
71.راجی، پرویز؛ پیشین، ص 21.
72.علم، امیراسدالله؛ پیشین، ج 1، ص 172
73.پهلوی، تاج‌الملوک؛ پیشین، ص 45.
74.دیبا، فریده؛ پیشین، ص 83.
75.لاینگ، مارگارت؛ مصاحبه با شاه، ترجمه اردشیر روشنگر، نشر البرز، تهران، 1371، ص 249.
76.اسفندیاری، ثریا؛ کاخ تنهایی، ترجمه نادعلی همدانی، ناشر مترجم، تهران، 1370، ص 193.
77.علم، امیراسدالله؛ پیشین،ج 1، ص 337.
78.دیبا، فریده؛ پیشین، ص 233.
79.پهلوی، تاج‌الملوک؛ پیشین، ص 364.
80.علم، امیراسدالله؛ پیشین، ج 2، ص 683.
81.دیبا، فریده؛ پیشین، ص 267.
82.فردوست، حسین؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی؛ خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست، ج 1، اطلاعات، 1370 تهران.
83.همان.
84.زوئیس، ماروین؛ همان، ص 119.
85.فردوست، حسین؛ پیشین، صص 197-194.
86.لاینگ، مارگارت؛ پیشین، ص 133.
87.زوئیس، ماروین؛ پیشین، ص 24.
88.فردوست، حسین؛ پیشین، ص 206.
89.این کتاب به نام "نا سیاهی ... در دام شاه، توسط مرکز ترجمه و نشر کتاب در سال 1376 منتشر شد. ضمناً مرکز اسناد انقلاب اسلامی نیز خاطرات وی را به صورتی تصویری ضبط کرده است. "
90.غفاری، پروین؛ ناسیاهی، ص 20.
91. همان، ص 66.
92. همان، ص 10.
93. همان، ص 62.
94.شوکراس، ویلیام؛ آخرین سفر شاه (سرنوشت یک متحد آمریکا)، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر البرز، 1371؛ تهران، ص 98.
95.پهلوی، تاج‌الملوک؛ پیشین، ص 364.
96.فردوست، حسین؛ پیشین، ص 209.
97. همان.
98. همان.
99.شوکراس، ویلیام؛ پیشین، ص 444.
100. همان، ص 112.
101.پهلوی، تاج‌الملوک؛ پیشین، صص 368-362.
102. همان، ص 367.
103.دیبا، فریده؛ پیشین، ص 154.
104.علم، امیراسدالله؛ پیشین، ص 505.
105.پهلوی، تاج‌الملوک؛ پیشین، ص 363.
106. همان، ص 364.
107.انصاری، احمدعلی؛ پیشین، ص 85؛ و، علم، امیراسدالله؛ پیشین، ص 494.
108.دیبا، فریده؛ پیشین، ص 98.
109.شهبازی، علی؛ پیشین، صص 85-80.
110. همان، ص 278.
111.علم، امیراسدالله؛ پیشین، صص 628-627.
112. همان، ص 768.
113.شوکراس، ویلیام؛ پیشین، ص 444.
114.شهبازی، علی؛ پیشین، ص 82.
115.راجی، پرویز؛ پیشین، ص 200.
116. هویدا، فریدون؛ سقوط شاه، ص 126.
117.صمیمی، مینو؛ پیشین، صص 79و 104و 109 و 110.
118.صمیمی، مینو؛ پیشین، 110.
119.طلوعی، محمود؛ پدر و پسر، نشر علم، 1372، تهران، ص 697.
120.این کتاب توسط آقای محمدعلی عریضی ترجمه و در لندن به چاپ رسیده است.
121.علم، امیراسدالله؛ پیشین، ج 1، ص 419.
122.انصاری، احمدعلی؛ پیشین، ص 168.
123.دیبا، فریده؛ ملکه پهلوی، پیشین، ص 458.
124.دیبا، فریده؛ پیشین، صص 29-20.
125. همان، ص 459.
126. همان، ص 465.
127. همان، ص 460.
128.دیبا، فریده؛ پیشین، ص 171.
129. همان، ص 31.
130.انصاری، احمدعلی؛ پیشین، ص 47.
131.شهبازی، علی؛ پیشین، ص 254.
132. همان، ص 220.
133.دیبا، فریده؛ پیشین، ص 461.
134.شهبازی، علی؛ پیشین، ص 297.
135.انصاری، احمدعلی؛ پیشین، ص 167.
136.شهبازی، علی؛ پیشین، ص 265.
137.پهلوی، تاج‌الملوک؛ پیشین، ص 465.
138.انصاری، احمدعلی؛ پیشین، ص 167.
139.شهبازی، علی؛ پیشین، ص 206.
140.علم، امیراسدالله؛ پیشین، ص 629.
141.دیبا، فریده؛ پیشین، ص 173.
142.پهلوی، اشرف؛‌من و برادرم (خاطرات اشرف پهلوی)، با مقدمه محمود طلوعی، نشر علم، 1375، تهران، ص 273.
143.دیبا، فریده؛ پیشین، ص 235.
144.پهلوی، اشرف؛ پیشین، ص 272.
145.فردوست، حسین؛ پیشین، ص 232.
146.شوکراس، ویلیام؛ پیشین، 249.
147.دیبا، فریده؛ پیشین، ص 257.
148.فردوست، حسین؛ پیشین، صص 235-234.
149.از مصاحبه نامبرده با مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
150.پهلوی، تاج‌الملوک؛ پیشین،‌ص 359.
151.دیبا، فریده؛ پیشین، ص 153.
152.فردوست، حسین, پیشین، ص 255.
153.شهبازی، علی؛ پیشین، ص 80.
154.علم، امیراسدالله؛ پیشین، ج 1، صص 415-411.
155. همان، به عنوان نمونه به صفحات 251و229و198و173و168و48 مراجعه کنید.
156. همان، ص 176.
157. همان، 2، ص 545.
158. همان، ص 689.
159. همان، ج 1، ص 120.
160.همان، ج 2، ص 792-791.

دسته ها : انقلاب اسلامی
دوشنبه 1387/12/5 16:30
X