تعداد بازدید : 4576630
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
بعدها من دریافتم که همکاری با اخوان المسلمین به منزله بازی با آتش خواهد بود. آنان تشنه ایجاد دردسر بودند . اما اگر دولت ریگان در واقع به دنبال سرنگونی دولتهای سوریه و لبنان بود ،آنان گزینه بسیار خوبی به شمار می رفتند. اما تنها موضوع، کاری بود که آنها می توانستند برای ما انجام دهند و اینکه ما خواهان گفتگو با آنان هستیم.
دیوی موافقت کرد که من باید با آنها دیدار نمایم. روز بعد من سوار بر هواپیما ،عازم فرانکفورت شدم . و بدون هماهنگی با دفتر بن، مستقیماً با قطار عازم دورتمند شدم . علامت تعیین شده بین من و آنها ،توقف در کنار یکی از کیوسکهای ایستگاه قطار دورتمند بود. ما بدلیل عدم تمایل به هماهنگ نمودن این دیدار با دفتر بن، مجبور به این کار شدیم .
آنروز یک مرد سیه چرده 45 ساله به سمت من آمد و بدون گفتن هیچ جمله ای از من خواست که به دنبال وی حرکت کنم . در آستانه درخروجی، وی مرا به داخل اتاق تحویل ساکها برد .در آنجا یک کارگر جابجایی چمدانها ، مرا به پارکینگ فرودگاه و به سوی دو مرسدس بنز خاکستری رنگ دارای شیشه های دودی برد وما دو نفر در صندلی های عقب یکی از آندو خودرو نشستیم. پس از حرکت در بخشی از شهر ، ما وارد یک بزرگراه شدیم و با بازکردن ساساتها، در خط تندرو شروع به حرکت کردیم. در آلمان خط تندرو ویژه افرادیست که حداقل با سرعت 120 مایل در سرعت حرکت می کنند. خودروی بنز دیگری هم که در سمت راست ما در حال حرکت بود، درصورت وجود خودروهایی در مقابل ما ، با علامت چراغ آنها را کنار می زد .
پس از طی کردن 20مایل،آنها بدون کم کردن سرعت،وارد بخش کندروی بزرگراه شدند.پس از خروج از بزرگراه ،آنها بگونه ای بی هدف،در مناطق حومه ای به حرکت پرداختند.در آن ساعات عصرگاهی ،در آنجا از مردم عادی خبری نبود و سرانجام خودروی ما وارد پارکینگ یک ساختمان یک طبقه شد.در ساختمان خیلی سریع بسته شد، ولی من به هیچ وجه قادر نبودم که این خانه را یکبار دیگر بیابم.
در درون ساختمان ، مردی درشت هیکل ،که در آستانه ورود به ششمین دهه عمرش قرار داشت،منتظرمن بود.او پیراهنی سفید ویقه بسته برتن کرده بود.لحن صحبت وی ، آرام و شمرده بود وبصورت خلاصه صحبت می کرد.سایر افراد خیلی زود ماراتنها گذاشتند و در اتاق را بستند.
در طول یک ساعتی که رهبر اخوان المسلمین به بدگویی از رژیم حاکم بر دمشق می پرداخت،من عباراتی را شنیدم که هرگز آنها را در واشنگتن نشنیده بودم.او از حافظ اسد به عنوان کافر و مظهر شیطان نام می برد. و تصاویری را از منطقه ویران شده "حما ء "را به من نشان داد.
سرانجام من از وی پرسیدم که ما چه کاری می توانیم برای شما انجام دهیم؟
اولبخندی زد و چنین گفت: "ما آماده ایم که دست در دست ایالات متحده بگذاریم و این غده سرطانی را از روی زمین محو کنیم. "
من که نسبت به حرفهای وی تردید داشتم پرسیدم: چگونه؟
ما درنزدیکی فرودگاه دمشق یک موشک سام 7 را مخفی نموده ایم ...ما تنها از شما
می خواهیم که زمان پرواز حافظ اسد و وجود وی در هواپیما را به ما اطلاع دهید .
او به گونه ای در مورد حافظ اسد، بزرگترین مانع استقرار صلح در خاورمیانه صحبت می کرد که بهت مرا برانگیخت .من باید این موضوع را با دیوی در میان می گذاشتم و امیدوار بودم که این همکاریها تداوم بیابد. به علاوه من معتقد بودم که حتی اگر ما نتوانیم در این مورد به آنها کمک نماییم ، این روابط باید تداوم یابد و چه کسی می تواند بگوید که ما زمانی به آنها نیاز نخواهیم داشت ؟
پس از بازگشت به واشنگتن ،دیوی به حرفهای من با دقت گوش کرد. دیوی در پایان گفت : به کار خود ادامه بده، اما صبر کن. هیچ چیزی را با استفاده از کامپیوتر انجام نده، از یک ماشین نویس استفاده کن، ریبون دستگاه را بعداً از بین ببر ،هیچ کپی ای از کارهایت نگیر ،فقط من و تو و اولی باید از این موضوع با خبر باشیم .
اولی یا اولیور نورث کارمند NSC مسئول بحرانهای موشکی و گروگانها و تامین مالی چریکهای نیکاراگوئه ای موسوم به ایران کنترا بود و من تنها نسخه گزارشم را به دیوی دادم و دیگر هیچ چیزی در آن مورد نشنیدم. البته دفتر بن هیچ علاقه ای به برقراری ارتباط با اخوان المسلمین سوریه نداشت. هر چند پس از حوادث 11 سپتامبر اعلام شد یکی از اعضای این گروه جزء مظنونین این حمله بوده است . و این موضع گیریها را باید از اشتباهات غیر قابل بخشش سیا در دفتر بن دانست .
***************
کاخ سفید همچنان با پشتیبانی از دیوی امیدوار بود که کاری را برای گروگانها انجام دهد. یک هفته پس از بازگشت من از آلمان ،دیوی مرا به اتاقش احضار کرد و چنین گفت : تو شم اطلاعاتی خوبی داری. احمقانه ترین ایده ای که می تواند به آزادی گروگانهای ما بیانجامد، چیست ؟
به دلایلی متعدد، پاسخ روشنی برای این پرسش وجود نداشت. از سال 1986 میلادی مقامات اطلاعاتی ما در مورد گروگانگیران، نظرات مختلفی داشتند. رهبران سیا گروه IJO را که با هیچ دولتی در ارتباط نیست و اطلاعات اندکی نیز در مورد ماهیت واقعی آنان وجود دارد، مسئول این عملیاتها می دانستند و اگر چه گفته می شد که ارتباط هایی میان آنان و دولتهای سوریه و ایران وجود دارد ، اما این دولتها بر این گروه تاثیر گذار نبوده اند. تحلیلگران دیگری در واشنگتن بویژه در پنتاگون ، با این نظر مخالف بودند. چرا که آنان می گفتند این گروه تنهاساخته وپرداخته شده از سوی پاسداران است.
اکثر جهت گیریهای سیا براساس دلایل و شواهد قابل اتکایی انجام نمی شد ، ولی فرضیه های آنان نیز به راحتی قابل انکار نبود. یک سال پس از ربوده شدن با کلی ، سیا هیچ مدرکی در مورد گروگان گیران واقعی وی و دیگران نداشت . اما دولت الجزایر به ما اعلام کرد که یک جوان شیعه مسلمان از منطقه جنوب لبنان به نام عماد فائز مغنیه، باکلی ،خبرنگار شبکه سی ان ان جرمی لوین، بنجامین ویر استاد دانشگاه و لورنس مارتین جنکو رابه گروگان گرفته است. تا پیش از سال 1982 میلادی ، مغنیه برای سازمان آزادی بخش فلسطین PLO به ریاست یاسر عرفات کار می کرد. اما الجزایریها به ما گفتند که اینک او برای خودش کار می کند .براساس اطلاعات این منبع، او خواهان مبادله گروگانها یش با 17 زندانی در بند در زندان های کویت است که مظنون به بمبگذاری و انفجار سفارت های آمریکا و فرانسه در 12 دسامبر 1983 میلادی هستند. یکی از این افراد "مصطفی بدرالدین " برادر همسر عماد بوده است .
وضعیت مغنیه تا 14 ژوئن 1985 میلادی و هواپیما ربایی پرواز 847 شرکت TWA از فراز آتن و فرود آن در فرودگاه بیروت، نامعلوم بود. سه روز بعد ، هواپیما ربایان یک جوان غواص عضو نیروی دریایی ایالات متحده را به قتل رساندند و جسدش را بر روی باند فرودگاه انداختند .آنان خود را وابسته به جنبش شبه نظامی شیعه امل لبنان معرفی نمودند که در حومه شهر بیروت به فعالیت می پردازد. چهار نفر از آنان نیز وابسته به IJO(سازمان جهاد اسلامی) بودند .یکی از عوامل ما مغنیه را عنوان مغز متفکر این هواپیما ربایی معرفی کرد که با اطلاعات ارائه شده از سوی دولت الجزایر در مورد وی ، بعنوان فردی که برای خود ،کار می کند ، انطباق داشت. همین اطلاعات کافی بود تا وزارت دادگستری ایالات متحده، مغنیه و سه نفر دیگر را به جرم این اقدام محاکمه کند .
همه این اتفاقات در ذهن بود ،هنگامیکه در اتاق دیوی ایستاده بودم. سرانجام پرسیدم: محدودیتی وجود ندارد ؟
- بله مواردی وجود دارد .
- ما باید از جایی که نقطه ضعف مغنیه است، به او ضربه بزنیم .
دیوی حرفهای مرا متوجه نشده بود. من ادامه دادم :
- ببین دیوی .فرض کن 3 مورد درست باشد : مغنیه واقعاً گروگانها را در اختیار داشته باشد ، مغنیه به خانواده اش علاقه داشته باشد (نظیر اکثر ساکنان خاورمیانه )و آنها برای بازگرداندن گروگانها هر کاری خواهند کرد. اگر همه این واقعیتها درست باشد ، ما می توانیم با ربودن تعدادی از اعضای خانواده مغنیه، با او برای مبادله گروگانها به مذاکره بپردازیم .
این ایده خوبی بود ، اما سیا علاقمند بود که در حاشیه به فعالیت بپردازد . و تنها وظایف محدودی را در حاشیه انجام دهد . در یکی از دستور العملهای آموزشی ما گفته شده بود که چگونه پس از جنگ اعراب واسرائیل در سال 1967 میلادی، تعدادی از ماموران سازمان ما به این نتیجه رسیدند که یک هواپیمای باری ربوده شده متعلق به شوروی را با خوک های زنده پرنموده و آنها را بر روی شهر مکه- مقدس ترین شهر اسلام- فرو بریزند. این کار برای روشن کردن آتش انتقام در خاورمیانه و جدایی از شوروی بعنوان دولتی که تاثیرات خود را در این منطقه رو به افزایش نهاده بود ، صورت می گرفت . در مقایسه با آن ایده این پیشنهاد در ذهن دیوی ، طنین انداز شد .
- خب برو و خانواده عماد را پیدا کن .
اما من می دانستم که نیاز به هماهنگی های بیشتری بین دیوی با اولی نورث و یا فرد دیگری در NSC وجود دارد و پس از اینکه دیگر چیز ی در این مورد از وی نشنیدم، آن موضوع را فراموش کردم. هر چند پس از موضوع ایران کنترا من فهمیدم که نورث این پیشنهاد را از طریق سیستم پست الکترونیکی داخلی PROF در کاخ سفید به مقامات بالا انتقال داده بود .
بار دیگر که دیوی را دیدم ، او اعتماد بیشتری به نتایج این اقدام داشت . در جریان سفرم به بعلبک در اکتبر 1984 میلادی با چشمان خودم دیدم که دولت سوریه کاملاً با وجود پاسداران ایرانی در حیات خلوت خود ، احساس راحتی نمی کرد .چرا که سوری ها می دیدند پاسداران از همه گروههای تروریستی خاورمیانه به جز اخوان المسلمین سوریه حمایت می کنند. حافظ اسد بعنوان یک سکولاریست تمام عیار، اطمینان نداشت که دامنه این فعالیتها برای همیشه در خارج از مرزهای کشورش باقی خواهد ماند . از نظر من ، اسد معتقد بود که ایران در صدد نا آرام کردن رژیم وی است. اگر این فرضیه درست به شمار می رفت ، اقدام سوریه در جهت اخراج پاسداران و عامل آنان یعنی حزب الله دور از ذهن نبود. به علاوه این امکان وجود داشت که IJO را یک سازمان مستقل بدانیم که همواره در صدد مخفی نمودن متحدانش برای جلوگیری از آسیبهای احتمالی است .
البته طرح پیشنهادی من غیر معمولی ولی در جهت جلب توجه اسد، کاملاً کار آمد بود. براین اساس ما باید دیپلماتهای سوری در اروپا را نسبت به این موضوع که در معرض ترور توسط حملات تروریستی حزب الله هستند، می ترساندیم. من چنین طرحی را در ذهن داشتم : در یک شب ، تعدادی از ماموران فنی ما ،محموله های انفجاری کوچکی را در خودروهای دیپلماتهای سوری جاسازی می کردند و فردا صبح پس از استارت زدن دیپلماتها یک انفجار بسیار کوچک و نمایشی سوزان ولی بدون تخریب همراه با علائم ظاهری یک بمب بوجود می آمد. پلیس هم به این نتیجه می رسید که به تروریستها مواد اولیه قلابی فروخته شده است .سپس ما اعلامیه ای جعلی در رسانه ها منتشر می کردیم که حزب الله عامل این اتفاقات بوده است و همان کاری که اسد پس از اتفاقات شهر حماء با اخوان المسلمین کرده بود،در مورد حزب الله نیز انجام می داد .
پس از ارائه این طرح ،دیوی به من گفت که اولی در آستانه دیوانه شدن است. البته وی این پیشنهاد را با کلیر جورج مدیر عملیاتهای سیا در میان گذاشته بود .به هر حال گفته شد که این طرح فراموش گردد .چرا که این اقدامات در اروپای غربی، به معنای خودکشی ما خواهد بود .
به هر ترتیب از من خواسته شد که پیشنهاد خود را با هیچکس دیگری در میان نگذارم. طرح من در گیر و دار بوروکراسی سازمان به فراموشی سپرده شد، اما من هنوز هم معتقدم که با این اقدام حافظ اسد ظرف 24ساعت تصمیمات شدیدی را اتخاذ می کرد. من نمی دانم که اصلاً دیوی پیشنهاد مرا به مقامات سیا انتقال داده بود و یا خیر .آنها تنها خواهان آزادی گروگانها بودند و پس از رسوایی ایران کنترا من دریافتم که تا چه حد سازمان ما در پیچ و خم بوروکراسی گرفتار شده است .
***************
یک روز صبح در آوریل 1986 میلادی که هوا رو به گرمی نهاده بود ، دیوی زودتر از من به اداره آمده بود و در یک دستش یک سیگار روشن و دردست دیگرش پرونده ای به چشم می خورد .
او در حالی که پرونده را روی میز من انداخت، چنین گفت: این را بخوان. تو و کیو باید به تعطیلات بروید .
جورج کیو کارشناسان بخش ایران سیا بود . او به زبانهای فارسی و عربی تسلط داشت و به خوبی با این دو زبان صحبت می کرد . و او را احتمالاً باید متخصص ترین فرد سیا در حوزه خاورمیانه بدانیم. چرا که او پس از بازنشستگی دوباره دعوت به کار شده بود تا به آموزش ماموران جدید سیا در خاورمیانه که پیشرفت اندکی داشتند، بپردازد .
پس از خروج دیوی ، من به کد ویژه عامل بر روی پوشه مربوط به وی نگاه کرد :
: دو حرف اول آن حاکی از این نکته بود که عامل ما یا ایرانی است و یا در مورد ایران گزارش می دهد. من به اولین سند که حاوی نام حقیقی عامل ما بود،نگاه کردم:منوچهر قربانی فر. من چنین کسی را نمی شناختم، اما در سمت چپ پرونده از وی بعنوان فردی نه چندان قابل اتکا نام برده شده بود و این موضوع به تمام دفاتر سیا در سراسر دنیا ارسال گردیده بود. قربانی فر در 17 مارس 1984 میلادی گزارش کرده بود که یک روحانی ایرانی بنام مهدی کروبی درصدد ترور ، پزیدنت ریگان است .
در همان روز قربانی فر کروکی های این طرح را نیز برای دریافت پول به سیا ارائه کرد ، هر چند پیش از این کار، سازمانهای اطلاعاتی ما اعلام وضعیت قرمز نموده بودند . و به هر حال من علاقه ای به مطالعه این پرونده نداشتم . چند هفته بعد ، دیوی بازگشت و از من پرسید که آیا آن پرونده را خوانده ام و یا خیر ؟
پس از پاسخ منفی من ، دیوی دوباره پرونده را به من داد و چند هفته بعد نیز من بعنوان عضو تیم مبارزه با تروریسم ، روانه بیروت شدم. البته دیوی قادر نبود که کاری برای من انجام دهد .
بخش خاورنزدیک نتوانسته بود شخص دیگری را به غیر از من بیابد. این کار علاوه بر خطرناک بودن یک تغییر شغلی نزولی به حساب می آمد . البته من به این موضوع توجهی نداشتم، چرا که به نظر من بهترین جایی که امکان آشنایی با تروریسم وجود داشت ، در صحنه واقعی بود .
چندی بعد ، جورج کیو از دیوی خواست که مقدمات سفری را به تهران فراهم نماید، سفری که به رسوایی ایران کنترا منجر شد. اغلب من به این موضوع فکر می کنم که چگونه دولت ریگان در دام رسوایی ایران کنترا گرفتار شد . اینک این موضوع روشن شده است که ایرانیها چگونه ساده لوحان کاخ سفید را به بازی گرفتند. از زمانی که آنان در برابر تحویل محموله سلاح به ایران، آزادی گروگان خود را خواستار شدند ، یک کسب و کار تمام وقت و گسترده که به گروگان گیری دهها نفر دیگر انجامید ، آغاز گردید. اما موضوع بسیار گسترده تر بود. با آغاز همکاری کاخ سفید و قربانی فر (که یک دغل کار شناخته شده است) در جهت ایجاد یکی از حساس ترین کانالهای ارتباطی تاریخ آمریکا، کاملاً مشخص بود که این ارتباط با شکست مواجه می گردد. نظیر اینکه فردی بخواهد با فروش اثاثیه خانه اش در بازار بورس به تجارت بپردازد . اما نه خیلی بدتر از این . به نظر من دو بخش در این ماجرا وجود داشت: اول اینکه پس از بمب گذاری سال 1983 میلادی در مقر تفنگداران دریایی مستقر در شهر بیروت ، گزینه عملیات نظامی نجات گروگانها دیگر روی میز مدیران سیا قرار نداشت . پنتاگون هم نمی توانست اشغال طولانی مدت را مورد توجه قرار دهد.آنها حتی با اعزام نیروهای دلتا ( واحد منتخب ویژه مبارزه با تروریسم ) نیز مخالف بودند ، چرا که اینکار را مشروط به دانستن دقیق مکان گروگانها و انجام عملیات شناسایی نموده بودند ، کاری که هرگز قابل انجام نبود .
راه حل دیپلماسی نیز تقریباً بسته بود. مشکل این بود که در دستگاه دیپلماسی ما هیچ کانال ارتباطی مناسبی وجود نداشت .
دولت ریگان از طریق سفارت سوئیس(درتهران) اقداماتی را انجام می داد ، اما مساله گروگانها بدلیل حساسیت آن، فراتر از حوزه اختیارات سفارت سوئیس و وزارت خارجه آمریکا بود. سازمان سیا نیز هیچ کانالی برای رابطه با تهران نداشت. در سالهای حکومت شاه ، کاخ سفید دستور صریحی را به مقامات سازمان سیا داده بود : " از گروه های مخالف رژیم ایران دوری کنید، مبادا شاه مورد حمله آنان قرار گیرد . "
حتی زمانی که آیت الله خمینی در منطقه ای خارج از پاریس در تبعید بود ، سیا هیچ ارتباطی با وی و اطرافیانش نداشت . لذا پس از پیروزی انقلاب در سال 1979 میلادی ، سیا به لطف سیاستهای واشنگتن به موجودی کر و کور در ایران تبدیل گردیده بود .
با خروج راه حلهای نظامی و دیپلماتیک از روی میز رهبران کاخ سفید و قطع ارتباط اسرائیلها با قربانی فر ، دولت ریگان مجبور به پذیرش و همکاری با قربانی فر شد. اما نکته بهت آور برای من این بود که پس از ناکامی در اولین کانال ، آنان به سراغ آلبرت حکیم بعنوان دومین کانال ارتباطی رفتند . همانند قربانی فر، حکیم هم تنها به دنبال پول بود. البته برخلاف قربانی فر ، حکیم قادر بود که برخلاف دیگران ، بدون واسطه و بصورت مستقیم با عاملان گروگانگیری( پاسداران ایران )به مذاکره بپردازد .
مهمترین نقطه ارتباطی، علی [...] یکی از افسران پاسداران و پسر علی اکبر [...]رئیس وقت [...] ایران بود .