تعداد بازدید : 4576881
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
سازمان برونمرزی اسرائیل در ایران
در دوران محمدرضا سازمان اطلاعاتی اسرائیل پس از سرویسهای آمریکا و انگلیس فعالترین سرویس در ایران بود و این فعالیت در سایر کشورهای منطقه و شاید جهان کمنظیر بود. قبل از ورود به بحث شمهای از دانستههای خود دربارة سازمان اطلاعاتی اسرائیل را، که از یکی از استادان رده بالای اسرائیلی ساواک شنیدهام، مرقوم میدارم. فرد فوق از اعضاء برجسته سازمان امنیت اسرائیل بود و میگفت که زمانی مسئول جمعآوری اطلاعات از صحرای سینا بوده. بعدها از مدیرکل هشتم ساواک شنیدم که وی به جانشینی ریاست سازمان امنیت اسرائیل رسیده و شاید اکنون رئیس این سازمان باشد.
در اسرائیل 2 نوع سازمان وجود دارد: یکی برای امنیت کشور که احتمالاً باید تابع مستقیم نخستوزیر باشد و کار ادارات کل سوم و هشتم ساواک را در اسرائیل انجام میدهد و مرکب از 9 اداره کل (Department) به شرح شمای زیر است:
اداره کل اداری ـ مالی -اداره کل ضد کمونیسم-اداره کل سایر دستجات سیاسی-اداره کل حفاظت-اداره کل اعراب و سایر اقلیتها- اداره کل تحقیق-اداره کل فنی-اداره کل آموزش-اداره کل ضد جاسوسی
*شمای سازمان امنیت اسرائیل
بدینترتیب، اداره کل اداری ـ مالی مانند ادارات کل یکم و ششم ساواک، اداره کل ضدکمونیسم و اداره کل سایردستجات سیاسی و اداره کل اعراب و سایر اقلیتها مانند اداره کل سوم ساواک، اداره کل حفاظت مانند اداره کل چهارم ساواک، اداره کل فنی مانند اداره کل پنجم ساواک، اداره کل ضدجاسوسی مانند اداره کل هشتم ساواک، اداره کل تحقیق مانند اداره کل نهم ساواک و اداره کل آموزش مانند اداره کل دهم ساواک بود. توضیح فرد اسرائیلی برای من مشخص ساخت که سازماندهی ساواک در اساس صحیح بوده است. باید اضافه کنم که در ساواک اداره کل نهم (تحقیق) وجود نداشت و براساس پیشنهاد اسرائیلیها به وجود آمد. هر یک از ادارات کل به ادارات، بخشها، دوایر و شعب تقسیم میشوند که فرد اسرائیلی توضیح داد.
سازمان اطلاعات خارجی اسرائیل از سازمان امنیت آن جداست و در شرایط فوقالعاده تحت امر اداره دوم ارتش میباشد. در آن زمان فرد اسرائیلی وضع اسرائیل را فوقالعاده توصیف میکرد و مسلماً اکنون نیز وضع فوقالعاده است و سازمان اطلاعات خارجی تحت امر اداره دوم ارتش است. به گفته فرد اسرائیلی، سازمان اطلاعات اسرائیل مرکب از 3 اداره است و دارای یک رئیس و یک جانشین (قائممقام) و یک قسمت اداری و مالی مستقل میباشد. ولی گفته شد که وسایل فنی را اداره دوم ارتش تأمین میکند. شمای سازمان اطلاعات اسرائیل به شرح زیر است:
رئیس-جانشین-اداره کسب-اطلاعات خارجی-اداره برونمرزی-اداره بررسی-اطلاعات خارجی-اداره مالی ـ اداری
به این ترتیب، اداره کسب اطلاعات خارجی و اداره برونمرزی مانند اداره کل دوم ساواک و اداره بررسی اطلاعات خارجی مانند اداره کل هفتم ساواک میباشد، که در اینجا نیز صحت سازماندهی ساواک از نظر اطلاعات خارجی برایم تأیید شد. استاد اسرائیلی، اداره برون مرزی را بسیار مهم تلقی میکرد و میگفت: "ما باید اطلاعات دقیقی از کشورهای همسایه داشته باشیم. " در آن موقع تأکید او بر مصر (بهخصوص صحرای سینا)، لبنان، سوریه، اردن، عراق و عربستانسعودی بود. از او پرسیدم که آیا سازمان امنیت کشور و سازمان اطلاعات خارجی در اسرائیل موفق بوده است؟ جواب داد: کاملاً! و علت را چنین توضیح داد: "یهودیان چون در کشورهای مختلف پراکنده بودند، بهخصوص در اروپای شرقی و غربی و آمریکای شمالی ترقی زیاد کردند و از جمله بسیاری از یهودیان توانستند در این کشورها در زمینههای اطلاعاتی رشد کنند و مشاغل حساس اطلاعاتی حتی در ردههای رئیس کل و یا جانشین رئیس کل را به دست بگیرند و به این ترتیب بر حرفه اطلاعاتی خود تسلط کامل بیابند. زمانی که کشور اسرائیل تشکیل شد، کلیه افرادی که در این کشورها مشاغل اطلاعاتی داشتند در تشکیلات جدیدالتأسیس اطلاعاتی اسرائیل در همان مشاغل گمارده شدند. بدینترتیب سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی اسرائیل از همان روز اول فعالیت، سازمان و آموزش مناسب داشت. " او میگفت که در حال حاضر میتوان ادعا کرد که اسرائیل دارای یکی از قویترین سازمانهای اطلاعاتی جهان است، زیرا هر یک از پرسنل حساس این سازمانها در یکی از کشورها آموزش دیده و فعالیت داشته و در نتیجه کلیه تجربیات پیشرفته اطلاعاتی جهان در اسرائیل متمرکز شده و از مجموع آن یک سیستم مستقل متناسب با وضع اسرائیل به وجود آمده است.
پس از این توضیح به فعالیتهای برون مرزی اسرائیل در ایران میپردازم:
زمانی که در سال 1340 به ساواک رفتم، سرتیپ علوی کیا (قائممقام سابق ساواک) فردی به نام یعقوب نیمرودی را به من معرفی کرد و گفت که محمدرضا اجازه داده که او با ساواک رابطه داشته باشد و تبادل اطلاعات نماید. نیمرودی درجه سرهنگ دومی داشت و رئیس اطلاعات سفارت مخفی اسرائیل بود. او یک ماه بعد به دیدن من آمد و ضمن تشکر از همکاری برخی ادارات کل ساواک (ادارات کل دوم و سوم و هشتم) پاکتی به من داد. دیدم که در پاکت مبلغ 80 هزارتومان (یا 60 هزارتومان) وجه نقد است. از او پرسیدم که این مبلغ چیست؟ پاسخ داد: "از بدو همکاری برونمرزی هر ماهه این مبلغ به سرتیپ علوی کیا بابت هزینههایی که ساواک در این همکاری متحمل میشود، پرداخت میگردد! " پاکت را به او پس دادم و گفتم: فعلاً نزد خودتان باشد تا با علوی کیا ملاقات و موضوع را مطرح نمایم. او هم پس گرفت و خداحافظی کرد. با سرتیپ علوی کیا ملاقات کردم و جریان را پرسیدم. گفت: "مدتی است که اسرائیلیها 3 پایگاه برونمرزی در غرب و جنوب ایران احداث کردهاند و بابت هزینههایی که ساواک از این بابت متحمل میشود، هرماهه این مبلغ را به ساواک میپردازند که به مسئول هزینههای سرّی ساواک داده میشود. " گفتم: اگر ساواک اجازه ایجاد این 3 پایگاه را داده، دیگر اجازه خانه پرسنل اسرائیلی و تهیه غذا و سایر تسهیلات که با ستاد مرکز ساواک نیست و اینها در هر محلی که هستند رئیس ساواک آن منطقه میتواند تسهیلات را فراهم آورد و هزینه مربوطه را خودشان بدهند. در حالیکه پرداخت وجه به قائممقام ساواک مثل این است که بابت اجازه ایجاد 3 پایگاه به مقام عالی ساواک رشوه میدهند. علوی کیا گفت: "هر طور مصلحت بدانید. ظاهراً راهحل پیشنهادی شما صحیحتر است! " به این ترتیب مسئله پول منتفی شد و نیمرودی دیگر هیچ بحثی در این باره نکرد. پاکروان اهل این حرفها نبود، ولی به احتمال زیاد معتضد، که رئیس قست اطلاعات خارجی ساواک (یعنی ادارات کل دوم و هفتم) بود به اتفاق علوی کیا، با نیمرودی وارد معامله شده و این پول را میان خود تقسیم میکردند.
بعدها با نیمرودی بیشتر آشنا شدم. متوجه شدم که فرد بسیار زرنگی است، بسیار باهوش، سریعالانتقال و فوقالعاده فعال است. او مسلماً از بهترین مأمورین اطلاعاتی اسرائیل بود.
به هر حال، اسرائیل دارای 3 پایگاه برونمرزی در ایران بود، که احتمالاً از سال 1337 این پایگاهها ایجاد شده بود. این 3 پایگاه در خوزستان (مرکز اهواز)، در ایلام (مرکز ایلام) و در کردستان (مرکز بانه یا مریوان) و در محلی مستقر بود که ساواک هم در آن محل باشد. در آن زمان اطلاعی از وضع این پایگاهها نداشتم و اداره کل آموزش هم وجود نداشت تا کسب اطلاع کنم، لذا برای آشنایی کامل و دقیق از سازمان برونمرزی اسرائیل و نحوه گردآوری اطلاعات، خواستم که بهترین رئیس پایگاه به تهران احضار شود، که گفته شد رئیس پایگاه خوزستان است. او 3 روز در تهران ماند و صبح و بعدازظهر هر چه لازم بود دیکته کرد و من همه را نوشتم و بعداً براساس آن یک جزوه مدوّن، تنظیم نمودم. این جزوه به حدی کامل بود که بعدها هر چه در ساواک در زمینه برونمرزی آموزش داده میشد به کاملی این جزوه نبود. از همان روز اول مشهود بود که این افراد از افراد ممتاز سازمان برونمرزی اسرائیل است. لذا، بعدها او را چند بار برای آموزش به اداره کل دوم دعوت کردم و متوجه شدم که حتی از نیرودینیز وزریدهتر است.
هدف پایگاههای برون مرزی اسرائیل در ایران، عراق و کشورهای عربی بود و اکثر مأمورین را این 3 پایگاه استخدام میکردند و پس از آموزش کامل مرحله بهرهبرداری شروع میشد. اکثر مأمورین پایگاهها عراقی بودند، ولی پایگاه خوزستان موفق شد تعدادی مأمور کویتی و بحرینی و امیرنشینهای امارات و حتی افرادی از عربستان سعودی را نیز استخدام و به کار گمارد، بهطوری که از این 3 پایگاه کلیه اطلاعات لازم از عراق و تا حدی از کویت و امارات و عربستان و سوریه جمعآوری میشد. البته منظور اسرائیلیها در شروع کار عراق بود، ولی بهتدریج امکانات به حدی زیاد شد که کشورهای فوقالذکر را نیز تحت پوشش قرار داد. یک نسخه از کلیه اطلاعات جمعآوری شده به اداره کل دوم ساواک تحویل میشد و یک نسخه نیز بهسرعت به اسرائیل ارسال میگردید. باید اضافه کنم که اداره کل دوم ساواک نیز دارای حدود 10 پایگاه برونمرزی برای کار در عراق و کشورهای عربی بود، ولی نتیجه کار این 3 پایگاه اسرائیلی حتی با مجموع کار آن 10 پایگاه نیز قابل مقایسه نبود. علت عدم ورزیدگی و عدم تجربه کافی رهبران برونمرزی اداره کل دوم بود.
آنچه که از آموزشهای رهبر پایگاه اسرائیلی خوزستان و فعالیتهای اسرائیلیها به یادم است، ذیلاً مینویسم:
1 ـ کسب اطلاعات برونمرزی همواره یک تخصص است، کتاب دارد، اصول دارد، تمرین عملی دارد و فرد تنها پس از سالها فعالیت عملی و واقعی برونمرزی به "رهبر عملیات متخصص در امور برونمرزی " تبدیل میشود. مرحله بعد در ارتقاء او، اگر لیاقت نشان داد، ریاست شعبه برونمرزی است. او پس از سالها کار میتواند در ستاد مرکزی (که در ساواک اداره کل دوم برای برونمرزی بود) رئیس بخش برونمرزی شود و راهنمایی برای صحنه مربوطه باشد، ایرادات در زمینه نحوه استخدام مأمور یا توجبه مأمور یا نحوه کسب خبر یا نحوه ملاقات با مأمور و نیز ایرادات خود خبر را به مسئولین برونمرزی صحنه بگوید و مرتباً آنها را توجیه کند.
2 ـ ادارة یک شبکه یا یک مأمور منفرد در درون کشور هیچ تفاوتی با اداره یک شبکه یا یک مأمور منفرد برونمرزی ندارد. تنها اختلاف در این است که در برونمرزی، سرمأمور یا مأمور منفرد باید یک یا چند توجیه کاملاً صحیح و منطبق با واقع برای عبور از مرز (در هر دو جهت) داشته باشد، تا هرگاه به مأمورین مرزی و کشور برخورد کرد، بتواند در مقابل سؤال آنها چنان پاسخ صحیح و منطبق با واقع بدهد که کوچکترین سوءظنی در مأمورین مرزی دو طرف به وجود نیابد. پس، این مهمترین مورد و یا در واقع اصل اساسی فعالیت برونمرزی است؛ یعنی "داشتن توجیه قاطع و صحیح و منطبق با واقعیت برای عبور از مرز ". مرز ایران برای فعالیت اسرائیلیها بسیار مناسب بود به دو دلیل: اول وجود خویشاوندی اعراب و اکراد ایران با اعراب و اکراد عراقی، دوم مقررات مرزی ایران و عراق در آن زمان که اهالی قراء و قصبات مرزی دو طرف میتوانستند با داشتن برگی به نام "پاس " تا عمق 70 کیلومتری مرز تردد کنند و به دیدار بستگان خود بروند. بنابراین تنها مشکل اسرائیلیها یافتن سرمأمور و مأمورین منفرد بود.
3 ـ در این زمینه نیز در اوایل کار ساواکهای منطقه تعدادی افراد آماده را به اسرائیلیها معرفی کرده بودند، ولی در زمان من اسرائیلیها رأساً مأمورین را نشان و استخدام میکردند و آموزش میدادند. به این مأمورین "نشانگر " گفته میشد. این نشانگرها برای پایگاه اصل مطلب بودند و میتوانستند ایرانی یا عراقی باشند. اسرائیلیها در جلب این افراد مانند یک مأمور طراز اول عمل میکردند: یعنی مرحله نشان کردن، نزدیک شدن، اطلاع از سطح تحصیل و میزان هوش و ذکاوت و کلیه خصائلی که در یک مأمور پنهانی باید موجود باشد، با دقت کامل انجام میشد. اگر فرد حائز کلیه شرایط بود، بهتدریج او را مأمور میکردند، در آغاز غیرمستقیم و اگر آمادگی داشت مستقیم. سپس دوره آموزشی کار طی میشد. خلاصه، "نشانگر " در سطحی آماده میشد که بتواند از بین ایرانیها و عراقیها افرادی را، طبق خصوصیاتی که به او میدادند، پیدا کند و به پایگاه معرفی نماید.
4 ـ اگر مأمور معرفی شده توسط نشانگر، دارای خصوصیات کامل برا رخنه در هدف بود، همان مراحل گام به گام طی میشد و وی به استخدام درمیآمد.
5 ـ افراد فوق به دو گونه عمل میکردند: هرگاه فرد دارای شرایط عالی بود او را "سرمأمور " مینمودند که در عراق یا سایر کشورهای منطقه در محل استقرار خود زندگی میکرد. او موظف بود افراد محل زندگی خود را مورد بررسی قرار دهد و افراد واجد شرایط را برای رخنه در هدف بیابد و معرفی کند. برخی سرمأمورین عراقی 5 تا 7 مأمور در هدفهای مختلف به پایگاه معرفی کرده و پس از تصویب، به وسیلة سرمأمور عراقی آموزش لازم به آنها داده شده و برای کسب اطلاعات در هدف یا هدفها توجیه شده و با موفقیت شروع به کار کرده بودند. مأمورین گزارش خود را به سرمأمور میدادند و با پایگاه هیچگونه ارتباط مستقیم نداشتند. کلیه گزارشات شبکه توسط سرمأمور به پایگاه ارسال میشد. پایگاه خوزستان حدود 10 سرمأمور داشت که به طور متوسط هر کدام بین 5 تا 7 مأمور داشتند. بنابراین، این 10 سرمأمور که با پایگاه در تماس مستقیم بودند به طور متوسط حدود 60 مأمور داشتند که جمعاً 70 نفر میشدند.
6 ـ اگر فرد واجد شرایط عالی نبود، "مأمور منفرد " میشد. او سرمأمور نداشت و مستقیماً با پایگاه تماس میگرفت.
7 ـ پایگاه خوزستان حدود 100 سرمأمور و مأمور را اداره میکرد. اگر هر مأمور و سرمأمور در دو هدف کسب خبر مینمود، پایگاه حداقل در 200 هدف رخنه کرده بود و اگر هر مأمور 15 روز یک خبر ارسال میداشت در ماه حدود 400 گزارش به پایگاه واصل میشد. به این ترتیب، عمق نفوذ اسرائیل در عراق و سایر کشورهای منطقه از طریق این 3 پایگاه روشن میشود.
8 ـ اسرائیلی پاداشهای نقدی کافی به مأمورین میدادند تا آمادگی کافی برای کار پیدا کنند و انگیزه لازم داشته باشند.
9 ـ اسرائیلیها به هر نوع خبر (اجتماعی، اقتصادی، نظر مردم نسبت به رژیم، نوع مطالب گفته شده توسط مردم و شایعات، محل پادگانها، نوع سلاح آنها، اسامی فرماندهان، سازمانهای دولتی، مشکلات موجود و دلایل آن و هر خبر دیگر) علاقمند بودند. ولی اکثر اخبار لازم را خود پایگاه دیکته میکرد و جواب آن را میخواست.
10 ـ نحوه تماس پایگاه با سرمأمور و مأمور مستقل انواع زیاد داشت: ملاقات در محل بدون سکنه، ملاقات در خانههای امن، ملاقات در خانههای نشانگرها و امثالهم. نحوه ملاقات یکنواخت نبود و دائماً تغییر میکرد.
11 ـ هر خبر باید همراه با توضیح باشد (کجا؟ کی؟ چگونه؟ و...) به نحوی که پایگاه قادر به ارزیابی خبر باشد.
پایگاههای اسرائیلی تا حدود سالهای 1345 ـ 1346 در ایران به فعالیت خود ادامه دادند و سپس اعلام کردند که چون اطلاعاتمان کامل شده پایگاهها را تعطیل و به اسرائیل منتقل میکنیم و شبکههای ساخته شده در ایران نیز مستقیماً از اسرائیل هدایت خواهد شد. بدینترتیب، اسرائیلیها 3 پایگاه فوق را برچیدند و شبکههایی که طی این سالها ایجاد شده بود (و حداقل 300 سرمأمور و مأمور مستقل زبده داشت) را برای خود حفظ کرده و از طریق برونمرزی اسرائیل به تماس خود ادامه دادند. معهذا، فعالیت سازمان اطلاعاتی اسرائیل در ایران ادامه یافت و نیمرودی به تماس با ساواک ادامه داد. ولی، نیمرودی دیگر با من یا رئیس ساواک رابطه نداشت و معتضد موظف شده بود با او تبادل اطلاعاتی نماید. او هفتهای 2 ـ 3 بار برای امور برونمرزی به اداره کل دوم، برای وسایل فنی به اداره کل پنجم، برای امور ضدجاسوسی به اداره کل پنجم مراجعه میکرد. او با اداره دوم ارتش نیز رابطه داشت و سپهبد کمال در ملاقاتها گاه به این موضوع اشاره میکرد. به هر حال، نیمرودی در میان سرویسهای خارجی بیشترین رابطه را با ساواک داشت و هیچگاه از مقامات اطلاعاتی آمریکا یا انگلیس شنیده نشد که گلگی کنند که چرا فلانی اینقدر در رابطه با ساواک فعال است. به عکس، این خود سرویسهای آمریکا و انگلیس بودند که غیرمستقیم ساواک را به رابطه با اسرائیلیها تشویق کردند و به این سمت سوق دادند.
بعدها که در فروردین 1350 از ساواک به بازرسی رفتم، یک بار نیمرودی را در کلوب شاهنشاهی دیدم. با طلا (همسرم) تنها بودم. تعارف کردم. ننشست. از او سؤال کردم: همان کار سابق را دارید؟ گفت: "نه، به اسرائیل منتقل شدهام، ولی چون دوستان و اطلاعاتی از ایران دارم گاهی مرا برای مأموریت اعزام میدارند، حال هم به مأموریت آمدهام. " بار دوم، شاید یکی دو سال بعد، با طلا و دکتر امید در رستوران هتل "اینترکنتینانتال " نشسته بودیم. نیمرودی آمد و سلام کرد. پس از احوالپرسی سؤال دفعه قبل را تکرار کردم. باز گفت که موقتاً برای مأموریت آمده است. این بار هم ننشست و لابد نمیخواست خود را به همراهانم معرفی کند. هر دو بار یک کلمه راجع به اسم خود یا شغل خود به طلا چیزی نگفت و من پس از رفتن او به طلا گفتم که او کیست.
*فراماسونری، بهائیت و تودهایهای انگلیسی
فراماسونری در ایران از آغاز بهعنوان یک سازمان سیاسی به نفع انگلستان کار میکرد، به نحوی که اکثر مقامات مهم مملکتی یا فراسون بودند وآن مقام به آنها داده میشد و یا پس از اشتغال فراماسون میشدند. پس، در ایران مهمترین تشکیلات سیاسی اداره کننده کشور تا مدتها همین تشکیلات فراماسونری بود که اشرافیت و خانوادههای صاحب مقام و صاحب ثروت را زیر پوشش گرفته بود و منویات امپراتوری انگلستان را پیاده میکرد. در دوران سلطنت محمدرضا، او ابتدا اجازه تأسیس یک لًُژ فرماسونری به نام "لُژ پهلوی " را داد، که فردی به نام جواهری در رأس آن قرار داشت و ارنست پرون در این لُژ فعال و همه کاره بود و رابط محمدرضا با لُژ محسوب میشد. قبلاً گفتم که پرون یک بار مرا به ملاقات جواهری برد و میخواست مرا به عضویت لُژ درآورد، ولی من تمایل نشان ندادم. بدنامی و سوءشهرت فراماسونری در ایران سبب میشد که رابطه محمدرضا با آن بهشدت پنهان نگاه داشته شود، ولی محمدرضا در طول دوران خود همیشه از فراماسونها حمایت میکرد و در جریان کار آنها قرار داشت و آنها نیز بهشدت به سلطنت او علاقمند و وفادار بودند.
گفتم که پس از 28 مرداد 32، بهتدریج یک تیپ جدید آمریکایی در مقامات مملکتی پدید شد. این تیپ آمریکایی نظر خوشی به فراماسونهای قدیمی و کهنهکار و تیپ انگلیسی نداشت. آنها برای خود فرهنگ خاصی داشتند و در محافل و مجامع خودشان جمع میشدند. محمدرضا هر دو تیپ را تأیید میکرد و سعی میکرد با همه آنها روابط حسنه داشته باشد و برای شریفامامی، رئیس فراماسونری، احترام زیاد قائل بود.
آمریکاییها از همان آغاز که ساواک را ایجاد کردند، خواستند که کلیه سازمانهای سیاسی و غیرسیاسی و سازمانهای بینالمللی که در ایران شعبه دارند، در اداره کل سوم بررسی شود. این نظر آنها هم شامل فراماسونری میشد و هم شامل بهائیت. آمریکایی مستشار اداره کل سوم روی این بررسی نظارت میکرد و در واقع اطلاعات دست اول را خودش به "سیا " انتقال میداد. بدینترتیب، آمریکاییها توانستند از همان سال 1336 تشکیلات فراماسونری ایران را بشناسند و روی آن کار کنند. در اداره کل سوم یک شعبه به امور فراماسونری و چند جمعیت دیگر میپرداخت. این شعبه دو کارمند داشت که یکی رئیس شعبه و دیگری معاون شعبه بود. این شعبه هرازگاه (تصور میکنم هر 6 ماه یک بار) یک بولتن نوبهای مختص فراماسونری منتشر میکرد، که در آن فعالیتهای 6 ماهه فراماسونری، جلسات و بحثها، تشکیلات رئیسه و تعداد اعضاء درج میشد. هر چند که محمدرضا شخصاً در جریان مسائل فراماسونری قرار میگرفت، معهذا یک نسخه از این بولتن از طریق "دفتر ویژه اطلاعات " برای او ارسال میشد. فعالیت دیگر شعبه فوق در رابطه با فراماسونری این بود: در سازمانهای دولتی، رئیسی که میدانست مرئوسش فراماسون است، برای این که بعدها از طرف ساواک اشکالی برایش فراهم نشود، صلاحیت او را از ساواک میپرسید و ساواک همیشه پاسخ میداد که "بیاشکال است ". البته نه سؤال کننده و نه پاسخ دهنده هیچکدام در مکاتبات خود به فراماسون بودن فرد اشاره نمیکردند.
انتشار کتاب 3 جلدی رائین ضربه سختی به فراماسونری ایران بود، زیرا اسامی بسیاری از آنها را افشاء کرد. آیا رائین رأساً این کار را کرد و یا به اشاره دستگاه خاصی؟ بعید بهنظر میرسد که او رأساً به این کار مبادرت کرده باشد و به احتمال قریب به یقین چاپ آن از افشاگریهای آمریکا بود. مسلماً منظور آمریکا نشان دادن نفوذ انگلیس در دستگاه حکومتی ایران بود تا هم بدنامیها و کاسه کوزههای گذشته را سر فراماسونری و انگلیسیها بشکند و هم بهتدریج تیپ قدیمی انگلیسی دولتمردان را منزوی کند و راه را برای قبضه مشاغل توسط تیپ جدید آمریکایی باز کند. پس از این ماجرا، فراماسونها فشار آوردند و به ساواک دستور داده شد که کتابفروشیها مجاز به فروش جلد سوم نیستند و 2 جلد قبلی هم حتیالامکان به وسیله ساواک جمعآوری شود. این کار عملی نبود و اشخاص علاقمند هر 3 جلد را داشتند. به علاوه ساواک نیز که تا حد زیادی سیاست آمریکا را دنبال میکرد تمایل جدی به این کار نداشت. معهذا، از ادامه کار رائین و انتشار جلدهای بعدی جلوگیری شد. پس از چندی لیستی به فرم پلیکپی و در تیراژ زیاد منتشر شد که در آن نام فراماسونهای آمریکایی درج شده بود. البته تعداد اینها به مراتب کمتر از فراماسونهای انگلیسی بود و تا حدی که به خاطر دارم بین 80 تا 100 نفر بودند که همه مشاغل مهم و حساس داشتند، در حالیکه رقم فراماسونهای انگلیسی تصور میکنم به 2000 نفر میرسید.
یکی دیگر از فرقههایی که توسط اداره کل سوم ساواک با دقت دنبال میشد، بهائیت بود. شعبه مربوطه بولتنهای نوبهای (سه ماهه) تنظیم میکرد که یک نسخه از آن از طریق من (دفتر ویژه اطلاعات) به اطلاع محمدرضا میرسید. این بولتن مفصّلتر از بولتن فراماسونری بود، اما محمدرضا از تشکیلات بهائیت و بهخصوص افراد بهائی در مقامات مهم و حساس مملکتی اطلاع کامل داشت و نسبت به آنها حسنظن نشان میداد. اصولاً رضا خان نیز با بهائیت روابط حسنه داشت، تا حدی که اسدالله صنیعی را، که یک بهائی طراز اول بود، آجودان مخصوص محمدرضا کرد. صنیعی بعدها بسیار متنفذ شد و در زمان علم و حسنعلی منصور و بهخصوص هویدا به وزارت جنگ و وزارت خواربار رسید. ولی نفوذ اصلی بهائیت در دوران عبدالکریم ایادی بود. ایادی از خانواده طراز اول بهائیت بود. او به این دلیل نام فامیل "ایادی " داشت که پدرش از "ایادی امرالله "، یعنی چند نفر خواص اطراف عباس افندی، بود. ایادی با نفوذی که نزد محمدرضا کسب کرد بهائیها را به مقامات عالی رساند. او مسلماً در رسانیدن امیرعباس هویدا (بهائی) به نخستوزیری نقش اصلی را داشت. در زمان هویدا دیگر کار بهائیها تمام بود و مقامات عالی مملکت توسط آنها به راحتی اشغال میشد. پدر هویدا نیز مانند پدر ایادی از خواص عباس افندی و گویا نویسنده مخصوص او بود. تنها یک بار موقعیت بهائی به خطر افتاد و آن زمانی بود که فلسفی (واعظ معروف) حملات شدیدی را علیه بهائیت شروع کرد و محمدرضا برای آرام کردن مردم دستور تخریب حضیرةالقدس، مرکز مقدس بهائیها در تهران، را داد و دستور داد که ایادی مدتی از ایران خارج شود. او نیز حدود 9 ماه به ایتالیا رفت و وقتی آبها از آسیاب افتاد به ایران بازگشت. به طور کلی در دوران محمدرضا و نفوذ ایادی در دربار، بهائیهای ایران بسیار ترقی کردند و ثروتمند شدند و ایادی هر چه از دستش برآمد در کمک به آنها کوتاهی نکرد و آنها هم به نوبه خود در انحطاط اقتصاد مملکت تلاش کردند: به یاد دارم که زمانی (شاید حوالی سال 51 یا 52) ایادی، سرلشکر ضرغام را (مدتی وزیر دارایی و مدتی هم مدیرعامل بانک اصناف بود) به ریاست اتکا( سازمان تدارکاتی ارتش) منصوب کرد و سپس به او دستور داد که کلیه مایحتاج خود را از خارج وارد کند. ضرغام استنکاف کرد، چون این اجناس با قیمت ارزانتر در ایران قابل تهیه بود. ایادی او را از کار برکنار کرد و افسر دیگری را به این سمت گمارد و او اجناس مورد لزوم اتکا را مستقیماً از خارج وارد مینمود.
بهائیان بدون اجازه عکا حق ندارند مشاغل سیاسی را بپذیرند و تنها باید تلاش کنند که در فعالیتهای تجاری و کشاورزی پیشرفت کنند. براساس همین اصل، روزی از سپهبد صنیعی پرسیدم که چگونه شما شغل سیاسی پذیرفتهاید؟ پاسخ داد: "از عکا سؤال شده و اجازه دادهاند که در موارد استثنائی و مهم این نوع مشاغل پذیرفته شود. " در واقع، بهائیت جهانی این تصور را داشت که ایران همان ارض موعودی است که باید نصیب بهائیان شود و لذا برای تصرف مشاغل مهم سیاسی در این کشور منعی نداشتند. بهائیهایی که من دیدهام واقعاً احساس ایرانیت نداشتند و این کاملاً محسوس بود و طبعاً این افراد جاسوسهای بالفطره بودند. محمدرضا نه تنها نسبت به نفوذ بهائیها حساسیت نداشت، بلکه خود او صراحتاً گفته بود که افراد بهائی در مشاغل مهم و حساس مفیدند چون علیه او توطئه نمیکنند. این نقلقول را از مقام موثقی شنیدم. بهائیانی که به مقامات حساس میرسیدند از موقعیت خود برای ثروتمند شدن جامع بهائیت استفاده میکردند تا از این طریق اقتصاد مملکت را بهدست گیرند. بهائیانی که میشناختم همه بسیار ثروتمند بودند، مانند نعیمی (پدرزن خسروانی که از مقامات مهم بهائیت بود) و تژه که زمین 5000 متری بر خیابان آیزنهاور (نرسدیه به پپسی کولا) را به جامعه بهائیت اهدا کرده بود و گاهی در آنجا جمع میشدند. تژه را به علت اینکه نسبت سببی با سرهنگ قاسم پولاددژ 0شوهر اول طلا) داشت، میشناختم. آبادی حدیقه (شرق اقدسیه) نیز متعلق به بهائیها بود و برخلاف سنت دهداری، که اراضی جنوب یک ده تا ده بعدی متعلق به ده شمالی است، بهائیها اراضی شمالی حدیقه را تا قله کوه دیوارکشی و تصرف کرده بودند. آنها در اتوبان تهران ـ کرج (نرسیده به کرج، سمت راست) نیز اراضی وسیعی را تصرف کرده و گنبد آبی رنگیبه پا کرده بودند. از این نمونهها زیاد بود.
به یاد دارم که حوالی سال 1354، شکایتی از دفتر مخصوص شاه (به ریاست معینیان) به دستم رسید مبنی بر اینکه هژبر یزدانی در سنگسر به مراتع چوپانها تجاوز کرده و برای آنان مزاحمت ایجاد میکند. محمدرضا دستور داده بود که تحقیق و گزارش شود. دو افسر دفتر را به همراه عکاس ساواک به منطقه اعزام کردم. در مراجعت، گزارش آنان حاکی از این بود که اهالی ده مزران آباد در ارتفاعات سنگسر همه بهائی هستند و رئیس آنها هژبر یزدانی است و آنها همه مراتع ده مجاور را، که مسلماننشین است، به زور تصرف کردهاند. مدارک مستند جمعآوری شد و آلبومی نیز تهیه و ضمیمه گزارش شد و مستقیماً به اطلاع محمدرضا رسید. فردای آن روز سپهبد ایادی تلفن کرد و گفت که شاه گزارش را به من نشان داده، گزارش سراپا مغرضانه است و به شاه هم گفتم و ایشان دستور داد که مجدداً هیئت بیغرضی را اعزام دارید! پاسخ دادم که گزارش هیئت مستند است و اعزام مجدد مفهومی ندارد. و افزودم که وقتی شاه میخواهدیزدانی به مناطق چرای دیگران تجاوز کند من که مدعی نیستم. به هر حال، یزدانی به کار خود ادامه داد. یک سال بعد متوجه شدم که او در تهران معاملات بزرگ انجام میدهد و همیشه 2 مرد مسلح او را همراهی میکنند. چند مورد از معاملات یزدانی را شخصاً شنیدم. یک روز ابتهاج، مدیرعامل بانک ایرانیان، به من تلفن کرد که از این پس در بانک ایرانیان سمتی ندارد و تمام سهام بانک و ساختمان و اثاثیه و وسایل آن به هژبریزدانی فروخته شده است. یک روز همن سمیعی، رئیس بانک توسعه کشاورزی، به من شکایت کرد که فرد بیتربیتی با 2 گارد مسلح به مسلسل بدون اجازه وارد دفتر کارم شده و گفته که نامش یزدانی است و میخواهد سهام بانک با ساختمان و وسایل به او واگذار شود! سمیعی پاسخ داده که این امر منوط به اجازه وزارت کشاورزی و تصویب دولت است. یزدانی با خشونت جواب داده که "ترتیب آن را میدهم! ". به هرحال، هژبر یزدانی با حمایت ایادی به قدرتی تبدیل شد و اراضی وسیعی را در باختران و مازندران و اصفهان و غیره در اختیار گرفت و برای من معلوم شد که تما این وجوه متعلق به بهائیت است و این معاملات را یزدانی برای آنها ولی به نام خود انجام میدهد.
در دوران محمدرضا، بهائیت در ایران توسعه عجیبی یافت و آنها برمبنای انگیزه و نقاط ضعف بهشدت افراد را جلب میکردند. چند مورد مطمئن به اطلاعم رسید که فرد مقروض بوده و سازمان بهائیت قروض او را پرداخته تا بهائی شود. زن نیز از وسایل مهم جلب افراد بود و ترتیبی میدادند که از طریق روابط جنسی جوانها جلب شوند و اصولاً ازدواج مسلمان و بهائی را تجویز مینمودند و از طریق دختران بهائی به عنوان مبلغ عمل میکردند. ایران بعد از آمریکا بیشترین تعداد بهائیها را داشت (بهائیها در آمریکا بسیار قوی هستند و مراکز متعددی از جمله در شیکاگو دارند). در دورانی که بهائیت ایران قوی بود، در فرمهای استخدام و غیره در مقابل مذهب صراحتاً "بهائی " مینوشتند، ولی وقتی در موضع ضعف قرار میگرفتند (مانند حرکت مردم تهران و تخریب حضیرةالقدس) خود را "مسلمان " معرفی میکردند! آنها در فرمهای ارتش و نیروهای انتظامی خود را همیشه "مسلمان " معرفی میکردند، ولی به هر حال شناخته شده بودند و مورد علاقه هم نبودند، زیرا یک مسلمان، هر که میخواهد باشد، به طور فطری احساس نفرت خاصی نسبت به فرد بهائی دارد. سازمانهای دولتی گاهی از ساواک سؤال میکردند که فلان فرد در تعرفه استخدامی یا تعرفه سالیانه در مقابل مذهب خود را "بهائی " معرفی کرده، با او چه باید کرد؟ ساواک همیشه جواب میداد: اگر برای استخدام است، استخدام نشود مگر اینکه بنویسد مسلمان و آنهایی که استخدام شدهاند باید در مقابل مذهب "مسلمان " بنویسند وگرنه بازنشسته شوند! این پاسخ رسمی ساواک بود، ولی رعایت نمیشد و ساواک نیز حساسیتی نداشت. زمانی منوچهر اقبال، مدیرعامل شرکت نفت، به طور کلی و برای تمام شرکت نفت استعلام کرد که در مقابل افرادی که مذهب خود را "بهائی " مینویسند چه باید کرد؟ ساواک جواب مرسوم فوق را داد. اقبال پاسخ داد که ممکن نیست چون تعداد بهائیها در شرکت نفت بسیار زیاد است! باید اضافه کنم که در ساواک فردی که مسئول بهائیگری بود در تمام 12 سالی که من در ساواک بودم همین سمت را داشت و بعدها هم در همین سوژه کار میکرد و لذا در کار خود متخصص درجه اول شده بود. او روحیه ضدبهائی شدید داشت.
سازمان دیگری که ساواک به طور ماهیانه درباره آن گزارش به دفتر ارسال میداشت، "جبهةالتحریر خوزستان " بود، که تا انقلاب وجود داشت. هدف این "جبهه " استقلال خوزستان و تبدیل آن به "عربستان " مستقل بود. طبق گزارشات ساواک، اعضاء جبهه با دولت بعث عراق همکاری داشتند و همگی در عراق آموزش میدیدند و حزب بعث عراق به آنها کمک مالی میکرد. تحلیل من این بود که "جبهةالتحریر " ماحصل توافق انگلیس و آمریکا در منطقه است و دولت بعث عراق در ردهای نیست که استقلال خوزستان را بخواهد. اصولاً انگلیسیها، هم به علت موقعیت سوقالجیشی و هم به علتنفت خوزستان، همیشه چنین پایگاهی در این منطقه داشتهاند. زمانی حکومت خودمختار شیخ خزعل را ایجاد کردند و امکانات وسیعی برای او فراهم آوردند، ولی بعداً ترجیح دادند که ایران توسط رضا خان یکپارچه شود و لذا شیخ خزعل را تسلیم رضا نمودند. این بار انگلیسیها طرح کهنه و قدیمی خود را به آمریکاییها ارائه داده و مشترکاً برای اطمینان از حفظ همیشگی خوزستان در مدار خود، "جبهةالتحریر " را ایجاد کردند. این "جبهه " مسلماً یک طرح درازمدت بود که اگر در شرایط فرضی، محمدرضا نتواند منافع غرب را در خوزستان تأمین کند، غرب رأساً از طریق "جبهه " وارد عمل شود و خوزستان مستقل را با نام "عربستان " و با حمایت ناسیونالیستهای عرب ایجاد کند. همانطور که گفتم رئیس MI-6 سفارت در صحبتهای خود توجه زیاد به خوزستان (و بلوچستان) میکرد و میگفت که محمدرضا باید به این مناطق بیشتر برسد.
و بالاخره، لازم است که در همینجا درباره تودهایهای انگلیسی نیز توضیحی بدهم. اصطلاح "تودهایهای انگلیسی " در دوران محمدرضا سر زبانها افتاده بود. از وجود چنین سازمانی اطلاع دقیق ندارم، ولی مسلماً چنین شبکهای از مأمورین اینتلیجنس سرویس انگلستان در حزب توده وجود داشته و به احتمال قوی هدایت این شبکه با اسدالله علم بوده است. پس از 28 مرداد، علم تعدادی از این عناصر را به مقام و منصب و ثروت رساند. تعدادی از این افراد از نزدیکان و مشاوران علم شدند، مانند رسول پرویزی (مشاور علم و سناتور) و محمد باهری (معاون اول علم در وزارت دربار). فرد اخیر نفوذ زیاد پیدا کرد و از دوستان صمیمی علم بود. هادی هدایتی که مدتی وزیر آموزش و پرورش بود از همین شبکه بود. از این دست افراد زیاد بودند. به هر حال، غرض این است که نقش علم را در حمایت از تودهایهای سابق و رخنه آنها در مقامات بالا توضیح دهم. مسلماً علم این نقش را بدون دستور سرویسها انجام نمیداد و مسلماً تعداد زیادی از این افراد از همان ابتدا مأمور انگلیس بوده و به احتمال قوی با علم ارتباط داشته و خامت بزرگی انجام داده بودند که لایق وزارت و وکالت و سناتوری و معاونت دربار تشخیص داده میشدند.