تعداد بازدید : 4577018
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
رانندگی به سوی بعلبک همانند سقوط به جهنم بود. در خارج از شهر ، ساختمانهایی با آثار تخریب و انفجار و گلوله که رنگ آمیزی شده بودند، به چشم می خورد. ساختمان مسجد "قدس " که با الهام از مسجد "قبه الصخره " سومین جایگاه مقدس مسلمانان ساخته شده بود ، یکی از این مناطق ویران شده بود. گفته می شود که آمریکاییها مسئول این اقدام بوده اند. به هر حال ، با تصرف سفارت ایالات متحده در تهران به دستور امام خمینی ، آتش زدن پرچم آمریکا و شعارهای مرگ بر آمریکا آغاز شد. در اینجا هم بر روی پلاکاردهای عربی و فارسی، این شعار به چشم می خورد .
فرمانده لبنانی پیشنهاد کرد که برای صرف نهار به منزل یکی از دوستانش برویم. من موافقت کردم . پس از رسیدن به جلوی در خانه اش ، او به من گفت که آنان از اقوام نزدیک حسین موسوی هستند. میهمانان خانه که پیش از 10 نفر بودند ، با ورود ما به من چشم دوختند. احتمالاً من اولین غربی ای بودم که در ماههای اخیر دیده بودند. پس از صرف یک فنجان چای، برای ما غذایی شامل نان و لوبیا و تره فرنگی آورده شد .
پس از ابراز علاقه یکی از افراد به من ، شرایط تغییر کرد. بر روی یکی ازبازوانش پارچه نوشته ای با این مضمون به چشم می خورد: ما عاشقان شهادتیم .
او که مرا عصبانی نموده بود، پرسید: چرا شما به بعلبک آمده اید؟ و من هم به جای ذکر حقیقت ، دروغی سر هم کردم : من یک بلژیکی هستم و برای یک سازمانی عام المنفعه کار می کنم .
اما من اصلاً قادربه صحبت کردن به زبان فرانسوی و یا بلژیکی نبودم. در آن لحظه یکی از میهمانان چنین پرسید : آقا ، اسم شما چیست ؟
- ار ، رمی .
- او از فامیل های شماست ؟
- "نه ، او مارتین است. " من این جمله را پیش از تلاش برای ساکت بودن گفتم. البته کنیاک "رمی مارتین " درلبنان به فروش نمی رفت و خوشبختانه وی به خوردن ادامه داد.
پس از پایان صرف غذا ، من به همراه مارتین به دیدار قلعه خورشید رفتم. هنگامیکه ما وارد دروازه بخش قدیمی قلعه بعلبک شدیم ، دو راهنمای خاکی پوش که از پاسداران ایرانی بودند*(1) ،در آنجا به سرمی بردند . آنها با دیدن ما در آنجا ،بسیار خوشحال شدند .
در هنگام خروج ما از شهر ناگهان من از فرمانده در مورد ویژگی های آن قلعه به عنوان اردوگاه شیخ عبدالله سوال کردم. او خودرو را متوقف نمود و ما در مورد تفاوتهای موجود میان عکسهای ماهواره ای و منظره واقعی این قلعه به گفتگو پرداختیم.
یکی از ساختمانها توجه مرا به سوی خود جلب نموده بود. دو پاسدار در مقابل اتاقی به نگهبانی می پرداختند که پنجره هایش با موکت و یا مقوا پوشانده شده بود و یک تابلوی چوبی نشان دهنده بخش ویژه افسران متاهل بود .
سالها بعد من دریافتم که بیل باکلی در آن اتاق بوده است، در حالیکه چشمانش بسته شده و به یک رادیاتور شوفاژ، زنجیر گردیده بود .بعلاوه در آن اتاق، 5 گروگان غربی دیگر هم وجود داشتند و تا سالها بعد من درنیافتم که بین آن اتاق و بمبگذاری در سفارت ما رابطه ای وجود دارد . همه چیز در خاورمیانه به هم مرتبط است. با دستکاری یک بخش در ده جای دیگر ، عکس العمل هایی بوجود می آید .
اما بیش از هر چیز باید بر هوش انسانی تکیه نمود .چرا که افراد همکار، عامل ها ،عوامل دسترسی، شبکه خائنان و افسران پروژه باید به کار گرفته شوند. هیچ عکسی هوایی تجسسی ای نمی تواند فراسوی پنجره های پوشیده شده و درهای بسته اردوگاه شیخ عبدالله را نشان دهد . و در آن روزها هیچ دوربین الکترونیکی ای نمی توانست همچون چشمان یک انسان، اتفاقات بعلبک را مشاهده کند. در پایان، اطلاعات باید توسط انسان ها تحلیل گردد و و سیا نیز بعدها این موضوع را همانطور که پدران بنیانگذار این سازمان می خواستند، دریافت. هر چند ما مدتها در مسیری دیگر می رفتیم که نتایج فاجعه آمیزی را از خاورمیانه تادرون خاک آمریکا به همراه آورد .
*************
دیدار من از بعلبک برهم زدن همه قواعد بود. این کار احساس قرابت بیشتری را به من داد. چرا که عکسهای ماهواره ای و یا مطالعه یک کتاب نمی توانست چنین دیدگاهی را بوجود آورد. اما کار من پر خطر بود و در عین حال ، کمکی به نجات باکلی و یا دیگران ننمود .
خیلی زود من به خارطوم در سودان منتقل شدم و بدون آگاهی از سفر من به بعلبک (موضوعی که اوهیچ گاه نفهمید) جان کمک های زیادی تاآخرین زمان به من نمود .
****************
*فصل 7 - ژانویه 1986 - لانگلی، ویرجینیا
کریدور جی طبقه ششم به یک محوطه ساختمان سازی شباهت دارد. جعبه ها،مبلمان سیم پیچ ها و سیمهای تلفن در همه جا پراکنده شده بود. در اتاقهای هر دو طرف راهرو ، نقاشها و برقکارها به فعالیت می پرداختند. کارگران هم در حال تعمیر ساختمان بودند و هیچکس نمی دانست که پس از پایان عملیات های عمرانی، اتاق جدید رئیس بخش مبارزه با تروریسم، کدام یک از این اتاق ها خواهد بود و من باید به همه اتاقها سر می زدم .
در همه اتاقها دود سیگار به چشم می خورد. گویی من به محوطه ترمینال یک فرودگاه وارد شده بودم. دیوی کلاریک به میزهای مرسوم اعتقادی نداشت و در پشت یک میز گرد با دوازده صندلی نشسته بود. او فضایی غیر رسمی و دوستانه فراهم آورده بود تا افسران جوان ، بدون هیچ گونه مشکلی ، به صحبت بپردازند .
دیوی برخلاف اکثر فرماندهان سیا، نیازی به نگرانی در مورد تله های امنیتی سازمان نداشت ، چرا که او با کاخ سفید از روابطی نزدیک برخور دار بود. بعنوان مسئول بخش آمریکای لاتین، او همه بخشهای مرتبط با کنتراهای مورد علاقه ریگان را از بین برده بود. برای داشتن معیارهای مناسب تداوم کار، در نوامبر 1985 میلادی، او ارسال اولین محموله اسلحه ارسالی به ایران را تسریع نمود . بعلاوه او از جاسوس های نزدیک به کاخ سفید بود که پس از حملات گروه ابونضال به فرودگاههای وین و رم در کریسمس سال 1985 میلادی ،بعنوان مسئول واحد نوظهور مبارزه با تروریسم سیا معرفی گردید .
او مرا به اتاق خویش دعوت نمود تا به گفتگو بپردازیم . من به او گفتم که می خواهم در بخش تروریسم به کار بپردازم و از هر شغلی استقبال می کنم. اما در واقع از این بخش خسته شده بودم. چرا که دولت لیبی پس از اینکه فهمیده بود من در خارطوم با گروههای مخالف دولت دیدار کرده ام ، قصد ترور مرا داشت. و به همین دلیل پس از تنها 4 ماه اقامت در خارطوم سودان، به شغلی نمایشی در بخش آفریقا منصوب شده بودم. بعلاوه من به دیوی گفتم که تلاشها برای پیدا کردن بیل باکلی بی نتیجه بوده است و چگونه در نهایت روابط خود با جان را به هم زده ام .
_ اون مرتیکه هنوز هم بر سر کار است؟ راستی عربی شما چطور است ؟
- به هر حال پس از 3 سال زندگی در جهان عرب می توانم تقریباً بدون مشکل با همه ارتباط برقرار کنم .
_ آیا شما می توانید در هر زمانی و به هر کجایی اعزام شوید ؟
_ بله، اگر شما بگویید، همین امروز پرواز خواهم کرد .
_ فعلاً کاری لازم نیست انجام دهید. به دفترت برو و منتظر تماس تلفنی من باش.
و دو هفته بعد ، سرانجام حکم ماموریت من برای فعالیت در سازمان جدید ایجاد شده زیر نظر دیوی صادر شد : مرکز مبارزه با تروریسم ویا CTC .
اما من همواره علاقه داشتم که ضمن رویارویی با اهریمن دره بقاع، به کشف افراد فراسوی بمبگذاری در سفارت بپردازم. ولی این مرکز می توانست تا حدود زیادی مرا به این هدف نزدیک کند . او همه منابع مالی مورد نیاز فعالیت هایش را در اختیار داشت .
مدیر وقت سیا، بیل کیسی با اعطای فضای مناسب و آزادی در کار به دیوی ، توانسته بود این فرصت را بوجود آورد تا آنان در سراسر دنیا به دنبال اهداف اطلاعاتی خویش باشند .
**************
در دفتر شلوغ و پرهیاهوی ما ،دائماً تلفن زنگ می زد ، چاپگرها کاغذ چاپ می کردند ، فرمها مبادله می گردید، تصویر شبکه CNN بر روی گیرنده های اتاق نمایش داده می شد و صدها نفر در جنب و جوش بودند . گویی ما در یک اتاق جنگ واقعی بودیم . و من به یاد فیلم های تبلیغاتی جنگ جهانی دوم در مورد ستاد زیر زمینی چرچیل در جنگ انگلستان می افتادم .
انتظارات خیلی بالا بود و تقریباً همه از موفقیتهای "دیوی " در بخش اروپا آگاهی داشتند. مثلاً آنها در مهار اقدامات گروه فلسطینی موسوم به "15 می "، در زمینه بمب گذاری در هواپیماها، بسیار موفق بودند. آنان عاملی نفوذی داشتند که همانند یک معدن طلا ارزشمند بود. وی همواره اطلاعاتی را در مورد اقدامات آنان به ما منتقل می نمود که به کشف بیش از ده مورد از عملیات های آنان منجر گردید و "دیوی " مایل نبود که او را از دست دهد و حتی هنگامیکه فرمانده عامل ما، از وی خواست که انفجاری را علیه یک هدف آمریکایی انجام دهد ، دیوی ترتیبی اتخاذ نمود که با انفجار یک خودرو در داخل یکی از سفارتهای آمریکا ،موقعیت آن عامل مستحکم تر گردد . در این اقدام ، هیچکس کشته نشد، ولی موقعیت عامل تا حدود زیادی تقویت گردید .
اما یک مشکل وجود داشت، چرا که مسئولان دفاتر محلی سیا از " دیوی "حرف شنوی نداشتند و اصولاً تمایلی نیز به اجرای طرحهای او نشان نمی دادند.چون چنین کارهایی بسیار پرریسک بودند و در مواقعی روابط آنان با دولتهای دوست، تیره می گردید. در پاره ای از مواقع ، این عملیات ها به مرگ عده ای می انجامید. اما در هر حال ، "دیوی " در پای کارهایش، امضای ریگان را داشت .
یکبار ما از دفتر پاریس خواستیم که فعالیت های انجام شده و رفت و آمدهای یک آپارتمان را در نظر بگیرد، چرا که در آنجا یک مظنون تروریست رفت و آمد می کرد .
اما آنان اعلام کردند که به دلیل امکان کشف اقدامات ما از سوی مقامات اطلاعاتی محلی، این کار را انجام نخواهند داد .یک بار هم ما از دفتر "بن " در آلمان خواستیم که با استخدام چند عرب و ایرانی ، فعالیتهای انجمن مهاجران آلمان غربی را بررسی کنند. اما آنان گفتند که پرسنل کافی برای این کار را ندارند یک بار هم از دفتر سیا در بیروت خواستیم که امکان سفر یکی از عاملهای ما به لندن را فراهم کند. اما آنان به دلیل مشکلات امنیتی، از این کار سرباز زدند .
اما همه می دانند که در بیروت مسائل امنیتی یک مشکل به شمار نمی رود. به همین دلیل گویی ما به جای مبارزه با تروریسم باید با سیستم بوروکراتیک موجود به عنوان یک دشمن غیر قابل براندازی به مبارزه می پرداختیم .
من باید خاطر نشان کنم که "دیوی " حتی قادر نبود تا افراد مورد نظرش را استخدام نماید. پس از 6 ماه فعالیت، او تنها دو فردآشنا به زبان عربی در اختیار داشت که یکی از آنها من بودم و البته پس از انتصاب فرد دیگر به مدیریت یک شعبه، من باید وظیفه ارتباط برقرار کردن با کلیه عوامل عرب زبان را به تنهایی انجام می دادم و این کار به دلیل عرب بودن 80 درصد عوامل ما ،بسیار سخت و طاقت فرسا بود. بعلاوه دفتر ما هیچ فردی که قادر به فهم زبان های فارسی ، پشتو و ترکی باشد، در اختیار نداشت .
پس از مدتی من به عنوان مسئول شعبه یافتن گروگان های لبنان منصوب شدم . اما من تنها کسی بودم که از تجربه ای اندک در خاورمیانه برخور دار بودم .مسئول شعبه ما هرگز قدم به خاورمیانه نگذاشته بود و تنها برای یک سفر کاری، یک بار روانه بیروت شده بود تا نقشه شبکه فاضلاب منطقه جنوب بیروت را از یک فرد عرب خریداری کند. اما او نمی دانست که اصولا ساختمانهای آن منطقه به صورت غیر قانونی ساخته شده اند و اساسا فاقد شبکه فاضلاب هستند. البته سایر شعب ما از این هم بدتر بودند. ما کارشناسان و تحلیلگرانی در اختیار داشتیم ،ولی همه آنها احمق بودند. آنها در طول عمر خود هرگز با یک "عامل " برخورد نداشتند ، از "اخبار مرده " هیچ چیزی نمی دانستند و به ندرت از محدوده ابرشهر واشنگتن خارج شده بودند ، اما در عین حال به دفاتر ما در سراسر جهان برای اجرای ماموریت هایشان دستورمی دادند. گویی ما برای مدیریت یک تیم جراحی از رئیس یک بیمارستان بهره می بردیم .
یک ماه پس از پیوستن من به این مرکز، اولین ماموریت واقعی من بوجود آمد. دفتر "بن " در آن روز اعلام کرد که یکی از رهبران "اخوان المسلمین " سوریه که در آلمان زندگی می کند ، خواهان ملاقات با رهبران سیا شده است. البته دفتر "بن " ما از ملاقات با وی صرف نظر نموده بود ،چرا که آنان معتقد بودند امکان بروز اختلاف با آلمان ها وجود دارد .اما بعدها آن ها پذیرفتند که همکاری های لازم را با مامور فرستاده شده از سوی مرکز مبارزه با تروریسم انجام دهند .
آن روز پس از تماس تلفنی من با "دیوی "، وی چنین پرسید: این دیدار چه نفعی برای ما دارد ؟
سوال خوبی بود. "اخوان المسلمین " جنبشی خطرناک ، نامنظم و غیر قابل پیش بینی بود که همه دولت های خاورمیانه را به ستوه آورده بود. بنیانگذار مصری تبار این جنبش "حسن البنا " نام داشت که در سال 1929 میلادی، با هدف استقرار حکومت خداوند بر کره زمین، این جنبش رادیکال را پایه گذاری کرد. "اخوان المسلمین " مصر یک بار به گونه ای ناموفق تلاش نموده بود که رئیس جمهور مصر پرزیدنت "عبدالناصر " را ترور کند. دفتر سوریه این جنبش هم چند بار برای ترور "حافظ اسد " ، اقداماتی انجام داد . انان ارتباطات نزدیکی با وهابیون عربستان سعودی و یا پیورتین ترین (رادیکال ترین)شعبه اسلام دارند*(1). و هابیون که از دل خاندان پادشاهی سعودی بوجود آمدند و از نزدیکان "بن لادن " هستند. به علاوه آنان الهام بخش طالبان در افغانستان و سایر جنبشهای رادیکال سنی مذهب بوده اند. بسیاری از مسلمانان ، و هابیون را گروهی خطرناک می دانند ، چرا که با ترویج دیدگاههای یکی از علمای قرن چهاردهم هجری اسلام به نام "ابن تیمیه " ، راه را برای ترورهای سیاسی باز نموده اند .گروه بنیاد گرای مصری "الجهاد " که پرزیدنت "انور سادات " رئیس جمهور این کشور را ترور کردند ، از نظرات "ابن تیمیه " برای توجیه اقداماتشان بهره می بردند .
البته من در دوره کوتاه حضور خویش در "خارطوم " تجاربی را از این جنبش داشتم. یکی از وظایف من در سودان مقابله با "معمر قذافی " بود .یک روز غروب و پس از اولین روزهای رسیدن من به خارطوم، دو تن از مخالفان دولت را برای گفتگو به آپارتمانم دعوت کردم .یکی از آنها از فرماندهان نظامی و دیگری یک فعال سیاسی بود. همزمان با صرف چای ، طبق معمول طوفان شن در سطح شهر در حال وزیدن بود. برق شهر نیز قطع بود. ما در تاریکی ضمن صرف چای و کیک، در مورد موضوعات مورد علاقه اعراب صحبت می کردیم: ازدواج، بچه ها وقیمت نان. خانه من نزدیک فرودگاه بود و هر از چند گاه ،صدای مهیب اوج گرفتن هواپیما به گوش می رسید .
فرمانده نظامی سرانجام وارد صحبت در مورد مسائل سیاسی شد. او معتقد بود که می تواند به سرعت نفرات نظامی مورد نیاز خود را در لیبی سازماندهی کند. البته وی یک بار در سال 1984 میلادی در کودتا علیه دولت "قذافی " با جمعی دیگر از نظامیان ناکام شده بود و اکثر آنان به قتل رسیدند. من از وی پرسیدم که با وجود شرایط کنونی، چرا به دنبال سرنگونی دولت لیبی است ؟
_ خدا به ما چنین دستوری داده است .
_ خدا ؟
_ بله، او به ما دستور داده است .
چنین عقیده ای ذهنم را به تکاپو وا داشت. این افراد همچون "اخوان المسلمین " از حمایت های مالی واشنگتن برخوردار نبودند ، اما چنین تعبیری آنان را با "اخوان المسلمین " بسیار نزدیک می نماید .
من در گذشته نیز دوستی لیبیایی تبار داشتم که با هم به تمرین یادگیری زبان عربی می پرداختیم. او نیز از کمکهای من در یادگیری زبان انگلیسی بهره می برد. یک بار او به صورتی غیر منتظره به من گفت که از اعضای "اخوان المسلمین " است و راهبردهای این گروه را برای من تشریح کرد : "تغییر هر رهبری در جهان اسلام که از دستورات اسلامی شانه خالی نماید . "
و ترور انور سادات بخشی از اقدامات یکی از زیر مجموعه های اخوان المسلمین مصر به شمار می رفت .
اما مدیران سیا حاضر نشدند که در مورد حقایق لیبی، اطلاعات بیشتری کسب کنند. هر چند من بارها برای آنان مساله همجواری لیبی با الجزایر و مصر و امکان بی ثبات نمودن این دو کشور را توضیح دادم . در نهایت من به عنوان تنها عرب زبان دفتر مامور شدم که دریابم آیا آنان با آمریکا مخالفند و یا خیر .من خود را به عنوان یک روزنامه نگار لبنانی معرفی کردم و پس از نزدیک شدن این تظاهرات کنندگان سودانی به سفارت قرار شد که در صورت امکان خطر، آنان را با یک بی سیم دستی ، آگاه کنم.
*(1)کسانی که نویسنده از آنان با عنوان "پاسدارا خاکی پوش ایرانی " یاد می کند در حقیقت جوانان لبنانی هستند.در سال های دهه 1980 میلادی نیروهای مقاومت اسلامی لبنان حتی شکل لباس پوشیدن بسیجیان و پاسداران ایرانی را الگو قرار داده بودند و نیروهای عادی خود را به یونیفرم خاکی رنگ ملبس می کرد.