چهارشنبه 9/10/49: ...بعدازظهر سفیر انگلیس به دیدنم آمد. تقاضا داشت نامه‌ای به او بنویسیم و تعهد کنیم که تانک‌های [چیفتین] را به کشور ثالثی نخواهیم فروخت. می‌گفت یک فرمول اداری عادی است. درست هم می‌گفت.(ص157)
- جمعه 11/10/49: ...تمام کارهای عقب افتاده را عرض کردم. پیشرفت کار جشن‌ها را عرض کردم و [گفتم] از بخش خصوصی شصت میلیون تومان- ششصد میلیون ریال- برای مخارج جشن تعهد گرفته‌ام که دویست میلیون ریال آن را پرداخته‌اند. خیلی باعث تعجب شاهنشاه شد. بودجه دربار را عرض کردم که در پنجاه میلیون تومان (پانصد میلیون ریال) خیال دارم ببندم. فرمودند، زیاد است. البته هشتاد میلیون ریال مخارج بیوتات سلطنتی که دولتی است، هم اضافه می‌شود.(صص160-159)
- شنبه 12/10/49: ...عرض کردم که عالیخانی رئیس دانشگاه استدعا دارد دانشکده فنی را باز کند. ولی به او گفته‌اند که امر مبارک این است باز نکند، در صورتی که دانشجویان استدعای باز شدن دانشگاه را دارند و می‌خواهند خودشان دسته تشکیل بدهند که بر علیه اخلالگران مبارزه کنند. فرمودند مانع ندارد، بکند ولی اگر در دانشگاه مخصوصاً در [پردیس] ( Campus ) شاهرضا اتفاقی افتاد که بوی سیاسی بدهد، آن‌جا را اشغال می‌کنیم. این مطلب را به رئیس دانشگاه بگو... نامه [ای] در خصوص خرید تانک چیفتین باید به سفیر انگلیس می‌نوشتم. به نظر مبارک‌شان رساندم، تصویب فرمودند... واقعاً علیاحضرت فرح یک فرشته است. با من خوب نیست، حق دارد. چون اولاً مرا نمی‌شناسد، ثانیاً هر زنی- مثل زن خود من- با دوست نزدیک شوهر خودش خوب نیست، زیرا فکر می‌کند اینها با هم عقب زن‌بازی می‌روند و اتفاقاً درست هم هست!(صص162-161)
- دوشنبه 14/10/40: ...اصرار کردم که شاهنشاه با یک هلیکوپتر و شهبانو و ولیعهد با هلیکوپتر دیگر تشریف ببرند. قبول فرمودند. شاهنشاه اول تشریف بردند، هلیکوپتر شهبانو قریب نیم ساعت تأخیر داشت... امروز نطقی از علیاحضرت شهبانو به جرائد داده شده بود که در کمیسیون اصلاحات اجتماعی ایراد فرموده بودند. ساعت 45/1 [بعدازظهر] که یک ربع قبل از پخش اخبار است، از اداره اطلاعات به من تلفن کردند و نطق را برایم خواندند، بسیار نامناسب بود، چون در حقیقت انتقاد از کارهای اعلیحضرت است... چون شاهنشاه و شهبانو هر دو به اسکی رفته بودند، دسترسی فوری نداشتم. گفتم در رادیو بگویید ولی جرائد فردا بگذارند. یک ساعت بعد به من تلفن شد که صبح از دفتر علیاحضرت به جرائد و رادیو داده شده است. دیگر کاری نمی‌شد کرد.(ص164)
- سه‌شنبه 15/10/49: صبح مطابق معمول شرفیاب شدم. چنان‌که پیش‌بینی می‌کردم شاهنشاه فرمودند، شما چه کاره هستید؟ عرض کردم، من نوکر شما. فرمودند، چه طور فرمایشات شهبانو در جرائد به این صورت پخش شده است. جریان را عرض کردم و گفتم من که نمی‌توانستم جلوی پخش نطق شهبانو را بگیرم. گفتم در رادیو گفته شود جزء هوا می‌شود، ولی پخش در جرائد برای امروز بماند. بعد معلوم شد مستقیماً خودشان داده‌اند. یا باید روزنامه‌ها را توقیف می‌کردم و یا به حال خودش می‌گذاشتم. توقیف روزنامه‌ها که جنجال عجیبی راه می‌انداخت. بنابراین به همان حال طبیعی گذاشتم... به هر صورت متأسفانه نادانی اطرافیان شکافی بین شاهنشاه و شهبانو به وجود می‌آورد. این احمق کریم [پاشا] بهادری که نمی‌دانم کی به شهبانو تحمیل کرد و حالا مورد مرحمت ایشان است و هیچ نوع سوادی ندارد، نه ایرانی نه فرنگی... پسر جاه‌طلب عجیبی است. چون دید نطق شاهنشاه اثر مهم داشته است، می‌خواسته با پخش این نطق به حساب خودش برای ارباب خودش هم دست و پایی کرده باشد و بالنتیجه برای خودش.(صص165-164)
- پنجشنبه 17/10/49: ...با سفیر انگلیس راجع به معاملات تانک‌ها و جزایر حرف زدم. گفت شرایط خرید شما را تماماً قبول می‌کنیم. گفتم گاردین چرا نوشته است، بیست تانک می‌خریم؟ ما که خیال خریداری هشتصد تانک داریم. گفت این روزنامه یک مأمور خریده شده در وزارت دفاع دارد که بعضی خبرها را به او می‌دهد... از موضوعات خصوصی و سیاسی زیادی صحبت کردیم. از جمله این که شاهنشاه فرمودند، کارهای من روز به روز زیادتر می‌شود و فرصت کم. منجمله روزی یک ساعت و نیم گزارشات وزارت خارجه را می‌خوانم، وزیر اقتصاد هفته‌ای لااقل سه تا چهار ساعت وقت مرا می‌گیرد، هفته‌ای دو روز تمام وقت صبح و بعدازظهر به کارهای ارتش و ژاندارمری و شهربانی و ساواک می‌رسم، کارهای محرمانه خارجی را هم که وسیله تو یا بعضی خارجی‌ها می‌بینم، وزرای دیگر هم که هستند که هر کدام لااقل هر دو هفته یک بار وقت می‌خواهند، نخست‌وزیر را هم که لااقل در هفته باید یکی دو بار ببینم، شورای اقتصاد هم هست، کارهای خانوادگی و شخصی هم هست و کارهای متفرفه دیگر و مراقبت اوضاع. عرض کردم خیلی از کارهای غیرلازم شاهنشاه را می‌شود کم کرد... مثل این که عرایض من مؤثر شد، ولی جوابی که فرمودند این بود که تازه من کار کمتر بکنم چه بکنم؟ تفریح که نمی‌توانم بکنم، زیرا با گرفتاری خانوادگی امکانی نیست. پس بهتر است کار بکنم. عرض کردم متأسفانه به این صورت چه بخواهید چه نخواهید، ساییده می‌شوید. فولاد که نیستید و من معتقدم که نفس شما برای این کشور کیمیاست. مگر تفریح منحصر به یک کار به خصوص است؟ سواری و اسکی و انواع اسپورت‌ها، معاشرت با اشخاصی که دوست دارید، همه تفریح حساب می‌شود.(صص168-167)
- سه‌شنبه 22/10/49: ...سرلشگر هاشمی‌نژاد، فرمانده گارد، خواسته بود اجازه بگیرم با خانم خودش به مکه برود. به عرض رساندم، ضمناً عرض کردم، به او گفته‌ام خانم را به مکه بفرست، خودت هم فعلاً در این دنیا به بهشت برو! شاهنشاه خیلی خندیدند. فرمودند، اینها نمی‌گویند ماها خیلی فاسق هستیم؟ عرض کردم، این بزرگ‌ها که خیر، زیرا می‌‌دانند شما واقعاً و قلباً مرد خدا هستید... ولی سربازهای کوچک که تحت تأثیر تعلیمات قشری اسلامی هستند، فوق‌العاده ممکن است خطرناک واقع شوند. به این جهت در شب‌های به اصطلاح عزاداری باید خیلی احتیاط کرد. من یک شب تاسوعا در شیراز، با آن که کاری نمی‌کردم فقط با دوستم بودم، نوکرهایم به من شام ندادند!... والاحضرت اشرف در شرفیابی چند روز پیش خود به شاه عرض کرده بود، اطراف شما را یک عده متملق و چاپلوس گرفته‌اند. شاهنشاه خیلی برآشفته بودند و بعد به من هم گله کردند که خواهرم چنین گفت. من با آن که خودم هم از متملقین هستم، عرض کردم بالاخره از خواهر خودتان، آن هم خواهر تنی و دوقلوی خودتان، گله نفرمایید.(صص172-171)
- شنبه 26/10/49: ...در مورد خرید تانک‌های چیفتین از انگلستان و پیشنهاداتی که رسیده بود و مورد رضایت شاهنشاه از لحاظ مدت تحویل و قیمت و پرداخت اقساط تا 1976... قرار گرفت، مذاکره شد. فرمودند به انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها بگو که می‌بینید، ما اگر پولی هم به دست بیاوریم، خرید عمده ما از شماست؛ درست هم می‌فرمایند.(ص177)
- شنبه 26/ 10/49 تا جمعه 2/11/49: ...امروز جمعه هم حسب‌الامر شاهنشاه من سفیر آمریکا و انگلیس و وزیر دارایی را به ناهار دعوت کرده بودم و مجدداً به آنها این مطلب را وزیر دارایی، جمشید آموزگار- که مرد فهمیده‌ای است- و من تفهیم کردیم... به آنها گفتیم اگر تا پنجشنبه آینده نمایندگان شما نیامدند و کار حوزه خلیج‌فارس را تمام نکردند، ما ناچاریم وقتی کار دستجمعی شد، دنبال آن کشوری برویم که از همه بالاتر ادعا دارد- یعنی یا لیبی یا الجزایر- و تفاوت این کار برای شرکت‌های نفتی فقط در حوزه خلیج‌فارس هزار و پانصد میلیون دلار است.(صص181-180)
- شنبه 3/11/49: ...شاه را گرفته دیدم. غفلتاً فرمودند، ملت پفیوز! عرض کردم چرا؟ فرمودند، این محکومین- کمونیستهای طرفدار چین- پس از ابلاغ حکم، سرود خوانده‌اند. عرض کردم، پس پفیوز نیستند! شاهنشاه خنده‌شان گرفت. فرمودند، پدرسوخته! عرض کردم، چرا ناراحت می‌شوید؟ یک اقلیتی هم کج فکر می‌کند، یا به اعتقاد ما کج فکر می‌کند، چه مانع دارد؟(ص182)
- شنبه 10/11/49 تا جمعه 23/11/49: ...موضوع ازدواج والاحضرت شاهدخت شهناز با خسرو جهانبانی را عرض کردم. فرمودند، اجازه دادم، چاره نیست، می‌گوید شهناز آبستن هم هست... فقط پرسیدم عقد در کجا باشد؟ فرمودند، در سفارت ما در پاریس. دیگر ادامه ندادم که بیشتر باعث تأثر شاه بشوم.(ص186)
- جمعه 23/11/49: ...اما موضوع مهم این است که امشب مذاکرات خسته کننده اوپک حل شد. واقعاً شب عجیبی است. من برای مقایسه و تفهیم عملیات فتح و پیروزی امشب لازم است این رقم را بنویسم. عایدی امسال ما از نفت، بعد از دعواها و هزاران گرفتاری 1130 میلیون دلار بود و در سال آینده این رقم 1450 میلیون دلار خواهد بود. یعنی در حقیقت نزدیک 30% به درآمد ما اضافه می‌شود. حالا من این ارقام را می‌شکنم که روشن شود.(ص198)
- یکشنبه 25/11/49: ...من عرض کردم، اجازه فرمایید من در رکاب شاهنشاه به زوریخ بیایم، که چند روزی راحت باشم. فرمودند، بیا... ساعت 4 اعلامیه خاتمه مذاکرات نفت درآمد... واقعاً فتح بزرگی است. حسب‌الامر شاهنشاه، بلافاصله وزیر دارایی را خواستم و نشان درجه اول تاج، از طرف شاهنشاه، به او دادم. برای او خیلی غیرمنتظره بود. نشان درجه یک تاج، ده عدد بیشتر در ایران نیست و باید صاحب یکی از این ده عدد بمیرد که بتوانیم به کس دیگری بدهیم؛ به هر حال یک جا خالی داشتیم؛ نشان تاج بیشتر به نخست‌وزیران داده می‌شود؛ به من هم پس از انجام برنامه انقلابی شاه، یکی مرحمت شده است.(ص199)
- سه‌شنبه 27/11/49: در ساعت معین در رکاب شاهنشاه با هواپیمای ایران‌ایر دربست به طرف زوریخ حرکت کردیم، پنج ساعت و نیم طول کشید. در راه خوش گذشت.(ص200)
- یکشنبه 2/12/49: ...در ورود به زوریخ شاهنشاه مصاحبه مختصر کوتاهی با تلویزیون سویس فرمودند و فرمودند، جزایر تنب و ابوموسی مال ماست و اگر آن‌جا را رأس‌الخیمه و شارجه به ما واگذار نکنند، خواهیم گرفت. البته هشداری به شیخ‌هاست که نرم و حاضر به معامله بشوند... از یکشنبه دوم اسفند تا امروز... اسفند در [اروزا] سویس هستم. به تمام معنی استراحت است. هر روز اسکی می‌کنم.(ص202)

*یادداشتهای توضیحی1351

- [ویراستار:] یاد داشتهای علم در پایان سال 1349 برای یک سال قطع می شود و علت آن گرفتاری علم برای ترتیب جشنهای شاهنشاهی در 1350 بود.(ص205)
- در آذرماه 1350، نیروی دریایی ایران تنب بزرگ و تنب کوچک را به تصرف درآورد و یک روز بعد از آن، قرارداد تحت‌الحمایگی شیخ‌نشین‌های عمان متصالح با انگلستان پایان یافت و کشور امارات متحده عربی موجودیت خود را اعلام داشت. رأس‌الخیمه به عنوان اعتراض به این اقدام ایران، تا یک سال از پیوستن به این کشور نوخاسته خودداری کرد. درباره ابوموسی، ایران و شارجه توافق کردند این جزیره را به دو نیم مساوی تقسیم کنند و بخش بی‌جمعیت آن به ایران تعلق یابد. همچنین ایران قرارداد نفت با شرکت کرسنت (Crescent) را معتبر شناخت و به آن اجازه فعالیت در منطقه زیر حاکمیت خویش داد. از این گذشته مبلغی نیز برای تقدیر از شیخ شارجه، به عنوان کمک، محرمانه به او پرداخت شد.(ص206)
- چهارشنبه 2/1/51: ...امیرهوشنگ دولو که از شاهزاده‌های قاجار است، طرف مرحمت شاه می‌باشد، چون مرد باهوش و زرنگ و متملقی است. به علاوه ما او را ( Prince Pimp ) می‌گوییم! او همه ساله در رکاب شاه به سنت‌موریتز می‌رفت و در آن‌جا هم وظیفه خودش را انجام می‌داد و هم تریاک می‌کشید. قبل [از] مراجعت موکب شاهنشاه از سویس امسال یک تاجر ایرانی به نام "ق " که از دوستان، دولّوست، به علت کشف 25 گرم [تریاک] قاچاق در خانه او توسط پلیس سویس گرفتار و حبس شد و در آن‌جا مدعی شد که این تریاک را از دولّو گرفته است که برای خسرو قشقائی در آلمان بفرستند. به این دلیل پلیس سویس خواست دولّو را که در رکاب شاه بود، در زوریخ توقیف بکند. چون در رکاب شاه مصونیت سیاسی داشت جلوی این کار را به این علت گرفتیم و این امر در جرائد اروپا سر و صدای بزرگی به راه انداخت، چون در عین حال تعقیب، دولّو در هواپیمای شاهنشاه به تهران آمد. من داوطلب شده بودم که این غائله را رفع کنم و بعد در جرائد فرنگ سروصدا راه بیندازم که شما بی‌ربط این مسائل را نوشتید... مطلب دیگری هم که در جراید اروپا علیه ما در جریان است، اعدام دسته‌جمعی خرابکاران از طرف ماست و جنجالی است که برعلیه والاحضرت شاهدخت اشرف راه انداخته‌اند که ایشان هم یک وقتی قاچاق هروئین کرده‌اند، که البته این هم دروغ است و به هر صورت دشمنان ما خیلی فعال هستند و من مأموریت دارم که تمام این خبرها را خنثی کنم.(صص209-208)
- چهارشنبه 16/1/51: ...برحسب آن چه در کیش به من فرموده بوند، شب سرشام در کاخ علیاحضرت ملکه پهلوی رفتم. تلگرافی از یک دوست سویسی داشتم که مصلحت نیست والاحضرت شاهدخت اشرف، روزنامه لوموند را به مناسبت آن که تهمت‌هایی در خصوص قاچاق هروئین به والاحضرت زده است. تعقیب کنند.(ص211)
- شنبه 19/1/51: صبح... شرفیاب شدم. اقدامات برای رفتن امیرهوشنگ را به سویس به عرض رساندم. من تمام منظورم این است که رفع بدبختی‌هایی که برسر ما وارد آمده است، از لحاظ جرائد و افکار عمومی اروپا بشود. باز هم شاهنشاه فرمودند، اگر حال ندارد نرود. فغان از این آقایی و بزرگواری! من بدبخت چه کنم؟ یا باید این پیرمرد حقه‌باز تریاکی را فدا کرد، یا شاهنشاه عزیز محبوب را. نمی‌دانم چه خاکی به سرم بریزم... ظهر ملاقات با سفیر انگلیس داشتم. خیلی مایل است حسن روابط ما و انگلیس برقرار باشد. می‌گفت آمدن وزیر خارجه و شرفیابی او خیلی حسن اثر داشت. گفتم احساس من هم این است. به علاوه حس می‌کنم شما هم از خر شیطان پیاده شده‌اید، دیگر کشور اروپایی هستید و دست از حقه‌بازی در این قسمت‌های دنیا برداشته‌اید. تصدیق کرد و گفت ما فقط می‌خواهیم با حسن رابطه و حسن سلوک منافع خودمان را حفظ کنیم.(صص213-212)
- یکشنبه 20/1/51: صبح زود برخاستم، به بیمارستان رضاشاه کبیر رفتم. در آن‌جا قرار است چشم علیاحضرت ملکه پهلوی- ملکه مادر- را دو طبیب آمریکایی عمل بکنند... شاهنشاه فرمودند، عجیب است که مردم، سرشیرهای دستشویی‌ها و مستراح‌های استادیوم صدهزار نفری را می‌دزدند. برای چه؟ نخست‌وزیر عرض کرد، تربیت ندارند. من عرض کردم، ممکن است، ولی مثل این که [اینها را] از خودشان نمی‌دانند، یعنی متعلق به خود نمی‌دانند. مثل این است که این وسائل مال غیر و متعلق به غیر است. شاهنشاه فرمودند، این که بیشتر باعث تعجب می‌شود. عرض کردم، خیر، برخورد ما با مردم طوری است مثل این که ما قشون غالب هستیم- یعنی دستگاه هیئت حاکمه- و مردم، مردم یک کشور مغلوب.(صص215-214)
- سه‌شنبه 22/1/51: ...شب، اطبایی که چشم خانم علم و علیاحضرت ملکه پهلوی را عمل کرده‌اند، مهمان من بودند. آن‌قدر از وضع بد طبی ما صحبت داشتند که واقعاً غرق عرق خجلت شدم.(ص218)
- چهارشنبه 23/1/51: صبح شرفیاب شدم، شاهنشاه را کسل دیدم. فکر کردم بابت تلفات زیاد زلزله است. بعد معلوم شد در انجام یک امر شاهنشاه قدری قصور شده. توضیحاتی که عرض کردم، روشن شدند که تقصیر از کسی نبود. بعد سرحال آمدند.(ص219)
- پنجشنبه 24/1/51: ...سفیر پاکستان یازده هزار تفنگ و دو هزار مسلسل می‌خواهد. عرض کردم. فرمودند، اولاً برای چه؟ ثانیاً نداریم که بدهیم. سفیر یمن کمک می‌خواهد. پول، اسلحه، وسائل بهداشتی، تأسیس بیمارستان از طرف ما و غیره و غیره. در عوض قول می‌دهد سیاست طرفداری ایران را در پیش گیرد و عوامل عراقی را اخراج کند. به عرض رساندم. فرمودند، باید در این قسمت با عربستان سعودی همکاری کنیم. خود سفیر عربستان سعودی هم وسائل یدکی هواپیما می‌خواهد، آن را هم عرض کردم.(ص220)
- شنبه 26/1/51: ...امروز اعلان شد که بین قوای مرزی ما و عراق زد و خورد شده است. معلوم است عراقی نیست که این جسارت را بکند پشت سر او شوروی ایستاده است... سر ناهار در باغ ارم که نخست‌وزیر و استاندار و فرمانده نیروی جنوب هم بودند، به اضافه سر کار فریده دیبا و خانم قطبی، صحبت چادرهای جشن شد. من خیلی به سادگی و خنده به صورت مسخره‌آمیزی گفتم، چادر... که آتش گرفت و از بین رفت. علیاحضرت فرمودند، چرا می‌خندی و چرا همة کارها را این قدر آسان می‌گیری؟(ص223)
- سه‌شنبه 28/1/51: ...در قیروکازرین، جمعیت بانوان برای کمک آمده بودند و داد سخن دادند. به شاهنشاه عرض کردم، دروغ می‌گویند، به محض آن که تشریف بردید، اینها هم خواهند رفت. به متصدی شیروخورشید گفتم وقتی رفتند، تلگراف کن. تلگراف کرد. خنده‌ام گرفت. تلگراف را حضور شاهنشاه تقدیم کردم.(ص227)
- چهارشنبه 30/1/51: ...به من هم بی‌جهت در سر موضوع بسیار کوچکی اوقات تلخی کردند، که من هم ناراحت شدم.ولی چون صبح بود و مشروب نخورده بودم، جرأت عکس‌العمل نداشتم- یعنی عقلم بر سرجا بود!... عرض کردم، به هر صورت چه بخواهیم چه نخواهیم، در دنیای پرآشوب پرغوغا [یی] هستیم و باید خودمان را تطبیق بدهیم. اعلیحضرت همایونی هم که همیشه می‌‌فرمایید، از حوادث جلو هستید، پس چرا در این زمینه‌ها فکری نکنیم؟... اگر مردم به یک اصولی توجه بکنند و بفهمند که به آن اصول از طرف اولیاء امور هم توجه می‌شود، حاضرند با گرسنگی هم بسازند، فرمودند، آن اصول چیست؟ عرض کردم، مردم باید به حساب و به بازی گرفته شوند و برای آنها سرگرمی و وسیله بازی درست کرد. نمی‌دانم چه طور شد که به عرض من طور دیگر توجه کردند. فرمودند، تربیت بدنی وسائل ندارد. نه زمین بازی داریم، نه بودجه کافی هست، نه مربی داریم. من عرض کردم، منظورم این نبود، منظورم این است که مردم باید در سیاست بازی کنند و خود را در آن شریک بدانند... عرض کردم، چه دلیل دارد که دولت بر سر کار باشد، همه عوامل انتخاباتی را در دست بگیرد و مثلاً در انتخابات شهرداری و انجمن‌های ولایتی و ایالتی مداخله بکند؟... چرا باید مردم در مسائل زندگانی روزمره‌شان حرف نزنند. این که به جایی صدمه نمی‌زند. فرمودند، چه طور صدمه نمی‌زند؟ مثلاً مزخرفات عجیبی در مورد گرانی می‌گویند، که این طور نیست... فرمودند، به همین مناسبت هم من گفته‌ام حزب اقلیت باشد. عرض کردم، فرموده‌اید، ولی شیر بی‌یال و دم و اشکم است. اقلیتی که نتواند حرف بزند چه معنی دارد؟ فرمودند، آخر این همه کارهای بزرگ را مردم چه‌طور توجه ندارند‌؟ عرض کردم، تبلیغات هم غلط است.. یک مقداری را درست نمی‌گویند، یک مقداری را هم که می‌گویند، آن‌قدر مبالغه می‌کنند و تملق به اعلیحضرت همایونی می‌گویند که مردم را بیزار می‌کنند. مثلاً در قضیه نفت که واقعاً فتح بزرگی فرمودید، یا جزایر، آن‌قدر مبالغه شد که من خودم هم که به عظمت کار واقف بودم، سر خوردم و بیزار شدم.(صص229-227)
- شنبه 2/2/51: ...آیت‌الله خوانساری که مقلد شیعیان و در تهران است گزارش عرض کرده بود، که مسجد و مدرسه جعفری جنب صحن عتیق را تعمیر کند، تصویب فرمودند. فرمودند، بهتر است پای خوانساری را در مشهد باز کنیم که آن‌جا دربست در دست میلانی مجتهد و مقلد شیعیان که در مشهد سکونت دارد، نباشد... در مورد والاحضرت شاهدخت شهناز که زن خسرو جهانبانی شده است و معلوم شد این خسرو از پدرسوخته‌های روزگار است... فکری به خاطرم رسیده بود، عرض کردم. آن این بود که چون معلوم شد این پسره جز به پول و مال دنیا به چیزی نمی‌اندیشد، اجازه فرمایید از طرف خودم به پدر او، سپهبد امان‌الله جهانبانی که اکنون سناتور است، بگویم این طور احساس کرده‌ام اگر این رویه خسرو و شهناز ادامه پیدا کند، شاهنشاه شهناز را از ارثیه محروم خواهند ساخت... ممکن است در رویه این پسره که بیچاره دختر را برای منافع شخصی گرفتار [ال اس دی] خوردن و حشیش کشیدن کرده است تغییر بدهد. با خنده پسندیدند. فرمودند، فکر ماکیاولی است... سر شام در کاخ علیاحضرت ملکه پهلوی رفتم. اتفاقاً در حضور اعلیحضرت فقط دامادهای شاه بودند: پهلبد، شوهر والاحضرت شمس و بوشهری، شوهر والاحضرت اشرف. بحث طولانی بین شاهنشاه و شهبانو در مورد عدم رضایت مردم درگرفت. شنیدنی بود من مداخله کردم و بدیهی است که طرف شاه را گرفتم... قدری در خوردن شراب بوردوی اعلا زیاده‌روی کرده بودم، با جرأت حرف‌های خودم را زدم.(صص232-231)
- یکشنبه3/2/51: ...امر فرموده بودند، چه طور شده بازرس نخست‌وزیری رفته آستان قدس را بازرسی کرده است؟ سخت استیضاح کن! با یک دنیا تأمل نامه‌ای به عنوان نخست‌وزیر تهیه کرده بودم به نظر مبارک رساندم، پسندیدند... سر شام رفتم، در کاخ والاحضرت شاهدخت اشرف. مدتی با معظم‌لها کلنجار رفتم که تعقیب روزنامه لوموند و محکومیت آن که مورد علاقه شماست- برای این که شما را متهم به قاچاق کرده است- کار آسانی نیست. شاهدخت چون واقعاً قاچاق نکرده‌اند و ما تصدیق مقامات پلیس بین‌المللی در سویس را گرفته‌ایم، مطمئن هستند غالب می‌شوند ولی به چه قیمتی؟ من از حیث پول حرفی ندارم، ولی لوموند روزنامه معروف وزین فرانسوی ما را می‌تواند خیلی اذیت بکند. باری هرچه کردم به سر ایشان نرفت.(صص234-233)
- دوشنبه 4/2/51: ...کارهای جاری را بعد عرض کردم. مخصوصاً ساختمان بیمارستان بسیار مجهز مشهد که مورد نظر شاهنشاه است، که در حقیقت مرکز طبی بزرگی برای پاکستان و افغانستان باشد. عرض کردم، از عهده آستان قدس ساخته نیست، اجازه فرمایید سازمان برنامه در برنامه پنجم بگذارد، ما زمین بدهیم. تأیید فرمودند و من نفس راحتی کشیدم. زیرا مهندس [حیدر] غیائی که مهندس مشاور این کار است فوق‌العاده خام طمع است و آستانه را به افلاس می‌کشید. من که این مطلب را می‌دانم نمی‌توانم به آستان حضرت رضا خیانت بکنم و چنین بارگرانی برگردن حضرت بگذارم.(صص236-234)
- جمعه 7/2/51: ...موضوع مذاکرات با سفیر اسرائیل را عوض کردم که دو مطلب عمده داشت. یکی این که عراقی‌ها از این که زیاد تحت‌ تأثیر روس‌ها باشند، ترسیده‌اند و خبرهای غیر مطمئن و جسته گریخته که به اسرائیل رسیده، حاکی از این است که می‌خواهند با آمریکایی‌ها رابطه برقرار کنند و به عنوان حفظ روابط فرهنگی دو کشور اجازه بدهند آمریکایی‌ها آن‌جا مرکز فرهنگی داشته باشند... مطلب دیگر [سفیر اسرائیل]... این بود که پیش از آمدن نیکسون، گلدامایر نخست‌وزیر یا ابان، وزیر خارجه اسرائیل بیایند شرفیاب شوند. فرمودند، ما کار مهمی با آنها نداریم ولی اگر آنها بخواهند مرا ببینند، باید در محرمانه نگاهداشتن این مهم تمام مسئولیت را از خود آنها بخواهیم.(ص239)
- یکشنبه 10/2/51: ...اوامری در خصوص حزب مردم فرمودند، که به دکتر کنی دبیرکل بگو تشکیلات خود را گسترش دهد و جوان‌های تازه بیاورد. عرض کردم، چشم، ولی تا اجازه حرف زدن و انتقاد کردن نداشته باشند، فایده ندارد. فرمودند، منظور من هم همین است، زیرا اگر این دریچه اطمینان را باز نکنیم، حرف‌ها از حلقوم گریلاها و جنگلی‌ها و آدم‌کش‌ها در می‌آید. عرض کردم کاملاً صحیح است، ولی چندین دفعه تصمیم اتخاذ فرموده‌اید و باز دریچه را بسته‌اید!(صص242-241)
- سه‌شنبه 19/2/51: صبح خیلی زود کاردار سفارت آمریکا به من تلفن کرد که کار فوری دارم - هنوز سفیر جدیدشان نیامده است. ساعت 8 به او وقت دادم. پیام نیکسون را برای شاهنشاه آورد، که تصمیم خودش را در مورد مین‌گذاری آب‌های ویتنام شمالی و بمباران ویتنام شمالی و قطع ویتنام و قطع مذاکرات پاریس به اطلاع شاهنشاه رسانده بود. گفت، فقط به لندن، پاریس، بروکسل، رم، بن، توکیو و تهران اطلاع می‌دهیم، چون متحد ما محسوب می‌شوید. من پیام او را وقتی شرفیاب شدم، به عرض رساندم و عرض کردم، شاهنشاه باید جواب مثبتی مرحمت فرمایید. فرمودند، آخر ما همه جا گفته‌ایم باید مقررات کنفرانس ژنو اجرا شود...چه طور جواب مثبت بدهم؟ عرض کردم، با کمال تأسف شیشه عمر ما هم در دست آمریکاست.(ص252)
- چهارشنبه 20/2/51 : صبح شرفیاب شدم. عرض کردم، [گلدا] مایر نخست‌وزیر اسرائیل خودش شرفیاب می‌شود. پنجشنبه 18 ماه مه خواهد آمد. فرمودند، پس ترتیب کار را بده. حالا چه اندازه من باید در اختفاء این کار بکوشم، مسؤول فقط و فقط من هستم. من نمی‌دانم که خود اسرائیلی‌ها مبادا این مطلب را بروز بدهند. واقعاً ناراحتی عجیبی دارم... نامه‌ای از سفیر شاهنشاه آریامهر در رباط رسیده بود...مربوط به کمک فلسطینی‌هاست و کمکی که به آنها می‌کنیم. فرمودند، یک دفعه کردیم، بعد با دشمنان ما همصدا شدند که هیچ، تروریست‌های ما را هم دارند بر علیه ما تربیت می‌کنند. جواب بده که دیگر هیچ کمک نخواهیم کرد. درست هم همین است.(ص253)
? شنبه 23/2/51: ازجمله کارها، استدعای آیت‌الله میلانی از مشهد بود که می‌خواهم من هم عرایض خود را از طریق دربار به عرض برسانم. فرمودند، او را هم درباری کردی؟ این که همیشه با ما بد بود، یا لااقل صاف نبود. عرض کردم، کار خوانساری که در تهران است و مورد مرحمت می‌باشد به سرعت پیش می‌رود، به این جهت هم به این فکر افتاده است. اتفاقاً شریعتمداری و دیگر آقایان قم، هم همین میل را دارند، حسب‌الامر رد کردیم. فرمودند به هر حال تقاضای میلانی را بپذیر.(صص258-257)
- یکشنبه 24/1/51: سر شام هم در کاخ والاحضرت اشرف رفتم. مهاجه عجیبی با والاحضرت کردم. ایشان چون اخیراً در سازمان‌های بین‌المللی شرکت می‌فرمایند، خیال می‌کنند ماها هیچ نمی‌فهمیم-البته این را ما قبول داریم! لکن مضحک این است که ایشان می‌‌فرمایند، کشور رو به نیستی می‌رود، مختصر آبرویی هم که من برای کشور درست می‌کنم، شما بر باد می‌دهید.(صص260-253)
- دوشنبه 25/2/51: ...از اتاق خصوصی با مصباح‌زاده به سالن پذیرایی آمدم که از او مشایعت کنم، آن‌قدر جمعیت بود که مصباح‌زاده وحشت کرد و بر تحمل من آفرین گفت که چطور این همه جمعیت را راه می‌اندازم. من خودم هم در تعجب هستم که چه طور می‌توان این همه سر مردم را به طاق کوبید و دروغ گفت!... بعد شرفیاب شدم. اولاً شاهنشاه از مهاجه دیشب من با والاحضرت اشرف خیلی راضی بودند. با صدای بلند خندیدند و فرمودند، حقش را کف دستش گذاشتی. اینها خجالت نمی‌کشند؟ این همه به من صدمه زده‌اند و باز می‌گویند آبروی کشور را ما حفظ می‌کنیم.(صص262-260)
- پنجشنبه 28/2/51: ...عرض کردم، گلدا مایر ساعت 7 صبح وارد شده و حالا خواب است. فرمودند، پیرزن عجیب قدرتی دارد. کی پیش من خواهد آمد؟ عرض کردم همان‌طور که مقرر فرمودید، ساعت 3 بعدازظهر. فرمودند، ترتیب آن را بده. من با ارتشبد نصیری رئیس ساواک و گارد شاهنشاهی ترتیب را دادم از ساعت 3 تا 35/5 دقیقه شرفیاب بشود. از شرفیابی هم مستقیماً به فرودگاه رفت و به اسرائیل برگشت. آن وقت من نفس راحتی کشیدم.(صص264-263)
- جمعه 29/2/51: ...چند نفر آخوند از قم آمده بودند و به نفع محکومین تظاهرات کرده بودند فرمودند، "به آیت‌الله خوانساری بگو به آنها بگوید،هر کدام دلتان می‌خواهد، نه تنها گذرنامه بلکه پول هم می‌دهیم که به شوروی یا عراق بروید. همان بهشتی که این خرابکارها را به ایران می‌فرستد ".(ص265)
- شنبه 6/3/51: ...یک مطلب مهمی عرض کردم. آن این بود که یک افسر اهل بیرجند برای مأموریتی به غرب رفته بود گزارشات بسیار نامطلوبی از وضع پادگان‌های غرب که مایه همه امید‌ ما در دفاع مقابل عراق است می‌داد- من به دقت معایب را یادداشت کرده بودم و به عرض رساندم. خیلی خیلی تعجب فرمودند.فرمودند، پادگان‌های ما در غرب دائماً در حال مانور و تحت مراقبت دقیق هستند. چه طور همچو چیزی ممکن است؟ عرض کردم، این یک افسر مأمور در آن منطقه است و دلیلی ندارد به من دروغ بگوید. به علاوه اهل بیرجند و پسر نوکر پدر من است. آن چه گفته است روی خیرخواهی و دولتخواهی است. فرمودند، سرلشگر فیروزمند رئیس بازرسی ارتش را با این افسر بخواه و بگو تمام مراتب را فیروزمند شخصاً رسیدگی کند و به من گزارش بدهد. شکر خدا را کردم که از عیبی که به ارتش گرفتم مورد خشم و غضب شاه واقع نشدم. چون معظم‌له به ارتش خیلی علاقه دارند و حساسیت غریبی نسبت به آنان نشان می‌دهند.(ص279)
- سه‌شنبه 9/3/51 و چهارشنبه10/3/51: ...گزارش این دو روزه را امشب که چهارشنبه شب است می‌نویسم. به قدری کار زیاد و گرفتار ورود نیکسون ما را کلافه کرده بود، که فرصت نشد... به عجله ناهار خوردم و به فرودگاه رفتم. از مسیر رفتم، دیدم در راه جمعیت نیست - ساعت سه بعدازظهر. فوق‌العاده ناراحت شدم، چون قرار بود جمعیت زیادی باشد. بعد هم گفته بودم دانش‌آموزان را در شهر بگذارند. همه را جلوی شهیاد تا فرودگاه آورده بودند. اوقات تلخ شدم... دستور دادم پنج هزار نفر از بچه‌ها را فوری به شهر منتقل کردند و اصناف را هم به خیابان‌های داخل شهر کشاندند... بعد از شام من به ستاد فرماندهی خودم رفتم، زیرا در شهر چند انفجار کوچک وسیله خرابکاران شده بود. همه را می‌توانستیم جلوگیری کنیم، [ولی] نکرده بودیم... شاهنشاه نخست‌وزیر را در مذاکرات شرکت ندادند و فقط دو نفری با نیکسون مذاکره کردند- با حضور کیسینجر- نخست‌وزیر شدیداً نگران شده بود و فکر می‌کنم کیسینجر را بیشتر برای کسب خبر و هم‌چنین اظهار بندگی و چاکری برد.(صص283-281)
- چهارشنبه 10/3/51: ...در حدود ساعت 30/6 صدای انفجاری در حدود دزاشیب شنیدم. بعد معلوم شد در قیطریه در اتومبیل مستشاران آمریکایی بمب گذاشته‌اند. ژنرالی که جزء مشاورین ارتش است، در اتومبیل صدمه دیده ولی کشته نشده است. ولی چون اتومبیل در حرکت بوده، از جاده منحرف شده، یک عابر- یک پیرزن و یک دختر شانزده ساله- را کشته است. به دفترم رفتم که ستاد عملیاتی من در آنجا بود. خبر دیگری رسید که روی دیوار آرامگاه بمبی گذاشته بودند، بمب منفجر شده و قدری از دیوار را خراب کرده است... بعدازظهر ساعت 30/1 برای رفتن به فرودگاه از طریق شاهراه ونک راه افتادیم. راه از کنار خوابگاه دانشجویان دانشگاه تهران می‌گذرد که اتفاقاً نسبت به جاده سرکوب است. از آن‌جا دانشجویان به [اسکورت موتور سوار] سنگ پرتاب کردند. خوشبختانه اتومبیل اعلیحضرت همایونی و نیکسون و علیاحضرت و خانم نیکسون گذشته بودند که سنگ پرانی شروع شد. یک سنگ به اتومبیل من خورد. باز هم پلیس غفلت کرده و این کار را پیش‌بینی نکرده بود.(صص286-283)
- پنجشنبه 11/3/51: شاهنشاه ...مختصری از مذاکراتی که با نیکسون فرموده بودند، برای من شرح دادند. فرمودند، اولاً همه چیز که خواستم، داد. عرض کردم، موضوع صدور نفت به آمریکا چه طور؟ فرمودند، این هم یک مطلب طبیعی است و به خودی خود پیش می‌آید، چون آنها احتیاج به این امر دارند. آمریکا ناچار است گاز و نفت بیشتری وارد بکند تا منابع خودش بیشتر عمر بکنند-یعنی از آنها کمتر استخراج بشود.(ص287)
- دوشنبه 15/3/ 51: ...برای اولین دفعه وقتی عرض کردم دکتر کنی دبیر کل حزب مردم شکایت دارد که هر کس به طرف حزب او می‌آید دولت از کار برکنار می‌کند، شاهنشاه عکس‌العمل خیلی شدیدی به خرج دادند. فوری به نخست‌وزیر با تلفن تغیر کردند و فرمودند این [مورد] به خصوص را در دفتر مخصوص تحقیق بکند. تا ظهر تحقیق کرد و معلوم شد درست است که یک رئیس مدرسه چون دکتر کنی را دعوت کرده، از کار برکنار کرده‌اند. تغییر رویه سابق که این مطالب را شاهنشاه با خنده برگزار می‌فرمودند، باعث تعجب شد. البته آبی برای حزب مردم گرم نمی‌کند، ولی بالاخره حیات کوچکی به آن می‌بخشد که این حزب را از [بله‌ بله قربان] (yes) بودن در آورد. یکی از روزنامه‌های انگلیس نوشته بود در ایران دو حزب موجود است، یکی حزب بر سر کار که نسبت به اوامر همایونی [البته] (of course) است و دیگری حزب مخالف که آن هم حزب (بله بله قربان) (yes) است. واقعاً غیر از این هم نمی‌شود... بعدازظهر جلسه چهار ساعته در حضور اعلیحضرت همایونی و علیاحضرت شهبانو بود که رئوس برنامه پنجم با مسئوولین و وزرا بحث شد. امر فرموده بودند من هم حضور داشتم. ماشاالله شاه چه قدر وارد است و چه قدر دزدی اینها را به اصطلاح می‌گیرد. با وصف این باز هم به خود جرأت می‌دهند که به شاه دروغ عرض کنند.(ص290)
- سه‌شنبه 16/3/51: صبح شرفیاب شدم. شاهنشاه خیلی از اکونومیست عصبانی بودند. عرض کردم خواندم خبر مهمی نداشت، حقیقت نوشته است...به قدری عصبانی شدند که حد نداشت. فرمودند پس خوب، یک کاغذ تشکر به آنها بنویسید. فهمیدم خیلی خیلی عصبانی شدند، در صورتی که نوشته است محاکمات سرّی است، کسی را راه نمی‌دهند.(ص291-290)
- چهارشنبه 17/3/51: ...فرمودند به انگلیسی‌ها خبر بده جرائد ما پدر شما را در می‌آورند. ممکن است بگویند جرائد شما در کشور ما تاثیر ندارد، ولی لااقل در کشور ما که وضع شما انگلیسی‌ها را خراب می‌کند. همین بس است فرمایش شاه خیلی درست است، البته مشروط به این که جراید ما وزنی هم در ایران می‌داشتند!(ص291)
? دوشنبه 19/4/51: ...هیچ اعتقاد ندارم که خارجی می‌تواند در سرنوشت ما مداخله داشته باشد، گو این که هنوز این فکر نحیف در کله بعضی سیاستمداران ما مخصوصاً در مورد انگلیسی‌ها هست. گو این که اگر هم مداخله می‌شود، شاید مداخله آمریکایی‌ها باشد. از این سفیر خوشم نمی‌آید. مرد میرزابنویس و ملانقطی است، به این جهت با او معاشرت نمی‌کنم... [سفیر انگلیس] بعد گفت چنان که می‌دانی ما در خاورمیانه جز این کشوری که بتوانیم روی آن تکیه کنیم، نداریم، هیچ‌جا ثبات و استحکام ایران و لیدری مثل شاهنشاه ندارد. به این جهت روی ایران خیلی قمار کرده‌ایم: "our eggs in one basket. We have put all " بنابراین اگر من گله می‌کنم و حرفی می‌زنم، از این بابت است که اگر کار ایران خراب بشود، زندگی ما هدر و عبث می‌شود. بعد شاهنشاه را با دوگل مقایسه کرد. گفت...خیلی حالات شاه به دوگل شبیه است. گفتم همین‌طور است، حتی خیلی جلوتر از او. گفت دوگل می‌گفت فرانسه یعنی من، شاهنشاه هم همین را می‌گویند...چندی پیش که من کاخ کیش را به نام شخصی شاه ثبت کردم، شاه سند را پیش من پرتاب کرد. فرمودند مگر می‌خواهی فقط یک وجب خاک ایران مال من باشد؟ تمام ایران مال من است. اصلاً من هیچ‌چیز دیگر برای خودم نمی‌خواهم. پسر من هم اگر شاه مقتدری شد، همه چیز مال اوست و اگر نشد هم این یک وجب خاک را نمی‌خواهد. [سفیر] گفت من هم به همین نتیجه رسیده‌ام و می‌ترسم که همان معایب که در کار دوگل بر اثر لجاجت و خودسری پیدا شد، در شاه هم پیدا بشود.(صص293-292)
- سه شنبه 20/4/51: ...تمام مذاکرات با سفیر انگلیس را به عرض رساندم، اما با خیلی دقت. مثلاً آن که گفته بود، آخر کار شاهنشاه مثل دوگل لجوج و سرسخت نشوند، عرض کردم، می‌گفت البته فوق دوگل با شاهنشاه این است که ایشان جوان هستند و در جوانی این تجارب را آموخته‌اند و مرد جوان، رمثل پیرمرد دوگل، از خود راضی و لجوج و سرسخت نمی‌شود. شاهنشاه فرمودند، البته همین‌طور است... باری همه حرف‌ها را در لباس نزاکت گفتم، زیرا وظیفه من است که هیچ چیز را از شاهنشاه پنهان نگاه ندارم. بعد صحبت‌های سفیر آمریکا را گفتم...سفیر آمریکا گفته بود که شاهنشاه به من فرمودند که شما خیلی مورد اعتماد رئیس جمهور هستید. فرمودند خوب کردی این مطلب را گفتی و وقتی برگشتی مخصوصاً بگو که اگر خواسته باشیم مطلبی را از طریق وزارت امورخارجه شما نرود و مستقیماً به نیکسون برسد، مطلب را به شما خواهیم گفت. اجازه فرمودند که سفیر را به بیرجند و بلوچستان ببرم، چون برای چاه‌بهار شاهنشاه برنامه‌های مهمی دارند که باید پولش را به آمریکایی‌ها بدهند.(ص294)
- چهارشنبه 21/4/51 پنجشنبه 22/4/51 جمعه 23/4/51: ...بالاخره والاحضرت شاهدخت اشرف هم روزنامه لوموند را که تعقیب قضائی کرده بودند، حاکم شدند- در مورد این که خبر دروغی نوشته بود که والا حضرت اشرف هروئین قاچاق کرده‌اند و چند سال قبل در سویس گیر افتاده بوده‌اند و دولت سویس به کلی تکذیب کرد و لوموند به هزار فرانک محکوم شد. گر چه ما ادعای صد هزار دلار غرامت کرده بودیم. ولی به هرحال نفس محکومیت ارزش دارد. اما باید بعد طوری از این کار استفاده کنیم که با لوموند دوست بشویم، نه دشمن.(صص296-295)
- شنبه 31/4/51 تا یکشنبه 8/5/51: ...یک دفعه برگشتند، فرمودند این دکتر کنی- رئیس و دبیرکل حزب مردم- چه غلط‌هایی کرده است؟ عرض کردم نمی‌دانم. فرمودند، بلی در اصفهان میتینگ داده و گفته است، این دولت یک دولت ارتجاعی است و به علاوه اگر انتخابات شهرداری و انجمن‌های ولایتی آزاد باشد، حزب ما خواهد برد. اولاً چه‌طور به خود جرأت داده است بگوید دولت من دولت ارتجاعی است، ثانیاً چه طور ممکن است تفوّه این حرف بکند که انتخابات در سلطنت من آزاد نیست؟ عرض کردم من خبر نداشتم چه گفته‌است، ولی رئیس حزب اقلیت یک چیزی که باید بگوید. هر چه می‌گوید، اگر شاهنشاه [بردباری] (tolerance) نداشته باشند، البته برخورنده است و به ابروی یار بر می‌خورد... گزارش...از [اینتلیجنس سرویس] رسیده بود که روس‌ها واقعاً دارند از مصر می‌روند. یعنی هم [پایگاه‌ها] را بر می‌چینند- جایی که بدبخت مصری‌ها اجازه نداشتند اصولاً وارد شوند؛ مثلاً در اسکندریه، و تماماً در دست شوروی‌ها بود- و هم [مشاوران] (advisers) هم [مستشاران] (dvisersintegrated a) را خارج می‌کنند... بعد فرمودند، نکند احیاناً ما را هم به معامله گذاشته باشند. عرض کردم گمان نمی‌کنم، چون در چنین صورتی نیکسون به این‌جا نمی‌آمد. به علاوه کشورهای غربی هم به اهمیت ایران به خصوص در جلوگیری از سرازیر شدن روس‌ها به خلیج‌فارس واقف هستند. اعلیحضرت همایونی هم در بهترین موقع در مذاکرات نفت در باز کردید و به آنها دارید برای 22 سال امید می‌دهید. مگر خیلی احمق و نادان باشند که ما را به معامله بگذارند.(صص306-302)
- دوشنبه 16/5/51: ...ناهار سفیر انگلیس مهمان من بود. مسائل مختلفی صحبت کردیم. اولاً انگلیسی‌ها آن‌قدر خاک بر سر و بیچاره شده‌اند که مطلب مهم و اساسی آنها مسائل تجارتی است، چه فروش اسلحه، چه کارهای دیگر. آن را در درجه اول اهمیت می‌گذراند و پا فشاری برای انجام این گونه کارها دارند...بعد از آن به مسائل سیاسی پرداختیم. او مطلقاً به این که شوروی‌ها در عراق نفوذ زیادی به هم می‌زنند، اهمیت نمی‌دهد، حتی از این که نفت عراق را ببرند. می‌گفت تنها مسئله قابل توجه، نه از لحاظ ما بلکه از لحاظ غرب به طور کلی، این است که همه اعراب اقدام دستجمعی در بستن نفت به روی ما بکنند.(ص310)
- پنجشنبه 18/5/51: ...عصری در منزل پذیرایی‌های مفصل برای کار داشتم. منجمله مدیران اطلاعات و کیهان را خواستم و اوامر شاهانه را ابلاغ کردم...آنها در تفسیر نطق شاهانه به مناسبت عید مشروطیت نوشته بودند که وقتی از طریق تشکیل انجمن‌های ده و انجمن‌های ایالتی و ولایتی مردم خوی دموکراسی گرفتند، ما هم عیناً مثل غرب صاحب دموکراسی می‌شویم. فرمودند، به آنها بگو، ابداً ما دموکراسی غرب را نمی‌خواهیم که اقلیت عملاً باید حکومت کند و خائن تشویق شود.(ص312)
- یکشنبه 21/5/51: ...قسمت‌های یک و دو مقالات هرست (Hirst) روزنامه‌نگار معروف گاردین را به نظر رساندم. اجازه دادند منعکس شود... نزدیک 2 بعدازظهر تلفن مخصوص زنگ زد. گوشی را برداشتم، صدای گرفته شاهنشاه از آن طرف تلفن نگرانم کرد. فرمودند، "قسمت سوم مقالات هرست را دیدی؟ " عرض کردم، "خیر! از دفتر مطبوعاتی خبر دادند...که تعریفی ندارد " فرمودند، "تعریفی ندارد؟ آن قدر پدر سوختگی کرده است که حدی بر آن متصور نیست. فوری این مسائل را باید خود انگلیسی‌ها تکذیب کنند. در مورد مخارج اضافی لوله‌ گاز که مشاور یک شرکت انگلیسی بوده‌است، باید توضیح بدهند. معاملات اسلحه ما هم که دولت به دولت است هم با آمریکا،‌ هم انگلیس، هم با شوروی. پس سوء استفاده کجاست؟ "(ص313)
- سه‌شنبه 23/5/51: ...کارهای جاری را عرض کردم. منجمله این که سفیر آمریکا به من تلفن کرده است که فرمانده نیروهای هوایی را ملاقات می‌کند. خیلی بر آشفتند، که با اجازه چه کسی؟ فوری از فرمانده نیروی هوایی توضیح بخواه!(صص315-314)
- چهارشنبه 25/5/51: ...شاهنشاه مطالبی به وزیر خارجه و یک انگلیسی دیگر فرموده‌اند که "حالا معلوم می‌شود که ما هیچ دوستی نداریم و این که خیال می‌کردیم انگلیس دوست ماست اشتباه بود. شما فقط به منافع خودتان نگاه می‌کنید و با ما مثل [مردمان درجه دو] (second rate people) رفتار می‌کنید. برای من فرقی نمی‌کند... دموکراسی خودتان را نگاه کنید جز [هرج و مرج] (chaos) چیزی نیست. ظرف ده سال ما از شما قوی‌تر خواهیم شد و آن وقت فراموش نخواهیم کردکه شما با ما چه رفتاری می‌کردید- مفهوم دیگر این است که تلافی خواهیم کرد ".(ص315)
- پنجشنبه 26/5/51: ...یک مطلب مضحکی عرض کردم که پشیمان شدم. عرض کردم دیشب که با رئیس ستاد اسرائیل صحبت از پیشرفت‌های کشور بود، رئیس ستاد ارتش، ارتشبد [غلامرضا] از هاری، که سر میز من بود گاف عجیبی کرد. فرمودند، چه بود؟ عرض کردم، به رئیس ستاد اسرائیل گفت، ما اگر کاری می‌کنیم، علت آن است که بی‌نهایت از شاهنشاه می‌ترسیم و اگر کارها سر موعد مقرر انجام نشود، شدیداً مواخذه می‌شویم. فرمودند، کجای این حرف گاف است؟ عرض کردم، آخر باید کارها را از روی حس وطن‌پرستی و علاقه بکند نه از ترس. فرمودند، خیر، هیچ هم گاف نکرده است. یعنی تو هم تکلیف خودت را بدان و از این فوضولی‌ها نکن!(ص317)
- یکشنبه 5/6/51: صبح شرفیاب شدم. صحبت بر سر مراکش بود واین که چه‌طور هرست نوشته است هنوز فساد مالی در ارتش ایران هست. نکند دستگاه‌های داخلی خبر داده باشند. دیگر این که روزنامه‌ها را مؤاخذه کنم که چرا نام تختی قهرمان سابق [کشتی] را که در المپیک‌های سابق مدال طلا برد، نوشته‌اند- تختی در اواخر مصدقی شده بود، بعد هم چون قدرت مردی نداشت، از خجلت خودکشی کرد. ممکن نیست شاه از خطایی در بگذرد، حتی بعد از مرگ کسی. البته از این‌گونه خطاها، یعنی هم فکری با دشمنان و بدخواهان کشور، والا از خطاهای دیگر می‌گذرد... امروز محاکمه مهدی رضائی به طور علنی شروع شد. این محاکمات سابقاً؛ سرّی بود، [از] بس [سازمان] عفو بین‌المللی در دنیا سر و صدای راه انداخت، علنی کردیم. سابقاً مکرر عرض کرده بودم علنی باشد، قبول نفرموده بودند و نظامی‌ها گزارش داده بودند اینها حین محاکمات فحش می‌دهند. حال بعد از آن که بر اثر فشار [عفو‌ بین‌المللی] محاکمات ‌را‌ علنی ‌می‌کنیم، هم فحش دنیایی را وسیله عفو بین‌المللی خورده‌ایم و هم فحش اینها را در محاکمات علنی خواهیم شنید.(ص319)
- یکشنبه 5/6/51 تا پنجشنبه 30/6/51: ...در این اثناء سفیر مصر هم مرا دید. او شکایت داشت که با اسرائیل زیاد نزدیک هستیم و چند مثال از نزدیکی ایران و اسرائیل گفت. به عرض رساندم. فرمودند، به او بگو شما هر کار دلتان می‌خواهد می‌کنید. تومار بر علیه ما و به نفع عراق و کویت امضا می‌کنید، بعد هم از ما گله می‌کنید که چرا با اسرائیل نزدیک هستیم؟ دوستی یک طرفی نمی‌شود... سفیر انگلیس به دیدنم آمد... ضمناً سفیر گفت، روزی که شرفیاب بودم، شاهنشاه فرمودند پول‌های خودم را که از معاملات گرفته‌ام، برای ایام پیری در بانک‌های انگلیس خواهم گذاشت. معنی این فرمایش چه بود؟ چون قبلاً شاهنشاه مذاکرات با سفیر را به من فرموده بودند، گفتم معنی این فرمایش همایونی این بود که شما می‌گویید- یعنی روزنامه‌نویس شما- که در معاملات ارتش [فساد] (corruption) هست، من حصّه خودم را بانک‌های انگلیس پیش شما خواهم گذاشت. آخر چه طور ممکن است در این معاملات [فساد] باشد، وقتی که معامله دولت به دولت است؟(صص327-322)
- چهارشنبه 29/6/51: ...موضوع مذاکرات دیشب را حکایت کردم. خیلی خوش‌شان آمد. فرمودند، اضافه کن پول‌هایی هم که از آمریکایی‌ها بگیرم در بانک‌های شما خواهم گذاشت، تا کمکی به بانک‌‌های ورشکسته انگلیس کرده باشم... سر شام رفتم، در کاخ اعلیحضرت ملکه پهلوی. شاهنشاه سرحال بودند. سپهبد یزدان پناه رئیس بازرسی شاهنشاهی آن‌جا بود. صحبت از رضایت مردم بود که مراجعات به بازرسی شاهنشاهی خیلی کم شده است، پس مردم راضی هستند. من به شوخی گفتم، ممکن است دیدند اثری ندارد دیگر عرضه نمی‌دهند. نه شاهنشاه نه یزدان‌پناه خوش‌شان نیآمد، ولی من این شوخی را مخصوصاً کردم که شاه را به اشتباه نیندازند.(صص328-327)
- سه‌شنبه 4/7/51: ...فرمودند، امروز خبرهای خوشی دارم. بالاخره قرارداد استخراج مس با کمپانی آمریکایی [آناکوندا] Anaconda امروز امضاء می‌شود... بعد بودجه دربار را عرض کردم و به زحمت زیاد این بودجه مختصر صد میلیون تومانی را به تصویب رساندم- یعنی دربار و بیوتات با هم. اگر توجه شود که بودجه سرّی نخست‌وزیر پانصد میلیون تومان است، آن وقت می‌توانیم بودجه ناچیز دربار را بپذیریم که واقعاً ناچیز است. بعد طرح‌های عمرانی کیش را با هیئت مدیره شرفیاب شده، به عرض رساندم که تصویب شد. در آن‌جا یک هتل و کازینوی شیک درجه اول می‌سازیم. به عرض رساندم که کارهای زیرسازی جزیره یعنی (infrastructure) همه شروع شده: بندرسازی، جاده‌سازی، تأمین برق و از همه مهم‌تر، شیرین کردن آب دریا. شاهنشاه خیلی خوشوقت شدند.(صص325-324)
- چهارشنبه 5/7/51: صبح شرفیاب شدم...عرض کردم، والاحضرت اشرف کسالت زنانه دارند، باید در نیویورک عمل مختصری بکنند.(ص335)
- پنجشنبه 6/7/51: ...تلگرافی از سفیر سیار همراه والاحضرت اشرف- [پرویز] راجی- که حالا با ایشان در نیویورک است رسیده بود که کتابی بر علیه والاحضرت در فرانسه چاپ شده که به شاهنشاه هم اهانت کرده است. وکیل والاحضرت می‌گوید ممکن است آن را جمع‌آوری کرد، چون در خصوص قاچاق والاحضرت می‌گوید صحبت کرده و چون ما در همین خصوص به علت دروغ بودن مطلب، لوموند را محکوم کردیم، این کتاب را هم می‌توانیم جمع کنیم و ضمناً گفته بود ناشر خود لوموند است. من در عریضه‌ام اظهار کردم که بهتر است اعتنا نکنیم. چون بر فرض موفق شویم کتاب را حالا جمع کنیم، خیلی بیشتر باعث شهرت آن می‌شویم. شاهنشاه جواب دادند که دستور جمع‌آوری را به وزارت خارجه صادر فرمودند. اگر لوموند خیال می‌کرد که جمع‌آوری آن ممکن است، هرگز به چنین کاری دست نمی‌زد.(صص337-336)
- جمعه 7/7/51: ...از مسافرت نخست‌وزیر ژاپن به چین، لطمه بی‌ربط حیثیتی به ما وارد آمد. زیرا او با مائوتسونگ رهبر چین ملاقات کرد ولی [مائو] وقت ملاقاتی به علیاحضرت شهبانوی ایران نداد.(ص338)
- شنبه 8/7/51: ...شاهنشاه به من فرمودند، به سفیر انگلیس...بگو که موتور تانک‌های چیفتین که از شما خریده‌ایم، 50 تا 60 اسب کمتر از آن...است که قبلاً به ما گفته بودید.(ص340)
- دوشنبه 10/7/51: ...پیام [نگران کننده‌ای] از ملک حسین داریم که از وضع سوریه اظهار نگرانی زیادی کرده است. به قراری که اطلاع داریم روس‌ها تانک‌های تی-62 نود عدد به سوری‌ها داده‌اند. مارشال باباجانیان روسی در عراق است. اگر از همین تانک‌ها و هواپیما‌های میگ 23 به عراق بدهند، توازن قدرت در خاورمیانه به هم خواهد خورد. اردن از ما کمک خواسته است که موتورهای تانک خودش را عوض و نو بکند. ما که آن‌قدر نداریم که بدهیم.(ص342)
- سه‌شنبه 11/7/51: صبح که شرفیاب می‌شدم، نخست‌وزیر را در کاخ سعدآباد دیدم. بدون اجازه شرفیابی آمده بود... با وسیله‌ای که داریم به نیکسون اطلاع بده که موضوع تانک‌های اردن فوریت دارد. باید به ملک‌حسین جواب بدهیم. اگر وسائل را شما به من بدهید و به علاوه اجازه ندهید که در کارخانه تعمیر تانک ما در مسجد سلیمان تانک‌های اردن را تعمیر بکنیم، کار آن کارخانه را ما 3 شیفت می‌کنیم که کار این بیچاره انجام شده باشد- چون قرار بین این دو کشور این است [که] تانک کشور سوم را، طبق قوانین آمریکا، نمی‌توانیم تعمیر بکنیم... وقتی بیرون آمدم نخست وزیر از عصبانیت نمی‌توانست حرف بزند. تعجب می‌کنم این شخص چرا این قدر حسود و [عقده‌ای] (complexe) است... سفیر انگلیس را خواسته بودم... فرمودند باز هم به شوخی به او بگو که این سوریه معتدل شما...که بدتر از مصر سابق می‌شود. بعد هم به او بگو تانک‌های چیفتین شما که من خریده‌ام، 30 تا 40 اسب قدرت آن کمتر از قدرتی است که در معامله قرار گذاشته بودیم. این یعنی چه؟... سفیر...گفت...نماینده وزارت دفاع می‌آید و تعهد کتبی می‌سپارد که ما این نقص را به خرج خودمان مرتفع خواهیم کرد.(صص344-343)
- جمعه 14/7/51: ...بعد از نطق شاهنشاه...به اتاق مخصوص شاه در مجلس سنا آمدیم... شهبانو ایراد کردند که تمام تعریف بود، چرا معایب را نگفتید؟ شاهنشاه با خنده فرمودند، این همه پیشرفت را می‌گویم، تازه بمب می‌ترکانند. وای به وقتی که خودم بد بگویم! -منظور از بمب ترکاندن، خرابکارها هستند. بعد فرمودند، شهبانو خیلی انقلابی شده‌اید؛ کار که به دست شما افتاد بیایید نطق انقلابی بکنید و معایب را بفرمایید و کشور را هم اداره بفرمایید. حالا شما که این قدر انقلابی شده‌اید، چه‌طور امروز این همه زیورآلات و نشان انداخته‌اید؟ شهبانو با آن که فرمایشات شاه تمام شوخی بود، ولی چون در حضور رؤسای مجلسین و نخست‌وزیر و من بود، قدری ناراحت شدند.(ص346)
- شنبه 15/7/51: ...باری سر شام رفتم. شاپور غلامرضا حضور داشتند. موی سرشان را کوتاه نکرده بودند. من ترسیدم که شاه به من ایراد فرمایند. خوشبختانه فراموش کرده بودند که به من امر فرمودند موی سر شاپور را بزنم. خود شاپور را به باد فحش گرفتند، به طوری که من هرگز ندیده بودم بیچاره، مخصوصاً خانمش، فوق‌العاده جلوی جمع خجل و سرشکسته شدند. تلافی آن جسارت شاپور در مجلس سنا که اگر کار نظام با کوتاه کردن سر من اصلاح می‌شود، چشم، مویم [را] می‌زنم، در آمد.(ص350)
- سه‌شنبه 18/7/51: امروز ساعت 11 شاهنشاه به اتفاق شهبانو به مسکو تشریف بردند...در فرودگاه به علیاحضرت شهبانو عرض کردم، برای افتتاح فیلم جشن‌ها، به نام فروغ جاویدان، والاحضرت همایونی را به تالار رودکی ببرم؟ اعلیحضرت همایونی اجازه دادند، علیاحضرت چه می‌فرمایند؟ فرمودند، ولم کن، دیگر نمی‌خواهم در این کار جشن‌ها اسمی از ما برده شود. با خودم گفتم، یعنی چه، شتر سواری دولا دولا؟ اما دیگر فرصت مباحثه نبود. اما یک دفعه علیاحضرت فرمودند- خیلی صریح- که آخر نظرات من تماماً در همه چیز با اعلیحضرت فرق دارد. هرگز به این روشنی چنین مطلبی نشنیده بودم.(ص351)
- چهارشنبه 19/7/51: ...اصولاً با پیشرفت عَلَم و صنایع نظامی و مخصوصاً مخارج کمرشکن آن که حتی آمریکا و شوروی را مجبور به محدود ساختن سلاح اتمی اسلحه‌های ضد موشک می‌کند، دیگر استقلال به آن معانی قرون هجدهم و نوزدهم یا قبل آن از بین رفته است. الحکمُ لِمن غَلَب است و بالاخره کشورهای کوچک، دیر یا زود، در تحت لوای این قدرت‌های جهانی قرار می‌گیرند. حال چه اندازه واقعاً احساسات وطنی و علاقه‌جات انسانی به هم زبانی و هم مسلکی و هم فکری و هم افقی و هم خویی و عادت به محیط و علاقه پدر فرزندی و خویشی و امثالهم که مجموعاً وطن را تشکیل می‌دهد، در قبال این سیل خروشان بتواند مقاومت کند، خدا می‌داند... پارسال از [اروزا] (Arosa) به سنت‌موریتز حضور شاه عریضه عرض کردم، زیرا در جراید تهران که برایم رسیده بود، راست یا دروغ- بعد معلوم شد دروغ است- خبر بزرگی در صفحات اول چاپ کرده بودند که در اثر برف سنگینی هفت‌هزار نفر مفقود‌الاثر شده، صد و ده دهکده کوچک از بین رفته‌اند. در همان صفحه خبر اسکی شاهنشاه و عکس معظم‌له را که با کمال خوشی مشغول اسکی در کوه‌های سویس هستند، چاپ کرده‌اند. یعنی شاه فارغ از غم و غصه ملت است. عریضه به شاه نوشتم، که نمی‌دانم این خبر راست یا دروغ است ولی آن‌چه مسلم است، در پس این خبر دستی و فکری در خیال جدایی انداختن بین شاهنشاه عزیزم و ملت می‌باشد و اگر به این کار توفیق یابند، ارتش و پلیس و قدرت و عظمت شاه نمی‌تواند کاری از پیش ببرد... صریحاً عرض کردم، شاهنشاه از اشخاصی که هم‌ بهائی، هم فراماسون و هم با مسلک [انترناسیونالیسم] و هم عضو یا وابسته [سیا] و هم بسته به شرکت‌های نفتی هستند، آسوده نباشید. [اگر] بخواهیم به دلایلی از آنها استفاده بکنید، حرف دیگری است.(ص353)
- جمعه 28/7/51: من در شکارگاه که بودم، به بعضی دهات رفتم. هنوز توجهی که لازمه انقلاب شاه و مردم است، به دهات نشده و نمی‌شود... زیرا کار عمران دهات برنامه ندارد...نمی‌دانم جواب این غفلت‌ها را دولت چه‌گونه به شاهنشاه خواهد داد؟(صص356-355)
- شنبه 29/7/51: ...باری بعد‌از ظهر بعد از رفتن سفیر آمریکا شرفیاب شدم... راجع به مسافرت پرسیدم. فرمودند، "بسیار خوب بود، همه چیز گرفتیم و هیچ ندادیم. اعلامیه آخر مسافرت را دیدی؟ عرض کردم، شنیدم- از رادیو. فرمودند، به دقت بخوان! ما حتی در این اعلامیه‌ هم به نامه روتشتین در مورد قرارداد 1921 که حق مداخله نظامی به شوروی داده بود، و روتشتین می‌گوید منظور این است که اگر از طرف روس‌های سفید از راه ایران اتحاد شوروی مورد تجاوز قرار بگیرد، آنها حق مداخله نظامی در ایران را دارند، تلویحاً اشاره کردیم. یعنی که در هیچ موقع دیگر به هیچ‌وجه چنین حقی برای آنها نیست... در مورد خلیج فارس هم گفتم که مداخله در امور این دریا باید مطلقاً مربوط به کشور‌های اطراف این دریا باشد. حتی آنها از من خواستند که صریحاً بگویم با تأسیس پایگاه آمریکایی مخالف هستیم. من گفتم چنین تصریحی نمی‌کنم، چون شما هم اکنون در ام‌القصر عراق همه‌چیز دارید، پس ما باید در این اعلامیه به این مطلب هم اشاره کنیم و شما هم از آن‌جا فوری بروید... عرض کردم [آیا] راجع به عراق مذاکره شد؟ فرمودند، ما چیزی نگفتیم. فقط ن گفتم، عراق میراث خود امپریالیست هاست... روز آخر در فرودگاه، کاسیگین سر در گوش من کرد و گفت خیال شما از طرف ما از هر حیث راحت باشد. ما هرگز به شما حمله نخواهیم کرد. این به نفع ما نیست و نمی‌خواهیم هم چنین کاری بکنیم. این مطلب خیلی جالب است. بعد من پرسیدم، شاهنشاه را با وصف این قدری عصبانی می‌بینم. فرمودند، از پدرسوختگی انگلیسی‌هاست. عرض کردم شاید مقاله تایمز را که راجع به انتخابات شهر و انجمن‌های ولایتی نوشته بود، می‌فرمایید. گفتند، بلی، اینها دست از سر ما بر نمی‌دارند. این پدرسوخته‌ نوشته، امید من برای تشکیل دو حزب در ایران نقش بر آب شده است.(صص358-356)
- دوشنبه 1/8/51: ...متأسفانه مجله اکونومیست هم در تعقیب تایمز همان مطالب را به صورت تندتر نوشته، باعث عصبانیت بیشتر شاهنشاه شده است. من عرض کردم، تحقیق کرده‌ام مخبر تایمز و اکونومیست در تهران یکی است، اسم او هم [دیوید هاوزگو] (Hausego) می‌باشد. درباره معاشرین او هم تحقیق کرده‌ام، بیشتر با خود سفارتی هاست... عرض کردم، سفیر آمریکا صبح پیش غلام آمد و پیامی از نیکسون آورد که موضوع استعمال طیارات اف- 5 شما را در ویتنام که خواسته بودیم، چون دیگر احتیاجی نیست، نمی‌خواهیم. ولی از این که شاهنشاه با این [درخواست] موافقت فرموده بودند، بی‌نهایت، تکرار، بی‌نهایت، نیکسون سپاسگزار است.(ص359)


دسته ها : انقلاب اسلامی
جمعه 1387/12/2 18:12
X