تعداد بازدید : 4576944
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
روش استبدادی و تشدید نارضایتیها - چگونه و فلسفه تشکیل حزب رستاخیز در سال 1354 و انحلال آن در سال 1357- اعتراضات و عریضه نویسیهای ملیون، فشارهای بین المللی بر شاه و برکناری هویدا - تعارضات و دو گانگی های فرهنگی در جامعه
مردم: سکوت هر مسلمان خیانت است به قرآن...
شاه: من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم
امام خمینی: من دولت تعیین می کنم من تو دهن این دولت می زنم، من دولت تعیین می کنم من به پشتوانه این ملت دولت تعیین می کنم.
*گوینده: با تشکیل حزب رستاخیز در سال 1354 شاه نه تنها انقلاب شاه و ملت را جریانی دائمی می دید بلکه آن را انقلابی اجتماعی می نامید که همه جامعه را باید در بر می گرفت.
*شاه: بدیهی است همه این کوشش ها بر اساس انقلاب اجتماعی ایران به نام انقلاب شاه و ملت انجام می گیرد و به هیچوجه متوقف نمی شود و پیوسته در حال اجرا و در عین حال در حال تکامل است.
*گوینده: خود شاه در آخرین کتابش پاسخ به تاریخ نوشته است که تشکیل حزب رستاخیر وسیله ای بود برای بسیجی نیروهای مل در راه ترقی و گفت و شنود سیاسی. داریوش همایون از اعضای برجسته حزب می گوید هدف ایجاد فضای باز سیاسی و مشارکت مردم در امور بود.
*همایون : «اصل تشکیل حزب رستاخیز از شکست نظام دو حزبی برخاست که به بن بست رسیده بود، برای اینکه حزب ایران نوین صرفا یک ماشین سیاسی بود. کسانی که به مقامات می خواستند برسند در آن حزب بودند، یا کسانی که مقاماتی رسیده بود؛ ولی همه کسانی که به مقماتی رسیده بودند در این حزب بند نمی شدند به اصطلاح برای اینکه حزب می خواست یک مداخلاتی در کار حکومتی بکند و خوب آنها حزب را فقط یک نردبان می دانستند حزب مردم هم که هر سال یک دبیر کل از دست می داد برای اینکه نمی دانست چه کار بکند، کمترین انتقاد که از اوضاع می کرد به خود شاه بر می گشت؛ شاه در ترتیب دادن انتخابات در مانده بود با نظام دو حزبی اون وقت، و انتخابات علت اصلی تشکیل احزاب بود در ایران. اگر لزوم انتخابات نبود، اصلا دنبال حزب نمی رفتند. علاوه بر این، مشکلات کار توسعه ایران همان وقت آشکار شده بود. در سال 53، 54 می بایست که یک تغییری در نظام حکومتی داده بشود و با آن حزب امکان نمی داشت برای اینکه یک منافع مستقری در این نظام بوجود آورد.
بود که کسی را نمیتوانست تکان داده و لذا شاه سعی کرد مشکل سیاسیش را با تغییر دادن نظام حزبی آسان بکند یا حل بکند. مسلما کسانی که به شاه اندیشیه حزب واحد را القا کردند (یا حالا بصورت جنبش واحد اول مطرح شده بود و بعد شکل حزب گرفت) لیبرالها بودند، لیبرالهای رژیم و چپ گرایان، هر دو در داخل رژیم بودند و نظرشان هم این بود که راه را برای مشارکت مردم باز کنند چون متوجه شده بودند که حکومت به تنهایی نمی تواند مسئله مملکت را حل بکند و مردم باید مداله بکنند و الان نمی توانند با آن نظام حزب نظام حزبی که حزب مردم و حزب ایران نوین تشکیل شده بود. علتش این بود به نظر من. چنانکه شاه در آخرین کتابش پاسخ به تاریخ می گوید هدف اصلی از تشکیل حزب رستاخیز وسیله ای بود جهت بسیج نیروهای ملی در راه ترقی و گفت و شنود سیاسی.
*گوینده: داریوش همایون حزب را وسیله ای برای ایجاد فضای باز سیاسی و مشارکت مردم در امور می داند
*داریوش همایون: این فضای باز که صحبتش شده در واقع از همان سال 54 آغاز شد، یعنی یا حزب رستاخیز. این از طرفه های تاریخ ایران است و باور کردنش دشوار است ولی حقیقتا اندیشه ای که پشت سر تشکیل حزب رستاخیز بود باز کردند فضای سیاسی بود...
*گوینده: هدف شاه از تشکیل حزب رستاخیز هر چه که بود به گفته فؤاد روحانی برداشت و تصور مردم کاملا متفاوت بود.
*فواد روحانی: مردم اینطور تصور می کردند - اگر هم واقعا اینطور نبود - که هیچ اقدامی صنعتی تجارتی، اقدامات فردی هیچکدام بدون یک نوع توافقی با دستگاه دربار و هیئت حاکمه عملی نیست یعنی هیئت حاکمه به اندازهای مسلط بود به تمام جنبه های زندگی مردم که نمی شود گفت که آزادی وجود داشت. ولی خوب، این عقیده عمومی این بود به قول یونگ که می گوید که فرق هست بین حقیق و آنچه که مردم خیال می کنند حقیقت است؛ ولی نتیجه هر دوی یکی است.
می گوید اگر کسی خیال می کند حقیقت است ولی نتیجه هر دو یکی است. می گوید اگر کسی خیال می کند که با من دشمن است در صورتی که من دشمن نیستم و بیاید مرا بکشد خوب من کشته شدم پس این کس هر چه من بگویم من دشمن نبودم ایگه فرق نمی کند فکر او این است که تو دشمنی در ایران هم یک همچنین حالتی پیدا شده بود یعنی مردم ولو اگر همینطور نبود، حالا بنده نمی دانم شاید هم تا اندازه ای بود، ولی اگر همینطور نبود، حالا بنده نمی دانم شاید هم تا اندازه ای بود ولی اگر هم نبود مردم عقیده شون این شده بود که هیچ نوع آزادی ندارند نه آزادی عمل تجارت دارند نه آزادی افکار دارند نه آزادی نشریات دارند این فکر مردم بود البته بنده خیال می کنم تا اندازه ای واقعا افراط بود در این فکر ولی فرق نمی کند مردم اینجور فکر می کردند و این فکر نارضایی که عرض می کنم اعم از اینکه مطابق با واقعیت باشد یا نباشد اثرش هست این اثر یعنی در تمام جامعه یک حالت نارضای به خودش گرفته بود.
گوینده برای مخالفان مداخله در امور و توسل به حزب فراگیر نشانه ای دیگر بود از استبداد که به گفته مهندس بازرگان مظهر آن شخص شاه بود.
*بازرگان : زمانی بود که از همه طرف در واقع احساس نارضایتی می شد و این وحدت تقریبا در بین مردم قشرها و وجوه مختلف پیدا شده بود که منشاء بدبختی ها و گرفتاریهای مملکت در واقع استبداد است. بر خلاف گفته مصدق که شاه در نظام مشروطیت سلطنت می کند نه حکومت، یعنی نباید حکومت بکند، و سلطنت هم یک امر تشریفاتی بیشتر نیست، حالت یک پرچمی را دارد.ولی خوب همه چیز دست شاه بود و دیگر نارضایتش به همه طبقات حتی به افسرها و به خود کارمندان دولت و وزراء و اینها هم رسیده بود.
*گوینده: یکی از نزدیکان شاه اردشیر زاهدی بود که نه تنها با تشکیل حزب بلکه با شرکت اجباری در آن مخالف بود.
*زاهدی: من اصولا مخالف یک حزبی بودم و راجع به رستاخیز هم شاید تنها کسی بود که حتی وقتی کاغذ فرستادند به امریکا کتاب فرستادن از ایران، به همکاری های خودم گفتم هر کس دلش می خواهد می تواند بنویسد، در اینجا امضاء بکند و به همین دلیل خودم هم آن را امضاء نکردم به اعلیحضرت هم یک عریضه ای نوشتم که آن نامه هم هست، دست خط اعلیحضرت هم هست که تصدیق فرمودند حرف های من را، گله مند هم شده بودند که چرا در ایران به دروغ گفتند اینطور است حق را به من داده بودند.
*گوینده: گرچه شاه گفته بود هر کس به حزب رستاخیز نپیوندد باید از کشور برود، درایوش همایون می گوید حتی این سخن شاه هم تشویق بیشتر به مشارکت در امور بود.
*داریوش همایون: شاه یک چنین سخنی گفت در هنگام اعلام حزب رستاخیز، ولی حزب رستاخیز، هرگز چنین سخنی نگفت و یک نفر هم وادار به خروج از ایران نشد به دلیل آنکه به عضویت حزب در نیامده بود.*(1)
و خیلی ها مردم در نیامدند چون اصلا عضویت در پیش نبود یک نشانه اینکه یک حرف در سطح سیاسی بی معنی است اگر چه در سطح روابط عمومی معنی خوشد را دارد همینه که اصلا کسی کارت عضویت نداشت که معلوم بشود باید از مملکت برود بیرون یا نرود. اصلا این صحبت ها نبود در حزب یک حزب غیر رسمی خاصی بود یک چیز یک ترکیب غریبی بود که فقط در ایران پیش آمد و بس و موضوع برای ایران آن روز این نبود که در حزب بمانیم یا از ایران برویم، موضوع این بود که اگر کسی می خواهد در سیستم سیاسی مملکت وارد شود راهش حزب رستاخیز است. این از طرفه های تاریخ ایران است و باور کردنش دشوار است ولی حقیقتا اندیشه های که پشت سر تشکیل حزب رستاخیز بود باز کردن فضای سیاسی بود. شعار غالب بر حزب رستاخیز، مشارکت بود. مشارکت یک کلمه جانشینی بود برای دموکراسی، از دموکراسی زیاد نمی صحبت کرد، برای اینکه فرض بر این بود که ایران دموکراسی هست، فرض رسمی البته بر این بود، ولی خوب دموکراسی بود که در آن مشارکت مردم وجود نداشت. مشارکت شعار حزب رستاخیز بود، و تلاش حزب رستاخیز هم برای افزایش این مشارکت بود نمونه اش هم این بود که سازمان حزبی به هر حال به دورترین جاهای کشور و پائین ترین واحدهای جمعیتی و تجمع هر دو رسید و رویارویی قرار دادن مسئولان کشور با مردم در شهرهای مختلف، در جاهای خیلی دور افتاده ای که همچنین چیزهایی اصلا ندیده بودند، اینها همه تلاش هایی بود برای افزایش مشارکت مردم.
*گوینده: در هر حال حزب رستاخیز نتوانست بر مشارکت مردم در امور بیفزاید، اما ناراشیان و مخالفان مشارکت خود را در گفت و شنود ملی کمه مورد نظر شاه بود با اعتراض به خود او آغاز کردند. یکی از آنها علی اصغر حاج سید جوادی بود.
*علی اصغر حاج سید جوادی: نامه هایی که بنده شروع کردم، سال 1354 بود و علت نوشتن این نامه ما هم این بود که مسئله تشکیل کمیسیون رسیدگی به ضایعات بود که به وسیله شاه اعلام شده بود و رسیدگی به ، به اصطلاح، مسائل فساد و زیاد روی هایی بود که باز هم دومین کمیسیسونی بود که زیر نظر و ریاست آقای معینیان رئیس دفتر شاه تشکیل شده بود که به اصطلاح به گزارشات برنامه هایی که دولت و وزراء در دست اجرا داشتند و انجام نشده بود، رسیدگی می کرد. به این مناسبت، من این دو نامه را نوشتم و محور اصلی و زمینه نامه ها هم این بود که به اصطلاح چون شما اعمال می کنید، بنابراین این دستورهایی که شما صادر می کنید و این کمیسیونهایی که الان معایب رژیم - اقتصادی، اجتماعی، سیاسی - آشکار شده و شما در صدد رفعش هستید، تمام اینها راه حل سیاسی دارد و آن هم راه حل آزاد کردن جامعه راه حل بازگشت دمکراسی و بازگشت به مشروطه و حقوق مردم است.
*جریان نامه انتقادی عده ای از رجال ملی خطاب به شاه در خرداد 1356
*گوینده: جمعی از سیاستمداران ملی هم که از حکومت بر کنار بودند نامه ای سر گشاده به شاه نوشتند یکی از آنان دکتر شاهپور بختیار بود.
*شاهپور بختیار: ما یعنی طرفداران مصدق اعم از جبهه ملی یا اشخاصی که نیروی یکی ملی گرای موافق با مصدق و مخالف با سقوط مصدق و آن رژیمی که بعد ازاو آمده بود، بودیم ما در یک موضوع همه متفق القول بودیم، این است که این رژیم قانونی نیست به علت اینکه قانون اساسی که مبنای آن حکومت مشروطه است، محترم شمرده نمی شود. ولی یک خط داشتیم که اگر قانون اساسی اجرا بشود مسلما مملکت خیلی از مسائلش حل می شود، که اولین مسئله مهمش حرمت به قانون و حرمت به ایرانیان متقابلا و این نامه که شما می بینید اغلب قسمت هاش به قلم آقای بازرگان است که خودش بعد امضاء نکرد.*(2)او می گفت که بایستی که صد نفر امضا بکنند، استدلالی که ما می کردیم همه، می گفتیم آقا، اشخاص سر شناسی امضا ء بکنند که وقتی شاه می خواند نامه را یا نگاه می کند، نپرسد این کیه، این کیه، این کجایی است، این نمی دانم چه کرده سابقه اش چه بوده اینها. پس اگر بخواهید دو هزار نفرشان کنید، این معنا ندارد ده نفر و پانزده نفر را می شود جست؛ می شود گفت: آقای دکتر صدیقی جنابعالی امضا ء کنید آقای مهندس خلیلی شما امضاء بکنید آقای سروری احیای شما مضا کنید، اینها را می شناسند مردم و خود شاه هم در هر صورت کم و بیش آشنای با اخلاق و روحیه شون دارند، از این جهت ایشان امضاء نکرد و این را می گذارم کنار، کج سلیقه گی کرد.
در این نامه آمده بود نابسامانی نارسایی ها، علامت انفجار اجتماعی، اقتصادی در تمام شئون مملکت یک پراگراف اول این نامه را تشکیل می دهد و بعد صحبت از این است که دولت هیچ مسئولیتی هیچ قدرتی هیچ حقوقی برای مردم ایران قائل نیست و آنچه را که خود می کند، همیشه نسبت می دهد به اوامر شاهانه در صورتی که شاه بر طبق قانون اساسی مقامی است غیر مسئول و با تمام ادب و چیزهایی که در این قانون مراعات شده که کسی هم منکر آن قسمت نیست، شاه شخصی است غیر مسئول و مقامی است که نباید حتی آلوده بشود به این جریانات و تمام قواناشی از ملت است و مسئول اداره مملکت هم دولت مسئول در مقابل پارلمان است.
بعد پاراگراف سوم که پیش می آید. موضوع پیشنهاد لازم به گفتن نیست که صحبت جمهوری مطلقا در آنجا مطرح نیست. لازم به گفتن است که البته غیر از قانون اساسی و متم آن، به حقوق بشر و اعلامیه جهانی حقوق بشر هم اشاره شده و اشاره هم شده به اینکه انقلابی را که شما تصور می کردید دگرگونی در راه تمدن و در راه ترقی، عدالت اجتماعی و اینها جلوی پای ما بگذارد به بن بست کامل رسیده و خود شما هم شاهد و ناظر هستید. پس ما پیشنهاد می کنیم - و این قسمت آخرش است - پیشنهاد می کنیم که حقوق مردم ایران بر طبق قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر محترم شمرده بشود، انتخابات آزاد باشد، تمام مواد قانون اساسی مد نظر باشد و دولت مسئول بایستی مورد تائید نمایندگان واقعی مملکت باشد و زندانیان سیاسی باید آزاد بشوند و اگر این کار را نکنید (اینجا نه تهدیدی بود نه اهانیت نه چیزی) انتظار می رود که مملکت دچار یک بدبختی و یک بی سر و سامانی و یک وضع به تمام معنی غیر عادی برای آینده خوذهد شد. بالاخره نامه نوشته شد و به همین ترتیب که دیدید امضاء کردیم دو شماره برای دربار، یکی برای سفارشی، یکی به طور عادی فرستادیم، برای سازمان امنیت فرستادیم و 48 ساعت هم به هیچ جای دنیا اطلاع داده نشد، اطلاع داده شده که نامه ای نوشته شده ولی چی و اینها هیچکس، گفتیم نامه، به احترام مقام سلطنت ما 48 ساعت صبر می کنیم تا این نامه به دست صاحب کار برسد بعد آن وقت همینطور هم عمل کردیم شاه وقتی که این نامه را می بیند نصیری رئیس سازمان امنیت را می خواهد و اینها یک مشت آدمهایی منفی باف هستند، پرت می کنند کاغذ را و این نامه هست، نامه ای است خیلی آبرومند از نظر احترام به شاه آریامهر بازی توش نیست ولی به پیشگاه اعلیحضرت همایونی چیزی است که در قانون اساسی هست ما هم نه یاغی بودیم نه چیزی حرفهای منطقی را می گفتیم و حاضر بودیم که بشنویم. این نامه خیلی ساده است که ما از شما که ضامن اجرای قانون اساسی هستید انتخابات آزاد می خواهیم شما پادشاه غیر مسئول و نگهدار قانون اساسی هستید آنچه که در آنجا نوشته یک یاد آوری است که به ایشان آنجا شده هیچ چیز اهانت آمیزی مطلقا در آن نبود و با وجود این به قول نظامی گنجوی که می گوید:
گر سخن راست بود جمله در تلخ بود تلخ که الحق مر
چون حل تلخ است ایشان بدش آمد از این موضوع.
*گویند: البته خود مهندس بازرگان که متن اصلی نامه را نوشته بود می گوید که به دلایل اصولی نامه را امضاء نکرد.
*:بازرگان تا آن موقع عده خیلی کمی از جمله نهضت آزادی و بعضی از دوستان جبهه ملی تنها تقریبا خوب توده ایها هم البته سر جای خودشان اینها بودند که اعتراض می کردند آن موقع این فکر آمد که حالا که این وضع پیش آمده و صدای اعتراض و فریاد تقریبا از همه طرف هست یک نامه ای، یک نوشته ای در بیاید که امضاء کننده اش منحصر به نهضت آزادی یا جبهه ملی نباشد. بلکه هم بازاری ها هستند هم دانشگاه ها هستند، هم کار گران هستند هم استادان هستند، هم عرض کنم که نظامی و اینها هستند همه در واقع اعتراض کننده باشند. شروعش و پشنهادش از طرف ما بود یعنی در همان نهضت آزادی بود و خوب بنده هم بیشتر قلمش به قلم بنده بود نسبتا هم تند بود یعنی صریح بود صریح و معقول و مودب، ولی خوب صریح به شاه و این را ما به خیلی ها عرضه کردیم که به اصطلاح اشخاصی که موجه هستند و شناخته شده هستند از طبقات مختلفین را امضا بکنند. از جمله به دوستان جبهه ملی هم عرضه شد. این آقایون یعنی مثلا آقای دکتر بختیار مخالفت کردند، گفتند نه، ما نمی خواهیم باز اشخاص مختلف بیایند و بعد بلوا و جنجال و نمی دانم هرج و مرج باشد، باید همان کسانی که تا به حال رهبی داشتند، رهبری جبهه ملی یا رهبری مبارزه را داشتند فقط آنها امضا بکنند. بهشون گفته شد که این نامه به عنوان رهبری نیست، ما نمی خواهیم با این نامه در واقع یک حزبی درست کنیم یا یک جمعیتی درست بکنیم، که مثلا بنده رهبرش باشم یا شما باشید، یا دیگری باشد یا فلان باشد، ما می خواهیم یک صدای ملت در بیاید. خیلی این آقایون اصرار کردند که نه، خلاصه حاضر نشدند ما هم حاضر نشدیم. بنابراین آنها با امضای خودشان فرستادند حالا ولو اینکه با امضای دو سه نفر امضای خصوصی آن آقایان بود ولی اصل نامه و پیام نامه یک نقطه عطفی بود در تاریخ ایران.
*گوینده: و به گفته دکتر کریم سنجابی یکی از امضا کنندگان نوشتن این نامه واکنش های تندی به دنبال داشت.
*سنجابی: اول فکر این بود در واقع یک نامه عمومی به شاه بنویسیم ولی افرادی بودند محافظه کار بودند امضاء نمی کردند افراد دسته دوم شاه آنها را نمی شناخت، این بود که مهندس بازرگان و آقای بختیاری و آقای فروهر با بنده صحبت کردند من موفق بودم که یک اقدامی بکنیم و به نظر من آمد که یک نامه ای به شاه بنویسیم. نامه را آقای بازرگان نوشتند دادند به من اطلاح کردم بعد آقای بازرگان شش، هفت نفر از رفقای خودش را معرفی کرد که امضای کنند، ما گفتیم با ایشان آقا. این نمی شود یا باید امضاء وسیع باشد، یا عده معدودی باشد که با شاه معلوم باشد. این بود که بازرگان حاضر نشد امضا بکنند. بنده امضاؤ کردم فروهر و بختیار امضاء کردند برای شاه فرستادیم بلافاصله واکنش نشان دادند در خانه مرا بمب زدند، در خانه فروهر را بمب زدند ولی به بختیار کاری نداشتند.
*گوینده: این واکنش های تند منحصر به سیاستمداران نبود هواداران و بنیاد گزاران جمعیت های سیاسی و حقوق بشر که با سازمان های بین المللی حقوق بشر در تماس بودند نیز به گفته علی اصغر حاج سیدجوادی از گزند مصون نماندند.
*حاج سیدجوادی: آن موقعی که شروع کرده بودند به زدن بعضی از افراد و گذاشتن بمب در منزلها، و تلفنهای تهدید، در همان موقع رئیس فدارسیون حقوق بشر آمریکا آمده بود ایران و در مذاکراتی که شد گفت که من در شیراز همراه شاه بودم و به ایشان تذکر دادم که ما یک موافقتی کرده بودیم بریا بازشدن فضای سیاسی و ما الان گزارش که به ما رسیده می بینیم که شروع شده به زدن و گرفتن و ایجاد رعب و خفقان و در همان وقت بود که بعضی از آقایان را زده بودند.مثلا جلوی منزل آقای مهندس بازرگان بمب گذاشته بودند آقای دکتر پیمان را برده بودند در صحرای کرج کتک زده بودند، و تلفنهای تهدید آمیز به مامیکردند.
*گوینده: علیرغم این اقدامات وضع زندانها به گفته داریوش همایون در سالهای آخر بهتر شده بود.
*همایون: فراموش نکنید که صلیب سرخ دوبار به بازدید زندانهای ایران آمد، شمردند زندانیهای ایران آمد، شمردند زندانیهای ایران را سه هزار و سیصد نفر بیشتر نبودند. بهترین رفتار با آن زندانیان میشد، مصاحبه میکردند، باهاشون آزادانه، هر جا میخواستند میرفتند ما آن وقت هر چه از این کارها میکردیم جز دشنام نصیبی نمیبردیم ولی بود این چیزها، این پیشرفتها داشت می شد.
*گوینده: یکی از وکیلان مدافع زندانیان دکتر کریم لاهیجی علت کاهش بدرفتاری را فشار بینالمللی میداند.
*لاهیجی: صدها ناظر بینالمللی توسط سازمانهای حقوق بشر، کمیسیون بینالمللی حقوق دانان به ایران میآیند، و یا در محاکمات گروههای سیاسی یا اعضای وابسته به دو جریان چریکی شرکت میکنند، و یا اینکه درهر حال با مصاحبههای متعدد با شاه، با هویدا، با وزرا با حتی مقامات دادرسی ارتش، اینها را در جریان اعتراضات بینالمللی که در حول وحوش مسله زندانیان سیاسی و شکنجه و بدرفتاری با اینها در اون زمان انعکاس داشت، قرار میداد و شاه هم از نظر مسائل بینالمللی از یک طرف از خودش میخواست یک چهره متمدن، مدرن، باب مناسبات و روابط بینالمللی معرفی بکند، در پرسپولیس در تخت جمشید جشن بذاره وتمام رجال و شخصیتهای دنیا و سلاطین و روسای جمهوری را دعوت کند، از یک طرف هم تحت یک فشارهایی بود این بود که روی آن فشارها،اینها مجبور شدند یک حداقل کنترلی راتوسط سازمانهای بین المللی بپذیرند.
*گوینده: در تابستان 1356 نارضاییها به اوج رسید، نامههای سرگشاده افزایش یافت، و انتقاد از اوضاع سیاسی و اقتصادی حتی از زبان نزدیکان شاه هم شنیده میشد، شاه سرانجام به فکر تغییر دولت افتاد و به صدارت سیزده ساله امیر عباس هویدا پایان داد، اردشیر زاهدی از مخالفان هویدا و دولت او بود.
*زاهدی: روز به روز مردم اظهار نارضایتی میکردند، جریان کمبود برق و غیره پیش آمد که اعلیحضرت ناراحتتر شدند و خود من هم عریضهای بارها به حضورشان نوشته بودم و بهشون اصرار کردم که چون این جریان است،من را اجازه بدهند مرخص شوم بعد فرمودند که نه، دست خط فرمودند که نه شما آنجا باشید این جریان هم تا چند هفته دیگر عوض میشود. به ایشان عرض کردم که این هویدا را ممکن است بفرستید دانمارک یا ... بعد اعلیحضرت فرمودند که این آمد اینجا و من خجالت کشیدم و بالاخره بهش گفتیم که بیاید در وزارت دربار این بود که به من فرمودند از آنجا از کالیفرنیا آمدم رفتم به جنوب فرانسه، مرحوم علم که سرطان داشت و آنجا مریض بود که با او صحبت کنم چون به او هم چیزی گفته نشده بود وقتی اعلام کردند این میشود وزیر دربار که مرحوم علم استعفا کرد از آن طرف هم اعلیحضرت از کارهاش قدردانی فرمودند واینها پخش شد در آن وقت.
*گوینده: به گفته علی اصغر حاج سیدجوادی شاه عملا هویدا را قربانی کرد اما رفتن هویدا نیز خبر از این میدد که شیرازه امور دیگر از هم گسیخته است.
*سیدجوادی: فضای بسته سیاسی در سطح شهرها، در سطح دانشگاهها، در سطح بازار، در سطح حوزههای علمیه شکسته شده بود یعنی مساله نارضایتی آشکار شده بود و شاه دیگه نمیتوانست حکومت بکند و به این ترتیب بود که هویدا را قربانی کرد بنابر این رفتن هویدا در واقع نشان میداد که زمینه قدرت حکومت؛ قدرت رژیم به طور کلی سست شده و بنده اشاره میکنم به مسالهای که گویا ظاهرا لنین میگوید انقلاب در یک صورتی به وقوع میپیوندد که یا دولت نتواند حکومت بکند یا مردم زیربار حکومت نروند.
*نخستین تکاپوها در سال 56
*نقش برگزاری شبهای شعر در تب و تابهای 1356 وایجاد فضای انقلابی:
*نقش شریعتی در تکوین انقلاب
*گوینده: تابستان 1356 اوج نارضاییها بود،باز شدن فضای سیاسی نه تنها در نامه سرگشاده سیاستمداران مخالف محسوس بود بلکه در نامههای وکلا، روشنفکران و فعالیت روزافزون محافل مذهبی اوج نارضایی ها به دوران صدارت 13 ساله امیرعباس هویدا پایان داد و این خود آغاز سراشیبی بود. اردشیر زاهدی سفیر ایران در آمریکا که به شاه نزدیک بود از مخالفان هویدا و دولتش بود (میگوید):
*اردشیر زاهدی: قضیه از این قرار بود که روز به روز مردم اظهار نارضایتی میکردند در این جریان جریان کمبود برق و غیره پیش آمد که اعلیحضرت ناراحتتر شدند خود من هم یک عریضهای بارها حضورشان نوشته بودم و از ایشان استدعا کردم که چون این جریان است به من اجازه بدهند مرخص شوم بعد به من فرمودندکه دست خط فرمودند که نه شما آنجا باشید این جریان هم تا چند هفته دیگر عوض میشود. وقتی که من داشتم میرفتم از واشنگتن، بروم کالیفرنیا با من تماس تلفنی گرفتند و فرمودند، این آقا (هویدا) را به ایشان عرض کردم که این را ممکن است بفرستیدش به دانمارک یا جای دیگر بعد اعلیحضرت فرمودند که این آمد اینجا و من خجالت کشیدم وبالاخره به او گفتیم که بیاید در وزارت دربار این بود که به من فرمودند از آنجا، از کالیفرنیا آمدم رفتم به جنوب فرانسه مرحوم علم که سرطان داشت و آنجا مریض بود که بااو صحبت کردم چون به او هم چیزی گفته نشده بود ولی اعلام کرده بودند که این میشود وزیر دربار، که مرحوم علم، یک کاغذ خیلی ژانتی حضور اعلیحضرت عرض کرد و استعفا کرد و از آن طرف هم اعلیحضرت از کارهایش قدردانی فرمودند. و اینها پخش شد در آن وقت بعد از اینکه مرحوم هویدا آمد و شد وزیر دربار واعلیحضرت دست خط نخستوزیری را دادند به آقای آموزگار و او را مامور کردند. شنیده شد که بعضی از وکلا را آقای هویدا میخواهد. و بر علیه آموزگار تحریک میکند و این تحریکات نتیجهاش این شد که متاسفانه دیدیم.
*گوینده: در حالیکه محافل مذهبی تشکیلات خود را سازمان میدادند روشنفکران نیز در پاییز تهران هوای تازهای برای تنفس یافتند. ده شب شعر در باغ انستیتو گوته در شمال تهران به اهل قلم فرصتی داد تا از سانسور و اختناق سخن بگویند و بر آتش دل خود مرحم نهند.
دوستان عزیز پنجمین شب شهدا و نویسندگان با سخنرانی باقر مومنی شروع می شود.
*باقرمومنی: در این پنجاه سال اخیر نویسندهها و شعرا و هنرمندان بسیاری در راه آزادی کلام در نیمه راه زندگی جان خودشان را از دست دادهاند. از جانب کانون نویسندگان خواهش میکنم به یاد آن از دست رفتهها و بخصوص آنها که میتوانستند الان هم باشند و جرگه کانون ما را صد چندان بکنند و بیشتر او همه به یاد 5 نفر از آنها یعنی نیمایوشیج صادق هدایت ،صمدبهرنگی،جلال آل احمد وعلی شریعتی یک دقیقه سکوت.
من امشب از سانسور و عواقب ناشی از سانسور صحبت می کنم مطلب را با این نقل قول شروع میکنم قلمی را که خدا در قرآن مجید بدان قسم خورده نمیتوان اسیر سلاسل و اغلال یک اداره مستبده کرد ومقید به قیود نظارت ممیزه مستبدین و ظالمین نمود. خداوند هیچ ملک و فرشتهای را نگماشته که پیش از وقت اعمال صادره از انسان را تفتیش کند تا چه رسد به موکل نمودن شیاطین. این عبارت بیشتر از هفتاد سال عمر دارد یعنی در 10 خرداد 1286 هجری شمسی در روزنامه صوراسرافیل نوشته شده بود. در آن زمان جنگ میان آزادی و استبداد درگیر و گرم بود و طبعا آزادی کلام برای اهل سخن در سرلوحه مطالباتشان قرار داشت ورود سانسور ارتباط، تفاهم میان ابرار را از بین میبرد جلوی انتقاد و اظهار نظرها را میگیرند و نمیگذارند امور و اشخاص در یک برخورد انتقادی به درستی ارزیابی شوند در چنین محیطی بسیاری از مردم به دنبال محملی میگردند تاعلائق و تمایلات خودشان را بر آن بار کنند، آنها مفاهیم را در هم میآمیزند،محققا اگر از طریق شعر به شاعری علاقمند شدهاند دلشان میخواهد که شاعرشان نقاش خوبی هم باشد و پس از مدتی در نظر آنان به نقاش خوبی هم بدل شود. گاه نیز از شاعری که شعر خوب میگوید از مترجمی که در ترجمه مهارت دارد از قصهنویسی که قصههایش می تواند با ارزش باشد از فقیهی که در رشته خود عالم و صدیق است از محققی ادبی یا تاریخی که احیانا ممکن است شور تحلیلی داشته باشد فقط به خاطر اینکه در کار خودش نکتهگوییهای مطلوبی کرده ناگهان یک رهبر سیاسی با پیشوای اجتماعی میتراشند و روشنفکران از میان میرود ورابطه مرید و مراد جای آن را میگیرد در چنین رابطهای انصاف در قضاوت و به دنبال آن تحمل شنیدن قضاوت درست دیگر محلی از اعراب نخواهد داشت مرید جز هاله قدس در مراد خود چیزی نمیبیند و مراد هم برای حفظ موقعیت خودش به دستهبندی و محفل بازی متوسل م یشود تا در موقع لزوم دهان هر سرکش حقیقتجویی را پر از دندان کندطبعا در چنین محیطی که تحمل انتقادپذیری مطلقا از میان رفته نه مردم میتوانند تحلیل درستی از بت مورد پرستش خودشان بشنوند و نه پیر مراد خودش تاب پایین آمدن از مقام خود دوستی خود خواهد داشت این هم بدترین فاجعهای است که سانسور در زمانه به وجود آمده است فاجعهای که روشنفکران به جای مواجهه صادقانه با مردم بدنبال ستایشهای سطحی آنان یا بخاطر جلب این ستایشها در پوست شیر بروند و چون پوست به یکسو میافتد هم خودشان رسوا شوند و هم مردم یاس زده و دل مرده.
*گوینده: در این شبها شاعران و نویسندگن همانند مهدی اخوان ثالث و سیمین دانشور و دیگران شعر خواندند و سخن گفتند. اسماعیل خوئی یکی از شاعران معاصر هم در آنجا بود.
*اسماعیل خوئی: خوب به یاد دارم که شب سوم بود که هنوز نیم ساعت مانده به آغاز برنامه باغ پر شده بود، مردم بیرون باغ جمع شده بودند و داشتند مشت میکوبیدند به در از این میان دوستان از من خواستند که بروم با مردم حرف بزنم و بگویم که مثلا اگر ممکن است فردا شب بیایند که البته راه حلی نبود، در حقیقت وقتی من داشتم میرفتم نمیدانستم بروم چه بگویم فرض بر این بودکه به یک نحوی به آنها بگویم که این شبها را باید به عنوان یک روزنهای نگاه کرد که به سوی فعالیتهای فرهنگی کانون گشوده شده و بهتر آن است که بگذاریم که این روزنه بازتر و بازتر بشود و بسته نشود.گو آن میدانستیم که به هر حال بسته خواهد شد ولی خواهد شد ولی من رفتم جلوی در و در باغ را نیمه باز کردم و خواستم سخنی بگویم که یک کسی از داخل جمعیت فریاد زد آقای خویی ما رااز طرف ایران به اینجا میکشانید که بعدا راه ندهید داخل و من اندکی خودم را کنار کشیدم و اندکی هم فشار دادند و در باغ باز شد و بقیه هم آمدند داخل. باز به یاد دارم که از شبی که سعیدسلطانپور شعر خواند شبها رنگ دیگری به خودش گرفت.
*سعیدسلطانپور: سلام شکستهگان سالهای سیاه.
تشنهگان آزادی
خواهران و برادرانم سلام
با کشورم چه رفته است
با کشورم چه رفته است
با کشورم چه رفته است
که زندانها از شبنم و شقایق سرشارند و بازماندگان شهیدان انبوه، ابرهای پریشان سوگوار- در سوگ لالههای سوخته میبارند.
باکشورم چه رفته است
که گلها هنوز داغدارند
چشم صبور مردان دیریست در پردههای اشک نشسته است
دیریست قلب عشق در گوشههای بند شکسته است
چندان ز تنگنای قفس خواندیم که از پارههای زخم گلو بسته است
ای دست انقلاب
مشت درشت انقلاب
گل مشت آفتاب
با کشورم چه رفته است
*اسماعیل خویی: کاری که سعید کرد این بود که در حقیقت دلیری خفته همکاران شاعر خودش در کانون را بیدار کرد. در حقیقت مردم آمده بودند برای رویارویی شدن با همین فضای سیاسی، مردم هیچ شاعری را که به اجتماعی بودن نمی شناختند هم از پیش از آن شبها نمیپذیرفتند یعنی در شرایط خفقان وظایف سیاسی تا اندازهای بر دوش فرهنگ سوار میشود. سیاست در فرهنگ پناه میگیرد و فرهنگ به ناگریز سیاسی میشود.
تمام شعر و نویسندگی و در حقیقت هنرهای مادر شرایط آریامهری آغشته به سیاست بود.
*گوینده: یکی از کسانی که در شب آخر صحبت کرد محمود اعتماد زاده(م . به آذین) داستان نویس ومترجم بود که با اشاره به شب و نزدیک بودن پایان شب، جو سیاسی آرزومند آنروزها را تصویر کرد.
*محموداعتمادزاده: دوستان، عزیزان در این وحشت که بر ما گذشت شبهای فرخنده و نویدبخشی شاعران و نویسندگان شما فرصت آن یافتند که در جمع شما بنشینید و گوشهای از گفتنیهای این زمان را بگویند. ده شب به صورت جمعیتی که غالبا سر به ده هزار و بیشتر میزد آمدید روی چمن و خاک نمناک ، روی آجر و سمنت بسته حوض نشسته وایستاده در هوای خنک پاییز و گاه ساعتها زیر باران تند صبر کردید وگوش به گویندگان دادید چه شنیدید آزادی و آزادی و آزادی نیرویی بزرگ در کار پدید آمدن است. دو گانگی ما و شما در این شبهای خدایی میگذرد و یکی میشود و اکنون در این شب که پایانش نزدیک است به گفتار پایان میدهم. سلام بر دوستان درود بر دور و نزدیک و بندی و آزادتان.
*نقش شریعتی در تکوین انقلاب
*گوینده: فضای فرهنگی سیاسی ومذهبی در هم آمیخته بود برای هزاران نفر حاضره شبهای شعر حیات بخش بود. کمی پایینتر و در مرکز و جنوب تهران هزاران نفر از جوانان در پی نوارها و کتابهای علی شریعتی بودند، شریعتی در غالب کلمات مذهبی کهن جان نو دمید و تعاریف نوینی از اصطلاحات اسلامی ارائه کرد و بسیاری از جوانان سرگشته شیفته آن شدند.
*شریعتی: برای تعریف مذهب قبلا باید انسان را بشناسیم و اگر انسان را بشناسیم میتوانیم بهترین مذهب را انتخاب کنیم برایش باید بفهمیم که از میان مذاهب کدام متناسبتریا..
*گوینده: شریعتی با دمیدن روح دینی در جوانان و تقویت عاطفه مذهبی در آنان به نظر مهندس بازرگان نقش مهمی در ایجاد فضای انقلاب داشت.
*بازرگان: یکی از عناصر یا افراد وعواملش دکتر شریعتی بوده دکتر شریعتی هم سالها بود که از همین داخله نسل جوان نسل به اصطلاح هم ملی و هم مسلمان وهم درس خوانده خارج و تحصیل کرده این هم بیرون آمده بود و حرفهای زده بود و چیزهایی نوشته بود.
سخنرانیهایی که در حسینیه ارشاد میکرد هیچ وقت حسینیه ارشاد آن اندازه جمعیت به خودش ندیده بود کتابهایش هم تیراژی داشته تا به حال در تاریخ ایران (غیر از کتابهای مثلا مذهبی یا دعا واینها را میگذاریم کنار چون آنها خوب یک مساله دیگری است که با زمان و مکان توسعه پیدا میکند غیر از آنها) بزرگترین تیراژ را داشته و بنابر این اسم او، عکس او و فکر او بود و هنوز هم هست و در واقع دکتر شریعتی پایهگذار چند تا از پایههای اصلی پیروزی انقلاب است. یکی مساله شهادت و هم یکی از مساله امامت اینها را او پایهگذاری کرد. در همان بیاناتش در استدلالهایش در کتابهایش. قبل از او اصلا در نسل ایرانی، نژاد ایرانی، فداکاری بود در راه - حالا- هر چیزی، در راه خدا- یا ملت یا ارزشهای انسانی و اخلاقی یا در راه خدا- نسل ایرانی، نژاد ایرانی، از خرج کردن پول هیچ دریغ نداشت، اما جان را کمتر میدادند، و این هم اقتضای زمان و عصر بود هم ضرورتی که برخورده بودند هم قلم و زبان و بیان و چیز او بود که در واقع این اندازه برای شهادت شهید شدن و کشته شدن را- حالا من که کاری ندارم که درست یا غلطش به آنها،من هیچ کار ندارم انطباق صد در صد با اسلام داشته باشد یا نه من کاری ندارم- ولی بالاخره این فرهنگ را و این منطق را واین خبر را آورده در این نسل که آماده شد و بعد هم به قول آیتالله خمینی: مردمی که از شهادت نترسند پیروزند. و این خوب یک حقیقتی است وموثر بوده و نقشی هم حالا طالقانی به جای خوش کار نداریم ولی خوب تاثیر عمدهای دکتر شریعتی داشت و اثر شریعی این بود که اول روی نسل روشنفکر اثر میگذارد ولی از روشنفکر همین طور سرایت میکرد تجاوز میکرد به خیلی قشرها و نسلهایی که کم سوادتر بودند و بیشتر به اصطلاح وارد ملت و توده و جامعه و اینها میشدند.
*گوینده: شریعتی زنده نبود تا شاهد تحولی باشد که در جامعه مذهبی آغاز کرده بود اما آیتالله خمینی که از تبعیدگاهش در نجف نه تنها اکثر تشکیلات مذهبی بلکه نبض سیاسی کشور را در دست داشت ناگهان در این فضای باز حضور یافت و نام ممنوع الذکرش بار دیگر پس از سالها و در پی فوت ناگهانی فرزند ارشدش مصطفی بر سر زبانها افتاد.
**سیر جریان روشفنکری از مشروطه تا انقلاب اسلامی و زمینههای فکری و فرهنگی انقلاب- ارزیابی نقش شریعتی در انقلاب
مردم: سکوت هر مسلمان خیانت است به قرآن..
شاه: من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم
امام خمینی: من دولت تعیین میکنم ،من توی دهن این دولت میزنم، من دولت تعیین میکنم ،من به پشتوانه این ملت، دولت تعیین میکنم.
*گوینده: در پائیز هزار و سیصد و پنجاه و شش در کنار دشواریهای اجتماعی و ا قتصادی و سیاسی آثار تضادهای فرهنگی در جامعه ایران نیز مشهود بود، شاه ایران را در آستانه تمدن بزرگ میدید که به گفته داریوش همایون فاقد جوهر و جهت فرهنگی و فکری بود.
*داریوش همایون: دستگاه فرهنگی محمدرضا شاهی سیاست مشخصی خودش نداشت ، حرفی برای گفتن نداشت کسی را هم که حرفی داشت نمیگذاشت حرفش را بزند.
*گوینده: به علاوه به عقیده احسان نراقی فرهنگ دستگاه حاکم و فرهنگ مردم از هم جدا شده بود.
*نراقی: به عنوان یک جامعه شناس من میدیدم که معتقدات جامعه، پندارها و اعتقادات جامعه، یک اهمیت اساسی دارد که رژیم و از رژیم بالاتر، روشنفکران ما از آن غافلند. من میگفتم که این راه ما را به بن بست میکشاند و ما مملکت مان تفکیک و تقسیم میشود به دو گروه. یک گروه مستفرنگ و یک گروه سنتی، و اینها همدیگر را ، زبان همدیگر را نمیفهمند و بعد میشوند دو ملت و دوقوم و ا ین برای آینده ما خطرناک است.
*گوینده: ریشه این جدایی وتضاد در برخورد ایران با فرهنگ غرب بوده به گفته داریوش همایون حتی دولت که میخواست جامعه را با الگوی تمدن غربی نوسازی کند نتوانسته بود کاری عمقی و اساسی انجام دهد.
*همایون: برداشت ما در برخورد با غرب از اساس خراب بوه و برای اینکه ما متوجه نشدیم که یک چیزی در ریشهها و پایهها اشکال دارد، خیال کردیم که ظواهر را اصلاح کنیم کوششهای توسعه در آن زمان هم به اون عمق لازم نرفت و به همین دلیل ما روی سرعت وعمق شکست خوردیم نه روی اصل موضوع.
*گوینده: و حتی رهبران فکری جامعه که میکوشیدند جوهر فرهنگ غرب را خوب بشناسند به گفته نجف دریابندری در تبیین آن برای مردم دچار مشکل بودند.
*نجف دریابندری: به نظر من، روشنفکران ما از حدود سالهای بعد از انقلاب مشروطه، همیشه دچار نوعی لکنت زبان بودند یعنی مطالب خودشان را خیلی روشن بیان نکردند و در روشنفکران صدر مشروطه مثل میرزاملکم خان مثلا نوعی روشنی و قاطعیت فکر وزبان هست، که بعدا نظیرش را کمتر میبینیم. تلاشهای بعدی هم غالبا دست و پا شکسته بوده، به نظر من آن مقدار مفاهیمی که روشنفکران مطرح میکردند نمیشود گفت که از جامعه خودمان برخاسته بود به همین دلیل هم وقتی که به اصطلاح کار از خرک در رفت، روشنفکران که خود بنده هم یکی از آنان باشم. ناگهان متوجه شدند که تماسشان را با واقعیت جامعه از دست دادهاند دوره ما از آن دورههایی است که میان سواد اعظم جامعه و آن عده قلیلی که اسم خودشان را روشنفکر میگذراند، نوعی شکاف و عدم تفاهم پیش میاید.
*گوینده: در این احوال، گسترش آموزش غیرمذهبی، به گفته مهندس بازرگان، روحانیون را متوجه کرد که آنها هم از پیروان خود عقب افتادهان.
*بازرگان: علما و طلاب خیلی زود حس کردندکه مشتری ندارند، آن وقت قشرجوانشان و مخصوصا وعاظ، وعاظی که خوب کارشان تبلیغ وحرف وسخن در میان مردم بود آنها تجدید نظری در افکار و بیان و برخوردشان آنها هم دادند، این بود که کتابهای ماها را میگرفتند وبرای بعضی هاشون در واقع خوراک منبرشون بود و عاظ جدیدی که پیدا شدند آنها سعی داشتند به اینک با زبان علمی و با زبان روز و با طرز تفکر دنیای جدید صحبت کنند و مطرح کنند این مسائل را.
*گوینده: جنب وجوش فکری و فرهنگی تازهای که بعداز جنگ دوم در میان روشنفکران مذهبی وغیر مذهبی شروع شده بود با وقایع 28 مرداد دچار وقفه شد به گفته نجفدریابندری درگیریهای سیاسی وعلل و عواقب واقعه 28 مرداد تا مدتها روشنفکران را مایوس کرده بود.
*نجف دریابندری: من در سالهای اول بعد از مرداد 32 در زندان بودم و طبعا از جو بیرون تجربه دست اولی نداشتم و اما جو دوران زندان که عده زیادی از روشنفکرهای چپ و کمتری هم از عناصر ملی آنجا بودند، جو بهتزدگی و شکست و تفرقه بود ، در اواسط سال سی و هفت که من بیرون آمدم، فضای جامعه را به کلی غیر از آن دیدم که قبلا بود. در این فاصله سیل درآمد نفت در جامعه جاری شده بود و بیشتر روشنفکران آرمانهای سیاسی و اجتماعی را کنار گذاشته بودند و سرگرم زندگی پرمصرف و اندوختن ثروت بودند عده کمی هم که نتوانسته بودند خودشان را با وضع جدید منطبق کنند گرفتار الکل و بد تر از الکل شده بودند.
*گوینده: در اواخر دهه 1330 جو سیاسی تا حدی باز تر شد و به جوی فکری و فرهنگی هم حرکتی تازه داد و به نظر دکتر رضاب براهانی، چاپ غرب زدگی، کتاب معروف جلال آل احمد - نقطه عطفی در این دوره شد.
*رضا براهانی: به نظر من یک دوران خاص سردرگمی هست. و این از سال 32 تا سال 40 یعنی از کودتای 28 مرداد تا زمان چاپ غرب زدگی جلال آل احمد ادامه دارد، به نظر من موقعی که غرب زندگی چاپ شد، اثرش روی روشنفکران یک اثر فوق العاده مثبت بود و هدف خاص را برای روشنفکران تعیین می کرد که آن هدف عبارت بود از متعهد کردن ادبیات، فرهنگ هنر، هم در مقابل هچوم آنارشیزم به اصطلاح فرهنگ غربی، هم در برابر تسلط فرهنگ سلطنت و فرهنگ آن اشرافیت خاص سلطنتی. از این نظر، به نظر من، تقریبا نسل ما از غرب زندگی جلال، یک جهت خاصی گرفت که بعد از آن روشنفکران به دو دسته تقسیم شدند. آنهایی که در برابر حکومت ایستادند و قلم شان به اصطلاح مخالف حکومت بود، گاهی ادبیات خیلی جدی بوجود آوردند، گاهی ادبیات را باژورنالیزم و روزنامه نگاری ترکیب دادند، و در نتیجه شاید آن ادبیات چندان خوبی نبود. و گروه دیگری که جذب به اصطلاح حاکمیت شدند و نوع خاصی از ادبیات حکومتی را بوجود آوردند که البته روشنفکران جدی ایرانی همیشه مخالف آن نوع ادبیات حکومتی بودند.
*گوینده: روشنفکران به نظر من، در سالهای 40 یک عده یک گرایش داشتند به افکار مذهبی، مثل آل احمد، و فکر می کردند که اگر بتوانند روشنفکران را با روحانیت یک آشتی بدهند، می تواند استقلال ایران ار حفظ بکنند، و می توانند که علیه استعمار و استثمار به جنگ بر خیزند، گرایش دیگه، گرایش چپ بود که فکر می کرد به موازات همان گرایش مذهبی می تواند به همان نتایج دست پیدا کند. آن چیزی که مهم است، زبان این دو تا گرایش است، زبان این دو گرایش هرگز یک زبان انتقادی نبود، بلکه زبان دشنام، زبان تکفیر و زبان طرد بود و اختناق دامن زد به این حرفها، برای خاطر این که هر کسی که بیشتر فحش می داد بیشتر برنده داشت، آقا آل احمد برنده بود به خاطر اینکه دشنام می داد. بدون اینکه اندیشه عمیقی پشت سرش باشد مثل مثال (کتاب) غربزدگی یا روشنفکران عالم. (منظور کتاب خدمت و خیانت روشفنکران است). آل احمد بود که اولین بار پایگاه روشنفکری را در ایران شکست و روشنفکری را که سرشان را انداخته بودند پائین و داشتند کار می کردند اینها را بد نام کرد. بعد از آل احمد بو که من یادم است در تمام دانشگاهیان تمام روشنفکران تمام قلمزان ایران را که بر اندازی نظام را در نظر ندارند اینها را طرد بکنید، سر کلاس هایشان نروید و بدین ترتیب بود که اصلا در دانشگاه تهران حتی بسیاری از کلاسها حتی کلاس خود من تا مدتی با یکوت شدند هم از سوی کسانی که خلاصه مذهبی بودند و هم از سوی کسانی که چپ قشری بودند.
*گوینده: اما احسان نراقی معتقد است که آل احمد درد اساسی جامعه را دریافته بود و اهمیتش هم در همین بود.
*نراقی: آل احمد غرب زدگی در ایران دید، با یک دید حساس و ذهن و قادی که داشت، خوب تشخیص داد که یک عوامل غیر طبیعی دارده در جامعه پیدا می شه انحرافی و ناجوری با جامعه و سنخ فکری جامعه او فریاد زد.
*گوینده: در هر حال آل احمد از اولین روشنفکران غیر مذهبی بود که در محال روحانی هم جلب نظر کرد مذهبیون خود بیش به فکر تطبیق با دانش جدید سازگار می دیدند و می خواستند دین را به عنوان راه و رسم زندگی به جوانان معرفی کنند. به گفته خود بازرگان عده ای از روحانیون هم این شیوه کار را پسندیدند.
*بازرگان: مرحوم مطهری و مرحوم طالقانی و تا حدودی هم مرحوم ابن الدین اینها در نتیجه احساس اینکه باید در قشر جوان و تحصیلکرده جوان و تحصیلکرده و مردم جدید باید وارد شد و اونهار باید به طرف دین و اسلام و حقایق بگردوند، ناچار آنها هم در مجاس این عده و در مباحث شون شرکت می کردند، و به این ترتیب یک تفاهم و همکاری در برنامه های عمل چه عمل دینی چه عملی اجتماعی، و چه بعضا عمل سیاسی ما بین ملیون و این عده از علما پیدا شد.»
*گوینده: یکی دیگر از روشنفکرانی که تفکر دینی داشت دکتر علی شریعتی بود که پاسخ به نیازهای انسانی را در این دین می دید.
دکتر علی شریعتی: «دین راه زندگی و نجات و کمال بشر است و پاسخ گفتن به عمیق ترین و متعالی ترین نیازهای انسان است بنابراین...»
گوینده: دکتر شریعتی به گفته مهندس مهدی بازرگان مذهبیون را با مسائل جدید اجتماعی آشنا کرد و مفاهیم مذهبی را با تعاریفی جدید به غیر مذهبیون شناساند.
*بازرگان: دکتر شریعتی موقعی در اروپا درس می خواند که احزاب کمونیستی ایران توده ای ها در زمینه مالکیت و در زمینه مسائل اقتصادی القاء ها و اشکال ها و ایرادهایی مطرح می کردند دکتر شریعتی از این جهت تحصیلاتش هم چون در جامعه شناسی بود. اتقاقا بنده توصیه کرده بودم وقتی مرحوم پدرش آمد مشورت که پسرم می خواهد برود اروپا چی درس بخواند؟ می خواهد برود اروپا؟ می گفتم جامعه شناسی درس بخواند برای اینکه اتقاقا حملاتی که حالا بیشتر به دیانت و به خدا پرستی می شود از ناحیه افکار جامعه شناسی است. این در واقع این قسمت را این مشکل را و مسئله دوم را حل کرد، و همینطور که می بینید، قلمش و زبانش یک تاثیر و نفوذ فوق العاده ای مخصوصا در جوانها و متدینین داشت، در واقع انقلاب اسلامی ما، دو پایه اصلی یا چهار پایه اصلیش را مدیون دکتر شریعتی است، یکی مسئله شهادت است و یکی مسئله امامت یا رهبری این اگر افکار و انتشار افکار دکتر شریعتی نبود، مسلم این انقلاب اسلامی ایران به این پیروزی نمی رسید.
*گوینده: نجف دریابندری معتقد است که دکتر شریعتی فاصله میان روشنفکری و دین داری را از میان برداشت.
*دریابندری: به نظر من شریعتی یکی از اولین سانی بود که با داشتن زمینه مذهبی و با حفظ این زمینه، مقداری از معارف روشنفکران را هم کسب کرد یعنی در واقع می شود اسم شریعتی و افکار آن را روشنفکر متدین گذاشت، این پدیده روشنفکر متدین در جوامع دیگه به هیچ وجه تازه گی ندارد، ولی در ایران غالب روشنفکران ما فکر می کردند که روشنفکری باید لزوما غیر متدین باشد بنابراین امثال شریعتی درست توی همان شکافی که عرض کردم قرار می گیرد.
*گوینده: اما داریوش همایون عقیده دارد که کار شریعتی تازه گی نداشت.
*داریوش همایون: آنچه که شریعتی انجام داد، نوگرایی و نو نگری نبود، آراستن همان جهان بینی کهن و کهنه - هر دو - ظواهر تازه بود، شریعتی به یک تعبیر ، کاری را کرد که از سید جمال الدین اسد آبادی افغانی شروع شده بودف تمام این اصلاح طلب های مذهبی در صد سال گذشته سعی کردند این بنای کهن را با تزئینات تازه قابل قبول کنند برای ک عصر جدید. جامعه ایران از بعد از جنگ دوم تحت تاثیر دو تا جریان نیرومند فرهنگی است یکی جریان نیرومند چپ ، چپ انقلابی، یکی اسلام انقلاب، شریعتی هنرش در این بود که این هر دو را جمع کرد زیر یک چتر مد بود جوان ایرانی اگر در جهان انقلابی نمی زیست عقب افتاده محسوب می شد طرد می شد در نتیجه وقتی شریعتی آمد با بهره ای که از سخنوری برده بود با نشر گل و بلبلی تازه تر خودش و اندیشه هایی که ظواهر مترقی، پیشرو، انقلابی داشتند، مقاومت ناپذیر شد برای جوانها .
*گوینده: تاثیر دکتر شریعتی در میان جوانان مذهبی و غیر مذهبی بی سابقه بود و به گفته دکتر احسان نراقی در خلاء فرهنگی حاکم، دکتر شریعتی به بسیاری از جوانان هویت داد.
*نراقی: خوب، خیلی مهیج بود دیگه برای اینکه اون نسل جوانی که بی هدف رژیم بارشان می آورد اینها در شریعتی یک هدفی می دیدند یعنی یک راهی نشان داد بشون و یک دلگرمی می داد بهشون، ولی برداشت او از امور دینی و اسلامی یک برداشت خاصی بود که همه جا مورد تائید همه به اصطلاح اسلام شناسان و روحانیون نیست. حتی عده ای او را مثلا بدعت گذاری می دونند. که انتقاداتی بهش دارند آن جنبه اش را بگذاریم ولی جنبه اجتماعیش خیلی قوی و موثر بود.
*گوینده: نفوذ شریعتی در میان جامعه نه تنها سنت گرایان مذهبی که دولت را نیز علیه او بر انگیخت در گذشت شریعتی که پس از آزادی از زندان و سفر به اروپا در تابستان 1356 اتفاق افتاد خود منشاء فعالیت هایی علیه دولت شد، دکتر علی امینی می گوید که بد رفتاری با دکتر شیعی را با شاه در میان گذاشتم.
*امینی: وقتی راجع به شریعتی بهش گفتم گفت اشتباه بزرگی است، گفتم نه فقط شریعتی را پدر شریعتی را هم گرفته اند گفت عجب!...
رفتم پهلوی علم گفتم شریعتی را برای چه گرفتید گفت آقا این آخوند من در آمدی [است]: گفتم بهتر برای شما. این آخوند متجدد با آن آخوند ضد روشنفکران دارند دعوا می کنند. خوب بگذارید هر کاری داره می کند بکه. گفتم شما کتاباشو خوندی؟ گفت نه. بعد یک کمیسیون معین کردند که این کتابا رو بخونند. گفتم اون آخه نمی فهمه این کتاب رو آخه. این چه حرکتی است شما می کنید؟ برداشتید بعد این رو بردید با یک عده چاقو کش تو اوین. اصلا توهین است، خوب این کارها واقعا من نمی دانم کی تلقین می کرد.
*گوینده: سخنرانی های دکتر شریعتی حسینه ارشاد - یکی از مساجد نو ساز تهران را - به کانون تجمع جوانان بدل کرده بود که به گفته بازرگان اصلا با هدف تازه ای بنیاد شده بود.
*بازرگان: بانیان آنها اشخاص کم و بیش اداری یا تاجر و یا کاسب بودند یا وکیل عدلیه که هم عرق ملی داشتند و هم اسلامی و مذهبی و اینجا را از ابتدا پایه اش را روی استقلال از هم دولت هم استقلال از روحانیت سنتی گذاشتند؛ و تشکیلات و ترکیبش هم خیلی فرق داشت یا مساجد و محافل مذهبی سنتی ایران و کسانی را دعوت می کردند برای سخنرانی که بیشتر کلان شون مورد احتیاج و مورد استقبال باز همین قشر جوان متدین با سواد یا اداری و بازاری باشد و گویندگان بر جسته ای اونجا صحبت می کرد و بعد هم که دستشون به دکتر شریعتی رسید و در مدت کوتاهی ساواک اجازه داد که آنجا صحبت بکند آن موقع دیگه یک جهش فوق العاده و یک حالت انفجاری آنجا پیدا کرد.
*گوینده: رونق کار روشنفکران مذهبی حکایت از محدود بودن تاثیر روشنفکران دیگر داشت که به گفته دکتر رضا براهنی ابراز کارشانس برای مبارزه عامل سیاسی مناسب نبود.
*براهنی: بعضی از نویسندگان بودند که فقط فکر می کردند که باید مخاطب را به هیجان بیاورند، و مخاطب را تحریم بکنند، اینها می خواستند که یک طبقه خاصی را به حرکت وادارند که آن طبقه، به صورت جدی با ادبیات آشنایی نداشت و در نتیجه، ادبیات جون محبوس در ابزار خاص خودش بود و مخصوصا ادبیات جدی نمی توانست آن تاثیر قاطع را از نظر سیاسی یا از نظر اجتماعی بر کسانی که فرض کنید یک موتور حرکتی را تشکیل می دادند بر آنها اثر قاطع بگذارد.
*گوینده: در پاییز 1356 که نویسندگان و شاعران ده شب در باغ انیستیو گونه در شمال تهران گرد هم آمدند هزاران تن برای شنیدن سخنان آنها هجوم بردند، اما به گفته اسماعیل خویی اکثر حضار در پی سیاست بودند و نه ادبیات.
*اسماعیل خوئی: در حقیقت مردم آمده بودند برای رویارو شدن با همین فضای سیاسی. مردم هیچ شاعری را که به اجتماعی بودن نمی شناختند هم از پیش و در آن شبها نمی پذیرفتند در شرائط خفقان وظایف سیاسی تا اندازهای بردوش فرهنگ سوار می شود سیاست در فرهنگ سوار می شود سیاست در فرهنگ پناه می گیرد و فرهنگ بنا گریزی سیاسی می شود؟
*گوینده: و شاعران و نویسندگان هم در این ده شب معروف به اقتضای حال، دعوت حضار را اجابت کردند.
*یکی از گویندگان آن محفل شعر: دوستان! عزیزان! در این ده شب که بر ما گذشت شب های فرخنده نوید بخش، شاعران و نویسندگان شما فرصت آن یافتند که در جمع شما بنشینند و گوشه ای از گفتنی های این زمان را بگویند. ده شب به صورت جمعیتی که غالبا سر به ده هزار و بیشتر می زد ،آمدید و اینجا روی چشن و خاک نمناک، روی آجر و سمنت لبه حوض نشسته و ایستاده در هوای خنک پاییز و یا ساعتها زیر باران تند صبر کردن و گوش به گویندگان دادید چه شنید؟ آزادی و آزادی و آزادی! (صدای کف زدن حضار) نیرویی بزرگ در حال پدید آمدن است، دو گانگی ما و شما در این شبهای خدایی می گدازد و یکی می شود و اکنون در این شب که پایانش نزدیک است به گفتارم پایان می دهم. سلام بر دوستان درود بر دور و نزدیک و بندی و آزادتان.
** وضعیت ارتش از زمان تاسیس سال 1305 تا انقلاب اسلامی 1357 و ضعف های درونی و ساختاری آن - بررسی دلایل خنثی شدن کارایی ارتش در مقابله با انقلاب
مردم: سکوت هر مسلمان خیانت است به قرآن
شاه: من نیاز پیام شما ملت ایران را شنیدم
امام خمینی: من دولت تعیین می کنم من تو دهن این دولت می زنم من دولت تعیین می کنم من به پشتیبانی این ملت دولت تعیین می کنم.
*گوینده: یکی از پایه های مهم قدرت شاه ارتش، بود ارتشی که ضد شاه بنیاد گذاشت و خود شاه آن را تجهیز و نو سازی کرد سپهبد سعید رضوانی از امرای پیشین ارتش نقل می کند که 45 سال طول کشید تا ارتش ایران ارتش شد و به قول آن سه دوره 15 ساله داشت.
*سپهبد رضوانی:[ ارتش در سال] 1305 تشکیل شده است، 1320 از هم پاشید که رضا شاه استعفا داده و اینها در آن مدت البته ارتشی بوده که توانست امنیت داخلی را برقار کند ولی ارتش نبوده که بشه روی اون حساب کرد، از 1320 تا 1335، 15 سال دوم است که باز یک مقدار جنگ داخلی بوده: شورش های کردستان تجزیه آذربایجان، جنگ مجلس با دولت، جنگ درباره با رئیس دولت و اینها تا رسیده بر آنجا که 1335 در وضعی بوده ارتش که به پیمان بعداد قبولش کردند این خودش یک مقطع زمانی است که ارتشی است که می شود در یک پیمان خارجی شرکت کند از 1335 تا 1350، 15 سال ارتش در حال توسعه و تکامل بوده از نظر مدرنیزاسیون از نظر آموزش که به نظر من آمریکائیها صمیمانه در این کار همکاری کردند تا ارتش بوجود آمد که در 1350 خود من یک فرماندهای بودم در خوزستان که با قدرت بدون ذره ای اندیشه در مقابل عراق ایستاده بودیم و ارتش کامل شده بود بعد از آنکه 45 سال باز هم به عنوان دلیل: سه تا جزیره را پس گرفت و اروند رود حقوق ایران تامین شد و حاکمیت دریایی ایران در خلیج فارس بر قرار شد که مهمترین مسئله بود و می رفت توسعه پیدا کند به اقیانوس هند و ما می رفتیم به مدار ده درجه، دیگه مسئله تنها خلیج فارش نبود، مدار ده درجه تقریبا از باب المندب و اینها می گذرد تا آنجا قبول کرده بودند متفقین ما که ایران خواهد توانست با نیروی دریایی خودش این ماموریت و این حفاظت را انجام بدهد.
*گوینده: ارتش ایران تجربه ی رزمی چندانی نداشت اما نفس داشتن تجهیزات و سازمان وسیع این تصور را پدید آورده بود که این ارتش در شمار معدود ارتش های قدرتمند جهان اسلام تا جایی که ادعا می شد به زودی پنجمین قدرت نظامی جهان خواهد شد. اما ارتشبد فریدون جم رئیس پیشین ستاد ارتش می گوید این تصور واهی بود.
*ارتشبد فریدون جم: آرتش ایران، حداکثر در حدود شش لشکر داشت، آخه [با] شش تا لشکر مگر می شود پنجمین قدرت جهان بشوی؟! نیروی هوایی ایران قوی بوده بله درست استT نیروی هوایی ایران در آن تاریخ هم از لحاظ فرماندهی خدا بیامرزد خاتمی خیلی فرمانده خوبی بود و خیلی با قدرت بود و خیلی هم به کارش وارد بود و ستاد نیروی هوایی خیلی هم هم خوب کار می کرد هواپیماهای به اصطلاح اولترا مدرن داشتند به تعداد کافی از لحاظ آموزش وضع شان بسیار عالی بود از هر حیث و نیروی هوایی معایب نیروی زمینی را نداشت؛ برای اینکه نیروی زمینی سابقه داشت. یک سابقه از سوئدیها و اتریشها و از روسها و یک مقداری از ژاندرامی سابق و این افسرهای مختلفی که در این سازمانها آنجا بودند جمع شده بودند آمده بودند بالh، مقدار زیادی به اصطلاح نفوذ سابقه در ارتش بود که همچین درست نمی شد یک سیستم دست نخورده باشد. اما نیروی هوایی چون وجود نداشت و از اول بنا شده بود از زیر ساخته بودند، روی قواعد امریکایی ساخته بودند، یک نیروی هوایی بود مثل اسکادرانهای نیروی هوایی آمریکا مثلا نیروی هوایی ایران در آن موقع دست کمی از نیروهای هوایی امریکا مثلا نیروی هوایی ایران در آن موقع دست کمی از نیروی هوایی اسرائیل نداشت. نیروی دریایی هم تا حدودی همینطور آن هم تمام افسرهاش رفته بودند در خارج تربیت شده بودند نیروی کوچکی بود متشکل بود اینقدر تحت تاثیر محیط داخلی فلان و این حرفها نبود، توی واحدهای دریایی بودند، تو دریا بودند تو دریا بودند و اینها و اینها هم یک وضع دیگر داشتند. اما نیروی زمینی اینطور نبود البته ارتش ایران یک ارتشی در خاورمیانه یک نیرویی بود یک نیروی قابل ستایشی بود یک نیروی قدرتی بود ولی اینکه بخواهد نیروی پنجم جهان بشود، این حرف بی معنی بود که می گفتند آخه یک ارتش برای اینکه نیروی پنجم جهان بشود باید یک زیر بنای محکمی داشته باشد یک اتکای به یک ملت مبارزه متحدی داشته باشند یک سیستم صنعتی داشته باشد که بتواند تمام احتیاجات جنگ را تامین بکند؛ یک ارتشی که حتی برای نفت، یک روز اعتصاب که کردند بنزین نبود؛ که مجبور شدند از آمریکا بنزین بیاورند،چطورنیروی پنجم جهان می شده؟! یا اینکه تمام قطعات یدکی آن باید از آمریکا [می آمد، یا] اگر نمی آمد باید این ارتش بخوابد. یا از آلمان نیامد، یا از فرانسه نیامد، این ارتش چطور می تواند نیروی پنجم جهان باشد؟
*گویند: برای شاه ارتش مهمترین نهاد کشور بود و از همین رو به گفته احسان نراقی در سالهای سی خود شاه عملا مدیریتی مستقیم آن را به دست گرفت.
*نراقی: پانزده سال اول، رضا شاه است که ارتش را [بنیان گذاشت] رضا شاه خودش امرا را می شناخت فرماندهی را می شناخت و آنها را فرماندهان شرق و غرب و جنوب و شمال کرد و این ارتش دقیقا وظیفه اش حفظ تاج و تخت بود نه حفظ کشور. بعد وقتی وقایع شهریور 20 و اشغال ایران پیش آمد ارتش عاجز بود. دیدید که گفتند قوا در ... از تحرک باز مانده مواد غذایی همان روز اول نتوانستند [به آنها] برسانند این ارتش جنگی و ارتش واقعی نبود. ارتش سیاسی بود [برای اهداف سیاسی و با انگیزه های سیاسی بوجود آمده بود] ارتشی بود که کار قوای تامینه را می کرد یا ژاندارمری بود یا پلیس بود و یا ارتش سیاسی بود برای حفظ تخت و تاج و خاندان پهلوی. دوره پانزده ساله دوم از شهریور 20 تا بعد از سال 35 و 36 ، اینهم دوره های است که امراء هر کدام یک خودی نشان دادند و شاه [محمد رضا شاه ]قدرت چندانی نداشت... ارتش دست ارتشی ها بود. پانزده سال سوم دوره ای بود که شاه خودش را مستقر کرد به ارتش و آمریکائیها را هم به اصطلاح خام کرده بود که این افسرها قدیمی مانع پیشرفت تکنولوژی در ارتش هستند مانع آموزش نوین این اسفرهای قدیمی مانع پیشرفت تکنولوژی در ارتش هستند، مانع آموزش نوین هستن در میان افسرها پس باید اینها را زد کنار این دوره دوره رشد ارتش بوده است و دوره ای که اقلا بیست هزار افسر ایرانی به آمریکا و خارج رفته و آموزش نظامی دیده بود و رفتند روی جنبه گاملا به اصطلاح تاکتیکی و نظامی بین المللی و فنون جدید نظام و از آن به بعد دیگه ارتش یکدست شد، ارشت شاهی شده ارتشی بود که همه افرانش فرماندهانش مستقیما با اشاره ارتباط داشتند و کسی خودش را دیگه مغز ارتشی یا نظامی نمی دانست که صاحب داعیه ای باشد. و شاه همیشه از ارتش بخاطر رفتاری که پدرش کرده بود با احمد شاه، بیمناک بود، این بود که می خواست ارتش را همیشه در دست داشته باشد. حالا ارتشی ها لااقل از سیاست بدور بودند.
*گوینده: و به گفته ارتشبد فریدون جم خود شاه راسا در جزئیترین تصمیمات ارتش دخالت می کرد.
*جم: اختیارات تمام رده ها گرفته شده بود یعنی هر چه مسائل مهم و بزرگ بود آخرش موکول می شد به اینکه بیاید برود به ستاد بزرگ ارتشتاران و به شرف عرض برسد و اعلیحضرت تصویب بکنند هیچکس جرات نمی کرد هیج کاری بکند؛ چون حتی مسائل خیلی کوچک مثلا یک نفر ستوان بخواهد برود کربلا زیارت، باید شرف عرض بده، خوب روی این اصل البته افسران فقط شخص اعلیحضرت را می شناسد حتی آئین نامه انضباطی آرتش قید کرده که هر فرماندهی در هر مقامی هست، در حقیقت به نمایندگی اعلیحضرت فرمانده است یعنی به نام ایشان فرماندهی می کند اگر این شخص فرمانده دسته است یعنی 50 نفر سرباز زیر امرش هستند، برای این نیست که این را مامورش کردند و بهش گفتند تو یک نفر این یک آدمی است که نماینده شاه است برای این پنجاه نفر چنین ارتشی البته چشمش به این بود که اعلیحضرت دستور بدهد، اصلا اگر اعلیحضرت دستور نمی دادند اصلا نمی خواستند دستور بدهند.
*گوینده: به این ترتیب فرماندهان ارتش نه تنها در تصمیمات نظامی بی اختیار بودند بلکه به گفته سپهبد رضوانی ارتشل کلا از مسائل اجتماعی و سیاسی کشور هم بر کنار نگاه داشته شده بود.
*رضوانی: ارتش طوری به اصطلاح محدود شده بود از این حیث، که در امور سیاسی مطلقا اطلاعاتی به نظر من نداشت افسرها به مسائل سیاسی بی اعتقاد شده بودند به علت ترس از اینکه متهم بشوند به عدم وفادری به رژیم این هم دو جنبه داشت یعنی به اصطلاح سکه دورو داشت؛ هم ارشت از اوضاهع سیاسی اجتماعی کشور بی اطلاع بود، هم دولت مردان متاسفانه مطلقا اطلاعی از آنچه در دورن ارتش می گذشت نداشتند.
*گوینده: ارتشبد عباس قره باغی می گوید که بر کناری نظامیان از سیاست، به معنی بیاطلاعی مطلق آنها نبود؛ به خصوص که جو کلی کشور هم غیرسیاسی بود.
*قره باغی: در آرتش ما و آرتشهای دنیا هم همینطور هستند، پرسنل نیروهای مسلح، حق مداخله در امور سیاسی را ندارند و بعضیها این حق دخالت در امور سیاسی نداشتن را توجیه به این میکنند که یعنی اینها حق ندارند که بفهمند حق ندارند مسائل سیاسی را درک کنند و این نبود مسئله مسائل سیاسی را درک میکردند، ولی وقتی که شما دخالتی در سیاست نکنید، البته به اندازه آن کسی که در کاری دخالت میکند نمیتوانید توقعی ازش داشته باشید؛ البته در آن زمان در کشور ما آگاهی سیاسی در ارتش به میزان آگاهی سیاسی سایر کارمندان در وزارتخانهها بود؛ همین طور که سایر وزارتخانهها دخالت زیادی در امور سیاست نداشتند و یا خود مردم هم توجه زیادی نداشتند به همان میزان هم در ارتش هم به همین میزان بود. اگر فرض بفرمایید که حتی بگویید اینها از نظر سواد بود [ارتشیها از نظر سواد پایین بودند] دانشگاهیهای ما جلوتر از همه، استادهای دانشگاه تحت تأثیر قرار گرفتند، پزشکان ما تحت تأثیر [انقلاب] قرار گرفتند تمام روشنفکرهای ما تحت تأثیر قرار گرفتند تمام مردم پس این موضوع عدم آگاهی سیاسی نبود و این به نظر من ایراد به جایی نیست و اشتباه محض است. برای اینکه اولا که نیروهای مسلح ما در حدود 70 تا 75 درصدش افراد وظیفه بودند یعنی افسران وظیفه درجهداران وظیفه، سرباز وظیفه، یعنی باید بدانید که تمام افراد مملکت در داخل ارتش بودند، دلایل خیلی زیادی بود تا اینکه نیروهای مسلح به مردم پیوست».
*گوینده: با این حال به گفته احسان نراقی تو هم کودتا از سوی ارتش امر بی جایی است زیرا تکیه شاه در ترفیع افسران ارشد، اغلب وفاداری آنها به شخص خود وی بود نه قابلیت آنها. احسان نراقی نقل میکند که بر کنار داشتن ارتش از سیاست جزیی از سیاست شخص شاه بود.
*نراقی: من با یک افسری زندانی بودم سرلشکری بود چندین سال معاون رکن 2 بود و من ازش می پرسیدم که آقا، این پروندهها را چطور شما تشکیل میدادید در رکن2؟ مثلا هر افسری پرونده داره؟ مثلا اویسی پرونده براشون تشکیل میدهید؟ یعنی بر خلاف رکن2 در بقیه ممالک دنیا؛ رکن 2 معمولا کارش این است که قابلیت سیاسی و فکری و تخصصی و فنی یک افسری را بسنجد، نقاط ضعفش را بداند و قوتش را هم بداند مثلا بداند این آدم برای فلان مرکز فرماندهی اهلیت دارد یا ندارد، برای این است که رکن 2 پرونده تشکیل میدهد نه برای اینکه برای اشخاص پرونده سازی کنند. اما اینجور که این افسر برای من میگفت تقریبا پروندههای رکن 2 پرونده سازی بود بیشتر جهات نمفی بود وقتی که افسری یک کمی به قول معروف به اصطلاح کله اش بوی قرمه سبزی می داد براش پرونده تشکیل میدادند این بود که افسران اشخاصی بودند که وارد معقولات نمی شدند، آدمهای ضعیفی بودند از نظر فکری و سیاسی، این است که این ارتش نمی توانست کار سیاسی بکند این ارتش از عهده کار اجتماعی سیاسی برنمیآمد برای اینکه شاه به این ترتیب او را آماده نکرده بود این ارتش را بعد هم فرماندهانش رادائما مثل اسباب بازی هم تغییر می داد که هیچ فرماندهی در ارتش ریشه نداوند صاحب حیثیت و اعتبار نشود. این است که معذالک یک عده خیال می کنند که ارتش با نهایت احتیاط وارد این کارها بشوند راضی نبودهاند. وزرای ازهاری وقتی دولت جدید[دولت بختیار] می آید اینها میروند خانهشان و بعد هم میروند سر کارشان. ارتش ایران سیاسی نبود این است که توهم کودتا، توهم بیجایی بود و بعد هم این آخریها طوری بود که مرتبا تحت تأثیر سیاست بود و انتقادات و چیزهای مذهبی وارد سربازخانهها می شد و اینها نمیتوانستند جلویش را بگیرند».
*گوینده: خرید ساز و برگ نظامی برای ارتش هم به گفته ارتشبد جم فقط به تصمیم خود شاه بود.
*جم: اعلیحضرت شخصا انتخاب میکرد، دستور میداد به طوفانیان که طوفانیان برود بخرد. نه وزارت جنگ کنترلی داشت روی این خریدها، نه ستاد بزرگ ارتش داران کنترلی داشت، اعلیحضرت بود و بانک مرکزی و طوفانیان و سفارت آمریکا، اصلا ارتش هم اطلاعی نداشت. وقتی که شما اسلحه میخرید، اول باید بدانید این اسلحه را برای چی میخرید برای کدام ارتش میخرید، آن وقت میشود رفت به اینکه ما احتیاج داریم به این قبیل سلاحها و بعد بوند بگردند ببینند این سلاحها را چه کسانی میسازند بهترین آن را کی می سازد، کی زودتر تحویل میدهد، کی بعدا، اگر درموقع بحران بشود، ادا درنمیآورد برای دادن وسایل و قطعات یدکی و از این حرفها، قیمتهاش کدام مناسب تره؟ کی زودتر تحویل میدهد؟ اینها همه درست باشد. اینها هیچکدامش نمی شد همین طور ما نشسته بودیم یک روز میدیدیم هشتصدتا تانک میادنه حساب کرده بودند که خوب هشتصدتا تانک میاد، اول این، آدم لازم داره، جا میخواهد، اینها آموزش لازم دارند، وسایل آموزشی لازم دارند، بعد لجستیک میخواهند، چه وسایل نگهداری لازم دارند؟ چه وسایل هدف یابی و اینها لازم دارند؟ اینها که همهاش با همدیگه بررسی نمیشد. یک روز میگفتند 800 تا نفربر خریدند، نمیدانم 9000 تا تانک خریدند، من که خودم رئیس ستاد بودم من که اصلا هیچ وقت اطلاع نداشتم».
*گوینده: از طرف دیگر داریوش همایون میگوید هدف شاه جلوگیری از امکان هرگونه کودتای نظامی علیه سلطنت و حفظ ثبات سیاسی بود.
داریوش همایون: از این گذشته ارتش ایران اصلا برای جلوگیری از کودتا سازماندهی شده بود. تمام تلاش محمدرضا شاه در 37 سالش این بود که سازمانی به ارتش بدهد و ترتیباتی در ارتش برقرار بکند که امکان کودتا را از بین ببرد و این کار را خیلی خوب انجام داده بودو اگر همین کار را نکرده بود ایران نمی توانست آن دوره طولانی را با ثبات نسبی به خصوص از بعد از 1332 طی بکند و آن-کارهایی که در مملکت انجام شد، انجام نمیشد، طبعا کودتاهای مختلف نظامی انجام میگرفت.»
*گوینده: اما به گفته سپهبد رضوانی یکی از نتایج این خط مشی ناتوان شدن ارتش از تشخیص و مقابله با بحرانهای سیاسی بود.
*رضوانی: ارتش نمیتواند فقط خودش را منحصر کند به دفاع در مقابل تجاوز خارجی، چون مأموریت ارتش، دفاع هم در مورد تجاوز خارجی است هم در مورد دشمنان داخلی و این دوتا از هم تجزیه ناپذیر هستند. ولی ارتش در اواخر به صورتی درآمده بود که از مسائل داخل کشور اصلا مجزا بوده و وقتی این مأموریت را بهش دادند که بیاید به صحنه اصلا نمیدانست که در کشور چه می گذرد و چه رویدادی باید در پیش گیرد.
*گوینده: در حالی که بیشتر نیروهای ارتش به گفته ارتشبد قره باعی سربازان بودند که از مردم جدا نبودند.
*قره باغی: نیروهای مسلح ما در حدود 70، 75 درصدش افراد وظیفه بودند بعنی افسران وظیفه، درجه داران وظیفه، سرباز وظیفه بودند و افراد ما میدانید که در آن زمان ماه به ماه عوض می شدند یعنی ماه به ماه سرباز میآمد آموزش میدید مرخص میشد دوازده ما همین طور مرخص میشد، یعنی باید بگوییم که تمام افراد مملکت در داخل ارتش بودند.
*گوینده: و دقیقا همین گروه از ارتشیان بودند که کسانی چون آیتالله خمینی خواستار جذب آنها بودند.
*امام: من میدانم که اینها محرومند اون صاحب منصبهای پیری که از سابق بودند، خصوصا از آنهایی که از زمان رضاشاه بودند اگر باشند، این پیرها را شاه سیر کرده ما از این پیرها دیگه مأیوس هستیم و اما صاحب منصبهای جوان که آن رتبهها را ندارند، یعنی بهشون ندادند، یعنی آنها را در یک رتبه پایین نگه داشتند که زیردست آن بزرگها باشند که اون بزرگها نوکر رسمی آمریکا یا شوروی هستند و برای اینها خدمت میکنند و برای شاه هم به دست دوم خدمت میکنند و آنها را از پول نفت ما سیر کردند آنها چون سیر شدند و از نعمت این ملت به دست شاه سیر شدند، اینها ولی نعمت خودشان را شاه و آمریکا می دانند ما از اونها مأیوس هستیم و اما طبقه جوان که مهم است در ارتش این طبقه هستند اینها را من تنبه بهشون میدهم که شما جوانید شما باز وقت زندگی تون مانده است وقت کارتان مانده است وقت خدمتتان به ملت مانده است شما برگردید به این ملت و خدمت به ملت بکنید و رها کنید این دستگاهی که الان شما میدانید که برخلاف قانون است برخلاف اسلام است، دست از این دستگاه بردارید و به ملت بپیوندید.
*گوینده: اما سپهبد رضوانی معتقد است که ارتش نوبنیاد ایران پیوسته اهداف ملی را دنبال کرده است.
*رضوانی: ارتش قدم به قدم با ملت پیش رفته گاهی زشتیهایی داشته زیباییهای داشته، پیروزیها داشته، ناکامیها داشته ولی در جهت ملی، انواع مسائل که در ایران پیش آمده حرکتش در سمت به اصطلاح ملت بوده.
*گوینده: در ورای همه این مسائل، به نظر ارتشبد جم مشکل اصلی ارتش ایران در این بود که هدف مشخصی نداشت.
*جم: ارتش ایران به اصطلاح فرنگیها میگویند یک هدف نیرو یعنی فورس ابجکتیو نداشت یعنی معلوم نبود که ارتش زمان جنگ ایران بالمآل چی باید باشد؟! اگر یک جنگی دربگیرد این ارتش ایران چی باید باشد؟ هیچ مملکتی ارتش زمان جنگش با ارتش زمان صلحش یکی نیست و ارتش زمان جنگ هم باید روشن باشد مشخص باشد، علیه کی هست، علیه چه تهدیدی است؟ چقدرنیرو میخواهی درست کنی، در مقابل کی بجنگی؟ مهمترین تهدیدات مسلم رو باید گرفت و در مقابل اون ایجاد نیرو کرد دیگه، این اصلا در ارتش ایران از اول تا روز آخرش درست نشد، هیچ وقت یک هدف نیرویی در ارتش ایران نبود یعنی معلوم نبود که این ارتش که درست شده برای مقابله با کی هست، برای مقابله با جنگ با شوروی است؟ برای جنگ با عراق است؟ برای ایستادگی کردن در مقابل ترکیه است؟ افغانستان است؟ پاکستان است؟ کیه؟ اینها آخه همه هدف باید مشخص بشود اما ارتش ایران این هدف را نداشت.
ثانیا سیستم فرماندهیش خیلی کج و کوله بود. آخه تو توفان اساسی برداشتند نوشتند فرماندهی قوای بری و بحری و فلان و اینها با شاه است. آخه یک آدم غیرمسئول نمیتواند فرمانده باشد، فرماندهی یعنی مسئولیت داشتن همه فرماندهان دیگر هم که مسلوب الاختیار واخته کرده بودند خوب هیچکس اختیاری نداشت. رئیس ستاد اختیاری نداشت نیروی زمینی اختیاری نداشت، فرمانده نیروی هوایی اختیاری نداشت، دریایی اختیاری نداشت، هیچکس اختیاری نداشت، یکی سازمانی که همه شون چشمشون باید بسته باشد به آنکه اون یک نفر باید دستور بدهد و ان موقع سر بزنگاه، همان دستور نده، خوب همین میشه که شاهد بودید.
پی نوشت ها:
*(1)- داریوش همایون می گوید شاه در هنگام تشکیل حزب رستاخیز اعلام کرد هر کس عضو حزب نشود باید از کشور بیرون رود ولی این کار عملی نشد و هیچکس به دلیل نیپوستن به حزب وادار به خروج از کشور نشد زیرا هدف از این سخن شاه، تشویق مردم به مشارکت بیشتر بود. این سخن از طرفه های سلطنت شاه است. سخن شاه، مصداقی از خواستن و نتوانستن است زیرا چندان اقدامی از سوی شاه امکان عملی نداشت و اگر شاه می خواست کسی را به دلیل نپیوستن به حزب اخراج کند باید اکثریت ملت ایران را اخراج می کرد.
صرفنظر از اینکه شاه واقعا قصد اجرای چنان تصمیمی را داشت یا نداشت، اصولا نفس تهدید مردم به اخراج از خانه خودشان ایران اهانتی غیر قابل گذشت به شخصیت یک ملت است. مگر زمامداران کیستند که حق برتر و ویژه برای خود قائل شوند؟ زمامدار مانند خدمتکاری است که برای ترتیب امور منزل استخدام می شود و شگفت آور خواهد بود که این خدمتکار بخواهد درباره صاحبخانه تصمیمی بر خلاف تشخیص او اتخاذ کند و یا او را تهدید و به اخراج نماید. اساسا مگر زمامداران قیم مردم هستند که تشخیص صلاح و فساد مردم را فقط در انحصار خویش بگیرند و به سایرین مجالی ندهند؟
از اولیات و بدیهیات علم سیاست این است که مشارکت مردم از طریق حضور فعال احزاب مخالف مطبوعات آزاد و منتقد و انتخابات آزاد تحقق معنا و مفهوم می یابد و عجیب آن است که داریوش همایون می گوید هدف شاه از انحلال دو حزب حکومتی و ایجاد حزب رستاخیز و مجبور کردن همگان به اینکه موافق شاه و حزب رستاخیز باشند و تداوم ممنوعیت فعالیت احزاب مخالف و مطبوعات آزاد، تشویق مردم به مشارکت بیشتر بوده است که این توجیه خود عذر بدتر از گناه است. در واقع هدف شاه تشویق به مشارکت به مفهومی بود که خودش می فهمید. در اینصورت باید در فرهنگ سیاسی افزود: که مشارکت مردم یعنی انحصار گری و تسلط حزب واحد و ممنوع کردن احزاب و مطبوعات که در نتیجه می شود مشارکت یعنی عدم مشارکت . با چنین منطقی هم می توان همه دیکاتورهای تاریخ را توجیه کرد.
*(2)- منظور از نامه فوق نامه ای است که مهندس بازرگان خطاب به شاه تحت عنوان به پیشگاه اعلیحضرت همایونی شاهنشاه تنظیم کرد و قرار شد عده ای آنرا امضاء کنند برخی از افراد امضای نامه را مشروط به تغییراتی در متن می نمایند. هنگامی که نامه برای آقایانی سنجابی، فروهر و شاپور بختیار ارسال می شود آنها پیشنهاد می کنند که نامه فقط به امضای 5 نفر باشد یعنی آقایان دکتر سنجابی، دکتر سحابی، فروهر ، بختیار و بازرگان. آقای بازرگان و دوستان ایشان با محدود شدن امضای نامه به 5 نفر مخالف می کنند، معذلک اعلامیه ای را که مهندس بازرگان تهیه کرده بود، سرانجام در تاریخ 22 خرداد 56 بختیار، سنجابی و فروهر با امضای خودشان منتشر می کنند.