تعداد بازدید : 4576738
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
«اقتدار» و «قدرت» به مثابة مهمترین متغیری است برای هر جامعهای کهخواهان استقلال، عزت و هویت جداگانهای از بقیه جوامع و گروههاست. گویا در نظرچنین جامعهای، این متغیر از زیربناییترین مبانی و شرط اساسی پیشرفت و توسعهمعنوی و مادی آن محسوب میشود. وانگهی، در علم سیاست، از این متغیر به عنواناصطلاح و مفهومی خاص که نفس حکومت برآن است یاد شده است.
در این صورت «قدرت» و «اقتدار» را مجموعه عواملی گویند که موجب میشودفرد یا گروهی فرد یا گروه دیگر را به اطاعت وادار نماید که در اندیشه توحیدی اینمجموعه عوامل به خدا ارتباط داده شده که او فعال مایشاء است.
«ماکس وبر» جامعه شناس و دانشمند علوم سیاسی، «قدرت» را اینگونهتعریفمیکند:
«قدرت عبارت است از امکان تحمیل اراده یک فرد بر رفتار دیگران».
در اینجا به گوناگونی و تنوع قدرت در این حد اشاره میکنیم که همه قدرتها رامیتوان در سه محور طبقهبندی کنیم.
الف) قدرت کیفر دهنده؛
ب) قدرت پاداش دهنده؛
ج) قدرت شرطی.
وجه مشترک قدرت کیفر دهنده و قدرت پاداش دهنده، این است که تسلیم شوندهبه تسلیم خود واقف است. در مورد نخست، به دلیل اجبار است و در مورد دوم، حسابپاداش را میکند، اما قدرت شرطی برخلاف این دو، با تغییر اعتقاد فرد اعمال میشود.
در ادامة این گفتار، لازم است به اختصار به منابع اصلی قدرت اشاره کنیم. به طورکلی سه پدیدة اساسی موجب دسترسی به قدرت میشود:
1ـ شخصیت؛
2ـ مالکیت؛
3ـ سازمان.
در اینجا به دلیل سنخیت موضوع پژوهش با دو عنصر قدرت و شخصیت، به ایننکته اشاره میشود که: معروفترین چهرههای قدرت شخصیتی در تاریخ ادیان؛ یعنیحضرت موسی (ع) ، عیسی (ع) و پیامبر گرانقدر اسلام 6 و امامان معصوم (ع) ازجمله امام حسین (ع) و همچنین شخصیتهایی، همچون: کنفوسیوس، بودا، ارسطو وافلاطون نه به قدرت بدنی خود متکی بودهاند و نه شخصاً به قدرت کیفر دهنده متوسلمیشدهاند. خصوصیاتی غیرعلنیتر آنچنان توانایی و قدرتی به آنها میداد که باعثمیشود صدها میلیون نفر پیرو، مطیع آنها شود. پرداختن به موضوع قدرت و اقتدار دراین پژوهش، نوعی تتبع است که هدفش، نه بسط معلومات، که کشف مجهولها است.لذا از چنین تتبعی خصوصاً دربارة موضوعی با چنان اهمیت عملی نباید دست شست.
همه استنتاجهایی که از قدرت میشود، خود نیز میتوانیم آنها را به تمامی قراینتاریخی تعمیم دهیم و در عین حال، نتیجه گیریهای بهعمل آمده را در برابر شواهدامروزی سنجید. میتوان در تشریح قدرت نشأت گرفته از نظام اموی، این نکته را یادآورشد که حاکمیت یزیدی برخوردار از قدرتی است که در کالبدشناسی قدرت به آن قدرتکیفر دهنده گفته میشود. قدرت کیفر دهنده رابطهای دیرینه و دیرپا با تنبیه بدنی،تخریب شخصیت، حبس و توقیف و تحمیل شرایط سخت زیستی، ایراد ضرب و جرح،قطع عضو و سایر شکنجههای عجیب و غریب و یا مرگ همراه است.
با این حال، ویژگیهای روان شناختی انسان به گونهای است که در درازمدتقدرت کیفر دهنده را برنمیتابد. جوامعی که براساس سازمان و نظام کیفردهنده ادارهمیشوند، مترصد فرصتهاییاند که اختیار و آزادی به غارت رفتة خویش را بازیابند. بانهادینه شدن آزادی در جوامع بشری، قدرتهای کیفر دهنده و پاداش دهنده که تسلیمپذیری انسان را طالبند. پی در پی مشروعیّتشان مورد تردید واقع میشود و قدرتهایشرطی و شخصیّتی امکان حیات مییابند. در تقابل دو الگوی قدرت در واقعة عاشورا،این تاریخ است که حکم نهایی را صادر نمود. هر روز که از این واقعة تاریخی میگذرد،شخصیت تابناک حماسهساز عاشورا، تابندهتر میشود و بر میزان محکومیت نظامهایسازمان یافته براساس قدرت کیفر دهنده، افزوده میشود.
روی هم رفته «در اسلام از هرسه ابزار قدرت بهره گرفته میشود؛ به همین دلیلپیامبر اکرم اسلام در یک جا بشیر و نذیر لقب میگیرد. ( و ما ارسلناک الا مبشراً ونذیرا )
و در جای دیگر خداوند به پیامبرش دستور میدهد تا با مردم با ادلة متقن وسخنان حکیمانه و عالمانه رو به رو شود؛ آنجا که میفرماید:
( ادع الی سبیل ربک بالحکمه ) و همانگونه که در برنامههای تمامی انبیاء بهاین سه ابزار اشاره میشود: ( لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب والمیزانلیقوم الناس بالقسط و انزلنا الحدید فیه باس شدید )
برای انسانهای لجوج و عنود نیز، آهن گداخته درنظر گرفته شد تا آنانی که بهجای گام برداشتن در سیر فطرت و حق مانع رشد و تعالی جامعه و دیگر انسانهامیگردند.... به سزای اعمال غیرانسانی خود برسند.» البته ـ همانگونه که اشاره رفت ـچون اصولاً منطق اسلام منطق پند و موعظه و تشویق است در ابتدا از دو ابزار تشویق واقناع استفاده میشود و در آن هنگام که استفاده از آن دو ابزار بی ثمر باشد، بنابر فرمایشمولا علی (ع) استفاده از شمشیر و گلوله به عنوان آخرین دارو تجویز میگردد. وانگهی،همانگونه که در این پژوهش بررسی شده است، این منطقی قرآنی است که سالارشهیدان (ع) نیز از آن تبعیت نمود.
خداوند میفرماید:
( محمد رسول الله والذین معه اشداء علی الکفار... )
محمد 6 فرستادة خداست و آنان که با اویند، سخت گیرانند بر کافران...
توجه به تمایز میان دو الگوی قدرت در حادثة کربلا که هرطرف جهانبینی وایدئولوژی خاص خود را دارد، توجه به رویارویی و برخورد دو جناح مختلف با منطقها وعملکردهای متفاوت است:
در یک سو، جناحی است با تعداد کمی رزمنده و با کمترین ابزار مادی قدرت، امامجهز به سلاح ایمان و قدرت معنوی که حرکت و تلاشی شگفت انگیز را علیه ظلمواحجاف طرف مقابل سامان میبخشد. این جبهة حق نبردش یادآور نبرد هابیل،ابراهیم، موسی، محمد 6 و... علیه طاغوت زمان است، و همان جناحی است کهدرصدد تحقق حاکمیت خداوند بر تمامی جوانب هستی و زندگانی بشر است.
از طرف دیگر، جناحی به مقابله ایستاده است که جز سودای حاکمیت بر دیگرانسانها و اقناع امیال نفسانی خود چیز دیگری در سر ندارد.
اولی چون جهانبینیاش توحیدی و اسلامی است، محدودیت نمیشناسد و نیز بهدلیل این که چون میخواهد برای همیشه زنده و جاودان بماند، فراتر از زمان و مکانمیاندیشد. در حالیکه دومی، چون جهانبینیاش مادی و این جهانی است حوزةاندیشهاش محدود به همان ظرف زمانی و مکانی میباشد که زندگانی نکبت بار خود را درآن گذرانده است.
اهداف امام حسین (ع) که همان اهداف مشترک نهضتهای توحیدی است،عبارتند از: غلبه یافتن حق بر باطل، تحقق امر به معروف و نهی از منکر، اصلاح امت وتأمین قدرت، استقلال و عزت موحدین، احیای عدالت اسلامی و در یک کلام تحققاسلام راستین.
با توجه به آنچه که گفته شد، میتوان تصویری از تقابل دو جبهة درگیر در کربلابه ترتیب ذیل ارائه نمود:
1ـ خط امامت امام حسین (ع) همچون خط امامت سایر امامان (ع) بر مسیریروشن و مبتنی بر نوبت پیامبر 6 قرار داشت که روشن بخش آن قرآن بود (امامتانتصابی)؛ اما سیر خلافت امثال یزید اساسش برغصب و بر مسیرهایی مبتنی بود کهابتدائاً در جهت مقابله با خاندان پیامبر 6 پر از ظلمت و تاریکی واقع شد (تعیینخلیفه توسط شورا، انتخاب و...!) مسیری که قرنها امت اسلامی را در بلاتکلیفیقرارداد.
2ـ نوع جهانبینی حاکم بر سپاه امام حسین (ع) جهانبینی ناب اسلامی است.امام حسین (ع) و یارانش با داشتن تصویری روشن از هستی با تمام جوانبش و با اعتمادکامل به آفریدگار خود قیام کردند. در مقابل جهانبینی حاکم بر سپاه یزید، بیانگرتصویری جزیی نگر، ناقص و مبهم از هستی که افق دید آنها فقط تا محسوسات اینعالم است.
3ـ آرمان و اهداف نهفته در نهضت امام حسین (ع) اسلامی است، که همانا بنا بهتصریح آن حضرت هدفش از قیام امر به معروف و نهی از منکر، اصلاح امت، احیایسنت جدش و به طور خلاصه تحقق اسلام راستین است. اما آرمانها و آرزوهای سپاهیزیدی، این جهانی و دست یافتن به حاکمیت دنیوی و تحقق بهشت خیالی خود در اینجهان است.
4ـ جهانبینی و اهداف امام حسین (ع) مستلزم منظور داشتن ایدئولوژی اسلامیاست، لذا الفبای فکری امام حسین (ع) مبین بایدها و نبایدهای روشن و صریحی استکه هرچه اسلام راستین اجازه داده انجام، و هرچه را منع کرده رد مینماید. برعکس، تار وپود فکری یزید و دار و دستهاش چون مبتنی بر جهانبینی ناقص و مادی آنهاست از نوعباید و نبایدهای سودپرستانه و متقلبانهای میباشد که رنگ و بوی شیطانی دارد و شبههافکنانه است.
5ـ با منظور نمودن آرمان، هدف، جهانبینی و ایدئولوژی حاکم بر هردو جناحمیتوان گفت منطق سپاه امام حسین (ع) منطق آزادی طلبی و جهاد اسلامی مبتنی برعدالت خواهی است. برعکس، منطق سپاه یزید، منطق زور و تحکم است، منطقی کهخود ذاتاً هدف است و بس! «و در واقع از میان دو قطب متضاد تظاهر به اسلام و تهاجم بهاسلام پیش میرفت.»
6ـ براساس نکته بالا، چون در قیام حسین (ع) منطق اسلام ـ که عدالت ومساوات است ـ حاکم است، لذا با هر وسیلهای نمیتوان به کسب قدرت پرداخت و یا بهجنگ دشمن رفت، بلکه وسیله مانند خود هدف نیز بایستی مشروع باشد. اما در سپاهیزید، چون منطق براساس زور است در جهت دستیابی به قدرت با هر وسیلهایمیتوان به مقابله با دشمن پرداخت.
7ـ از لحاظ شخصیت شناسی، جبهه امام حسین (ع) متشکل از دلاور مندانی بودکه نمونه مسلمانان راستین در صدر اسلام بودند: افرادی مؤمن، شجاع، ایثارگر، فداکارمانند حبیب بن مظاهرها. در طرف مقابل یا افرادی بودند، همچون خود یزید و ابن زیاداهل فسق و فجور بدون ذرهای ایمان قلبی و یا افرادی به ظاهر مسلمان (منافق) که فقطظاهر اسلام را میخواستند و بس! مانند مغیرهها...
8ـ اسلام برای گروه حق در کربلا نردبان صعود و راهی برای کمال انسانی و کسبقدرت الهی بود، ولی برای گروه باطل نردبانی جهت رسیدن به قدرت و سلطنت دنیوی ویا وسیله امرار معاش آنان.
9ـ بنابر معیار فوق و براساس یک تحلیل درست از مفهوم قدرت، در صورتیکهحامل قدرت فردی فاسد، چون معاویه یا یزید باشد هم قدرت و هم تابعین آن نیز فاسدمیشوند. اما اگر حامل قدرت فردی صالح چون پیامبر 6 یا امام حسین (ع) باشد، نهتنها خود فاسد نگشته بلکه هرگونه فساد و تباهی را از قدرت پاک و پیراستگی و پاکیقدسی را به قدرت زمینی نیز ارزانی میدارند.
10ـ چون در سپاه امام حسین (ع) روح ایمانی نهفته بود، آنان دستیابی به قدرتواقعی و عزت اسلامی را در احساس آزادگی، بالندگی و تحرک بدون ترس از مرگ وشهادت طلبی میدانستند. اما در سپاه مقابل چون روح دنیاپرستی و هوای نفسانی وترس از مرگ حاکم بود، لذا دستیابی به قدرت و عزت پوشالی را در ظلم و ستم بر غیرخودها و بردگی و زبونی خودیها در برابر حاکمان میدانستند و بس!
11ـ واقعه عاشورا، برای حسینیان فرصتی طلایی برای دفاع و زنده نگه داشتنحق بود و برای یزیدیان فرصتی برای انتقام و آرامش خاطر روح ابوسفیان و ابوجهلها وشکست خوردگان در جنگ بدر.
12ـ امام حسین قیام کرد، تا سرمشق و الگویی برای آیندگان باشد، تا در مبارزهبرای حق از قدرت پوشالی دشمن نهراسند و علیه ظلم با هر شکلش مبارزه نمایند. امایزید و گماشتگانش اساساً برای این جنگیدند که حکومت بی بنیان بنی امیه پایدار بماند،بنایی که زود از هم گسست.!
13ـ بعد از نهضت کربلا، مسلمانان راستین، به پاس خدمات شایان توجه امامحسین (ع) و یاران فداکارش ماه محرم به خصوص تاسوعا و عاشورای آن را گرامیمیدارند. آنان ضمن یادآوری صحنههای دردآلود کربلا و اظهار ضجّه و ناله علیهبیدادگری بنی امیه با بزرگداشت خاندان امام حسین (ع) و یارانش از چند نکته درسمیگیرند: یکی، درس عاطفه تا ضمن دوست داشتن خاندان وحی و محبان آنان (تولی)به برکت این بار عاطفی و احساس اسلامی و انسانی از نظر معنوی از چنان قدرتیبرخوردار شوند که علیه هرچه رنگ و بوی یزیدی دارد، با نفرت موضعگیری داشته باشند(تبری).
دیگری، درس عبرت است از، ناجوانمردی، خیانت، ظلم و ستم و محافظهکاریکوفیان و پیام جان بخش است به همه عصرها و همه نسلها که در برابر ظالم و غاصبقدرت سکوت ننمایند و در هر زمان، مقام و موضعی که باشند با مظاهر کفر، شرک و ظلم وستم مبارزه نمایند.
سرانجام، درس حماسه است که باید از قیام حسین فراگیرند، تا به برکت قدرتایمان به اوج شجاعت و شهامت، فداکاری و شهادت که پیروزی واقعی است نائل آیند.
14ـ امام حسین (ع) هم خواهان «اسلام حکومتی» بود؛ یعنی اسلامی که در تمامشئون فردی و اجتماعی جامعه اسلامی حاکمیت داشته باشد و هم خواهان«حکومتیاسلامی» بود که خود از تمامی جهات اسلامی باشد و به همین منظور قیامنمود. بالعکس، یزید خواهان اسلامی بود بدون حکومت و سیاست و از طرفی، حکومتیسلطنتی براساس رسوم جاهلیت و اشرافیت و تنها با ظاهری اسلامی.
15ـ یکی از نشانههای حق و عجز باطل این است که طرفداران حق (حسینیها)همه چیز خود را فدا میکنند، ولی در عین حال مسرورند. اما طرفداران باطل (یزیدها)همه چیز میگیرند و در عین حال از یکدیگر نفرت دارند.
16ـ «باز یکی از نشانههای حق و عجز باطل، همین است که پویندگان حق چوندر راه خدا حرکت میکنند؛ از این رو مانند یک روح در چند بدن پیش میروند و در هالهایاز صدق و صفا همکاری، بلکه فداکاری میکنند. و پیروان باطل در عین سماجت درمبارزه با پیروان حق، خود در هالهای از تفرق و نفرت از همدیگر به سر میبرند.» چنیناست نفرت یزید از ابن زیاد، نفرت ابن زیاد از ابن سعد و بالعکس و...
17ـ در سپاه یزید اکثریتی با روحی ضعیف قرار دارند که در عین نفرت از یزیددلشان با حسین (ع) ولی زبان و سلاحشان علیه اوست. برعکس سپاه اندک امام حسین،همچون روحی و احد و با عزت همه یک دل و یک صدا در کنار آن حضرت علیه یزید قیاممینمود.
18ـ امثال معاویه و یزید جاذبه داشتند، برای جذب امثال مغیره و عمر و عاصها وافراد شیاد و ساده لوح (هردو گونه) همچنین دافعه داشتند، برای دفع امثال ابوذر و مقدادهاو افراد طالب حق و با ایمان؛ در حالیکه جاذبه و دافعه امام حسین (ع) همچون پدربزرگوارش در جهت جذب عناصر انقلابی و اسلامی چون حر و عمار یاسرها و دفع عناصرنامطلوب چون مغیره، ابن سعدها قرارداشت. چون اولی با تمسک به اسلام ظاهری، فقطبه تقویت و حفظ قدرت پوشالی خود میاندیشید و دومی، با تمسک به اسلام واقعی، تنهابه عظمت خداوند، شرافت و عزت مسلمانان و مصلحت اسلام توجه مینمود.
19ـ چون مکتب حسین (ع) همانا مکتب پدر و جدش اسلام است و قرآن و سنتمعصومین (ع) تکیه گاهش. از آن رو، مطابقت بر آن دو، درهر حال شرط لازم است.برعکس، چون مکتب یزید مثل مکتب پدر و اجداد پلیدش براساس اسلام ظاهری ومبتنی بر هوای نفس و مادی است تکیه گاهی دارد به نام تحریف، نشر اکاذیب جعلاحادیث و... که امثال ابوهریرهها بنا به صلاح حکومت طاغوتی بنی امیه بانی آن بودهاند.
20ـ به عنوان رهبر نهضت «حسین بن علی (ع) یک روح بزرگ و یک روحمقدس است» روح که بزرگ باشد برای رسیدن هدف مقدس تن به هر زحمت و هردردسری میدهد. «روح بزرگ آرزو میکند که در راه هدفهای الهی بزرگ خودش کشتهشود...» هنگام شهادت فزت و رب الکعبه میگوید. «مردن با عزت و شرافت برای او اززندگی با ذلت بهتر است». اما در راس جهت مقابل روحی بسیار کوچک قرارداد چونیزید با تواناییهای بسیار ضعیف که چون کوچک است برای رسیدن به هدف دنیاییخودش تن به هر پستی میدهد و...
21ـ مکتب حسین (ع) مکتب اسلام است که: «وقتی از ائمه سؤال میکنند کهایمان چیست؟ میفرمایند: ایمان با سه چیز محقق میشود: اعتقاد قلبی، اقرار به زبان وعمل با اعضا و جوارح. از اینرو، ایمان تنها با اعتقاد قلبی یا اقرار زبانی کامل نیست، بلکهعملکرد مثبت شرط هرمسلمانی است. بنابراین، حسین (ع) قیام کرد تا درس حرکت وتلاش به مردم زمان حال و آینده خود آموخته باشد. درسی که تمامی جریانها ونهضتهای برحق شیعه و حتی تا اندازهای سایر جنبشهای مردمی از آن تبعیت نمودند.برعکس مکتب یزید مکتبی بود از نوع مکتب جبریون قدیم و جدید (اشاعره، مرجئه و...)و پوزیتویسم اجتماعی معاصر و... که اسلام ظاهری را برای هرمسلمانی کافیمیدانستند! اسلامی که در مقابل وضع موجود سرتسلیم فرود آورد و هرگونه چون و چرا رابه خاطر مصلحت حکومت و قدرت موجود در نطفه خفه نماید (اسلام آمریکایی)!
22ـ حسین بن علی (ع) با آن جانبازی که کرد، اسلام را تجدید حیات و درختاسلام را با ریختن خون خود آبیاری نمود: «اشهد انک قد اقمت الصلوه واتیت الزکاه وامرت بالمعروف و نهیت عنالمنکر و جاهدت فی الله حق جهاده؛ شهادت میدهم که تواقامة نماز کردی و زکات دادی و امر به معروف و نهی از منکر کردی و در راه خدا جهادنمودی و حق جهاد را به جا آوردی».
از اینرو روح امامحسین (ع) هم اسلام را جانی تازه بخشید و هم آن نفسمطمئنه تا ابد زنده و جاودان باقی خواهد ماند. اما یزید بن معاویه با آن همه جنایتهاییکه در حق خاندان پیامبر نمود، نتوانست به هدف اساسیاش که همانا ریشه کن کردناسلام واقعی است نائل آید؛ خود و خاندان پلیدش نیز برای همیشه در بستر تاریخ مدفونگشتند. چرا که «باطل اصلاً رفتنی است» فاذا هو زاهق.
23ـ بالاخره کربلا میدان نبردی است که حق و باطل، علم و جهل، نور و ظلمت،جاودانگی و تباهی، عزت و ذلت در مقابل هم قرار میگیرند تا نشان داده شود نبوت باامامت و دین با عزت و اقتدار است که ره به سرمنزل مقصود و آب به لب تشنه کاممیبرد.
بنابراین «حسین مظهر عزت الهی و نهضت او قیامی برای حفظ عزت آدمی وگشودن راه تربیت حقیقی بود، تا پس از او همگان به راه و رسمش تربیت شوند و به عزتحقیقی دست یابند.»
نتیجه
بنابر یک تعریف اجمالی میتوان گفت که: قدرت و اقتدار را مجموعه عواملیمیگویند که موجب میشود فرد یا گروهی، فرد یا گروه دیگری را به اطاعت وادار کند که دراندیشة توحیدی این مجموعه عوامل به خدا ارتباط داده شده که او فعال ما یشاء است.
وانگهی، با بررسی در تاریخ ادیان، بزرگان دین چون حضرت موسی (ع) ،عیسی (ع) ، پیامبر گرامی اسلام 6 و از جمله امام حسین (ع) عمدتاً به خصوصیاتیغیرعلنیتر از توانایی بدنی و نیروی غیرمادی ـ اعتقاد وافر به قدرت لامتناهی خداوند ونفوذ کلام در مردم (قدرت شرطی) ـ متکی میشدند که این باعث میشد، میلیونها نفرپیرو و مطیع آنها شوند. برعکس، در جبهة باطل با چهرههای شخصیتی چون نمرود،فرعون و... و از جمله یزیدبن معاویه مواجه میشویم که آنها بیشتر از قدرت کیفر دهندهاستفاده مینمودند که گویی بهرهبرداری از چنین قدرتی به حد افراط میرسید.
درخصوص صحنة تقابل نیروهای درگیر در کربلا، میتوان چنین تصویری ارائهنمود: گروهی که عمدتاً به قدرت شرطی و نفوذ در ذهن مردم و بر قدرت نامحدود خداوندتکیه دارد، دارای آرمانها، جهانبینی، ایدئولوژی و منطق خاصی است که در کنش وواکنشهایش نسبت به نیروهای خود و هم نیروهای طرف مقابل (باطل) تنها و تنها بهتعالیم اسلام راستین توجه دارد و بس.
اما در مقابل گروهی دیگر قراردارد که عمدتاً به قدرت تنبیهی و قدرت فردی تکیهدارد؛ قدرتی که آرمانها، جهانبینی، ایدئولوژی، منطق و کنش و واکنشهایش نسبت بهنیروهای خودی و صحنه مقابل (حق) هرچند با ظاهر اسلامی اصولاً رنگ و بوی مادی واین جهانی دارد.
ماحصل کلام این است که: اولاً عزت و اقتدار حقیقی مخصوص خداست که او آنرا به اولیای بر حق دین و مؤمنان خود هم ارزانی میدارد؛
2ـ عملاً نیز در تقابل دوطرف درگیر در حادثه کربلا طرفی که براساس اسلامراستین با همه جوانبش عمل میکند، به رغم شکست ظاهری پیروز و با عزت خواهد بود؛و این تاریخ است که چنین ادعایی را با ثبت نهضتها و انقلابهای شیعی. متأثر ازنهضت مقدس کربلا اثبات نموده است.