تعداد بازدید : 4576813
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
سوال:شهریور 1357 مانند انتشار مقاله احمد رشیدی مطلق در 17 دی 1356 حملهای بود که به عقبنشینی بزرگ منتهی شد. متعاقب حادثه میدان ژاله که به جمعه سیاه یا جمعه خونینی شهرت یافت از طرفی مسئله آشتی ملی موضوعیت خود را از دست داد و دولت آقای شریفامامی که هدف شدیدترین حملات در مجلس و خارج از مجلس قرار گرفته بود دیگر نتوانست نقشی را که به عنوان کابینه آشتی ملی برای خود قائل بود ادامه بدهد... همچنین شخص پادشاه اعتماد به نفس خود را از دست داد و همانطور که در اسناد و کتابهای مختلف انعکاس دارد و خود ما هم شاهد بودیم به رهبری روحیه باخته مبدل شد. در همین زمان بود که اندیشه خارج شدن از کشور در ذهن ایشان قوت گرفت... ابتدا از بیماری شاه حرف بزنیم...
*قرهباغی:البته شایعاتی را ما هم جسته و گریخته شنیده بودیم. مثلاً وقتی من و همسرم برای دیدن دخترمان به خارج آمده بودیم اینجا شنیدیم که گفتهاند شاه بیمار است ولی ما همه اینها را حمل بر شایعه میکردیم.
*سوال: یعنی شما در طول دورانی که در کابینة شریفامامی و سپس کابینه ارتشبد ازهاری عضویت داشتید نمیدانستید که شاه بیمار است؟
*قرهباغی: هیچ اطلاع نداشتم. البته اعلیحضرت از سابق ناراحتی معده داشتند و دواهایی میخوردند. از موقعی که من افسر گارد بودم، سروان بودم، سرگرد بودم، اعلیحضرت هرچند یک بار به خارج مسافرت میکردند برای "چکآپ " و معاینات پزشکی و این عادی بود.
*سوال:آنتونی پارسونز سفیر انگلیس در کتاب خاطرات خودش مینویسد چند روز بعد از هفدهم شهریور وقتی من رفتم به دیدن شاه متوجه شدم که ایشان با ناراحتی راه میرود و به اصطلاح میلنگد... در آنجا پارسونز میگوید بعد فهمیدم این لنگیدن پا از عوارض بیماری شاه بود و او پنهان میکرد. در همان موقع بنده خاطرم هست که شایع شده بود پسر شاهپور علیرضا به اعلیحضرت تیراندازی کرده و تیر به پای ایشان خورده و اینکه شاه در راه رفتن ناراحتی دارد بر اثر اصابت گلوله است. این را شما شنیده بودید؟
*قرهباغی:بله، این شایعه را شنیده بودم و پرس و جویی هم از آجودانها یا کس دیگری کردم. گفتند خیر، چنین اتفاق نیفتاده ولی گویا سگ میخواسته است به کسی حمله کند یا چه کار کند، اعلیحضرت لگدی به سگ زدهاند و در آن حال پایشان پیچ خورده است. میدانید که سگ بزرگی داشتند. در هر حال من خودم هیچ وقت لنگیدن ایشان را احساس نکردم.
*سوال:...اگر مردم میدانستند شاه واقعاً بیمار است و نمیتواند با این بیماری مدت زیادی به سلطنت ادامه دهد آیا برخوردها تغییر نمیکرد و قضایا صورت دیگری به خود نمیگرفت؟ این سئوالی است که در تاریخ مطرح خواهد بود. شما چه عقیده دارید؟...
ا.ق- ...اما این نظر کاملاً صحیح است که اگر مردم میدانستند و کسالت ایشان اعلام میشد، خیلی از مسائل صورت دیگری پیدا میکرد کما اینکه ما دیدیم میتران هم آن اواخر برای این که افکار و عواطف عمومی را نسبت به خودش جلب کند بیماری خود را افشا کرد و خیلی هم مؤثر واقع شد.
به هر حال تا قضیه هفدهم شهریور هنوز شاه اراده خود را برای مبارزه از دست نداده بود. در 26 ژوئن که میشود پنجم تیرماه 1357 ایشان در مصاحبهای با مجله اخبار آمریکا و گزارشهای جهان صریحاً اظهار داشت "هیچکس نمیتواند مرا سرنگون کند. من از پشتیبانی هفتصد هزار نیروی مسلح و کارگران و دهقانان و بسیاری از مردم برخوردارم... همچنین در 26 مرداد همان سال یعنی بیست روزی قبل از قضیه هفدهم شهریور باز اعلیحضرت مصاحبهای دارد با روزنامهنگاران و میگوید "ما ارتش نیرومندی داریم و تا من هستم و این ارتش وجود دارد ایران ایرانستان نخواهد شد ". حتماً خاطرتان هست. این شاه، آن پادشاه بعد از هفدهم شهریور نبود... سولیوان و پارسونز که با اعلیحضرت دیدارهای منظم داشتند، هر دو نوشتهاند که شاه بعد از حادثه هفدهم شهریور بکلی تغییر حالت داده و از نظر روحی و جسمی در هم شکسته شده بود. همچنین هر دو آنها نوشتهاند که شاه در این زمان عقیده قطعی پیدا کرده بود که یک توطئه بزرگ علیه سلطنت ایشان در کار است و این توطئه به وسیله سیا و اینتلیجنت سرویس اداره میشود. شاه از سفیر انگلیس میپرسد که آیا دولت انگلیس همچنان پشتیبان رژیم ایران هست؟ و وقتی سفیر تعجب میکند و جواب میدهد که حتماً هست، چرا اعلیحضرت چنین سئوالی میکنند، باز هم شاه باور نمیکند. به همین دلیل به سفیر آمریکا میگوید انگلیسها دروغ میگویند، اینها از زمان ملی شدن نفت نسبت به من کینه دارند و میخواهند از من انتقام بگیرند. بعد میپرسد اما آمریکا چرا در این بازی شرکت دارد؟ شما که اعلیحضرت را از نزدیک میدیدید و ایشان را از خیلی قدیم، از دوره دانشکده افسری میشناختید آیا این تغییرات را در روحیه ایشان، در وضع جسمانی ایشان، در اراده ایشان مشاهده کردید؟
*قرهباغی:قبل از سال 1353 من اعلیحضرت را گاهگاه میدیدم ولی از سال 1353 که فرمانده ژاندارمری شدم تا روز خروج از ایران، تقریباً هفتهای دوبار خدمتشان میرسیدم. در زمانی که وزیر کشور بودم تعداد شرفیابیها بیشتر بود. وقتی رئیس ستاد شدم اتفاق میافتاد که دو دفعه در روز شرفیاب میشدم. به علت این که من مرتب خدمتشان میرسیدم اگر هم تغییراتی بوده است من به آن شدتی که گفته میشود احساس نمیکردم. مثلاً همان لنگیدن پایشان را هم من متوجه نشدم در حالیکه معمولاً در شرفیابیها در طول و عرض سالن قدم میزدند و من هم پشت سرشان راه میرفتم... وقتی وزیر کشور شدم اولین سفیری که وقت خواست و به ملاقات من آمد آقای سالیوان بود... وقتی صحبت از روابط دوستی و همکاری دو کشور پیش آمد، من گفتم وضعیت ایران متأسفانه خوب نیست و نگرانیهایی وجود دارد. ایشان گفت خیر، هیچ جای نگرانی نیست، روشی هم که دولت در پیش گرفته است، یعنی همان روش فضای باز سیاسی، بسیار خوب است و همینطور اگر پیش برود هیچ مشکلی نخواهد بود و هیچ خطری رژیم ایران را تهدید نمیکند. گفتم آقای سولیوان، من در دانشگاه عالی جنگ فرانسه ضمن دوره ستاد مشترک، دوره جنگهای براندازی (Subversion ) را دیدهام و تمرین هم کردهام. این برنامهای که الان در ایران ریخته شده برنامة براندازی است. باز تکرار کرد که شما هیچ نگران نباشید، وضعیت اعلیحضرت خیلی محکم است چون الترناتیو (جانشین) ندارد.
*سوال:اگر توطئه پنهانی به آن صورت احتمالاً وجود داشته امر دیگری است ولی ما مجبوریم بر مبنای آنچه دیده و شنیده یا خواندهایم مسائل را بررسی کنیم. آنچه تاکنون از مدارک و اسناد و نوشتههای آمریکائیان بر میآید این است که کارتر وقتی در شب اول ژانویه آمد به تهران واقعاً بر تقویت روحیه شاه و حمایت از رژیم نظر داشت. این اقامت کوتاه مدت را کارتر به ابتکار خودش در برنامه سفرش بین لهستان و آفریقا گنجانیده بود و در نطق خود، خارج از متنی که قبلاً برایش نوشته شده بود، مطالبی در ستایش از شاه و تأکید بر استحکام روابط ایران و آمریکا بیان کرد که حتی شگفتی همراهان او را برانگیخت... رئیسجمهوری تحت تأثیر مجموعه گزارشهایی که از مجاری مختلف دریافت داشته بود عقیده پیدا کرده بود هیچ خطر جدی رژیم ایران را تهدید نمیکند. بنابراین منطقی به نظر میرسد که سالیوان هم تا یک زمانی- که بعداً به آن خواهیم رسید- همانطور فکر میکرده...
*قرهباغی:به نظر من هم در اظهاراتش صادق بود. بعدها نوشتههایی را خواندم که یک قدری تردید پیدا کردم و به گمانم رسید که شاید آن حرفها را عمداً میزده است. عقیده خودم این است که صداقت داشت و اما در قسمت توطئه که گفتید اعلیحضرت عقیده پیدا کرده بود توطئهای علیه ایشان هست، این درست است. در شرفیابیها، موقعی که وزیر کشور بودم اعلیحضرت راجع به این قضیه اشاره نفرمودند، یا هنوز نرسیده بودند به این عقیده، یا با من صحبتی نکردند ولی وقتی رئیس ستاد بودم چندین بار موضوع را پیش کشیدند. فرمودند "اینها " چرا این کار را میکنند؟...
*سوال:در جریان اعتصابات، بخصوص موقعی که اعتصابات نفت جنوب شروع شده بود، آقای شریف امامی در یکی از شرفیابیها گفته بود "اعلیحضرت! مملکت در اختیار ما نیست، این قضایا از خارج هدایت میشود " و یک حرف ملامتآمیزی هم زده بود تقریباً به این عبارت که وقتی اعلیحضرت در برابر کمپانیهای نفتی سینه سپر میکردید و اصرار داشتید بر افزایش قیمت نفت و من عرض میکردم در این قسمت تندروی جایز نیست از چنین روزی میترسیدم. یعنی او هم این فکر را داشته است که این پیامد سیاست نفتی شاه در برابر کمپانیها و کشورهای بزرگ صنعتی است.
*قرهباغی:البته نظرتان هست که آن موقع قرارداد نفت موعدش تمام شده بود و نمایندگان کنسرسیوم آمدند که قرارداد را تجدید کنند و نتیجه نگرفتند و برگشتند. اشاره من به آن قضیه بود.
*سوال:برگردیم به صحبت قبلی. سئوالی را که کرده بودم دنبال میکنم: شما در دستورهایی که از اعلیحضرت میگرفتید راجع به مسائل عمومی و امنیت و نظم و برخورد با وقایع، تغییر لحنی و تفاوتی مشاهده نکردید؟ مقصودم قبل از هفدهم شهریور و بعد از آن است.
ارتشبد قرهباغی- بین تشکیل کابینه و آمدن من به وزارت کشور تا قضیه هفدهم شهریور بیش از یازده روز فاصله نبود. در آن یازده روز، موضوع خاصی در بین نبود و دولت تازه شروع به کار کرده بود. بنابراین یکی دو بار که شرفیاب شدم مطلب بخصوصی اظهار نفرمودند. هرچه پیش آمد بعد از هفدهم شهریور بود که در این مرحله، پیوسته تأکیدشان چه حضوری و چه تلفنی بر این بود که مواظب باشیم خونریزی نشود. شهبانو هم در همین زمینه تأکید میکردند.
*قرهباغی: قبلاً گفتم انتخاب ارتشبد اویسی که به پیشنهاد ارتشبد ازهاری صورت گرفته اشتباه بزرگی بود. اینهم یک دلیلش بود. ارتشبد اویسی فرمانده نیروی زمینی بود. در کشور ما ارتش عبارت بود از نیروی زمینی، نیروی دریایی و نیروی هوایی. مجموع این سه نیرو را میگفتند ارتش. گارد شاهنشاهی هم تحت نظر مستقیم اعلیحضرت بود. البته در کشورهای دیگر سیستم متفاوتی وجود دارد... وقتی فرمانده نیروی زمینی را به فرمانداری نظامی گماشتند فرمانده ارتش با فرماندار نظامی اشتباه گرفته شد. برای فرمانداری نظامی یک امیر دیگری را میبایستی تعیین میکردند و او هم موظف بود از شهربانی استفاده کند، در صورتی که نیروی شهربانی کافی نبود از ارتش کمک بخواهد آنهم بسته به موقعیت و در صورت ضرورت. اگر هم کمک ارتش لازم نبود از ژاندارمری محل کمک بگیرند نه این که یک مرتبه، بدون مقدمه از نیروی نظامی استفاده شود....بدین ترتیب گارد شهربانی به وجود آمد که تا دو هزار نفر عضو ورزیده داشت و اینها همه پلیسهای داوطلب بودند یعنی از بین داوطلبان انتخاب شده بودند و تعلیمات مخصوص دیده بودند و بعد هم هشت یا دوازده زرهپوش کوچک برای این واحد خریداری شده بود. این واحد وجود داشت و محلش هم عشرتآباد بود. من موقعی که فرمانده لشگر گارد بودم چون خیلی به این واحد علاقه داشتم به اتفاق تیمسار مبصر که ایشان هم به این سازمان علاقه داشت و در تقویت آن میکوشید اغلب میرفتیم و تمرینهای آنها را تماشا میکردیم. در هفدهم شهریور اگر هم لازم بود اقدامی بشود ابتدا میبایستی از این یگان استفاده میکردند که برای چنین روزهائی به وجود آمده بود. به فرض هم که این نیرو و نیروهای شهربانی و ژاندارمری کافی نبود آن وقت میبایستی یک عده کمک بگیرند نه اینکه ارتش را مستقیماً به آن صورت وارد عمل کنند...البته بعدها این موضوع هم مطالعه شد که اگر در روز هفدهم شهریور همین عده را در میدان ژاله محاصره میکردند و نگه میداشتند احتیاج به تیراندازی پیدا نمیشد. آنها که در میدان ژاله جمع شده بودند مسلح نبودند و بالاخره برای رفع گرسنگی و قضای حاجت مجبور بودند میدان را ترک کنند و پراکنده شوند ولی متأسفانه بد عمل شد... اشتباه دیگر این بود که در شهرستانها هم فرماندهان لشکر را فرماندار نظامی کردند. این اشخاص همگی جزو نیروی زمینی بودند و فرمانده نیروی زمینی هم فرماندار نظامی تهران و حومه بود... یعنی فرماندار نظامی تهران با آن نحوه عمل خاص خودش در شهرهای دیگر هم مداخله میکرد.
*سوال:...اگر اشتباه نکنم در اصفهان یا مشهد درگیری پیدا شد و چند نفری کشته شدند، دولت اعلام عزا کرد و مبتکر این کار هم دکتر آزمون بود. وقتی سخنگوی دولت میگفت دولت عزادار است فلان فرمانده یا مأمور حکومت نظامی چگونه میتوانست از وضع خودش خاطرجمع باشد؟
*قرهباغی: این را الان از شما میشنوم و حقیقتش آن وقت توجه نکرده بودم. اما کارهایی که آقای آزمون انجام میداد در واقع ارتباطی به دولت نداشت و ابتکارات شخصی بود. در هیأت دولت چنین مطالبی مطرح نمیشد و تصمیمی گرفته نمیشد.
*سوال:یکی از دلایل سوءظن اعلیحضرت به این که جریانات از خارج اداره میشود، پولهایی بود که در آن زمان به دست مخالفین میرسید، مخصوصاً بعد از قضیه هفدهم شهریور در منزل برخی از روحانیون مبالغ قابل توجهی دلار و پولهای دیگر پیدا شد که همان وقت دولت اعلام کرد. صرفنظر از این که مردم باور میکردند یا نمیکردند ولی ظاهراً چنین چیزهایی در کار بود...
*قرهباغی:بنده در این مورد، یعنی راجع به این نوع پول چیزی نشنیدم. فقط همان یک مورد بود که در روزنامه نوشته شد مأمورین رفتهاند به منزل کسی و فلان مبلغ پول پیدا کردهاند ولی نکتهای که یک بار مطرح شد، و گمان میکنم سپهبد مقدم مطرح کرد، راجع به پولهایی بود که به دست آقای خمینی میرسید. اینطور گفته شد که طلبههایی که در حوزه درسی آیتالله شریعتمداری و آیتالله گلپایگانی هستند ماهی صد و پنجاه تومان به آنها داده میشود در حالی که خمینی به طلبههای حوزه خودش ماهی سیصد تومان میپردازد یعنی دو برابر. آنجا صحبت بود که پولهایی به آقای خمینی میرسد که او میتواند اینطور خرج کند.
*سوال:...شبی قرار بود با آقای شریفامامی در نخستوزیری ملاقات کنیم. وعدة ملاقات تصور میکنم ساعت 7 بعدازظهر بود ولی چون آقای شریف امامی در جلسة هیئت وزیران بود تا ساعت 8 یا 8 و نیم در دفتر آقای فرداد معاون نخستوزیر منتظر ماندیم... اما آقای شریفامامی عذر خواست و گفت باید جلسه را بگذاریم برای وقت دیگری چون ایشان فرصت ندارد و باید برود. من گفتم مطلب مهمی است و اگر ممکن است چند دقیقه تشریف داشته باشید صحبت کنیم. ایشان با ناراحتی آشکار گفت آیا مطلبی مهمتر از این هست که اعلیحضرت تصمیم گرفتهاند از کشور خارج شوند؟ و اضافه کرد: الان هم با آقای افشار همین مذاکره بود، ما دو شب است شرفیاب میشویم و سعی میکنیم بلکه نظر ایشان را تغییر دهیم چون اگر پایشان را به خارج بگذارند دیگر کسی حریف این اوضاع نخواهد بود... البته در آن زمان ظاهراً اعلیحضرت از قصد خود منصرف شدند تا بعد از مدتی که دوباره تصمیم گرفتند به خارج بروند.
*قرهباغی:خیر، بنده هیچ از این جریانات اطلاع نداشتم. صحبت از رفتن اعلیحضرت را ما از زمانی شنیدیم که آقای بختیار نخستوزیر شد و فهمیدیم یکی از دلایل انصراف آقای صدیقی عدم توافق راجع به مسافرت اعلیحضرت بوده در حالی که آقای بختیار سفر اعلیحضرت را شرط نخستوزیری خود قرار داده است...اولین بار که بنده از ایشان شنیدم که قصد دارند تشریف ببرند موقعی بود که رئیس ستاد شدم. در آن زمان بختیار برای نخستوزیری در نظر گرفته شده بود ولی هنوز دولت معرفی نشده بود. چون من دو روز زودتر از نخستوزیری ایشان رئیس ستاد شدم. وقتی رفتم به حضور اعلیحضرت قبلاً تشکر کردم که مسئولیت را به عهده من گذاشتهاند. بعد گفتم از نظر مملکتی جان نثار مطلبی ندارم... اگر اعلیحضرت تشریف ببرید از اینهم وضعش بدتر خواهد شد... ولی بمجرد این که حرف من تمام شد فرمودند چه میگوئید؟ الان سولیوان و هایزر اینجا بودند و روز و ساعت خروجم را میخواستند. البته من موقع آمدن اتومبیلی را دیده بودم ولی نمیدانستم چه کسی شرفیاب است و موضوع چیست. خواستم به عرض برسانم که به آنها چه مربوط است ولی جواب آنقدر تند بود که دیگر چیزی نگفتم. فقط وقتی احساس تعجب مرا در قیافهام دیدند فرمودند حالا ببینیم چطور میشود و صحبت را عوض کردند.
*سوال: بازگردیم به دولت آقای شریفامامی. یک صحبتی هم که در آن زمان به میان آمد بازداشت و محاکمه اشخاصی بود که در گذشته مقاماتی داشتند و به آنها اتهام خلافکاری و فساد زده میشد.
*قرهباغی:در دولت آقای شریف امامی بطوری که قبلاً هم اشاره کردم این مسئله از طرف آقای دکتر باهری و آقای دکتر نهاوندی و آقای دکتر آزمون پیگیری میشد و بیشتر هم آقای آزمون مطرح میکرد که باید با مفسدین مبارزه کرد. این را هم البته باید بگویم که در موقع معرفی کابینه هم، جزو دستوراتی که اعلیحضرت داده و بر آن تأکید کرده بودند مبارزه با فساد بود...مطلبی که آقای دکتر باهری مطرح کردند در همان جلسه هیأت دولت در حضور اعلیحضرتین در کاخ سفید بود. ایشان گفتند برای تسکین افکار عمومی ضرورت دارد اشخاصی که در گذشته مرتکب فساد و اعمال خلاف شدهاند تحت تعقیب قرار بگیرند و شدیداً مجازات شوند ولی با قوانین موجود این کار عملی نیست و باید تصمیمات فوقالعاده اتخاذ شود و دادگاه اختصاصی تشکیل بدهیم.
*سوال:یکی دیگر از مسائلی که آقای دکتر باهری در خاطرات خود ذکر میکند و آن را هم از دلایل استعفای خود میداند موضوع پروندة متهم یا متهمین آتش سوزی سینما رکس آبادان است. خیال میکنم در مورد این قضیه، حضرتعالی که وزیر کشور بودید از جریان امر مطلع باشید. بنده خاطرم هست که همان ایام از آقای شریفامامی شنیدم که گفتند در ضیافتی که به افتخار یکی از میهمانان خارجی- اگر اشتباه نکنم ضیاءالرحمن رئیس جمهوری بنگلادش- ترتیب یافته بود آمدند آهسته چیزی به اعلیحضرت گفتند. ایشان از سر میز برخاستند و رفتند و وقتی برگشتند به من و سپهبد مقدم اشاره کردند که برویم... گفتند الان صدام حسین بود که تلفن میکرد و خبر داد که عراقیها کسی را در موقع عبور از مرز گرفتهاند و او اعتراف کرده که از عوامل آتشسوزی سینما رکس بوده است... در 23 شهریور 57 آقای دکتر باهری که وزیر دادگستری بود اعلام کرد دومین عامل آتشسوزی سینما رکس هم دستگیر شد...
*قرهباغی:میدانید که آتشسوزی سینما رکس قبل از تشکیل دولت شریفامامی اتفاق افتاد ولی چون مسئلهای نبود که فراموش شود در هیئت دولت از همان ابتدا صحبت میشد که بالاخره باید عوامل این حادثه را پیدا کنند... هر بار در جلسات هیئت دولت قبل از ورود در دستور راجع به این موضوع مذاکره میشد و آقای شریف امامی از آقای دکتر باهری سئوال میکرد پرونده به کجا رسید. ایشان هم جواب میداد که مشغول هستیم، پرونده را آوردهاند و بررسی میکنیم و از این حرفها. یک بار، موقعی که جلسه هیئت دولت تمام شد من آقای دکتر باهری را به کناری کشیدم و گفتم آقای دکتر، این موضوع خیلی مهم است، خیلی حساس است، خیلی در اطرافش سروصدا میشود، چطور است که به جایی نمیرسد؟ ایشان، البته بطور خصوصی، اظهار داشت که بله، من این پرونده را مطالعه کردم ولی چیز درست و حسابی در آن ندیدم. چیز حسابی به دستم نیامده است. این را که از ایشان شنیدم، از نظر بنده هم موضوع سست شد. البته آنجا تشریح شده بود که این شخص موقع عبور از مرز دستگیر شده و به دخالت در واقعه حریق سینما رکس اعتراف کرده است ولی خوب، از طرفی هم گفته میشد که اینها ساختگی است و در هر حال آقای دکتر باهری به من گفت که چیز حسابی در پرونده نیست... درباره خمینی در هیئت دولت صحبتهایی میشد و یک روز آقای شریف امامی اظهار کرد که ایشان از بغداد حرکت کرده و رفته است به کویت و ما خواستیم که اجازه اقامت به او ندهند. دو مطلب شخصاً در این باره دارم؛ یکی صحبتهایی است که با آقای پارسونز سفیر انگلیس داشتم. همان طور که گفتم بعد از سفیر آمریکا، ایشان آمد به ملاقات من... من گفتم شما اینهمه اظهار دوستی میکنید در حالی که بی.بی.سی راجع به ایران برنامههای تحریکآمیز پخش میکند... در جواب من هم سفیر انگلیس گفت بله، این موضوع را به ما مکرر گفتهاند و هم به اعلیحضرت و هم به آقای نخستوزیر توضیح دادهام که هرچند بودجه بی.بی.سی را دولت انگلیس میدهد ولی این دستگاه مستقل عمل میکند و حتی به دولت انگلیس هم حمله میکند. ولی ما در دوستی با ایران پابرجا هستیم کما این که وقتی خمینی میخواست به کویت برود دولت ایران از ما خواست ممانعت بکنیم و ما از دوستانمان خواستیم که او را به کویت راه ندهند...چند روز بعد از سفیر انگلیس، آقای رائول دوله سفیر فرانسه تقاضای ملاقات کرد... گفت من آنچه میگویم عین حقیقت است و ما در دوستی با دولت ایران ثابت هستیم و هیچ نظری نیست. من به شما قول میدهم در این مورد هر نظری دولت ایران داشته باشد دولت فرانسه آماده است مطابق آن عمل کند. حتی لازم نیست از مجاری دیگر اقدام شود. خود شما نظر دولت را به من ابلاغ کنید، خواهید دید بلافاصله انجام خواهد شد. من خیلی خوشحال شدم... همان لحظه تلفن کردم به کاخ. با آجودان کشیک آن روز که آقای مبشر بود صحبت کردم... سوار شدم و خیلی سریع رفتم به کاخ سفید. به محض این که رسیدم آقای مبشر مرا به سالنی راهنمایی کرد... [اعلیحضرت] همانطور سرپا پرسیدند چه مطلبی است قرهباغی؟ گفتم قضیه این است. سفیر آمد و به بنده تبریک گفت و این صحبتها شد و گفت دولت فرانسه آماده است هر طور شما بخواهید ما دربارة خمینی عمل کنیم و شما خودتان نظر دولت را به من بگویید تا فوراً عمل شود. یک مرتبه اعلیحضرت فرمودند بله، درست است، دولت فرانسه نظر ما را خواست و ما خودمان موافقت کردهایم به او اجازه اقامت بدهند.
*سوال:گویا اینطور تصور شده بود که اگر آقای خمینی برود به پاریس از حالت بت پشت پرده خارج میشود و غربیها به ماهیت افکار ارتجاعی او پی میبرند و حرفهایی خواهد زد که نشان خواهد داد او آن قدیسی که میپندارند نیست و عنصر مرتجعی است که با آزادی زنان و اصلاحات ارضی مخالف است. بنابراین در زمانی کوتاه به مضحکهای تبدیل میشود و پس از آن هم فراموش خواهد شد. حتی بدشان نمیآمد که خبرنگاران بروند و او را به حرف بکشند. ولی در اینجا هم حریف را دست کم گرفته بودند...
*قرهباغی:در این مورد هم یادم هست که صحبتهایی در هیئت دولت شد وآقای نخستوزیر هم همین عقیده را داشت و اشکالی از نظر اقامت خمینی در پاریس نمیدید.
*سوال: مطلب دیگری که به یادم مانده این است که در همان ایام نواری در ایران تکثیر شد و دست به دست میگشت که به نظر میرسید گفتوگوی شاه است با فرماندهان نظامی. مطابق آن نوار، شاه به فرماندهان نظامی دستور میداد که با خشونت و قهر و شدت عمل رفتار کنند، تیراندازی بکنند و هیچ ملاحظه نکنند.
*قرهباغی: خیر، بنده این نوار را ندیدم و نشنیده بودم ولی بعدها، در یک جلسهای صحبت شد و فکر میکنم سپهبد مهدی رحیمی بود که گفت چنین نواری را شنیده است و صدای اعلیحضرت نیست. ولی خاطرم هست که این را یک بار خود اعلیحضرت به من فرمودند. در روزهای آخر که میخواستند تشریف ببرند چون روحیة ارتش بسیار ضعیف شده بود و در حقیقت میتوانم بگویم اصلاً روحیه برای ارتش باقی نمانده بود هر وقت فرصت میشد به عرضشان میرساندم که رفتنشان به ارتش صدمه خواهد زد. خودشان هم در کتابشان نوشتهاند که فرماندهان نمیخواستند من از کشور خارج شوم و میگفتند اگر از کشور خارج شوی ارتش متلاشی خواهد شد....از آن طرف هم ما رسیده بودیم به جایی که بطور متوسط روزی 1200 نفر از ارتش فرار میکردند. نه تنها افسران وظیفه و سربازان وظیفه فرار میکردند بلکه افسران داوطلب هم غیبت میکردند و سر کارشان حاضر نمیشدند. در کتاب "پلبالتا " شاید خوانده باشید که مینویسد من رفتم در تظاهرات، چند نفر دور و بر مرا گرفتند و گفتند ما افسر ارتش هستیم. من باور نمیکردم. کارتهای افسری خود را نشان دادند و گفتند ما از ششصد کیلومتر آمدهایم اینجا که در تظاهرات شرکت کنیم. این گزارشها حقیقت داشت. به همین سبب من به عرض اعلیحضرت رساندم که اگر موافقت بفرمایند قبل از تشریف بردن یک فرمانی صادر کنند برای حفظ انضباط در ارتش و قید بفرمایند که برای معالجه به خارج میروند و تأکید بشود که نظم و انضباط ارتش باید محفوظ بماند... بعد از ظهر یک روزی رفتم به کاخ. آقای کامبیز هم بیرون نشسته بود و وسایل را آورده بودند که متن را اعلیحضرت قرائت بفرمایند و روی نوار ضبط بشود. وقتی رفتم به حضورشان، مطلب را گرفتند و خواندند و فرمودند این خیلی مفصل است، کوتاهش کنید. راجع به ضبط آن هم فرمودند که خیر، لازم نیست ضبط شود. برای این که نواری با تقلید صدای ما پر کردهاند و چون آن کار را کردهاند دیگر صحیح نیست که چنین نواری پر شود.
*سوال: یک مطلب دیگر که در همان ایام شنیدم این بود که در اجرای سیاستی که اتخاذ شده بود و علیرغم برقراری حکومت نظامی دستور داده بودند خونریزی نشود، سفارش خرید فشنگهای سفید به خارج داده شده بود. نمیدانم در اصطلاح نظامی چه میگویند، مقصودم گلولههای بیضرر است که سفارش داده بودند و خریده شده بود...
*قرهباغی: در جریان خریدش نبودم ولی اطلاع پیدا کردم که گویا خرید آن هم به اشکال برخورده بود و بالاخره موفق شده بودند از آلمان مقداری فشنگ سفید یا فشنگ مانوری خریداری کنند.
*سوال: در مورد اطلاعاتی که از تصمیمات و اقدامات دولت به خارج درز میکرد چطور؟ آیا دولت خبر داشت که مخالفین روشها و عملیات خود را براساس اطلاعاتی که از داخل دستگاه به دست میآوردند تنظیم میکنند؟
*قرهباغی:در نخستوزیری نمایندة ساواک حضور داشت و مراقب بود که مطالب هیئت دولت به خارج نرود. اطلاع ندارم که با وجود این، خبری درز میکرد یا نه. ولی وقتی آمدم به ستاد متوجه شدم که در آنجا ارتباطاتی وجود دارد. رئیس اطلاعات ستاد بزرگ، یعنی اداره دوم، سپهبد برومند جزی بود که دو روز قبل از انتصاب من متأسفانه سکته کرد و درگذشت. وقتی بنده آمدم به ستاد، رئیس اداره دوم نداشتیم. معاونش هم مثل سایرین به عنوان معالجه رفته بود به خارج و هنوز هم در خارج است. رئیس ضداطلاعات هم تقاضای بازنشستگی کرده بود. بدین ترتیب کار سرویس اطلاعاتی ما به کلی لنگ بود... از سپهبد مقدم خواهش کردم چون خودش قبلاً رئیس اداره دوم بود به ما کمک بکند. ایشان هم قبول کرد و هر وقت از او خواستیم در کمیتة بحران یا شورای فرماندهان حاضر میشد. ایشان به من گفت که افسرانی در ستاد وجود دارند که با جبهه ملی و سایر مخالفین ارتباط دارند. موردی پیش آمد که من با تهدید به استعفا موفق شدم از آقای بختیار قول بگیرم که اجازه ورود به خمینی داده نخواهد شد. در نتیجه، فرودگاه بسته شد و این برای من موفقیت بزرگی بود. چون آخرین مرحلهای که به عقیده من ممکن بود کاری کرد و مملکت را نجات داد که به آن وضع دچار نشود همان مرحله بود...منظور این که در ارتش اشخاصی بودند که ارتباطاتی با مخالفان داشتند و اطلاعاتی به آنها میدادند. آقای بازرگان هم چند ماه قبل از فوتش با آقای دکتر عباسی که در پاریس رادیو دارد مصاحبهای داشت. وقتی از ایشان سئوال شد در ستاد بزرگ کسی با شما رابطه داشت یا نه، جواب داد: در آن بالا بالاها خیر، ولی در ردههای پایین افسرانی بودند که نسبت به ما سمپاتی داشتند.
*سوال: در آن روزها ما شاهد تلاش گروهی از افسران ارتش و شهربانی و همچنین مأمورین ساواک برای رابطه برقرار کردن با مخالفین، مخصوصاً آیتالله طالقانی و جبهة ملی و نهضت آزادی بودیم و این هم طبیعی به نظر میرسید، برای اینکه آنها میدیدند سقف و ستون دستگاه در حال فرو ریختن است و اشخاص سرشناس و صاحبان درجات و مقامات بالا یا گرفتار و زندانی میشوند یا چمدانها را میبندند و به خارج میروند...
*قرهباغی:نمونهاش سرلشکر خسروداد فرمانده هوانیروز بود که گفتهاند میخواست کودتا کند و چنین و چنان. در شب بیست و یکم بهمن ما دنبال او میگشتیم و پیدایش نمیکردیم و بعد معلوم شد در منزل یک دکتر بوده است که حالا اسمش را فراموش کردهام. ایشان از کسانی بود که با آقای طالقانی تماس گرفته بود و با همین اطمینان رفت و خودش را معرفی کرد.. در آن شب بیست و یکم ما خیلی چیزها فهمیدیم. بعضیها هم بعداً خودشان اعتراف کردند. سرهنگ کیخسرو نصرتی در مصاحبهای صریحاً گفت که در شهربانی تلفن سپهبد رحیمی رئیس شهربانی و فرماندار نظامی را کنترل میکردهاند و به مکالمات او گوش میدادند و خبرها را به خارج میرساندند. وقتی در سازمانهای نظامی که اساس کار بر انضباط است وضع چنین بوده باشد در جاهای دیگر حتماً این قبیل ارتباطات وجود داشته است و مخالفان از جریان کارها خبر پیدا میکردند. در شب بیست و یکم بهمن، ستونی را که شادروان سپهبد بدرهای تجهیز کرد و فرستاد، مخالفان باخبر بودند و در تهران پارس، در نقاط حساس، با آمادگی قبلی جلو ستون را گرفتند و با استفاده از نارنجکهای آتشزا آنها را از بین بردند و فرمانده لشکر گارد، مرحوم سرلشکر ریاحی روانششاد، که از افسران بسیار خوب ما بود، در همانجا کشته شد.
*سوال: در چهاردهم آبانماه 1357 آقای شریف امامی استعفا کرد. این استعفا چند دلیل داشت؛ اولاً در حالی که دستگاه حکومت بر اثر ناتوانی و ضعف تصمیمگیری و نداشتن سیاست مشخص و روشنی در برابر بحران دستخوش آشفتگی بود و میتوان گفت که عملاً فلج شده بود مخالفین با روحیه قوی و نقشههای سنجیده عمل میکردند... در حالی که جبهة مخالف بر فشارهای خود میافزود از ناحیة مطبوعات و مجلس نیز دولت در معرض حملات و انتقادات تند قرار داشت، مجلس شورای ملی ناگهان به صورت "کنوانسیون " انقلاب فرانسه درآمده بود و وکلای مجلس که به اصطلاح آن روز "وکلای رستاخیزی " بودند دولت و بویژه شخص رئیس دولت و مسئولان گذشته را به محاکمه میکشیدند. بدین ترتیب دولت آقای شریف امامی جای خود را به دولت نظامی داد که در رأس آن تیمسار ارتشبد ازهاری قرار داشت. بفرمایید که شما چگونه در جریان تغییر کابینه قرار گرفتید؟
*قرهباغی:روز چهاردهم آبان، از حوالی ظهر گزارشهایی به وزارت کشور میرسید که در نقاط مختلف شهر آتشسوزی است. اشخاص مختلف تلفن میکردند و از آتشسوزیهای متعدد خبر میدادند. از پنجرة اتاق وزیر کشور در طبقه ششم ساختمان وزارتخانه که در جنوب پارک شهر قرار داشت نگاه کردم و دیدم از نقاط مختلف آتش و دود زبانه میکشد. ضمناً بعضی اشخاص که تلفن میکردند میگفتند مأمورین فرمانداری نظامی و مأمورین پلیس که آنها هم مأمور فرمانداری نظامی تلقی میشدند ایستادهاند نگاه میکنند و هیچ اقدامی انجام نمیدهند. من تلفن کردم به سپهبد صمدیانپور رئیس شهربانی و گفتم اینطور گزارش میدهند، قضیه از چه قرار است؟ گفت بله، درست است شهر را در نقاط مختلف به آتش کشیدهاند. گفتم پس چطور اقدام نمیکنید؟ گفت فرماندار نظامی دستور داده است که مداخله نشود. گفتم چرا آتش نشانی اقدام نمیکند؟ گفت آتشنشانی شهر در اعتصاب است و آتشنشانی ارتش هم در اختیار نیروی زمینی است و ارتشبد اویسی باید دستور بدهد. ساعتی که گذشت روزنامه اطلاعات را آوردند. دیدم در صفحة اول روزنامه، در وسط صفحه، آقای شهرستانی شهردار تهران یک آگهی داده است و در آن مینویسد آقای شریفامامی، چرا استعفا نمیدهید؟ میخواهید چقدر آدم کشته شود تا شما استعفا بدهید؟ بنده دیدم دیگر قابل تحمل نیست، تلفن کردم حضور اعلیحضرت، عرض کردم نقاط مختلف شهر در آتش میسوزد و حالا که کمی هم هوا تاریک شده ستونهای آتش کاملاً دیده میشود. با سپهبد صمدیانپور رئیس شهربانی صحبت کردم، اینطور اظهار میکند. فرمودند خوب، دیگر چه خبر است؟ گفتم روزنامة اطلاعات را هم آوردهاند و در آنجا دیدم شهردار تهران همچو اعلامیهای داده است. فرمودند خوب، به نظر شما چه باید کرد؟ عرض کردم جاننثار همیشه به عرضتان رساندهام که به نظر من تنها راهحل همان اجرای دقیق مقررات حکومت نظامی است، راهحل دیگری به نظرم نمیرسد. فرمودند خیلی خوب، خیلی خوب، تصمیم خواهیم گرفت...معمولاً آقای نخستوزیر شبها ساعت یازده به من تلفن میکردند. آن شب هم ساعت یازده تلفن کردند و از اوضاع و احوال پرسیدند و من آخرین اطلاعاتی را که داشتم به ایشان دادم. ساعتی بعد هم خوابیدم. ساعت 5 صبح تلفن بالای سر من زنگ زد. هراسان گوشی را برداشتم. ارتشبد اویسی بود. پرسید میدانید که دولت استعفا کرده است؟... گفتم خیر، دولت استعفا نکرده است... اما ارتشبد اویسی گفت خیر، ایشان استعفا کرده و دولت نظامی تشکیل شده است و تیمسار هم وزیر کشور هستید، بنابراین ساعت 9 صبح در کاخ نیاوران باشید... ساعت 7 ارتشبد ازهاری تلفن کرد. بدون این که اشارهای به تلفن تیمسار اویسی بکند گفت من مسئول تشکیل دولت شدهام و جنابعالی وزیر کشور هستید و میخواستم خواهش کنم سرپرستی وزارت اقتصاد و دارایی را هم قبول کنید. تا بنده خواستم حرف بزنم ایشان گفت اصلاً شما تشریف بیاورید به ستاد و برای انتخاب وزرا و تکمیل کابینه کمک کنید... بالاخره چند نفری را پیدا کردند و با آنها صحبت کردند و برخاستیم رفتیم به کاخ نیاوران. کابینه به این ترتیب معرفی شد که آقای افشار همچنان وزیر امور خارجه بود. غیر از ایشان فقط یک غیرنظامی دیگر در کابینه شرکت داشت که آقای محمدرضا امین وزیر صنایع بود. بقیه وزرا عبارت بودند از ارتشبد عظیمی، ارتشبد اویسی، سپهبد ربیعی، دریاسالار حبیباللهی، سپهبد سعادتمند و سپهبد ایرج مقدم.
*سوال: معمولاً وقتی کابینه به حضور اعلیحضرت معرفی میشد ایشان دربارة کارهایی که باید انجام شود مطالبی میگفتند، تعلیماتی میدادند. آن روز آیا صحبتی کردند و مطلبی گفتند که بدانیم سیاست شاه در زمان تشکیل دولت نظامی چه بود؟
*قرهباغی:نخیر! هیچ صحبتی نکردند. برخلاف معمول هیچ چیزی نفرمودند. فقط در موقع معرفی که نخستوزیر از حاضران به عنوان وزیر اسم برد گفتند نه، اینها وزیر نیستند، این فرماندهان "سرپرست " هستند، آنها را به عنوان سرپرست معرفی کنید. بیش از این چیزی نفرمودند و متأسفانه همان روز نطق اعلیحضرت از رادیو پخش شد که فرمودند من صدای انقلاب شما را شنیدم...
*سوال:بعد از استعفای آقای شریفامامی بنده به اتفاق دو تن از دوستان (که یکی از آنها فوت شده است) ایشان را در دفتر بنیاد پهلوی ملاقات کردیم. ایشان حکایت میکرد که من با همسرم قرار گذاشته بودم شبها وقتی به منزل میروم صحبت مسائل سیاسی نشود که لااقل در خانه آرامشی داشته باشم و بتوانم استراحتی بکنم و برای کشمکشهای روز بعد آماده شوم. آن شب وقتی به خانه رسیدم دیدم چشمهای خانم از گریه سرخ شده است. نگران شدم که چه اتفاقی افتاده است. همین که پرسیدم چه خبر شده، ناگهان بغض خانم ترکید و با لحن عتابآمیزی، همانطور که نمایندگان مجلس به من حمله میکردند شروع کرد به عتاب و خطاب که پیرمرد، چرا استعفا نمیکنی؟ تا کی باید این اوضاع ادامه داشته باشد و جوانهای مردم کشته شوند؟ برای من چنین برخوردی بکلی غیرمنتظره و خیلی دردناک بود. پرسوجو کردم. معلوم شد خانم آن برنامه را در تلویزیون دیده و باورش شده که شوهرش مسئول کشتن جوانهای مردم است. در حقیقت، حتی خانم نخستوزیر هم بطوری که خود ایشان حکایت کرد به حالت انفجار رسیده بود. گویا این حادثه در تصمیم آقای شریفامامی به استفعا بیاثر نبوده است. اما مطلب دیگری هم آن روز ایشان گفت و آن این بود که گفت اعلیحضرت با من صحبت کردند و گفتند از طرف کارتر تلگرافی یا پیامی برایشان رسیده و رئیسجمهوری آمریکا قویاً و قاطعاً گفته است هر تصمیمی شاه ایران برای استقرار نظم و امنیت بگیرد آمریکا از آن حمایت خواهد کرد. یادم هست که متن آن پیام یا تلگراف را ایشان همراه داشتند و خواندند... این را هم ضمناً اضافه کرده بود که ما هیچ راهحل خاصی به شما پیشنهاد نمیکنیم. هرچه را شما تشخیص بدهید و تصمیم بگیرید تأیید خواهیم کرد. آقای شریف امامی گفت بعد از اظهار این مطلب اعلیحضرت به من فرمودند حالا باید دولتی که جنبة نظامی داشته باشد تشکیل دهیم تا بتواند نظم را برقرار کند... گفته شده است که انتخاب ارتشبد ازهاری برای ریاست دولت نظامی علت دیگری هم داشت و آن این بود که بعد از کودتای افغانستان و بخصوص بعد از کودتای پاکستان این نگرانی پیدا شده بود که مبادا برای ایران همچنین خوابی دیده شده باشد و شاه به همین ملاحظه ارتشبد ازهاری را برگزیده که نسبت به وفاداری او اطمینان کامل داشت...؟
*قرهباغی: حرفهایی از این قبیل راجع به ارتش آن روز و مقایسه آن با افغانستان یا پاکستان و جاهای دیگر تصورات است. این حرفها در سالهای بعد از انقلاب از طرف اشخاصی انتشار یافته است که محیط ارتش آن روز را نمیشناختند... حتی خود تیمسار اویسی که این حرفها را گاهی درباره او میزنند از هر لحاظ آدم ضعیفی بود و فکر نمیکنم هیچگاه در مخیلهاش خطور کرده باشد که نسبت به اعلیحضرت کمترین اقدامی که بدور از وفاداری باشد انجام بدهد.
*سوال:راجع به کودتا یا اقدام نظامی چون زیاد صحبت میشود و کسانی ایراد میکنند که ارتش ایران چرا مثل ارتش ترکیه یا ارتش پاکستان در دوره بحران اقدامی نکرد میخواستم خواهش کنم قدری روشنتر توضیح بدهید که آیا چنین اقدامی اصولاً امکان داشت یا نداشت و اگر امکان داشت چرا اقدام نشد؟
*قرهباغی:متأسفانه حتی بعضی از نظامیها دربارة کودتا طوری صحبت میکنند که حاکی از بیاطلاعی است. مطلبی که ژنرال هایزر دربارة کودتا عنوان میکند از همین قبیل است. مثل این که هر وقت هرچند نفری خواسته باشند میتوانند بگویند حالا بیاید برویم یک کودتایی بکنیم. در حالی که کودتا چنین چیزی نیست. کودتا را اگر قرار بود بشود، همان دولت نظامی که بر سر کار آمد میتوانست بکند باید طرحهایی باشد، باید نیروهایی در اختیار باشد، باید فرماندهی باشد مقتدر و مورد قبول زیردستهای خود که امکانات سیاسی داشته باشد. بالاخره وزارتخانهها باید اداره بشوند. اینها باید یک آدمی را قبول داشته باشند و از او تبعیت کنند والا میشود یکی از آن کودتاهای آفریقایی که یک سروان یا سرگرد کودتا میکند، یک جایی را اشغال میکند، مجلس را میگیرد یا کاخ ریاستجمهوری را میگیرد و در آنجا مینشیند، بعد از 24 ساعت یا 48 ساعت تیراندازی یا از بین میرود یا دستگیر میشود یا فرار میکند...خاطرم میآید وقتی من رئیس ستاد شدم از ضداطلاعات دستور رسیده بود برای رفتن به نخستوزیری از اتومبیل استفاده نکنیم، با هلیکوپتر برویم. با هلیکوپتر از ستاد میرفتم به باغشاه و از باغشاه که نزدیک کاخ نخستوزیری بود با اتومبیل میرفتم نزد نخستوزیر. حتی روزهای آخر گفتند آنجا هم دور از احتیاط است و باید در دانشکده افسری از هلیکوپتر پیاده شویم. البته دو بار هم به هلیکوپتر من تیراندازی شد، حالا چه طور فهمیده بودند و من در آن هلیکوپتر هستم و از میان چند هلیکوپتری که با هم حرکت میکرد کدام یک مال من است قطعاً به نحوی اطلاع داشتند، جاسوس داشتند. به هر حال، اوایل که میرفتم به باغشاه دیدم در داخل سربازخانه یک صورتبندی عجیب و غریبی است. تفنگ به دستها دور تا دور میگیرند و محصور میکنند تا این که رئیس ستاد از هلیکوپتر پیاده شود. خیلی ناراحت شدم که خوب، اگر من که رئیس ستاد هستم نتوانم در باغشاه، در یک سربازخانه، پهلوی سربازها بیایم پایین و اعتمادی نباشد در روحیه سربازها و درجهدارها تأثیر خیلی نامطلوبی خواهد داشت. فکر میکنند که او خودش میترسد از اینکه داخل سربازخانه هم ممکن است بکشندش... یک روز که آمدم باز از هلیکوپتر دیدم عده زیادی آن کنار تفنگ به دست دارند حرکت میکنند. وقتی پیاده شدم به فرمانده پادگان که ادای احترام کرد گفتم من که به شما گفته بودم کسی نباشد. اینها کی بودند؟ گفت به ما مربوط نبود، اینها محافظین سرلشگر خسروداد بودند که ایشان را در داخل سربازخانه معیت میکنند. یعنی یک صورتبندی نظامی، به اصطلاح ژ.ث در دست و آقای خسروداد در وسط آنها میرفت به قسمت خودش. در چنین حالتی بود که میگفتند سرلشگر خسروداد قصد کودتا داشت. این است که جواب سؤال جنابعالی منفی است. نه کسی در چنین فکرها بود و نه چنین موضوعاتی مطرح بود.
*سوال: با این تفصیل هدف از تشکیل دولت نظامی چه بود؟ آیا فرماندهان نظامی که دولت را در دست گرفتند نمیتوانستند مثلاً نقشی مانند نظامیان الجزایر ایفا کنند؟ در الجزایر هم ارتش وقتی وارد صحنه شد و قدرت سیاسی را به دست گرفت که همه تصور میکردند کار تمام است. البته کارآسانی نبود ولی نظامیها بالاخره بر اوضاع مسلط شدند و فرمانده ارتش هم الان رئیسجمهوری است.
*قرهباغی:گفتم که دولت نظامی هیچ طرح و برنامهای نداشت و مسئولیت این موضوع به عهده ارتشبد ازهاری است زیرا اولاً خود او در جلسه فوقالعاده هیئت دولت در حضور اعلیحضرتین برای مشکل کشور راهحل تشکیل دولت نظامی را پیشنهاد کرده بود، ارتشبد ازهاری یا خودش پیشبینی میکرد و یا از طریقی اطلاع پیدا کرده بود که در کشور دولت نظامی تشکیل خواهد شد... ولی در ستاد بزرگ هیچگونه اقدامی بعمل نیامده بود و در نتیجه پیشبینی و تدارکات لازم نشده بود. ضمناً انتصاب ایشان مصادف شد با نطق معروف اعلیحضرت که صدای انقلاب را شنیدم ". درست همان روز، بعد از معرفی دولت، نطق اعلیحضرت پخش شد و در آن نطق اعلیحضرت گفتند این یک دولت موقتی است و این دولت را من موقتاً انتخاب کردهام که نظم و ترتیب را برقرار کند...دربارة الجزایر که اشاره کردید به نظر من وضعیت بحرانی سال 1357 ایران با اوضاع الجزایر بسیار متفاوت است. علاوه بر آن که از لحاظ سیاسی، نظامی و اجتماعی اختلاف زیادی بین دو کشور وجود دارد بطوری که اطلاع دارید در الجزایر، برخلاف وضعیت ارتشبد ازهاری نخستوزیر دولت نظامی، تمام قدرت سیاسی و نظامی یعنی دولت و ارتش یکجا در دست آقای زروال قرار گرفت. با وجود اینها ملاحظه میکنید که در حدود سه سال است برادرکشی در الجزایر ادامه دارد و برخلاف دوره بحران 57 ایران دولتهای شرکت کننده در کنفرانس گوادولوپ حرفی از حقوق بشر نمیزنند! میتوان موقعیت آقای بختیار را در سال 57 مشابه وضع آقای زروال شمرد. یعنی آقای بختیار نخستوزیری بود که به دستور اعلیحضرت از پشتیبانی کامل ارتش برخوردار بود و خود ایشان هم چندین بار در همان زمان گفت ارتش ایران از پنجاه سال پیش تاکنون هرگز تا این حد از یک نخستوزیر اطاعت نداشته است... اما در مورد ارتشبد ازهاری، ایشان کسی نبود که خودش مستقلاً تصمیم بگیرد. کما این که آقای میبدی هم در مصاحبه رادیویی خود وقتی از او میپرسد شما وقتی نخستوزیر شدید چه طرح و برنامهای داشتید، میگوید نه والله، هیچ طرحی نداشتیم. من هر چه اعلیحضرت میفرمودند اجرا میکردم...یعنی همین. ارتش است که حکومت میکند و ما میدانیم که این مراسم،[تاسوعا و عاشورا] مراسم مذهبی نیست. این تظاهرات سیاسی است. اگر بخواهیم در چنین روزی چنین اجازهای بدهیم دیگر تصور نمیکنم موردی پیش بیاید که لازم باشد جلو اینها گرفته شود. این آخرین مرحلة زورآزمایی است. ایشان گوش میکردند. آقای عاملی تهرانی هم با من هم عقیده بود. سپهبد محققی فرمانده ژاندارمری با من هماهنگ بود. بقیه را یادم نمیآید اما در این موقع سپهبد حاتم جانشین رئیس ستاد بزرگ که زیر امر نخستوزیر کار میکرد "چون رئیس ستاد بزرگ هنوز تعیین نشده بود " گفت برابر گزارشی که اداره دوم داده است اطمینانی به افراد نیست و سربازان آمادگی رودرو شدن با مردم را ندارند. اگر راهپیمایی را منع کردید ولی مخالفین رعایت نکردند و خواستند دسته عزاداری راه بیندازند مجبور خواهید شد دستور جلوگیری به مأمورین بدهید، در حالی که سربازان بر اثر تبلیغات مذهبی که ماههاست ادامه دارد و هر روز به آنها تأکید کردهاند تیراندازی به روی مسلمانان گناه است امکان دارد مانند انقلاب اکتبر روسیه اطاعت نکنند و به مخالفین ملحق شوند. آنوقت چه خواهید کرد؟ ارتشبد ازهاری فوراً گفت بنابراین جلسه خاتمه پیدا میکند و من میروم گزارش به عرض اعلحیضرت میرسانم.
*سوال: بنده خاطرم هست شبی که پیام اعلیحضرت و سپس با مدتی فاصله، پیام نخستوزیر جدید از تلویزیون پخش شد در جایی مهمان بودیم و وقتی ارتشبد ازهاری گفت "بسماللهالرحمنالرحیم " یکی از حاضران بیدرنگ گفت "انالله و اناالیه راجعون ". در حقیقت همین طور هم شد...
*قرهباغی:بنده هم در کتاب خودم نوشتهام که تشکیل دولت نظامی آخرین تیر ترکش بود. تیری به هدر رفت.
*سوال:ماده 5 قانون حکومت نظامی ناظر بر اشخاصی است که وجودشان مخل نظم و امنیت تشخیص داده شود در حالی که میدانیم این اشخاص مخل نظم و امنیت نبودند. پس بازداشت آنها جنبه دیگری داشت. اینجا یک ابهام یا تناقضی پیش میآید. برحسب قرائن، شاه موافق بازداشت هویدا نبود و حتی سفیر انگلیس هم در خاطراتش مینویسد که وقتی هویدا بازداشت شد نزد اعلیحضرت رفته و اظهار کرده است که بازداشت هویدا به این صورت کار صحیحی نبوده است. از طرفی هم بطوری که خودتان اشاره کردید ارتشبد ازهاری آدمی نبود که بدون اجازه اعلیحضرت دست به چنین اقدامی بزند یا این که توانسته باشد اراده خود را به شاه تحمیل کند.
*قرهباغی: به هر حال قطعاً نظر اعلیحضرت برای بازداشت آقای هویدا جلب شده بود برای این که تصور میشد برای ایجاد آرامش ضروری است و این را ارتشبد ازهاری هم پذیرفته و به آن عقیده پیدا کرده بود. اما از کم و کیف قضیه ما اطلاع نداشتیم و یک روز مثل دیگران شنیدیم که امیرعباس هویدا بازداشت شده است.
*سوال: در اواخر آبانماه رادیو مسکو خبر داد که هرگاه دولت نظامی به برقراری نظم توفیق پیدا نکند آمریکا در ایران نیرو پیاده خواهد کرد. همانروز هم برژنف گفت مداخله نظامی آمریکاییها در اوضاع ایران تهدیدی برای امنیت شوروی محسوب میشود و ما در مقابل این اقدام ساکت نخواهیم نشست...البته وزیر امور خارجه آمریکا، سایروس ونس، بلافاصله اعلام داشت که آمریکا به هیچ وجه قصد مداخله مستقیم در کشور بحران زده ایران ندارد و کارتر هم در مصاحبه مطبوعاتی خود همین را تأکید کرد... این زمان بود که کارتر کارشناسان مسائل ایران را به جلسهای در کاخ سفید دعوت کرد و با آنها به مذاکره و چارهجویی پرداخت. اساس مذاکرات این بود که ما نمیدانیم در ایران چه اتفاقاتی ممکن است روی دهد و دیگر اطمینانی نیست که شاه بتواند بر بحران غلبه کند. از همین زمان است که میبینیم دو مسئله مطرح میشود. اول این که کار شاه را تمام شده باید دانست. دوم این که باید ارتش را حفظ کرد. حفظ ارتش در ایران بدون شاه. سیاستی که در این زمان پیش گرفتند عبارت بود از انتقال آرام قدرت از طریق تشکیل یک دولت ائتلاف ملی و انجام انتخابات آزاد. در حقیقت، این نقطه پایانی بود بر عمر دولت نظامی. راجع به این موارد چیزی به نظرتان میرسد؟
*قرهباغی:اینها مسائلی است که بعدها در خاطرات برژینسکی و دیگران نوشته شد. در آن موقع ما از این قضایا خبر نداشتیم...روزی که من تصمیم گرفتم استعفا کنم و فرماندهان را خواستم و به آنها گفتم با این اوضاع من دیگر نمیتوانم بمانم، وسط صحبتها ناگهان رئیس دفتر آمد و گفت ژنرال گس و ژنرال هایزر میخواهند مرا ببینند. حالا نمیدانم چطور شد که درست در همان موقع اینها آمده بودند، حتی گاهی اوقات برایم شک پیدا میشود که شاید مثلاً در اتاق میکروفنی وجود داشته است. به هر ترتیب من گفتم الان نمیتوانم بپذیرم. در همین موقع سپهبد ربیعی گفت خواهش میکنم موافقت کنید بیایند که ما هم مشکلاتمان را با آنها مطرح کنیم. من اینطور تلقی میکنم که فرماندهان نمیخواستند اصلاً صحبت استعفا بشود و میخواستند مرا منصرف بکنند. سایرین هم نظر سپهبد ربیعی را تأیید کردند و من که دیدم همه فرماندهان موافقند که آنها بیایند گفتم بسیار خوب، اشکالی ندارد، فعلاً این حرف را میگذاریم کنار تا آنها کارشان را انجام دهند و بروند. آمدند و نشستند. در این وقت تلفن زنگ زد و من مشغول صحبت شدم... گوشی را گذاشتم هایزر که در این فاصله با فرماندهان صحبت میکرد به من رو کرد و گفت "استعفای تیمسار ضررش برای ارتش بیش از خروج اعلیحضرت از کشور است. " توجه داشته باشید که نگفت "ضرر خروج اعلیحضرت برای مملکت " گفت برای ارتش، یعنی خروج اعلیحضرت را در محاسباتشان منظور کرده بودند ولی نگران بودند که با استعفای من قضیه دست نخورده ماندن ارتش اشکال پیدا کند.
*سوال: گفته شده است یکی از هدفهای مأموریت هایزر این بود که مقداری از سلاحهای سری آمریکا را از ایران خارج کند و از جمله این سلاحها تعدادی هواپیمای اف-14 بود. آیا این مطلب حقیقت دارد و بطور کلی راجع به مأموریت ژنرال هایزر مطلب ناگفتهای هست که باید گفته شود؟
*قرهباغی:...قرارداد مستشاران نظامی در سال 1326 یعنی 31 سال قبل از 1357 به وسیله آقای محمود جم وزیر جنگ وقت امضا شده بود... یک رئیس کل مستشاری در ستاد بزرگ متمرکز بود، در هر کدام از نیروها یک ژنرال بود و افسران ارشد و گروهبانها و حقوق تمام آنها را هم دولت ایران میپرداخت. مستشاران ایران جزو ابوابجمع "ناتو " بودند و ژنرال هایزر هم معاون فرماندهی ناتو بود... منابع اطلاعاتی گزارش داده بودند که عامل اصلی اغتشاشات ایران کمونیستها هستند و اگرچه اغتشاشات بنام جبهه ملی و سایر مخالفین صورت میگیرد ولی سرنخش بدست کمونیستهاست. پس، آمریکاییها میگفتند از آنجا که خطر کمونیسم مطرح است آمریکا هم ذینفع است. هایزر با این عنوان آمده بود و با این عنوان حرف میزد و اقدام میکرد. درباره خروج اف-14ها که اشاره کردید تا آنجا که من اطلاع دارم، فکر نمیکنم صحیح باشد... ولی آمده بود برای حفظ اسرار اف-14ها. چرا؟ برای این که این هواپیماها دستگاههای پیچیدهای داشتند و آن زمان فقط ایران بود که از این هواپیماها در اختیار داشت... بطوری که سپهبد ربیعی میگفت در قرارداد قید شده بود مستشاران حق دارند بروند بازرسی کنند و مطمئن شوند که اسرار هواپیما حفظ میشود...دفعه بعد که آقای هایزر به دفتر من آمد موضوع مسافرت اعلیحضرت را پیش کشید و گفت نه تنها دولت آمریکا، بلکه دولتهای اروپایی هم دیگر از اعلیحضرت پشتیبانی نمیکنند و مصلحت این است که اعلیحضرت به مسافرت تشریف ببرند. ارتش هم باید از دکتر بختیار حمایت کند. این بود که من جلسه شورای فرماندهان را تشکیل دادم و گفتم هایزر این حرفها را میزند. چه فکر میکنید؟ چه جواب بدهیم؟ چون بنده خوشم نمیآمد بدون شور و نظرخواهی کاری کنم... فکر کردیم حالا که دولت آمریکا اینطور میگوید و ارتش، با آن وضعی که داشت و بعد از رفتن اعلیحضرت هم مسلماً بدتر خواهد شد ما چه باید بگوییم. راهحلی که پیدا کردیم این بود که گفتیم امکان پشتیبانی از آقای بختیار بعد از خروج اعلیحضرت مشروط است بر سه چیز: اول باید که خمینی به ایران نیاید، دوم این که بیبیسی برنامههای تحریکآمیز خود را کنار بگذارد و مثل یک دستگاه عادی خبررسانی عمل بکند، سوم این که جلو ورود کاستها و نوارهایی که به تعداد زیاد توسط هواپیماهای خارجی وارد و در ایران توزیع میشود گرفته شود...در آن موقع هنوز دوازده هزار مستشار آمریکایی در ایران بودند که هایزر وظیفه داشت آنها را بسلامت از ایران خارج کند. همچنین وظیفه دیگرش حفظ اسرار اف-14ها و مدارک دیگر بود... بالاخره هایزر آمد و پرسیدیم چطور شد؟ گفت راجع به بیبیسی جواب این است که اختیارش در دست ما نیست... راجع به مراجعت خمینی هم گفت که من نظر شما را به واشنگتن گزارش کردهام و منتظر جواب هستم. در همان جلسه بود که پیشنهاد کرد که خوبست شما (رئیس ستاد) با آقای مهندس بازرگان و دکتر بهشتی ملاقاتی بکنید. معلوم شد در ظرف همان سه چهار روز که اورا ندیده بودیم وضع تغییر کرده است. بلافاصله پس از آن که این پیشنهاد را کرد ژنرال گس چیزی به او گفت و اشارهای کرد و او برخاست و رفت و از اتاق رئیس دفتر بنده به جاهایی تلفن کرد و برگشت چند شماره تلفن به من داد و گفت این شماره تلفنها مال آقای میناچی است، هر وقت خواستید او ارتباط شما را با آقای بازرگان برقرار میکند. آقای بازرگان را البته میشناختم. از سپهبد مقدم پرسیدم این آقایان کیستند؟ میناچی کیست؟ دکتر بهشتی کیست؟ گفت میناچی دوست نزدیک مهندس بازرگان است. دکتر بهشتی هم نماینده آیتالله خمینی در ایران است. گفتم عجیب است که خمینی یک دکتر را نماینده خود قرار داده است...ژنرال هایزر هم در کتابش مینویسد که قرهباغی اعلام کرده بود بعد از رفتن شاه کودتا نخواهد شد. این را میگوید ولی در خاطرات همان روز، یعنی روز بیست و ششم دی، میگوید بنا بود نصف شب، ساعت 2 بعد از نصف شب کودتا بکنند و من مانع شدم! همانطور که گفتم مثل این که کودتا چیزی است که دو نفر بگویند برخیزیم برویم کودتا کنیم و بعد، ایشان بگوید نخیر، این کار را نکنید. جای دیگر مینویسد من به فرماندهان گفته بودم کودتای قبل از موعد مورد حمایت دولت آمریکا نخواهد بود...آقای بختیار نخستوزیر بود و ارتش از دستورات ایشان اطاعت میکرد. کاری که ایشان دستور میداد و ارتش اجرا میکرد آیا اسمش کودتاست؟ کودتا عملی است علیه دولت. علیه خود آقای بختیار. اقدام نظامی در اجرای دستورات نخستوزیر یعنی همان اجرای مقررات حکومت نظامی. این که اسمش کودتا نیست. آقای هایزر تفاوت این دو موضوع را تشخیص نمیدهد. بعد از آن که کتاب ژنرال هایزر منتشر شد روزنامه گاردین با ایشان مصاحبهای کرد که متن آن را بنده دارم. در آنجا میگوید همان روز اول برژینسکی از من خواست که ترتیب کودتا را بدهم ولی این چیزی نبود که کارتر از من خواسته بود، و من میبایستی دستورات رئیسجمهور را اجرا کنم.
*سوال: آیا احتمال نمیدهید که در فاصله آمدن ژنرال هایزر به ایران و بازگشت او، تغییر و تحولی در سیاست آمریکا راجع به ایران صورت گرفته بود و تغییر نظرهای هایزر بر اثر تعلیمات تازهای بود که از واشنگتن دریافت میداشت؟ برای توضیح مطلب لازم است به وقایعی که در آن ایام اتفاق افتاده است اشاره کنیم. یکی از آن وقایع تشکیل کنفرانس گوادولوپ است. در گوادولوپ مسئله ایران مطرح شد و مورد بررسی قرار گرفت. بحثها، آنطور که گفته و نوشتهاند، جنبة چارهجویی و راهیابی داشت. در آنجا نظر بر این قرار گرفت که شاه نمیتواند بر بحران غلبه کند و ارتش هم چون فرماندهانش به شاه وفادارند، تا وقتی شاه در مملکت باشد حرکتی نخواهد کرد. کارتر شخصاً از این نظریه جانبداری میکرد که بعد از خروج شاه، حمایت سیاسی از دولتی که به ریاست دکتر بختیار تشکیل شده بود ادامه پیدا کند... خمینی از یک طرف تهدید کرد که اگر آمریکاییها به حمایت از دولت بختیار ادامه دهند و یا در صدد کودتای نظامی برآیند همة اتفاقاتی که از آن بیم دارند در ایران روی خواهد داد و انفجاری صورت میگیرد که هیچکس قادر به مهار کردن آن نخواهد بود. در مقابل اطمینان داد که اگر ابتکار بازی را به او بسپارند همة مسائلی را که غرب نگران آنست حل و فصل خواهد کرد و ترتیبی خواهد داد که اولاً ارتش از هم نپاشد. ثانیاً امنیت و ثبات ایران حفظ شود. ثالثاً تأسیسات نفتی ایران سالم بماند و صدور نفت ادامه پیدا کند، بالاخره به اتباع خارجی صدمه و آسیبی نرسد و چپیها هم در ایران قدرت پیدا نکنند...
*قرهباغی:این اطلاعاتی است که تصور میکنم جنابعالی هم بعد از انقلاب از کتاب هایزر و کتابها و خاطرات دیگران به دست آوردهاید. آن روز شما اطلاع نداشتید، ما هم اطلاع نداشتیم از گوادولوپ چیزی که ما آن روز اطلاع داشتیم همان بود که در روزنامهها نوشته میشد. یک بار هم در شورای امنیت ملی آقای میرفندرسکی وزیر امور خارجه گزارش سفیر ایران در فرانسه را قرائت کرد که در گوادولوپ تصمیم گرفته شد، یا دولتهای چهارگانه موافقت کردند که اعلیحضرت از ایران خارج شوند و خارج شدند. ولی از این که تصمیم گرفته باشند با خمینی وارد مذاکره شوند یا کسی را بفرستند به نوفللوشاتو صحبتی نبود و ما هم چیزی نمیدانستیم... تنها موردی که پیش آمد همان بود که آقای هایزر پیشنهاد کرد ما با آقای بازرگان تماس بگیریم. در نتیجه برای ما هم این سئوال پیش آمد که واقعاً اینها چه میخواهند. همان سئوالی که برای اعلیحضرت هم مطرح بود. در شورای فرماندهان هم صحبت شد که اینها از بختیار حمایت میکنند یا از بازرگان؟ البته آن روز هنوز نمیدانستیم که ممکن است بازرگان نخستوزیر شود...هایزر هم چیزی نمیگفت. باز هم میگفت از دولت بختیار پشتیبانی کنید. حتی پشت آن صحبت را دیگر نگرفت که ما برویم و بازرگان را ببینیم. ملاقات با بازرگان بعد از تشریف بردن اعلیحضرت بود که دوباره صحبتش پیش آمد. این مرتبه سپهبد مقدم آمد به من گفت که آقای بازرگان میل دارد شما را ملاقات کند. البته من نمیدانم آقای بازرگان این را خواسته بود یا در پی موافقتی بین بازرگان و بختیار بوده است. من گفتم خیر، شما که در جریان هستید، ما نمیخواهیم بازرگان را ببینیم. کاری با ایشان نداریم. دفعه قبل هم که هایزر پیشنهاد کرد اعلیحضرت به اختیار ما گذاشتند و ما تماس نگرفتیم. گفت من خیال میکنم حالا وقتش رسیده باشد که ایشان را ببینید. باز گفتم که من بدون اطلاع نخستوزیر نمیتوانم چنین ملاقاتی بکنم. وقتی با آقای بختیار صحبت کردم ایشان گفت خیلی خوب است، شما بروید و ایشان را ببینید....یک بار آقای دکتر سعید رئیس مجلس شورای ملی به من تلفن کرد،پرسید اوضاع را چه میبینید؟ گفتم ما منتظر اقدامات آقای نخستوزیر هستیم. قرار شد در خواست تشکیل جلسة شورای سلطنت را بکنیم و از نخستوزیر بپرسیم که طرح و برنامه ایشان چیست. جلسه تشکیل شد. آقای بختیار گفت آقای سیدجلال تهرانی رئیس شورای سلطنت رفته است به پاریس برای ملاقات آقای خمینی و آقای خمینی گفته است اول استعفا بدهید و بعد بیایید. با من هم تلفنی صحبت کرد، گفتم اشکال ندارد. حالا ایشان میرود صحبت میکند و قضایا تمام خواهد شد. آقای سیدجلال با آقای خمینی صحبت میکند، من هم اینجا با مخالفین مشغول مذاکره هستم...آقای بختیار خیلی محکم صحبت میکرد و میگفت چنین و چنان میکنیم و ما هم باورمان بود و میگفتیم ارتش در اختیار اوست و قطعاً به موقع از آن استفاده خواهد کرد تا اینکه دیدیم خیر، بطور جدی صحبت از آمدن خمینی است. من میدانستم، یعنی همه میدانستند که اگر خمینی به ایران بیاید دیگر کاری نمیتوان کرد. این بود که پیش خودم گفتم بهتر است استعفا کنم و خود را کنار بکشم. آقای بختیار قول داد که خمینی نخواهد آمد و مرا منصرف کرد. بعد هم فرودگاه را بست ولی بعد از چند روز دوباره باز کرد. توضیح خواستم. گفت اوضاع سیاسی بکلی عوض شده است، سفیر انگلیس و سفیر آمریکا به من قول دادند که ایشان میآید و یکراست میرود به قم و در امور سیاسی مداخله نخواهد کرد. خیالتان راحت باشد. بدین ترتیب ما در مقابل امر انجام شده قرار گرفتیم. مقصود این که قبل از آمدن خمینی اگر دولت با حمایت ارتش اقدام قاطع میکرد، امکان داشت کاری انجام شود اما بعد از آمدن خمینی دیگر هیچ کاری از کسی ساخته نبود و جوی خون راه میافتاد، بدون
*سوال:تیمسار عقیده صریح خودتان را دربارة اعلامیه بیطرفی گفتهاید که در روز 22 بهمن راهحلی بهتر از این وجود نداشت. در این باره البته نظریات گوناگونی وجود دارد و بتفصیل گفته و نوشته شده است. در این فرصت، بدون این که داخل جر و بحثهای متعارف شویم، بطور خلاصه بفرمایید دلیل این اعتقاد شما چیست؟
*قرهباغی:آن جلسه دو ساعت و نیم طول کشید. مسائلی از قبیل کودتا یا گرفتن و کشتن مطلقاً مطرح نبود... بعدها مکرر گفته شده است که چرا کودتا نکردید و حتی کسانی که خودشان انقلابی بودند میگویند باید میزدند و میکشتند و ما را هم اگر کشته بودند اشکالی نداشت. اما آن وقت از این صحبتها نبود چون نمیدانستند که خمینی چه خواهد کرد و چه اوضاعی پیش خواهد آمد. در آن دو ساعت و نیم که مذاکره میکردیم فقط دو راه حل مطرح بود. تعدادی از حاضران میگفتند باید ارتش اعلام همبستگی کند، تعدادی دیگر میگفتند خیر، بهتراست اعلام بیطرفی بکنیم... ما گفتیم تا امروز پشتیبان این دولت بودهایم ولی حالا میبینیم آقای بختیار میخواهد جمهوری اعلام کند، آقای بازرگان هم میخواهد جمهوری اعلام کند. با این تفاوت که آقای بختیار پشتیبانی در بین مردم ندارد ولی مردم از بازرگان- که خمینی او را انتخاب کرده است- پشتیبانی میکنند، پس ما چرا باید حرکتی بکنیم که باعث خونریزی شود و ارتش با ملت درگیر شود؟
*سوال:سئوال دیگر من مربوط میشود، به سرنوشت ارتش در دوره بعد از انقلاب. میدانیم که از فردای 22 بهمن سرلشگر قرنی رئیس ستاد ارتش شد. در واقع شد فرمانده ارتش، برای این که آن موقع فرمانده کل قوا وجود نداشت. قرنی به اصطلاح از "فرزندان انقلاب " محسوب نمیشد. فرزند ارتش بود و برای ارتشیان چهرة شناخته شدهای بود... بنده خاطرم هست که سرلشکر قرنی بعد از آن که مشغول کار شد بلافاصله تعدادی از فرماندهان ارتش را که در خانههایشان مانده بودند یا خود را پنهان کرده بودند دعوت کرد به ستاد ارتش و با آنها مذاکره کرد و او هم حرفش همین بود که ارتش را باید حفظ کرد ولی البته فشارهای زیادی برای انحلال ارتش وجود داشت... قرنی در یک مکالمة تلفنی گفت علیه من خیلی توطئه میشود و سردستة توطئهگران هم دکتر یزدی است. یزدی در آن زمان معاون نخستوزیر در امور مربوط به انقلاب بود. تیمسار قطعاً از این مسائل مطلع میشدید. میخواستم بپرسم که نظرتان راجع به این مسائل و اوضاع و احوال روزهای بعد از 22 بهمن چیست. آیا سرلشکر قرنی در صدد تماس با شما برآمد؟
*قرهباغی:خیر، ابداً. من در عمرم با آقای قرنی برخورد نکرده و همکلام نشده بودم. نه آشنایی با ایشان داشتم و نه برخوردی داشتم. بعد از روز 22 بهمن هم کسی از محل من اطلاعی نداشت که بتواند با من تماس بگیرد. اما در مورد افسران که اشاره کردید کاملاً صحیح است. برای این که روز اول یا دوم که بنده مخفی شدم در روزنامه دیدم که امرای ارتش را بازنشسته کردهاند. وقتی اسامی را خواندم دیدم اسم من و همه فرماندهان هست بجز سه نفر که اتفاقاً هر سه نفرشان توپچی بودند. یکی سپهبد حاتم بود، دیگری سپهبد نجیمی نائینی و سومی همان سپهبد بخشی آذر. بعد اطلاع پیدا کردیم که این سه نفر با ایشان کار میکردند.