در اسوان، بعد از ظهری گرم و مطبوع بود؛‌درست از همان روزهایی که پرستوها تا مسافتهای دور پرواز می‌کنند. شاه به آهستگی از هواپیما خارج شد و خسته و پژمرده می‌نمود؛ علی‌رغم سفارش مقامات مصری که باید با شاه سرنگون شده با احتیاط بیشتری رفتار شود، سادات قدم پیش نهاد تا گونه‌‌های او را ببوسد. به شاه گفت:« مطمئن باش محمد، تو در کشور خودت و در میان ملت خودت و برادرانت هستی.» چشمان شاه پر از اشک شد.
مصر همیشه این چنین خوش استقبال نبوده است. پس از آنکه ملک فاروق برادر زن اول شاه ضمن کودتای 1952 سرنگون شد،‌مصر تبدیل به مخالف شماره یک شاه در منطقه گردید. جانشین فاروق، جمال عبدالناصر سوسیالیست و انقلابی کوشید جهان عرب را متحد سازد. او نه تنها با اصل سلطنت شاه بلکه با سیاست خارجی او نیز بشدت مخالف بود.
در 1970 که انورسادات جانشین ناصر در ریاست جمهوری مصر شد،به تغییر دادن جهت سیاست مصر پرداخت. نزدیکی با ایران یکی از نتایج این تغییر جهت بود. یک سال پیش از این تاریخ سادات و شاه در کنفرانس سران کشورهای اسلامی در رباط که بمنظور اخذ تدابیر لازم برای حفاظت اماکن مقدسه تحت اشغال اسرائیل تشکیل شده بود، ابتدا با یکدیگر مناقشه کرده و سپس با یکدیگر دوست شده بودند. کنفرانس مزبور به دنبال آتش سوزی مسجد الاقصی به دست یک جهانگرد دیوانه تشکیل شد. سادات پاسخ شاه را به اعتراضاتش بسیار ضعیف دانست و آن را به زبان آورد. اما پس از آنکه شاه با اوقات تلخی به او جواب داد، سادات به فارسی به او گفت:« من رشته محبت تو پاره می‌کنم. شاید گره خورد به تو نزدیک تر شوم.» او همچنین دوست داشت به شاه خاطر نشان سازد که نخستین باری که او را دیده بود ضمن یک رژه نظامی در قاهره بمناسبت ازدواج محمدرضا با شاهزاده خانم فوزیه در 1939 بوده است. سادات با خنده می‌گفت: «شما در جایگاه مخصوص ایستاده بودید و من در صف رژه‌دهندگان از برابرتان گذشتم. فاصله بین ما دو نفر بظاهر بسیار کم ولی در باطن زیاد بود. شما ولیعهد یک مملکت بودید و من یک افسر جزء اهل دهکده‌ای که حتی اسم آن هرگز به گوشتان نخورده بود.»
سادات در اکتبر 1971 در تهران با شاه ملاقات کرد و هر یک از آندو دیگری را با دوستی و نظریات استراتژیکی خود تحت تاثیر قرار داد. شاه به یکی از وزیرانش گفت:« ما باید چیزهای زیادی از همدیگر بیاموزیم. او مردی است با وسعت نظر زیاد که می‌داند چه می‌خواهد.»
پس از آن، به نوشته خانم سادات،«آندو علاقه خاصی به هم پیدا کردند زیرا دو تمدن کهنسال خاورمیانه را رهبری می‌کردند - شاهنشاهی ایران 2500 سال سابقه داشت و تمدن مصر به 7000 سال عقب بر می‌گشت.»
از اواسط دهه 70 شاه کمکهای هنگفتی به مصر کرد. پس از سفر رسمی که سادات و همسرش در 1976 به ایران کردند، خانم سادات و ملکه با یکدیگر دوست شدند. در این سفر جهان سادات تحت تاثیر پیشرفتهای ایران قرار گرفت اما بعدا گفت که از ولخرجیهای نامعقول ثروتمندان ایرانی وحشت‌زده شده است. یکی از مقامات بلند پایه دولت، ضیافتی به افتخار شاه و ملکه و سادات و همسرش برپا کرد. به نظر خانم سادات پلکان خانه این شخص از بلور ساخته شده بود، چندین کیلو خاویار روی میزهای باغ نهاده بودند، به شاخه‌ها و تنه درختان میوه‌های مختلف آویخته بودند، موس شکلاتی در ظرفی به شکل قو عرضه شد ،چندین دسته ارکستر به نوازندگی مشغول بودند و فواره‌ها آب می‌پاشیدند، بشقاب ها از طلای ناب بود. او هیچ گاه در سراسر دنیا چنین افراط کاریهایی ندیده بود. وقتی که ضیافت را تکر کردند به شوهرش گفت: « احساس می کنم در این کشور انقلابی روی خواهد داد.» و گفت می‌خواهد به شاه هشدار بدهد ولی شوهرش قدغن کرد که چنین کاری بکند.
سادات نیز مانند شاه خودش را با کشورش یکی می‌دانست.( مخالفان اصطلاح « قاطی کردن» را بکار می‌بردند.) هر یک از آندو رویاهای عظیمی در سر می‌پروراندند. هیچکدام نتوانستند این رویاها را به واقعیت تبدیل کنند ولی خوب یا بد، هر کدام تاثیری ماندنی بر خاورمیانه گذاشتند.
سادات شاید بیش از هر رهبر شرقی در سالهای دهه 70 و 80 کوشید با یکی از خارق‌العاده‌ترین پدیده‌های دوران جدید کنار بیاید: تاسیس و توسعه کشور اسرائیل. می‌گفت امیدوار نیست سفرش به بیت‌المقدس در 1977 صلح ببار آورد ولی یک کمک شگفت‌انگیز و تکان دهنده به آرمان آشتی است.
در پاییز 1978 در حالی که در تهران قدرت از دست شاه بیرون می‌رفت و اغتشاشات علیه فرمانروایی او صفحه تلویزیون های آمریکا را پر کرده بود، سادات با مناخیم بگین و جیمی کارتر در تپه‌های مریلند خلوت کرده بود و در پر کردن شکافهای آنچه بعدها موافقتنامه کمپ دیوید نامیده شد تلاش می کردند. موافقتنامه مزبور در آن هنگام یک اقدام تاریخی و کمک به حل مسالمت‌آمیز مسئله خاورمیانه تلقی شد، اما در حقیقت به منزوی شدن انورسادات و مصر از بسیاری از رهبران و دولتهای عرب منجر گردید. در حالیکه درجهان غرب سادات به عنوان چهره‌ای که آماده فداکاری برای خاتمه دادن به مناقشه بین اعراب و اسرائیل در خاورمیانه است مورد ستایش قرار می‌گرفت،‌در خود خاورمیانه بعنوان خائن و متقلب محکوم می‌شد.
در این ماه های آخر رژیم شاه، جهان سادات دائما با فرح همسر شاه در تماس تلفنی بود. در ژانویه 1979 که انقلاب به اوج خود نزدیک شد، خانم سادات از ملکه و شاه برای سفر به قاهره دعوت کرد. ابتدا آنها نپذیرفتند. شاه گمان می‌کرد که امریکاییها از وجود سادات استفاده می‌کنند تا او را از کشور خارج سازند. اما پس از آنکه تصمیم به ترک ایران گرفت، دعوت را پذیرفت و قرار شد در سر راه آمریکا توقفی در اسوان داشته باشد.
امیر اصلان افشار رئیس کل تشریفات احساس کرد که در پس این تصمیم توطئه‌ای نهفته است. بعدها گفت:« تصور می‌کنم این یک توطئه آمریکایی‌ بود که شاه را به آمریکا راه ندهند. اندکی پیش از آنکه ایران را ترک کنیم شاه به من دستور داد به سادات تلفن بزنم. ولی تلفن در اعتصاب بود، و همینطور تلکس - حتی سفیر مصر نتوانست با قاهره تماس بگیرد. شاه گفت:« راه حلی پیدا کن.» در حدود ساعت ده یا یازده شب بود که از سفارت آمریکا تلفن شد...
«‌ما از طریق رادیو با حسنی مبارک معاون رئیس جمهوری مصر تماس گرفته‌ایم و‌آقای سادات پس فردا ساعت دو بعد از ظهر در اسوان منتظر شاه می باشد.» پس ملاحظه می‌کنید، آمریکاییها همه چیز را آماده ساخته بودند.»
نظر کاخ سفید متفاوت بود. گاری سیک دستیار زبیگنیو برژژینسکی در امور ایران نوشته است که تصمیم آخرین لحظه شاه به دیدار از مصر بکلی ترتیبات پیچیده‌ای را که برای ورودش به آمریکا داده شده بود در هم ریخت « و درباره نیات واقعی او شبهه‌هایی به وجود آورد.»
گزارشهایی به واشینگتن رسید که شاه امیدوار است با تکرار آنچه در 1953روی داده بود به سلطنت بازگردد.
سادات و شاه به اتفاق همسرانشان عازم هتل اوبروی شدند که در یک جزیره مصنوعی در وسط رود نیل بنا شده است. سادات دستور داده بود عکس های شاه را که از سفر سابقش باقی مانده بود در طول مسیر بیاویزند. وقتی شاه در اتومبیل قرار گرفت گریه سر داد. به سادات گفت افسرانش در فرودگاه گریسته و به وی التماس کرده بودند که کشور را ترک نکند. « احساس فرماندهی را دارم که از میدان جنگ گریخته است.»
به گفته خانم سادات، در آن هنگام شوهرش پیشنهاد کرد که نیروی هوائی و دریایی ایران در مصر پناه بدهد و اظهار داشت:« تا زمانی که اوضاع در ایران تثبیت نشده مصر حاضر است آنها را بپذیرد.» شاه پاسخ داد:«‌آمریکاییها اجازه این کار را نخواهند داد. آنها مرا مجبور به ترک کشورم کردند.» او در دنباله سخنانش برای سادات تعریف کرد که در فرودگاه سفیر آمریکا مرتب به ساعتش نگاه می‌کرد و گفت: « هر دقیقه‌ای که من در رفتن تاخیر کنم نه به نفع خودم خواهد بود و نه به نفع ایران.» (واقع امر این بود که ویلیام سالیوان سفیر آمریکا آن روز در فرودگاه حضور نداشت.) سادات از شنیدن این سخنان تکان خورد . بعدا به همسرش گفت که باور نمی کند شاه به هیچ قدرت خارجی اجازه داده باشد چنین نفوذی در کشوری داشته باشد.
شاه و همرهانش پنج روز در اسوان بسر بردند. ملاقات کنندگان زیادی نداشتند. یکی از اشخاصی که بوسیله تلفن تماس گرفت کنستانتین پادشاه سابق یونان، طرف توجه خاص فرح بود. او ملکه و شاه را در حالتی یافت که سخت تکان خورده بودند و در مورد اینکه چه باید بکنند بسیار پریشان خاطر و نامطمئن بودند.
شخصی دیگری که به تقاضای ملکه به اسوان آمد، یک فرانسوی با قیافه بسیار جوان و موهای مجعد کوتاه بود که در پس عینک اندکی گیج و مبهوت می‌نمود. او و یک پزشک ایرانی حتی‌المقدور بی‌سر و صدا از پاریس پرواز کرده بودند. مرد فرانسوی قبلا چندین بار چنین سفرهایی به تهران کرده بود و نیاز به رازداری کامل را درک می‌کرد.
نام او دکتر ژرژ فلاندرن بود و از پنج سال پیش سرطان شاه را معالجه می‌کرد. اما حتی خود شاه واقعا وسعت بیماری‌اش را نفهمیده بود.
وقتی این دو وارد اسوان شدند،‌در پیدا کردن هتل اوبروی دچار اشکال گردیدند. رودخانه تحت مراقبت بود و فقط اشخاص معدودی اجازه عبور از آن را داشتند. مرد فرانسوی از کافه‌ای در کنار نیل به هتل تلفن زد و ملکه را خواست با قدری شگفتی متوجه شد که بلافاصله ارتباط او را با ملکه برقرار کردند. به فرانسه گفت: «علیاحضرتا من هستم.»
ملکه صدای او را تشخیص داد و قایقی برایش فرستاد. دکتر فلاندرن تنها دو هفته پیش شاه را بدحال و عصبی در کارخ سلطنتی دیده بود. اما اکنون نسبتا آرام تر می‌نمود واز دیدن دکترش اظهار خوشوقتی کرد. فلاندرن شاه را معاینه کرد، نمونه خونش را گرفت و سپس آماده مراجعت شد. هیچ کس دیگری در میان اطرافیان شاه نمی‌دانست او کیست و برای چه منظوری آمده است.
ملاقات کننده دیگری نیز بود که او هم مانند دکتر فلاندن بی‌سر و صدا سفر کرد و مثل او برای شاه جنبه حیاتی داشت. این شخص محمد جعفر بهبهانیان هفتاد و هفت ساله بود و اکنون از ویلای مجلل خود در بازل پایتخت بانکی سویس می‌آمد چون از نیروهایی که قیام مردم ایران رها کرده بشدت می‌ترسید.
بهبهانیان با صورت گرد و سبیل خاکستری کوچک و لبخند ظریف خود بیشتر به پدربزرگ های مهربان سویسی- یا شاید دندان پزشکان بازنشسته - شباهت دارد. او قبلا رئیس املاک سلطنتی و مدیر کل حسابداری دربار بود و سرنخ های ثروت شخصی شاه را در دست داشت.
شاه از زمان نخستین تبعیدش در 1953 که خود را بی‌پول یافته بود، این ثروت را در داخل و خارج از کشور بر روی هم انباشته بود.
بهبهانیان مانند بسیاری از نزدیکترین و عزیزترین افراد به شاه، در اوائل 1378 از آشوب و انقلاب نگریخته بود. برعکس، در خلال بسیاری از ماههای آن سال، به گفته خودش به عنوان واسطه بین شاه و شریعتمداری، یکی از رهبران مذهبی عمل کرده بود. شریعتمداری به اندازه آیت الله خمینی تندرو نبود و تماس خود را در طول سال 1378 با شاه حفظ کرده بود. سرانجام بهبهانیان مقارن عید میلاد مسیح 1378 تهران را به مقصد خانه‌اش در بازل ترک نموده بود.
بهبهانیان می گوید:« در 16 ژانویه 1979 از رادیو شنیدم که شاه ایران را به مقصد مصر ترک گفته است. همان روز بعد از ظهر به اسوان تلفن کردم و گفتم: اعلیحضرتا، آیا مایلید من به آنجا بیایم؟ شاه گفت: فورا بیایید.»
در اسوان وقتی بهبهانیان به هتل رسید او را به آپارتمان اختصاصی شاه هدایت کردند. شاه به او گفت:
«می‌خواهم امور مالی خود را شخصا در دست بگیرم.» و به بهبهانیان دستور داد بی‌درنگ به کلیه بانک های خارجی که شاه در آنها حساب داشت نامه‌هایی بنویسد و اطلاع دهد که از آن تاریخ اعلیحضرت شخصا با آنها طرف معامله خواهد بود و او، یعنی جعفر بهبهانیان دیگر از جانب شاه اقدام نخواهد کرد.
بهبهانیان تنها یک مسئول امور مالی نبود. او درباره اشتباهاتی که در ایران صورت گرفته بود و چاره‌های ترمیم آنها عقاید محکمی داشت. او نیز مانند بسیاری از ایرانیان بخصوص نسل مسن‌تر معتقد بود که در پس بسیاری از تحولات ایران انگلیسی ها قرار دارند. او بر این باور بود که انگلیسی ها از اینکه شاه در سال های اخیر تنبلی آنها را بشدت مورد انتقاد قرار داده است خشمگین‌اند. (در حقیقت شاه در محکوم ساختن انحطاط و فساد غرب لحن خشنی بکار برده بود.)
بهبهانیان می‌گوید:« شاه ضمن یک مصاحبه مطبوعاتی به کارگران انگلیسی توهین کرد و گفت آنها به خوبی کارگران ایران نیستند.»
در نتیجه انگلیسی ها او را از سلطنت خلع کردند.او اکنون عقیده داشت اگر شاه پوزش بخواهد انگلیسی ها او را به سلطنت باز خواهند گرداند. بنابراین یک نقشه اجرائی در برابر شاه نهاد.
« به او گفتم بلند شویم و از همین جا به مکه برویم. شما در آنجا زیارت خواهید کرد و مردم خواهند فهمید که یک مسلمان واقعی هستید. ما از ملک خالد ( پادشاه عربستان سعودی)‌وامی خواهیم گرفت و سپس عازم انگلستان خواهیم شد و مسائل خود را با دولت بریتانیا حل خواهیم کرد. ما می توانیم از اینکه به کارگران انگلیسی توهین کرده‌ایم پوزش بخواهیم و آنگاه با پشتیبانی انگلیسی ها به تهران برگردیم.»
بهبهانیان صمیمانه و عمیقا معتقد بود که این ترفند کارها را روبراه خواهد کرد. شش سال بعد که او در خانه‌اش در بازل درباره این موضوع صحبت می‌کرد، هنوز به آن معتقد بود، آنهم اعتقاد کامل. می‌گفت هر کسی می‌داند که انگلیسی ها همیشه در ایران چقدر بانفوذ بوده‌اند. علاوه بر آن، منافع ملکه انگلستان چنین ایجاب می‌کند.« من یک بانکدارم نه سیاستمدار، اما متوجه صمیمیت ملکه انگلیس نسبت به شاه شده‌ام. من در کاخ باکینگهام با ملکه ناهار صرف کردم و سپس با وی در آسکوت ملاقات نمودم. او بی‌اندازه به شاه و خانواده‌اش علاقه‌مند بود.»( ملکه قرار بود با کشتی تفریحی‌اش موسوم به بریتانیا در ژانویه 1979 از یکی از بنادر ایران بازدید کند. در آخرین دقیقه، مسافرت به علت اغتشاشات ایران لغو شد و ملکه به دست خودش یک نامه محبت‌آمیز توام با همدردی و ابراز تاسف برای شاه فرستاد.)
شاه در بسیاری از بدگمانیهای بهبهانیان نسبت به انگلیسیها شریک بود. اما اکنون در اسوان با پیشنهاد بهبهانیان که او را زیر چتر حمایت انگلیسیها قرار می‌داد چندان موافق نبود. لذا با کسالت مشاور مالی‌اش را مرخص کرد.
به نظر می‌رسید فرح از این فکر خوشش نیامده است. پس از آنکه بهبهانیان اتاق شاه را ترک کرد، مدتی نزد امیر اصلان افشار و سرهنگ جهان‌بینی و سایرین توقف کرد. به گفته بهبهانیان ملکه از اتاق بیرون دوید و فریاد زد:« مگر از روی جنازه من بگذرید و چنین نقشه‌ای را اجرا کنید.» او سخت خشمگین بود و بهبهانیان احساس کرد که تحقیر شده است. او نیز مانند عده‌ای دیگر از همسالان خودش که اطراف شاه بودند، زیاد از ملکه خوشش نمی‌آمد.
در پیشنهاد بهبهانیان می‌توان عوامل متعدد مسیر شگفت‌انگیز و تقریبا سورئالیستی را که مقدر بود شاه در تمام عمرش دنبال کند، یافت. نیروهای متناقض دائما او را به سویی کشیدند. از یک سو سایه عظیم پدرش که به هیچ وجه نمی‌توانست با آن برابری کند. از سوی دیگر اعتقاد بجا در مورد دستکاریها و دخالتهای بیگانگان- که در عین حال به همین دستکاریها متکی بود. از سویی کشش به سوی غرب که از آموزش غربی خودش و تشویق جهان غرب ناشی می‌شد، و از سوی دیگر گرایش به نوگرایی و اصلاح کشور. نظیر این خواسته‌ها در مورد اصلاحات از سوی مردم نیز عنوان می‌شد،‌ولی در مورد شاه با نوعی محافظه‌کاری آمیخته بود. با گذشت زمان می‌توان گفت که عوامل مزبور دست به دست هم داده موجب ایجاد این فکر در شاه شده بود که همه بر ضد او توطئه می‌کنند ولی او رابطه معنوی با ملت ایران دارد. آمیختن کورش کبیر و شیطان بزرگ و شکافی که به دنبال تاسیس کشور اسرائیل در خاورمیانه بوجود آمده بود، تقریبا غیر ممکن بود، و این را رویدادهای بعد از بازگشت او به سلطنت در 1953 به یاری سازمان سیا و « ام آی 6» نشان داده بود.
در میان کشورهای خاورمیانه ایران تنها کشوری بود که از ابتدا سیاست همکاری پنهانی با اسرائیل را در پیش گرفته بود. در واقع روابط با اسرائیل، مناسبات ایران با کلیه همسایگانش را تحت الشعاع قرار می‌داد.
تساهل ایرانیان نسبت به یهودیان یک سنت دیرینه و افتخار آمیز است. در کتاب عزرا آمده است که وقتی کورش بابل را در 539 پیش از میلاد فتح کرد، یهودیانی را که در این شهر به اسارت گرفته بودند آزاد کرد و به آنان اجازه داد به اورشلیم بازگردند، یعنی به همانجایی که فاتحان بابلی آنها را آورده بودند.
پس از این واقعه جامعه یهودیان شروع به پخش شدن در ایران کرد و در نیمه قرن بیستم شاید در حدود یکصد هزار یهودی در ایران بسر می‌بردند. تا زمانی که رضاخان زمان امور را در دست گرفت آنان در محله‌های مخصوص خودشان زیست می کردند. ولی رضا شاه به عنوان بخشی از سیاست خود مبنی بر کاستن قدرت سنتی طبقات زمیندار، در 1927 دستور داد که یهودیان می‌توانند مالک زمین شوند و در خارج از محله‌های مخصوص خودشان زندگی کنند.
در 1948 که دولت اسرائیل تاسیس شد ایران به یهودیان عراقی که برخلاف یهودیان ایرانی مورد سرکوب قرار گرفته بودند اجازه داد از طریق ایران به اسرائیل قرار کنند. در این هنگام یکی از وظایف اصلی موساد،‌سرویس جاسوسی اسرائیل، این بود که مهاجرت یهودیان به اسرائیل را تسهیل کند. دولت ایران به ماموران موساد اجازه داد در تهران فعالیت کنند، یعنی به عبارت دیگر از بدو تاسیس دولت اسرائیل، ایران از اعراب حمایت لفظی می‌کرد و به اسرائیل کمک پنهانی می‌داد. این یک طرح بادوام بود.
در ژوئیه 1949 موافقتنامه‌های گوناگون ترک مخاصمه بین اسرائیل و دولتهای عربی رسما به جنگ 1948 خاتمه داد و موقعیت ارضی اسرائیل را تثبیت کرد. اکنون هدف اصلی سیاست خارجی اسرائیل شکستن دیوار انزوای سیاسی در منطقه بود. نخستین موفقیت در شناسایی کامل دیپلوماتیک آن کشور از جانب ترکیه در 1949 بدست آمد. دومین موفقیت شناسایی دو فاکتوی ایران در 1950 بود.
از اسناد بایگانی اسرائیل معلوم می‌شود که شناسایی دو فاکتوی اسرائیل تصمیم شخص شاه نبوده است (در این موقع شاه چندان قدرتی نداشت) اسرائیل شناسایی دو فاکتوی خود را با پرداخت رشوه قابل توجهی به محمد ساعت نخست‌وزیر وقت ایران بدست آورد.
مذاکرات را از جانب اسرائیل یک امریکایی که هنوز در پرونده‌ها فقط آدم شناخته می‌شود و با موساد همکاری داشته است رهبری می‌کرد. او ضمنا یک تاجرایرانی را می‌شناخت که با نخست وزیر دوست و شریک تجارتی بود. از طریق این شخص نخست وزیر مطالبه 400 هزار دلا رکرد تا موفقت هیئت وزیران را جلب و شاه را متقاعد سازد که شناسایی دو فاکتوی اسرائیل خدمت به منافع ملی ایران است. این تقاضا منجر به بحث پر شر و شوری در وزارت خارجه اسرائیل گردید. نه تنها فراهم کردن این مبلغ هنگفت برای دولت نوبنیاد بسیار دشوار بود، بلکه بسیاری از مقامات اسرائیلی با شدت وحدت استدلال می‌کردند که اسرائیل نباید حیات خود را با پرداخت رشوه و اشعه فساد آغاز کند. ولی آدم به ابتکار خودش قسط اولیه پول را که 12 هزار و 400 دلار بود به تاجر مزبور و نخست وزیر پرداخت.
نتایج این کار آنی بود. نخست وزیر درباره اینکه باید بین سیاست و مذهب تفکیک قائل شد با روحانیون به مذاکره پرداخت تغییراتی در اعضای کابینه‌اش داد تا رای موافق را تامین کند و با شاه به گفتگو پرداخت.
از قراری که به اسرائیلیها گزارش دادند شاه گفته بود: «اگر نخست‌وزیر و وزیر امور خارجه موافق شناسایی اسرائیل هستند، من حرفی ندارم.» بنابراین مبلغ 400 هزار دلار پرداخته شد. این تماسهای اولیه و روشه‌ها سی سال بعد منجر به همکاری سیاسی و نظامی و امنیتی بین ایران و اسرائیل گردید.
منافع مشترک دو دولت روشن بود. اولا ایران می‌توانست نفت اسرائیل را تامین کند و در مقابل اسرائیل قادر بود کالاهای ساخته شده از جمله جنگ افزار و نیز انواع کارشناس به ایران بفرستد. ثانیا موساد همراه با سازمان سیا نقش مهمی در تاسیس ساواک در سالهای نمیه دهه 50 ایفا کرد.
پس از سرنگونی مصدق در 1953 ایالات متحده امریکا دست به کار شد تا به عنوان قدرت فائقه خارجی در ایران جانشین انگلستان بشود هر چند بسیاری از ایرانیان سالخورده (نظیر جعفر بهبهانیان) تا چند دهه بعد بر این عقیده پابرجا بودند که هنوز انگلیسیها سرنخها را در دست دارند و امریکاییها فقط آلت دست آنان بشمار می‌روند.
شاه تشخیص داد که دوستان غربی او بیش از هر چیز خواهان یک ایران باثبات و دوست هستند. بتدریج که سالهای دهه 50 پیش می‌رفت یک سلسله کودتا و ضد کودتا و جنگ و انقلاب و بی‌نظیمی داخلی خاورمیانه را تبدیل به یکی از بی‌ثبات‌ترین و مناطق روی زمین کرد، منطقه‌ای که به گفته یک مورخمشهور «صدای فروریختن تخت و تاجها در آن پیچیده بود.» ابتدا ملک فاروق از سلطنت خلع شد. سپس مصر کوشید ملک حسین پادشاه اردن را سرنگون کند. در عراق، همسایه ایران، خاندان سلطنت هاشمی در کودتای 1958 قتل عام شد و یک دیکتاتوری طرفدار شوروی جانشین آن گردید.
شاه مشاهده کرد که از سوی دشمنان محاصره شده است. صرفنظر از رژیمهای تندروی جدید عرب، اتحاد شوروی همسایه ستیزه جو و تهدید کننده باقی مانده بود - چنانکه روسیه تزاری نیز تقریبا همیشه نسبت به ایران همین وضع را داشت. در چنین اوضاع و احوالی بود که شاه تصمیم گرفت همان کار پدرش را بکند. هرگونه مخالفان احتمالی خود را نابود سازد و تقویت نیروهای مسلح را پایه قدرتش قرار بدهد.
می‌توان تصور کرد که این کار شاه با نوای جنگ سرد آن دوران هم‌اهنگ بوده است. با این حال اسناد وزارت خارجه امریکا که طبق قانون آزادی اطلاعات منتشر شده است نشان می‌دهد که پرزیدنت آیزنهاور و وزیر خارجه‌اش جان فاستر دالس و بعدها پرزیدنت کندی و جانسون همگی درباره قابلیت شاه دچار شک و شبهه بوده‌اند.
همه آنان در مورد توانایی شاه در اداره موثر ایران تردید داشته و دائما می‌کوشیده‌اند اشتهای سیر‌ناپذیر او را برای دریافت جنگ‌افزار محدود سازند.
به عنوان مثال، وقتی شاه در مارس 1956 با دالس ملاقات کرد به دالس اظهار نمود که به عقیده او ایران «بحرانی‌ترین نقطه جهان امروزی است.» دالس پاسخ داد تعداد زیادی کشور در جهان وجود دارند که خودشان را در همین وضعیت می‌بینند. اگر قرار شود دولت آمریکا به خواسته‌های هر یک پاسخ مثبت بدهد، مجموع مبلغ کمک‌هایی که باید بپردازد سر به ارقم نجومی خواهد زد. شاه تقاضای سالی 75 میلیون دلا رکمک نظامی طی سه سال آینده کرد ولی دالس عقیده داشت این مبلغ زیاد است. شاه اظهار داشت که به عقیده او شاید ایالات متحده در کشورهای دیگراز قبیل ویتنام زیاد خرج می‌کند، هر چند اذعان داشت که این کشور از اهمیت فراوانی برخوردار است می‌گفت وضع ویتنام به این دلیل به این شکل درآمده که ما دیر دست بکار شده‌ایم او نمی‌خواست «شاهد باشد که ما همین اشتباه را در ایران تکرار کنیم که چند برابر برایمان گران‌تر تمام خواهد شد.»
شاه هر سال به درخواست کمک بیشتر ادامه می‌داد و دائما تهدید می‌کرد که اگر امریکا به او کمک نکند، به جرگه کشورهای بیطرف خواهد پیوست یا به روسها روی خواهد کرد.
دالس در ژانویه 1958 یکبار دیگر در تهران با او گفتگو کرد و بلافاصله اوقات تلخی خود را با ارسال تلگرامی بدین مضمون به آیزنهاور نشان داد: «شاه خودش را یک نابغه نظامی می‌پندارد و وزیران او در برابر وسوسه‌های نظامی شاه قادر نیستند از عهده مسائل اقتصادی آنی ایران برآیند.» دالس پیشنهاد کرد که «آیزنهاور شاه را با دورنمای تبادل نظر درباره مسائل نظامی مدرن خوشحال سازد.» چندی بعد آیزنهاور ضمن ملاقات با شاه در واشینگتن همین کار را کرد. او به شاه خاطرنشان ساخت که «نگهداری این همه نیرو برای یک جنگ محدود ممکن است از نظر اقتصادی مخالف با منظور باشد.»
به رغم سوابق آیزنهاور به عنوان فرمانده جنگ و رجل سیاسی، شاه هنوز ناراضی بود و در 1959 به این فکر افتاد که چنانچه آمریکا کمک بیشتری ندهد با شوروی عهده نامه عدم تجاوز امضا کند.
دالس گفت که به نظر او «رفتار شاه در بعضی موارد در مرز تاکتیکهای باجگیری قرا رداشت. ایزنهاور و دالس هر دو معتقد بودند که چون ارتش ایران هیچ‌گاه قادر نیست در برابر حمله شوروی مقاومت کند بنابراین شاه نباید یک ارتش نیرومند تاسیس کند، بلکه باید به تضمینهای آمریکا متکی باشد. زیرا هرگاه چنین تجاوزی صورت بگیرد، طبعا به جنگی دامنه‌دار منجر خواهد شد و در هر حال آمریکا را درگیر خواهد کرد.
در اواخر دهه 50 واشینگتن موافقت کرد که در کمک به توسعه نیروهای مسلح ایران تسریع کند ولی هنوز کمک نظامی آمریکا کمتر از انتظارات شاه بود. وی در خاطراتش شکایت کرد که امریکا در سالهای 50 دو برابر ایران به یوگسلاوی سه برابر به ترکیه و چهار برابر به تایوان کمک کرده است.
در مارس 1958 شاه و ثریا پس از هفت سال زناشویی از یکدیگر جدا شدند. علت جدایی نیز این بود که ثریا نتوانسته بود ولیعهدی به دنیا بیاورد. آندو از پزشکان متخصص درخواست راهنمایی کرده بودند در یک مورد ثریا یک پزشک متخصص بیماریهای زنان را که می‌گفت از جانب کیم روزولت اعزام شده است به حضور پذیرفت، ولی کوششهای آنها نتیجه‌ای نداشت. مسئله جانشینی فوریت پیدا کرده بود، زیرا در 1954 علیرضا تنها برادر تنی شاه در یک سانحه هوائی کشته شده بود. شایع بود مادرشان که هنوز نفوذ زیادی در درباره داشت بر این باور بوده که علیرضا قوی‌تر از شاه است و می‌بایست جانشین محمدرضا بشود. یکی از گزارشهای سازمان سیا ادعا می‌کرد که او نسبت به پسر ارشدش احساس تحقیر داشته و معتقد بوده که او لیاقت جانشینی پدرش را ندارد و مشغول دسیسه بوده که علیرضا را بر تخت بنشاند. پس از مرگ علیرا ملکه مادر اصرا رداشت که شاه باید یک پسر و ولیعهد داشته باشد.
شاه خبر طلاق را در رادیو اعلام کرد که از بسیاری جهات خاطره نطق ادوارد هشتم خطاب به ملت انگلیس را زنده می‌کرد که ضمن آن اعلام داشته بود قصد دارد با خانم سیمپسون ازدواج کند.
ادوارد گفته بود نمی‌تواند بدون وجود زنی که دوست دارد به سلطنت ادامه دهد شاه اظهار نمود ه ثریا را دوست دارد ولی مصالح مملکت ایجاب می‌کند که ولیعهدی داشته باشد و بنابراین عشق خود را فدا می‌سازد.
پس از طلاق ثریا با مقرری خوبی به اروپا اعزام شد و طبق گفته فراموش نشدنی خانم لسلی بلانک «شمع محافل و مجالس عیاشی بین‌المللی گردید.» گفته می‌شد شاه هنوز بشدت به او علاقمند است. شاه یکبار دیگر الواطیهایش را از سر گرفت. بعدها سیا در یکی از گزارشهایش درباهر شاه متذکر شد که سلیقه او جنبه جهانی دارد: او همه نژادها را دوست داشت. ثرا در خاطراتش نوشت: «نژاد اروپایی بیشتر موردعلاقه‌اش بود.» و به همین جهت در صدد برآمد بک یکی از همانها ازدواج کند. یک دختر اروپایی که گفته می‌شد بیش از همه مورد توجه شاه قرار گرفته شاهزاده خانم ماریا گابریلا دو ساووا بود، ولی پدرش او مبرتوی دوم پادشاه سابق ایتالیا اصرار داشت که ازدواج آندو طبق مراسم کاتولیکی در کلیسا انجام بگیرد. این کار برای شاه غیر ممکن بود. (خانواده گابریلا روابط نزدیک خود را با شاه حفظ کرد؛‌برادرش ویتوریو امانوئل نمایندگی شرکت هلی‌کوپتر سازی بل و چند شرکت دیگر را در ایام شکوفایی بازار نفت برعهده داشت در 1959 شاه برای سومین بار ازدواج کرد و این بار همسر او فرح دیبا دختر ایرانی بیست و یک ساله و دانشجوی معماری بود.
جان کندی در مورد شاه مرددتر از آیزنهاور بود. هنگامی که کندی در ژانویه 1961 رئیس جمهوری آمریکا شد، اوضاع ایران دلگرم کننده نبود. شاه نیروهای مسلح خود را تقویت کرده و دست‌اندرکار ایجاد پلیس مخفی در سراسر کشور بود. اما تقریبا هیچ کاری برای رفع نیازهای گوناگون و مبرم مردم انجام نداده بود.
او بیش از پیش مانند یک فرمانروای خودکامه رفتار می‌کرد. حکومت نظامی که از زمان مصدق به ارث مانده بود تنها در 1956 لغو شد. جبهه ملی که بیشتر مخالفان را در برمی‌گرفت، قادر نبود در داخل کشور فعالیت کند ولی در خارج مجددا تشکیل شد. حزب کمونیست توده نیز به تجدید تشکیلات در خارج از کشور بویژه در اروپای شرقی پرداخت. سالهای دهه 1960 با تظاهرات دانشجویان و معلمان بر ضد شاه اغاز شد. در شهر مذهبی قم اغتشاشاتی بروز کرد و در میان بسیاری از عشایر نارضایتی مشاهده شد. طبقه کشاورز هنوز عملا هیچ‌گونه حقی نداشت. پس از آنکه شاه علنا به روابط ایران با اسرائیل صحه گذاشت، ناصر مناسبات سیاسی خود را با ایران قطع کرد و به تبلیغات علیه شاه افزود. سوریه و عراق و سایر کشورهای عربی از جنبش آزادی بخش استان نفت خیز خوزستان پشتیبانی کردند و عراق به تهدید کویت پرداخت. اعراب شروع به نامیدن خلیج فارس به خلیج ربی و خوزستان به عربستان کردند و این نام قدیمی استان مزبور در زمان شاهان قاجار بود.
هنگامی که پرزیدنت کندی در 1961 با نیکیتا خروشچف در وین ملاقات کرد، رهبر شوروی به مسخره کردن شاه پرداخت او گفت شاه ادعا می‌کند که قدرتش از خدا ناشی شده است اما همه می‌دانند که پدرش تخت و تاح را ربوده است و پدرش خدا نبود بلکه یک گروهبان قزاق بود. خروشچف هشدار داد که ایران دستخوش تحولات سیاسی خواهد شد و مثل یک سیب گندیده در دامان شوروی خواهد افتاد. بدون تردید همه مسکو را سرزنش خواهند کرد و حال آنکه هیچ مسئولیتی در این خصوص ندارد.
کندی احساس خطر کرد. همینکه از وین برگشت دستور داد وزارت خارجه امریکا گزارشی درباره ایران برایش تهیه کند. این گزارش با ارزیابی خروشچف تطبیق می‌کرد و چنین نتیجه می‌گرفت که تحولات عمیق سیاسی و اجتماعی به هر نحوی از انحاء در این کشور اجتناب ناپذیر است و پیش‌بینی می‌کرد که چنین تحولاتی احتمالا جنبه انقلابی خواهد داشت. از آن هنگام به بعد سیاست کندی درباره ایران بدون هیچ شرم و حیائی مداخله جویانه شد. شاه از این امر متغیر شد و بعدها نوشت که در زمان ریاست جمهوری کندی توطئه‌هیا گسترده‌ای از جانب آمریکا علیه کشورش وجود داشت.
کندی شاه را تشویق کرد که اصلاحات را شروع کند و وقتی شاه علی امینی سفیر سابق ایران در واشینگتن را به نخست وزیری منصوب کرد خوشحال شد. امینی از یکی از بزرگترین خانواده‌های ملاک ایران بود و این امتیاز را داشت که هم در کابینه مصدق (که با او به هم زد) و هم در کابینه زاهدی خدمت کرده بود. اما در زمان زاهدی به عنوان وزیر دارایی و بخاطر مذاکره درباره قرارداد با شرکتهای نفتی بین المللی مشهود شده بود. بدین جهت شاه او را به سفارت واشینگتن تبعید کرده بود. امینی به این نتیجه رسید که شاه یا باید زمینهایش را تقسیم کند یا با انقلاب و شاید نیستنی روبرو شود.
این نظریه کندی را تحت‌تاثیر قرار داد.
هر چند شاه را به نخست وزیری منصوب کرد، ولی از دخالتهای امریکا بیزار بود و از افزایش نفوذ امینی نیز می‌ترسید و این فکر در او ایجاد شد که اصلاحاتی که نخست وزیرش پیشنهاد می‌کند دامنه بسیار وسیعی دارد. حکومت کندی خوشش نیامد. یکی از تلگرامهای وزارت خارجه به سفیر امریکا در تهران دستور می‌دهد که به شاه خاطرشان کند که اصلاحات ضروری است، زیرا بطور کلی همه متفقند در این که بدون انجام بعضی اصلاحات، همانطور که خروشچف پیش‌بینی کرده است احتمالا ایران مثل یک سیب گندیده در دامان شورویها خواهد افتاد.»
واشینگتن درباره اینکه با شاه چه معامله‌ای بکند مطمئن نبود. در 1961 گزارش گروه کار دفتر ریاست جمهوری مامور مطالعه درباره ایران ذکر می‌کرد که شاه شخصیت بسیار پیچیده‌ای است. گاهی باهوش و با اراده ولی بیشتر اوقات دمدمی مزاج و سردرگم و نامصمم. او همیشه دچار این نگرانی است که مبادا ایالات متحده به هر دلیلی او را رها کند و بخصوص درباره نظر دستگاه اجرائی جدید امریکا نسبت به خودش ناراحت است.»
شاه در آوریل 1962 به واشینگتن رفت. او به کندی اظهار داشت که بسیاری از افسرانش از اینکه کشورهای دیگر کمک نظامی بیشتری از آمریکا دریافت می‌کنند نارحت‌اند. کندی پاسخ داد که ایالات متحده احساس می‌کند که مسئله اساسی ایران داخلی است و در نتیجه اصلاحات جدید دارد رود به بهبود می‌رود. او به حماسه سرایی درباره فرانگلین روز ولت پرداخت و گفت: «هنوز در نقاطی از قبیل ویرجینیای غربی به او تقریبا مثل خدا می‌نگرد زیرا با اینکه شخصی ثورتمند بود به مردم عادی خدمت کرد.» شاه با این سخنان موافقت کرد و گفت هدف بزرگ او نیز همین است. اما تکرار کرد که بیشاز هر چیز نیاز به یک «ارتش وفادار خواهد توانست در برابر فشارهای کمونیستها مقاومت کند و کشور را مبدل به ویترینی بسازد که از طریق آن سایر ملتها مشاهده کنند همکاری با غرب امکان‌پذیر است و از این راه می‌توان پشتیبانی بیشتر و موثرتری از آنچه کشورهایی نظیر مصر دریافت می‌کنند، اخذ کرد.» (مصر در دوران ناصر بتوسط اتحاد شوروی مسلح و حمایت می‌شد.)
کندی از این نظریه ویترین احساس خطر کرد چون آن را مطابق با واقعیات نمی‌دانست. سپس شاه گفت: «من ذاتا دیکتاتور نیستم ولی اگر ایران می‌خواهد موفق شود باید تا مدتی حکومتش محکم عمل کند؛ و افزود که یقین دارد «ایالات متحد اصرار نخواهد ورزید که ایران هر کاری را مطابق قانون انجام دهد.»
در آن هنگام این طرز فکر در واشینگتن خریدار نداشت. وزارت دادگستری آمریکا که رابرت کندی در راس آن قرار داشت با تقاضای ایران مبنی بر استرداد دانشجویان ایرانی به اتهام «کمونیستی» مقاومت می‌کرد. جان کندی پاسخ داد: «همیشه در کشورهای مختلف عواملی وجود دارد که باید به حساب آورد. ما از اینکه شاه ستون نگهدارنده ایران است اطلاع داریم.» ولی در عین حال کندی از امینی اصلاح‌گر ستایش کرد.
شاه به ایران بازگشت و سه ماه بعد امینی را از نخست وزیری برکنار کرد. پس از تجربه‌ای که با مصدق داشت حاضر نبود اجازه دهد یک ایرانی دیگر در داخل ایران یا در واشینگتن طرفدارانی پیدا کند. افزون بر آن شاه معتقد بود که اصلاحات امینی من حیث‌المجموع بیش از اندازه تند و افراطی است.
بدین‌سان امینی همانند بسیاری از سیاستمداران برجسته، از اوائل دهه 60 از هرگونه سمت با مسئولیتی در ایران برکنار شد. شاه فکر اصلاحات را متعلق به خودش می‌دانست و آنچه را به «انقلاب سفید» مشهور شد آغاز کرد، چون به این معنی بود که بدون خونریزی است. در واقع برنامه اصلاحات شاه بمراتب کمتر از آنچه امینی در نظر داشت «انقلابی» بود.
انقلاب سفید شامل شش زمینه عمده و اساسی بود: ملی کردن جنگلهاف فروش بعضی از کارخانه‌های دولتی بمنظور تامین پول برای توسعه کشاورزی، مشارکت کارگران در سود سهام کارخانه‌ها، تجدید نظر در قوانین انتخابات (از جمله اعطای حق رای به زنان)، تاسیس سپاه دانش به منظور با سواد کردن روستائیان، و بالاتر از هر چیز اصلاحات ارضی را پیش‌بینی می‌کرد.
شاه قبلا بخشی از زمین‌هایی را که پدرش از 1925 به بعد بزور از مردم گرفته بود به کشاورزان فروخته بود. ولی در اوائل دهه 60 کشاورزی ایران هنوز زیر سلطه املاک وسیعی قرار داشت که متعلق به مالکان ثروتمند و روحانیون مسلمان بود. هر دوی انها در برابر شاه مقاومت کردند و روحانیون در اواخر 1962 اغتشاشاتی در شهر مذهبی قم و آشوبهای جدیدتری در ژوئن 1963 در تهران را تشویق نمودند. این اغتشاشات با قوه قهریه سرکوب شد.
تا چند سال بعد انقلاب سفید به موفقیتهایی نایل گردید. پاره‌ای از املاک بین روستاییان فاقد زمین تقسیم شد، تعداد با سوادان افزایش یافت، صنعتی شدن توسعه پیدا کرد، زنان حققوی بیش از گذشته یافتند، مراقبتهای بهداشتی در بسیاری از نقاط کشور پیشرفت نمود.
دست‌آوردها قابل ملاحظه بود. اقتصاد رشد کرد. اما از آنجایی که هر گروه مخالف و انتقاد کننده‌ای سرکوب شده بود، قضاوت صحیح درباره اینکه اقدامات مزبور تا چه اندازه برای رژیم شاه در خارج از طبقه متوسط جدید و رو به رشد که بیش از همه از آن منتفع می‌شد محبوبیت کسب کرده بود دشوار بود.
در نتیجه این اصلاحات شاه در نیمه دوم دهه 60 تصویر بسیار خوبی در جهان غرب بدست آورد. او بعنوان یک دیکتاتور روشنفکر که در برابر مرتجعین جزم‌گرا سیاست لیبرالی را دنبال می‌کندف تلقی می‌شد. روزنامه نیویورک تایمز نوشت: «شاه در انقلاب سفید خودش را در برابر محافظه‌کاران و سنت گرایان با کارگران و کشاورزان در یک صف قرار داده است.» طراحان سیاست در واشینگتن و لندن گاهگاهی در محافل خصوصی درباره مقاصد شاه و قابل دوام بودن سیاستهای اقتصادی او، فساد رو به افزایش دربار و اشتهای سیری ناپذیر او در دریافت اسلحه، و حتی شخصیت او اظهار شک و تردید می‌کردند.
ولی چنین شک و تردیدهایی بندرت روی کاغذ می‌آمد. مهمتر از هر چیز این واقعیت بود که شاه در یک منطقه بسیار یاتی و پرآشوب جهان، متحد مهم غرب (و اسرائیل) بشمار می‌رفت. بخصوص پس از پیروزی خطیر اسرائیل بر همسایگان عرب خود در جنگ شش روزه 1967
برای سیاست مصر و ناصر شکستی خفت‌بار‌تر از این ممکن نبود. به دنبال این واقعه شاه به آبا ابان وزیر خارجه اسرائیل گفت که از شنیدن خبر شکست و تحقیر ناصر از فرط خوشحالی به هوا جسته و به میمنت فتح اسرائیل سکه‌های طلا بین دوستانش تقسیم کرده است. سه سال بعد که ناصر درگذشت، انور سادات به همسرش جهان گفت: «او در سپتامبر 1970 نمرد بلکه در صبح 5 ژوئن 1967 از دنیا رفت.
اکنون در ژانویه 1979 که شاه برای دومین بار از تهران می‌گریخت، قصد داشت پس از گذراندن چند روزی در مصر به امریکا پرواز کند. در این سفر شاه و سادات به اتفاق یکدیگر در مسجد نصر نماز خواندند و سپس با قایق در جزایر نیل به گردش پرداختند. عکسی از شاه در معبد ویرانه فیله او را با کلت بلیزر و کراوات نشان می‌دهد که عینک تیره به چشم زده و بسیار لاغر بنظر می‌رسد و یک راهنما دارد با شور و حرارات همه چیز را برایش توضیح می‌دهد.
درست چند ساعت قبل از وقتی که قرار بود شاه به امریکا پرواز کند قاصدی از یک شاه دیگر وارد اسوان شد. او سفیر مراکش در مصر بود که از قاطره پرواز کرده بود تا دعوتی از جانب اعلیحضرت ملک حسن دوم متحد دیرینه شاه به او تسلیم نماید. حسن نیز مانند سادات مقادیر هنگفتی پول از شاه دریافت کرده بود. خانم سادات می‌گوید پادشاه مغرب نیز احساس کرد که او نیز باید حرکت بزرگوارانه‌ای نسبت به برادرش شاه سرنگون شده بنماید. آیا اعلیحضرت همایون شاهنشاهی التفات می‌فرمایند که سر راهشان به ایالات متحد امریکا توقفی در مراکش بنمایند؟ پاسخ مثبت بود.
در واشینگتن پرزیدنت کارتر از اینکه ورود شاه به امریکا باز هم به تاخیر می‌افتاد غرق در شادمانی بود. او حساب می‌کرد که برای شاپور بختیار نخست وزیر جدید ایران بهتر است که شاه در یک کشور مسلمان باقی بماند و گمان می‌کرد احتمال دارد نفوذ ملک حسن «آیت‌الله خمینی را تحت کنترل در آورد.»
دیری نگذشت که جیمی کارتر و بسیاری از جهانیان دریافتند که هیچ چیز نمی‌تواند «آیت‌الله را تحت کنترل در آورد.» کارتردر دفتر خاطراتش در 20 ژانویه جمله‌ای را افزود که برای شخصی که اخیرا شاه را ستایش کرده بود عجیب است: «عقیده دارم که اگر بوی گند شاه در کشور ما به مشام برسد، نه برای ما خوب است و نه برای خود او» دشمنان شاه این حرکت را به شیوه‌ای دیگر تعبیر کردند. این واقعیت که او به جای اینکه طبق اعلام قبلی مستقیما به امریکا برود، در منطقه درنگ کرده بود - ابتدا در مصر و اکنون در مراکش - طبعا بدگمانیهایی را برانگیخت مبنی بر این که امیدوار به نوعی تکرار وقایع 1953 می‌باشد. هیچ کس بدرستی نمی‌دانست.
در 22 ژانویه یعنی شش روز پس از آنکه تهران را ترک کردندف شاه و ملکه فرح و همراهان از جمله جعفر بهبهانیان به سبکی که سادات میل داشت برایشان ترتیب بدهد، به مراکش عزیمت نمودند. سربازان در مسیر شان قالی قرمز گستردند. هنوز مشغول صاف کردن آن بودند که موکب رسمی وارد فرودگاه شد. گارد احترام مرکب از بیش از صد سرباز به حالت خبردار ایستاده بود تا شاه از آن بازدید کند. همانند هنگام ورود توپها به عنوان ادای احترام شلیک کردند. همه حضار با هیجان به خداحافظی پرداختند. سادات از شاه خواهش کرد که هر وقت بخواهد به مصر بازگردد. شاه و ملکه سوار هواپیما شدند و درها بسته شد. شاه به قسمت جلو رفت تا در کابین خلبان در کنار سرهنگ معزی بنشیند.
در حالی که سادات و در حدود سی تن از مقامات مصری به عنوان خداحافظی دست تکان می‌دادند، مراسم تشریفاتی قدری بر هم خورد. زیرا شاه هواپیمای 707 را کمی زودتر براه انداخت و بخار قوی موتورها به سر و روی میزبانانش خورد. سادات و همسرش خم شدند و سرهایشان را در دست گرفتند. در همین حالی قالی قرمز و تیرهایی که طنابهای سرخ و ‌آبی جایگاه را نگه می‌داشتند در اطرافشان به هوا رفت.

دسته ها : انقلاب اسلامی
پنج شنبه 1387/11/24 20:17
X