عباس قره‌باغی در سال 1297 خ. در تبریز در کوچه قره‌باغی‌ها متولد شد. وی بعد از گذراندن پنجم متوسطه، در همین شهر در مهرماه 1313 به مدرسه نظام رفت و دو سال بعد یعنی در مهر 1315 در تهران در دانشکده افسری پذیرفته ‌شد. گفته می‌شود وی به دلیل داشتن خط خوبش در همان سال به عنوان منشی مخصوص محمدرضا انتخاب گردید. قره‌باغی در دانشکده همچنین هم‌دوره علی قوام، حسین فردوست، فتح‌الله مین‌باشیان و فریدون جم بود. وی خدمت افسری را از مهرماه 1317 با درجه ستوان دومی در هنگ پیاده پهلوی (لشکر یکم) آغاز کرد و در سال 1321 جزو چند افسری بود که برای تشکیل گارد سلطنتی انتخاب شد. قره‌باغی ضمن کار در گارد، همزمان در دانشکده حقوق دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت و در سال 1323 دوره‌اش را به پایان رساند و پس از طی دوره عالی پیاده در فرانسه با ادامه تحصیل در دوره حقوق دانشگاه پاریس، سال 1333 موفق به اخذ درجه دکترا شد. وی پس از مراجعت به ایران ضمن کار در رکن سوم ستاد ارتش در دانشکده فرماندهی و ستاد به تدریس پرداخت. قره‌باغی مجدداً در سال 1340 به فرانسه رفت و دوره ستاد مشترک را گذراند. از جمله مسئولیت‌های وی فرماندهی لشکر پنج پیاده گرگان، فرماندهی لشکر یک گارد، ریاست ستاد نیروی زمینی، جانشینی فرمانده نیروی زمینی، فرماندهی سپاه یکم غرب کرمانشاه، فرماندهی ژاندارمری کل کشور، وزیر کشور در دولت دوم شریف امامی و کابینه ارتشبد ازهاری، سرپرستی وزارت امور اقتصادی در همین دولت و آخرین سمت وی ریاست ستاد بزرگ ارتشتاران بود که با پیروزی انقلاب اسلامی بعد از چهارده ماه اختفا در تهران به اروپا گریخت و سرانجام در مهر ماه 1379 از دنیا رفت.
آن چه خواهید خواند مصاحبه‌ای است با ارتشبد عباس قره‌باغی -آخرین رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران در زمان پهلوی دوم-که به رخدادهای سال‌های 1356 و 1357 که خود شاهد آن ها بوده است می پردازد. این مصاحبه توسط "یکی از شخصیت های ضد انقلاب " انجام شده و در سال 1377 در آمریکا منتشر گردید.فارس منتخبی از این گفتگو را منتشر کرده و در نهایت به نقد و بررسی آن خواهد پرداخت:

*سوال: گفت‌وگو را با یک سئوال خیلی کلی شروع کنیم: در مورد وقایعی که به بحران سال 57، بهمن سال 1357 و سقوط رژیم سلطنتی در ایران منتهی شد، دو نظریه متفاوت وجود دارد... یک نظریه این است که آنچه در ایران رخ داد یک "توطئه " بود. یک سناریوی از پیش نوشته شده بود و ایرانیان در مجموع، از شاه مملکت گرفته تا مردمی که به کوچه و خیابان آمدند و علیه شاه تظاهر کردند... همه یا بازیگر این توطئه جهانی بودند و یا بازیچه آن. یک نظریه دیگر این است که خیر، این یک حادثه طبیعی بود مثل بسیاری دیگر از حوادث تاریخ، مثل انقلاب‌های دیگری که در جاهای دیگر دنیا رخ داده است و یک مقدماتی داشت و در یک شرایطی وقوع یافت...

*قره‌باغی:من به هیچکدام از این‌ها به تنهائی عقیده ندارم. من فکر می‌کنم جریاناتی که بعد از شهریور 20 در ایران رخ داد، و بخصوص جریانات بعد از 28 مرداد نارضایی‌هایی در جامعه فراهم آورد و طبقاتی بتدریج ناراضی شدند... من می‌دیدم که صمیمانه برای رفع نابرابری‌ها و نارضایی‌ها تلاش می‌شود و انصافاً هم کارهای اساسی و برنامه‌های مفیدی بود ولی تدریجاً اوضاع دیگری پیش آمد و همین برنامه‌ها با مخالفت طبقات و گروه‌های دیگری روبرو شد که آن را وسیله تحریکات سیاسی قرار دادند. متأسفانه باید اعتراف کنیم که دست‌هایی هم در کار بود که مانع به تحقق پیوستن این هدف‌ها می‌شد... بطور خلاصه زمینه نارضایی‌ها وجود داشت و چون حقوق اکثریت و اقلیت آن‌طور که در دموکراسی‌ها مرسوم است رعایت نمی‌شد و مخالفین و معترضین از حق مشارکت در تصمیم‌گیری‌ها محروم بودند و در اداره امور مملکت سهمی نداشتند، در موقعی که اوضاع و احوال دگرگون شد، خارجی‌ها از این عوال [عوامل] استفاده کردند و مخالفین را یاری دادند.

*سوال: تیمسار به عنوان وزیر کشور در دو کابینه شرکت داشتید، قبل از آن هم فرمانده ژاندارمری بودید و بنابراین یکی از اعضای شورای امنیت ملی بودید... البته همه می‌دانیم که نارضایی‌هایی وجود داشت و بر پایه همان نارضایی‌ها بود که تلاطم‌ها پیش آمد و تظاهرات به وقوع پیوست و بالاخره آن شورش یا انقلاب پیش آمد و آن مسایل را به دنبال آورد... به اعتقاد عموم نقطه انفجار در رویدادهای 56 و 57 محسوب می‌شود، یعنی انتشار مقاله معروف "احمد رشیدی مطلق " در روزنامه اطلاعات. همان‌طور که اشاره کردید نارضایی‌ها وجود داشت. نابرابری‌ها وجود داشت. مخالفت‌های آشکار و پنهان وجود داشت. حتی در پانزدهم خرداد 1342 آن طغیان پیش آمد که البته دولت به سرعت دست به کار شد و آن را درهم کوبید ولی خود آن هم به صورت آتش زیر خاکستر باقی ماند و ادامه پیدا کرد و فعالیت‌های سیاسی مخالفین از آن به بعد با تبلیغات مذهبی درهم آمیخت بخصوص در خارج از کشور، از طریق کنفدراسیون، از طریق انجمن‌های اسلامی که اینجا و آنجا تشکیل می‌شد... اینها همه وجود داشت و مثل بشکه باروت منتظر یک جرقه بود. آن جرقه در کابینه آقای دکتر آموزگار، دقیقاً در 17 دی‌ماه 1356، با انتشار مقاله‌ای به امضای احمد رشیدی مطلق- که البته یک نام واقعی نبود- به مخزن باروت اصابت کرد.

*قره‌باغی: همین‌طور است. [ستاد مشترک ایران] مثل رئیس ستاد مشترک آمریکا و فرانسه نبود. مفهومش این است که فرماندهان نیروهای مسلح و همچنین فرماندهان نیروهای انتظامی خودشان مستقلاً با اعلیحضرت ارتباط داشتند و مستقیماً دستور می‌گرفتند... بهمین جهت بود که اعلیحضرت در موقع مسافرت به خارج از کشور اختیاراتشان را به رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران می‌دادند... ولی بطوریکه در کتاب "حقایق... " نوشته‌ام در بحران سال 1357 در موقع خروج از کشور این اختیارات را به رئیس ستاد بزرگ ندادند! نکته دوم راجع به شورای امنیت ملی است. شورای امنیت ملی هم متأسفانه تا وقایع سال 57 و نخست‌وزیری آقای شریف‌امامی مفهوم واقعی نداشت و برای تصمیم‌گیری و سیاست‌‌گذاری در امور مربوط به امنیت ملی تشکیل نمی‌شد....در دوره حکومت دکتر بختیار بیشتر روی اصرار من و به همین سبب که در همه جای دنیا مرسوم هست و باید مسایل امنیتی در شورای امنیت ملی بررسی و تصمیم‌گیری شود، این شورا جلسات بیشتری داشت. حتی من پیشنهاد کردم که وزیر جنگ که قبلاً در شورا نبود به عضویت شورا درآید و همچنین چون برخلاف روش جاری اعلیحضرت به رئیس ستاد بزرگ اختیارات را نداده بودند، تقاضا کردم فرماندهان نیروهای سه‌گانه و فرماندهان نیروهای انتظامی در شورا حضور داشته باشند... یک روزی اعلیحضرت به من فرمودند که این مطلب را ما به سایر فرماندهان گفته‌ایم و به شما هم می‌گوییم... که روش و سیاستی که تا امروز ما داشته‌ایم بهترین روش بوده است برای اداره مملکت ولی اکنون تصمیم گرفته‌ایم که فضای باز سیاسی در مملکت برقرار شود. شما می‌دانید که من در ابتدای سلطنت مواجه با چه مشکلاتی بودم. قصد من این است که وقتی ولیعهد برسر کار خواهد آمد با آن‌گونه مشکلات مواجه نباشد. به این منظور ما می‌خواهیم در ایران فضای باز سیاسی باشد و به مردم آزادی داده شود و مردم در مقدرات مملکت بیشتر دخالت داشته باشند... چندی بعد از آن کلیه امرای مرکز به اجتماعی در دانشکده پدافند ملی دعوت شدند و در آنجا همین بیانات اعلیحضرت ابتدا به وسیله آقای هویدا وزیر دربار و سپس ارتشبد ازهاری رئیس ستاد بزرگ بطور تفصیل بیان شد و گفتند چون تصمیم گرفته شده است آزادی به مردم داده شود این آزادی‌ها البته به سادگی نخواهد گذشت و مواجه با اشکالاتی خواهد بود. اما کلیه اینها پیش‌بینی شده است و نباید در شما ایجاد نگرانی بکند.

*سوال: ...ظاهراً بر اساس همان سیاست‌های پیش‌بینی شده، مسئولان امر در صدد برآمدند با این موج مخالفت‌ها به وسیله حزب رستاخیز و تظاهرات رستاخیزی مقابله کنند. در نتیجه، حزب رستاخیز در قم تظاهراتی ترتیب داد و متعاقباً در شهرهای دیگر تظاهرات مشابهی انجام گرفت ولی این بار هم کار به درگیری خونین تبریز در چهلم شهدای قم انجامید و باز هم یک انفجار تازه رخ داد. یعنی از قراری که شنیدیم سربازها و مأموران انتظامی حاضر به تیراندازی نشدند و از مقابله جدی با تظاهرکنندگان خودداری کردند. گویا روحانیون جلو جمعیت قرار گرفته بودند و قرآن بر سر دست بلند کرده بودند و به سربازان و مأمورین انتظامی اینطور تفهیم کرده بودند که شاه و دولت آنها را به جنگ اسلام و قرآن فرستاده‌اند.

*قره‌باغی: این قبیل مسائل لازم بود در شورای امنیت ملی مطرح شود و مورد بحث و مطالعه قرار گیرد و علل و عوامل آن به درستی شناخته شود ولی متأسفانه شورای امنیت ملی تشکیل نمی‌شد...استاندار [سپهبد اسکندر آزموده] شب را تا دیروقت در جایی مهمان بوده است و صبح از خواب بیدار نشده بود تا وقتی که ایشان را بیدار می‌کنند و گزارش می‌دهند شهر مغشوش است. گویا مردم می‌خواسته‌اند به مناسبت چهلم شهدا بروند به مساجد. ایشان دستور می‌دهد با یک لحن ناجور و کلمات مستهجنی- عین عبارت را شاید شما هم شنیده باشید و نمی‌خواهم اینجا تکرار بکنم- که در مساجد را ببندند. مردم جلو در مسجد جمع می‌شوند و چون بیم اغتشاش می‌رفته است استاندار به فرمانده لشکر متوسل می‌شود و فرمانده لشکر دستور می‌دهد که سربازها مداخله کنند. در کمیسیون چنین مطلبی مذاکره نشد که سربازها استنکاف کرده باشند ولی گفته شد مقصر فرمانده لشکر بوده که افراد نظامی را مداخله داده است. وقتی این توضیحات داده شد من اظهار کردم که در این جلسه باید استاندار هم حاضر باشد... ولی به علت وابستگی خانوادگی که استاندار با نخست‌وزیر وقت داشت نسبت به ایشان هیچ اقدامی به عمل نیامد تا چند روز بعد که او را تعویض کردند و ارتشبد شفقت به جایش رفت. در صورتیکه ریشه اصلی وقایع ناگوار روز 29 بهمن 1356 تبریز که منجر به خونریزی بیهوده گردید، علاوه بر دستور نادرست و نسنجیده آنروز استاندار در مورد بستن درهای مساجد به روی مردم، نارضائیهای شدید اهالی تبریز از بدرفتاریهای او بود.(صص11-10)

*سوال: ...انقلاب مشروطه ابتدا با برخوردی بین حکومت و تجار قند جرقه زد ولی وقتی روحانیون وارد میدان شدند و مبارزه را به مسجدها انتقال دادند و توده‌های مذهبی را به میدان مبارزه کشاندند قضایا صورت دیگری پیدا کرد و قدرت مقابله از حکومت سلب شد. در انقلاب روسیه بعد از آنکه مدت‌ها درگیری بین قوای مسلح و تظاهرکنندگان ادامه داشت سربازان از این که هر روز به هموطنان بدون سلاح خود حمله ببرند و آنها را بکشند یا مضروب و مجروح کنند خسته شدند و سرانجام روزی فرارسید که آنها به جای اینکه از فرماندهان خود دستور بگیرند از دستور لنین پیروی کردند که گفته بود تفنگ‌ها را صد و هشتاد درجه بچرخانید! آقای دکتر آموزگار جواب داد مطمئن باش در ایران چنان حادثه‌ای رخ نخواهد داد برای این که ما فرمانده قوی داریم، ارتش قوی داریم و سازمان امنیت قوی داریم. غرضم این است که نخست‌وزیر هم مانند وزیر دربار نگرانی از بابت گسترش ناآرامی‌ها و وقوع انقلاب، به صورتی که بعداً پیش آمد، نداشت و مطمئن بود که سیاست اعلام شده یعنی فضای باز سیاسی و حرکت به طرف دموکراسی بر این موج سخت ولی زودگذر غلبه خواهد کرد... شاه شخصاً نمی‌خواست عملی انجام شود که او را به عنوان دیکتاتور سرکوبگر هدف حملات تازة مخالفین در داخل و خارج قرار دهد. کسی هم که او را به چنین اقدامی ترغیب کند در کنارش نبود. از طرف دیگر در آمریکا متعاقب انتخاب کارتر گروهی به حکومت رسیده بودند که از شعار حقوق بشر جانبداری می‌کردند و فضای سیاسی جهان، سرکوب و خشونت را ایجاب نمی‌کرد...

*قره‌باغی: دو نکته را لازم به یادآوری می‌دانم: یکی مقایسة 15 خرداد با وقایع سال 56 و57. این دو تا را نمی‌توان با هم مقایسه کرد. من در سال 1342 فرمانده دانشکده نظامی بودم و از جریانات تا حدودی اطلاع داشتم. واقعة 15 خرداد مسبوق به تدارکات و زمینه‌های آنچنانی نبود. حادثه محدود کوچکی بود. حالت یک انفجار محلی و موضعی داشت... این حرکت را می‌شد با سرعت و قاطعیت از بین برد و بر آن مسلط شد. البته قاطعیت را منکر نیستم. اگر قاطعیت در کار نبود همان هم می‌توانست دامنه پیدا کند ولی اوضاع مملکت در خرداد 42 به هیچ وجه با اوضاع سال‌های 56 و 57 قابل مقایسه نبود...اما راجع به آن مقاله و سیاستی که در نظر گرفته شده بود، اگر واقعاً چنین مشورت‌هایی در وزارت دربار یا هر جای دیگری صورت گرفته باشد و چنین نظری در بین بوده باشد، متأسفانه باید گفت یک مسئله مهم در محاسبات از نظر دور مانده و آن تأثیر و نفوذ مذهب در توده مردم ایران بوده است. این اشتباه بزرگی بود. اگر توده‌های مردم به دنبال خمینی رفتند از نظر شخص خمینی نبود، از نظر مذهب بود. اگر برخلاف انتظار، طبقاتی که کارهایی به نفع آنها شده بود، دهقانانی که صاحب زمین شده بودند یا کارگرانی که سهیم در سود کارخانه‌ها شده بودند از جایشان تکان نخوردند علتش همین مسئله مذهب بود. آنجا هم اگر سرباز رفته و کاری نکرده است (که البته من این مورد را نمی‌دانم ولی بعدها مواردی پیش آمد و جانشین رئیس ستاد بزرگ هم در شورای امنیت ملی مطرح کرد) همه‌اش زائیده این بود که مسئله مذهب در میان آمد و اشخاصی که این قضایا را بررسی کرده بودند ظاهراً به عمق نفوذ مذهب در جامعه و در بین ملت پی نبرده بودند.

*سوال: ...به دلیل رقابت‌هایی که در حوزه‌ها وجود دارد خیلی بعید به نظر می‌رسید که یکی از این آقایان بتواند دیگران را عقب بزند و ریاست و زعامت یا به اصطلاح "اعلمیت " خود را تثبیت کند. اگر آقای خمینی توانست چنین وضعی برای خود فراهم کند آن را مدیون سیاستی بود که بعد از پانزدهم خرداد دنبال شد و سخنرانی‌هایی که در آن آخوندها عموماً هدف حمله قرار گرفتند و این مراجع به هم نزدیک شدندن و کار به جایی رسید که آقای خمینی را به زعامت و ریاست پذیرفتند. روحانیونی که از لحاظ حوزوی همردیف آقای خمینی محسوب می‌شدند، بدون این که قلباً مایل به این کار باشند، ایشان را به عنوان رئیس حوزه و در واقع رئیس مذهب شناختند و مبارزه سیاسی آقای خمینی هم جنبة مذهبی پیدا کرد.

*قره‌باغی:وقتی فرمانده ژاندارمری بودم، در اوایل سال 57، در نوشهر به حضور اعلیحضرت شرفیاب شدم. معمولاً پس از آن که گزارشات به عرض می‌رسید صحبت‌هایی می‌شد و سئوالاتی می‌فرمودند. در آن شرفیابی فرمودند که گفته می‌شود سیصد هزار آخوند در مملکت هست، نظر شما چیست؟ عرض کردم جان نثار آمار ندارم ولی آنقدر می‌دانم که در هر ده کوره‌ای هم یک آخوند هست و این اشتغال در عین حال که وسیله ارتزاق و زندگی آخوندهاست، اصولاً مردم هم به آنها احتیاجاتی دارند مثل عقد و عروسی یا در موقع فوت که باید نماز میت خوانده شود و مراسم مذهبی انجام گیرد. ضمناً در ایام عزاداری هم این‌ها منبر می‌روند و روضه می‌خوانند. استحضار دارید که در ماه محرم و ماه رمضان از قم و مشهد به شهرستان‌های مختلف آخوندهایی فرستاده می‌شوند و این ارتباطات همیشه وجود دارد. فرمودند بله، عجیب است. عجیب است! یعنی این ارقامی که به دستشان رسیده بود برایشان خیلی تعجب‌آور بود. تجسم نمی‌کردند که در هر گوشة مملکت آخوندی هست و این شبکة ارتباطی با این تعداد آخوند چه تأثیری می‌تواند بکند.

*سوال: ... اعلیحضرت اصولاً قصد تغییر هویدا را نداشت و مایل بود هویدا در نخست‌وزیری بماند ... در هر صورت، بعد از شکست جمهوریخواهان و روی کار آمدن جیمی کارتر و تأثیری که این واقعه در صحنة بین‌المللی، بویژه در جو روابط ایران و آمریکا بر جای گذاشته بود آقای هویدا از نخست‌وزیری به وزارت دربار رفت.

*قره‌باغی: خیر، در این مورد نمی‌توانم اظهار نظری بکنم. برای این که می‌دانید ما بطور کلی در سیاست دخالتی نمی‌کردیم و مطلب سیاسی را یا در روزنامه‌ها می‌خواندیم یا از افواه می‌شنیدیم. در آن موقع اصل بر این بود که خود اعلیحضرت هر طور صلاح می‌دانند تصمیم می‌گیرد و اشخاص را برای کارهای مختلف انتخاب می‌کنند. البته تعجب‌آور بود که چطور بعد از سیزده سال ناگهان آقای هویدا کنار گذاشته شد... در اولین مسافرت سایروس ونس وزیر خارجه آمریکا، زمانی که او برای شرکت در اجلاسیه وزرای امور خارجه سنتو به ایران آمده بود، وزیر امور خارجه دعوت کرده بود برای سخنرانی که من هم شرکت داشتم. چون تا آن تاریخ هنوز ترتیب مسافرت اعلیحضرت به آمریکا بعد از انتخاب آقای کارتر روشن نشده بود نگرانی فوق‌العاده‌ای در بین مقامات راجع به روابط ایران و آمریکا احساس می‌شد و جو جلسه آن روز کاملاً تحت تأثیر این تردید و نگرانی قرار داشت. اتفاق عجیبی هم پیش آمد و در موقع سخنرانی برق قطع شد و خوب، این هم به فال نیک گرفته نشد!

*سوال: ...آموزگار می‌خواست در کارها سختگیری بیشتر به خرج دهد و در هزینه‌های جاری، از جمله بودجه محرمانه دولت که افراد زیادی از آن منتفع می‌شدند صرفه‌جویی کند. این کارها ناراضیانی به وجود می‌آورد... من از خود آقای آموزگار شنیدم که از این وضع گله داشت و می‌گفت چند بار از اعلیحضرت درخواست کرده‌ام حدود وظایف نخست‌وزیری و وزارت دربار را تفکیک کند که تکلیف هرکس معلوم باشد و کارها پیچیده‌تر نشود ولی توجه نمی‌کنند و می‌فرمایند چون هویدا در امور سیاسی تجربه دارد این کارها را بهتر است بگذاریم به عهده او تا دولت برای سامان دادن به کارهای اقتصادی و صنعتی و برنامه‌های عمرانی فرصت و فراغت بیشتری داشته باشد... مطلب دیگری هم بود و آن این که طی سال‌ها، یعنی از 28 مرداد به اینطرف برای ساکت کردن و آرام نگاهداشتن مخالفین دو شیوة متفاوت به کار می‌رفت، از طرف دولت با استفاده از بودجه و امکاناتی که در اختیار داشت آنهایی را که رام‌شدنی بودند مورد لطف و نوازش قرار می‌داد و از طرف دیگر دستگاه‌های انتظامی و امنیتی نسبت به مخالفان سرسخت و تمکین ناپذیر، روش‌های خشونت‌آمیز به کار می‌بردند. بعد از اعلام فضای باز سیاسی در این هر دو روش تغییراتی پیدا شد. از طرف بودجه‌هایی را که ویژة شیرین کردن دهان اشخاص بود محدود کردند و آقای آموزگار آن شیوه‌هایی را که آقای هویدا در دوره نخست‌وزیری خود برای تحبیب این و آن به کار می‌برد متوقف کرد و از طرف دیگر دستگاه امنیتی و انتظامی ناگهان رفتار خود را تغییر داد و شیوة مسالمت‌آمیز در پیش گرفت.

*قره‌باغی: نظر بخصوصی نمی‌توانم ابراز کنم... چیزی که من خودم در آن ایام شاهد بودم این بود که یک تضادی در کارها وجود داشت یعنی اجازه داده شده بود از اجتماعات جلوگیری نشود. بخصوص در مساجد و مراسم مذهبی مداخله و ممانعتی صورت نمی‌گرفت و آنجا حرف‌های تندی زده می‌شد و شعارهایی بر ضد دولت و رژیم داده می‌شد. بعد از آن که می‌آمدند بیرون، اشخاصی شروع می‌کردند به شرارت و سنگ پراندن و شیشه شکستن و کارهایی از این قبیل. خوب، مأمورین انتظامی در این موارد مداخله می‌کردند. وقتی مداخله می‌کردند هنوز روش آنها روش خشونت‌آمیز بود و ناچار هم بودند چون حرکاتی که می‌شد خلاف نظم و امنیت بود. اما این تضاد قابل توجیه نبود که از یک طرف جلو تحریکات را نگیرند و محرکین را آزاد بگذارند، از طرف دیگر با افراد به خشونت برخورد کنند. این خودش مزید بر مشکلات و موجب افزایش نارضایی‌ها بود.

*سوال: با اوج گرفتن اغتشاشات و خرابکاری‌ها، به ویژه بعد از حادثه سینما رکس آبادان، این عقیده که تشنجات موجی است گذرا و فروخواهد نشست تغییر کرد. در حالی که اغتشاشات هر روز بیشتر رنگ مذهبی به خود می‌گرفت ...در تماس‌هایی که بوسیله برخی از اطرافیان اعلیحضرت و همچنین شخص سپهبد مقدم با مراجع و روحانیون صورت گرفته بود آنها این نظر را القاء کرده بودند که اگر دولت تغییر کند و اقداماتی در جهت ترویج شعائر مذهبی صورت گیرد و علماء راضی شوند آنها قادر خواهند بود مردم را آرام کنند...

*قره‌باغی:روز شنبه 4 شهریورماه 1375 بعلت مصادف بودن با 21 ماه رمضان و روز شهادت حضرت علی تعطیل بود. من در منزل بودم... سرلشکر امینی افشار تلفن کرد که اگر منزل هستید می‌خواستم بیایم شما را ببینم... بعد از نوشیدن چای گفت‌ گویا آقای دکتر آموزگار استعفا کرده است. گفتم من خبر ندارم. گفت گویا قرار است آقای شریف‌امامی نخست‌وزیر شود... گفت صحبت از این است که در کابینة ایشان تیمسار وزیر کشور هستید. گفتم پس معلوم می‌شود مطلب از اساس جزو شایعات است چون اگر چنین چیزی بود لااقل با من صحبتی می‌شد، اشاره‌ای می‌شد، نظر مرا می‌خواستند، این مثل مشاغل نظامی نیست که تصمیم بگیرند و ابلاغ شود... صبح روز بعد، وقتی طبق معمول می‌رفتم برای بازدید پادگان ناحیه یک ژاندارمری مرکز در خیابان شاپور، تلفن داخل اتومبیل زنگ زد... از دفترم گفتند که آقای شریف‌امامی تلفن کرده‌اند و کار خیلی فوری با شما دارند. فهمیدم واقعاً مسئله‌ای در بین بوده است. برگشتم به ژاندارمری و تماس گرفتم با آقای شریف امامی. ایشان گفت کار فوری دارم، هرچه زودتر بیایید به بنیاد پهلوی. همین که در اتاق را باز کردم آقای شریف‌امامی که نزدیک در بود بدون مقدمه گفت طبق اوامر ملوکانه من مأمور تشکیل دولت شده‌ام و شما هم وزیر کشور هستید. بعد هم بلافاصله گفت یک نفر استاندار برای خراسان در نظر بگیرید... و افزود یک امیر بازنشسته، اگر ته ریشی هم داشته باشد بهتر است. من هنوز مات و متحیر بودم.

*سوال: این‌ها نشان می‌دهد که انتصاب شما به توصیة اعلیحضرت بوده است و می‌توان این طور تفسیر کرد که به دلیل ناآرامی‌ها و اغتشاشات می‌خواسته‌اند وزیر کشور یک نظامی باشد...

*قره‌باغی: من در فرماندهی خیلی سختگیر بودم. انضباط و دقت و سختگیری من در ارتش معروف بود... من تحصیلات حقوقی کرده‌ام و به اجرای قانون و احترام نسبت به قوانین پای‌بندم. به وزارت کشور هم که رفتم در اولین مصاحبة خودم راجع به تشکیل انجمن‌های ایالتی بود و اجرای انتخابات آزاد. البته برخورد مؤدبانه هم که ذکر کردید شاید امتیازی به من می‌داد چنان که آقای مهندس بازرگان هم گفت که قره‌باغی در دادگاه با ما مؤدبانه برخورد می‌کرد.

*سوال: اشاره کردید که وقتی می‌خواستند جانشینی برای ولیان در خراسان انتخاب کنند تأکید کردند که اگر ته ریشی هم داشته باشد بهتر است. این نمایانگر سیاستی بود که بر اثر مذاکره با مراجع و به دنبال روی کار آوردن دولت جدید تعقیب می‌شد. برای جلب نظر محافل مذهبی، دولت آقای شریف‌امامی کار خود را با تجدید نظر در تقویم شاهنشاهی و بستن کاباره‌ها و کارهای دیگری که در گذشته موجب نارضایی مذهبی‌ها شده بود آغاز کرد... سیاست "آشتی ملی " هم اقتضا می‌کرد که دولت این دخالت‌ها را تحمل کند ولی از آن طرف مرز باز هم آیت‌الله خمینی به ندای آشتی ملی جواب منفی داد و گفت: "ما آشتی بکنیم با کی؟ آشتی بکنیم که خون شهیدانمان پایمال بشود " بنابراین راه آشتی را او مسدود کرد. از طرف دیگر، در داخل کابینة جدید هم ظاهراً تجانسی وجود نداشت. در کابینة آقای شریف امامی چند نفر دارای داعیه‌های سیاسی بودند. یکی از آنها آقای دکتر آزمون بود که سمت وزیر مشاور و معاون اجرایی نخست‌وزیر را داشت و سیاست‌های نمایشی دولت را کارگردانی می‌کرد. یکی آقای دکتر نهاوندی بود. یکی هم آقای دکتر باهری که هر سه بعد از مدتی، یکی بعد از دیگری، به علت اختلاف نظرهایی که با رئیس دولت پیدا کردند از کابینه خارج شدند.

*قره‌باغی: اولاً درباره آقای شریعتمداری باید خاطره‌ای را نقل کنم که وقتی فرمانده ژاندارمری بودم، در یکی از شرفیابی‌ها اعلیحضرت به من فرمودند ببینید شریعتمداری چه می‌گوید و اگر نظری دارد تأمین شود. بعد، علیاحضرت شهبانو هم به وسیلة آقای معینیان همین سفارش را کردند... مقصود این که توجه به روحانیون برای جلب رضایت آنها قبل از آمدن آقای شریف‌امامی شروع شده بود. البته آقای شریف‌امامی که آمدند سیاست مذهب‌گرایی و جلب رضایت مراجع اولویت پیدا کرد و برای قم هم یک فرماندار جدید خواستند و باز سفارش کردند که ته ریشی داشته باشد و ظاهر مذهبی داشته باشد و وقتی کسی را با این مشخصات پیدا کردیم از من خواستند او را بفرستیم که شخصاً با او صحبت کنند و تعلیماتی بدهند....اما در مورد آقایانی که اسم بردید، یعنی آقایان دکتر نهاوندی، دکتر آزمون و دکتر باهری، این‌ها را به علاوه آقای دکتر ودیعی از همان زمان بحث در برنامه دولت، من جناح تندرو کابینه تجسم کرده بودم. آقای آزمون به محض اینکه جلسة هیات وزیران تشکیل می‌شد خارج از دستور، همین طور یک بند صحبت می‌کرد و خیلی هم بلند صحبت می‌کرد، بطوری که آقای شریف‌امامی مکرر می‌گفت آقا، من گوش‌هایم درد می‌گیرد... بعدها به طور خصوصی پرس‌وجو کردیم که قضیه چیست؟ گفته شد آقایان آزمون و نهاوندی توسط آقای هویدا کنار گذاشته شده بودند و ظاهراً از آنها ناراضی بودند. آقای دکتر باهری هم از دوستان نزدیک آقای علم بود و آقای علم نیز روابط خوبی با آقای هویدا نداشت. خلاصه، در تمام مدت این‌ها حرفشان این بود که باید به کارهای گذشته رسیدگی شود و مسببین آنها شدیداً مجازات شوند ...با وجود آنکه ساواک هم به ما گزارش نمی‌داد من شهربانی و ژاندارمری را موظف کرده بودم که راجع به قضایا گزارش تهیه کنند و گزارش بدهند. این گزارشات را هر بار در ابتدای جلسه مطرح می‌کردم و می‌گفتم این وضع قابل دوام نیست، بالاخره باید یک تصمیم اساسی گرفت. اگر حکومت نظامی است چرا باید این همه آدم کشته شود؟ در حکومت نظامی که نباید آدم کشته شود. حکومت نظامی برای این است که محرکین و مسببین را بگیرند و ریشه را قطع کنند نه این که اشخاصی که توی خیابان تظاهر می‌کنند کشته شوند. خواه عالم باشند یا غیرعالم، خواه به تبع احساساتشان آمده باشند یا به دلیل دیگر. متأسفانه این تذکرات به جایی نمی‌رسید...روزی مرحوم سپهبد صمدیان‌پور رئیس شهربانی وقت خواست و آمد به وزارت کشور و گفت دو مطلب آمده‌ام خدمت شما بگویم. یکی این که می‌گویند یک مقدار از این کارها را خود ساواک می‌کند. گفتم یعنی چه؟ چطور چنین چیزی ممکن است؟ گفت بله، یک مبل فروشی اظهار کرده است که شب آمدند و به ما خبر دادند که فردا قرار است ناحیه شما را شلوغ کنیم و آتش بزنیم. ما می‌آئیم اینجا و مبل‌های شما را بناست آتش بزنیم. مبل‌های حسابی را بگذارید کنار و تعدادی میز و صندلی عادی جلو دست بگذارید که خسارت‌ زیادی وارد نشود! بعد گفت یک مطلب دیگر هم می‌خواستم به اطلاع شما برسانم و آن این است که ارتشبد اویسی در فرمانداری نظامی یک ستادی برای خودش ترتیب داده است و اشخاص غیرموجهی را آنجا جمع کرده است که اینها اشخاصی را بازداشت می‌کنند و بعد از آنها پول می‌گیرند و مرخصشان می‌کنند. پرسیدم چرا این مطلب را به عرض نمی‌رسانید؟ گفت آمده‌ام بگویم که شما به عرض برسانید. البته در همان روزها ایشان تقاضای بازنشستگی کرد و به عنوان معالجه گذاشت و رفت. مقصود این که وقتی این مطالب را برای آقای شریف امامی گفتم ایشان تایید کرد و گفت مشکل من خود اویسی است. بنده تعجب کردم. در مورد ساواک هم گفت از روزی که من آمده‌ام اتفاق نیفتاده است که ساواک یک واقعه‌ای را قبلاً خبر بدهد. همه وقایع، بعد از این که آتش می‌زنند و غارت می‌کنند و منفجر می‌کنند، به وسیله ساواک گزارش داده می‌شود. این که سازمان امنیت و اطلاعات نشد. این را هم نخست‌وزیر افزود که همه این مطالب را به عرض اعلیحضرت رسانیده است ...تصمیم گرفتم خودم هم بروم حضور اعلیحضرت و مطالب را بی‌پرده عرض کنم. رفتم حضورشان و گفتم جریان این است. رئیس شهربانی این طور می‌گوید و خودش هم گویا به عرض رسانیده است. البته نفرمودند که به عرض رسانیده بود یا خیر، همین طور گوش می‌کردند. در مورد ساواک گفتند که بله، نخست‌وزیر فکر می‌کند همه این کارها زیر سر ساواک است. شما کاری به این کارها نداشته باشید، شما کار خودتان را انجام بدهید!...وزرایی که آن شب حضور داشتند عبارت بودند از آقای نهاوندی، آقای دکتر باهری، آقای دکتر آزمون، آقای دکتر گنجی و آقای دکتر ودیعی. همچنین ارتشبد ازهاری و ارتشبد اویسی و سپهبد مقدم. اعلیحضرت فرمودند ما این جلسه را تشکیل دادیم و خصوصاً خواستیم علیاحضرت شهبانو هم باشند و مذاکرات را بشنوند. همة آقایان آزاد هستند صحبت‌هایتان را بکنید و نظرتان را بدهید... وقتی نوبت به آقای آزمون رسید ایشان گفتند مملکت در حال انقلاب است و من پیشنهاد می‌کنم رهبری انقلاب را اعلیحضرت به دست بگیرند و دستور بدهیم در میدان توپخانه چوبه دار برپا کنند و مفسدین را به مجازات برسانند. خود اعلیحضرت باید ابتکار عمل را به دست بگیرید و مملکت را نجات بدهید. این صحبت‌ها را آقای آزمون با همان هیجان و به صورت شعار مانند ادا می‌کرد. در این موقع سپهبد مقدم دست بلند کرد. فرمودند چه مطلبی است؟ عرض کرد قربان اگر پیشنهاد آقای آزمون اجرا بشود خود ایشان اولین کسی است که سرش بالای دار خواهد رفت. از این حرف سپهبد مقدم همه به خنده افتادند و اعلیحضرت گفتند که بهتر است صحبت‌های جدی بکنید.

*سوال: بنده شنیدم... آقای آزمون پیشنهاد می‌کند اعلیحضرت اجازه بفرمایند یک شبه کودتا انجام گیرد و ارتش زمام امور را به دست بگیرد و حتی اعلیحضرت را به یک صورتی تبعید بکنند به کیش یا بفرستند به شمال که داخل قضایا نباشد و در غیاب ایشان آنهایی را که لازم است بگیرند و آن کارهایی را که لازم است بکنند بی‌آن که مسئولیتش متوجه پادشاه باشد. آن طور که گفته شد پادشاه با این پیشنهاد موافقت نکرده و گفته بود خلاف قانون اساسی است...

*قره‌باغی: نخیر! مطلقاً چنین صحبتی نشد. حرف‌های دکتر آزمون همان بود که گفتم.

*سوال: مسئله دیگری هم در این دوره قابل توجه است و آن نقش مجلس است. بطوری که می‌دانیم از دورة نخست‌وزیری آقای دکتر آموزگار مجلس شورای ملی به یکی از کانون‌های ضد دولت تبدیل شده بود... آیا هیچگاه بخصوص در دولت شریف‌امامی، که بیش از هرکس در مجلس هدف حمله قرار گرفت، فکر انحلال مجلس پیش آمد؟ و مثلاً در همین جلساتی که در حضور اعلیحضرت بود چنین فکری مطرح شد؟ اگر نشد دلیلش چه بود؟

*قره‌باغی:به هیچ وجه مطرح نشد. اعلیحضرت نظرشان همان بود که انتخابات جلو بیفتد ولی هیچ وقت صحبت از انحلال مجلس نشد. آنچه بنده استنباط می‌کردم در آن موقع، این بود که جریان مجلس هم با صحبت‌های همان جلسه‌ای که قبلاً اشاره کردم بی‌ارتباط نیست.

*سوال: یعنی جزو سناریو است.

*قره‌باغی: جزو سناریو است که باید این‌ها صحبت کنند و این جریانات صورت بگیرد. در همان روزهای اول که ما به مجلس رفتیم برای معرفی کابینه و گرفتن رأی اعتماد، من به معاون پارلمانی وزارت کشور گفتم میل دارم در پایان جلسه با آقای پزشکپور که رهبر حزب‌پان ایرانیست و از مخالفین دولت بود صحبت کنم... ولی من یک بار، حالا یادم نیست که دقیقاً چه وقت بود، سپهبد مقدم را دیدم و صحبت کردم. گفت بله، اینها مال خودمان هستند و اشکال ندارد که این صحبت‌ها بشود.

*سوال: دربارة حوادث خیابانی و نقش مأمورین ساواک ما هم چیزهایی شنیده بودیم. گویا این طور فکر شده بود که اگر یک اغتشاشات مصنوعی در شهر، بخصوص در خیابان‌های بالای شهر تهران، راه بیفتد و مغازه‌ها را آتش بزنند و ایجاد هراس بکنند، مردم نگران امنیت خودشان خواهند شد و افکار عمومی برانگیخته می‌شود و اکثریت خاموش به صدا درمی‌آید و از اقدامات دولت برای غلبه بر بحران و برقراری امنیت جانبداری می‌کند. تقریباً چیزی شبیه آنچه در جریان 25 تا 28 مرداد 1332 اتفاق افتاد. می‌دانیم که اغتشاشات آن چند روزه و تندروی‌هایی که شد یکی از عوامل زمینه‌ساز 28 مرداد بود و تودة مردم به دلیل نگرانی‌هایی که اوضاع آن چند روزه ایجاد کرده بود از جای خود نجنبیدند.

*قره‌باغی:اگر چنین فکری وجود داشته اشتباه بزرگی بوده است. همانطور که در مورد پانزدهم خرداد گفتم که مقایسه آن با اوضاع سال 57 اشتباه است در این مورد هم باید بگویم که مقایسه اوضاع سال 57 با سال 1332 قیاس مع‌الفارق بود. این حوادث به هیچوجه مشابه هم نبودند که بشود از تجاربی که در آنجا بدست آمده بود اینجا استفاده کنند.

*سوال: در این که اشتباه محاسبات متعددی صورت گرفت و این اشتباه محاسبات، رژیم را در برابر بحران‌ ناتوان ساخت تردیدی نیست. همان‌طور که صحبت شد اولین اشتباه در محاسبه توانایی‌های حزب رستاخیز و دست کم گرفتن نیروی مخالفان بود... ولی وقتی مرحلة عمل پیش آمد و خلاف این گزارش‌ها به اثبات رسید و پی بردند که حزب رستاخیز حتی به اندازة یک حزب ضعیف هم قدرت و نفوذ ندارد دچار تعجب شدند همان‌طور که از قدرت مخالفین تعجب کرده بودند.

* قره‌باغی: در مورد حزب رستاخیز یک خاطره را می‌توانم یادآور شوم. هنگامی که فرمانده ژاندارمری بودم برای بازدیدی به کرمان رفتم. فرماندة ناحیة ژاندارمری گزارشی به من داد در مورد یکی از مراسم حزب رستاخیز کرمان. گزارش این بود که دعوتی شده بود به حزب رستاخیز، مثل این که مراسمی بوده است یا جشنی بوده است، به هر صورت در این مراسم فقط چهار نفر شرکت کرده بودند یکی دبیر حزب رستاخیز کرمان، دیگری نماینده‌ای که از تهران برای این مراسم رفته بود و بعلاوه رئیس ساواک و رئیس شهربانی محل... وقتی از کرمان برگشتم عین مطلب را عرض کردم که نمی‌دانم به عرض مبارک رسیده است یا نه، ولی به من این طور گزارش دادند که در مراسم رستاخیز فقط چهار نفر شرکت داشته‌اند. کمی به من نگاه کردند و سری تکان دادند و چیزی نگفتند.

*سوال: ...وقتی معلوم شد از حزب رستاخیز کاری ساخته نیست، بار دیگر به سراغ سیاستمداران سنتی رفتند به امید آن که با کمک آنها اشتباهات جبران شود و با گروه‌های سنتی جامعه، با روحانیون، بازار، طبقات مذهبی آشتی و تفاهمی به وجود آید. در اجرای این برنامه بود که دولت شریف‌امامی دست به اقداماتی از قبیل تغییر تقویم شاهنشاهی، بستن قمارخانه‌ها و محدود کردن اماکن عمومی زد... با این حال نتیجه‌ای به دست نیامد و در آن طرف مرز حریف قوی پنجه‌ای نشسته بود که به این امتیازات قانع نمی‌شد و روحانیون مصالحه‌گر امثال آقای شریعتمداری و دیگران را، علی‌رغم میل باطنی‌شان به دنبال خود می‌کشانید چنان که آنها، به جای تأئید اقدامات دولت، به هر مناسبت اعلامیه در تأئید خمینی می‌دادند و طبق خواست او مراسم عزا برای شهدا برقرار می‌کردند و منبر می‌رفتند و می‌گریستند. با نزدیک شدن ایام سوگواری... ظاهراً بر مبنای گزارشی که از طرف سپهبد مقدم داده شد دولت تصمیم گرفت حکومت نظامی اعلام کند. این تصمیم از قرار معلوم کاملاً غیرمترقبه بود.

*قره‌باغی:بله، بطور ناگهانی بود. در روز شانزدهم شهریور 57 حدود ساعت شش و نیم بعدازظهر بود که تلفن شد و دعوت کردند برای تشکیل شورای امنیت ملی... دربارة این جلسه چیزهایی گفته و نوشته‌اند که صحت ندارد. خیلی ساده، بعد از آنکه جلسه تشکیل شد آقای شریف‌امامی گفت رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور مطالبی دارد که باید بشنویم و تصمیم بگیریم. سپهبد مقدم اظهار کرد که گزارش به ما رسیده است که این راه‌پیمایی‌هایی که شروع شده است و تاکنون صورت مسالمت‌آمیز داشته است ادامه خواهد یافت و در نظر دارند فردا این راه‌پیمایی را به آشوب و بلوا تبدیل کنند و امنیت مملکت به خطر خواهد افتاد. من رفتم حضور اعلیحضرت گزارش دادم و به عرضشان رساندم که نیاز هست که در تهران حکومت نظامی اعلام شود. اعلیحضرت فرمودند بروید و این را در شورای امنیت مطرح کنید... رئیس ستاد (ارتشبد ازهاری) اظهار کردند که ادارة دوم (اداره اطلاعات ارتش) نیز چنین اطلاعاتی بدست آورده است. رئیس ادارة دوم در آن موقع سپهبد برومند جزی بود... این مطالب برای من بخصوص خیلی جالب بود چون به عنوان وزیر کشور هیچ نوع اطلاعی در این مورد نداشتم... در هر صورت رئیس ستاد بزرگ هم تأیید کرد که باید حکومت نظامی اعلام شود و آقای نخست‌وزیر گفت در این صورت باید جلسه هیات دولت را تشکیل بدهیم. فوراً خبر کردند و بقیه وزرا آمدند و جلسه هیات دولت حدود ساعت 9 یا 9 و نیم تشکیل شد... در هر صورت، آقایان هم تصویب کردند که حکومت نظامی برقرار شود. از همانجا آقای نخست‌وزیر تلفن کرد به حضور اعلیحضرت و گزارش داد که شورای امنیت ملی و متعاقباً هیات وزیران با تشکیل حکومت نظامی موافقت کردند. همان وقت ارتشبد ازهاری هم ضمن مذاکره تلفنی با اعلیحضرت پیشنهاد کرد که موافقت بفرمائید ارتشبد اویسی بشود فرماندار نظامی. اعلیحضرت هم تصویب فرمودند و البته این پیشنهاد ایشان یک اشتباه بزرگی بود که علت آن را هم توضیح خواهم داد. ولی خوب، آن موقع وضعیت طوری بود که در مسائل اظهارنظر نمی‌شد. همین قدر گفته می‌شد به عرض رسید و تصویب فرمودند و تمام...باز تیمسار ازهاری اظهار کردند به عقیده من حالا که حکومت نظامی اعلام می‌کنیم در شهرهای بزرگ، در دوازده شهر بزرگ اعلام بکنیم و هر کجا لازم شد... در حالی که ابتدا فقط صحبت تهران بود. بعدها این طور استنباط کردم که گویا آقایان قبلاً صحبت‌هایی بین خودشان کرده و قرارهایی گذاشته بودند و می‌خواستند به اصطلاح کار را آسان کنند. مسئله دیگری که پیش آمد این بود که حکومت نظامی از چه تاریخی برقرار شود. آقای آزمون که در هر کاری داخل می‌شد و نظر می‌داد و عنوانش هم معاون اجرایی نخست‌وزیر بود گفت از همین امشب باشد. گفتیم که آخر باید یک فرصتی داده شود و مردم اطلاع پیدا کنند. سپهبد مقدم برگشت و گفت خیر، منظور ما این است که بی‌اطلاع باشند. ما می‌خواهیم همین شبانه مسببین و محرکین را غافلگیر کنیم و بازداشت کنیم... نکته‌ای که من می‌خواهم اینجا مطرح کنم این است که آیا واقعاً آن اطلاعاتی که به ما دادند درست بود و آیا ضرورت داشت که با آن فوریت بنشینیم و تصمیم بگیریم و آیا قرار بود همان طور که گفته شد شبانه مسببین و محرکین را دستگیر کنند؟ خوب، پس چرا نکردند؟!...این موارد را به این دلیل یادآوری می‌کنم که وقتی بنده رفتم به وزارت کشور، گزارشی آمد از آقای زاد استاندار اصفهان که چون قریباً موعد یکماهة حکومت نظامی در اصفهان منقضی می‌شود، برای یک ماه دیگر فرمانداری نظامی تمدید شود... من گفتم خیر، نمی‌شود همین طور بدون دلایل قانع کننده حکومت نظامی را تمدید کنیم، باید مسئولان امر بنشینند بررسی کنند و نظر بدهند که آیا واقعاً ضرورتی برای تمدید حکومت نظامی وجود دارد یا خیر. خلاصه، بررسی شد و دیدیم این پیشنهاد آقای زاد مغایرت دارد با آن سیاست فضای باز و تشکیل دولت آشتی ملی. این که می‌گویم مربوط به دوازدهم شهریور است یعنی چند روز قبل از تصویب حکومت نظامی در تهران و مراکز استان‌ها...مقصود این که آقایان وزرا هم حرف‌های مرا تصدیق کردند و ما موافقت نکردیم با تمدید حکومت نظامی. عدم موافقت دولت با تمدید حکومت نظامی در اصفهان به آقای زاد استاندار ابلاغ گردید. ما روز دوازدهم چنان صحبت‌هایی کرده بودیم و چنان تصمیمی گرفته بودیم ولی در روز شانزدهم آمدیم هم در تهران و هم در یازده شهر دیگر اعلام حکومت نظامی کردیم. آنجا، لااقل از نظر شخص من، دلیل موجه این بود که سپهبد مقدم گفت ما می‌خواهیم شبانه محرکین و مسببین اغتشاشات را دستگیر بکنیم و بهترین راه جلوگیری از توسعه اغتشاشات هم همین بود ولی متاسفانه صبح خبردار شدیم که از دستگیری مسببین و محرکین هیچ خبری نبوده است و در عوض جریان میدان ژاله به آن صورت پیشامد کرد.

*سوال: ...از طرفی یک صحبت‌هایی هم می‌شد که فلسطینی‌ها یا اشخاصی که در اردوگاه‌های فلسطینی تعلیمات چریکی دیده بودند تیراندازی را شروع کرده‌اند به قصد درگیر ساختن مردم با مأمورین...

*قره‌باغی:در مورد فلسطینی‌ها، از من هم در یکی از مصاحبه‌ها سئوال شد. نخیر! به هیچ‌وجه موضوع فلسطینی‌ها در آنجا صحت نداشت. قضیه هفدهم شهریور در آن زمان با کمال دقت مورد بررسی و تحقیق قرار گرفت. ما با ارتشبد ازهاری و سپهبد مقدم راجع به این مسائل صحبت می‌کردیم، اصلاً و ابداً کلمه‌ای راجع به فلسطینی‌ها در بین نبود. علاوه بر این، همان تیمسار سرلشکر امینی افشار که صحبتش را کردم، فرمانده لشکری بود که مسئولیت آن ناحیه را داشت. او با من خویشاوندی داشت، مورد اعتماد من بود، بعد از آن قضایا آمد به دیدن من، گمان می‌کنم آمد به منزل، برای چه کاری آمد خاطرم نیست ولی خیلی ناراحت بود. هنوز هم دستگاه بی‌سیم خود را در دست داشت و حرف می‌زد. پرسیدم چه خبر بود؟ گفت ارتشبد اویسی دستور داد و ما تیراندازی کردیم. این حرف‌ها را بعدها درآوردند که به قضایا صورت دیگری بدهند... چون در پانزدهم خرداد ایشان [اویسی] مأمور شده بود و آن قضیه را که قضیة کوچک و محدودی بود با تیراندازی از بین برده بود اینجا هم در مقایسه با آن فکر کرده بود اگر چنین حرکتی بشود از بین خواهد رفت. من نه در هیات دولت، نه از نخست‌وزیر، نه از رئیس ستاد، نه از رئیس ساواک حتی یک بار نشنیدم که فلسطینی‌ها در آنجا مداخله داشته‌اند. این حرف‌ها را بعدها شایع کردند....تا این که در یکی از جلسات شورای فرماندهان، بعد از خروج اعلیحضرت از کشور، این موضوع مطرح شد. دقیقاً بگویم جلسه سوم بهمن 1357. در آن جلسه سپهبد وشمگیر جانشین فرمانده نیروی زمینی از سپهبد مقدم سئوال کرد که چرا مملکت به اینجا رسید. ایشان مطالبی را اظهار کرد و یک نکته‌ای را گفت که وقتی در مشهد تظاهرات شد تظاهرکنندگان رفتند سوار تانک شدند. ما گزارش دادیم و اعتراض کردیم که آخر این چه معنی دارد؟ چطور در جایی که حکومت نظامی هست تظاهرات می‌شود و اجازه می‌دهند تظاهرکنندگان سوار تانک بشوند؟... وقتی که خودش می‌خواست از مملکت برود به من گفت حالا بروید پنج هزار نفر را دستگیر کنید. در حالی که اگر روز اول ما 10 نفر یا 20 نفر را دستگیر می‌کردیم به اینجا نمی‌رسید.


دسته ها : انقلاب اسلامی
سه شنبه 1387/11/22 21:31
X