تعداد بازدید : 4576692
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
فصل دوم: سالهای واپسین شاهنشاهی
- در واپسین سال های دهه 40، شاه به اوج قدرت رسیده و کموبیش به آرزوهای دیرینهاش دست یافته بود... کشور در راه توسعه اقتصادی سریع و چشمگیر افتاده بود که در سراسر جهان کم مانند بود.(ص61)
-در دیماه 1341 هیئت وزیران لایحهای درباره سهیم کردن کارگران در سود کارخانهها به تصویب رساند و برابر آن کارگر و کارفرما میبایست قراردادی میان خود برای تقسیم سود ببندند و اگر در این زمینه به توافق نرسند به هر صورت 20% از سود ویژه شرکت سهم کارگران است.(ص62)
-مراجعه به آرای عمومی برای تصویب مواد ششگانه پایهقانونی نداشت و مسئولان امر که خود تلاش دکتر مصدق را برای دست زدن به این کار در واپسین روزهای صدارتش محکوم کرده و غیرقانونی شمرده بودند، اکنون با تغییر نام آن به "تصویب ملی " میکوشیدند وانمود کنند که این یک با آن دیگری تفاوت فراوان دارد.(ص65)
-مخالفان با این تحولات، گذشته از برخی بزرگ مالکان و خانها، دو دسته بودند: هواخواهان جبهه ملی و گروهی از روحانیان.(ص65)
-ایراد اساسی جبهه ملی این بود که آن چه به نام انقلاب سفید یا انقلاب شاه و ملت خوانده شد، در واقع سرآغاز خودکامگی شاه است و باید از همان هنگام در برابر آن ایستاد- در ضمن شرایط زمانی را نیز برای چنین رویارویی مناسب میدانستند. ناخرسندی روحانیان مخالف- گذشته از گروه کوچکی که ایرادشان همانند جبهه ملی بود- این بود که شرع اسلام اصل مالکیت را محترم شمارده است و به هر حال زمینهای وقف را نمیتوان و نباید مشمول اصلاحات ارضی کرد. راستش این بود که بسیاری از این دسته از روحانیان نگران درآمدی بودند که از راه وقف نصیب آنان میشد و با آن یا زندگی آسودهای برای خود سامان داده بودند، یا آن درآمد را میان طلبهها پخش میکردند و از این راه پایه قدرتی برای خود فراهم میآوردند.(ص65)
-آمریکاییان که تا چندی پیش از آن نگران آینده ایران بودند، اکنون دلگرم و خوشبین به نظر میرسیدند و کندی و معاون او لیندون جانسون، پیروزی رفراندوم شش بهمن را به شاه شادباش گفتند. رسانههای گروهی شوروی نیز از اصلاحات ایران پشتیبانی کردند و شاه که از این بهبود روابط خرسند بود، آهنگ آن را داشت که گامهای تازهای در راه نزدیکی به دو کشور بردارد.(ص68)
-حتی انتخابات مجلس در 1342 با آن که طبق نقشه قبلی انجام گشت و فهرست نمایندگان از پیش به "تصویب " رسیده بود، باز هم به علت ترکیب آن موجب امیدواری بود.(ص68)
-با روی کار آمدن دولت حسنعلی منصور و سپس امیرعباس هویدا، وزارتخانههای تازهای برپا و چهرههای جوان و کم و بیش ناشناختهای عهدهدار امور شدند.(ص68)
-این گروه به اصطلاح "تکنوکرات "، میتوانستند در زمینه مسئولیت خود و اصولاً هر مسئله دیگری- را بیپروا عرضه دارند. شاه نیز در بیشتر موردها میکوشید در نشستهایی مانند شورای عالی اقتصاد، مراعات نظر اکثریت را بکند و در دیدارهای خصوصی مسئولان امر از تحمیل نظر خویش بپرهیزد.(صص69-68)
-نتیجه آن رشد اقتصادی بیسابقه ایران در دهه چهل بود که در سراسر جهان کمتر همانند داشت. با آن که منبع اصلی درآمد دولت نفت بود- و نه مالیات- و این خود انگیزهای بود که دولت در همه کارها مداخله کند، قسمت چشمگیری از این درآمد صرف برنامههای زیربنایی و کمک به بخش خصوصی شد.(ص69)
-این که چرا و چگونه چنین فرصت زرینی را هم شاه و هم ملت ایران از دست دادند، نیازمند تجزیه و تحلیل دو نکته است: گرایش فزاینده شاه به خودکامگی، شیوه حکومت و تقدمهای شاه.(ص69)
-پس از رفراندوم بهمن 1341 نیز پنداشت که خدمت او به ملت ایران آنچنان بزرگ و بیمانند بوده است، که دیگر حتی نیازی به همان احترام ظاهری و نیمبند به قانون اساسی هم ندارد و میتواند خودسرانه هرچه دلخواه اوست بکند.(ص70)
-هنگامی که شاه پس از بیست و دو سال سلطنت پرفراز و نشیب، پیروزمندانه به دو راهی تاریخ رسید، میان دادن تقدّم به نیازهای معنوی و مادی مردم- که بالمآل نام او را به عنوان رهبری مصلح جاودان میساخت- یا به اندیشههای خود بزرگبینانه که جز هوس زودگذر یکهتازی و قهرمانی چیزی نبود، مسیری را برگزید که فرجام آن فروپاشیدن دستگاهی بود که قدرت بالقوه آن را داشت تا ایران را برای همیشه از عقبماندگی و نادانی و بیچارگی برهاند.(ص70)
-بدیهی است کسی که حتی در داخل دستگاه دولتی شکیبایی این را نداشت که برخی از مسئولان امر در میان مردم محبوبیتی به دست آورند، نمیتوانست گوشش بدهکار دموکراسی و مشارکت مردم و پیدا شدن سروکله کسانی که منصوب خود او نبودند باشد.(ص71)
-البته ایران به ظاهر از 1342 تا 1354 نظام چند حزبی داشت و در برابر حزب ایران نوین- اکثریت- به ویژه حزب مردم نقش اقلیت را ایفا میکرد. ولی با آن که نمایندگان هر دو حزب را خود دستگاه دولتی گلچین کرده بود و اینان خوب میدانستند به چه کسی باید سرسپردگی داشته باشند، باز هم شاه آمادگی کوچکترین خردهگیری را نداشت.(ص72)
-در پاییز 1352 بهای نفت در اثر تصمیمات اوپک و به ویژه جنگ اعراب و اسراییل به گونهای بیسابقه بالا رفت و در آمد نفتی ایران چند برابر شد.(ص74)
-شاه که در پیشبرد هدفهای اوپک سهمی انکارناپذیر داشت، این فرصت را برای گسترش باز هم بیشتر اختیارات خود برازنده دید و در اسفند 1353 انحلال همه حزبهای پیشین و برپایی حزب رستاخیزی را اعلام داشت.(ص74)
-در این گیرودار شاه در هر فرصتی یادآور میشد که به هرحال این تحولات را نباید به معنای آغاز دموکراسی و کاهش اختیارات او پنداشت و رسانههای گروهی نیز موظف بودند این نکته را خوب به همه بفهمانند.(ص75)
-از این پس پیوسته گفتوگو از واژههای نوساخته نظام شاهنشاهی و فرماندهی شاهنشاهی است و حتی شاه اصرار دارد لوایحی که پیش از تقدیم به پارلمان به تأیید او رسیدهاند قابل اجرا هستند و نیازی نیست دولت، در انتظار گذراندن آنها از مراحل قانونی، دست روی دست گذارد. ولی این دیگر چنان پشتپایی به قانون اساسی و اختیارات، هرچند ظاهری، پارلمان میزد که مسئولان امر در عمل با طفره رفتن و وقتگذرانی از اجرای آن سرباز زدند.(صص76-75)
-یکی از تضادهای حکومت شاه این بود که از یک سو نهادهای تازهای را بنیان کرد و از سوی دیگر جلوی استقلال این نهادها را گرفت.(ص76)
-شاه از نبود آزادی سیاسی نگرانی چندانی نداشت و میپنداشت آن چه برای توده مردم مهم است، آسایش مادی است. در این زمینه واژه تازه "دموکراسی اقتصادی " یا "دموکراتیک " باب شد.(صص77-76)
-در پی آن نیز به مناسبت دهمین سال انقلاب اعلام داشت که صاحبان صنایع باید تا 49 درصد سهام خود را به ترتیب تقدم، نخست به کارگران و سپس به توده مردم عرضه دارند.(ص77)
-گرفتاری اساسی او در این بود که از یک سو میخواست ایران را به پایه کشورهای پیشرفته جهان برساند و از سوی دیگر آمادگی پذیرش لازمه چنین خواستی را که حکومت قانون و تا اندازهای دموکراسی و مشارکت بود، نداشت.(ص78)
-از این گذشته از هرگونه ضابطه و اصولی که به مذاق او خوش نمیآمد، یا دست و پای او را میبست، بیزار بود و به این که کارها را در چارچوبی مشخص و سنجیده و پس از بررسی کامل صورت گیرند ارجی نمینهاد. در نتیجه برخی از تصمیمهای او با یکدیگر تضاد داشتند و مسئولان امر را دچار دردسر و گمگشتگی میساختند و چه بسا موجب دلسردی و واخوردگی آنان میشدند.(ص78)
-شاه از آغاز سلطنت یک فکر ثابت (Idee Fixe) داشت و آن هم نیرومند ساختن و گسترش هرچه بیشتر ارتش بود.(ص79)
-به هر صورت علاقه شاه به تقویت ارتش بیرون از حساب و منطق و هیچگونه توجه به امکانات و نیازمندیهای مقدم کشور بود.(ص80)
-از هنگامی که برنامههای پنجساله آبادانی به راه افتادند، فرض بر این بود که درآمد نفت به مصرف عمران کشور برسد، ولی در عمل به دنبال هر "پیروزی نفتی " پیش از آن که دولت فرصتی برای اندیشیدن به طرحهای نیمهکاره یا انجام نیافته پیدا کند، شاه فهرست درازی از نیازمندیهای ارتش عرضه میداشت و دیگر کسی را یارای گفتوگو نبود- تنها در بودجه سال 1352 ناگهان هزینه سرمایهگذاری ارتش 300 درصد و هزینه جاری 200 درصد افزایش یافت. تعیین نوع و شمار جنگافزار با خود شاه بود و در این زمینه با فرماندهان نیز مشورت نمیکرد و چهبسا به اینان ناگهان ابلاغ میشد که مثلاً چند صد تانک سفارش داده شده و تازه باید به فکر بودجه و تهیه نفرات و جا میافتادند. کار به جایی رسیده بود که حتی ارتشبد خاتمی فرمانده نیروی هوایی، که به کفایت در کار و همچنین ذینفع بودن در خرید هرگونه هواپیمایی شهرت داشت، به علم میگوید که چون خودش جرات نمیکند، بهتر است علم به عرض شاه برساند که نیروی هوایی نمیتواند این همه هواپیما را جذب کند.(صص81-80)
-دو چیز به این گرایش بیمارگونه شاه به خرید جنگافزار یاری کرد. یکی دستور نیکسون رییسجمهور آمریکا در بهار 1351 (1972) به وزارت دفاع که درخواستهای ایران برای خرید اسلحه متعارفی را از نیاز به تصویب قبلی معاف کرد و در حقیقت دست شاه را بازگذاشت که هرچه میخواهد سفارش بدهد. عامل دیگر افزایش بیسابقه درآمد نفت بود که شاه را به هوس انداخت تا ارتشی را که شمار سربازان آن میبایست به یک میلیون تن برسد، پایهریزی کند.(صص82-81)
-حال اگر هم قرار بود این همه پول صرف خرید اسلحه شود، ای کاش دستکم کوششی برای ساختن این جنگافزارها در خود ایران میشد که هم به پیشرفت صنعتی و اقتصادی داخلی کمک کند و هم در روز مبادا کشور با تحریم فروش اسلحه روبهرو نشود.(ص82)
-شتاب بیمورد در اجرای این طرحها که بیشتر بیهیچ برنامه سنجیده و سرپرستی شایستهای انجام میگرفت، بهشتی برای شرکتهای خارجی و برخی از مسئولان آزمند داخلی فراهم کرده بود.(ص83)
-هزینه نظامی ایران در سالهای واپسین شاهنشاهی به راستی سرسامآور بود و در 1977 (56-1355) به 6/10 درصد تولید ناخالص ملی رسید. در حالی که این درصد در فرانسه 9/3، در انگلستان 8/4، در ترکیه 5/5 و در عراق 7/8 بود.(ص84)
-پس از توافق با عراق در اسفند 1353(مارس 1975) و از گود بیرون شدن هرگونه هماوردی در منطقه خلیجفارس، شاه متوجه اقیانوس هند شد و از آن پس پیوسته اشاره به لزوم حضور نیروی دریایی ایران برای کمک به باز نگهداشتن راههای دریایی میکرد.(ص84)
-کشورهای غربی در هر فرصت به شاه یادآور میشدند که خود از عهده نظارت بر آبهای اقیانوس هند برمیآیند و نیازی به ایران ندارند. ولی شاه اعتنایی به این اندرزها نداشت و در آرزوی انجام برنامههایی بود که با جثة اقتصادی و فنی ایران سازگاری نداشت و نمیتوانست در فهرست تقدمهای کشور قرار گیرد. در ارتش نیز شاه هشیار بود کسی پایه قدرتی برای خود نسازد. فرماندهان نیروها و رییس سازمان صنایع نظامی- که خرید اسلحه از خارج را نیز به عهده داشت- مستقل از رییس ستاد و بیهیچگونه همآهنگی با یک دیگر با شاه در تماس بودند.(صص85-84)
-روز جمعه 21 شهریور 1354، خاتمی [خاتم] که چند سالی بود در روزهای تعطیل برای اسکی آبی به دریاچه سد دز میرفت، هنگام پرواز با گلایدر ناگهان چندین بار به صخرههای کنار دریاچه خورد و جان سپرد.(ص86)
-یک هفته بعد شاه راز خود را به علم فاش کرد "... راجع به ارتش و همچنین مرحوم ارتشبد خاتمی مسائلی فرمودند که به نظرم دیگر خیلی زیاد محرمانه است و باید با من به خاک برود. البته شاهنشاه روی ارتش خیلی حساب میکنند و جزئیات امور ارتش و امرای ارتش و همه چیز را در قلب خود میدانند که واقعاً مایه حیرت است... "(یادداشت 3 مهر 1354). (ص87)
-شاه به دنبال گفتوگوی با جعفر شریفامامی، رییس مجلس سنا، دستور داد لایحهای که به موجب آن تا رسیدن ولیعهد به سن بلوغ نیابت سلطنت به شهبانو تفویض میشد، تهیه و به مجلس مؤسسان تقدیم گردد. این لایحه در تابستان 1346 به تصویب مجلس مؤسسان رسید. با این همه آمریکا، متفق اصلی ایران، همچنان نگران بود و بیم آن را داشت که در صورت درگذشت ناگهانی شاه، کشور دچار هرج و مرج گردد در نتیجه در همان اوان برنامهای برای روز مبادا (Contingency Plan) تهیه و در آن پیشبینی شد که در صورت لزوم ارتش ایران زمام امور را در دست گیرد و در میان سران ارتش، نقش اصلی را میبایست ارتشبد خاتمی ایفا میکرد.(صص89-88)
-اگر این فرض را که شاه از برنامه روز مبادای آمریکاییان آگاهی یافته بود بپذیریم، میتوان گمان داشت که گفتوگوی شاه و علم (یادداشت 3 مهر 1354) در همین باره بوده است.(ص89)
-در سال 1334 (1955) ایران، پاکستان، عراق و انگلستان پیمان بغداد را برپا ساختند که در آن آمریکا به عنوان ناظر شرکت کرد.(ص91)
-سه سال بعد به دنبال انقلاب عراق و کنارهگیری این کشور از پیمان بغداد، نام پیمان به سنتو ( Central Treaty Organization) تبدیل شد... در پایان سال 1337 (5 مارس 1959) پیمان دفاع متقابل ( Mutual Defence Agreement ) میان ایران وآمریکا بسته شد که اگر سنتو در کار نمیبود، میتوانست کم و بیش قابل توجیه باشد ولی در آن شرایط در مردم این احساس را به وجود آورد که کشورشان دست نشانده آمریکا شده است.(صص92-91)
-چند سال بعد آمریکا اصرار نسنجیدهای کرد که همه پرسنل وابسته به هیئت مستشاران نظامی آمریکایی و خانواده آنان که در چارچوب پیمان دفاع متقابل در ایران میزیستند، از مصونیت دیپلماتیک بهرهمند شده و قابل تعقیب در دادگاههای ایران نباشند. این قرارداد که با زحمت فراوان در 1343 به تصویب پارلمان رسید، افتضاحی برپا کرد.(ص92)
-چند سال بعد در سفر شاه به شوروی، سران دو کشور درباره فروش گاز و خرید کارخانههای ذوب آهن و ماشینسازی به توافق رسیدند.(ص92)
-از دولت علم به بعد، مداخله شاه در سیاست خارجی روزافزون شد و نخستوزیر و وزیر خارجه نقشی در این زمینه نداشتند و صرفاً تابع و مجری اوامر شاه بودند. به عنوان نمونه هنگامی که اختلاف ایران و عراق در بهار سال 1348 (1969) دو کشور را به آستانه جنگ رساند، نخستوزیر و وزیرانی که در شرایط اضطراری عضو شورای عالی دفاع ملی بودند، هنگامی که از جریان امر آگاه گشتند که به نیروهای مسلح فرمان آماده باش داده شده بود و هر آن احتمال برخورد نظامی میرفت. به تدریج شاه از این که کسی بخواهد در مسائل مربوط به سیاست خارجی اظهارنظری کند، ناراحت میشد.(ص93)
-شاه پس از پیروزی اوپک بیش از پیش خودکامه و بر آن شد که وزارت خارجه را نیز همانند ارتش شخصاً و مستقل از دولت نظارت کند.(ص95)
-در این دوره بزرگترین خطری که ایران را تهدید میکرد از سوی کشورهای تندرو عرب بهویژه مصر به رهبری جمال عبدالناصر بود... برای رویارویی با این وضع، ایران کوشید از یک سو با اسراییل و ترکیه- دو کشور دیگر غیرعرب خاورمیانه- و از سوی دیگر با عربیهای میانهرو و هواخواه غرب- به ویژه اردن، مراکش و در سالهای واپسین، عمان- روابط صمیمانهای برقرار کند.(ص96)
-در خلیجفارس، شاه با یکدندگی همراه با نرمش بهترین نتیجه ممکن را به دست آورد و توانست از یک سو مسئله ادعای ایران بر بحرین را، که به راستی خاری در راه عادی ساختن روابط ایران با کشورها و امیرنشینهای عرب پیرامون خلیجفارس شده بود، حل کند و از سوی دیگر بر جزیرههای تنب بزرگ، تنب کوچک و نیمی از ابوموسی دست یابد.(ص96)
-هنگامی که ایران با توجه به تغییر شکل قراردادهای نفتی در دیگر کشورهای نفتخیز خاورمیانه تصمیم گرفت به قرارداد 1354 با کنسرسیوم پایان دهد و بهرهبرداری از منابع جنوب را خود به عهده گیرد، ناگهان نیکسون در 19 ژانویه 1973 طی نامهای از شاه خواست که دست به هیچ اقدام یک جانبهای نزند تا او فرصتی یابد موضوع را بررسی کند.(ص98)
-دو سال پس از آن نیز جرالد فورد، جانشین نیکسون شاه را از تلاش برای افزایش قیمت نفت برحذر داشت و طی نامهای به تاریخ 9 سپتامبر 1975 هشدار داد که: "... چنین اقدامی ممکن است مردم آمریکا را درباره همکاری نزدیکی که در چندین زمینه روابط دوجانبه فعالانه خواستار گسترش آن هستیم، سخت به تردید بیاندازد... ".(ص98)
-با همه این احوال و با آن که آمریکا و دیگر کشورهای غربی خود و ایران را بیش از پیش شریک راه و به اصطلاح عضو یک باشگاه میدانست، شاه هرگز در برابر اینان خود استواری و آرامش خاطر نداشت و به قدرت راستین خود- یا قدرتی که کشورهای دیگر در او میپنداشتند- پی نبرد.(ص99)
-از سالهای 44-1343 که رشد اقتصادی بیسابقه ایران آغاز شد، شاه به سه نکته توجه داشت: پیگیری رشد سریع اقتصادی، جلوگیری از تورم، و برداشتن گامهای تازه در جهتی که به گمان او در همان راه اصلاحات اجتماعی و توزیع عادلانه درآمد بود. ابراز کار او در این زمینه درآمد نفت و برنامههای عمرانی پنجساله بود.(ص102)
-هدف شاه این بود تا آنجا که شدنی است، تولید و در نتیجه درآمد نفت ایران را افزایش دهد و نظر دولت بر آن بود که بخش بزرگ این درآمد به توسعه اقتصادی و اجتماعی کشور اختصاص یابد. ولی در عمل چنین نشد و افزایش بیحساب هزینههای ارتش، پیوسته از سهم نسبی برنامههای عمرانی از درآمد نفت میکاست.(ص103)
-در این زمینه میتوان دو مرحله را از یکدیگر بازشناخت: یکی از اصلاحات ارضی 1342 تا جهش درآمد نفت در 1352؛ و دیگری از این تاریخ تا انقلاب هرچند شاید شگفتانگیز به نظر برسد، ولی عملکرد اقتصادی ایران در دوره نخستین بسیار بهتر از دوره دوم بود.(صص104-103)
-جمعیت کشور به سرعت شهرنشین میشد ولی تجهیزات شهری- ارتباطات، بهداشت، مسکن و تفریحات سالم- به گونه دلخراشی نارسا بود. در روستا نیز به پایهگذاری نهادهایی همچون شورای ده و شرکت تعاونی روستایی- به معنای راستین کلمه- که میبایست جای "مالک سابق " را پر میکردند، آنچنان که باید توجه نشد و اعتبارات کشاورزی بیشتر صرف طرحهای بزرگ، کشت و صنعت و شرکتهای سهامی زراعی شد. نباید پنداشت که مسئولان امر خود از این نارساییها ناآگاه بودند ولی هربار که شاه بودجه نظامی را افزایش میداد، دولت ناچار میشد هزینه این کار را با زدن برخی برنامهها تأمین کند و طرحهای پراکندهای که به تنهایی چشمگیر نبودند فدا میشدند. پس از افزایش ناگهانی درآمد نفت وضع دگرگون شد و این بار شاه به امکانات مالی بیسابقهای که حتی خوابش را هم نمیدید دست یافت.(صص105-104)
-همه این عاملها موجب تورم بیسابقهای در اقتصاد ایران شدند و کسانی را که درآمد ثابت داشتند- مانند حقوقبگیران- زیر فشار قرار دادند. دولت به جای این که ریشه درد- یعنی توسعه بیرویه و نامتعادل هزینههای دولتی- را بجوید و درمان کند، به پیکار علیه نشانههای بیماری برخاست و به نام مبارزه با گرانفروشی گروهی از صاحبان صنایع و بازرگانان و کسبه و اصناف را زیر فشار قرار داد و برخی از آنان را به ناروا به زندان و تبعید فرستاد.(ص105)
-اصرار در ساختن نیروگاههای اتمی که شش برابر گرانتر از نیروگاههای حرارتی- گازی- تمام میشد، با هیچ منطقی جور درنمیآمد. مگر آن که فرض شود شاه در اندیشه دسترسی به بمب اتمی بوده است. در این زمینه نشانهای نیز وجود دارد، به این معنا که در سالهای واپسین شاهنشاهی، به دستور شاه قرار بود در اصفهان دانشگاهی برای "علوم و فنون نظامی " با بودجه کافی زیر نظر ارتش برپا شود و به ویژه به پژوهشهای هستهای و شیمیایی بپردازد. حتی گفت و گو شده بود که در صورت لازم اسرار کشورهای دیگر را بربایند.(ص107)
-یک سال بعد که بازار نفت کساد و صادرات کم شد، دولت از برنامههای کمک به کشورهای خارجی دست کشید ولی طرحهای بزرگ داخلی که بیشترشان ضرورت یا به هرحال فوریتی نداشتند همچنان دنبال شدند. در 1356 کار به جایی رسید که هزینه این طرحها هرگونه امکانی را برای اجرای طرحهای دیگر برنامه پنج ساله عمرانی از میان برد و این به راستی شکست بزرگی بود... از 1356 کمبود آب و برق در بیشتر شهرهای کشور به چشم میخورد.(صص108-107)
-چشمداشت همیشگی شاه این بود که بزرگترین مرد تاریخ ایران و بالاتر از همة شاهان پیشین شناخته شود.(ص109)
-در این میان چه بسا سراسر مقالههایی که - به هزینه وزارت اطلاعات- در روزنامههای بیگانه درج شده بود، خوانده میشد و این را نیز شاهدی درباره پیشرفت بیچون و چرای کشور میشماردند. در نتیجه آنان که مایل بودند به راستی بدانند در درون و بیرون کشور چه گذشته است، بهتر میدیدند برنامههای رادیوهای بیگانه را دنبال کنند. وضع روزنامههای داخلی نیز به همین منوال بود و کوچکترین نکتهای که به مذاق شاه خوش نمیآمد موجب توبیخ مسئول روزنامه میشد.(ص114)
-شاه توقع داشت که رسانههای بیگانه نیز به مانند رسانههای دست و زبان بسته داخلی رفتار کنند و همه کارهای او را یکسره بستایند و به هیچ رو شکیبایی این را نداشت که در مقاله یا تفسیری به گونهای واقعبینانه و متعادل درباره او داوری گردد و کاستیهای کار نیز در کنار جنبههای مثبت آن آورده شود.(ص115)
-شاه هرگز آزادی راستین این رسانهها را باور نداشت و هرگونه تفسیر ناخوشایندی را از چشم دولتهای متبوع آنها میدید.(صص116-115)
-شاه میپنداشت که رسانههای غربی گذشته از فرمانبرداری از دولتهای خود، در دست یهودیها و در نتیجه دولت اسراییل است.(ص116)
-هیئتی از کارشناسان تبلیغاتی اسرائیلی به ایران آمدند و در یک رشته پرسش خواستار شدند مقامات ایرانی روشن کنند که میخواهند چه تصویری از خود در جهان عرضه دارند و از چه راهی- کتاب، روزنامه، رادیو و تلویزیون و دانشگاهها... دست به کار شوند.(ص117)
-سرانجام با کمک اسرائیلیها با یک شرکت سرشناس روابط عمومی آمریکایی، (Yankelovich, Skelly & White Inc.) قراردادی بسته شد و گامهای آغازین این شرکت که به وارونه دستگاه تبلیغاتی دولت ایران به کار خود وارد بود، مورد توجه قرار گرفت. ولی هنگامی که این شرکت طی پرسشنامهای جویای نظر آمریکاییان درباره ایران شد، شاه برآشفت که چرا به بهانه نظرخواهی از مردم پرسشهای منفی میکنند.(صص118-117)
-به این سان دیگر برای کسانی که میخواستند برپایه واقعیت، و نه دلخواه یک تن، روش تبلیغاتی کشور را معین کنند جایی نبود و به کار آنان پایان داده شد.(ص118)
-در سالهای واپسین دیگر کسی را یارای آن نبود که آنچه را به راستی در کشور میگذشت به شاه بگوید و تازه اگر هم میگفت، با واکنش تند و ناشکیبای او روبهرو میشد... گمان او این بود که از راه گزارشهای دولت، بازرسی شاهنشاهی، شهربانی، ارتش، ساواک و دفتر ویژه از همه جریانهای کشور و نظر راستین مردم آگاه است، در حالی که خود این دستگاهها نیز جرأت بازگو کردن همه حقایق را نداشتند و معمولاً گزارشهایی را به عرض شاه میرساندند که موجب خشنودی او شود.(ص118)
-روش هویدا معمولاً این بود که به ایراد گیرنده یادآور شود اگر حرفی دارد با او شرفیاب گردد و نظرش را به شاه بگوید. همین تهدید کافی بود که بسیاری خاموش شوند و به تدریج فراگیرند به چه نحوی احیانآً موضوع حساسی را با هزار ترس و لرز و ملاحظهکاری به عرض برسانند و اگر با واکنش نامساعدی روبهرو شدند، چهگونه جا بزنند.(صص119-118)
-در این میان تنها شهبانو فرح در حد توانایی خود کوشید چشم شاه را باز کند و حقایق را به او بگوید.(ص119)
-شاه هرگز نتوانست بپذیرد که شیوه حکومت او کاستیهایی دارد و به رغم ناخرسندی فزاینده مردم هیچگاه درصدد تغییر روش خود برنیامد.(ص120)
-ولی جز در زمینه آزادی زنان که بیگمان گامهایی اساسی برداشته شد در موردهای دیگر واقعیت وضع کشور با تصورات شاه تفاوتی کلی داشت. اصلاحات ارضی و از میان بردن بزرگ مالکی به راستی خدمت بزرگی بود، به شرطی که به دنبال آن نهادهای تازهای مانند شورای ده یا شرکتهای تعاونی- به معنای راستین و نه تبلیغاتی کلمه- جایگزین نظام پیشین میشد و دولت نیز با سیاست پیگیر و روشنی از آنها پشتیبانی میکرد.(ص120)
-داستان مشارکت کارگران در سود سهام واحدهای صنعتی نیز در عمل تبدیل به یک یا دو ماه دستمزد اضافی در سال شد و هیچ ارتباطی با سود این واحدها نداشت.(ص120)
-از سوی دیگر تصمیم واگذاری 49 درصد سهام شرکتهای صنعتی، اثری منفی در سرمایهگذاری داشت و چه بسا صاحبان صنایعی که مشمول آن شدند، درآمد به دست آمده خود را بیدرنگ به خارج منتقل کردند. در حالی که روند پیش از آن، بازگرداندن سرمایههایی که در خارج داشتند، به کشور بود.(ص120)
-در 1355 تنها 75% از کودکان به آموزش دسترسی داشتند، آن هم در شرایطی که حتی در پایتخت مدرسهها تا سه نوبت کار میکردند و شمار شاگردان هرکلاس به 80-70 تن میرسید... چه در زمینه آموزشی و چه در زمینه بهداشتی، وضع ایران از کشورهایی که درآمد کمتر یا خیلی کمتر داشتند، بهتر نبود.(ص121)
-راستش این است که شاه یا در بایستهای نوینسازی را درنیافت، یا به آنها اعتنایی نداشت. او روح زمان خود را آنچنان که میبایست درک نکرد. از یک سو آرزو داشت جامعهای از نظر مادی پیشرفته و کم و بیش غربی برپا سازد و از سوی دیگر کوشید از نظرسیاسی به خودکامگی سده پیش گراید.(ص121)
-در زمستان 1347 شاه در زوریخ- که از سن موریتز فاصله چندانی ندارد- با نمایندگان کنسرسیوم نفت ملاقات کرد و از آنان خواست تولید نفت خود را 10 درصد بالا برند. از این جلسه نتیجهای گرفته نشد و به دنبال آن شاه تهدید کرد که در صورت لزوم دولت لایحهای به مجلس تقدیم و به موجب آن حوزه قرارداد کنسرسیوم را- که شامل مهمترین حوزههای نفتی ایران میشد- محدود خواهد کرد و در بخش آزاد شده رأساً به استخراج نفت خواهد پرداخت.(ص124)
-دولت ایران به افزایش درآمد نفت خود سخت نیاز داشت تا بتواند نه تنها ادامه رشد اقتصادی سریع کشور، بلکه هزینه روزافزون برنامههای نظامی شاه و گسترش نیروهای ایران در خلیجفارس و مرز عراق را تامین کند.(صص126-125)
-از یک قرن پیش ایران ادعای مالکیت بر بحرین را میکرد و به همه قرارهایی که این شیخنشین با انگلستان بسته بود اعتراض داشت... با این همه شاه نگران بود مبادا پس گرفتن ادعای ایران را مردم تعبیر به خیانت به کشور و حقوق حقه آن کنند (یادداشت 22 مرداد 1348). شاه اصرار داشت تنها در صورتی میتواند با استقلال بحرین و پس گرفتن ادعای ایران موافقت کند که مردم بحرین از راه رفراندوم صریحاً نظر خود را ابراز دارند. سرانجام به دنبال مذاکراتی غیررسمی که در آن- با تأیید شاه- شادروان عباس مسعودی مدیر روزنامه اطلاعات نقشی فعال داشت، قرار شد از اوتانت دبیرکل سازمان ملل متحد بخواهند به صورت خصوصی نظر مردم بحرین را جویا شود.(ص127)
-از همه اینها جدیتر مسئله اختلاف مرزی ایران و عراق بود... در مورد شطالعرب به موجب قراردادهایی که پیش از جنگ جهانی اول به حکمیت انگلستان و روسیه میان ایران و عثمانی بسته شد، همه آبهای رودخانه- خاک ایران- بود. دولت نوخاسته عراق نیز این قرارداد را به ارث برد و تنها در سال 1316 ایران به موجب قرارداد تازهای نیمی از آبهای روبهروی خرمشهر و آبادان را توانست مالک شود.(ص127)
-در بهار 1348 دولت ایران رسماً قرارداد 1316 شطالعرب را "باطل و بیاثر " اعلام کرد و این اقدام دو کشور را به آستانه جنگ کشاند. از آن پس روابط دو کشور برای بیش از پنج سال پیوسته تیرهتر و زد و خوردهای کوتاه مرزی بیشتر شد.(ص128)
*بهمن و اسفند 1347
-شنبه 26/11/47: با این که امروز ده ساعت کار کردهام... وای که طبقه حاکمه چقدر فاسد و پلید است و چهگونه انسان را تحمیق میکند، و وقت انسان بینتیجه به این شیطنتها و پدرسوختگیها صرف میشود.(ص131)
-یکشنبه 27/11/47: ...یک نفر آمریکایی وارد به کارهای خاورمیانه، عصری پیش من آمده بود... گفت اولاً ملک فیصل نمیداند حدود توافقهای او با ایران بر سر مسئله خلیج فارس چیست؟ ثانیاً روسها به عراقیها قایقهایی دادهاند که موشکهایی که مصریها چند ماه قبل زیردریایی اسرائیل را با آن غرق کردند. خیلی باعث تعجب من شد چون ما اطلاع نداشتیم. به هر صورت به نظرم رسید که پایگاه دریایی ما از خرمشهر و بوشهر باید به بندرعباس منتقل شود وگرنه هر دقیقه نیروی دریایی ما در معرض [تهدید نیروی هوایی عراق] است.(صص132-131)
-دوشنبه 28/11/47: ...عصری [دنیس رایت] سفیر انگلیس به دیدنم آمد... راجع به بحرین میگفت مشغول مذاکره هستیم که به چه نحو کار [باید جریان پیدا کند تا] مفاد اوامر شاهنشاه عمل شود. من باز هم به عقیده خودم باقی هستم که جداً [حفظ] حقوق اقلیت ایرانی در همه شیخنشینها مهمتر از هر امری است، منتها به او چیزی نگفتم... یک مطلب خیلی محرمانه به من گفت که کار جزایر تنب تمام است و قطعاً متعلق به ایران خواهد شد زیرا به شیخ رأسالخمیه [صفربنمحمد القاسمی،شیخ رأسالخیمه از 1948 تا کنون] گفتهایم اگر با ایران کنار نیایی، چون جزایر بالای خط میانه واقع میشود ایران آن را قانوناً و اگر قانونی نشد با زور، خواهد گرفت و شیخ حاضر به معامله است. گفتم ابوموسی چه طور؟ گفت این جزیره زیر خط میانه است. گفتم زور ما هم آن قدر هست که پا زیر خط بگذاریم و آن حکایت لر را برای او گفتم قدری خندیدیم و باز جدی شدیم. گفت [اگر به زور متوسل شوید] روابط شما با اعراب هم به هم میخورد. گفتم به جهنم! ما از اعراب چه گرفتهایم؟ مگر آن که حالا مخارج دفاع خلیجفارس را بدهند به شرطی که عمل دفاع در دست ما باشد. گفت میگویند آخر خلیج عربی است چه گونه ریش و قیچی را دست شما بدهند. گفتم قرارداد دفاعی پنجاه ساله میبندیم، چنان که شما با آنها داشتید...(صص133-132)
-سهشنبه 29/11/47: ...عصری [آرمین میر] سفیر آمریکا به دیدنم آمد. از مذاکرات نفت زوریخ بسیار نگران بود زیرا از این میترسید که اگر ایران اقدام یکجانبه بکند، تمام ممالک خاورمیانه [از ایران تقلید کنند]. ضمناً حق را به طرف ما میداد، میگفت چیزی را که کنسرسیوم [میخواهد] برای سال آینده [بدهد]- 900 میلیون دلار - فقط 5/4 درصد اضافه بر سال جاری است و این برای ایران صحیح نیست. ولی خواهش کرد که مطلب او را به کسی نگویم.(ص133)
-شنبه 3/12/47: بعدازظهر جلسه هیئت امناء بنیاد پهلوی [بود که] من حسبالامر شاهنشاه ده سال قبل پایهگذاری کردم و بیشتر املاک و دارایی ایشان جزء این موقوفه که موقوفه خاندان پهلوی نام دارد، قرار گرفت... تلگراف مفصلی از [هوشنگ انصاری] سفیر ما در واشنگتن رسیده بود که از حل مطلب نفت اظهار ناامیدی کرده بود. فوری با عریضه تقدیم پیشگاه همایونی شد و ضمناً عرض کردم سفیران انگلستان و آمریکا حق را به طرف ما میدهند.(صص135-134)
-یکشنبه 4/12/47: ...کتابی به قلم اسماعیل رائین درآمده به نام فراماسونری و سابقه عمل آنها در ایران. [تمام طبقه بهایی و] اغلب رجال فعلی که بر سر کارند [مانند] شریفامامی رییس مجلس سنا و علاء وزیر اسبق دربار و یک عده هفتصد نفری، [فراماسون هستند]. خدا پدرش را بیامرزد، درباره من حقیقت را نوشته است. من این حکایت را برای مرحوم خان ملک ساسانی که پدرزن رائین و از مخالفین سرسخت فراماسونری و از آزادیخواهان به نام بود نقل کرده بودم که وقتی فراماسونها پیش من آمدند و با اصرار دعوتم کردند، گفتم من افتخارم این است که دست شاه ایران را میبوسم، دست کس دیگری را ولو امپراتور انگلیس باشد،... حاضر نیستم ببوسم... از نخستوزیران مشروطیت فقط مرحوم هژیر، مرحوم سپهبد زاهدی، مرحوم رزمآرا، علی امینی و من جزء فراماسونری نبودهایم. این کتاب که تاکنون سه جلد آن منتشر شده، غوغایی برپا کرده است.(صص136-135)
-سهشنبه 6/12/47: صبح اوبراین (O "Brien) رییس کنسرسیوم پیش من آمد. اظهار میداشت فوقالعاده نگران آینده است. به او گفتم از دو حالت خارج نیست، یا اوامر شاهنشاه را اطاعت میکنید، که نگرانی ندارد. یا اطاعت نمیکنید، آن وقت باید قطعاً نگران باشید، زیرا اگر جنگ ما در بگیرد، البته با این که هر دو طرف ضرر میکنیم، ضرر شما بیشتر از ما خواهد بود. زیرا ضرر ما محکم کردن کمربندهای خودمان است که فکر میکنم کم و بیش قادر باشیم، ولی اگر موضوع ملی کردن [بخشی از حوزه قرارداد به پیش] بیاید و این امر به سایر کشورهای خاورمیانه سرایت بکند، [ضرر شما] حداقل هزارها میلیون دلار خواهد بود. حرف مرا تصدیق کرد. ولی من در دلم میترسیدم و میترسم که مبادا ما هم نتوانیم کمربندها را با وضع مالی فعلی سفتتر کنیم. این مطلب را صریحاً به شاهنشاه هم نوشتم.(ص137)
-چهارشنبه 7/12/47: ...شورای سلطنت را به اصرار والاحضرت شاهپور غلامرضا ترتیب دادم... یک ساعتی امروز در کاخ نیاوران تشکیل شد. لاطائلاتی گفتیم. من که تمام سکوت داشتم... اشکول نخستوزیر اسرائیل سکته کرد و مرد. ترتیبی دادم که از طرف شاهنشاه به رییسجمهور اسرائیل تسلیت گفته شد و به خارج هم- محض خاطر عربها- درز نکند...اشکول مرد عجیبی بود. از [اولین یهودیهایی بود] که به فلسطین آمدند. از اوکراین روسیه پنجاه سال قبل به عنوان کارگر ساده آمد و به مقام نخستوزیری رسید. از متعصبین کشور یهود بود.(ص138)
-پنجشنبه 8/12/47: امشب هم برای شام منزل قوام رفتم یک عده مانده بودند. اینها دختران خوشگل سابق بودند که خیال میکنند هنوز خوشگل هستند. متأسفانه اغلب حدود سن مرا دارند، با وجود این خودشان را به مستی زده و کم و بیش خوش بودند...(ص139)
-جمعه 16/12/47: امروز سلام بود و خوشبختانه شاهنشاه تشریف آوردند... باید بگویم، عصبانی هم بودند... چندین دفعه شرفیاب شدم که قدری حال شاهنشاه را به دست بیاورم و علت عصبانیت را بفهمم. بالاخره فهمیدم موضوع نفت است و کمپولی خزانه. هنگام شرفیابی اعضای شرکت ملی نفت شاهنشاه شدیداً به کنسرسیوم حمله کردند... خیلی عالی و عاقلانه بود... من محرمانه مطلع شده بودم که چون کردها لولههای نفت موصول و کرکوک عراق را با خمپاره منفجر کردهاند، شرکتهای نفت میخواهند بهانه بکنند و به عراقیها بگویند که در کشور شما ثبات نیست، بالنتیجه ما نمیتوانیم سرمایهگذاری کنیم و محصول آنجا را که کم کرده و به ایران اضافه کنند.(ص143)
-شنبه 17/12/47: ...عرض کردم [شاه] مردم از این که قیمت آب را یک دفعه دو برابر کردهاند ناراحت هستند، خیابانها خراب است، در گمرکات دزدی و سوءاستفاده زیاد شده، اعتبارات را به علل اقتصادی در شب عید محدود کردهاند، عدهای در حال ورشکستگی هستند و به دانشگاهها پول نمیرسد. خیلی شاهنشاه ناراحت شدند و با من تندی فرمودند. "وقتی پول نیست چه کار کنم؟ " عرض کردم "مدتی بود که این مطالب را به عرض میرساندم، میفرمودید این طور نیست، پول داریم، گزارشات تو غلط است. تازه دیروز به شرکت ملی نفت تندی فرمودید که چرا شرکت پتروشیمی به جای 100 میلیون دلار که پروژه داده 250 میلیون دلار خرج کرد و چرا لوله گاز به جای 350 میلیون سر به 650 میلیون زده است. اینها را من قبلاً عرض میکردم، مورد مؤاخذه واقع میشدم. همینطور که امروز میشوم!(ص144)
-یکشنبه 18/12/47: ...دوباره صحبت دانشگاهها و بیپولی آنها شد. فرمودند، "پول نیست چه کار کنم؟ پروژهها را همه گرانتر از آن چه خیال میشد تمام کردهاند... "عرض کردم نباید این کار میشد. مثلاً حالا اگر دهات اطراف شیراز گاز نگیرد، چه اهمیتی دارد؟ باید اول کارهای اساسی انجام بشود... فرمودند، [سفیران انگلیس و آمریکا] را ندیدهای، نمیدانی عکسالعمل نطق من چه بود؟ " عرض کردم، خیر، فرمودند، "اگر دیدی، بگو ما جدی هستیم. " عرض کردم، "اطاعت میکنم، ولی آنها اگر وضع مالی را بدانند، به من چه خواهند گفت؟ آدم دست به دهن که نمیتواند جنگ اقتصادی بکند. " فرمودند "آن قدر هم دست به دهن نیستیم. " عرض کردم، "به هر صورت ما سعی خودمان را باید بکنیم، ببینیم چه میشود. "(صص145-144)
-دوشنبه 19/12/47: ...بعد سفیر آمریکا دیدنم آمد. دو ساعت مذاکره کردیم. به کلی اظهار عجز از پیشرفت کار و قبولاندن مبلغ بیشتری بیش از 900 میلیون دلار به کنسرسیوم کرد. من هم گفتم پس باید آماده جنگ باشیم. او خیلی وحشت کرد، تا ببینیم چه میشود. با آن که من هم در عین حال وحشت داشتم و دارم، زیرا از بنیه مالی دولت نگرانم. البته گفتم اگر ما این را بکنیم- منظورم از این کار ملی کردن نصف نفت مستخرجه است- همه کشورهای خاورمیانه [پیروی] خواهند کرد. سفیر آمریکا شک داشت. به سفیر آمریکا گفتم باز اگر تا اندازهای نظرات ما نزدیک به هم میشد، عیب نداشت، ولی حالا که اصلاً نمیشود کاری کرد...(ص145)
-سهشنبه 20/12/47: صبح شرفیاب شدم. جریان مذاکره با سفیر آمریکا را به تفصیل عرض کردم. شاهنشاه فرمودند، در مورد پیروی کشورهای دیگر خاورمیانه از ما [سفیر] بیجهت شک داشت، چون روسها هم چه بخواهیم چه نخواهیم، با ما کمک خواهند کرد و خاورمیانه را بیشتر مشتعل خواهند ساخت. به هر صورت جنگی میخواهد شروع بشود، خدا عاقبت آن را به خیر کند... دولت ایران کوشید با کمککردهای بارزانی لولههایی که نفت شمال عراق را به مدیترانه میبرد، منفجر کند.(صص146-145)
-یکشنبه 25/12/47: از پنجشنبه 22 تا امروز در کابل بودم. امروز پیش از ظهر برگشتم. بلافاصله شرفیاب شدم که اظهار وجودی کرده باشم... در افغانستان سه ماموریت داشتم، یکی دعوت پادشاه افغانستان به ایران بود، دیگری مذاکره در مورد پاکستان و سومی درباره هیرمند. هر سه ماموریتم را انجام دادم ولی چندان موفق نبودم... در خصوص هیرمند هرچه اصرار کردم آب بیشتری بگیرم، یالااقل جدول تقسیم همین 26 متر را تغییر بدهم، توفیق نیافتم.(ص147)
-سهشنبه 27/12/47: شاهنشاه درباره شهناز دخترشان، اظهار نگرانی میفرمودند، که نامزد خودش (محمود زنگنه) را رها کرد. فرمودند "این دختر دارد دیوانه میشود و دیوانه است... فرمودند "امسال شمال نمیروم، چون همه ساله ناخوش میشوم. " سئوال فرمودند "کی جزیره کیش حاضر میشود؟ " عرض کردم "انشاءالله نوروز سال آینده. "... سرشب وزیر اقتصاد، دوست من عالیخانی، دیدنم آمد. خیلی از وضع مالی و اقتصادی نگرانی دارد. میخواهد استعفاء کند.(صص149-148)
-چهارشنبه 28/12/47: ...عرض کردم عرض اول باز هم قیمت آب است. آخر چه طور ممکن است قیمت آب را 70% بالا ببرند و باز اعلیحضرت همایونی در فرمایشات خودتان بفرمایید قیمت زندگی 1% در سال بیشتر بالا نمیرود؟... امروز عرایض مرا پذیرفتند. فرمودند "دستور خواهم داد تجدید نظر بکنند. "... در خصوص شهناز صحبت شد. فرمودند "به محض آن که از سفر برگشت سخت به او اخطار کن که اگر دست از رویهاش برندارد، دختر من نخواهد بود ". عرض کردم "هرگز چنین کاری نمیکنم. بچه شماست. به راه نامطلوب و نامطبوعی افتاده است، که شبیه مالیخولیاست...بعدازظهر با سفیر انگلیس ملاقات داشتم. در خصوص بحرین و جزایر خلیج فارس بود. خلاصه این که ما میگوییم اگر مسئله بحرین حل شود، باید [جزایر] ابوموسی و تنب که مال ماست به ما برگردد... سفیر میگفت این دو مطلب با هم بستگی ندارند [به عقیده او جزایر تنب را میتوانیم به آسانی پس بگیریم]، ولی ابوموسی حرف دیگری است.(صص150-149)
-جمعه 1/1/48: امروز صبح مراسم سلام عید بود و باز هم مثل سال گذشته شهبانو تشریف آوردند... ولیعهد برای اولین بار پیام نوروزی فرستادند، خیلی قشنگ و خوب خواندند. امروز مصادف با دوم محرم بود. قبلاً عدهای به عرض شاهنشاه رسانده بودند که چون دهه عاشورا است، خوب است سلام منعقد نشود. به من فرمودند. عرض کردم، "البته چنین اجازهای نخواهید فرمود. مراسم ملی را که نمیتوان فدای این حرفها کرد. " فرمودند "درست میگویی. " آخوندها را هم دعوت کردیم، آمدند و اول صبح آنها تهنیت عرض کردند!... من وقتی نخستوزیر بودم، رأی زنها را در انجمنهای ایالتی و ولایتی اعلام کردم. چه بلایی سر من آوردند، خدا میداند، تا بالاخره بعد از یک سال با پشتیبانی محکم شاه، اجامر و اوباش را بر سر جای خود نشاندم و آخوندها را گرفتم و تبعید کردم. بعضی از اجامر هم اعدام شدند. این مطلب در ایران برای همیشه حل شد.(ص154)
-یکشنبه 3/1/48: ...سفیر انگلیس دیدنم آمد. باز هم راجع به جزایر صحبت کردم. گفتم، محال است ما مسئله بحرین را بدون آن که سرنوشت تنب و ابوموسی تعیین شود، حل کنیم. گفت پس همه کارها به هم میخورد، گفتم به جهنم!... [به سفیر انگلیس] گفتم، "حقیقت این است که من دیگر به حرفـها و پیشبینیهای شما اعتماد نمیتوانم بکنم. شش سال پیش که خودم نخستوزیر بودم و همهجا در دست شما بود، من جزیره سرّی را تصرف کردم... شما آمدید و یقهدرانی کردید و به من گفتید، چون تا بیست سال دیگر تعهد با شیوخ دارید، از خاک [آنجا] مثل خاک انگلیس دفاع میکنید وگرنه تعهدات شما از اعتبار ساقط میشود. هنوز پنج سال نگذشت، اعلان کردید که میخواهید بروید. وانگهی شما و به طور کلی غرب، جز حفظ خطه نفت چه منافعی اینجا دارید؟... ".(صص156-155)
-دوشنبه 4/1/48: صبح در منزل ماندم. بعد به جاجرود رفتم، که ویلای تازه شاهنشاه را که ساختهایم باز دید کنم.(ص157)
-چهارشنبه 6/1/48: ...آنجا کارهای جاری را عرض کردم، منجمله گله سفیر آمریکا را از مصاحبه شاهنشاه با مخبر نیویورک تایمز که فرموده بودند ما اجازه نخواهیم داد به جای ناوگان انگلیس، ناوگان آمریکا محافظ بحرین شود- الان آنجا آمریکا پایگاهی دارد... بعد هم فرموده بودند، اگر آمریکاییها به ما اسلحه ندهند، از شورویها خواهیم خرید. فرمودند، "مسلماً همین کار را میکنم. به علاوه آمریکاییها باید از خدا بخواهند که ما قدرت خارجی را چنان که همیشه گفتهام، در خلیجفارس راه ندهیم. زیرا در این صورت جلوی همه خارجیها را خواهیم گرفت... "... امروز خیلی نگرانم، زیرا تصمیمات اقتصادی دولت [و وضع تعرفه سنگین] بر واردات، زندگی را گران و سخت خواهد کرد و قیمتها بالا خواهد رفت. قیمتها که بالا رفت، از ترس انفلاسیون باز هم بیشتر جلوی اعتبارات را خواهند گرفت. جلوی اعتبارات که گرفته شود بیپول و بیکاری کمکم پیش میآید و به دنبال آن ناراحتی و نارضایی عمومی. با این اوضاع آشفته دنیا [و این همه سختگیری و بیاعتنایی به مردم، نمیدانم] آخر کار چه میشود؟(ص159)
-پنجشنبه 7/1/48: ...فرصتی پیش آمد که درد دل کنم. عرض کردم مقررات [صادرات و] واردات نوید زندگی سخت و گرانی به مردم میدهد. راهها خراب است، گوشت نیست یا کمیاب است. آب را گران کردند. خیابانها کنده شده است. اینها به مردم صدمه میزند و قابل توجیه نیست... شب چند مجلس روضهخوانی رفتم. در یکی [محمدتقی] فلسفی روی منبر بود. این آخوند تاریخچه درازی دارد. اولاً بسیار واعظ زبردستی است، ثانیاً حافظة بسیار خوبی دارد، ثالثاً لحن صدای او در نطق کردن واقعاً گیراست، ولی افسدالنّاس است. این همه که سنگ اسلام به سینه میزند، خود اینچنین نیست... ولی ظاهری بسیار آراسته دارد. وقتی در 13 سال پیش من وزیر کشور بودم، خود را نماینده مرحوم آیتالله بروجردی در تهران جا زده بود. یعنی واقعاً از طرف بروجردی، در تهران امر و نهی میکرد و آن مرد مهم هم چیزی نمیگفت. به هر حال در آن تاریخ، مقامات انتظامی و شاهنشاه را اغفال کرد و [پیکاری] بر علیه بهاییها راه انداخت که نزدیک بود که غائله مملکتی بشود. در چندین شهر مردم بهاییها را کشتند... به هر صورت من با دیوانگی مخصوص خودم جلویش را گرفتم و اجازه ندادم منبر برود، تا کشور آرام شد... خلاصه فلسفی دیشب به نمایشنامه [شهر قصه]، که جوان باذوقی نوشته [و در آن به آخوندها حمله منطقی فراوان شده است] و بسیار عالیست و در تلویزیون نمایش داده شدهاند- بعد از آن که در تاتر [از آن استقبال زیادی شد]- حمله کرد و خیلی مهمل گفت و سفسطه کرد. چون خیلی خوب حرف میزند، اگر قدری بیشتر گفته بود، ممکن بود در مجلس بلوا راه بیافتد و [انتقام] خودش را از من بگیرد. خوشبختانه کوتاه آمد...(صص159-161)
-شنبه 9/1/48: امروز مصادف با عاشورا بود... صبح هنوز [در بستر بودم که]، تلفن زنگ زد و سفیر آمریکا مرا از خواب بیدار کرد. تلگرافی برای من خواند که خانواده آیزنهاور، سردار [معروف] آمریکا [در] جنگ دوم و رییس جمهور [اسبق] آمریکا فرستادهاند، وسیله دولت آمریکا از شاهنشاه استدعا کردهاند در مراسم تشییع و تدفین او شرکت فرمایند.(ص161)
-شنبه 16/1/48: ساعت 6 [بعدازظهر شنبه 9 فروردین] با طیاره [دربست] ایرانایر، به لندن حرکت کردیم. از لندن صبح روز بعد، با پان آمریکن به آمریکا رفتیم و درست دو ساعت بعدازظهر روز یکشنبه دهم فروردین، جلوی کلیسای محل تشریفات مذهبی، با لباس رسمی [از هلیکوپتر] پیاده شدیم و در رکاب شاهنشاه برگشتم. باران در تهران سیلآسا بود. در ولایات هم خرابی کرده است.(ص162)
-رییس جمهور به همه شرکت کنندگان بین پنج دقیقه تا یک ربع وقت ملاقات داد. فقط با دوگل یک ساعت و ربع طول کشید... موضوعاتی که شاهنشاه صحبت فرمودند، یکی راجع به گرفتاری با کنسرسیوم نفت بود و درخواستی که ما از آنها داریم و گوش نمیکنند... در این خصوص فرمودند، آخر کویت و ابوظبی که این همه پول دارند، میخواهند چه کار بکنند؟ جز آن که شما از آنها غولهایی میسازید که بعد مزاحم خود شما باشند. یعنی الان اگر کویت تصمیم بگیرد پولش را از انگلیس خارج بکند، اقتصاد انگلیس فلج است... مسئله دیگر فروش نفت ما در بازار آمریکا [خارج از سهمیه موجود است، که در مقابل، ما از آمریکا جنس بخریم. چون ورود [نفت] خارجی سهمیه مخصوص دارد و [برابر] 5/12% محصول داخلی آمریکاست، آنها موافقت با این کار نمیکنند... مسئله دیگر این بود که شما باید قدر دوستی مثل ما را بدانید، که نه دست نشانده (Stooge) شما محسوب میشود، و نه برحسب منافع خودش میتواند تحتتاثیر شرق باشد، و بالنتیجه دوست شماست... روزی هم که میرفتیم، قبل از ورود به لندن شام صرف شد. سفیر آمریکا که در التزام بود برای شام احضار شد. مطالب مختلفی گفتوگو شد، منجمله این که اگر خدای نکرده شاه از بین برود چه وضعی در ایران پیش میآید. او معتقد بود که یکی دو سالی، کارها بر اثر مایه و سابقه [ای] که پیدا کرده پیش میرود. بعد ممکن است هرجومرج شود- من این عقیده را ندارم و فکر میکنم همان فردا اوضاع به هم میریزد. فقط به نظرم رسید شاهنشاه از این استنتاج سفیر قلباً ناراحت شدند. زیرا روز بعد در لندن از من سؤال فرمودند، "معنی حرفهای او چه بود؟ آیا آنها نقشهای دارند که به این صورت از ذهن سفیر تراوش میکند؟ "... در واشنگتن دندانهای شاهنشاه درد گرفت. تصمیم گرفتند دو روز به زوریخ برای معالجه تشریف ببرند. با آن که دو روز گرفتار معالجه دندان بودند ولی روی هم رفته خوش گذشت... از اخبار مهمی که در غیبت ما اتفاق افتاد آزادی بختیار و قطع رابطه بین ایران و لبنان بود.(صص166-163)
-چهارشنبه 20/1/48: ...امروز باز دعوای رییس تشریفات دربار و وزیر خارجه را بر سر [تعیین تقدم یا تأخر سفیران] ممالک خارجی نسبت به رییس تشریفات داشتم. کار وزارت خارجه این مهملات است که وقت همه را تلف میکند. کار اساسی صفر!(ص167)
-جمعه 22/1/48: صبح پنجشنبه در رکاب شاهنشاه [و شهبانو] به تبریز رفتیم، که وضع سیلزدگی را در آنجا ملاحظه فرمایند. ظهر وارد شهر تبریز شدیم. استقبال مردم آن اندازه که من خیال میکردم نبود، ولی با وصف این گرم بود... در دهات به صورت عجیبی از شاهنشاه و شهبانو استقبال میشد.. وضع مردم بسیار خوب بود. همه لباس پوشیده و مرتب و خوب بودند. سیل هم صدمه چندانی نزده است، البته قدری محصول و خانه را خراب کرده است.(ص168)
-شنبه 23/1/48: ...سر شب دیوید باران (David Barran) رییس کمپانی شل که به عنوان بررسی (Fact Finding) به ایران آمده است، حسبالامرشاهانه آمد مرا دید. البته عنوان مسافرت او خصوصی است، ولی میخواهد اگر بتواند راهحلی در موضوع نفت پیدا کند، قریب دو ساعت مذاکره کردیم. چند نکته مهم داشت: یکی اینکه گویا حاضرند [درآمد نفتی مورد نظر ما را تامین کنند] دیگر این که حاضرند استخراج ما را ده درصد همه ساله بالا برند- ما پانزده درصد میخواهیم. [ولی نگران آینده هستند] به این معنی که [میخواهند پنجاه میلیون دلار از] صدمیلیون دلاری را که امسال اضافه خواستهایم، به عنوان پیش پرداخت بدهند و از استخراج سال آینده تأمین نمایند. [ولی اگر طبق ادعای ما بخواهند سال آینده هم تولید را 15% بالا برند و مجموعاً 1150 میلیون دلار به ما بدهند و در ضمن پیشپرداخت 50 میلیون دلاری امسال را نیز مستهلک کنند، در واقع باید استخراج ما را 20% بالا برند و این چیزی نیست که بتوانند به سایر کشورهای نفتخیز خاورمیانه بقبولانند و سروصدای آنان درخواهد آمد].(صص170-169)
-دوشنبه 25/1/48: برای صبحانه باران را دعوت کرده بودم. باز هم [گفتم] که به هر حال حل امسال مطلب نفت به موضوع کلی کمک خواهد کرد ولی تهدیدات شاهنشاه را هم گفتم که اگر با ما کنار نیایید، لااقل قسمتی از امتیازات شما را [به موجب] قانون خواهیم گرفت... بعد شرفیاب شدم، جریان را عرض کردم که به هر حال صد میلیون دلار امسال را به هر صورتی هست میدهند ولو با [پیشپرداخت]، ولی نمیتوانند ترتیب قرض بیبهره برای ما بدهند. زیرا میترسند همه ساله این قرض اضافه و در آخر برنامه چهارم سر به پانصد یا ششصد میلیون دلار بزند و نتوانند از عهده برآیند. یعنی نه ما بتوانیم بپردازیم و نه آنها بتوانند تحمل بکنند. شاهنشاه خیلی زیرکانه و داهیانه خندیدند و فرمودند، آن وقت مجبور میشوند نفت ما را ببرند! خیلی لذت بردم که چهگونه شاه نقشه میکشد.(صص171-170)
-پنجشنبه 28/1/48: روز سهشنبه، پس از حرکت موکب شاهانه و ابلاغ امری که در فرودگاه فرمودند به سفیر آمریکا بکنم، به بیرجند رفتم. امر شاهنشاه به سفیر آمریکا این بود: "به نیکسون رییسجمهور پیام مرا بدهید مطلب را با روسها مذاکره کردم، عکسالعمل آنها دوستانه است. " البته از این مطلب هیچکس جز شاهنشاه و رییسجمهور خبردار نیست... بلافاصله تیمسار نصیری را خواستم. گفت "دستم به دامنت، ندانمکاری وزارت خارجه، کار دستمان میدهد. میخواهیم با عراق جنگ کنیم و شاهنشاه امر دادهاند همه چیز آماده باشد. "... این افکار ناراحتم کرد و تلگرافی به شاه عرض کردم. اما دعوای ما با عراقیها روی خط تالوگ است، یعنی خط گودترین مسیر شطالعرب، زیرا عراقیها برحسب میراثی که از انگلیسها بردهاند، تا ساحل شرقی شطالعرب را مال خودشان میدانند، یعنی خود را حاکم بلامنازع تمام شط میدانند. نمیدانم اخیراًَ چه کسی آنها را تحریک کرده که به کشتیهایی که عازم بنادر ایران هستند، اجازه افراشتن پرچم ایران داده نمیشود.به علاوه بعضی کشتیها را هم بررسی میکنند. این وضع البته قابل تحمل نیست، ولی آیا موقع عکسالعمل آن حالاست؟ حالا که بر سر نفت دعوای حیاتی داریم، و حالا که دم از سازش با اعراب میزنیم؟ خدا میداند که دارم دیوانه میشوم. زیرا من روحیه ایرانی را میشناسم. کوچکترین شکست ممکن است رژیم ما را متزلزل کند. آن هم شکست از یک کشور خاک بر سر، که در حقیقت کشوری نیست. به علاوه دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد...بر فرض عراق جنگ نکند، همانقدر فعلاً کشتیهای ما را در شط راهنمایی نکنند، وضع اقتصادی ما فلج میشود. ما هنوز راهنمای کشتی نداریم، یعنی راهنمای بینالمللی نداریم. وقتی ده سال قبل، در زمان حکومت شریفامامی، خواستیم جلوی عراقیها را بگیریم و خودمان کشتیها را راهنمایی کنیم، کمپانیهای نفتی زیربار نرفتند و آن وقت ما ظرف یک ماه چهل میلیون دلار ضرر کردیم و جلوی حمل نفت ما گرفته شد.(صص173-170)
-یکشنبه 31/1/48: ...عصری سفیر آمریکا دیدن کرد. میخواست از اوضاع عراق و ما چیزی بفهمد... یکی دو ساعت قبل، تیمسار نصیری پیش من آمد. خبرهای خوب و امیدوارکننده داشت. یکی این که داخل عراق خیلی خراب است، دیگر این که کردها شروع به تجاوز به داخل عراق کردهاند، سوم این که [حردان] التکریتی، وزیر دفاع، با نماینده سازمان امنیت ملاقات کرده و اطمینان داده است که با این اوضاع خرتوخری خودشان، هرگز جنگ نخواهند کرد. چهارم این که طرف عراقی شطالعرب را به طوری آب گرفته، که حرکت تانک و ارابه در آن جا غیر مقدور است، مگر جنگ هوایی بشود. البته عراقیها به ظاهر خروپفی کردهاند که از حق خودشان در اروندرود نمیگذرند! فردا قرار است کشتی ابنسینا با پرچم ما از آبادان حرکت کند و به خلیجفارس برود. اگر عراقیها تیراندازی بکنند، البته جنگ میشود. به هر صورت من ناراحتم...(ص174)
-دوشنبه 1/2/48: بعدازظهر شاهنشاه وارد شدند.. به محض ورود... برای بررسی وضع نظامی و دفاع به ستاد بزرگ ارتشتاران تشریف بردند. در فرودگاه رییس سازمان امنیت به عرض رساند، بختیار تبعه عراق شده است. واقعاً چشم ما روشن! حالا قطعاً با طالبانی کرد همدست خواهد شد و برعلیه ما اقدام خواهد کرد... کشتی ابنسینا، امروز هم حرکت نکرد ولی [چند کشتی] تجارتی پهلو گرفته و عراقیها سختگیری نکردند.(ص175)
-سهشنبه 2/2/48: ...اولاً راجع به اظهار عقیدهای که در خصوص عمل عراقیها کرده بودم، عقیده شاهنشاه را پرسیدم، و عرض کردم "تصور نمیفرمایید این ممکن است تحریک نفتیها باشد؟ " فرمودند: "خودم هم این فکر را کرده بودم، بعد فکر کردم که نمیتواند چنین باشد، زیرا صد میلیون تن نفت ما و شصت میلیون تن نفت عراق مورد بحث است و کمپانیها نمیتوانند از این مقدار صرفنظر کنند. " عرض کردم تمام این مقدار که از بین نمیرود فقط ما در آبادان و آنها در فاو صدمه میدیدند. فرمودند، "اینها حساب یکشاهی را هم دارند. چون حالا ما در آبادان حق تصفیه را کمتر میگیریم و نسبت به سایر نقاط دنیا چند سنت از تصفیه آبادان استفاده میکنند، فکر نمیکنم و نمیکردم که راضی بشوند این عایداتشان صدمه ببیند. " ماشاالله چهقدر حساب میکند و چهقدر وارد است!. خدا عمرش بدهد... کشتی ابنسینا حرکت کرد و رفت و عراقیها عکسالعملی نشان ندادند... بعد [آرماند همر (Armand Hammer)] رییس شرکت نفت اکسیدنتال که در لیبی کار میکند و عجیب ظرف دو سه سال پیش رفته است، پیش من آمد و بعد به حضور شاهنشاه شرفیاب شد. این شخص حرفهای مهمی میزد، از جمله این که شما هر چه نفت به قیمت تمام شده از کنسرسیوم بگیرید، من برای شما میفروشم. اگر هم خواستید نصف در کار آنها شریک بشوید، یا نصف منطقه امتیاز را بگیرید، من برای شما عمل میکنم، هیچ نگران نباشید... حرفهای او مثل شمشیر برنده در دست ما خواهد بود. ماشاءالله بخت شاهنشاه بلند است.(صص177-175)
-پنجشنبه 4/2/48: ...فلاح، عضو هیئت مدیره شرکت ملی نفت را که از آمریکا برگشته است، دیدم. راجع به فروش نفت در آمریکا که مدتهاست سعی میکنیم، ناامید بود. یعنی قدرت شرکتهای نفتی آمریکا به حدی زیاد است، که محال است بگذارند در سهمیه نفت وارداتی به آمریکا، که معادل 5/12% تولید آمریکاست، خدشهای وارد شود... یعنی [هزینه حمل] هر بشکه 5/2 دلار تمام میشود و در صورتی که نفت ما حدود 25/1 [دلار] به بازار آمریکا میرسد. ولی فلاح مطلبی را عنوان کرده است، که ما ذخیره در امریکا درست کنیم. مالکیت ذخیره در دست خود ما باشد، تا وقتی که آمریکا احتیاج داشته باشد. اگر سهمیه به ما بدهند، آن قدر نفع میبریم که میتوانیم نصف نفت ورودی به آمریکا را مجاناً در اختیار آنان بگذاریم.(ص178)
-شنبه 6/2/48: ...سر شام راجع به قرارداد 1316 با عراق عرض کردم نسبت به اعلیحضرت فقید دارد بیانصافی میشود، که میگویند این قرارداد بر ایران تحمیل شده است. اعلیحضرت فقید از هیچ، چنین قراری بست. زیرا ما برحسب قرارداد ارض روم که با عثمانی بسته بودیم، اصلاً حقی به شطالعرب نداشتیم. رضاشاه لاروبی را برگردن آنها گذاشت، منافع حاصله را نصف کرد. در حقیقت بندر بصره را متعلق به ایران ساخت. [حق] آمدن هر کشتی را به بنادر ایران به طور آزاد گرفت. فرمودند، "راست میگویی، بگو وزارت اطلاعات توضیحاتی به مردم بدهد. "(ص180)
-سهشنبه 9/2/48: عصری سفیر انگلیس دیدنم آمد. در خصوص مقالات روزنامههای انگلیس که عمل ما را در مقابل عراق، [دیپلماسی کشتی توپدار] (Gunboat diplomacy) تعبیر کرده بودند، شاهنشاه امر داده بودند اعتراض کنم... این اعتراض را کردم، ولی او گفت مجموع مقالهها به نفع ایران است و راست میگفت.(ص182)
-پنجشنبه 11/2/48: ...روز قبل شاهنشاه از تدارکاتی که برای جنگ عراق دیده بودیم ایراد میگرفتند. فقط از نیروی هوایی اظهار رضایت فرمودند. واقعاً هم ارتشبد خاتم فرمانده بسیار خوب و لایقی است... بعد رییس دیوان امیر کویت شرفیاب شد... کویت میخواهد در اختلاف ما و عراق میانجیگری کند... گویا ملک حسین خوشبین است که صلح در خاورمیانه برقرار شود. از سفر آمریکای خودش هم راضی است.(ص184)
-جمعه 12/2/48: ...ضمناً برای اولین مرتبه شاهنشاه را نسبت به اختلاف با عراق نگران یافتم، به این معنی که فرمودند، نظامیهای ما در خواب و خیال هستند. به این جهت اغلب سران را عوض کردم. نیروی هوایی هم که کار خودش را انجام داده، هواپیما کم دارد. تمام فانتومها تا 1971 تحویل خواهد شد و ما حالا احتیاج داریم... نظامیانی که عوض شدند، آریانا رییس کل ستاد و ضرغامی فرمانده نیروی زمینی هستند. به جای آنها [فریدون] جم رییس کل ستاد، [فتحالله] مینباشیان که یک رقاص واقعی است، رییس نیروی زمینی شد. او فرمانده ارتش سوم (فارس و خوزستان و کرمان) بود.به این جهت من وقتی شیراز بودم به بیارزش بودن او پی بردم... از نطق [مهدی] وکیل [سفیر ایران در سازمان ملل متحد که] در شورای امنیت صحبت از پایین آوردن پرچم ایران [به دست عراقیها] نکرده بود، بسیار عصبانی بودند.(صص186-185)
-دوشنبه 15/2/48 تا شنبه 20/2/48: در رکاب شاهنشاه به شیراز رفتم. مثل همیشه از دانشگاه پهلوی خیلی راضی بودند و به من اظهار مرحمت زیاد شد... تلگرافی از انصاری رسید که دولت آمریکا میخواهد اعتبارات دولتی ما را برای خرید اسلحه به اعتبارات خصوصی تبدیل کند. شاهنشاه ناراحت شدند. تلگرافات سختی به واشنگتن مخابره کردیم، با سفیر آمریکا هم با تلفن صحبت کردم که این چه وضعی است؟(ص187)
-دوشنبه 22/2/48: صبح شرفیاب شدم. جریان نفت را فرمودند، که تا اندازهای نظرات ما تأمین میشود. به این صورت که 930 میلیون دلار بابت استخراج و یک ماه هم پیشپرداخت میدهند. پس، از هزار میلیونی که خواسته بودیم، قدری بیشتر به دست میآید... شب سر شام رفتم. [مذاکره با سفیر آمریکا را] به شاهنشاه عرض کردم. تقریباً قبول فرمودند، فقط فرمودند به حرفهای این نفتیها نمیتوان اطمینان کرد. پارسال قرار بود 865 میلیون [دلار] بدهند، 846 میلیون دادند. اگر این را جبران بکنند ممکن است به حرف آنها اعتماد بکنیم. به علاوه باید مقررات داخلی شرکتها را هم تغییر بدهند که اگر یکی از آنها خواست بیشتر ببرد جلوی آن را دیگر نگیرند.(صص189-188)
-سهشنبه 23/2/48: ...خبر رسید پسر کوچک آتابای معاون انتظامی دربار که از نوکران صدیق و صمیمی شاه است خودکشی کرده... من فوراً به فرحآباد به محل حادثه رفتم. پیرمرد را خیلی افسرده دیدم.(ص189)
-چهارشنبه 24/2/48: امروز روز مبارکی بود. بالاخره مطلب نفت حل شد... یعنی یک ماه پیش پرداخت میدهند و در سالهای بعد هم تکرارپذیر خواهد بود. در حقیقت در ظرف چهار سال آینده در حدود سیصد میلیون دلار بدون فرع به دست ما میآید. شاهنشاه را خیلی بشاش و خوشحال یافتم ولی البته قانع نبودند. خیلی محرمانه به من فرمودند باید نفت را در دست خودمان بگیریم، بعد هم بفروشیم... دکتر اقبال رییس هیئت مدیره شرکت نفت قصد شرفیابی داشت. به طوری سینه سپر کرده بود، مثل این که تمام کار نفت را او حل کرده است! مرد خوب ولی ابلهی است.(صص191-190)
-پنجشنبه 25/2/48: امروز شرفیاب شدم و با کمال تعجب دیدم شاهنشاه متفکر هستند. فرمودند "اگر فشار بیشتری میآوردیم پول بیشتری از نفتیها میگرفتیم.(ص191)
-جمعه 26/2/48: ...صبح ساعت 11 من دوست شاهنشاه را با اتومبیل به جاجرود بردم. خودشان ساعت 12 تشریف آوردند، با هلیکوپتر. به محض آن که وارد شدند، خدمه هلیکوپتر و افسران گارد را مرخص کردند. ما سه نفری در هلیکوپتر نشستیم و یک ساعت تمام گردش کردیم. سد فرحناز (لتیان) که بالای جاجرود است، و سد امیرکبیر (بالای کرج)، هر دو را با هلیکوپتر به دوستشان نشان دادند. من هم تنها پشت سر نشسته بودم... سر ناهار مجدداً صحبت از نفت فرمودند. مشکل دیشب برای من حل شد. البته صحبت را به فارسی میفرمودند که شخص سوم نمیفهمید. فرمودند، حس میکنم که روسها نفت کم دارند و طالب خریداری نفت خلیجفارس میباشند. میخواهم با آنها وارد صحبت شوم که لوله نفتی از خلیجفارس به روسیه بکشیم (مثل لولهگاز). بعد شرکتی از همه ممالک عربی و ایران درست بشود که اکثریت در دست اعراب باشد، و به روسیه در سال حداقل دویست میلیون تن نفت بفروشیم. این کار چند منفعت دارد. یکی این که روسها را به امنیت این منطقه، جداً علاقمند میکند. دوم این که ولع روسها را به دسترسی به منافع خلیجفارس کمتر میکند. سوم این که چون خط لوله در ایران واقع است هم ریش عربها و هم ریش روسها بدست ما میافتد. به علاوه حقالعبور مهمی به دست ما میرسد... چندی پیش در همین یادداشتها نوشته بودم، مطلب خیلی مهمی را در یالتا (در سفر شوروی چهار سال قبل) به من در کنار دریا فرمودند، [از نظر احتیاط] رادیوهای کوچک جیبی را هم شاهنشاه و هم من در جیب خودمان باز کردیم، که امواج گیرنده مأمورین اطراف را خراب کنیم. بعد شاهنشاه به من فرمودند، "میخواهم قرارداد عدم تعرض برای بیست و پنج سال با شورویها امضاء کنم. امشب که تنها با معاون رییس جمهور شام میخورم، میخواهم این مطلب را بگویم. نظر تو چیست؟ "عرض کردم... فقط ترسم این است که قرارداد فروش گاز و خرید ذوبآهن و هم این قرارداد قدری زیاد باشد ونتوانیم هضم کنیم. زیرا غربیها و مخصوصاً آمریکاییها نمیتوانند این همه نزدیکی ما را با روسها ببینند، به خصوص که هنوز کمک بلاعوض نظامی آمریکا دریافت میداریم، و در حقیقت علت وجود (Raison d,etre) ما از نظر آمریکاییها، مقابله با روسهاست، نه همگامی با آنها. "( صص193-192)
-شنبه 27 و یکشنبه 28 اردیبهشت 1348: صبح شنبه در رکاب شاهنشاه مشهد رفتیم. روز وفات حضرت امام رضا بود. مردم در صحن کهنه عزاداری میکردند. شاهنشاه به یک غرفه تشریف بردند و جمعیت را نگاه کردند. یک دفعه تمام صحن پر جمعیت شد، شاید قریب شصت هزار نفر گرد آمدند. بلافاصله عزاداری را فراموش و شروع به احساسات برای شاه کردند. تماشایی بود. خاطرم آمد در همین صحن سربازان رضاشاه، مردم را که برعلیه [رفع حجاب و] متحدالشکل شدن لباس تظاهر میکردند، به مسلسل بستند و دویست نفر کشته شد- در سال 1314. حالا این مسائل فراموش و حتی عمل رضاشاه هم بخشیده شده است. زیرا حالا همه میفهمند که او این عمل را برای کشور کرد نه برای خودش. شاید دو هزار نفر کشته میشد، چه اهمیت داشت؟ همان تصمیمی که من در پانزده خرداد گرفتم، هنگامی که نخستوزیر بودم. آن وقت هم بیش از 90 نفر کشته نشدند، ولی اگر بیشتر [هم] میشد، صحبت وجود و عدم وجود کشور بود. من تصمیم خودم را گرفته بودم...(ص194)
-سهشنبه 30/2/48: صبح شرفیاب شدم. پیامی [از] سفیر اسرائیل- سفیر غیررسمی- به عرض رساندم. خلاصهاش این که از ما خواستهاند اگر سیاست اسرائیل به نفع ماست، با راجرز که به زودی میآید، به سختی صحبت کنیم که چرا آمریکا سیاست خودش را نسبت به آنها تغییر میدهد و شل و سفت میکند. شاهنشاه خندیدند و فرمودند، ما سیاست آنها را که اشغال سرزمین اعراب است نمیپسندیم، و این مطلب را اعلان هم کرده و مکرّر هم گفتهایم، ولی از این که عربها را تا [اندازهای] سر جای خودشان بنشانند خوشوقتیم. دیگر معنی ندارد که مدافع سیاست اسرائیل بشویم!(ص196)
-پنجشنبه 1/3/48: ...ملکحسین پیامی فرستاده بود که عراق میخواست وزرای خارجه عرب را جمع و بر علیه ایران اعلامیه صادر کند من جلو [آن را] گرفتم. حالا میخواهم شاهنشاه را ببینم. قرار شد بین 8 تا 10 خرداد به ایران بیاید.(ص197)
-شنبه 3/3/48: ...ناهار با شخصی خوردم که به اوضاع خاورمیانه خوب وارد است، از آمریکا برای ملاقات من آمده است... حالا معلوم میشود چه طور مسئله نفت به این آسانی حل شد. تنها کشور با ثبات خاورمیانه که آمریکا روی آن حساب میکند ما هستیم. حتی ترکیه هم دچار تزلزل و عدم ثبات است. جنگ بین اعراب و اسرائیل هم تقریباً یقین است که بار دیگر واقع خواهد شد، مگر معجزهای رخ بدهد- این دفعه سبیل سوریه را دود خواهند داد، اول دفعه خدمت مصر رسیدند. بنابراین روی این حساب که دوباره نفت خاورمیانه به کلی قطع نشود و تنها نفت طرف اعتماد، مثل دفعه گذشته، که قطع شدنی نیست، نفت ایران است، به حرفهای ما گوش کردند. این شخص میگفت از وزرای خارجه هم که به زودی خواهند آمد، هرچه بخواهید میتوانید بگیرید... لوله نفتی که [با] اسرائیل داریم و از بندر ایلات به مدیترانه نفت میبرد، [کمک فراوانی] به این وضع میکند و توجهی که غرب به ما دارد، این هم [نتیجه] پیشبینی شخص شاه است.(ص199)
-یکشنبه 4/3/48: راجع به کارهای مختلف عرایضی کردم. از جمله چند وساطت برای چند بیچاره کردم. نسبت به یکی دل شاهنشاه سوخت. با تلفن از نخستوزیر جریان را سؤال فرمودند. او چیزی بر علیه گفت و نظر شاه را تغییر داد، به طوری که وساطت من تأثیر نکرد. باری قدری فکر کردم که حکومت فردی واقعاً شدید است و منطقی نیست... عصری [ویلیام] راجرز، وزیر خارجه آمریکا، وارد شد. شام در حضور شاهنشاه بود... قبل از شام و سرشام صحبتهای مختلف شد. از مطالب اساسی که گفتوگو شد، اول موضوع اختلاف ما با عراق بود، که البته حق به طرف ما داده شد... [موضوع] مهم دیگر، مسئله خلیجفارس [بود]، که [آمریکاییها] صیانت ما را بر آن تأیید و تصدیق میکردند، ولی صحبت بر سر این مطلب نشد که این صیانت چه جور باید تأمین شود، و مخارج آن از کجا بیاید. آمریکاییها [که] به ترکها اسلحه مجانی میدهند، لااقل باید سایر کشورهای عربی خلیج را وادار کنند که برای دفاع خود آنها به ما کمک نمایند... شاهنشاه درباره این که روسها تشنه نفت خلیجفارس هستد و احتیاج هم دارند، فرمودند ممکن است شما هم به این کار راضی باشید که روسها از خلیجفارس نفت ببرند. [منظور این نیست] که خود استخراج نمایند، بلکه از ممالک استخراج کنند، مثل اغلب ممالک خلیج و ما، نفت بخرند. در این صورت لوله حمل نفت از ایران خواهد گذشت و روسها هم به امنیت و ثبات این منطقه علاقهمندتر خواهند شد. [شاید چنین فکری در] وزارت خارجه آمریکا سابقه داشته باشد. [راجرز گفت سابقه ندارد]. مجدداً صحبت به خلیجفارس کشیده شد، و این که حزب محافظهکار میخواهد قوای انگلیس از آنجا خارج نشود. خیلی مضحک است که هیث گفته است من شاهنشاه ایران را هم راضی دیدم که ما در اینجا بمانیم! شاهنشاه فرمودند ابداً چنین حرفی نزدهام، بلکه برعکس گفتهام نمیتوانند بمانند... از جنگ اعراب و اسرائیل صحبتی نشد، ولی البته شاهنشاه بعد از شام در مذاکرات خودشان صحبت فرمودهاند، به خصوص که نماینده اسرائیل وسیله من پیغامی داده بود... که تو را به خدا به راجرز بفرمایید و سخت هم بفرمایید که دوباره ناصر را تقویت نکنند... شاهنشاه فرمودند با آن که با سیاست سختگیری اسرائیل نسبت به اعراب هیچ موافق نیستم، ولی مطلب مربوط به ناصر را قطعاً خواهم گفت. در مورد ویتنام صحبت شد. راجرز خیلی خوشبین بود و میگفت به طور قطع روشن شده است که تلفات ویتنام شمالی و ویتکنگ به طوری شده که نمیتوانند جایش را پر کنند... ضمناً میگفت اگر مذاکرات صلح به جایی نرسد، ما جنگ را با اطمینان ادامه خواهیم داد و قطعاً فاتح میشویم(صص201-199)
-بعد از شام شاهنشاه تشریف بردند، تنها با راجرز گفتوگو کردند. من مهمانهای دیگر را بردم و کاخ [سلطنتی] را به آنها نشان دادم. [جوزف] سیسکو معاون وزارت خارجه آمریکا مرا کنار کشید و گفت، "مطلبی دارم که باید به تو بگویم، چون ممکن است راجرز فراموش کند به عرض شاهنشاه برساند. آن این است که بر سر مسئله خاورمیانه، ما روسها را خواستهایم و خیلی صاف و صریح به آنها گفتهایم، به نظر ما میرسد که ناصر در خاورمیانه صلح نمیخواهد و دارد بازی میکند. از شما صریحاً میخواهیم به [ناصر] بگویید تا چنین باشد، ما هیچ دلیلی نمیبینیم که به اسرائیلیها فشاری وارد بکنیم.(صص203-202)
-سهشنبه 6/3/48: ...ظهر وزیر خارجه انگلیس [مایکل استورات(Michael Stewart)] شرفیاب شد... بعدازظهر ساعت 30/5، ملک حسین وارد شد. به ظاهر به منظور میانجیگری بین عراق و ما آمده است، ولی من خیال میکنم آمده است اینجا هم با آمریکاییها و هم با اسرائیلیها تماس بگیرد- فرمانده نیروی هوایی اسرائیل حالا اینجاست... شام مهمان شاهنشاه بود، ولی من نبودم [زیرا به امر] شاهنشاه [به مهمانی] سفارت انگلیس به افتخار استوارت [رفتم] به من دستور فرمودند چه مطالبی در آنجا بگویم... اساس فرمایشات شاهنشاه بر این است که شما دوست و دشمن خود را تشخیص نمیدهید... هنگام جنگ اعراب و اسرائیل، اعراب نفت را به روی شما بستند، و ایران اعتنا نکرد و نفت را باز گذاشت. [ولی هنگامی که بحث درباره تأمین احتیاجات قطعی ما از درآمد نفت شد] (یعنی همان [1000 میلیون دلار] حرف اول و آخری که شاهنشاه فرموده بودند)، آنقدر با ما چانه زدید که جان ما را به لب رساندید... باز هم راجع به جزیرههای ابوموسی و تنب که مورد احتیاج ایران در جنگهای [متعارفی]، و به علاوه متعلق به ایران است، و شما خودتان میدانید که آن را از ما گرفتهاید و به شیخها بخشیدهاید، و میراث نامبارک شما برای آنهاست، این همه اشکالتراشی میکنید.(صص205-204)
-چهارشنبه 7/3/48: ...گزارش دیشب را به عرض رساندم، فرمودند، "به آنها بگو مسئله جزایر را اول حل کنند، تا من امر بدهم کار بحرین هم به جریان بیفتد. " مطلب را با تلفن به سفیر انگلیس گفتم.(ص206)
-یکشنبه 11/3/48: صبح به کارهای جاری گذشت. در شرفیابی عرض کردم، با آن که شاهنشاه روز نهم شهریور، برای افتتاح نوسازیهای نقاط زلزلهزده تشریف میبرید، به قراری که شنیده و تحقیق [کردهام]، فقط برای ده درصد مردم خانه مهیا شده است. تکلیف بقیه چیست؟... در خصوص کارخانه لولهسازی اهواز که باز هم کار نمیکند و باعث 15 میلیون دلار خسارت شده است، برای این که معامله روی وساطت و تقلب انجام گرفته و حالا، نه تنها ما نمیتوانیم لوله گاز را بسازیم، باید لوله را از خارج بیاوریم و ضرر دیرکرد و تحویل لوله را بدهیم... چون اوقات شاهنشاه را با این دو فقره عرایض خودم خیلی تلخ کرده بودم، قدری صحبت شوخی کردم و از این که زنم به هیچ صورت مرا تنها و راحت نمیگذارد، شکایت کردم. شاهنشاه هم دل پری خودشان داشتند، مقداری خندیدیم.(ص208)
-سهشنبه 13/3/48: دندانساز شاهنشاه را از سویس خواسته بودم، دیشب آمد... صبح دندانساز در آتلیه کاخ نیاوران شرفیاب شد... خیلی تعجب کردم، پرسیدم چه طور امروز به این زودی کار را تمام کردند. فرمودند، "دندانم را کشیدم. دیگر به درد نمیخورد... ".(ص209)
-چهارشنبه 14/3/48: ...راجع به پسر جهانبانی که در حبس است، عرض کردم این پسر خاطرخواه شهناز است و از عجایب آن که شهناز هم او را میخواهد. شاهنشاه به تصور این که او شهناز را معتاد به اِل اِس دی (LSD) کرده است، وقتی پسر وارد نظام وظیفه شد، به بهانه قصور در خدمت، امر دادند او را محاکمه و به سه سال حبس محکوم کردند. حالا نه شهناز شوهر اختیار میکند، و نه این پسر از خاطرخواهی دست برمیدارد.(ص209)
-پنجشنبه 15/3/48: صبح شرفیاب شدم. شاهنشاه را گرفته دیدم. میخواستم جویا شوم. خودشان فرمودند، یک ربع است میخواهم یک شماره تلفن آزاد بگیرم، ممکن نمیشود! عرض کردم، وضع تلفن هم علت بیحساب بودن کار، [و هم به سبب] توقعات زیاد مردم بد است. فیالمثل خودم از پارسال تا حالا شاید به زور بیش از ده شماره به دستگاه آنها تحمیل کردهام... متاسفانه بعضی از کارهای ما چون مطالعه نمیشود، و شاهنشاه هم که ماشاءالله از مشاور خوششان نمیآید، قضاوت و مطالعه صحیحی در بعضی کارها نیست و اغلب به این روز میافتد. اتفاقاً فرمودند، صحیح میگویی.(ص210)
-جمعه 16/3/48: [عباس] آرام تلگرافی کرده بود، که به عرض رساندم. شاهنشاه مصاحبهای با مخبر فایننشال تایمز کرده بودند [که] مخبر خیلی به نفع اسرائیلیها تعبیر کرده بود. آرام میخواست اصلاح کند، [در ضمن] شکایت مفصلی کرده بود که از دستورات وزارت خارجه سردرنمیآورم!...(ص211)
-شنبه 17/3/48: ...بعدازظهر عالیخانی، پس از آن که شرفیاب شده بود به پیش من آمد. به علت گرانی قیمت آهن شاهنشاه سؤالاتی فرموده بودند و او هم جواب داده بود. و اتفاقاً همین مسئله مطالعه نشدن مسایل، و تصمیمات خلقالساعه وسیله مسئولین مختلف را عرض کرده بود. چون شاهنشاه ناراحت شده بودند، پیش من آمده بود که استعفاء کند. گفتم، صبر کن... میگفت با این نخستوزیر و همکارانش دیگر نمیتوانم کار بکنم.(صص212-211)
-سهشنبه 20/3/48: ...عرض کردم... چه فرقی با والاحضرت همایونی و شاهزاده خانم فرحناز دارد؟ اگر خود اعلیحضرت به او نرسیدهاید، تقصیر با کسی نیست. عرایض من خیلی در شاهنشاه مؤثر واقع شد. فرمودند، "کار او را به [عهده]تو میگذارم، هر عمل و اقدامی میتوانی بکن. تو در حقیقت از امروز قیم او هستی. " از این فرمایش شاه خیلی مفتخر و در عین حال متأثر شدم. تصمیم گرفتم موجبات خوشبختی این دختر را به هر نحوی هست فراهم کنم.(ص214)
-چهارشنبه 21/3/48: ظهر کمیسیونی در مورد زلزلهزدگان خراسان داشتم [چون برای همه آنها خانهپیشبینی شده است]. باید فکری کرد، نمیدانم چه فکری. دولت که اصلاً در خیالش هم نیست.(ص214)
-یکشنبه 1/4/48: ...شاهنشاه با استعفای عالیخانی موافقت [کرده] و فرمودند، رییس دانشگاه تهران یا رییس دانشگاه پهلوی بشود یا به عنوان سفیر به پاریس برود و دفتر اقتصادی بزرگی برای اروپا نیز تأسیس کند. او فرانسه را رد کرد، چون میگفت میخواهم بچههایم ایرانی کامل بار بیایند و تا سن رشد باید در ایران باشند. امینی نخستوزیر اسبق، پیش من آمد و باز استدعای خودش را برای خروج از کشور تکرار کرد. با آن که مرد غیرقابل اعتمادی است و مکرر در عالم سیاست سر خود من کلاه گذاشته است، با وصف این، مطلب را به شاهنشاه عرض کردم، موافقت فرمودند برود.. بختیار، کاغذی به حسنالبکر نوشته، ... واقعاً حیا و شرم در دنیا چیز خوبی است. کسی که تمام اموالش را که قریب چندین میلیون دلار است، با فشار بر مردم به دست آورده، حالا دلسوز مردم شده است. بعد هم تبعه عراق [شده، ولی] برای ایرانی دلسوزی میکند... عرض کردم، حالا که رژیم عراق بچههای آیتالله حکیم را تعقیب میکند و آنها هم مخفی هستند (حکیم پیشوای شیعیان عراق است که اینجا هم به او عقیده دارند)، اگر ترتیبی میدادیم که به عنوان اعتراض به رژیم عراق از آنجا خارج میشد، بهرهبرداری خوبی میکردیم. مثل این که فکر تازهای بود، شاهنشاه قدری فکر کردند [ولی] چیزی نفرمودند.(صص219-218)
-دوشنبه 2/4/48: شاهنشاه تلفن فرمودند. فرمودند زاهدی وزیر خارجه را بخواه، و بگو میخواهم تو را به واشنگتن به عنوان سفیر بفرستم. خیلی تعجب کردم... ولی پیش خودم فکر کردم، لابد اردشیر خواهد گفت، من سعایت کردهام. به هر صورت شب زاهدی را خواستم و مطلب را گفتم. بسیار ناراحت شد. گفت شاهنشاه هر امری بفرمایند اطاعت میکنم، ولی من خودم این کار را دوست ندارم.(ص220)
-سهشنبه 3/4/48: صبح شرفیاب شدم، کارهای جاری را عرض کردم، از آن جمله طرحی که برای بازرسی در دانشگاهها تهیه کردهایم و قراردادی که برای تعمیر ویلای سوورتای [در سنموریتز] شاهنشاه تهیه شده. این قرارداد با [پرویز] بوشهری، که مورد مرحمت علیاحضرت شهبانوست، بسته میشود. با زبان بیزبانی به شاهنشاه عرض کردم، مجبورم امضا کنم. ولی هیچ بررسی در این باره نشده. فرمودند، "امضاء کن! " جریان دیروز اردشیر را عرض کردم. از جریان صحبت اردشیر خیلی خیلی خندیدند... بعدازظهر... شاه را کسل دیدم. پرسیدم موضوع چیست؟ فرمودند، روسها میگویند فاز دوم ذوبآهن (دو میلیون تن تا پنج میلیون تن) را فراموش کنید، چون این اندازه کُک ندارید.(صص222-221)
-یکشنبه 22/4/48: ...از اخبار مهم، بالاخره دکتر اقبال، قرارداد خط لوله نفت خوزستان- ترکیه را امضا کرد. این کار را اگر چهار ماه پیش کرده بود، نرخ بهره [هنوز] بالا [نرفته بود] و سالی پانزده میلیون دلار اضافه مخارج نمیداشتیم... عالیخانی وزیر اقتصاد، رییس دانشگاه تهران میشود. به جای او انصاری سفیر ما در واشنگتن خواهد آمد. وضع وزیر خارجه را هم متزلزل میبینم. فکر میکنم به واشنگتن برود.(صص225-224)