فصل دوم؛ ضیافت
در اکتبر 1971 محمدرضا پهلوی ضیافتی ترتیب داد که از همه مهمانی ها برتر بود. او از تمام رهبران جهان دعوت کرد. البته همه نیامدند و بسیاری از کسانی که شرکت کردند بیشتر نمادهای قدرت بودند تا واقعیت آن.
ضیافت در خرابههای تخت جمشید برگزار شد که ساخته داریوش و سوخته اسکندر کبیر است. قرار بر این بود که این جشن نشانه دو هزار و پانصدمین سالگرد شاهنشاهی ایران باشد که در قرن ششم پیش از میلاد به دست کورش کبیر تاسیس شده بود. با گذشت زمان میتوان گفت که جشن مزبور نشانه آغاز پایان کار دودمان پهلوی بود که درست پنجاه سال پیش از آن تاریخ، پدر شاه تاسیس کرده بود.
همچنین، شاه در 1971 سیامین سال سلطنت خود و دهمین سال برنامه اصلاحاتش را که انقلاب سفید مینامید نیز جشن میگرفت.
بنا بود انقلاب سفید شامل اصلاحات ارضی و گسترش سوادآموزی و آزادی زنان، مدرنیزه کردن صنایع و زیربنای اقتصادی و توزیع مجدد دست کم بخشی از ثروت ها و کاهش قدرت روحانیون شیعه می باشد.
سال 1971 همچنین آغاز سربلند کردن ایران به عنوان یک قدرت منطقهای بود. در روز عید والنتاین آن سال (14 فوریه) کارتل تولیدکنندگان نفت، یعنی اوپک، به نخستین موفقیت عمده خود در افزایش بهای نفت نایل شد. شاه نقش رهبری را در این کار برعهده داشت. شاید مهمتر از همه اینها این بود که دولت بریتانیا قصد خود را به خروج نیروهایش از «شرق سوئز» به مرحله اجرا در میآورد و همراه با آمریکائیان شاه را محرمانه تشویق می کرد که نقش بریتانیا را به عنوان «ژاندارم خلیج فارس» بر عهده بگیرد.
در 1971، هم در شاه و هم در حکومت او احساس اعتماد به نفس دیده میشد. اما چنانکه جشن های تخت جمشید نشان داد این احساسی بود که کم کم تبدیل به یک غرور غیرواقعی شد. شاه این جشنها را روایت دیدی از کنگره وین در سال 1815 تصور کرده بود که در آن فرمانروایان جهان توانستند با یکدیگر دیدار و درباره مسایل جهان گفتگو کنند.
یکی از شعارهای تبلیغاتی دولت درباره این جشن از این قرار بود: «این گردهمآیی با عظمت جهانی، تخت جمشید را در روز فراموش نشدنی 15 اکتبر 1971 (23 مهر 1350) تبدیل به مرکز ثقل جهان کرد.»
تخت جمشید نمایشی بود که ضمن آن رویاها و بلندپروازی های شاه آشکار شد. بسیاری از اشخاصی که در آن هنگام درباره آن چیز نوشتند گفته کریستوفر مارلو را به خاطر آوردند که: «چه شکوهند است که آدمی شاه باشد و در پرسپولیس پیروزمندانه سواری کند.» ولی از یک نظر این جشن برای شاه پیروزی و از یک لحاظ نیز تا اندازهای شکست بود زیرا در بسیاری موارد واقعیتها با تصورات او کاملا تطبیق نمیکرد.
نه پادشاه، سه شاهزاده حاکم، دو ولیعهد، سیزده رئیس جمهوری، ده شیخ، دو سلطان همراه با انبوهی از معاونان رئیسجمهوری و نخستوزیران و وزیران خارجه و سفیران و دیگر دوستان دربار که از نقاط مختلف جهان آمده بودند در تختجشمید اقامت گزیدند.
شاه تصمیم گرفت قواعد تشریفاتی قرن نوزدهم را رعایت کند، بدین معنی که ارشدترین مهمان دوست و متحدش «هایله سلاسی» امپراتور اتیوپی، شیر یهودا باشد. پرزیدنت «ژرژ پمپیدو» رئیس جمهوری فرانسه گفت که دعوت را نمیپذیرد مگر اینکه بالا دست هایله سلاسی و روسای کشورهای فرانسه زبان بنشیند. شاه زیر بار نرفت و پمپیدو در عین اوقات تلخی نخستوزیرش را به جای خود فرستاد. شاه هرگز پمپیدو را برای این اهانت نبخشید.
پادشاه و ملکه دانمارک نیز جزو مدعوین بودند. و همچنین پادشاهان اردن و بلژیک و پادشاه سابق یونان. ملکه انگلستان در جشن شرکت نکرد و به جای خود شوهرش «پرنس فیلیپ» و دخترش پرنسس آن را فرستاد. پرنس برنهارد از هلند نمایندگی همسرش ملکه ژولیانا را برعهده داشت. شاید نومیدکنندهترین خبر برای شاه این بود که پرزیدنت نیکسون در جشن شرکت نمیکند. (خانم نیکسون رئیس افتخاری کمیته امریکایی برگزاری جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی بود.)
اسپیرو اگنیو معاون رئیسجمهوری نمایندگی ایالات متحد را برعهده داشت و از نظر تقدم، کلیه مدعوین به استثنای سفیر پکن بر او برتری داشتند.
صرفنظر از مدعوین، همه چیز جشن را هم از پاریس آورده بودند. در دشت خشک و مرتفع تخت جمشید اردوگاهی مرکب از خیمههای گران بها به وسیله «ژانسن» دکوراتور فرانسوی برپا شده بود. موسسه ژانسن از چند دهه پیش تزئینات داخلی کاخ های سلطنتی را انجام داده بود: در 1920 در بلگراد، در 1935 آپارتمان های خصوصی ادوارد هشتم (دوک ویندزور بعدی) در کاخ باکینگهام، ویلاهایی در کاپ دانتیب و آپارتمانهایی در خیابان پنجم نیویورک، سبک پاریسی کلاسیک ژانسن بسیار با مذاق شاه جور در میآمد.
آرایش گران طراز اول از سالن های کاریتا و آلکساندر پاریس به تخت جمشید پرواز کردند. الیزابت آردن یک نوع کرم صورت تولید کرد که نام آن را فرح گذاشت تا در جعبههای مخصوص به مهمانان هدیه شود. باکارا یک گیلاس پایهدار کریستال طراحی کردف سرالین جایگاههای مهمانان را از روی سفال های قرن پنجم پیش از میلاد ساخت، رابرت هاویلند فنجان و نعلبکی هایی ساخت که فقط یکبار مورد مصرف مهمانان قرار میگرفت و پورتو یکی از بزرگترین تولیدکنندگان ملافه و رومیزی فرانسه، رومیزی های رسمی و ملافههای مهمانان را تهیه کرد. «لان ون» اونیفورم های جدیدی برای کارمندان دربار تهیه کرد که نیم تنههای آن به طرزی شکیل ولی نه زننده با بیش از یک کیلومتر و نیم نخ طلا دوخته شده بود. دوختن هر یک از این اونیفورم ها نزدیک به پانصد ساعت کار لازم داشت.
غذاهای ضیافت تخت جمشید را اصولا رستوران ماکسیم تهیه کرد ولی چندین موسسه عمده فرانسوی و سوئیسی به آن کمک کردند.
از یک سال پیش که وزارت دربار، ماکسیم را برای برگزاری این ضیافت بزرگ برای یکصد مهمان در وسط بیابان در نظر گرفته بود، موسسه مزبور مشغول تمرین و تدارک بود. آقای لویی و دابل رئیس ماکسیم شخصا بر این کار نظارت میکرد و به این مناسبت یک بشقاب جدید و بسیار عالی محتوی خاویار و تخم بلدرچین آب پز اختراح کرد.
متاسفانه شاه هیچ وقت به خاویار لب نمیزد. بنابراین هیچ کس دیگری نمیتوانست از آن بخورد. این بود که ماکسیم مالاندیشی کرد و در شب مهمانی چند ترهفرنگی مخصوص سوپ را در برابر شاه گذاشت.
او مشغول خوردن شد و هر کسی توانست غذای خودش را بخورد. «بشقاب» مهمانان تکرار شد و این بار شاه یک آرتیشو خورد. تنها غذای ایرانی که در صورت غذا وجود داشت خاویار بود؛ مابقی را تقریبا یکسره از فرانسه آورده بودند.
صورت غذای ضیافت شام اصلی با مرکب سیاه روی صفحات پوست آهو نقش شده و با یک ریسمان تابیده طلائی به صورت یک کتاب کوچک با جلد ابریشمی آبی و طلائی صحافی شده بود. پس از تخم بلدرچین با مروارید دریای خزر، غذای بعدی پاته دم خرچنگ با سس نانتوا بود.غذای اصلی خوراک پشت مازوی بره سرخ شده در روغن خودش بود که درون آن را با سبزی های خوشبو انباشته بودند.
برای تازه کردن گلوی مهمانان شربت یا شامپانی کهنه فرانسوی (موئت 1911) میآوردند. آنگاه خوراک طاووس به سبک شاهنشاهی با سالاد مخلوط طبق لیقه الکساندر دوما صرف شد. به عنوان دسر بشقاب انجیر به شکل حلقهای که درون آن تمشک با پورتو انباشته بودند آوردند. و در پاین قهوه موکا.
شراب هایی که به مهمانان داده شد اختصاصی بود. شراب ناب شامپانی، شاتو دوساران، شاتو بریون سفید 1964، شاتو لافیت _ روتشیلد 1945؛ و نیز شامپانی موسینیی کنت دو وگه 1945 و دم پرینیون صورتی 1959 که بسیار کمیاب است. همراه با قهوه نیز کنیاک پرنس اوژن مخصوص خمخانه ماکسیم صرف شد.
پس از ضیافت شام، عده دیگری از کارشناسان فرانسوی نمایش نور و صدا و مراسم آتش بازی برپا کرده بودند. ضمنا هنرمندان فرانسوی در اختراع اونیفورمهای «اصیل» سربازان ایرانی چند قرن پیش همکاری کرده بودند تا بتوانند روز بعد از برابر مهمانان رژه بروند. بعد از ظهر فردا مهمانان با در دست داشتن قمقمه های آب یخ بر قالیچههای جایگاه نشستند و به تماشای رویای ناتمام شاه از تاریخ ایران پرداختند.
تاریخ ایران، مانند بسیاری از کشورهای دیگر، از موقعیت جغرافیایی آن ناشی میشود. شاه دوست داشت ایران را «چهار راه تمدن» بنامد زیرا ایران در میان روسیه و خلیج فارس قرار گرفته و نیمه راه اروپا و خاور دور است. ایران از هر کشور اروپایی وسیعتر است. مساحت آن در حال حاضر 1648000 کیلومتر مربع است، یعنی معادل منطقهای در اروپای غربی که از آلمان تا اسپانیا را در بر میگیرد.
ایران با اتحاد شوروی، ترکیه، عراق، پاکستان، افغانستان مرز مشترک دارد. در شمال آن دریای خزر قرار دارد و در جنوب خلیج فارس که در طول قرن بیستم قسمت اعظم نفت جهان از طریق آن گذشته است.
در فلات ایران همیشه اقوام و عشایر گوناگونی سکونت داشتهاند.اگر تاریخ این کشور 2500 سال به عقب برده شود، میبینیم که ایران دوران عظمت خود را داشته است. اما در عین حال ایرانیان امواج پی در پی تهاجمات و دخالتها و اشغال ها را تجربه کردهاند و طبعا نسبت به بیگانگان ترسو و بدگمان شدهاند. عظمت شاهنشاهی باستانی ایران، شاه را به خود جلب میکرد و دائما کارهای بزرگ و بلند پروازیهایش را با آن مقایسه مینمود.
این شاهنشاهی به دست کورش کبیر نخستین پادشاه هخامنشی تاسیس شد که مردی با صفات ممتاز بود. او لودیا (لیدی) را که امروزه ترکیه نامیده میشود در 546 پیش از میلاد فتح کرد و قلمرو او سراسر شرق مدیترانه از جمله بابل و شام و فنیقیه را در بر میگرفت.
پسرش کمبوجیه مصر را گرفت و سپس جانشین او داریوش، امپراتوری را تا دره سند گسترش داد. داریوش ثابت کرد که مدیری ممتاز است.
او ترعهای میان رود نیل و بحر احمر حفر کرد، یک سیستم مالیاتی منظم برقرار نمود و یک جاده سلطنتی به مسافت بیش از دو هزار کیلومتر از سارد به شوش ساخت. این کاری بس عظیم و تعهدی خردکننده بود که در پایان سلطنت داریوش امپراتوری پهناور او را در شرف زوال قرار داد.
در330 پیش از میلاد اسکندر کبیر ایران را فتح کرد. کیفیت دانش ایرانیان و اداره کشورشان اسکندر را به شدت تحت تاثیر قرار داد. او با خانواده سلطنتی که خود سرنگونش کرده بود با احترام رفتار کرد. دستور داد آرامگاه کورش را در پاسارگاد به خوبی حفظ کنند و هنگامی که شنید آن را ویران کردهاند سخت خشمگین شد.
اما در ایران او از آن جهت شهرت دارد که دستور آتشزدن تخت جمشید را داد. پس از مرگ اسکندر، چندین سال جنگ وحشیانه و پرتلفات میان سرداران او روی داد. سرانجام صحرانوردان پارت از شمال شرقی به درون ایران رخنه کردند و سلوکیها را شکست دادند، و در فلات مرتفع ایران مستقر شدند. پس از فرمانروایی پانصد ساله پارت ها، در قرن سوم میلادی ساسانیان زمان سلطنت ایران را در دست گرفتند که شاهنشاهان آن بر نواحی پهناوری شامل بخش هایی که امروزه گرجستان و ارمنستان و افغانستان و بحرین و عراق نامیده مِشود حکومت میکردند. امپراتوری ساسانی تا فتح ایران به دست اعراب مسلمان در قرن هفتم بعد از میلاد پابرجا بود.
شاه آن داستان شگفتانگیز را در 1971 در تخت جمشید جشن میگرفت. او به خود تلقین کرده بود که وارث معنوی کورش کبیر است و به سهم خود شاهنشاهی ایران را گسترش و پیشرفت خواهد داد.
برای برگزاری جشن، سربازان ارتش او از تراشیدن ریش هایشان طی ماههای اخیر منع شده بودند تا چهرههایشان به جنگجویان دوران باستان شبیهتر شود.«لسلی بلانک» زندگینامهنویس رسمی ملکه بعدها این صحنه را چنین توصیف کرد:
«ریش های پرپشت و مُجَعَد مادها و پارس ها، ریش های نوکتیز صفویان، سبیلهای چخماقی سربازان قاجار، سپرها و نیزهها، پرچم های سه گوشه، قدارهها و خنجرهای جنگجویان باستانی، همه در آنجا بود. در زیر آفتاب سوزان ولی در پناه چترهای آفتابی، مهمانان روی تختگاه زیر خرابههای قدرت کورش نشسته بودند و این رژه احساس برانگیز را تماشا می کردند. نگهبانان کاخ های هخامنشی، جنگجویان پارت، سوار نظام خشایارشا، تخت روانها، ارابهها، شترهای جمازه باختریان، توپخانه فتحعلیشاه، جنگجویان سواحل بحر خزر و خلیج فارس، نیروی هوایی، تانک ها، زنانی که اخیرا به استخدام نیروهای مسلح در آمده بودند... همه در تخت جمشید بودند. همه آنان بر عظمت گذشته و حال ایران گواهی میدادند.
بسیاری از ایرانیان چندان تحت تاثیر قرار نگرفتند. بعدها یکی از سفیران شاه که از او روگردن شد، شرح متفاوتی از این جریان داد: «مثل این بود که یکی از فیلمهای تاریخی و باشکوه سیسیل ب.دومیل بر صحنه دشت پهناور نمایش داده میشد.» شاید مهمتر آن بود که بعضیها احساس میکردند که شاه با بزرگداشت ایران زمان کورش و داریوش، کاملا و عمدا بخشی از تاریخ ایران را که به مراتب متناسبتر با قرن بیستم میلادی است نادیده میگیرد: تعالیم حضرت محمد (ص) پیامبر اسلام.
برخلاف عیسی مسیح که به عقیده مسیحیان پسر خداست، حضرت محمد (ص) در نظر پیروانش پیامبر خداست. پیام های خدا که به وی نازل شده به صورت قرآن درآمده که به خودی خود قانون خدا به شمار می رود. اسلام از آغاز یک جنبش سیاسی - مذهبی بوده و در قرآن وحیهای سیاسی و قانونی و نیز وحیهای مذهبی جمع آمده است. در اواخر دوران زندگی حضرت محمد (ص) پیروان او قدرت حاکم در سراسر عربستان شده بودند. آنان طی صد سال بعدی «امپراطوری عظیمی تاسیس کردند که از پنجاب تا پیرنه و از سمرقند تا صحرای افریقا گسترده بود.»
در ایران، اسلام نقش نگهبان مردم در برابر قدرت شاهان را ایفا مِکرد. روحانیون تا قرن بیستم از نفوذ فراوانی برخوردار بودند و در این قرن بود که دودمان پهلوی کوشید آن را کاهش دهد.
صرفنظر از روایت شاه از تاریخ ایران، یک جنبه دیگر از ایران نیز در تختجمشید جشن گرفته میشد و آن فریبندگی ایران بود که از قرن هفدهم میلادی جاذبه فراوانی بر غربیان باقی گذاشت، صرفنظر از روایت شاه از تاریخ ایران، یک جنبه دیگر از ایران نیز در تخت جمشید جشن گرفته میشد و آن فریبندگی ایران بود که از قرن هفدهم میلادی جاذبه فراوانی بر غربیان باقی گذاشت، یعنی از زمانی که بازرگانان و سفیران و شاهزادگان شروع به بردن ادویههای گرمسیری و پارچههای ابریشمی و قصههای ایرانی به اروپا کردند. رفته رفته اروپاییان متوجه ایران به عنوان متحدی بر ضد عثمانیان شدند. پادشاهان صفوی تجارت را تشویق و جادهها و کاروانسراها و نیز کارگاههایی برای تولید پارچههای ابریشمی و سفالسازی به منظور ارسال به کشورهای غربی احداث کردند.
در قرن هجدهم اقتصاد ایران رو به انحطاط گذاشت و این امر تا حدودی به سبب آن بود که اروپاییان به استفاده از راه های دریایی برای تجارت با شرق پرداختند و کشور به دست افغان ها افتاد، ولی در اواسط این قرن ایرانیان نه تنها افغان ها را بیرون راندند بلکه از تنگه خیبر نیز گذشتند و هند را تسخیر کردند. دهلی تاراج شد و بسیاری از خز این مغولان به ایران حمل گردید، از جمله تخت طاووس که در طول راه مفقود شد و آنگاه صنعتگران ایرانی بدل آن را ساختند. تقریبا تمامی جواهرات مغولان به ایران برده شد و به صورت جواهرات سلطنتی پادشاهان ایران در آمد.
در قرن نوزدهم انگلیسیها نفوذ زیادی در زندگی ایران یافتند ولی تا به امروز بسیاری از ایرانیان بر این باورند که انگلستان در طول قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم ایران را تنها به خاطر هند استثمار میکرد.
در داخله انگلستان نیز به دنبال انتشار ترجمه رباعیات عمر خیام به قلم ادوارد فیتز جرالد، جاذبه معنوی ایران در اواسط قرن نوزدهم افزایش یافت. ریچارد بر تن، دانته گابریل روسهتی، ویلیام موریس، جان راسکین این اثر را با اشتیاق هرچه تمامتر پذیرفتند. راسکین در نقدی که در 1869 بر آن نوشت چنین اظهارنظر کرد: «این اثر متعلق به شاعری است که از شاعری دیگر الهام گرفته است، رونویسی نیست بلکه بازسازی است، ترجمه نیست بلکه تحویل مجدد یک الهام شاعرانه است.»
یکی از دوستان فیتز جرالد آلفرد تنیسون بود. او نیز به ادبیات فارسی علاقهمند شد و به آموختن این زبان پرداخت با این نیت که اشعار حافظ را ترجمه کنند. اما همسرش عقیده داشت که حروف الفبای فارسی وضع «خاصی» دارند و برای چشم شوهرش مضرند. وقتی کشف کرد که فارسی را از راست به چپ مینویسند یقین حاصل کرد که دید شوهرش صدمه جبران ناپذیری خواهد دید. بنابراین کلیه کتاب های درسی فارسی او را پنهان کرد و شوهرش را متقاعد ساخت که به جای تحصیل زبان فارسی به بازی بدمینتون بپردازد.
خیام از بزرگترین شعرای ایرانی نیست و حتی در خود ایران هم محبوبترین شاعر به شمار نمیآید. اما ترجمه فیتزجرالد انبوه خوانندگان غربی را برای نخستین بار با اشعار فارسی آشنا ساخت.
فیتز جرالد ویرانگرایی و خشم خیام را درک کرد که میگوید:
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را زمیان
وز نو فلکی دگر چنان ساختمی
کازاده به کام دل رسیدی آسان
در تخت جمشید، محمدرضا شاه تاریخ ایران را به میل خود تغییر شکل داد. او از جشنی که برپا کرده بود راضی بود. میگفت این جشن کمک بزرگی به تجدیدنظر غربیان در دیدگاهشان نسبت به ایران خواهد کرد. به نظر او نقطه اوج این مراسم وقتی بود که در برابر گور خالی ولی تاثیربرانگیز کورش کبیر ایستاد و با صدای یکنواخت و بیحالت خاص خودش او را با طمطراق مورد خطاب قرار داد و گفت:
کورش، شاه بزرگ، شاه ساهان، شاه هخامنشی، شاه ایران زمین، از جانب من شاهنشاه ایران، و از جانب ملت من بر تو درود باد!...
همه ما در این هنگام که ایران نو با افتخارات کهن پیمانی تازه میبندد تو را به نام قهرمان جاودان تاریخ ایران، به نام بنیانگذار کهن سال ترین شاهنشاهی جهان، به نام آزادی بخش بزرگ تاریخ، به نام فرزند شایسته بشریت درود میفرستیم.
کورش، ما امروز در برابر آرامگاه ابدی تو گرد آمدهایم تا بگوییم آویده بخواب، زیرا که ما بیداریم و برای نگهبانی میراث پرافتخار تو همواره بیدار خواهیم ماند.
شاه که اصولا مردی کم رو و کم حرف بود، در هنگام ایراد این نطق هیجانی غیرعادی از خود نشان داد و پیش از آنکه خطابهاش را به پادشاه مرده تمام کند مکث کرد. پس از آنکه نطق شاه تمام شد، میگویند ناگهان باید شدیدی از سطح بیابان برخاست و در چشم تماشاچیان شن و گرد و خاک پاشید.
در آن هنگام همه این واقعه را با فال نیک گرفتند. اما چنین نبود.
هفت سال بعد بسیاری از زنان و مردانی که در 1978 صدای خود را برای ابراز مخالفت با شاه بلند کردند چشنهای تخت جمشید را به عنوان یکی از نمونههای نابخشودنی زیاده رویهای پهلوی ذکر میکردند. سایرین، از جمله ملکه، طبق اظهارات بعدیاش، از اینکه تمامی این مراسم اینقدر فرانسوی بود و خصلت ایرانی ناچیزی داشت ناراضی بودند. هزینه این مراسم چیزی در حدود 300 میلیون دلار شد (برآوردها متفاوت است) و این مبلغ در کشوری که درآمد سرانه آن اگرچه رو به افزایش داشت ولی از سالی 500 دلار تجاوز نمیکرد، بسیار گزاف به شمار میرفت. وانگهی، این رویداد بیشتر سرود پیروزی خانواده پهلوی بود تا ملت ایران.
در آن هنگام هیچ کس شدیدتر از آیتالله خمینی این جشنها را محکوم نکرد. شاه در 1964 او را به علت مخالفت شدیدش با رژیم پهلوی از اران تبعید کرد بود. در آن هنگام صدای آیتالله مانند فریادی در بیابان به گوشها رسید. اما با گذشت زمان جشنهای تخت جمشید را میتوان مظهر پایان یکی از موفقترین سالهای سلطنت شاه دانست.
از این پس شاه میتوانست به مراتب بیشتر به مسایل نظامی علاقهمند باشد تا به مسایل اجتماعی، افزایش بهای نفت در شرف سرازیر کردن ثروتی عظیم و باورنکردنی به سوی ایران بود. اما این دلاورهای نفتی به جای اینکه به پیشرفت کشور کمک کند، هرج و مرج و نومیدی را در میان میلیونها نفر از مردم پخش کرد و در همان حال فرصتهایی افسانهای باری فساد در دربار، در میان خانواده شاه و بسیاری از شرکتهای خارجی و بازرگانان به وجود آورد.
در مورد شخص شاه، رهآورد جشنهای تخت جمشید، جدایی کامل او از واقعیات بود. او بیش از پیش دچار اشتغال فکری درباره سلطنت خودش و اهمیت جانشینی مستقیم خود بر اریکه کورش گردید. در مصاحبهای در 1975 اعلام دشات که جشنهای تخت جمشید «تمام دنیا را از سازمان ملل متحد گرفته تا هر یک از پایتختها وادار به ادای احترام به کورش و شاهنشاهی او کرد... بذر همکاری بینالمللی در تخت جمشید پاشیده شد.»
طی چند سال بعدی هیچ کس سعی نکرد این خیالات واهی شاه را تعدیل کند یا با واقعیت مربوط سازد. هیچ یک از مقامات رسمی و درباریان جرات نکردند برخلاف میل او سخنی بگویند. دولتمردان غربی نیز بیشتر حریص بودند که ثروت ایران را به جیب بزنند و اهمیتی به این نمیدادند که شاه را به خویشتنداری دعوت کنند.
رهبران فرانسه در نهایت فروتنی، بخاطر رفتار نامناسب پیمود و در شرکت نکردن در جشنهای تخت جمشید تقاضای عفو میکردند و در جستجوی قراردادهایی برای احداث نیروگاههای هستهای بودند.
آمریکاییان کلید زرادخنه خود را در اختیار او گذاشته بودند.
انگلیسیها و آلمانیها و ایتالیاییها و هلندیها و ژاپنیها و کلیه کشورهای سوسیالیستی _ به استثنای آلبانی _ و بسیاری دیگر به صف او پیوسته بودند. هر کسی در چاپلوسی به او، در تشویق او، در به جیب زدن پولهای ایران چشم و همچشمی میکرد. هر حماقتی به الهام تعبیر میشد؛ هر رویایی حقیقت انگاشته میشد؛ هر تبلیغی مفهوم واقعی پیدا کرده بود. این وضع تا 16 ژانویه 1979 ادامه داشت.
پنج شنبه 1387/11/17 15:25