1ـ امام‌ در مهرآباد

دوازدهم‌ بهمن‌ماه‌ 1357، یکی‌ از ماندگارترین‌ روزهای‌ تاریخ‌ معاصر ایران‌ است‌. دراین‌ روز بود که‌ امام‌ پس‌ از سیزده‌ سال‌ دوری‌ از وطن‌ به‌ کشور بازگشت‌. مردم‌ شور وشوِوصف‌ ناپذیری‌ داشتند و این‌ شور و شوِ به‌ویژه‌ در فرودگاه‌ مهرآباد بیشتر بود.
با گشوده‌ شدن‌ در خروجی‌ هواپیما، همراهان‌ امام‌ در برابر چشمان‌ منتظر و مشتاق استقبال‌کنندگان‌ از هواپیما خارج‌ می‌شدند. به‌ دنبال‌ خروج‌ خبرنگاران‌، نزدیکان‌ واعضای‌ خانواده‌ی‌ آنها، آیت‌الله‌ مطهری‌ و آیت‌الله‌ پسندیده‌ به‌ داخل‌ هواپیما رفتند و دررأس‌ ساعت‌ نه‌ و سی‌ و هفت‌ دقیقه‌ی‌ صبح‌، امام‌ در حالیکه‌ دست‌شان‌ در دست‌ خلبان‌فرانسوی‌ بود و در حلقه‌ی‌ گروهی‌ از استقبال‌کنندگان‌ چون‌ آیت‌الله‌ مطهری‌ قرار داشت‌،در پله‌ی‌ بالای‌ هواپیما ظاهر شد. با ورود امام‌ به‌ سالن‌ فرودگاه‌، فریاد الله‌اکبر سالن‌فرودگاه‌ را به‌ لرزه‌ درآورد. هجوم‌ خبرنگاران‌ برای‌ فیلمبرداری‌ و تهیه‌ی‌ خبر بیش‌ از حدتصور بود و کسی‌ نمی‌توانست‌ جلوی‌ آن‌ را بگیرد. بالاخره‌ از مردم‌ تقاضا شد بر روی‌زمین‌ بنشینند تا چهره‌ی‌ امام‌ دیده‌ شود. قرآن‌ تلاوت‌ شد و سپس‌ دسته‌ی‌ سرودخوانان‌سرود «ای‌ امام‌» را سر دادند. سردسته‌ی‌ این‌ گروه‌ آقای‌ اکبری‌ بود و در طبقه‌ی‌ دوم‌سالن‌، سرود خود را اجرا کردند و فضای‌ سالن‌ را تحت‌ تأثیر قرار دادند:
«خمینی‌ ای‌ امام‌، ای‌ مجاهد، ای‌ مظهر شرف‌، ای‌ گذشته‌ ز جان‌ در ره‌ هدف‌، چون‌نجات‌ انسان‌ شعار توست‌، مرگ‌ در راه‌ حق‌ افتخار توست‌، این‌ تویی‌، این‌ تویی‌ پاسدارحق‌، خصم‌ اهریمنان‌، دوستدار حق‌، بود شعار تو، به‌ راه‌ حق‌ قیام‌، ز ما تو را درود، ز ما تورا سلام‌، خمینی‌ ای‌ امام‌ ]چهار مرتبه‌[.
پس‌ از آن‌، آقای‌ «نصرالله‌ شادنوش‌» که‌ دانشجو بود و قرائت‌ پیام‌ خوشامدگویی‌ ملت‌به‌ امام‌ را بر عهده‌ داشت‌، به‌ قرائت‌ پیام‌ پرداخت‌:
«جاءالحق‌ و زهق‌ الباطل‌، ان‌الباطل‌ کان‌ زهوقاً الا ان‌ّ حزب‌ الله‌ هم‌الغالبون‌.»
«ای‌ روح‌ خدا و ای‌ ابراهیم‌ بت‌شکن‌، ای‌ بنده‌ی‌ پاکباز حق‌ و ای‌ جان‌ عزیز ملت‌ایران‌، اجازه‌ می‌خواهم‌ از جانب‌ فردفرد ملت‌ ایران‌ به‌ عرض‌ برسانم‌ که‌ رواِمنظر چشمم‌، آشیانه‌ی‌ توست‌. کرم‌نما و فرودآ که‌ خانه‌ خانه‌ی‌ توست‌. ملت‌ایران‌ چه‌ چیزی‌ از جان‌ عزیزتر دارد که‌ نثار مقدم‌ فرخنده‌ی‌ رهبر فداکار وروشن‌بینش‌ نماید و چه‌ ثنایی‌ بالاتر از این‌ سراغ‌ دارد که‌ او را بنده‌ی‌ پاکباز حق‌بخواند. ای‌ بنده‌ی‌ پاکباز خدا، ای‌ مسلمان‌ محمدی‌، ای‌ شیعه‌ی‌ صادِ، ای‌ آیت‌خدا. ملت‌ ایران‌ در شخصیت‌ شما و از تجربه‌ی‌ زندگی‌ شما بالاخص‌، در پانزده‌سال‌ زعامت‌ امت‌ که‌ به‌ شما سپرده‌ است‌، مصداِ عینی‌ وعده‌ی‌ خدا به‌رزمندگانش‌ و پویندگان‌ راهش‌ را مشهود می‌کند که‌ «اگر به‌ یاری‌ خدا بشتابید، به‌یاری‌ شما می‌شتابد و شما را ثابت‌قدم‌ نگه‌ می‌دارد»، «و هرکسی‌ از آن‌ خدا باشدخدااز آن‌ اوست‌». هجرت‌ شما از وطن‌ عزیز در چهارده‌ سال‌ پیش‌ تحت‌ فشار واجبار سمبل‌های‌ استبداد و استعمار یادآور هجرت‌ جد مکرم‌تان‌ ـ رسول‌ خدا ـ ویاران‌ بزرگوار اوست‌ که‌ به‌ گناه‌ خواستاری‌ جامعه‌ی‌ توحیدی‌ از شهر و دیار خودرانده‌ شدند. «الذین‌ خرجوامن‌ دیار هم‌ بغیر حق‌ الی‌ ان‌ یقولوا ربّنا الله‌» وبازگشت‌ امروزتان‌ یادآور فتح‌ مبین‌ و عظیم‌ مکه‌ است‌ که‌ سمبل‌های‌ زر و زور وبت‌های‌ فلزی‌ و گوشتی‌، یکی‌ پس‌ از دیگری‌ از مقر حکمرانی‌ به‌ زیر آورده‌ شدندو حکومت‌ خدایی‌ جایگزین‌ حکومت‌ طاغوت‌ شد. «لقد صدِ الله‌ رسول‌الرویا بالحق‌ لتدخلن‌ المسجدالحرام‌ انشاءالله‌ امنین‌.» ملت‌ ایران‌ جان‌ بر کف‌ درانتظار رهبر عظیم‌الشأن‌ خویش‌ است‌ و تا برقراری‌ جامعه‌ی‌ توحیدی‌؛ جامعه‌ای‌که‌ در آن‌ انسان‌ از قید بندگی‌ انسان‌ آزاد باشد... مساوات‌، برادری‌ و برابری‌ به‌معنای‌ واقعی‌ برقرار شود و آثار استبداد دوهزار وپانصد ساله‌ و استعمارچهارصد ساله‌ محو گردد و در یک‌ کلمه‌ بندگی‌ از آن‌ خدا و حکومت‌، حکومت‌الهی‌ باشد، از پای‌ نخواهد نشست‌. جای‌ چند هزار شهید، شهدای‌ پانزده‌ ساله‌ که‌حرکت‌ انقلاب‌ مقدس‌ اسلامی‌ را با خون‌ خود سرعت‌ بخشیدند، خالی‌است‌ که‌بازگشت‌ مظفرانه‌ی‌ رهبر خود و شکوفه‌های‌ به‌ ثمر رسیده‌ی‌ نهال‌ انقلاب‌ را به‌چشم‌ خود ببینند. اگر امروز در میان‌ ما نیستند، ارواح‌ پاک‌شان‌ ناظر و شاهدخواهد بود. «السلام‌علیک‌ و علی‌الارواح‌ التی‌ حلت‌ بفنائک‌ و رحمة‌الله‌ وبرکاته‌.» برقرار باد جامعه‌ی‌ توحیدی‌ و جمهوری‌ اسلامی‌ به‌ رهبری‌ امام‌خمینی‌.»
سپس‌ امام‌ به‌ ایراد سخن‌ پرداختند:
«من‌ از عواطف‌ طبقات‌ مختلف‌ ملت‌ تشکر می‌کنم‌. عواطف‌ ملت‌ ایران‌ بر دوش‌من‌ بار گرانی‌ است‌ که‌ نمی‌توانم‌ جبران‌ کنم‌. من‌ از طبقه‌ی‌ روحانیون‌ که‌ در این‌قضایای‌ گذشته‌ جان‌فشانی‌ کردند، تحمل‌ زحمات‌ کردند، از طبقه‌ی‌ دانشجویان‌که‌ در این‌ مسائل‌، مصائب‌ دیدند، از طبقه‌ی‌ بازرگانان‌ و کسبه‌ که‌ در زحمات‌ واقع‌شدند، از جوانان‌ بازار و دانشگاه‌ و مدارس‌ علمی‌ که‌ در این‌ مسائل‌ خون‌ دادند، ازاستادان‌ دانشگاه‌، از قضات‌ دادگستری‌، وکلای‌ دادگستری‌، از همه‌ی‌ طبقات‌ ازکارمندان‌، از کارگران‌، از دهقانان‌، از همه‌ی‌ طبقات‌ تشکر می‌کنم‌. آن‌ زحمت‌های‌فوِالعاده‌ی‌ شماست‌ که‌ با وحدت‌ کلمه‌ پیروز شدید، البته‌ در قدم‌ اول‌ پیروزی‌شما یک‌ قدم‌ است‌ الآن‌ و آن‌ اینکه‌ خائن‌ اصلی‌ را که‌ محمدرضا نام‌ داشت‌ ازصحنه‌ کنار زدید... این‌ شخص‌ خائن‌ به‌ این‌ مملکت‌ که‌ مملکت‌ ما را به‌ عقب‌راند و مملکت‌ ما را، فرهنگش‌ را استعماری‌ کرد... و اینها تأسفاتی‌ است‌ که‌ ماداریم‌ و ملت‌ ما دارند. ما پیروزی‌مان‌ وقتی‌ است‌ که‌ دست‌ این‌ اجانب‌ ازمملکت‌مان‌ کوتاه‌ شود و تمام‌ ریشه‌های‌ رژیم‌ سلطنتی‌ از این‌ مرز و بوم‌ بیرون‌برود و رانده‌ شوند... ما باید از همه‌ی‌ طبقات‌ ملت‌ تشکر کنیم‌ که‌ این‌ پیروزی‌ تااینجا به‌ واسطه‌ی‌ وحدت‌ کلمه‌ بوده‌ است‌... وحدت‌ کلمه‌ی‌ اقلیت‌های‌ مذهبی‌با مسلمین‌، وحدت‌ دانشگاه‌ و مدرسه‌ی‌ علمی‌، وحدت‌ طبقه‌ی‌ روحانی‌ وجناح‌ سیاسی‌. باید همه‌ این‌ رمز را بفهمیم‌ که‌ وحدت‌ کلمه‌، رمز پیروزی‌ است‌ واین‌ رمز را از دست‌ ندهیم‌ و خدای‌ نخواسته‌ شیاطین‌ بین‌ صفوف‌ شما تفرقه‌نیندازند. من‌ از همه‌ی‌ شما تشکر می‌کنم‌ و از خدای‌ تبارک‌ و تعالی‌ سلامت‌ وعزت‌ همه‌ی‌ شما را طالب‌ و قطع‌ دست‌ اجانب‌ و ایادی‌ وابسته‌ به‌ آنها راخواهانم‌.»

2 ـ امام‌ از فرودگاه‌ تا بهشت‌ زهرا
کمیته‌ی‌ استقبال‌ از امام‌ اعلام‌ کرده‌ بود که‌ بعد از بیانات‌ امام‌ در سالن‌ فرودگاه‌،استقبال‌کنندگان‌ به‌ امام‌ معرفی‌ خواهند شد و سپس‌ گزارش‌ کمیته‌ی‌ نفت‌ و کمیته‌ی‌اعتصابات‌ نیز به‌ محضر امام‌ ارائه‌ خواهد شد، ولی‌ هجوم‌ مردم‌ به‌ سالن‌ فرودگاه‌ وانتظار مردم‌ در بیرون‌ از فرودگاه‌، در عمل‌ این‌ برنامه‌ها را به‌ هم‌ ریخت‌ و کمیته‌ی‌ استقبال‌از امام‌ مجبور شد ایشان‌ را هرچه‌ زودتر به‌ بیرون‌ از فرودگاه‌ منتقل‌ کند. کمیته‌ی‌ استقبال‌از امام‌ از بدو تشکیل‌، تمام‌ موارد را برنامه‌ریزی‌ کرده‌ بود و ماشین‌ ویژه‌ای‌ را برای‌ این‌امر تدارک‌ دیده‌ بود. طبق‌ تصمیم‌ آنان‌، محسن‌ رفیق‌دوست‌ که‌ تازه‌ از زندان‌ آزاد شده‌ بودو از اعضای‌ هیأت‌های‌ مؤتلفه‌ی‌ اسلامی‌ بود، رانندگی‌ ماشین‌ حامل‌ امام‌ را برعهده‌گرفت‌. وی‌ در این‌ زمینه‌ می‌گوید:
«وقتی‌ که‌ قرار بود در پنجم‌ بهمن‌ماه‌، حضرت‌ امام‌ به‌ ایران‌ تشریف‌ بیاورند، ماهمراه‌ با شهیدان‌ بزرگوار بهشتی‌، مطهری‌ و مفتح‌ جلسه‌ای‌ داشتیم‌. شهید مفتح‌فرمودند که‌ چه‌ کسی‌ قرار است‌ رانندگی‌ ماشین‌ حامل‌ امام‌ را بر عهده‌ بگیرد. من‌گفتم‌ فعلاً کسی‌ را نامزد نکرده‌ایم‌. ایشان‌ فرمودند: «چه‌ کسی‌ بهتر از خود شما».شهید بهشتی‌ نیز بلافاصله‌ فرمودند: «این‌ مسئولیت‌ را خودت‌ قبول‌ کن‌، به‌هیچ‌کس‌ هم‌ چیزی‌ نگو و بحث‌ دیگری‌ هم‌ نشود.»
محسن‌ رفیق‌دوست‌ نیز ماشین‌ بلیزری‌ را که‌ به‌ فردی‌ به‌ نام‌ حاج‌علی‌ مجمع‌الصنایع‌ ـاز بازاریان‌ تهران‌ ـ تعلق‌ داشت‌ به‌عنوان‌ ماشین‌ حامل‌ امام‌ از فرودگاه‌ تا بهشت‌زهراانتخاب‌ کرد. برای‌ امنیت‌ بیشتر، مقرر شد تا این‌ ماشین‌ ضدگلوله‌ شود تا احیاناً اگرخطری‌ متوجه‌ امام‌ شود، کارگر نباشد. به‌ علت‌ این‌ امر، محسن‌ رفیق‌دوست‌ به‌ ضدگلوله‌کردن‌ ماشین‌ پرداخت‌. وی‌ در این‌ زمینه‌ می‌گوید:
«به‌ کارخانه‌ی‌ شیشه‌سازی‌ مییرال‌ فشار آوردیم‌ تا شیشه‌های‌ عقب‌ و دوطرف‌ این‌ماشین‌ را ضدگلوله‌ کند. بدنه‌ی‌ ماشین‌ را هم‌ به‌خصوص‌، قسمتی‌ که‌ قرار بود امام‌بنشینند، فولاد کار گذاشتیم‌ و در هر صورت‌ ماشین‌ را ضدگلوله‌ کردیم‌.»
این‌ در حالی‌ است‌ که‌ اکبر براتی‌ ـ از اعضای‌ کمیته‌ی‌ استقبال‌ ـ ضدگلوله‌ شدن‌ ماشین‌را رد می‌کند و می‌گوید به‌ خاطر اعتصابات‌، آقای‌ رفیق‌دوست‌ نتوانست‌ ماشین‌ راضدگلوله‌ کند. به‌ خاطر این‌ مقرر شد شیشه‌ای‌ صاف‌ پشت‌ ماشین‌ قرار گیرد و از جلو هم‌زرهی‌ شود. هاشم‌ صباغیان‌ هم‌ بر این‌ اعتقاد است‌، ولی‌ شهید فضل‌الله‌ محلاتی‌ ـاز دیگر اعضای‌ کمیته‌ی‌ استقبال‌ از امام‌ ـ می‌گوید که‌ آقای‌ رفیق‌دوست‌ توانست‌ ماشین‌حامل‌ امام‌ را ضدگلوله‌ کرده‌ و خیال‌ اعضای‌ کمیته‌ی‌ استقبال‌ را از این‌ جهت‌ راحت‌کند. محسن‌ رفیق‌دوست‌ این‌ ماشین‌ را برای‌ انتقال‌ امام‌ به‌ فرودگاه‌ آورده‌ بود، این‌ درحالی‌ بود که‌ ماشین‌ دیگری‌ نیز از طرف‌ فرودگاه‌ و نیز برخی‌ از یاران‌ امام‌ برای‌ این‌کارتدارک‌ دیده‌ شده‌ بود و آنان‌ یک‌ ماشین‌ بنز نیروی‌هوایی‌ برای‌ این‌کار آماده‌ کرده‌بودند.گویا حاج‌احمدآقا و اطرافیان‌ امام‌ در پاریس‌ از این‌ امر آگاه‌ نبودند، بنابراین‌ بعد از پایان‌مراسم‌ در سالن‌ فرودگاه‌، وقتی‌ امام‌ به‌ علت‌ ازدحام‌ جمعیت‌ در سالن‌، به‌ روی‌ باند رفت‌،سوار ماشین‌ بنز شد. هاشم‌ صباغیان‌ ـ از اعضای‌ کمیته‌ی‌ استقبال‌ ـ در این‌ زمینه‌ می‌گوید:
«وقتی‌ به‌ روی‌ باند برگشتیم‌، دیدیم‌ امام‌ داخل‌ بلیزر نیست‌. جلوتر یک‌ ماشین‌بنز توقف‌ کرده‌ بود. امام‌ درون‌ آن‌ ماشین‌ بودند. در آن‌ حین‌، آقای‌ خلخالی‌ رادیدم‌ که‌ خیال‌ داشت‌ ماشین‌ را به‌ حرکت‌ درآورد. چگونه‌ توانسته‌ بود به‌ باندبیاید معلوم‌ نبود. ناگهان‌ همه‌چیز به‌ هم‌ خورد. به‌ سرعت‌ آقای‌ خلخالی‌ را هل‌دادم‌ و در ماشین‌ بلیزر را باز کردم‌ و به‌ ایشان‌ گفتم‌: «ماشین‌ شما این‌ است‌.امام‌ نیزهشیاری‌ به‌ خرج‌ دادند و پیاده‌ شدند و سوار بلیزر آقای‌ رفیق‌دوست‌ شدند.»
به‌ این‌ ترتیب‌، امام‌ طبق‌ برنامه‌ی‌ کمیته‌ی‌ استقبال‌ سوار ماشین‌ بلیزر شد. کمیته‌ی‌استقبال‌ از امام‌، از پیش‌ مقرر کرده‌ بود تا آقایان‌ شهید مطهری‌ و مهندس‌ هاشم‌ صباغیان‌برای‌ هماهنگی‌ بیشتر مراسم‌ استقبال‌، در بلیزر رفیق‌دوست‌ باشند. بنابراین‌ صباغیان‌ درپشت‌ بلیزر نشست‌، ولی‌ حضرت‌ امام‌ که‌ در این‌ زمینه‌ محذوریتی‌ داشتند ونمی‌خواستند کسی‌ به‌جز خودشان‌، حاج‌احمد آقا و راننده‌شان‌ ـ محسن‌ رفیق‌دوست‌ ـ درآن‌ ماشین‌ باشند از آقای‌ صباغیان‌ خواستند از ماشین‌ پیاده‌ شود. محسن‌ رفیق‌دوست‌ دراین‌ زمینه‌ می‌گوید:
«وقتی‌ امام‌ خواستند سوار شوند، گفتم‌ آقا، عقب‌ بنشینید، ولی‌ امام‌ فرمودند:«من‌ می‌خواهم‌ جلو بنشینم‌.» در پشت‌ ماشین‌، آقای‌ صباغیان‌ نشسته‌ بود. امام‌رو به‌ من‌ کرده‌ و فرمودند: «به‌جز احمد آقا و من‌ کسی‌ دیگری‌ در این‌ ماشین‌نباشد.» آقای‌ صباغیان‌ گفتند: «قرار است‌ طبق‌ برنامه‌ ما هم‌ باشیم‌»، ولی‌ امام‌فرمودند: «من‌ محذوریت‌ دارم‌، بنابراین‌ آقای‌ صباغیان‌ پیاده‌ شدند.»
پس‌ از آن‌ حضرت‌ امام‌ در صندلی‌ جلوی‌ ماشین‌ و حاج‌ سیداحمد آقا صندلی‌ عقب‌آن‌ قرار گرفت‌ و ماشین‌ به‌ رانندگی‌ محسن‌ رفیق‌دوست‌ به‌ سوی‌ بهشت‌زهرا به‌ راه‌ افتاد.اعضای‌ تیم‌های‌ حفاظت‌ کمیته‌ی‌ استقبال‌ نیز به‌ سرپرستی‌ شهید «محمد بروجردی‌» درمسیرها استقرار پیدا کردند و کنترل‌ مسیرها را بر عهده‌ داشتند. در بیرون‌ از فرودگاه‌ تابهشت‌زهرا، جمعیت‌ موج‌ می‌زد. آنان‌ در حالیکه‌ از صبح‌ ساعت‌ پنج‌، در مسیرها تجمع‌کرده‌ بودند، منتظر ورود امام‌ بودند و پیش‌بینی‌ می‌شد به‌ محض‌ رؤیت‌ امام‌ به‌ سوی‌ماشین‌ ایشان‌ هجوم‌ آورند. برای‌ این‌ منظور چند ماشین‌ دیگر پشت‌ سر امام‌ در حرکت‌بودند که‌ روحانیون‌ و نیز اعضای‌ کمیته‌ی‌ استقبال‌ در آن‌ استقرار پیدا کرده‌ بودند تا درصورت‌ بروز هرگونه‌ مشکلی‌ به‌ سرعت‌ وارد عمل‌ شوند؛ ولی‌ ازدحام‌ جمعیت‌ درمسیرها به‌ حدی‌ بود که‌ در عمل‌ هرگونه‌ کنترلی‌ را از اعضای‌ کمیته‌ی‌ استقبال‌ بر جمعیت‌و نیز مسیر حرکت‌ امام‌ سلب‌ می‌کرد. ماشین‌ حامل‌ امام‌ به‌ محض‌ اینکه‌ از فرودگاه‌ خارج‌شد، انبوهی‌ از مردم‌ دور تا دور ماشین‌ را گرفتند. آنان‌ در حالیکه‌ با دیدن‌ امام‌ هیجان‌زده‌شده‌ بودند و شعارهایی‌ در خوشامدگویی‌ امام‌ سر می‌دادند، به‌ مأموران‌ حفاظتی‌اعتنایی‌ نمی‌کردند و اخطارهای‌ آنان‌ نیز کارگر نمی‌شد. از قبل‌ پیش‌بینی‌ می‌شد که‌ کارحفاظت‌ مشکل‌ باشد، ولی‌ تصور نمی‌شد که‌ این‌ کار یکسره‌ از عهده‌ی‌ تیم‌ حفاظت‌خارج‌ شود، بنابراین‌ اعضای‌ تیم‌ حفاظت‌ درصدد اعمال‌ کمترین‌ کنترل‌ بر جمعیت‌ ومسیر بودند، ولی‌ به‌ محض‌ اینکه‌ امام‌ از فرودگاه‌ خارج‌ شدند، در عمل‌، کارها از دست‌تیم‌ حفاظت‌ خارج‌ شد. آنان‌ موتورهایی‌ را تدارک‌ دیده‌ بودند تا در طول‌ مسیر حرکت‌امام‌ از نزدیک‌ شدن‌ افراد به‌ ماشین‌ حامل‌ امام‌ جلوگیری‌ کنند. این‌ موتورها در ازدحام‌ وهجوم‌ جمعیت‌ بیشتر گم‌ شدند و نتوانستند کارایی‌ مناسبی‌ داشته‌ باشند و این‌ مردم‌بودند که‌ هدایت‌ مسیرها را بر عهده‌ داشتند. اکبر براتی‌ ـ از اعضای‌ تیم‌ حفاظت‌ که‌ پشت‌سر امام‌ در حرکت‌ بودند ـ در این‌ زمینه‌ می‌گوید:
«بلیزر وارد خیابان‌ شد. انبوه‌ جمعیت‌ دورتادور ماشین‌ را گرفتند. فقط‌ می‌دانم‌یک‌ لحظه‌ بلیزر از زمین‌ بلند شد. باور کردنی‌ نبود. به‌ خود گفتم‌: «خدایا به‌ فریادبرس‌». دیگر حرکت‌ ماشین‌ها در اختیار خودمان‌ نبود. این‌ مردم‌ بودند که‌ آن‌ راجلو بردند. به‌ دوستانی‌ که‌ همراه‌ من‌ بودند گفتم‌: «بچه‌ها اسکورت‌بی‌اسکورت‌». در این‌ جمعیت‌ اسکورت‌ معنی‌ نمی‌دهد».
وی‌ نمونه‌ای‌ از واکنش‌های‌ مردم‌ در زمینه‌ی‌ برخورد با امام‌ و بی‌اعتنایی‌ به‌توصیه‌های‌ کمیته‌ی‌ استقبال‌ را اینگونه‌ بیان‌ می‌کند:
«یکی‌ از افراد رفته‌ بود روی‌ ماشین‌ ما. از او خواهش‌ کردیم‌ از ماشین‌ فاصله‌بگیرد یا لااقل‌ از روی‌ ماشین‌ پایین‌ بیاید. او در جواب‌ گفت‌: «این‌ ماشین‌اسکورت‌ امام‌ است‌. پس‌ به‌ ماشین‌ امام‌ خواهد رسید. من‌ هم‌ از این‌ جدانمی‌شوم‌. می‌خواهی‌ مرا با اسلحه‌ بکش‌، هر کاری‌ می‌خواهی‌ بکن‌. من‌ از این‌ماشین‌ جدا نمی‌شوم‌.» عصبانی‌ شدم‌ و گفتم‌: «یک‌ وقت‌ با مغز می‌خوری‌ روی‌زمین‌ و کار دست‌ ما می‌دهی‌.» با خونسردی‌ گفت‌: «جان‌ خودمه‌، دوست‌ دارم‌فدای‌ امام‌ بشه‌، یا می‌میرم‌ یا امام‌ را می‌بینم‌. باید امروز امام‌ را ببینم‌.»
و از اینگونه‌ مشتاقان‌ بسیار بودند که‌ هرگونه‌ اختیار عملی‌ را از اعضای‌ کمیته‌ی‌استقبال‌ به‌ویژه‌، تیم‌ حفاظت‌ سلب‌ می‌کردند. محسن‌ رفیق‌دوست‌ ـ راننده‌ی‌ ماشین‌حامل‌ امام درباره‌ی‌ طی‌ مسیر از فرودگاه‌ تا بهشت‌زهرا می‌گوید:
«بعد از آنکه‌ ماشین‌، از فرودگاه‌ به‌ سمت‌ بهشت‌زهرا به‌ راه‌ افتاد، ماشین‌ بلیزر دروسط‌ ماشین‌های‌ اسکورت‌ قرار گرفته‌ بودند و به‌ این‌ شکل‌ حرکت‌ می‌کردیم‌ تاوقتی‌ به‌ در فرودگاه‌ رسیدیم‌. این‌ گروه‌ (اسکورت‌) کارشان‌ طبق‌ برنامه‌ بود، ولی‌وقتی‌ به‌ خارج‌ از فرودگاه‌ رسیدیم‌، همه‌ چیز به‌ هم‌ خورد. مردم‌، ماشین‌ حامل‌امام‌ را احاطه‌ کرده‌ بودند و میان‌ ماشین‌های‌ اسکورت‌ و ماشین‌ ما فاصله‌ افتاده‌بود. به‌ این‌ترتیب‌ دیگر اگر اسکورت‌ هم‌ بودند، فایده‌ای‌ نداشت‌. اولین‌ جایی‌ که‌ماشین‌ توقف‌ کرد، میدان‌ فرودگاه‌ بود. در اثر ازدحام‌ جمعیت‌، مجبور شدم‌ماشین‌ را متوقف‌ کنم‌؛ بنابراین‌ فهمیدم‌ که‌ اگر لحظه‌ای‌ در حرکت‌ تردید کنم‌،اصلاً نمی‌توانم‌ امام‌ را به‌ بهشت‌زهرا برسانم‌، چون‌ هر آن‌ ازدحام‌ جمعیت‌ بیشترمی‌شد و اگر توقف‌ می‌کردم‌، بر این‌ ازدحام‌ افزوده‌ می‌شد. بنابراین‌ تصمیم‌ گرفتم‌به‌ هیچ‌وجه‌ توقف‌ نکنم‌ و هرگونه‌ توقف‌ اجباری‌ را بشکنم‌ و به‌ راه‌ خودم‌ ادامه‌دهم‌.»
ازدحام‌ جمعیت‌ در مسیرهای‌ ورود امام‌ آنقدر زیاد بود که‌ ماشین‌ حامل‌ امام‌ مجبوربود تغییر مسیر دهد. از جمله‌ی‌ این‌ مسیرها میدان‌ انقلاب‌ بود که‌ با توجه‌ به‌ اینکه‌ از قبل‌اعلام‌ شده‌ بود امام‌ در دانشگاه‌ تهران‌ حضور می‌یابد و پایان‌ تحصن‌ روحانیون‌ را اعلام‌خواهند کرد، بنابراین‌ جمعیت‌ زیادی‌ به‌ امید دیدار امام‌ در دانشگاه‌ در میدان‌ انقلاب‌تجمع‌ کرده‌ بودند. این‌ ازدحام‌ باعث‌ شد تا ماشین‌ حامل‌ امام‌، مدت‌ زیادی‌ در میدان‌انقلاب‌ متوقف‌ و در نهایت‌، مجبور به‌ تغییر مسیر شود. محسن‌ رفیق‌دوست‌ در این‌ زمینه‌می‌گوید:
«در جلوی‌ دانشگاه‌ تهران‌ تراکم‌ جمعیت‌ به‌ حدی‌ بود که‌ اصلاً ماشین‌ روی‌ دست‌مردم‌ بود و در اثر فشار مردم‌ به‌ چپ‌ و راست‌ می‌رفت‌. همین‌ که‌ یک‌ لحظه‌احساس‌ کردم‌ ماشین‌ از دست‌ مردم‌ رها شد، پدال‌ گاز را گرفتم‌ و حرکت‌ کردم‌ به‌سمت‌ خیابان‌ امیریه‌.»
این‌ تغییر مسیر باعث‌ شد تا ماشین‌های‌ اسکورت‌ کمیته‌ی‌ استقبال‌ که‌ با فاصله‌ی‌زیادی‌ حرکت‌ می‌کردند و از ماشین‌ امام‌ دور افتاده‌ بودند، بلیزر را گم‌ کنند. اکبر براتی‌ که‌در یکی‌ از ماشین‌های‌ اسکورت‌ امام‌ بود، می‌گوید:
«از میدان‌ انقلاب‌ تا ورود ماشین‌ به‌ بهشت‌زهرا، ما هیچ‌ اطلاعی‌ از ماشین‌ بلیزر،حامل‌ امام‌، نداشتیم‌.»
به‌ این‌ترتیب‌ ماشین‌ حامل‌ امام‌، از طریق‌ خیابان‌ امیریه‌ وارد خیابان‌ ولی‌عصر شد وسپس‌ از میدان‌ راه‌آهن‌ به‌ خیابان‌ شهید رجایی‌ فعلی‌ رسید و از این‌ طریق‌ راهی‌بهشت‌زهرا شد. در طول‌ تمام‌ این‌ مسیرها، مردم‌ زیادی‌ ازدحام‌ کرده‌ بودند و به‌ محض‌اینکه‌ امام‌ را می‌دیدند، دنبال‌ ماشین‌ می‌دویدند. برخی‌ از آنها روی‌ ماشین‌ حامل‌ امام‌سوار می‌شدند و برخی‌ دیگر در حالیکه‌ دستگیره‌ی‌ ماشین‌ را محکم‌ می‌گرفتند، به‌ ابرازاحساسات‌ می‌پرداختند. محسن‌ رفیق‌دوست‌ در این‌ مورد می‌گوید:
«یکی‌ از نکات‌ جالب‌ مسیر این‌ بود که‌ عده‌ای‌ به‌ اصطلاح‌، مسابقه‌ی‌ دوی‌ ماراتن‌گذاشته‌ بودند و من‌ هر لحظه‌ آنها را کنار ماشین‌ می‌دیدم‌. در میدان‌ منیریه‌ یکی‌ ازبچه‌های‌ آن‌ منطقه‌ دستگیره‌ی‌ ماشین‌ را گرفته‌ بود و مرتب‌ قربان‌ صدقه‌ی‌ امام‌می‌رفت‌ و به‌ شاه‌ و کس‌ و کارش‌ فحش‌های‌ رکیکی‌ می‌داد. من‌ مدام‌ نهی‌اش‌می‌کردم‌... تا اینکه‌ یکباره‌ ترمز کردم‌ و دستگیره‌ی‌ ماشین‌ از دست‌ او رها شد.»
مردم‌ منطقه‌های‌ مسیرهای‌ عبور امام‌، علاوه‌ بر استقبال‌ بی‌نظیر از ایشان‌، به‌ تزئین‌خیابان‌ها و مسیرها نیز پرداخته‌ بودند. آنان‌ با درست‌ کردن‌ طاِنصرت‌ها و آویزان‌ کردن‌گل‌ها و آب‌پاشی‌ کردن‌ خیابان‌ها و کوچه‌ها در تکاپو بودند تامراسم‌ استقبال‌ از امام‌ به‌بهترین‌ نحو انجام‌ پذیرد. علی‌اکبر ناطق‌نوری‌ ـ از اعضای‌ کمیته‌ی‌ استقبال‌ از امام‌ ـ در این‌زمینه‌ می‌گوید:
«به‌ خیابان‌ ولی‌عصر که‌ آمدیم‌، مردم‌ تمام‌ خیابان‌ را آب‌ و جارو کرده‌، گل‌ چیده‌بودند. اطراف‌ میدان‌ راه‌آهن‌ را نیز مردم‌ خیلی‌ زیبا تزئین‌ کرده‌ بودند.»
هر لحظه‌ که‌ ماشین‌ حامل‌ امام‌ به‌ بهشت‌زهرا نزدیکتر می‌شد، بر ازدحام‌ جمعیت‌افزوده‌ می‌شد. آنان‌ در حالیکه‌ از دیدن‌ امام‌ به‌ شدت‌ هیجان‌ زده‌ شده‌ بودند، به‌ سوی‌ماشین‌ هجوم‌ می‌آوردند و به‌ ابراز احساسات‌ می‌پرداختند. خود امام‌ نیز به‌ ابرازاحساسات‌ آنان‌ پاسخ‌ می‌گفت‌ و در حالیکه‌ لبخند می‌زدند، به‌ مردم‌ دست‌ تکان‌ می‌دادندو این‌ کار، هیجان‌ مردم‌ را دوچندان‌ می‌کرد. امام‌ در میان‌ این‌ استقبال‌ بی‌نظیر واردبهشت‌زهرا شد. محسن‌ رفیق‌دوست‌ ـ راننده‌ی‌ ماشین‌ حامل‌ امام‌ ـ در زمینه‌ی‌ ورودماشین‌ حامل‌ امام‌ به‌ بهشت‌زهرا می‌گوید:
«پس‌ از طی‌ مسیر سی‌ وچهار کیلومتری‌ که‌ بالغ‌ بر شش‌ تا هشت‌ میلیون‌ نفر درطول‌ مسیر و نیز فرودگاه‌ و بهشت‌زهرا اجتماع‌ کرده‌ بودند، وارد بهشت‌زهراشدیم‌. در آنجا ازدحام‌ جمعیت‌ به‌ مراتب‌ بیشتر بود و خود مردم‌ بودند که‌ ماشین‌را حرکت‌ می‌دادند. فرمان‌ ماشین‌ هم‌ گاهی‌ از دستم‌ خارج‌ می‌شد. لحظه‌ به‌ لحظه‌بر تراکم‌ جمعیت‌ افزوده‌ می‌شد، تا اینکه‌ به‌ نقطه‌ی‌ آخری‌ رسیدیم‌ که‌ امام‌ قراربود پیاده‌ شوند. همانجا هم‌ ماشین‌ خاموش‌ شد و هرگز روشن‌ نشد، از قرارمعلوم‌ قرار بود بچه‌ها هلی‌کوپتر بیاورند و امام‌ را با آن‌، به‌ قطعه‌ی‌ هفده‌بهشت‌زهرا ببرند. من‌ از این‌ مسئله‌ خبر نداشتم‌. من‌ و حاج‌ سیداحمدآقا نشسته‌بودیم‌ که‌ امام‌ خواستند در ماشین‌ را باز کنند. من‌ قبل‌ از آنکه‌ به‌ فرودگاه‌ بیایم‌،میله‌ای‌ را کار گذاشته‌ بودم‌ که‌ اگر دستگیره‌ هم‌ باز می‌شد، در ماشین‌ باز نمی‌شد وبرای‌ باز شدن‌ در باید آن‌ اهرم‌ را فشار می‌دادی‌. وقتی‌ امام‌ دستگیره‌ را باز کردند،دیدند که‌ در باز نشد. فرمودند که‌ در را باز کنم‌. مردم‌، اطراف‌ ماشین‌ تجمع‌ کرده‌بودند و ممکن‌ بود اگر امام‌ پیاده‌ شوند، جان‌ ایشان‌ به‌ خطر بیفتد؛ بنابراین‌ دربرزخ‌ عجیبی‌ گیر کرده‌ بودم‌. از یک‌ طرف‌ امام‌ مدام‌ با دستگیره‌ی‌ ماشین‌ ورمی‌رفتند و اصرار می‌کردند که‌ در را باز کنم‌ و از طرف‌ دیگر بیرون‌ را می‌دیدم‌ که‌مملو از جمعیت‌ مشتاِ امام‌ بودند. جرأت‌ سرپیچی‌ از دستور امام‌ را هم‌ نداشتم‌.همانجا متوسل‌ به‌ حضرت‌ زهرا(س‌) شدم‌ که‌ نجاتم‌ دهد. یکباره‌ آقای‌ علی‌اکبرناطق‌نوری‌ را دیدم‌ که‌ بدون‌ عبا و عمامه‌ روی‌ دست‌ مردم‌ به‌ طرف‌ ماشین‌می‌آید. من‌ در طرف‌ خودم‌ را باز کردم‌ و به‌ وی‌ گفتم‌: «به‌ ایشان‌ (امام‌) بگوییدبیرون‌ نروند». آقای‌ ناطق‌نوری‌ رفت‌ و با امام‌ سلام‌ و علیکی‌ کرد و گفت‌ که‌ چندلحظه‌ منتظر بمانید تا هلی‌کوپتر بیاید.»
امام‌ مدام‌ اصرار می‌کردند که‌ در را باز کنید و تأکید می‌کردند که‌ مردم‌ را بیشتر از این‌در انتظار نگذارید. آقای‌ ناطق‌نوری‌ در این‌ زمینه‌ می‌گوید:
«ماشین‌ امام‌ را در میان‌ تپه‌ای‌ از مردم‌ دیدم‌ و امام‌ هم‌ داخل‌ ماشین‌ آقای‌رفیق‌دوست‌، به‌ مردم‌ دست‌ تکان‌ می‌دادند و به‌ ابراز احساسات‌ آنان‌ پاسخ‌می‌دادند. در نتیجه‌ی‌ آن‌، مردم‌ تحریک‌ می‌شدند. من‌ شناکنان‌ روی‌ دست‌های‌مردم‌ به‌ طرف‌ ماشین‌ امام‌ رفتم‌. آقای‌ رفیق‌دوست‌ به‌ محض‌ آنکه‌ مرا دید آشنایی‌داد و من‌ روی‌ کاپوت‌ ماشین‌ نشستم‌. در حالی‌ که‌ کاپوت‌ ماشین‌، سوراخ‌سوراخ‌شده‌ بود... در این‌ لحظه‌ بود که‌ هلی‌کوپتر رسید.»
چنانچه‌ گفته‌ شد، ماشین‌ حامل‌ امام‌ در ورودی‌ بهشت‌زهرا خاموش‌ شد و دیگرروشن‌ نشد. در اثر فشارهای‌ مردم‌ و با توجه‌ به‌ اینکه‌ در طول‌ مسیر سی‌ و چهارکیلومتری‌ از فرودگاه‌ تا بهشت‌زهرا همواره‌ چند نفر روی‌ کاپوت‌ و حتی‌ پشت‌ ماشین‌سوار می‌شدند، در نتیجه‌ موتور آن‌ هم‌ سوخته‌ بود. هلی‌کوپتر که‌ قرار بود امام‌ را به‌قطعه‌ی‌ هفده‌ بهشت‌زهرا ببرد، در صد متری‌ ماشین‌ قرار گرفته‌ بود و امام‌ باید به‌ آن‌هلی‌کوپتر منتقل‌ می‌شد. مردم‌ مرتب‌ فشار می‌آوردند و امکان‌ پیاده‌ شدن‌ امام‌ نیز نبود وماشین‌ نیز در اثر فشارهای‌ مردم‌ به‌ طور مرتب‌ جابه‌جا می‌شد. در این‌ بین‌ بهترین‌ راهکارانتقال‌ خود ماشین‌ به‌ نزدیکی‌ هلی‌کوپتر بود، بنابراین‌ چند تن‌ از جوانان‌ یاعلی‌گویان‌،ماشین‌ را بلند کردند و در حالی‌ که‌ امام‌ نیز داخل‌ ماشین‌ بود، تا نزدیکی‌ هلی‌کوپتر بردند.عده‌ای‌ از اعضای‌ تیم‌ حفاظت‌ بهشت‌زهرا نیز اطراف‌ ماشین‌ و سپس‌ امام‌ حلقه‌ زدند تا ازهجوم‌ مردم‌ به‌ سمت‌ امام‌ جلوگیری‌ کنند. علی‌اکبر ناطق‌نوری‌ در این‌ زمینه‌ می‌گوید:
«به‌ هر نحو ماشین‌ امام‌ در کنار هلی‌کوپتر، در سمت‌ راننده‌ی‌ بغل‌ هلی‌کوپتر قرارگرفت‌. آقای‌ رفیق‌دوست‌ در را که‌ باز کرد، در اثر ضربه‌ای‌ که‌ خورد بی‌هوش‌ شد...امام‌ هم‌ طرف‌ شاگرد نشسته‌ بود و نمی‌شد پیاده‌ شوند. داخل‌ هلی‌کوپتر پریدم‌ ودست‌ امام‌ را گرفتم‌ و امام‌ را به‌ داخل‌ هلی‌کوپتر کشیدم‌ و گفتم‌: «ببخشید آقا،دیگر چاره‌ای‌ نیست‌.» احمدآقا هم‌ پرید داخل‌ هلی‌کوپتر. از خصوصیات‌ ایشان‌این‌ بود که‌ در هیچ‌ شرایطی‌ امام‌ را تنها نمی‌گذاشت‌. آقای‌ محمدرضا طالقانی‌ ـکشتی‌گیر معروف‌ که‌ همراه‌ ما بود ـ نیز سوار شد. جمعیت‌ هم‌ ریختند که‌ سوارشوند که‌ نگذاشتیم‌. خلبان‌ که‌ سرگرد سیدین‌ ـ از نیروی‌هوایی‌ ـ بود خواست‌بپرد، اما مردم‌ به‌ آن‌ آویزان‌ شده‌ بودند. وضعیت‌ خیلی‌ خطرناک‌ بود. خلبان‌ گفت‌:«ممکن‌ است‌ هلی‌کوپتر منفجر شود، نمی‌توانم‌ بپرم‌». اما مگر می‌شود بگویی‌مردم‌ آویزان‌ نشوید. گفتم‌: «آقا ببین‌ هر کاری‌ که‌ خودت‌ می‌خواهی‌ بکن‌، ما که‌بلد نیستیم‌. خلاصه‌ با هزار زحمت‌ هلی‌کوپتر پرید».
فرود هلی‌کوپتر، مشکل‌تر از پرواز آن‌ بود. تمام‌ اطراف‌ قطعه‌ی‌ شهدای‌ هفده‌ شهریورکه‌ امام‌ قرار بود آنجا سخنرانی‌ کنند، مملو از مشتاقانی‌ بود که‌ برای‌ شنیدن‌ بیانات‌ امام‌گرد آمده‌ بودند. هیچ‌ جای‌ خلوتی‌ نبود که‌ هلی‌کوپتر فرود بیاید. علی‌اکبر ناطق‌نوری‌ دراین‌باره‌ می‌گوید:
«بعد از اینکه‌ آمدیم‌ روی‌ آسمان‌، نمی‌دانستیم‌ چه‌ کار کنیم‌ و برنامه‌ای‌ هم‌نداشتیم‌. خلبان‌ یک‌ دور بالای‌ قطعه‌ی‌ هفده‌ ـ جایگاه‌ سخنرانی‌ زد و گفت‌:«خیلی‌ شلوغ‌ است‌، نمی‌شود بنشینیم‌، می‌شود به‌ مدرسه‌ی‌ رفاه‌ برویم‌». گفتم‌:«آقا امام‌ اصلاً از فرانسه‌ به‌ خاطر شهدای‌ هفده‌ شهریور اینجا را انتخاب‌ کرده‌ حالاتو می‌گویی‌ نمی‌توانم‌ بنشینم‌، برویم‌ رفاه‌! چاره‌ای‌ دیگر نیست‌ باید بنشینی‌.»هلی‌کوپتر چند بار دور زد و مردم‌ هم‌ نگاه‌ می‌کردند و نمی‌دانستند که‌ داخل‌هلی‌کوپتر چه‌ کسی‌ است‌. سرانجام‌ هلی‌کوپتر در محوطه‌ای‌ باز نشست‌. به‌ امام‌عرض‌ کردم‌ «شما پیاده‌ نشوید.» خودم‌ پیاده‌ شدم‌، در حالی‌ که‌ نه‌ عبا داشتم‌ و نه‌عمامه‌. نیروهای‌ انتظامات‌ ریختند و گفتند آقای‌ ناطق‌، جریان‌ چیست‌. گفتم‌:«یک‌ جو غیرت‌ می‌خواهم‌. غیرت‌ به‌ خرج‌ بدهید دستهای‌تان‌ را به‌ هم‌ بدهید تابه‌ شما بگویم‌ که‌ جریان‌ چیست‌. در همین‌ لحظه‌ در هلی‌کوپتر باز شد. یک‌ دفعه‌مردم‌ امام‌ را دیدند و ریختند که‌ شلوغ‌ کنند. لذا از مسیری‌ که‌ تعیین‌ شده‌ بود امام‌را ببرند، نبردیم‌. از زیر یک‌ داربستی‌ رفتیم‌ و به‌ جایی‌ رسیدیم‌ که‌ باید خم‌می‌شدیم‌، لذا به‌ امام‌ گفتم‌: «آقا خم‌ شوید. باید از زیر برویم‌، چاره‌ای‌ نداریم‌. به‌این‌ ترتیب‌، امام‌ در جایگاه‌ سخنرانی‌ که‌ تعبیه‌ شده‌ بود، قرار گرفتند.»

3 ـ امام‌، از بهشت‌زهرا تا ورود به‌ مدرسه‌ی‌ علوی‌
امام‌ اعلام‌ کرده‌ بودند که‌ به‌ محض‌ ورود به‌ کشور، در قطعه‌ی‌ شهدای‌ هفده‌ شهریوربهشت‌زهرا حضور می‌یابند و ضمن‌ قرائت‌ فاتحه‌ و ادای‌ احترام‌ نسبت‌ به‌ شهدای‌ هفده‌شهریور تهران‌ و دیگر شهدا، برای‌ مردم‌ سخنرانی‌ خواهند کرد؛ بنابراین‌ بعد از اعلام‌ این‌موضوع‌، کمیته‌ی‌ استقبال‌ از امام‌، تدارک‌ ویژه‌ای‌ برای‌ تعیین‌ محل‌ سخنرانی‌ و نیزاستقرار هیأت‌ همراه‌ و نیز مردم‌ کرد. تیم‌های‌ حفاظتی‌ در بهشت‌زهرا مستقر شدند وگروهی‌ از تیم‌ تدارکات‌ مسئول‌ ایجاد سیستم‌ صوتی‌ در بهشت‌زهرا شد. مرتضی‌ الویری‌که‌ از طرف‌ کمیته‌ی‌ استقبال‌، مأمور این‌ کار شده‌ بود، همراه‌ برخی‌ دیگر از اعضای‌شاخه‌ی‌ تدارکات‌ در این‌ زمینه‌ فعال‌ بودند. در هوای‌ سرد زمستان‌ و در زمین‌ گل‌آلودبهشت‌زهرا این‌ کار به‌ سختی‌ انجام‌ داده‌ می‌شد، ولی‌ همکاری‌ و همت‌ مردان‌ کمیته‌ی‌استقبال‌ و نظارت‌ پیگیر بزرگان‌ از جمله‌ اعضای‌ شورای‌ انقلاب‌، این‌ امر را تسهیل‌می‌کرد. الویری‌ در این‌ باره‌ در خاطرات‌ خود می‌گوید:
«مسئولیت‌ صوتی‌ آن‌جا (بهشت‌زهرا) به‌ ما واگذار شد. ما برای‌ تدارکات‌ فنی‌ نیازبه‌ بی‌سیم‌ داشتیم‌. حسین‌ شیخ‌ عطار ـ از اخراجی‌های‌ سازمان‌ رادیو و تلویزیون‌ـ از طریق‌ همکاران‌ سابق‌ خود چند دستگاه‌ بی‌سیم‌ تهیه‌ کرد. مهندس‌ حیدری‌ ـاز کارمندان‌ رادیو و تلویزیون‌ ـ نیز با بچه‌های‌ رادیو و تلویزیون‌ در پوشش‌ دادن‌صوتی‌ بهشت‌زهرا نقش‌ اساسی‌ داشتند. ما در وضعیتی‌ مشکلات‌ صوتی‌ و برقی‌بهشت‌زهرا را برای‌ سخنرانی‌ امام‌ مهیا کردیم‌ که‌ زمین‌ بهشت‌زهرا گل‌ و شل‌ بود وهمه‌مان‌ چکمه‌های‌ بلندی‌ به‌ پا داشتیم‌ و به‌ تمام‌ سرو روی‌مان‌ گل‌ پاشیده‌ شده‌بود. وقتی‌ دو روز قبل‌ از تشریف‌فرمایی‌ امام‌، آقایان‌ شهید بهشتی‌ و شهیدمطهری‌ به‌ ما سر زدند تا نسبت‌ به‌ کار کسب‌ اطلاع‌ کنند، ما را که‌ با آن‌ سر و وضع‌دیدند، بسیار رفتار محبت‌آمیزی‌ داشتند که‌ خستگی‌ از تن‌مان‌ رفت‌ و روحیه‌مان‌مضاعف‌ شد.»
در روز دوازدهم‌ بهمن‌ماه‌، بهشت‌زهرا از هر لحاظ‌ آماده‌ی‌ حضور امام‌ بود و جایگاه‌خاصی‌ هم‌ برای‌ سخنرانی‌ امام‌ در قطعه‌ی‌ هفده‌ شهریور تعیین‌ شده‌ بود؛ بنابراین‌ وقتی‌هلی‌کوپتر حامل‌ امام‌ در قطعه‌ی‌ هفده‌ فرود آمد، امام‌ توسط‌ اعضای‌ کمیته‌ی‌ استقبال‌ به‌مقر فوِ راهنمایی‌ شد. از کسانی‌ که‌ آن‌روز محفاظت‌ از حضرت‌ امام‌ را برعهده‌ داشتندمی‌توان‌ به‌ «حسن‌ عابدی‌ جعفری‌»، «مصطفی‌ کفاش‌زاده‌»، «عبدالباقی‌ آیت‌اللهی‌»،«عبدالرحمن‌ کارگشا»، «محسن‌ سازگارا»، «محمد مرائی‌»، «کریم‌ خداپناهی‌»، «مهدی‌عطایی‌» و... اشاره‌ کرد. همراهان‌ امام‌ نیز در آن‌ روز روحانیون‌ مبارز و انقلابی‌ چون‌شهید مفتح‌، شهید صدوقی‌، شهید مطهری‌، شهید دانش‌منفرد، آقایان‌ معادیخواه‌،بادامچیان‌، انواری‌، حمیدزاده‌ و... بودند.
پس‌ از استقرار امام‌ در محل‌ تعیین‌ شده‌، ابتدا شهید بزرگوار، مرتضی‌ مطهری‌سخنرانی‌ کوتاهی‌ کرد و سپس‌ قاسم‌ امانی‌ ـ فرزند شهید صادِ امانی‌ ـ به‌ عنوان‌نماینده‌ی‌ خانواده‌های‌ شهدای‌ انقلاب‌ اسلامی‌ برنامه‌ای‌ اجرا کرد و به‌ امام‌ خوشامدگفت‌ و سپس‌ حضرت‌ امام‌ به‌ ایراد سخن‌ پرداختند:
«ما در این‌ مدت‌ مصیبت‌ها دیدیم‌، مصیبت‌های‌ بسیار بزرگ‌ و بعض‌ پیروزی‌هاحاصل‌ شد که‌ البته‌ آن‌ هم‌ بزرگ‌ بود ؛ مصیبت‌های‌ زن‌های‌ جوان‌ مرده‌، مردهای‌اولاد از دست‌ داده‌، من‌ وقتی‌ چشمم‌ به‌ بعضی‌ از اینها که‌ اولاد خودشان‌ را ازدست‌ دادند می‌افتد، سنگینی‌ بر دوشم‌ پیدا می‌شود که‌ نمی‌توانم‌ تاب‌ بیاورم‌.من‌ نمی‌توانم‌ از عهده‌ی‌ این‌ خسارات‌ که‌ بر ملت‌ ما وارد شده‌ است‌ بر آیم‌، من‌نمی‌توانم‌ تشکر از این‌ ملت‌ بکنم‌ که‌ همه‌ چیز خودش‌ را در راه‌ خدا داد، خدای‌تبارک‌ و تعالی‌ باید به‌ آنها اجر عنایت‌ فرماید.
من‌ به‌ مادرهای‌ فرزند از دست‌ داده‌ تسلیت‌ عرض‌ می‌کنم‌ و در غم‌ آنها شریک‌هستم‌ .من‌ به‌ پدرهای‌ جوان‌ داده‌، من‌ به‌ آنها تسلیت‌ عرض‌ می‌کنم‌. من‌ به‌جوان‌هایی‌ که‌ پدران‌شان‌ را در این‌ مدت‌ از دست‌ داده‌اند، تسلیت‌ عرض‌ می‌کنم‌.
ما حساب‌ بکنیم‌ که‌ این‌ مصیبت‌ها برای‌ چه‌ به‌ این‌ ملت‌ وارد شد، مگر این‌ ملت‌چه‌ می‌گفت‌ و چه‌ می‌گوید که‌ از آن‌ وقتی‌ که‌ صدای‌ ملت‌ درآمده‌ است‌، تا حالاقتل‌ و ظلم‌ و غارت‌ و همه‌ی‌ اینها ادامه‌ دارد؟ ملت‌ ما چه‌ می‌گفتند که‌ مستحق‌این‌ عقوبات‌ شدند؟ ملت‌ ما یک‌ مطلبش‌ این‌ بود که‌ این‌ سلطنت‌ پهلوی‌ از اول‌که‌ پایه‌ گذاری‌ شد، بر خلاف‌ قوانین‌ بود. آنهایی‌ که‌ در سن‌ من‌ هستند، می‌دانند ودیده‌اند که‌ مجلس‌ مؤسسان‌ که‌ تأسیس‌ شد، با سرنیزه‌ تأسیس‌ شد، ملت‌ هیچ‌دخالت‌ نداشت‌ در مجلس‌ مؤسسان‌، مجلس‌ مؤسسان‌ را با زور و سرنیزه‌ تأسیس‌کردند و با زور، وکلای‌ آن‌ را وادار کردند به‌ اینکه‌ به‌ رضاشاه‌ رأی‌ سلطنت‌ بدهند.پس‌ این‌ سلطنت‌ از اول‌ یک‌ امر باطلی‌ بود، بلکه‌ اصل‌ رژیم‌ سلطنتی‌ از اول‌خلاف‌ قانون‌ و خلاف‌ قواعد عقلی‌ است‌ و خلاف‌ حقوِ بشر است‌. برای‌ اینکه‌ما فرض‌ می‌کنیم‌ که‌ یک‌ ملتی‌ تمام‌شان‌ رأی‌ دادند که‌ یک‌ نفری‌ سلطان‌ باشد.
بسیار خوب‌، اینها از باب‌ اینکه‌ مسلط‌ بر سرنوشت‌ خودشان‌ هستند و مختار به‌سرنوشت‌ خودشان‌ هستند، رأی‌ آنها برای‌ آنها قابل‌ عمل‌ است‌، لکن‌ اگر چنانچه‌یک‌ ملتی‌ رأی‌ دادند ـ ولو تمام‌شان‌ ـ به‌ آنکه‌ اعقاب‌ این‌ سلطان‌ باشد، این‌ به‌ چه‌حقی‌، ملت‌ پنجاه‌ سال‌ پیش‌ از این‌، سرنوشت‌ ملت‌ بعد را معین‌ می‌کند؟سرنوشت‌ هر ملتی‌ به‌ دست‌ خودش‌ است‌. ما در زمان‌ سابق‌، فرض‌ بفرمایید که‌زمان‌ اول‌ قاجاریه‌ نبودیم‌، اگر فرض‌ کنیم‌ که‌ سلطنت‌ قاجاریه‌ به‌ واسطه‌ی‌ یک‌رفراندومی‌ تحقق‌ پیدا کرد و همه‌ی‌ ملت‌ هم‌ ما فرض‌ کنیم‌ که‌ رأی‌ مثبت‌ دادند،اما رأی‌ مثبت‌ دادند بر آقامحمدخان‌ قجر و آن‌ سلاطینی‌ که‌ بعدها می‌آیند. درزمانی‌ که‌ ما بودیم‌ و زمان‌ سلطنت‌ احمد شاه‌ بود، هیچ‌ یک‌ از ما زمان‌آغامحمدخان‌ را ادراک‌ نکرده‌، آن‌ اجداد ما که‌ رأی‌ دادند برای‌ سلطنت‌ قاجاریه‌، به‌چه‌ حقی‌ رأی‌ دادند که‌ زمان‌ ما احمد شاه‌ سلطان‌ باشد؟
سرنوشت‌ هر ملت‌ دست‌ خودش‌ است‌. ملت‌ درصد سال‌ پیش‌ از این‌، صد وپنجاه‌ سال‌ پیش‌ از این‌، یک‌ ملتی‌ بوده‌، یک‌ سرنوشتی‌ داشته‌ است‌ و اختیاری‌داشته‌، ولی‌ او اختیار داشته‌، ولی‌ او اختیار ماها را نداشته‌ است‌ که‌ یک‌ سلطانی‌را بر ما مسلط‌ کند....

حضرت‌ امام‌ پس‌ از پایان‌ این‌ سخنرانی‌، به‌ بیرون‌ از بهشت‌ زهرا انتقال‌ داده‌ شد، ولی‌این‌ انتقال‌ به‌ علت‌ هجوم‌ جمعیت‌، با دشواری‌ صورت‌ گرفت‌. حجت‌ الاسلام‌ والمسلمین‌علی‌ اکبر ناطق‌ نوری‌ که‌ از لحظه‌ی‌ ورود امام‌ به‌ بهشت‌ زهرا تا ورودشان‌ به‌ منزل‌ دامادآیت‌الله پسندیده‌ همراه‌ امام‌ بود، در این‌ زمینه‌ می‌گوید:
«سخنرانی‌ امام‌ که‌ تمام‌ شد به‌ آقایان‌ گفتم‌:«یک‌ دالان‌ درست‌ کنید تابه‌ طرف‌هلی‌کوپتر برویم‌». هنوز به‌ هلی‌کوپتر نرسیده‌ بودیم‌ که‌ هلی‌ کوپتر بلند شد، اینجانه‌ راه‌ پیش‌ داشتیم‌ و نه‌ راه‌ پس‌. در اثر کثرت‌ جمعیت‌ به‌ جایگاه‌ هم‌نمی‌توانستیم‌ برگردیم‌. به‌ قول‌ معروف‌ جنگ‌ مغلوبه‌ شد، هر کس‌ زورش‌ بیشتربود دیگری‌ را پرت‌ می‌کرد. آقایان‌ مفتح‌ و انواری‌ حال‌شان‌ بد شد و افتادند. من‌ وحاج‌ احمد آقا ماندیم‌. پهلوانان‌ زیادی‌ آن‌جا بودند، هر کدام‌شان‌ عبای‌ امام‌ رامی‌گرفتند و به‌ سمت‌ خودشان‌ می‌کشیدند. عمامه‌ی‌ امام‌ از سرش‌ افتاد. عکس‌قشنگی‌ از امام‌ از این‌جا گرفته‌ شد که‌ چشم‌های‌ امام‌ به‌ طرف‌ آسمان‌ است‌ و بنده‌می‌فهمم‌ که‌ امام‌ دیگر تسلیم‌ حق‌ و تن‌ به‌ قضای‌ الهی‌ داده‌ بود... در این‌ لحظات‌حساس‌ از بس‌ که‌ مردم‌ هل‌ می‌دادند مچ‌های‌ دستم‌ از کار افتاد و یقین‌ حاصل‌کردم‌ که‌ امام‌ زیر پای‌ جمعیت‌ از دنیا می‌رود و مأیوسانه‌ فریاد می‌کشیدم‌: «رهاکنید، امام‌ را کشتید». کار از دست‌ همه‌ خارج‌ شده‌ بود. یک‌ وقت‌ دیدم‌ امام‌ به‌جایگاه‌ برگشت‌. هنوز برایم‌ مبهم‌ است‌ که‌ در این‌ شلوغی‌ چه‌طور شد که‌ ایشان‌به‌ جایگاه‌ بازگشت‌.
واقعاً عنایت‌ خدا و دست‌ غیب‌ ایشان‌ را ازداخل‌ جمعیت‌ برداشت‌ و در جایگاه‌گذاشت‌! خودم‌ را به‌ جایگاه‌ رساندم‌. دیدم‌ امام‌ نشسته‌ و در اثر خستگی‌ عبایش‌را روی‌ سرش‌ کشیده‌ و بی‌ حال‌ سرش‌ را به‌ طرف‌ پایین‌ برده‌، شاید بیست‌ دقیقه‌امام‌ در این‌ حالت‌ بود، حالا ماندیم‌ چه‌ کار کنیم‌. یک‌ آمبولانس‌ مربوط‌ به‌ شرکت‌نفت‌ ری‌ آن‌جا بود. گفتم‌:«آمبولانس‌ را بیاورید دم‌ جایگاه‌». عقب‌ آمبولانس‌سمت‌ جایگاه‌ واقع‌ شد. احمد آقا دست‌ امام‌ را گرفت‌ و سوار آمبولانس‌ شدند.باز هم‌ عبای‌ امام‌ گیر کرد. عبا را کشیدم‌ و گفتم‌:«آقا، عبا نمی‌خواهند». عبای‌ آقا رازیر بغلم‌ گرفتم‌ و خیلی‌ سریع‌ بغل‌ راننده‌ نشستم‌ و گفتم‌:«برو». گفت‌:«کجا؟»گفتم‌:«از بهشت‌ زهرا بیرون‌ برو». کمک‌ ماشین‌ را زد و از پستی‌ و بلندی‌سنگ‌های‌ قبر ماشین‌ حرکت‌ کرد و آژیر می‌کشید و از بلندگوی‌ آمبولانس‌می‌گفتم‌: «بروید کنار، حال‌ یکی‌ از علما به‌ هم‌ خورده‌، باید او را به‌ بیمارستان‌برسانیم‌». اگر می‌فهمیدند امام‌ داخل‌ آمبولانس‌ است‌، آمبولانس‌ را تکه‌ تکه‌می‌کردند .

از بهشت‌ زهرا که‌ بیرون‌ آمدیم‌، بدنه‌ی‌ ماشین‌ از بس‌ که‌ به‌ این‌ نرده‌ و سنگ‌هاخورده‌ بود، له‌ شده‌ بود. یک‌ مقداری‌ که‌ به‌ سمت‌ تهران‌ آمدیم‌، هلی‌ کوپتر از بالاآمبولانس‌ را دیده‌ بود و در یک‌ فرعی‌ که‌ واقعاً گِل‌ بود نشست‌. ما هم‌ باآمبولانس‌ خودمان‌ را به‌ هلی‌ کوپتر رساندیم‌. مجدداً جمعیت‌ به‌ ما هجوم‌ آورد،ولی‌ با زحمت‌ توانستیم‌ امام‌ را سوار هلی‌کوپتر کنیم‌. در حین‌ حرکت‌ می‌گفتیم‌کجا برویم‌؟ احمد آقا گفت‌: «برویم‌ جماران‌». خلبان‌ برگشت‌ با یک‌ شوقی‌ گفت‌:«آقا، برویم‌ نیروی‌ هوایی‌». گفتم‌: «می‌خواهی‌ ما را داخل‌ لانه‌ی‌ زنبور ببری‌».گفت‌:«پس‌ کجا برویم‌؟» یک‌ دفعه‌ به‌ ذهنم‌ آمد صبح‌ که‌ آمدیم‌ ماشین‌ را نزدیک‌بیمارستان‌ امام‌ خمینی‌ پارک‌ کردم‌ و حالا از آسمان‌ پایین‌ بیاییم‌ و درزمین‌تصمیم‌ بگیریم‌ که‌ کجا برویم‌.
به‌ خلبان‌ گفتم‌: «جناب‌ سرگرد، می‌توانی‌ بیمارستان‌ هزار تخت‌خوابی‌ بروی‌؟»گفت‌:«هر جا بگویی‌ پایین‌ می‌روم‌». گفتم‌:«پس‌ برویم‌ بیمارستان‌».
هلی‌کوپتر در محوطه‌ی‌ بیمارستان‌ نشست‌. در اثر صدای‌ تق‌تق‌ هلی‌کوپتر تمام‌پزشک‌ها و پرستاران‌ بیرون‌ دویدند تا ببینند چه‌ اتفاقی‌ افتاده‌ است‌، تصورمی‌کردند درگیری‌ و کشتاری‌ شده‌ و عده‌ای‌ را آورده‌اند. وقتی‌ پیاده‌ شدم‌، پزشکان‌می‌پرسیدند: «چه‌ اتفاقی‌ افتاده‌ است‌؟» من‌ به‌ سرعت‌ درخواست‌ آمبولانس‌کردم‌. یکی‌ از پزشکان‌ گفت‌: «این‌جا بیمارستان‌ است‌، آمبولانس‌ برای‌ چه‌می‌خواهی‌؟» گفتم‌:«ما یک‌ بیمار داریم‌، باید جایی‌ او را ببریم‌.» گفت‌: «خوب‌،همین‌ جا بیمارستان‌ است‌.» گفتم‌: «خیر، نمی‌شود بیمار ما این‌جا باشد. باید او راببریم‌». آقایان‌ رفتند و یک‌ برانکارد آوردند. من‌ آن‌ را پرت‌ کردم‌ و گفتم‌:«ماآمبولانس‌ می‌خواهیم‌، شما برانکارد می‌آورید؟» پزشکی‌ به‌ نام‌ دکتر صدیقی‌گفت‌: «آقا، من‌ یک‌ ماشین‌ پژو دارم‌. بیاورم‌؟» گفتم‌: «بیاور». ایشان‌ ماشین‌ را آوردنزدیک‌ هلی‌کوپتر. در هلی‌کوپتر را که‌ بازکردیم‌ تا این‌ پرستارها و پزشکان‌ امام‌ رادیدند همه‌ فریاد کشیدند و با هجوم‌ آنها بساط‌ ما به‌ هم‌ ریخت‌. خانمی‌ دست‌امام‌ را گرفته‌ بود و می‌کشید و گریه‌ می‌کرد. با زحمت‌ خانم‌ را جدا کردیم‌. امام‌ واحمد آقا و آقای‌ محمدرضا طالقانی‌ سوار شدند و ماشین‌ حرکت‌ کرد. من‌ خودم‌را روی‌ سقف‌ پرت‌ کردم‌ و ماشین‌ تند می‌رفت‌ .گفتم‌: «آقا، این‌ قدر تند نروید.»احمد آقا، که‌ فکر می‌کرد جا مانده‌ام‌ گفت‌: «اِ، تو هستی‌؟!» گفتم‌:«پس‌ چی‌؟ من‌ که‌رها نمی‌کنم‌». راننده‌ی‌ ماشین‌ را نگه‌ داشت‌ و من‌ سوار شدم‌.
پس‌ از مدتی‌ رسیدیم‌ به‌ بن‌ بستی‌ که‌ صبح‌ ماشین‌ را پارک‌ کرده‌ بودم‌. از آقای‌ دکترعذر خواهی‌ و تشکر کردیم‌. امام‌ را سوار ماشین‌ پیکانم‌ کردم‌. دیگر خودم‌ راننده‌بودم‌ و احمد آقا هم‌ پهلوی‌ من‌ نشست‌. سه‌ نفری‌ در خیابان‌های‌ تهران‌ راه‌افتادیم‌. همه‌ جا خلوت‌ بود، چون‌ همه‌ در بهشت‌ زهرا دنبال‌ امام‌ بودند، اما امام‌داخل‌ پیکان‌ در خیابان‌های‌ خلوت‌ تهران‌ بود. احمد آقا گفت‌: «برویم‌ جماران‌».امام‌ فرمود: «خیر». عرض‌ کردم‌: «آقا، برویم‌ منزل‌ ما.» فرمود: «خیر». سؤال‌کردیم‌:«پس‌ کجا برویم‌؟» امام‌ فرمود: «منزل‌ آقای‌ کشاورز». من‌ قبلاً یک‌ منبری‌برای‌ این‌ خانواده‌ رفته‌ بودم‌ و معروف‌ بود که‌ این‌ها از فامیل‌های‌ امام‌ هستند.آدرس‌ منزل‌ ایشان‌ را نیز نداشتیم‌. فقط‌ احمد آقا می‌دانست‌ که‌ در جاده‌ی‌ قدیم‌شمیران‌ و خیابان‌ اندیشه‌ زندگی‌ می‌کند. به‌ جاده‌ی‌ قدیم‌ شمیران‌ جلوی‌ سینمای‌صحرا آمدیم‌. ماشین‌ را کنار زدم‌. امام‌ هم‌ داخل‌ ماشین‌ بودند. احمد آقا دنبال‌آدرس‌ منزل‌ کشاورز رفت‌. بالاخره‌ پرسان‌ پرسان‌ جلوی‌ منزل‌ آقای‌ کشاورز درخیابان‌ اندیشه‌ آمدیم‌. احمدآقا گفت‌: «همین‌ خانه‌ است‌». در منزل‌ را زدیم‌ و امام‌وارد آن‌ خانه‌ شد.»

این‌ در حالی‌ بود که‌ غیبت‌ امام‌، موجب‌ نگرانی‌ اعضای‌ کمیته‌ی‌ استقبال‌ از امام‌ وسایر انقلابیون‌ شده‌ بود. در آن‌ هنگام‌ که‌ امکان‌ وقوع‌ هر اتفاقی‌ می‌رفت‌، غیبت‌ چندساعته‌ی‌ امام‌ نمی‌توانست‌ عادی‌ تلقی‌ شود و با توجه‌ به‌ بغرنج‌ بودن‌ اوضاع‌، بازارشایعات‌ نیز داغ‌ بود. انقلابیون‌ از این‌ می‌هراسیدند که‌ مبادا امام‌ توسط‌ عوامل‌ رژیم‌پهلوی‌ ربوده‌ شده‌ باشد. هاشمی‌ رفسنجانی‌ دراین‌ زمینه‌ می‌گوید:
«ما حدس‌ می‌زدیم‌ که‌ رژیم‌ اقدامی‌ کرده‌ است‌. این‌ جزو پیش‌بینی‌های‌ ما بود که‌رژیم‌ بر اساس‌ طرحی‌ از پیش‌ تعیین‌ شده‌ در نقطه‌ای‌ امام‌ را برباید و به‌ نقطه‌ای‌نامشخص‌ برده‌ و زندانی‌ کند... قطع‌ برنامه‌ی‌ پخش‌ مستقیم‌ ورود امام‌ ازتلویزیون‌ بر این‌ نگرانی‌ افزود و شک‌ و تردید ما و نگرانی‌های‌مان‌ را افزایش‌داد.»
این‌ نگرانی‌ پس‌ از چند ساعت‌ رفع‌ شد، به‌ این‌ ترتیب‌ که‌ حاج‌ سیداحمد آقا به‌کمیته‌ی‌ استقبال‌ اطلاع‌ دادند که‌ امام‌ کجاست‌. حجت‌الاسلام‌ والمسلمین‌ فضل‌الله محلاتی‌ ـ از اعضای‌ کمیته‌ی‌ استقبال‌ ـ در این‌ باره‌ می‌گوید:
«هلی‌ کوپتر قرار بود بیاید جلوی‌ مدرسه‌ی‌ رفاه‌ و ما آن‌جا را آماده‌ کرده‌ بودیم‌برای‌ ورود امام‌. جا هم‌ مهیا کرده‌ بودیم‌ برای‌ نشستن‌ هلی‌ کوپتر. از طریق‌ بی‌سیم‌به‌ ما گفتند که‌ هلی‌کوپتر حرکت‌ کرده‌، ولی‌ ما هیچ‌ صدایی‌ نمی‌شنیدیم‌... ماوحشت‌ زده‌ و مردم‌ در انتظار بودند. در همین‌ حال‌ بود که‌ گفتند: «حاج‌ آقا احمدپشت‌ تلفن‌، شما را می‌خواهد». من‌ فوراً رفتم‌ توی‌ مدرسه‌ی‌ رفاه‌. حاج‌ احمد آقاگفت‌ که‌ امام‌ حالش‌ بد و خسته‌ شده‌ بود، دیدیم‌ اگر با این‌ خستگی‌ دوباره‌ بیاییم‌توی‌ جمعیت‌، ناجور است‌. در یک‌ گوشه‌ی‌ تهران‌ پایین‌ آمدیم‌ و با ماشین‌ رفتیم‌منزل‌ داماد آقای‌ آیت‌ الله پسندیده‌. حالا شما به‌ عمو (آیت‌ الله پسندیده‌)بگویید زود بیایند. ما هم‌ جمعیت‌ را خبر نکردیم‌. اول‌ ایشان‌ (آیت‌ الله پسندیده‌)را رد کردیم‌ رفتند و بعد هم‌ من‌ با بلندگو آمدم‌ و به‌ مردم‌ گفتم‌ که‌ امام‌ جای‌دیگری‌ تشریف‌ برده‌اند و حال‌شان‌ هم‌ خیلی‌ خوب‌ است‌، شما ناراحت‌ نشوید.فردا صبح‌ِ اول‌ وقت‌، برای‌ ملاقات‌ امام‌ هر کس‌ بخواهد بیاید آزاد است‌.»
عده‌ای‌ از یاران‌ امام‌ باز هم‌ با وجود این‌ خبر، نگران‌ بودند؛ از جمله‌ اکبر هاشمی‌رفسنجانی‌ که‌ آن‌ روز در کمیته‌ی‌ استقبال‌ از امام‌ در مدرسه‌ی‌ رفاه‌ بود، در این‌ زمینه‌می‌گوید:
«باور نمی‌کردیم‌. فکر کردیم‌ دارند ما را فریب‌ می‌دهند. خیلی‌ تلاش‌ کردیم‌ تا به‌واقعیت‌ برسیم‌. فکر می‌کنم‌ سرانجام‌ صدای‌ امام‌ را خودمان‌ از طریق‌ تلفن‌شنیدیم‌ تا آرام‌ گرفتیم‌. البته‌ بعضی‌ ازهمراهان‌ در ستاد نسبت‌ به‌ صحت‌ این‌موضوع‌ هم‌ شک‌ کردند و گفتند که‌ رژیم‌ دارد ما را فریب‌ می‌دهد، ولی‌ بااطلاعاتی‌ که‌ به‌ دست‌ آوردیم‌ همان‌ شب‌ مطمئن‌ شدیم‌ که‌ امام‌ کاملاً سالم‌هستند و خیال‌ ما راحت‌ شد.»
این‌ در حالی‌ بود که‌ مردم‌ در سراسر کشور از صفحه‌ی‌ تلویزیون‌ مشتاقانه‌ ورود امام‌را تماشا می‌کردند. ناگهان‌ پخش‌ مستقیم‌ تشریف‌فرمایی‌ امام‌ قطع‌ شد و مردم‌ بلافاصله‌به‌ خیابان‌ها ریختند و نسبت‌ به‌ قطع‌ آن‌ برنامه‌ تظاهرات‌ کردند. گویا نظامیان‌ از پخش‌نکردن‌ سرود شاهنشاهی‌ در آغاز پخش‌ برنامه‌ ناراضی‌ بودند و تحت‌ فشار آنان‌ آن‌ برنامه‌قطع‌ شد. در هر صورت‌ اگر 12 بهمن‌ مردم‌ تهران‌ در صحنه‌ی‌ استقبال‌ از امام‌ بودند، درشهرستان‌ها اعتراضات‌ و راهپیمایی‌ها همچنان‌ واکنشی‌ به‌ اقدام‌ رژیم‌ برپا بود.
حضرت‌ امام‌ در منزل‌ آقای‌ کشاورز ـ داماد آیت‌ الله پسندیده‌ ـ استراحت‌ کرده‌بودند، تا اینکه‌ در ساعات‌ آخر شب‌ عده‌ای‌ از اعضای‌ کمیته‌ی‌ استقبال‌ چون‌ شهیدعراقی‌ به‌ آنجا رفته‌ و امام‌ را به‌ مدرسه‌ی‌ رفاه‌ برده‌ بودند. اواخر شب‌ بود که‌ امام‌ واردمدرسه‌ی‌ رفاه‌ شد. مقام‌ معظم‌ رهبری‌ که‌ آن‌ شب‌ در کمیته‌ی‌ استقبال‌ از امام‌ بود، درزمینه‌ی‌ ورود امام‌ و احساسات‌ اعضای‌ کمیته‌ی‌ استقبال‌ از رؤیت‌ امام‌ می‌فرمایند:
«در ستاد استقبال‌، در دبستان‌ علوی‌ نشسته‌ بودیم‌. من‌ مشغول‌ تنظیم‌ روزنامه‌ای‌بودم‌ که‌ آن‌روزها به‌ مناسبت‌ ورود امام‌ در همان‌ ستاد منتشر می‌کردیم‌... من‌مشغول‌ نوشتن‌ بودم‌ که‌ خبر آوردند کسی‌ درِ پشت‌ حیاط‌ کوچک‌ مدرسه‌ رامی‌زند. آن‌ موقع‌ اسلحه‌ نداشتیم‌. از آن‌ در با چوپ‌ حفاظت‌ می‌شد. خلاصه‌ در راباز کردیم‌، دیدیم‌ امام‌ هستند. یادم‌ نیست‌ که‌ تنها بودند یا حاج‌ آقا احمد نیز باایشان‌ بود. صدای‌ شوِانگیز «امام‌ آمد، امام‌ آمد» به‌ همه‌ رسید. ده‌ بیست‌ نفر ازکسانی‌ که‌ آن‌ شب‌ در مدرسه‌ی‌ رفاه‌ بودند امام‌ را دوره‌ کردند، امام‌ نیز با وجودخستگی‌ زیاد با روی‌ خوش‌ همه‌ را مورد مرحمت‌ قرار دادند. من‌ تعجب‌می‌کردم‌ که‌ ایشان‌ با وجود آن‌ همه‌ خستگی‌ مسافرت‌ و رفتن‌ به‌ بهشت‌ زهرا وسخنرانی‌ چطور می‌توانستند این‌ چنین‌ با روی‌ خوش‌ با مردم‌ مواجه‌ شوند. من‌هم‌ جلوتر رفته‌ بودم‌ دم‌ در، از فاصله‌ی‌ یکی‌ دو متری‌ مشغول‌ تماشای‌ ایشان‌شدم‌. سال‌ها بود امام‌ را ندیده‌ بودم‌، البته‌ نزدیک‌تر نرفتم‌ که‌ مزاحمتی‌ برای‌ایشان‌ ایجاد نکنم‌. امام‌ آمدند و به‌ طرف‌ پله‌های‌ سرسرا که‌ منتهی‌ به‌ طبقه‌ی‌ دوم‌می‌شد، رفتند. حدود پنجاه‌ تا شصت‌ نفر پایین‌ پله‌ مشتاقانه‌ رهبرشان‌ را نگاه‌می‌کردند، ایشان‌ از پله‌ها بالا رفتند و همین‌ که‌ به‌ پاگرد رسیدند، روی‌شان‌ را به‌طرف‌ جمعیت‌ چرخاندند و چهار زانو روی‌ زمین‌ نشستند. این‌ حرکت‌ بسیارجالب‌ بود. مردم‌ با دیدن‌ این‌ منظره‌ متوقف‌ شدند. امام‌ با تبسم‌ محبت‌آمیزی‌ ازآنها احوال‌پرسی‌ کرده‌ و بعد شروع‌ به‌ صحبت‌ کردند. آن‌ ده‌ ـ پانزده‌ دقیقه‌ای‌ که‌امام‌ روی‌ پله‌ها با آن‌ تبسم‌ زیبای‌شان‌ برای‌مان‌ صحبت‌ کردند، از خاطرات‌ جالب‌و فراموش‌ نشدنی‌ من‌ است‌.»
حضرت‌ امام‌ سپس‌ در جمعی‌ چنین‌ صمیمانه‌ و پرشور بیاناتی‌ ایراد کردند و فرمودند:
«تا اراده‌ی‌ خدای‌ تبارک‌ و تعالی‌ نباشد، برای‌ بشر امکان‌ ندارد که‌ به‌ یک‌ همچووحدت‌ کلمه‌ای‌ برسد. شما می‌دانید شما که‌ در ایران‌ بودید بهتر می‌دانید که‌ درسراسر ایران‌ از آن‌ دهات‌ تا مرکز، همه‌ یکدل‌ و یکصدا این‌ خاندان‌ را طردکردند... برادرهای‌ من‌، این‌ وحدت‌ کلمه‌ را حفظ‌ کنید. رمز پیروزی‌ شما وحدت‌کلمه‌ است‌. اختلاف‌ را کنار بگذارید. من‌ بزرگ‌ترین‌ پیروزی‌ را آشتی‌ بین‌ دانشگاه‌و مدارس‌ علمی‌ می‌دانم‌. اگر ما هیچ‌ پیروزی‌ای‌ پیدا نکردیم‌، اِلّا همین‌ معنا که‌بین‌ دانشگاه‌ و طبقه‌ی‌ روحانی‌ نزدیک‌ کردیم‌ و تفاهم‌ حاصل‌ شد... این‌ دست‌خیانتی‌ که‌ سال‌های‌ طولانی‌ جدایی‌ انداخته‌ بود بین‌ دو طبقه‌، قطع‌ ]می‌[شد.بحمدالله‌ هم‌ روحانی‌ فهمید که‌ دانشگاهی‌ آنچه‌ اجانب‌ گفته‌ نیست‌ و هم‌ طبقه‌ی‌جوان‌ و دانشگاهی‌ فهمید که‌ روحانی‌ آنطوری‌ که‌ توصیف‌ می‌کردند، نبود. آنهامی‌خواستند ملت‌ را از هم‌ جدا کنند... شما ملت‌ ایران‌ ثابت‌ کردید که‌ با وحدت‌کلمه‌، دست‌ آنها را قطع‌ کردید. الآن‌ هم‌ بعضی‌ از کسانی‌ که‌ با او ارتباط‌ دارند و باصورت‌های‌ خیلی‌ ظاهرالصلاح‌ پیش‌ آمدند، به‌ اصطلاح‌ ملی‌ پیش‌ آمده‌اند، اینهاهم‌ می‌خواهند منافع‌ اجانب‌ را با این‌ صورت‌ حفظ‌ کنند... ملت‌ باید بیدار باشدو بداند و این‌ حیله‌ها را خنثی‌ کند. من‌ از خدای‌ تبارک‌ و تعالی‌ سلامتی‌ همه‌ی‌شما و وحدت‌ کلمه‌تان‌ را می‌خواهم‌ و امیدوارم‌ که‌ دست‌ اجانب‌ و کسانی‌ که‌مربوط‌ به‌ اجانب‌ است‌ از مملکت‌ شما قطع‌ شود.»
چنانچه‌ گذشت‌، مدرسه‌ی‌ رفاه‌ به‌ عنوان‌ محل‌ اقامت‌ و نیز دیدارهای‌ امام‌ تعیین‌ شده‌بود، ولی‌ گنجایش‌ اندک‌ آن‌ مدرسه‌ و نیز کثرت‌ مشتاقان‌ دیدار با امام‌ باعث‌ شد تا کمیته‌ی‌استقبال‌ در تلاش‌ برای‌ یافتن‌ محل‌ دیگری‌ برای‌ اقامت‌ و دیدارهای‌ امام‌ برآیند. سعی‌آنان‌ بر این‌ بود تا مکان‌ مزبور در کنار مدرسه‌ی‌ رفاه‌ باشد که‌ مقر کمیته‌ی‌ استقبال‌ بود. درکنار مدرسه‌ی‌ رفاه‌، دو مدرسه‌ با اسامی‌ مدرسه‌ی‌ شماره‌ی‌ یک‌ علوی‌ و مدرسه‌ی‌شماره‌ی‌ دوی‌ علوی‌ وجود داشت‌ که‌ به‌ نسبت‌ بزرگ‌ بودند و تنها دیواری‌ بین‌ آن‌ مدارس‌و مدرسه‌ی‌ رفاه‌ حایل‌ بود؛ بنابراین‌ مسئولان‌ کمیته‌ی‌ استقبال‌ تصمیم‌ گرفتند آن‌ دومدرسه‌ را به‌ عنوان‌ مقر امام‌ انتخاب‌ کنند. مسئولیت‌ این‌ دو مدرسه‌ با علامه‌ کرباسچیان‌،خرازی‌، خواجه‌ پیری‌ و... بود. به‌ محض‌ آنکه‌ این‌ فکر با آنان‌ در میان‌ گذاشته‌ شد،پذیرفتند و مدرسه‌ها را در اختیار کمیته‌ی‌ استقبال‌ از امام‌ قرار دادند. مدرسه‌ی‌ علوی‌شماره‌ی‌ دو که‌ به‌ نسبت‌ بزرگ‌تر بود، سرسرایی‌ داشت‌ که‌ امام‌ می‌توانست‌ از آنجا به‌ابراز احساسات‌ مردم‌ پاسخ‌ دهند و با آنان‌ دیدار کنند. از طرف‌ دیگر چون‌ آن‌ مدرسه‌ دودر ـ یکی‌ ورودی‌ و دیگری‌ خروجی‌ داشت‌ ـ مردم‌ می‌توانستند بعد از استماع‌ بیانات‌ امام‌و نیز دیدار با ایشان‌ از در خروجی‌ خارج‌ شوند و مناسب‌ دیدار مردم‌ با امام‌ بود. به‌ علت‌این‌ شرایط‌ بود که‌ صبح‌ روز سیزدهم‌ بهمن‌ ماه‌، حضرت‌ امام‌ به‌ مدرسه‌ی‌ علوی‌شماره‌ی‌ دو منتقل‌ شد. علی‌ اکبر ناطق‌ نوری‌ در این‌ زمینه‌ می‌گوید:
«صبح‌ دیدیم‌ که‌ آقای‌ عراقی‌ دست‌ امام‌ را گرفته‌ و برای‌ ملاقات‌ با مردم‌ که‌ درحیاط‌ مدرسه‌ی‌ علوی‌ شماره‌ی‌ یک‌ بودند، از پله‌ها پایین‌ می‌آیند. آقای‌ مطهری‌دست‌ امام‌ را گرفت‌ و داخل‌ پارکینگ‌ آورد. همراه‌ امام‌، داخل‌ یک‌ پیکانی‌ که‌ ازقبل‌ آماده‌ شده‌ بود، نشستیم‌ و از جلوی‌ مردم‌ رد شدیم‌ و به‌ این‌ ترتیب‌ امام‌ را به‌مدرسه‌ی‌ علوی‌ شماره‌ی‌ دو انتقال‌ دادیم‌. آقای‌ مطهری‌ به‌ من‌ گفت‌: «برو به‌ مردم‌بگو بیایند مدرسه‌ی‌ علوی‌ شماره‌ی‌ دو.» من‌ به‌ مدرسه‌ی‌ علوی‌ شماره‌ی‌ یک‌رفتم‌ و پشت‌ بلند گو اعلام‌ کردم‌: «این‌جا تنگ‌ است‌ و شما به‌ زحمت‌ می‌افتید وامام‌ به‌ این‌ زحمت‌ راضی‌ نبودند، لذا تشریف‌ ببرید مدرسه‌ی‌ شماره‌ی‌ دوعلوی‌.» البته‌ این‌ اقدام‌ شهید مطهری‌ باعث‌ ناراحتی‌ شهید عراقی‌ و به‌خصوص‌شهید بهشتی‌ شده‌ بود که‌ شهید مطهری‌ از دل‌ آنها در آورد.»
طبقه‌ی‌ دوم‌ مدرسه‌ی‌ علوی‌ برای‌ استراحت‌ و زندگی‌ امام‌ تعیین‌ شد و طبقه‌ی‌ اول‌دفتر و اتاِ ملاقات‌ها شد. در طبقه‌ی‌ اول‌ مدرسه‌، جلوی‌ دفتر سرسرایی‌ بود که‌ امام‌ درآن‌ سرسرا به‌ ابراز احساسات‌ مردم‌ پاسخ‌ می‌داد و برای‌ آنان‌ سخنرانی‌ می‌کرد. یکی‌ ازمشکلاتی‌ که‌ بعد از استقرار امام‌ در مدارس‌ علوی‌ و رفاه‌ وجود داشت‌، نظم‌ و ترتیب‌ آن‌مدارس‌ و برنامه‌ریزی‌ برای‌ دیدارهای‌ مردم‌ با امام‌ بود. مردمی‌ که‌ بعد از سال‌ها مبارزه‌،امام‌ خود را در کشور می‌دیدند، خواستار ملاقات‌ با معظم‌ له‌ بودند و این‌ امر باید بابرنامه‌ریزی‌ توأم‌ می‌شد. مسئولان‌ کمیته‌ی‌ استقبال‌ که‌ انتظام‌ امور مدارس‌ فوِق را برعهده‌ داشتند، برای‌ سهولت‌ ملاقات‌ مردم‌ با امام‌ مقرر کردند که‌ صبح‌ها آقایان‌ و بعدازظهرها خانم‌ها با امام‌ دیدار کنند.

مشکلی‌ که‌ باز در این‌ میان‌ بود، نبودن‌ مأموران‌ زن‌ بود تا بتوانند دیدارهای‌ بانوان‌ رانظم‌ دهند. ازطرف‌ دیگر، هجوم‌ بانوان‌ برای‌ دیدار با امام‌ به‌ مراتب‌ بیشتر بود. علی‌اکبرناطق‌ نوری‌ در این‌ زمینه‌ می‌گوید:
«زن‌ها از ساعت‌ یازده‌ جلوی‌ مدرسه‌ی‌ علوی‌ و خیابان‌ ایران‌ برای‌ ملاقات‌ با امام‌صف‌ می‌کشیدند. سر تا سر خیابان‌ ایران‌ پر از زنان‌ محجبه‌ و چادر مشکی‌می‌شد. عده‌ای‌ از زنان‌ به‌ صورت‌ فامیلی‌ با هم‌ می‌آمدند و برای‌ اینکه‌ همدیگر راگم‌ نکنند، چادرهای‌شان‌ را به‌ هم‌ گره‌ می‌زدند. در اثر فشار جمعیت‌چادرهای‌شان‌ به‌ پاهای‌شان‌ گیر می‌کرد و به‌ زمین‌ می‌افتادند و شاید روزی‌ چندصد نفر از زنان‌ غش‌ می‌کردند...از طرف‌ دیگر، ما احتمال‌ می‌دادیم‌ که‌ زنان‌]عوامل‌ رژیم‌[ زیر چادرهایشان‌ نارنجکی‌ داشته‌ باشند تا درملاقات‌ به‌ سوی‌ امام‌پرتاب‌ کنند، چون‌ اصلاً وضع‌ قابل‌ کنترل‌ نبود.»
این‌ عوامل‌ باعث‌ شد تا اعضای‌ کمیته‌ی‌ استقبال‌ به‌ امام‌ پیشنهاد دهند تاملاقات‌خانم‌ها تعطیل‌ شود. ناطق‌ نوری‌ در این‌ زمینه‌ می‌گوید:
«به‌ امام‌ عرض‌ کردم‌: «خانم‌ها که‌ به‌ ملاقات‌ شما می‌آیند در اثر فشار جمعیت‌غش‌ می‌کنند. چادرهای‌شان‌ می‌افتد و دست‌ و گردن‌شان‌ پیدا می‌شود وبی‌حجاب‌ می‌شوند و دوم‌ اینکه‌ مردها باید این‌ها را بردارند و ببرند و چون‌ مازنان‌ امدادگر نداریم‌، جمع‌ کردن‌ اینها مشکل‌ است‌. اگر اجازه‌ بفرمایید ما دیدارخانم‌ها را تعطیل‌ کنیم‌».
ولی‌ حضرت‌ امام‌ بااین‌ پیشنهاد مخالفت‌ کردند و فرمودند:
«شما فکر می‌کنید اعلامیه‌های‌ شما شاه‌ را بیرون‌ کرد؟ همین‌ها شاه‌ را بیرون‌کردند.»
و سپس‌ فرمودند:
«شماها بروید و وسیله‌ی‌ رفاه‌ و آسایش‌ آن‌ها را فراهم‌ کنید.»
«وقتی‌ این‌ فرمان‌ امام‌ صادر شد، تلاش‌ها برای‌ تشکیل‌ انتظامات‌ بانوان‌ آغاز شدو روز شانزدهم‌ بهمن‌ماه‌، انتظامات‌ بانوان‌ تشکیل‌ و انتظام‌ امور بانوان‌ را به‌دست‌ گرفت‌.»


برگرفته از کتاب دهه سرنوشت ساز (22-12بهمن57) ص133تا 165نوشته داوود قاسم پور-انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی


دسته ها : انقلاب اسلامی
پنج شنبه 1387/11/17 20:30
X