تعداد بازدید : 4577592
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
از حدود 3 ماه پیش که مطالعاتم را روی شخصیت و افکار مهندس موسوی شروع کردم، امید بسیار داشتم که با حضور او انقلاب ما بتواند یک گام بزرگ رو به جلو بردارد. امید داشتم که میرحسین موسوی را ادامه دهنده گفتمانی بدانم که محمود احمدی نژاد 4 سال پیش احیا کرد و با اشتباهات بزرگی که انجام داد نشان داد که صلاحیت او برای در دست نگه داشتن و به مقصود رساندن علم مقدس و عظیم انقلاب اسلامی زیر سؤال و مخدوش است.
و تصویری که من از میرحسین تا یک ماه و نیم پیش داشتم همانی بود که می پنداشتم. کسی که بتواند علم انقلاب را از دستان کم توان احمدی نژاد بازپس بگیرد و آنرا بیشتر از پیش به مسیر اصلی خویش بازگرداند. حتی به تعبیر آن رزوهایم «سکه اصل آمد تا دیگر به سکه تقلبی رأی ندهیم!»
از میرحسین 5 گفتار تا میرحسین انتخابات دهم
میرحسین موسوی را با 5گفتار شناختم و بسیار شیفته او شدم. در 5 گفتار او را به شدت انقلابی و فهمیده یافتم. کسی که به نظر می رسید روی مفاهیم انقلاب به خوبی تأمل کرده و حتی خود قادر است درباره آنها به سخنرانی و بحث تفصیلی بپردازد. مفاهیمی مثل عدالت، استکبارستیزی، اقتصاد اسلامی و حتی صدور انقلاب. مهمترین سخنرانی او با موضوع «توطئه یا توهم توطئه» در سال 76 و بعد از دوم خرداد ایراد شده بود و این مرا امیدوار می کرد که او تغییر نکرده و حتی نسبت به هم پالکیهای سنتی اش هم مرزبندیهای اصولی دارد. اینکه موسوی مستقل به میدان انتخابات آمد و تا حدی حضور خاتمی را هم به رسمیت نشناخت این فرضیات مرا تقویت می کرد و او را به عنوان شخصیت اصولی در ذهنم تداعی می کرد که برخلاف اصولگرایی سنتی معتقد به روشهای نوین در پیشبرد انقلاب است و به جای روشهای چکشی و عملکرد شعاری و هیئتی و غیرسیستماتیک روشهای مبتنی بر عقلانیت و کار بلندمدت و سعه صدر را در دستور کار پیشبرد انقلاب قرار خواهد داد. به همین دلیل بود که بخشهایی از صحبتهای او در سالهای گذشته را به عنوان نشانی از اصولگرایی او را برگزیدم و بصورت جزوه ای در اختیار منتقدین او قرار دادم.
به تدریج که سخنرانیها و صحبتهای موسوی آغاز شد ابعاد تازه ای از شخصیت و افکار او برایم روشن شد. از بعد از مصاحبه مطبوعاتی 17 فروردین او ادبیاتی بسیار نزدیک به ادبیات رایج اصلاح طلبان را به کار گرفت و مباحثی را که سنگ نما و نشانه اصلاحاتیهاست طرح کرد. مباحثی مثل نظارت استصوابی، جامعه مدنی، آزادی فرهنگ، گشت ارشاد، تنش زدایی از سیاست خارجی، دانشجویان زندانی سیاسی و از این قبیل. بخصوص که موسوی با گارد زیادی نسبت به احمدی نژاد و با نزدیکی وثیقی با خاتمی که به مرور هم بیشتر شد وارد عرصه شده بود و این چنین تداعی می کرد که «زاویه من با احمدی نژاد بسی بیشتر از خاتمی است.» شبهه دیگری که مطرح بود استدلال او برای حضور در عرصه انتخابات بود. درک منطق میرحسین موسوی با فرض اصولگرایی کامل او با استدلال «ترس از نابودی کامل ساختارهای مشورتی و کارشناسی و تداوم قانون گریزی» برای کسانیکه میرحسین را برخلاف دیگر حامیانش یک انقلابی اصلاح طلب می دیدند دشوار بود، بخصوص که او بعدتر گفت که «آنقدری که امروز کشور در خطر است در دوره خاتمی و هاشمی هرگز نبوده است.» شبهه سوم درباره موسوی نحوه تعاملی بود که او با مشارکت و مجاهدین اختیار کرده بود و او ظاهراً هیچ مشکلی در این رابطه نداشت.
شبهه این بود که موسوی در عمق اندیشه خود رفرمیست است یا اسلام گرا؟
شبهه بودن این سه مورد از این بابت است که فضای سیاسی و فرهنگی کشور ما در این سالها در بطن خود حامل یک دوگانگی معرفتی بسیار عمیق است. این دوگانگی معرفتی در ریشه خود حاصل فعالیت و نظریه پردازی جریان روشنفکری در ایران است که از ابتدای انقلاب در ایران حضور داشتند و در غیبت یا ضعف مفرط جریان تئوریک انقلاب اسلامی به تدریج در سالها جنگ و دوره وزارت ارشاد آقای خاتمی در دولت هاشمی فعالیت خود را گسترش دادند و عده زیادی از نیروهای انقلاب را نه یکباره که به تدریج با خود همراه کردند تا با ورود به ریاست جمهوری در دوم خرداد این افکار و نظریات به سوی افکار عمومی کشور جاری شود و نسل سوم انقلاب –متولدین پس از انقلاب- را به شدت تحت تأثیر قرار دهد. این گفتمان که آرمانشهری غربی را برای ساکنان مشرق زمین تصویر می کنند، امروز هم بخاطر تطابق بیشتر بر ساختارهای اجتماعی و فضای بین المللی به شدت در میان جوانان و نسلهای بعدی در حال گسترش است و مدتهاست که از حوزه سیاست به حوزه های علم و فرهنگ و هنر و دین هم فعالانه تسری پیدا کرده است. شرح مبسوط این موضوع در مقاله «غربزدگی در ایران» در همین وبلاگ آمده است.
بحث ما در اینجاست که این دو درختی که امروز در فضای جامعه ما ریشه دارند ممکن است در جاهایی شاخه هایشان چنان به هم تنیده شود که تشخیص تعلق هرشاخه به کدام درخت دشوار و ناممکن باشد. بخصوص که حدود و ثغور این دو درخت هم تا حدود زیادی پوشیده است، چرا که زمان زیادی از درک عینی این دو در فضای اجتماعی نمی گذرد و چشمان تیزبین و بصیرتی به نفوذ نگاه سیدمرتضای آوینی می خواهد تا از سال66 تا 72 آنچه را ببیند که ما امروز در سال 88 می بینیم و خیلیها را هم مانده که ببینیم و شاید که بفهمیم! دشواری بیشتر کار در اینجاست که گرچه درخت تناور انقلاب بسی ریشه دارتر و کهنسالتر است لیکن نه فرصت شاخه دادن زیاد یافته است و نه باغبان و متفکر و روشنفکر و رسانه و نشریه دلسوزی دارد تا رشد یابد و پابگیرد و سبز شود و شکوه خویش را به جهانیان عرضه کند. دریغ که دوستان انقلابمان تازه جوانانی هستند که انقلابی گری ای بیش از چسباندن عکس آقا بر پیشانی موتور و تحصن در مقابل سفارتها در مواقع بحران نیاموخته اند و در عوض رقیبان و مخالفان انقلابمان پیران کارکشته ای هستند که مسیر عمل خویش را به روشنی دریافته اند و هر روز که از خواب برمی خیزند دغدغه و مشغله ای جز تأمل در نحوه جلو بردن تفکر و ایده آلهای اجتماعی خویش ندارند و این فقدانی عظیم است که گریبان انقلاب اسلامی ما را گرفته است.
... و موسوی سخن از شاخه ها می گفت تا «تعلق این شاخه ها به کدام درخت» مشخص نباشد. تا جاییکه یادم می آید در جلسه ای که ستاد موسوی در شریف برگزار کرد یک سؤالی ما پرسیدیم از مدعو محترم در باب «جایگاه ولایت فقیه در اندیشه مهندس موسوی» و سؤال دیگری هم عزیزی آنطرفتر پرسید درباب اینکه «موسوی با بزرگترین مانع اصلاحات یعنی ولایت فقیه چه خواهد کرد» تا این طنز تاریخ باقی بماند که طرفداران عبدالله نوری و احمدی نژاد هردو می توانند از یک نامزد حمایت کنند!
این شاخه ها که سخن از آنها گفته شد روشها و سیاستها و تاکتیکهای مدیریتی ای هستند که قابلیت اینرا دارند که در هر دو گفتمان مطرح شوند. «جامعه مدنی» در نظر من یکی از الزامات جدی حکومت اسلامی است چرا که یکپارچگی دولت و ملت و امربه معروف و نهی از منکر متقابل و نظارت و تعامل فعال در گرو آن است. «آزادی در ساحت اندیشه» در بین متفکرین و از آن مهمتر «نقد درون گفتمانی» در میان لایه های عمومی مردم ضرورت حیاتی نظام اسلامی است. امنیتی شدن فضای فکر و فرهنگ و هنر آفت بزرگ جامعه اسلامی است و نشانگر استیصال و یأس از راهبردهای بلندمدت و ریشه دار است. اما بحث بر سر این است که جمله ای مثل تیتر «اعدام کودکان را متوقف کنید» در یک روزنامه، در کدام ساحت معرفتی تفسیر می شود؟
آنجا که کسی از شاخه های دوپهلو و تاکتیکهای ابهام برانگیز و غلط انداز سخن می گوید چنانچه گوینده به این دوپهلویی واقف باشد خود در صدد تصریح و شفاف سازی برمی آید تا ابتنا و اتصال گزاره هایی که می گوید به تنه معرفتی مورد نظر خود مشخص گردد و ذهنیت مخاطبین تعیین کننده محتوای کلام او نشود و طنز یاد شده اتفاق نیفتد.
2فرضیه برای تحلیل کلی همه آنچه موسوی می گوید
در چنین فضایی 2 فرضیه برای تبیین چرایی این نحوه عمل میرحسین موسوی در ذهن من شکل گرفت که متأسفانه به مرور زمان میزان صحت دومی و انطباق آن بر کلام و عمل موسوی قوت بیشتری یافت. فرضیاتی که اولی به معنی رأی دادن به میرحسین و دومی به دلایلی که پس از آن می آید به معنی رأی ندادن بود:
1) میرحسین به این دوگانگی معرفتی و حضور این دو درخت رقیب در جامعه ایران واقف است و خود به شجره انقلاب تعلق دارد و علت محافظه کاری و تساهل او حفظ وحدت و پالایش تدریجی جریان اصلاحات و جلب آراء همه اقشار و افکار با حفظ اصول است.
2) میرحسین به این دوگانگی معرفتی واقف نیست ولی خود به علت اثرات فکری و تربیت مهمی که از شهید بهتشی و حضرت امام(ره) گرفته است دل در گرو شجره انقلاب دارد ولو تصویر کاملی از آن و عظمت و عمق آرمانهای اصیلش ندارد اما جهت گیری او به سوی همانهاست.
فرضیه اول زمانی صادق می شد که میرحسین به همان میزان که از تاکتیکهای خود سخن می گفت از مبانی نظری و معرفتی خود هم می گفت. زمانی صادق بود که او وقوف خود به اشتباه برداشت از سخنانش را به گونه ای نشان می داد و مثلاً با توضیحاتی شائبه ها را برطرف می کرد مثلاً در مورد مسائلی مثل گشت ارشاد یا قضیه ژنو. میرحسین اگر به این دوگانگی وقوف داشت حتماً اطرافیان دیگری جستجو می کرد. در مجموع نشانه های زیر برای اثبات فرضیه دوم کفایت می کند: (نقل قولها به علت کمبود فرصت نقل به مضمون است)
- برخورد او با خاتمی و احمدی نژاد: اگر موسوی به این دوگانگی معرفتی واقف بود قطعاً به جای اینکه بگوید 90درصد افکارم مثل خاتمی است خود را ادامه دهنده راه احمدی نژاد معرفی می کرد. میرحسین دولتها را در نحوه مدیریت و به تعبیر مثالی این نوشته در شاخه ها می بیند و آنها را در همان حوزه نقد می کند و اصلاً از مبانی معرفتی و جهت گیری کلان سیاستها آگاه نیست و به همین دلیل خود را در مقابل احمدی نژاد می بیند و نه خاتمی. او در سطح تحلیل مدیریتی به واقع نقطه مقابل احمدی نژاد است (بحث ساختارها و قانون و خرد جمعی) اما وقوفی به تحلیل معرفتی ندارد تا عنوان کند که در آن سطح با احمدی نژاد یکی است. حتی وقتی از او درباره اصلاح طلبان و تضعیف اسلام در آن روزها پرسیده می شود پاسخی کاملاً مدیریتی می دهد: «آیا حفظ انقلاب این است که معلوم نشود 250میلیارد دلار چگونه ای هزینه شده و کشور دچار مشکل اقتصادی و کسری بودجه باشد؟»
- علت حضورش در انتخابات دهم: موسوی علت حضورش را مسائل مدیریتی خاصی عنوان می کند که مهمترینش از بین بردن نهادهای کارشناسی مثل سازمان برنامه است. این دقیقاً فرضیه دوم را تأیید می کند که یک نفر به هزار دلیل می تواند احساس کند که باید در عرصه حضور یابد و میرحسین نه انتقادی محتوایی مثل مصرف زدگی جامعه بر اثر سیاستهای اقتصادی دارد که اگر بود بعد از هاشمی می آمد و نه چیزی مثل فرهنگ و یا حتی استقلال ملی که اگر بود بعد از خاتمی می آمد و نه حتی چیزی مثل تحجر که اگر بود همان ابتدا عنوان می کرد –البته بعدترها مطرح کرد ولی آنرا هم از وجهی فکری طرح نمی کند- بلکه مهمترین انتقاداتش به دولت همین انحلال سازمان برنامه و شوراهای عالی و قانون گریزی است که اساساً مبحثی مدیریتی و غیرمعرفتی است.
- نگاه او به سازمان مجاهدین و مشارکت: نگاه او به سازمان مجاهدین و مشارکت هم باز فرضیه دوم را تأیید می کند. چرا که او حساسیت تئوریک پرسندگان سؤال را درک نمی کند و صرفاً به قانونی بودن این احزاب اشاره می کند. در همان مصاحبه مطبوعاتی اول هم در پاسخ به سؤالات این چنینی از کلمات «ساختارشکنان» و «برخورد قانونی» استفاده کرد که هر دوی این عبارات عاری از هرگونه مفاهیم محتوایی و معرفتی است.
ریشه یابی چرایی رفتار میرحسین با تفکیک دو دیدگاه «معرفتی» و «مدیریتی» به انقلاب
میرحسین موسوی نمونه تمام عیار دسته خاصی از سیاستمداران و دولتمردان جمهوری اسلامی است. برای روشن شدن بیشتر موضوع باید گفت که در میان مسئولین و سیاستمداران کلان ایرانی 2 نوع نگاه به انقلاب اسلامی وجود دارد. عده ای از مسئولین ما که بیشتر «مهندسانی» هستند که دارای سمتهای کلان مدیریتی سی سال گذشته جمهوری اسلامی بوده اند، به علت ساختار اداری بیشتر اجرایی و کمتر فکری و معرفتی دولت و همینطور تیپ شخصیتی خودشان، نگاه مدیریتی به انقلاب اسلامی دارند. این نگاه مدیریتی در مقابل نگاه دیگری قرار می گیرد که نگاه تئوریک یا نگاه فلسفی و معرفتی به انقلاب اسلامی است.
در نگاه مدیریتی شاه فردی بود که به طبقات پایین دست جامعه اعتنایی نداشت و به دین مردم احترام نمی گذاشت و مسائل اقتصادی و معیشتی مردم را به رسمیت نمی شناخت و به استقلال کشور اهمیتی نمی داد و ما را وابسته و سرخورده بار آورده بود. در مقابل جمهوری اسلامی آمده است تا رضایت مردم را تأمین کند و دین مردم حفظ شود و امنیت و استقلال و عزت ایرانی را احیا کند. این نگاه نسبت به مسائل معرفتی و فلسفی انقلاب و کلاً جهان ناآگاه است و علاقه ای هم به پرداختن به آنها ندارد. به عبارت بهتر نگاه مدیریتی سطح نازلتری از انقلاب را می بیند و از درک ریشه های فلسفی و عمق آرمانی و فکری مندرج در آن عاجز است. به نظر می رسد که اکثر سیاسیون نظام اسلامی این دیدگاه را دارند و نمونه بارز آن هم جناب آقای هاشمی رفسنجانی است. با آنکه در ظاهر حضور این دسته نمایانتر است اما عملاً دسته بعدی هستند که جهتگیریها و مرزبندیها و آرمانها را مشخص می کنند و بازیگردانان اصلی فضای اجتماعی کشور هستند و مدیران اجرایی بیشتر در پازل صاحبان نگاه معرفتی بازی می کنند.
در مقابل صاحبان نگاه معرفتی و تئوریک به انقلاب هم خود دو دسته اند و همان 2 درخت مذکور را ترسیم می کنند. جناب آقای موسوی خوئینیها چندی پیش در مصاحبه ای در نشریه تبلیغاتی میرحسین «اندیشه نو» عنوان کرده بود که «مگر مردم ما با شاه چه مشکلی داشتند؟ آیا مشکل فقط این بود که اعلیحضرت نماز نمی خواند؟ مشکل اصلی این بود که شاه هم مردم را صاحب رأی نمی دانست» (این یکی استثنائاً چون مهم بود نقل به مضمون نیست و عیناً نقل شده. در ضمن به «هم» بعد از شاه دقت کنید که با توجه به موضوع بحث به اصولگرایان برمی گردد!) آقای خوئینیها نماینده تفکری است که در تحریفی ظریف، انقلاب ایران را اساساً انقلابی دموکراتیک و صرفاً ضد استبدادی می پندارند و چنین آرمانی را هم برای جامعه ما می جویند. در مقابل این نگاه تئوریک که به خوبی تفسیر مورد نظر خود را از انقلاب اسلامی و اندیشه حضرت امام بسط می دهند، خبری از جریان تئوریک حقیقی انقلاب جز در میان سخنان تنها یادگار حقیقی امام(ره)، آیت الله خامنه ای نیست که آن هم در میان هیاهوهای کاذب و وارداتی داخل کشور گم می شود تا روزبه روز بر انفعال جریان انقلاب افزوده شود. کجاست تببین فلسفی اندیشه امام؟ کجاست تداوم خط رهبری در جامعه؟ کجاست ترسیم راهبردهای بلندمدت تمدن سازی؟ کجاست سازماندهی و هدایت نیروهای گم شده حزب الله؟ آیا آنچنان ذلیل شده ایم که تجلی انقلاب ما رجانیوز است و کاربرد مصرفش دعواهای سخیف هرساله انتخاباتی یا تجلی انقلاب ما مشتی دانشجوی نورسند که غایت آمالشان «رسانه ای شدن پلاکارد بالا گرفتنشان» اس در حالات مختلف یا تجلی انقلاب ما مشتی الفاظ ملوث و تکراری است که لقلقه زبان دوست و دشمن است و جز به کار جمع کردن رأی عوام الناس نمی آید؟
جمع بندی آنچه گفته شد؛
دعوای اساسی در شرایط فعلی همین دوگانگی معرفتی حاکم بر باطن فضای سیاسی کشور است و باقی بحثها بر سر سیاستهای اقتصادی و تورم و اشتغال و مسأله زنان و هسته ای و غیره همه دعوا بر سر لحاف ملا. داشتن نگاه مدیریتی فی نفسه ایراد نیست لیکن بحث بر سر این است که چنانچه مسئول دولت دارای نگاه مدیریتی باشد اما حتی بصورت کلی هم نسبت به مسائل معرفتی آگاهی نداشته باشد به راحتی آلت دست روشنفکران و متفکران قرار خواهد گرفت. به عبارت دیگر من در این رأی با محمد قوچانی هم نظرم که رییس جمهور باید نگاه اجرایی و مدیریتی داشته باشد و روشنفکر به کار مدیریت کشور نمی آید، لیکن مدیر اجرایی باید اولاً یک وقوف کلی نسبت به مسائل معرفتی صاحب نظران موجود داشته باشد تا مورد بهره برداری نظامهای معرفتی دیگر قرار نگیرد و ثانیاً خود به فکر تشکیل تیمی فکری برای دولتش باشد تا انسجام و یکپارچگی معرفتی و جهتگیری سیاستهای دولت مشخص باشد.
آنچه من درباره مهندس موسوی می بینم این است که ایشان از مسائل زیربنایی معرفتی و اختلافات عمیق سالهای اخیر در این حوزه آگاه نیستند و به همین دلیل درکی از استحاله معرفتی طیف وسیعی از اصلاح طلبان و بخصوص اعضای جبهه مشارکت و مجاهدین انقلاب ندارند. حتی این موضوع درباره چند نفری از نزدیکان ایشان در ستاد مثل دکتر بهزادیان نژاد و دکتر مؤمنی هم صادق است. در جلسه ملاقات دانشجویان با اعضای ستاد مهندس موسوی که به همت ستاد شریف و با حضور این دو نفر و حمیدرضا تاجیک در ستاد مرکزی تشکیل شد من همین موضوع را به عنوان سؤال شفاهی طرح کردم و جناب آقای تاجیک با ادبیات خاص اصلاح طلبان از وجود قرائتهای مختلف از دین سخن گفتند و البته تأکید کردند که مدرنیته ای که در ایران پیاده می شود باید با دین و اعتقادات مردم سازگار باشد. در کمال ناباوری دکتر بهزادیان نژاد هم نظر ایشان را تأیید کردند و گفتند که ما در دولت خود از تمامی کارشناسان استفاده می کنیم. دکتر مؤمنی هم ضمن تأیید صحبتهای تاجیک چنین گفت که اگر آقای موسوی زمانی طور دیگری صحبت می کرد و اکنون طور دیگری باید بگوییم «ما همه تغییر کرده ایم.»! و از آنجایی که من در صحبتهای خود از دوگانگی معرفتی اقتصادی هم سخن گفته بودم که بالاخره آقای دکتر نیلی نماینده تفکر اقتصادی میرحسین است یا دکتر مؤمنی ایشان چنین ادامه دادند که «دکتر نیلی هم تغییر کرده است و نیلی الآن نیلی 76 نیست و نیلی 76 نیلی ده سال قبلش نبود»!
با توجه به همین عدم وقوف جناب آقای میرحسین موسوی به دوگانگی معرفتی امروز ایران و با توجه به حضور گسترده متفکرین و اندیشمندان اصلاح طلب به عنوان حامی و حاضر در ستاد ایشان و با توجه به اعتمادی که ایشان بخصوص در حوزه های فرهنگ و آموزش و هنر به طیف مشارکت و مجاهدین دارند گمان نزدیک به یقین حقیر بر این است که هرچند میرحسین خود دلبسته آرمانهای اسلامی و انقلابی است لیکن به علت همین حضور، نمای باطنی و تأثیر اجتماعی دولت او رو به سوی تقویت سکولاریسم و توقف و عقبگرد گفتمان امام و انقلاب و تغییر دوباره مسیر اصلاح شده جمهوری اسلامی دارد، ولو اقداماتی در جهت حمایت از محرومین و اصلاحات اقتصادی هم اتفاق بیفتد.
نویسنده:محمد حسین بادامچی