تعداد بازدید : 4577638
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
1- هاشمیان و علویان در عصر بنی امیه
در دوران بنی امیه، هاشمیان اعم از عباسیان و علویان، متحد بودند و از زمان هشام که تبلیغ های عباسیان شروع شده بود و با قیام زید و پسرش یحیی هماهنگی داشت، بر اساس مبانی تشیع کار خود را آغاز کرده بودند؛ چنان که ابوالفرج اصفهانی می گوید:
«آن هنگام که ولید بن یزید، خلیفه اموی، کشته شد و میان مروانیان اختلاف افتاد، مبلغان و داعیان بنی هاشم به نواحی مختلف رفتند و نخستین چیزی که آنان اظهار می کردند، افضیلت علی بن ابی طالب و فرزندانش و مظلومیت آنان بود».
منصور عباسی یکی از راویان حدیث غدیر بود. (1) از این رو برخی از نیروهای عباسیان وقتی که سیاست آنان را در قبال علویان دیدند، آن را نپذیرفتند و با عباسیان اختلاف پیدا کردند. شخصی مثل ابو سلمه خلال که داعی الدعاة عباسیان در عراق بود، (2) به سبب تمایل به علویان، بدست عباسیان کشته شد. (3) اگر چه این شخص شیعه اعتقادی نبود، گرایش او را به خاندان پیامبر نمی توان انکار کرد، به ویژه که از قبیله حمدان و از ساکنان کوفه بود. (4)
در میان قبایل قحطانی سابقه تشیع در قبیله حمدان از همه جلوتر بود؛ چنان که سید محسن امین او را جزو وزرای شیعه به حساب آورده است. (5) حتی نخست خود عباسیان نیز از اظهار محبت نسبت به ذریه پیامبر ابایی نداشتند؛ چنان که نوشته اند:
«آن هنگام که سر مروان بن محمد، آخرین خلیفه اموی را نزد ابو العباس سفاح آوردند، سجده ای طولانی کرد. آن گاه سر برداشت و گفت: حمد، خدایی را که مرا بر تو پیروز کرد. اکنون غم ندارم که چه زمانی بمیرم، چون در مقابل حسین و برادران و یارانش، دویست نفر از بنی امیه را کشتم. در مقابل پسر عمویم، زید بن علی، استخوان های هشام را سوزاندم. در مقابل برادرم ابراهیم، مروان را کشتم». (6)
بعد از این که حکومت عباسیان تثبیت شد، میان آنان و خاندان پیامبر و شیعیانشان فاصله افتاد. از زمان منصور عباسی، عباسیان نسبت به ذریه پیامبر، راه و روش امویان را در پیش گرفتند. بلکه در دشمنی با خاندان پیامبر از بنی امیه پیشی گرفتند.
2- پایان عصر اموی و روی کار آمدن عباسیان
پایان دوران اموی و روی کار آمدن عباسیان و جنگ و نزاع میان آنان، فرصتی را پیش آورد تا امام باقر و امام صادق علیهما السلام بتوانند، فعالیت های چشم گیری را در معرفی مبانی تشیع انجام دهند. به ویژه امام صادق علیه السلام که در رشته ها و علوم گوناگون شاگرد تربیت کرد؛ دانشمندان برجسته ای چون هشام بن حکم، محمد بن مسلم، ابان بن تغلب، هشام بن سالم، مؤمن طاق، مفضل بن عمر، جابر بن حیان و... در محضر حضرت رشد یافتند. به تعبیر شیخ مفید، ثقات آنها بالغ بر چهار هزار نفر بودند. (7) از نقاط گوناگون سرزمین پهناور اسلامی، به محضر امام صادق علیه السلام می آمدند، فیض می بردند و شبهه های خود را برطرف می کردند. شاگردان آن جناب در شهرها و مناطق گوناگون پراکنده بودند و طبیعی است که اینان سبب گسترش تشیع در مناطقی می شدند که پایشان به آن جا می رسید.
3- مهاجرت علویان
یکی از مهم ترین علل گسترش تشیع، در دوران عباسیان مهاجرت و پراکنده شدن سادات و علویان در سرزمین های گوناگون اسلامی است، اینان اغلب کیشی جز تشیع نداشتند. اگر چه تعدادی از آنان بر مرام زیدی می رفتند؛ حتی به نقل برخی از منابع، ناصبی نیز در میان سادات یافت می شده است، (8) به طور یقین می توان گفت سادات بیشترشان شیعه بوده اند و گرفتاری آنان به دست حکومت های ضد شیعه، دلیل روشن آن است.
سادات در بیشتر مناطق سرزمین های اسلامی، از ماوراء النهر و هند گرفته تا آفریقا پخش بودند. اگر چه این مهاجرت ها از زمان حجاج شروع شده بود، در زمان عباسیان به سبب قیام هایی که از سوی علویان برپا می شد و بیشتر با شکست مواجه می گشت، شتاب بیشتری داشت. شمال ایران و مناطق سخت راه گیلان و مازندران و کوهستان ها و سرزمین های دور افتاده خراسان، مکان های امنی برای علویان به شمار می رفت. نخستین بار در زمان هارون الرشید، یحیی بن عبدالله حسنی به مازندران که در آن زمان طبرستان نام داشت، رفت. با این که او قدرت یافته و کارش رونق گرفته بود، هارون بوسیله ی وزیرش، فضل بن یحیی با امان نامه ای توانست وی را وادار به پذیرش صلح کند. (9) پس از او علویان زیادی بدان سامان آمدند و تشیع در آن جا روز به روز گسترش یافت و مردم آن جا نخستین بار به وسیله ی علویان پذیرای اسلام شدند، تا این که در نیمه دوم قرن سوم هجری حکومت علویان طبرستان به وسیله ی حسن بن زید علوی تشکیل شد. در این زمان آن جا مکان مناسبی برای سادات به شمار می رفت؛ چنان که ابن اسفندیار می گوید:
«... در این وقت به عدد اوراق اشجار، سادات علویه و بنو هاشم از حجاز و اطراف شام و عراق به خدمت او رسیدند؛ در حق همه مبرت و مکرمت فرمود و چنان شد که هر وقت پای در رکاب آوردی سیصد نفر علوی شمشیر کشیده گرداگرد او بودند». (10)
آن گاه که امام رضا علیه السلام بوسیله ی مامون به ولایت عهدی برگزیده شد، برادران و نزدیکان آن حضرت رو به سوی ایران نهادند؛ چنان که مرعشی می نویسد:
«سادات از آوازه ولایت و عهدنامه مامون که بر حضرت امامت پناهی داده بود، روی بدین طرف نهادند و او را بیست و یک برادر دیگر بودند؛ این مجموع برادران و بنو اعمام از سادات حسینی و حسنی به ولایت ری و عراق رسیدند.
و چون سادات خبر غدر مأمون که با حضرت رضا کرد، شنیدند پناه به کوهستان دیلمستان و طبرستان بردند و بعضی بدان جا شهید گشتند و مزار و مرقد ایشان مشهور و معروف است و چون اصفهبدان مازندران در اوایل که اسلام قبول کردند شیعه بودند و با اولاد رسول علیهم السلام حسن اعتقاد داشتند، سادات را در این ملک مقام آسان تر بود» (11)
پس از شکست قیام شهید فخ، حسین بن علی حسنی در دوران خلافت هادی عباسی، ادریس بن عبدالله، برادر محمد نفس زکیه به آفریقا رفت و در آنجا مردم اطراف او جمع شدند و او حکومت ادریسیان مغرب را پایه گذاری کرد. هر چند دیری نپایید که بوسیله ی کارگزاران خلافت مسموم شد، ولی فرزندان او حدود یک قرن در آن جا حکومت کردند. (12)
از این رو سادات متوجه آن سامان بودند. بدین سبب متوکل عباسی نامه ای به والی مصر نوشت که سادات علوی را با پرداختن 30 دینار به هر مرد و 15 دینار به هر زن اخراج کند. اینان به عراق منتقل شدند و از آن جا به مدینه فرستاده شدند. (13) منتصر نیز به والی مصر نوشت:
«هیچ علوی متصدی ملکی نشود، بر اسب سوار نگردد، از پایتخت به نقطه ی دیگری نرود و بیش از یک برده نداشته باشد». (14)
علویان به سرعت میان مردم جایگاه ویژه ای پیدا می یافتند. به اندازه ای که می توانستند در مقابل حکومت قد علم کنند؛ چنان که مسعودی نقل می کند:
«در حدود سال 270 ه. یکی از طالبیان به نام احمد بن عبدالله در منطقه صعید مصر دست به قیام زد. ولی در نهایت به دست احمد بن طولون شکست خورد و کشته شد». (15)
بدین ترتیب علویان مهم ترین رقیب خلافت عباسی به شمار می رفتند. در سال 284 معتضد خلیفه عباسی تصمیم گرفت که دستور دهد، معاویه را بر منبرها نفرین کنند. در این زمینه فرمانی نوشت، ولی وزیر وی او را از هیاهوی عامه ترساند. معتضد گفت: «شمشیر در میان شان می نهم». وزیر پاسخ داد:
«آن گاه با این طالبیان چه خواهی کرد که از هر سو خروج می کنند و مردم به سبب دوستی خاندان پیغمبر هواخواهشان هستند؟ این فرمان تو ستایش و پذیرشی از ایشان خواهد بود و چون خلق بشنوند بیشتر طرفداری شان خواهند کرد». (16)
علویان در هر منطقه ای که ساکن می شدند، مورد احترام مردم بودند. بدین سبب مردم پس از مرگشان بر سر قبورشان مزار و بارگاه می ساختند و در حال حیات شان اطراف شان جمع می شدند؛ وقتی محمد بن قاسم علوی در دوره ی خلافت معتصم به خراسان رفت، در زمان کوتاهی حدود چهل هزار نفر اطرافش گرد آمدند و او را در قلعه ی بسیار محکمی جای دادند. (17)
از سوی دیگر علویان افزون بر این که مردمانی پاکدامن و پرهیزگار بودند، در حالی که حاکمان اموی و عباسی فسق شان برای مردم روشن بود، از سوی دیگر مظلومیت شان آنان را درون قلبهای مردم کرده بود؛ چنان که مسعودی نقل کرده است: «در سالی که یحیی بن زید شهید شد، هر نوزادی که در خراسان بدنیا آمد، نامش را یحیی یا زید گذاشتند». (18)
علل مهاجرت سادات
علل مهاجرت و پراکندگی سادات را در سرزمین های گوناگون اسلامی می توان در سه چیز جست؛ شکست جنگهای علویان، فشار عوامل حکومتی و وجود زمینه های مناسب برای هجرت.
1- شکست قیام های علویان
بر اثر شکست خوردن جنگ های علویان، آنان نمی توانستند در عراق و حجاز که در دسترس مرکز خلافت بغداد بود، زندگی داشته باشند و مجبور می شدند خود را به سرزمین های دور دست برسانند و جان خویش را نجات دهند؛ چنان که مسعودی درباره پراکندگی برادران محمد نفس زکیه می گوید:
«برادران و فرزندان محمد نفس زکیه، در بلاد گوناگون متفرق شدند و مردم را به رهبری او فرا خواندند؛ پسرش علی بن محمد به مصر رفت و در آن جا به قتل رسید، پسر دیگرش عبدالله به خراسان رفت و از آن جا نیز روانه سند شد و در سند کشته شد، پسر سومش حسن به یمن رفت و در آن جا به زندان افتاد و در زندان از دنیا رفت، برادرش موسی به جزیره رفت، برادرش یحیی به ری و از آن جا به طبرستان رفت، برادر دیگرش ادریس به مغرب رفت و مردم اطرافش جمع شدند...». (19)
2- فشار عوامل حکومتی
در مناطق حجاز و عراق که به مرکز حکومت نزدیک بودند، پیوسته علویان مورد فشار عوامل حکومتی بودند. به نقل مسعودی رفتن محمد بن قاسم علوی از کوفه به خراسان به سبب فشار عوامل معتصم خلیفه عباسی بود. (20)
3- وجود زمینه های مناسب
یکی دیگر از علل مهاجرت علویان وجود بستری مناسب و جایگاه خوب اجتماعی در مناطقی چون
قم و طبرستان بود.
پی نوشت :
1. ابوالفرج، اصفهانی. مقاتل الطالبیین، منشورات الشریف الرضی، قم، 1416 ه، ص 207.
2. خطیب بغدادی. تاریخ بغداد، دار الکتب العلمیه، بیروت، ط اول، 1417 ه، ج 12، ص 340.
3. بعد از مرگ ابراهیم امام، نظر ابوسلمه خلال -که داعی الدعاة عراق بود و بعدها وزیر سفاح گشت- از عباسیان برگشت. از این رو به سه تن از بزرگان علویین: جعفر بن محمد الصادق (ع)، عبدالله بن حسن بن حسن بن علی علیه السلام و عمر الاشرف بن زید العابدین نامه نوشت و آن را به یکی از دوستان ایشان سپرده گفت: اول نزد جعفر بن محمد الصادق علیه السلام برو اگر وی پذیرفت، دو نامه دیگر را از میان ببر. و اگر او نپذیرفت عبدالله محض را ملاقات کن، اگر او هم قبول نکرد، نزد عمر رهسپار شو.
فرستاده ابوسلمه نخست نزد امام جعفر بن محمد علیه السلام آمد و نامه ابوسلمه را بدو تسلیم کرد، حضرت صادق علیه السلام فرمود: مرا با ابوسلمه که شیعه دیگران است چه کار؟ فرستاده ابوسلمه گفت: نامه را بخوانید، امام صادق علیه السلام به خادم گفت: چراغ را نزدیک وی آورد. آن گاه نامه را در آتش انداخت و آن را سوزانید! پیک پرسید: جواب آن را نمی دهی؟ امام فرمود: جوابش همین بود که دیدی!
سپس پیک ابوسلمه نزد عبدالله بن حسن رفت و نامه وی را به دستش داد، چون عبدالله نامه را خواند، آن را بوسید و فورا سوار شده نزد امام صادق علیه السلام آمد و گفت: این نامه که اکنون به وسیله یکی از شیعیان ما در خراسان رسیده، از ابوسلمه است که مرا به خلافت دعوت کرده است. حضرت به عبدالله گفت: از چه وقت مردم خراسان شیعه تو شده اند؟ آیا ابومسلم را تو پیش آنان فرستاده ای؟ آیا تو احدی از آنان را می شناسی؟ در این صورت که نه تو آنها را می شناسی و نه ایشان تو را می شناسند چگونه شیعه تو هستند؟ عبدالله گفت: سخن تو بدان ماند که خود در این کار نظر داری! امام فرمود: خدا می داند که من خیراندیشی را درباره هر مسلمانی بر خود واجب می دانم، چگونه آن را درباره تو روا ندارم؟ ای عبدالله! این آرزوهای باطل را از خود دور کن و بدان که این دولت از آن بنی عباس خواهد بود و مانند همین نامه برای من نیز آمده است. عبدالله با ناراحتی از نزد امام صادق علیه السلام بیرون رفت.
عمر بن زید العابدین نیز با نامه ابوسلمه برخورد منفی داشت؛ وی نامه را رد کرد و گفت: من صاحب نامه را نمی شناسم که پاسخش را بدهم. (ابن طقطقا، الفخری، دار صادر، بیروت، 1368 ه. ق، ص 154و مسعودی، علی بن الحسین. مروج الذهب، مننشورات موسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت ج 4، ص 1411 ه ص 280.)
4. امین سید محسن، اعیان الشیعة، دار التعارف للمطبوعات، بیروت، (بی تا)، ج 1، ص 190.
5. امین، سید محسن. همان.
6. مسعودی، علی بن حسین. همان، ص 283 و 284.
7. شیخ مفید. الارشاد. ترجمه. محمد باقر ساعدی خراسانی، کتابفروشی اسلامیه، 1367 ه. ش، ص 525.
8. ابن عنبه. عمدة الطالب، مطبعة الحیدریة، نجف، 1961، ص 71، 200 و 253.
9. ابوالفرج اصفهانی. مقاتل الطالبیین، منشورات الشریف الرضی، قم، ط 1، دوم، 1416- 1374، ص 389- 395.
10. تاریخ طبرستان و رویان، ص 290.
11. مرعشی. تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، نشر گستره، تهران، 1363، ص 277 و 278.
12. ابوالفرج اصفهانی. مقاتل الطالبیین، منشورات الشریف الرضی، قم، ط 1، دوم، 1416- 1374، ص 406 و 409.
13. ادام متز. تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، ترجمه علیرضا ذکاوتی قراگزلو، موسسه انتشارات امیرکبیر، تهران، 1364، ص 83 به نقل از الولاة و القضاة کندی، ص 198.
14. همان، به نقل از الولاة و القضاة کندی، ص 203- 204.
15. مسعودی، علی بن الحسین. مروج الذهب، منشورات موسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، ط اولی، 1411 ه، ج 4، ص 326.
16. طبری، ابی جعفر محمد بن جریر. تاریخ الطبری، دار الکتب العلمیه، بیروت، ط دوم، 1408 ه، ج ص 620- 625.
17. مسعودی، علی بن الحسین. همان، ص 60.
18. همان، ج 3، ص 236.
19. مسعودی. همان، ج 3، ص 326.
20. همان، ج 4، ص 60.
منبع: کتاب تاریخ تشیع از آغاز تا پایان غیبت صغری