تعداد بازدید : 4577689
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
سـخـن از معجزه قرن و شخصیت وارسته اى مانند امـام خمینى ، آسان نیست ، انسانى که در هـر زمـیـنه اسـوه و الـگو بـود. از نظر عـلمى والا ، بـر عــلم فقه و اصول چـیره ، بـا فـلـسـفـه و عـرفـان هـمـدم ، با رجال و درایـه آشنا ، بـا عـلم اخـلاق همراه و بـه آن آراسـتـه. شـب زنـده دار بـود و بـه مستحبات اهتمام مى ورزیـد. مسائـل را خـوب مى شـناخت. دردهاى سیاسى ، اجتماعى کشور ایران را خوب دریافته بود و براى درمان آن هم راه حل داشت. هم دشمن را خوب مى شناخت و هم دوست را به خوبى در مى یافت.
او ، در اوج دوران هـراس انـگـیـز رضـاخانى رشـد کرد و بالـید و تجربه اندوخت و در دوران مـحمد رضا پهلوى تجربه خود را به کار گرفت و حکومت شاهنشاهى را واژگون و نـظـام اسلامى را بنیاد نهاد. و در این راه آزارها دید و تبعید شد; اما نهراسید و هـیچ گاه نترسید. این شخصیت را باید شناخت با دوران زندگى او آشنا شد ، زمینه هـاى رشـد وى را ریـشـه یـابـى کرد ، معلمان و استادان او را شناخت و به دیگران شناساند.
ما در این مقاله بر آنیم که گوشه هایى از زندگانى پرفراز و نشیب امام خمینى را ببشناسیم و بشناسانیم.
مراحل زندگى ایشان را مى توان به شش دوره تقسیم کرد.
1. از تولد تا 19 سالگى در خمین.
2. دوران تحصیل در حوزه اراک.
3. ورود به قم تا سال 1341.
این دوره چند برهه مهم دارد:
الف. از ورود تا آغاز تحصیل نزد آقاى شاه آبادى.
ب. دوران تحصیل در محضر مرحوم شاه آبادى و تدریس فلسفه ، فقه و اصول.
ج. ورود آقاى بروجردى به قم و تدریس سطوح عالیه توسط امام تا آغاز مبارزه.
4. آغاز مبارزه آشکار از سال 1341 تا 1343 در ایران.
5. دوران تبعید در ترکیه ، نجف و رحل اقامت در پاریس.
6. دوران بازگشت به ایران و پیروزى انقلاب اسلامى ایران ، تا رحلت.
آگـاهـیهاى ما از دوره نخست زندگى امام ، اندک و دوره دوم نیز ، کوتاه و برهه اى است.
از دوره چـهـارم و پنجم ، دانستنیها و آگاهیهاى مناسبى در دسترس است و کتابهایى نـوشـتـه شـده امـا باز هم نیاز به بررسى دارد و دوره ششم ، تنها نیاز به نگارش دارد و آگاهیهاى گسترده اى در این باب وجود دارد.
مـهم و درخور بررسى دوره سوم زندگانى امام است که شخصیت ایشان پدیدار مى شود و هـستى مى یابد و شکوفا مى گردد. از این دوره ، دو برهه نخست آن ، نیاز به بررسى بـیـش تـر دارد کـه مـنابع اندکى در دسترس داریم. براى آشنایى با دوره زندگانى امـام ، و خـاطره ها ، رویدادها ، سرگذشتها و دیده ها و شنیده هاى امام را از لابه لاى سـخنرانیها و نوشته هاى ایشان بیرون مى آوریم و به بازسازى این برهه و دیگر دوره هاى زندگانى آن عزیز مى پردازیم.
در ایـن دوره ، شـخـصیت علمى ، سیاسى امام ، شکل مى گیرد. مى آموزد و مى آموزاند ، نـگـاشـتـه هـاى عـرفـانى خود را عرضه مى دارد ، تجربه مى اندوزد و در رخدادهاى سـیاسى ، درنگ مى ورزد ، جنبشها ، مبارزه هاى سیاسى را پى مى گیرد ، به دیدن علماى مـبـارز مـى رود ، در جـریان قیام آنان قرار مى گیرد ، با مدرس دیدار مى کند ، در جلسـه هاى بحث مجلس شوراى ملى در زمان رضاخان براى آگاهى از چند و چون کار ، شـرکـت مـى جوید ، در جریان مبارزه ها و کارهاى آقا میرزا صادق تبریزى ، حاج آقا نورالله اصفهانى ، حاج آقا حسین قمى از نزدیک قرار مى گیرد.
او ، عـلاقه بسیار به مبارزان و انسانهاى تلاش گر در راه خدا دارد به دیدار یک یک آنـان مى شتابد به شاگردان خود نیز سفارش مى کند به دیدار آنان بروند. از جمله دیدار ، از محمد تقى بافقى را سفارش مى کند.
پـس از قیام مردمى گوهرشاد ، آقازاده مجتهد خراسانى به تهران تبعید مى شود و در مـنزلى زیر نظر قرار مى گیرد. امام به دیدن این مرد بزرگ مى شتابد و چون همکلام شـدن بـا وى ممنوع بوده ، از دور به تماشاى سیماى آن مرد مبارز مى ایستد. دوران نـنـگـین و نفرت انگیز و هراس آلود رضاخانى را زیرنظر مى گیرد و در آن باره مى انـدیـشـد. مـبـارزه ، مـطـالـعه هاى سیاسى ، در جریان اوضاع روز قرار گرفتن ، با مـبـارزان بـه گفت وگو پرداختن و و هیچ وى را از آموختن ، آموزاندن و نگارش باز نـمـى دارد. در فـقـه ، اصـول ، فـلـسفه و عرفان هم به آموختن مى پردازد و هم به آموزاندن .
پـس از درگذشت استادش شیخ عبدالکریم حائرى ، حوزه را خالى از مدیر مدبر و زعیمى کـه همه چیز بر محور او بچرخد مى بیند ، به تکاپو مى افتد و از آقاى بروجردى که از نـاموران حوزه نجف بوده و در آن برهه در بروجرد ساکن بود ، دعوت مى کند و با تلاش بسیار زمینه را بر ورود ایشان ، آماده مى سازد. پس از آن در راه استوارسازى مرجعیت ایشان دست به کار مى شود و از مشاوران نزدیک وى قرار مى گیرد.
امام ، روز به روز ، گستره حضور سیاسى خود را مى گستراند به آقاى کاشانى نامه مى نـویسد و در راه جلوگیرى از تلاش بهائیان که نماینده صهیونیسم بین المللى هستند تـلاش مى ورزد وواو ، به دنبال مرجعیت نمى رود ، بلکه مرجعیت به دنبال وى مى آید ، کـم کـم در ایـن جـایگاه مقدس قرار مى گیرد در سال 41 با زمینه اى که فراهم مى شود تلاشهاى آشکار سیاسى خود را مى آغازد و پس از اندکى خوش مى درخشد و قیام قهرمانانه او به پیروزى و رهایى مردم از ستم مى انجامد.
تـلاش مـا در این نوشتار بر آن بوده که شرح حال او را ، با استفاده از خاطره ها ، شـنـیده ها و گفته هاى خود وى و دیگران ، بازسازى کنیم و برهه اى را که گفته مى شـود و خـاطـره اى بـه آن پـیوند دارد ، با ذکر تاریخ و بیان رخدادهاى آن ، روشن کـنـیـم. گـاهـى براى به هم پیوستگى رخدادها ، به ناچار مسائل سیاسى آن برهه را ارائـه کرده و گاه از استادان امام خمینى نیز نام برده ایم ، بویژه از آقاى شیخ عبدالکریم حائرى.
رخدادهاى دوران زندگانى امام ، گاه تاریخ هجرى قمرى و گاه هجرى شمسى دارند ، ما در آغاز تاریخ قمرى را یادآور و سپس آن را با تاریخ شمسى ، برابر ساخته ایم. در هر سـال ، امـکان دارد چند روزى پیش و پس باشد که طبیعى خواهد بود. در آن جایى کـه تـنـهـا سـال آمده ، ما در گاه برابرسازى از سال استفاده برده ایم که در آن بـرهه چهار تا پنج ماه اختلاف بوده و گاهى نیز فصل ذکر شده که در برابرسازى یکى از ماههاى آن فصل را با تاریخ قمرى ، برابر ساخته ایم.
20 جمادى الثانى 1320ه.ق./ اول مهر1281ه.ش.1 امام خمینى در روز تولد حضرت زهرا(س) در بیستم جمادى الثانى 1320 ، چشم به جهان گـشوده است از پدرى به نام آقا سید مصطفى ، عالم سرشناس و بنام خمین و از مادرى به نام هاجر آغاخانم ، دختر آقا میرزا احمد مجتهد خمینى. پدر امـام ، آقا سید مصطفى ، پس از ازدواج به نجف اشرف ، رخت کشیده است. حضور وى در نـجـف هـمـزمـان بـوده با مبارزه ها و حرکتها و جنبشهاى ضد استعمارى میرزاى شـیـرازى عـلیه انحصار تنباکو. وى ، پس از گرفتن اجازه اجتهاد ، در سال 1312ه.ق. بـه خـمـیـن بـازگشته و به کارگشائى امور مردم و پاسخ گویى به مسائل شرعى مردم پرداخته است.2 پـس از چـند سال ، خداوند به این خانواده فرزندى مى بخشد که نام او را روح الله مـى گـذارند. از آغاز تولد به دستور پدر ، به دایه پرهیزگارى به نام خاور سپرده مى شود و شرط مى کنند در دوران شیرخوارگى ، تنها از غذایى که از منزل آقا مصطفى براى وى برده مى شود استفاده کند.3 ذى قعده /1320 اسفند 1281 در ایـن زمـان آقـا سید مصطفى ، براى دیدار با والى اراک و شکایت از خانهاى ستم پـیـشه و شرور منطقه خمین: جعفر قلى و میرزاقلى سلطان ، به همراه چند تن محافظ ، بـه سوى اراک حرکت کرده است. در بین راه درگیرى بین او و خانهاى منطقه رخ داده که به خلع سلاح سردسته محافظان و شهادت سید مصطفى انجامیده است.
آقـا مصطفى در روز شهادت 42 سال داشته و کوچک ترین فرزند وى ، آقا روح الله ، کم تر از پنج ماه داشته است.
پـس از ایـن رخـداد ، عمه امام ، صاحبه خانم ، در خانه برادر اقامت گزیده و همراه هاجرخانم ، به سرپرستى و تربیت کودک پرداخته است.4 4 ربیع الاول 1323 / 30 اردیبهشت 1284ش صـاحـبـه خانم همراه با عموى هاجرخانم و بچه هاى خردسال برادر ، براى گرفتن حکم قـصـاص قـاتـل ، روانه تهران شده و با تلاش فراوان ، توفیق یافته است با صدر اعظم وقـت ، عـین الدوله دیدار کند و حکم قصاص قاتل را بگیرد. دو سال بعد ، در 4 ربیع الاول 1323هـ.ق.بـرابر با 30 اردیبهشت سال 1284ه.ش. قاتل در میدان بهارستان ، به دار آویـخته شده است.5 اعدام قاتل به دستور محمد على میرزا ولیعهد ، بوده که پس از سفر مظفرالدین شاه به فرنگ اداره کشور را بر عهده داشته است.
قـصاص میرزا جعفر خان کمره اى ، هشدارى به مخالفان مسیونوز و شمارى از بازاریان سوء استفاده گر از آشفتگیهاى جامعه نیز بوده است.
محمد مهدى شریف در این باره مى نویسد:
(والا حضرت ولیعهد ، به واسطه کشتن (سید مصطفى) نام کمره یى ، میرزا جعفرخان کمره یـى را در مـیـدان مى کشند. این فقره ، اسباب خوف عمومى مى شود. به خصوص ، نان و گوشت خیلى سخت بود ، فراوان شد.)6 1335ه.ق.1296/ امام ، در کودکى در مکتب خانه ملا ابوالقاسم ، به فراگیرى خواندن و نوشتن و قراءت قـرآن ، و نـزد آقـا شـیـخ جـعفر و مرحوم میرزا محمد افتخار العلماء به فراگیرى درسـهـاى ابتدایى پرداخته است. در نوجوانى ، عمه مهربان خویش ، صاحبه خانم را از دست داد و پس از وى ، مادر دلسوخته وى چشم از جهان فرو بسته است.7 1326ه.ق.1297/ دوران کـودکـى و نـوجـوانى امام ، همراه با ناامنى و حمله هاى پى درپى اشرار به خمـیـن بـوده است. جنگ جهانى اول ، از سال 1914م.1332/ه.ق. ، شروع شده و در سال 1918م1336/هـ.ق. به پایان رسیده است و این جنگ خانمانسوز ، سبب شده بوده ، منطقه بـیش از همیشه ناامن گردد. در سال 1336ه.ق. على قلى خان زلکى ، دست به شورش زده و روسـتا و دیه هاى پیرامون گلپایگان را غارت کرده است و همزمان با وى ، رجبعلى خـان در حدود اراک علم طغیان برافراشته و به غارت خوانسار و کمره پرداخته است.
این هجوم سالهاى بعد نیز ادامه داشته است.8 مردم خمین ، به دفاع از شهر و دیار ، مال و ناموس برخاسته اند. جوانها ، پیرمردها و نـوجوانان ، در این روزهاى پرخطر و سرتاسر آشوب ، به عرصه دفاع گام گذاشته اند امـام خمینى نیز ، در آن زمان که نوجوانى شانزده ساله بود ، تفنگ به دست در کنار دیـگر دفاع گران در برابر هجوم ، زلقى و رجبعلى قرار گرفته است خود از این دفاع به نیکى یاد مى کند:
(من از بچگى ، در جنگ بودمو مورد هجوم زلقى(زلکى)ها بودیم ، مورد هجوم رجبعلى ها بـودیـم و خـودمـان تفنگ داشتیم و من ، در عین حالى که تقریبا شاید اوایل بلوغم بـود ، بـچـه بـودم ، در ایـن سنگرهایى که بسته بودند در محل و اینها مى خواستند هجوم کنند و غارت کنند ، آن جا مى رفتیم ، سنگرها را سرکشى مى کردیم.)9 و در موردى دیگر در این باره مى گوید:
(مـا در هـمـان مـحلى که بودیم; یعنى خمین که بودیم ، سنگربندى مى کردیم. من هم تـفـنـگ داشـتـم ، مـنتها من بچه بودم ، به اندازه بچگیم (بچه شانزده ساله) تفنگ دسـتـمان بود و تعلیم و تعلم تفنگ هم مى کردیمو سنگر مى رفتیم و با این اشرار ، کـه بودند و حمله مى کردند و مى خواستند بگیرند و چه بکنند[ مقابله مى کردیم] و دیـگـر دولـت مـرکزى قدرت نداشت و هرج و مرج بودو یک دفعه هم ، یک محله خمین را گـرفـتـنـد و مـردم بـا آنـها معارضه کردند و تفنگ دست گرفتند. ما هم جزو آنها بودیم.)10 1337ه.ق./ 1297 امـام در این برهه ، درسهاى حوزوى را شروع کرده و مقدمات را نزد حاج میرزا مهدى (دایى خود) منطق را نزد حاج میرزا رضا نجفى خمینى (شوهر خواهر خود) سیوطى ، شرح بـاب حـادى عـشـر ، مـنـطـق و مـقدارى از مطول را نزد برادر بزرگ خود سید مرتضى پسندیده ، آموخته است.11 1339ه.ق.1299/ جـهـت ادامه تحصیل به حوزه اراک رفته و در حوزه سلطان آباد اراک که به سرپرستى شـیـخ عـبـدالکریم حائرى اداره مى شده ، به فراگیرى دانشهاى حوزوى پرداخته است. ایـن مـدرسـه ، حـدود سـیصد طلبه داشته و شهریه حوزه در مجموع به ششصد تومان مى رسیده است12 که حکایت از رفاه نسبى طلاب دارد.
مرحوم حائرى از شاگردان میرزا حسن شیرازى بوده و در سال 1318ه.ق. به دعوت محسن اراکـى ، عالم منطقه سلطان آباد ، به این منطقه آمده و حوزه علمیه آن شهر را بنا نـهاده است شش سال بعد ، در سال 1314 ، همزمان با اعلام مشروطیت در ایران ، به نجف و از آن جـا بـه کربلا هجرت کرده است.13 محسن اراکى ، مشروطه خواه بود که بعد از اعـلام مـشـروطه ، به طرفدارى از شیخ فضل الله نورى برخاسته و فرزند وى ، در تحصن حضرت عبدالعظیم شرکت داشته است.14 چنین به نظر مى رسد که آقا شیخ عبدالکریم حائرى به این نتیجه رسیده که با وجود جـو سـیـاسى موجود ، امکان پیشرفت حوزه اراک میسر نیست; از این روى به کربلا رخت کشیده است.
بـار دیـگـر در سال 1336ه.ق. از آقاى حائرى دعوت شده و ایشان به اراک سفر کرده اسـت. پـیـام دعـوت مردم را آقاى حاج آقا اسماعیل ، فرزند محسن اراکى که میزبان نیز بود به آقاى حائرى رسانده است.
ایـشـان پـس از ورود به اراک ، به تدریس و تعلیم پرداخته و حدود هشت سال در این شهر ماندگار شده است.15 امام خمینى(ره) در 19 سالگى وارد حوزه اراک شده و منطق را در محضر آقا شیخ على مـحـمـد بـروجردى و آقا شیخ محمد گلپایگانى ، و لمعه را در محضر آقا عباس اراکى فـرا گـرفـتـه است.16 حضور ایشان در حوزه اراک ، زیاد نبوده; زیرا با هجرت آقاى حائرى از اراک به قم ایشان نیز ، آن جا را ترک کرده است.
در هـمـیـن زمـان آقـاى محمد تقى خوانسارى از تبعیدگاه هند ، برگشته و در مدرسه سـلطان آباد ، به تدریس مشغول شده است. وى به خاطر مبارزاتش در سال 1333 به هند تـبـعید شده ، پس از چهار سال به خوانسار بازگشته و پس از توقف کوتاهى به سلطان آباد اراک آمده و به تدریس مشغول گردیده است.17 امـام در اراک بـا آقاى خوانسارى آشنا شده و گاه در سخنرانیها ، از دوران اسارت وى در هـنـد ، نـکته هایى را نقل مى کند. شاید این نخستین بارى باشد که با عالم فرزانه اى که علیه انگلستان مبارزه کرده و تبعید شده است ، آشنا مى گردد.
دربـاره آقـاى خـوانـسارى و مبارزه و سختیهایى که وى در این راه کشیده بود ، مىگوید:
(در قـضـیـه عراق اگر مجاهدات علماء عراق نبود ، پسر سید در جنگ کشته پسر مرحوم آسـید محمد کاظم در جنگ کشته شد. علماى این جا[ نجف] تفنگ به دوش گرفتند رفتند مـقـابـلت. مرحوم آقاى خوانسارى ، آقا سید محمد تقى خوانسارى ، رضوان الله علیه ، بـه حـبـس رفـت; یـعنى گرفتند اسیرش کردند; یعنى با یک عده دیگرى اسیر کردند و بـردنـد به خارج[ هند] و ایشان مى فرمودند که: ما را انگلیسیها مى شمردند: یک ، دو ، سـه ، چـهـار ، تـحویل یک کس مى دادند. آن وقت مى گفتند که اینها ، آدم خورند زنـگـبـاریـهـایى بودند ، سیاه هایى بودند ، آدم مى خورند. ما مامورین انگلیس مى شمریم که مبادا شما را بخورند.)18 در یـک سـخنرانى دیگر در مدرسه فیضیه ، که علیه قلمهاى مسموم و مخالفان روحانیت سخنرانى مى کند ، مى گوید:
(ایـن آخـونـد بود که در جبهه عراق به جنگ رفت و اسیر شد. همین مرحوم آقاى سید مـحـمـد تـقى ، رضوان الله علیه ، یکى از اشخاصى هست که در جبهه رفت و جنگ کرد و مدتها هم اسیر بود این قدرت را نشکنید ، صلاح ملت و کشور نیستو.)19 دیـدار بـا چنین شخصیتهایى و شنیدن خاطره ها ، قصه ها و غصه هاى آنان ، هر جوانى را وادار بـه درنگ و پى گیرى جریانها و رخدادهاى سیاسى ، اجتماعى مى کند. افزون بـر این ، امام ، مقدارى از سطوح را نزد آقا محمد تقى خوانسارى فرا گرفته است.20 22 رجب 1340 / اول نوروز 1301 آقـاى حـایـرى ، در آستانه نوروز 1301 ، آهنگ قم کرده و بر آن بوده که هنگام سال تـحویل در جوار حضرت معصومه باشد. ایشان روز 22 رجب از اراک حرکت و 24 رجب ، به قـم رسـیـده اسـت. حـاج مـیرزا مهدى بروجردى ، آقا شیخ احمد یزدى و خدمتگزارشان کـربـلایى على شاه ، ایشان را همراهى مى کرده اند. علما و مردم قم در 4 کیلومترى شـهر به استقبال ایشان رفته اند. در قم ، در منزل آقاى حاج شیخ مهدى پائین شهرى قـمـى کـه از دوسـتـان قـدیمى ایشان بوده رحل اقامت افکنده است در روزهاى عید ، بـازدیـد کـنـنـدگان و علماى قم ، از جمله محمد تقى بافقى و میرزا محمد ارباب و دیـگـران اصـرار داشـتـه انـد کـه در قـم بماند و ایشان هم پس از استخاره ، این پـیـشـنـهـاد را پـذیـرفته و در قم ماندگار شده است.21 ورود آقاى حائرى به قم ، هـمـزمـان بـوده با دوران کودتاى رضاخان که در سوم اسفند 1299ه.ش. رخ داده22 و سید ضیاء به نخست وزیرى برگمارده شده است.
بـعـد از مـدتـى که مرحوم حائرى در قم مستقر شده ، حوزه قم را بنیان نهاده است.
احـمـد شاه قاجار به قم آمده و براى عرض تبریک تاسیس حوزه علمیه قم ، خدمت آقاى حـائرى رسیده است. در همان مجلس ، محمد تقى بافقى از باب ارشاد ، امر به معروف و نهى از منکر ، نکته هایى را به احمد شاه ، یادآور مى شود.23 ذى حجه 1340ه.ق./ مهر 1301 بـه گـفـتـه استاد جعفر سبحانى ، از شاگردان امام ، ورود امام به حوزه علمیه قم ، چـهار ماه پس از ورود آقاى حائرى بوده24 و این طبیعى به نظر مى رسد; زیرا آقاى حائرى ، برنامه قبلى براى آمدن به قم نداشته است.
امـام در مـدرسه دارالشفاء ، سکنى گزیده و بخش پایانى مطول را نزد ادیب تهرانى ، مـشـهـور بـه آقـا میرزا محمد على و مقدارى از سطوح را نزد مرحوم آقاى حاج سید محمد تقى خوانسارى ، فرا گرفته است.25 این جوان سرزنده و با نشاط با ورود به قم به دیدار علماى شهر رفته و سیره عملى آنها را مورد مطالعه قرار مى دهد.
امـام خمینى ، در دیدارى که در سال 1364ه.ش با طلاب حوزه علمیه قم ، تهران و دیگر شـهـرستانها داشته ، آنان را به ساده زیستى دعوت کرده و از ساده زیستى علماى قم در آغاز ورودش به این شهر سخن گفته و الگوى عینى نشان داده است:
(شـایـد آقایان کمى شان یادشان باشد ، در آن وقتى که ما اوایلى که آمدیم قم ، که در آن جـا چـه اشـخـاصـى بودند. شخص اول قم ، در جهت زهد و تقوا و اینها ، مرحوم آشـیـخ ابـوالـقاسم قمى ، مرحوم آشیخ مهدى وعده دیگرى و شخص نافذ آن جا و متقى ، مـرحـوم آمـیـرزا سـید محمد برقعى و مرحوم آمیرزا محمد ارباب. همه اینها را من مـنزل هایشان رفتم. این که ریاست صورى مردم را داشت و ریاست معنوى هم داشت ، با آن کـه زاهـد بود. در زندگى مشابه بودند. مرحوم آشیخ ابوالقاسم ، من گمان ندارم هـیـچ طلبه اى مثل او بود. زندگى اش یک زندگى اى بود که مثل سایر طلبه ها. اگر کـم تـر نـبود ، بهتر نبود ، مرحوم آمیرزا محمد ارباب ، که من رفتم مکرر منزلشان ، یـک مـنـزلى داشت دو سه تا اتاق داشت ، خیلى ساده ، بسیار ساده. مرحوم آشیخ مهدى هـمـیـن طور. سایرین هم همین طور. عده هم زیاد بودند آن وقت. وقتى انسان در آن مـحـیـطـ واقـع مى شد که اینها را مى دید ، همین دیدن اینها براى انسان یک درسى بـود. وضـع زنـدگـى آنـهـا بـراى انسان یک وضعى بود ، درس بود براى انسان ، عبرت بود.)26 ایـن نگاه و این دیدارها نشان مى دهد طلبه جوان ، تازه وارد ، در پى کسب حقیقت و الـگوى تقوا بوده است. گویا آقا میرزا محمد ارباب ، بیش تر از دیگران او را جذب کـرده و از مـحـضر او استفاده معنوى برده است. ارباب در سال 1341ه.ق. در گذشته است.28 محرم 1341ه.ق/ پاییز 1301ه.ش سـردار سـپـه در اسـنـفـنـد 1299 کـودتا کرده و براى فریب مردم ، دست به کارهاى ظـاهـرپـسـند و مذهبى زده است. امام خمینى که از همان آغاز ، مسائل سیاسى را پى گیرى کرده ، در این باره مى گوید:
(لـکـن مـن از همان زمان ، از کودتاى رضاخان تا امروز ، شاهد همه مسائل بوده ام.
رضـاخـان آمد و ابتدا با چاپلوسى و اظهار دیانت و سینه زدن و روضه به پاکردن و از ایـن تـکـیـه به آن تکیه رفتن در ماه محرم ، مردم را اغفال کرد. پس از آن که مـسـتـقر شد حکومتش ، شروع کرد به مخالفت با اسلام و روحانیین ، به طورى که مجالس روضه ما هیچ امکان نداشت که منعقد بشود.)29 ردارسپه ، براى به دست آوردن وجاهت ، پس از کودتاى اسفند 1299 ، در محرم سال 1341 بـه عـزادارى پرداخته ، در قزاقخانه چادر بسیار بزرگى بر پا و روضه خوانى مجللى راه انـداخـته است. دسته هاى محله ها ، به تکیه قزاقخانه رفته و هر روز ، از اول دهـه ، سـردار سـپـه و افـسران قشون ، به عنوان صاحب مجلس از دسته ها پذیرایى مى کـرده انـد. تـمـام گـروهـهـا به این روضه خوانى رفته و در حرکتى بى سابقه ، در عـزادارى قـزاقـها شرکت جسته اند. روز عاشورا ، دسته قزاقها همراه با وزیر جنگ; سـردار سـپه و همه افسران در خیابانها و بازارها مى گشته و مانند دیگر دسته ها بـه تـکـیـه ها رفته و با آنها همراه شده اند. در شب شام غریبان ، دسته قزاقها ، مـانـنـد دیـگـران شمع به دست ، مراسم شام غریبان برپا داشته اند. پیشاپیش آنان سـردار سپه و نزدیک شصت نفر از افسران در حرکت بوده و با بازوبندهاى مشکى و سر بـرهـنـه ، هـر یـک ، یک شمع گچى به دست گرفته و افتان و خیزان ، نوحه خوانان ، از مـجـلـس بـیـرون مـى رفته اند. این حرکتها ، سبب شده که رضاخان بین مردم جایگاه بـیـابد و با عوام فریبى ، خود را دیندار نمایاند.تظاهر در بین مقامها چنان بالا گرفته بود که نمایندگان مجلس از 11 تا 13 محرم ، به کار سـ پردازى ارباب کیخسرو ، نماینده زردتشتیان در مجلس ، مراسم عزادارى بر پا کرده و مانند سردارسپه طاقه شال به علم0هاى دسته هاى محله ها بسته و به روضه خوانها پـاکت تقدیم مى داشته اند. چه بسا که اگر عاشورا نگذشته بوده ، شاید دسته هم به راه مى انداخته اند.30 بـه طـور طـبیعى کسانى که اهل مردم فریبى و خود را دیندار نمودن هستند ، در نشر این خبرها در سرتاسر کشور ، و در استوارسازى جایگاه خود ، مى کوشیده اند.
امام خمینى از عزادارى هاى سردارسپه چنین یاد مى کند:
(مـثـلا در یک محرمى من یادم است که گفتند که: همه تکایاى تهران را این[ رضاخان ]رفـته دیدن کرده ، شرکت کرده در عزا و خودشان هم روضه داشتند و مسائل تبلیغى و هـمـه ایـنها را داشتند ، تا کم کم وقتى مستقر شد ، پایش محکم شد آن وقت آن صورت دیـگرش را نشان داد. تمام مجالس روضه و وعظ و خطابه را در تمام سطح ایران قدغن کردو.)31 گـویـا سـردار سـپـه ، سالهاى بعد تا زمان استقرار حکومت خود ، مراسم عزادارى را ادامـه مى داده و در جهت فریب مردم ، تلاش مى کرده است. یکى از علماء حوزه علمیه قم ، که خود شاهد عزادارى سردار سپه بود ، در این باره مى گوید:
(رضـاخـان ، قـبـل از حـکـومت ، رئیس قزاقها بود. تظاهر به دیندارى مى کرد ، براى قـزاقـها یک مرکز روضه خوانى ساخته بود که در آن جا مفصل عزادارى مى شد و دسته قـزاقها ، منظم ترین دسته هاى سینه زنى بود. خودم شاهد بودم که در منزل آقا سید کـمـال الـدیـن بـهبهانى ، برادر مرحوم آقا سید عبدالله بهبهانى ، از علماى بزرگ مـشـروطه ، واقع در پامنار که مرکز سیاست تهران بود ، قزاقها ، به سرکردگى رضاخان آمـدنـد. آن چـنان منظم بودند که به قول معروف ، یک مو نمى زد ، حتى یک سال دسته قزاقها ، قمه هم مى زدند.)32 مستوفى ، درباره بازتاب افراد نسبت به عزاداریهاى رضاخان مى نویسد:
(بـعـضى معتقد بودند که این عزادارى براى حفظ انتظامات است و برخى آن را تظاهر دانـسـتـه و انـتـقـاد مى کردند و پاره اى از مشروطه چیهاى دو آتشه ، آن را عمل مرتجعانه مى دانستند; اما نزد عامه مردم این کار پسندیده بود.)33 از جـمـله کسانى که مى دانسته رضاخان اهل این حرفها نیست و مردم فریبى مى کند ، شـهـیـد مـدرس بـوده است. رضاخان ، از مدرس مى ترسیده است. شاید درباره عزادارى مـجـلـسـیـان بـه کارپردازى ارباب کیسخرو ، نماینده زردشتیان و یکى از طرفداران سرسخت رضاخان بوده که امام خمینى خاطره اى از مدرس نقل مى کند که گفته است:
(در مجلس ما یک مسلمان هست ، آن هم ارباب کیخسرو!)34 1341ه.ق.1301/ آقـا سـیـد ابوالحسن رفیعى قزوینى ، استاد امام خمینى ، پس از حرکت جدید و بنیان تـازه حـوزه عـلـمـیه قم در سال 1341 ، از تهران به قم هجرت کرده و به آموزاندن مـنـظومه و اسفار به خیل طلاب مشتاق پرداخته است سطح فقه و اصول ، مى آموزانده و خود در محضر آقاى حائرى مى آموخته است.35 اسـتـاد مطهرى او را از استادان بزرگ و بنام فلسفه در نیم قرن اخیر مى داند که جامع معقول و منقول بوده است.36 وى ، از سـال 1341 تـا 1349هـ.ق. در قـم مى زیسته37 سپس به قزوین و از آن جا به تـهـران ، کـوچـیـده و در تهران مرجع تقلید بوده و در سال 1393ه.ق. چشم از جهان فروبسته است.
امـام خـمینى ، در شرح حال خود ، مرحوم حاج سید ابوالحسن قزوینى را استاد فلسفه ، ریاضیات ، هیات و حساب خود معرفى کرده است.38 استاد مطهرى در این باره مى نویسد:
(اسـتـاد بزرگ ما ، آیت الله خمینى ، مدظله ، شرح منظومه و قسمتى از اسفار را نزد او خوانده اند. او را (بالخصوص از نظر حسن تقریر و بیان) مى ستودند.)39 3 آبان 1302 ه.ش./ 16 ربیع الاول 1342 امام خاطره ها و داستانهایى در سخنرانیها از دیدار خود با مدرس ، دیدار از مجلس شـوراى مـلـى ، حـضور در منزل مدرس و مدرسه سپهسالار نقل مى کند که در این جا به آنها اشاره مى کنیم:
(مـرحرم مدرس ، خدا رحمتش کند ، مردى بود که ملک الشعراء گفته بود: از زمان مغول تـا حالا مثل مدرس کسى نیامده. مى گفت که بزنید که بروند از شما شکایت کنند ، نه بخورید و بروید شکایت کنید.
مـن رفتم پیشش ، خدا رحمتش کند ، اخوى ما نوشته بود به من که یک نفرى است این جا رئـیـس غـله است ، آن وقت یک رئیس غله زمان رضاشاه بود ، به من نوشت که بروید به آقـاى مدرس بگویید که این مرد آدم فاسدى است ، دو تا سگ دارد یکى اش را اسمش را سـید گذاشته و یکى اش را شیخ ، شما بگویید که این را از این جا بیرونش کنند. من رفتم به ایشان گفتم. گفت: بکشیدش.
گفتم: آخر چطور بکشم؟ گفت: من مى نویسم بکشیدشو.)40 ایـن دیـدار ، گویا در زمانى بوده که هنوز رضاخان ، چهره حقیقى خود را ننمایانده بـوده ، بـه گـونه اى که اخوى امام امکان برکنارى رئیس غله رضاخان را توسط مدرس مـى داده اسـت. از ایـن روى تـاریـخ صدور فرمان احمد شاه را براى ریاست وزرایى سردار سپه در 13 آبان 1302 ه.ش. براى گزارش این خاطره برگزیدیم.
سـردار سپه پس از دریافت حکم ریاست وزرائى ، در بیانیه اى برنامه خود را در چند کلمه چنین اعلام کرده است:
1. حفظ حقوق مملکت.
2. اجراى قانون.41 بـه طـور مـعمول کسانى که درصدد فریب مردم هستند ، تلاش مى ورزند ، شعارهایى زیبا ارائـه دهند و با آن گروهى را جذب و گروهى را بفریبند ، آن گاه هدفهاى اصلى خود را عـملى سازند. گویا رئیس غله رضاخان ، از هدفهاى پشت پرده اربابش آگاه بوده و پـیـش از پرده برون افتادن هدفهاى او ، آنها را مطرح کرده و به روحانیت و سادات توهین کرده است.
امام ، در دو جا دیدار با مدرس ، داشته است:
1. مـدرس نـمـایـنده مجلس بوده براى دیدن وى باید به مجلس رفت و امام خمینى به بـهـانـه بـیـان همین مشکل به مجلس رفته و چند روزى در جلسه هاى علنى مجلس جزو بینندگان بوده است. خود بیان مى کند: آن زمان بچه و جوان بوده است.
2. دیـدار بـا مـدرس در مـنـزل ، و رساندن پیام اخوى به وى. امام در سخنرانیها ، خـاطـره هـایـى نقل مى کند که نشان مى دهد به منزل مدرس رفته و از نزدیک حال و روز و چـگـونـگـى زنـدگـى وى را دیده است. دیدارى هم با مدرس در مدرسه سپهسالار داشته است.42 و بـا تـوجـه به این که پایان کار مدرس در تهران در سال 1307 بوده43 و امام در سـال 1308 ازدواج کـرده ، این حضور را مى توان در پیوند با خاطره اى که ذکر شد ، دانـست. دیدار با مدرس و سیره وى ، اثر عمیقى در اندیشه سیاسى امام داشته است و سـبـب شـده ، به طور پى گیر تمام جریانهاى سیاسى کشور ، بویژه مخالفت علما را با رضـاخـان پـى گـیرى کند و از دیگر سوى ، به مطالعه قانونها و آیینهاى کشورى ، از جـمله قانون اساسى آن زمان بپردازد و با درنگ و دقت بسیار نکته ضعفهاى قیامهاى زمان خویش را دریابد و روى آنها بیندیشد.
اینک به نقل چند نمونه از خاطره هاى امام درباره دیدار از مجلس و منزل مدرس مى پردازیم:
(مـن در بـعـضى مجالس زمان رضاخان رفته ام در مجلس ، به عنوان تماشاگرى و مجالس دیـگـرى هـم که از آن زمان تا اخیر بوده است ، شنیده ام. آنجائى که من دیده ام ، مـجلس ، مجلس شورا نبوده است ، مجلس مبارزه بین افراد در آمال خودشان بود ، جنگ و نـزاع بـود ، حـتـى بعضى اشخاص که اشخاص صحیحى بودند و در خارج از مجلس حدود را حـفـظـ مى کردند ، در مجلس که وارد مى شدند ، مثل این که ملزم مى شدند به این که نـظـیـر آنهاى دیگرى که به طور غیر اسلامى رفتار مى کردند[ رفتار کنند] گاهى هم بعضى از آنها منحرف بشوند.)44 درباره حضور مدرس در مجلس مى گوید:
(آنها از مدرس مى ترسیدند. مدرس یک انسان بود ، یک نفرى نگذاشت پیش برود کارهاى او[ رضـاخـان] را تـا وقـتـى کـه کشتندش. یک نفرى غلبه مى کرد بر همه مجلس ، بر اهـالـى کـه در مـجلس بودند غلبه مى کرد ، یک نفرى.تا توى مجلس نبود (من آن وقت مـجـلـس رفـتم. دیدم. براى تماشا ، بچه بودم ، جوان بودم رفتم.) مجلس آن وقت ، تا مـدرس نـبود ، مثل این که چیزى در آن نیست. مثل این که محتوا ندارد. مدرس با آن عـبـاى نازک و با آن (عرض بکنم) قباى کرباس وقتى واردو مجلس مى شدو طرحهایى که در مـجـلـس داده مـى شد ، آن که مخالف بود مدرس مخالفت مى کرد و مى ماساند مطلب را.)45 امام ، از دیدارى که با مدرس در منزل ایشان داشته ، چنین گزارش مى دهد:
[)مـدرس] وقـتـى که وکیل شد; یعنى از اول به عنوان فقیهى که باید در مجلس باشد تـعـیـین شدو و منزلش محقر از حیث ساختمان ، یک قدرى بزرگ بود ، ولى محقر از حیث سـاخـتـمان و زندگى یک زندگى مادون عادى که در آن وقت لباس کرباس ایشان زبانزد بود ، کرباسى که باید از خود ایران باشد ، مى پوشید.)46 (مـرحـوم مدرس ، هم یکى از اشخاصى بود که در مقابل ظلم ایستاد ، در مقابل ظلم آن مـرد سـوادکـوهـى ، آن رضاخان قلدر ، ایستاد. مرحوم مدرس را علماء به عنوان طراز اول بـه تهران فرستادندو آن جا هم یک خانه اى محقر و من ایشان را هم دیده بودم و منزل آن مرحوم ، رضوان الله علیه ، مى رفتم و مکرر خدمتشان مى رسیدمو.)47 از این سخنان امام خمینى استفاده مى شود که ایشان بارها به دیدن مدرس رفته است و اگـر آشـنایى با مدرس را شکایت از رئیس غله خمین بدانیم ، بعد از آن تا زمانى کـه مدرس در روز دوشنبه 16 مهر ماه 1307ه.ش. برابر با 22 ربیع الثانى 1346ه.ق.
دسـتـگـیر و به خواف تبعید شده48 ، ادامه داشته است و مى توان امام را در مسائل سیاسى ، اثر یذیرفته از مدرس دانست.
4 محرم 1342 ه.ق25/ مرداد 1302 عـلـمـاى عـراق در مبارزه هاى استقلال طلبانه این کشور در سال 1920م1339/ق شرکت پـرشـکـوه و قـدرت مـنـدانـه داشته اند. اما وقتى دولت انگلستان ، در جنگ پیروز گـردیـده ، مـلـک فـیـصـل را در راس حـکـومت عراق برگمارده و با بستن قراردادى ، امـتـیـازهـایـى از وى گرفته ، که از آن جمله ، در اختیار داشتن نهر دجله و فرات بوده است.49 آگـاهـى مـردم از این قرارداد ، سبب اعتراض به ملک فیصل گردیده و علماى عراق از جـمـلـه عـلـماى ایرانى ساکن عراق ، قرار داد یاد شده را به رسمیت نشناخته و با بـرنـامـه هـاى فیصل در مورد همه پرسى و تشکیل مجلس م ، سسان ، به مخالفت برخاسته انـد و خواستار خارج شدن نیروهاى انگلیس از عراق شده اند. دولت عراق ، دو تن از عـلـما را به نامهاى شیخ محمد خالصى و سید محمد صدر تبعید کرده ، 50 و در پى آن ، عـلـمـاى ایـرانـى سـاکن نجف و کربلا ، از جمله آقا سید ابوالحسن اصفهانى میرزاى نـائینى ، میرزا مهدى خراسانى ، شهرستانى وو به عنوان اعتراض ، خاک عراق را ترک و بـه ایـران آمـده انـد. این بزرگان ، در 4 محرم الحرام 1342 وارد قم شده و مورد اسـتـقـبال آقاى حائرى م ، سس حوزه قم قرار گرفته و در هنگام ورود به قم ، شهر به احترام این بزرگان تعطیل گردید.51 احـمـدشاه به دیدن آنان آمده و آقاى حائرى به احترام میهمانان ، مباحثه و تدریس خـود را تعطیل و به آنها واگذارده است. این حضرات آیات ، درمدت هشت ماه حضور در قم مباحثه و تدریس داشته اند.52 رضاخان که در آن زمان مساله جمهورى را به پیروى از ترکیه مطرح کرده ، با مخالفت مردم و علماى بزرگ ، از جمله مدرس روبه رو شده است.
رضـاخـان ، در روز 6 فـروردیـن 1303 ، به قم رفته و پس از دیدار با آقاى حائرى و اصـفـهـانى و نائینى در اطلاعیه اى اعلام کرده: اکنون قضیه جمهورى ، موقوف و باید تـمـام هم خود را براى ترقى و پیشرفت کشور به کار بست و در این باره با آقایان حجج اسلام قم ، تبادل نظر شده است.
آقایان: نائینى و اصفهانى طى اطلاعیه اى که در 12 فروردین 1303 صادر شده ، اشاره کرده اند:
(در موقع تشرف رئیس الوزراء براى موادعه به دارالایمان قم ، اظهار شد که: جمهورى مرضى عموم نیست و از مردم خواستند که قدر این نعمت را بدانند.)53 در واقـع ، از زحـمتهاى دولت ایران که در راه بازگرداندن آنها کشیده بوده ، تشکر کرده اند.
مـبـارزه عـلماى نجف با رژیم وابسته آن کشور و انگلستان در توجه امام به مسائل سـیـاسـى و مـبـارزه عـلـیـه ستم بى تاثیر نبوده است. امام خمینى آن گاه که از مـبـارزات عـلـمـاى اسلام سخن مى گوید ، حرکت عالمان بزرگ نجف را که خود شاهد آن بوده ، مى ستاید.
(مـرحـوم آسـیـد ابوالحسن و مرحوم آقا نائینى و مرحوم شهرستانى و مرحوم خالصى ، ایـنها را که تبعید کردند از عراق به ایران ، براى این بود که اینها برخلاف آنها [حـکومت عراق] صحبت مى کردند. خلاف این دستگاه ها حرف مى زدند از این جهت تبعید کـردنـد و ایـنـهـا را هـم فـرسـتـادنـد بـه ایران که ما خودمان دیگر اینها را شاهدیم.)54 امـام خـمینى که به ماجراى جمهورى خواهى رضاخان نیز اشاره دارد و بر این عقیده اسـت کـه مدرس به تنهائى در برابر وى ایستاد ، زیرا مى دانسته او نظر خیر ندارد و درصدد به دست آوردن قدرت است:
(در زمـان رضـاخـان ، یـک مدرسى بود که در مجلس بود نگذاشت رضاخان آن وقت که مى خـواسـت جمهورى را درست کند ، مدرس نگذاشت و لو برخلاف مصالح شد و اگر درست شده بـود بـهتر بود ، لکن آن وقت اینها نظر سوء داشتند; یعنى او به سلطنت که نرسیده بـود ، او مى خواست رئیس جمهور بشود و بعدش حالا کارهاى دیگر بکند و کسى که جلوى او را گرفت ، مدرس بود.)55 صفر 1343 / پائیز 1303 ه.ش.
رضـاخـان کـه بـا مذهبى جلوه دادن ، کار خود را آغاز کرده بود و دست برداشتن از جـمهورى گرى را بنا به نظر آیات عظام: نائینى ، اصفهانى و حائرى ، نمایانده بود ، بـراى تـبـادل نـظر و بهره بردارى از جایگاه والاى علماى نجف ، پس از سرکوب شورش شـیـخ خزعل در خوزستان56 ، در پاییز 1303 ه.ش.57 روانه نجف شده است. برابر آنچه حرز الدین در معارف الرجال آورده ، جلسه اى که در حرم برگزار مى شود و نائینى و سـیـد ابـوالـحسن اصفهانى و عده اى دیگر شرکت مى جویند. موضوع گفت وگو پادشاهى رضـاخـان اسـت کـه عـلما با آن موافقت مى کنند ، به شرط آن که رضاخان برابر نظر عـلـمـا عمل کند و اصل دوم متمم قانون اساسى را مبنى بر نظارت پنج تن از علماى طراز اول بر مصوبات مجلس ، اجراکند. رضاخان هم پیمان مى بندد که چنین کند.58 امـام خـمینى از این دیدار خاطره اى نقل کرده که مربوط به آیت الله فیروزآبادى اسـت. گـویـا ایـشان ، رضاخان را در گفته هایش صادق ندانسته و با احتیاط بیش تر برخورد کرده است.
آیـت الـلـه سید محمد یزدى فیروز آبادى از مراجع ساکن نجف بود که در ربیع الاول 1345 در سـامـرا ، چـشـم از جهان فرو بسته است و جنازه او را به نجف آورده و در آنجا دفن کرده اند.59 وى ، در مـدتـى که آیات عظام: اصفهانى و نائینى وو نجف را ترک کرده اند ، مس ، ولیت حوزه نجف را به عهده داشته است.60 امام خمینى که پى گیر جریانهاى مخالف رضاخان بوده ، چنین مى گوید:
(رضـاشـاه به مرحوم فیروزآبادى وقتى آمده بود به نجف ، مرحوم فیروزآبادى در حرم از او مـلاقـات کـرده بـود ، رضـا شـاه گـفـته بود: من مقلد شما هستم آقا. مرحوم فـیروزآبادى گفته بود: (مطلب معلوم است.) قضاوت ایشان مرا یاد کتاب موش و گربه انـداخت امروز. کتاب ارزنده اى است کتاب موش و گربه ، کتاب آموزنده اى است. این هـمـان وضـع حـال سـلاطین و قلدرها را در وقت قدرت و در وقت کمى قدرت ، وضع حیله بـازى آنـهـا را مـجـسـم کرده است ، به اسم کتاب موش و گربه که سجاده را یک وقت انـداخـته و نماز خوانده و توبه کرده و پیش خدا استغفار کرده من دیگر کارى نمى کنمو.)61 11ذى حجه 1343ه.ق./ 10 تیر 1304 در ایـن تـاریخ حاج میرزا جواد ملکى تبریزى ، یکى از استادان اخلاق و عرفان امام خمینى در قم ، چشم از دنیا فرو بسته است.62 وى در تـبـریز به دنیا آمده و پس از فراگیرى درسهاى مقدماتى و سطح ، به نجف رخت کـشـیـده و در آن حـوزه ، فـقه را در محضر حاج آقا رضا فقیه همدانى ، اصول را در مـحـضـر آخـوند خراسانى فرا گرفته است. او ، از همراهان و ندیمان جمال السالکین آخـونـد ملاحسین قلى همدانى بوده و در حدود سال 1321 به تبریز بازگشته است. بعد از قـضـایـاى مـشروطه ، به سال 1329 به قم رخت مى کشد و در حوزه قم به تدریس مى پردازد و متن درسى خود را مفاتیح الشرایع مرحوم فیض کاشانى قرار مى دهد.
وى سه ماه: رجب ، شعبان و رمضان را روزه مى گرفته است.63 مرحوم ملـکى دو مجلس درس اخلاق داشت: یکى در منزل براى خواص و دیگرى در مدرس مـدرسـه فیضه براى همگان نماز جماعت را در مسجد بالاى سر حضرت معصومه ، سلام الله عـلـیـها ، برگزار مى کرده و حضرت امام خمینى در نماز جماعت ایشان شرکت مى کرده اسـت. امام در درس اخلاق ایشان که در منزل براى خواص بوده نیز ، حاضر شده است.64 امـام خـمینى در کتاب شرح دعاى سحر در سه جا ، از کتاب اسرار الصلوه مرحوم ملکى نـقـل کـرده و از ایشان تعبیر به بعضى از اعاظم مشایخ از اهل سیروسلوک و معرفت یـاد مـى کـند.65 کتاب مشهور این عالم فرزانه (المراقبات) نام دارد و رساله اى نـیز با عنوان (لقاء الله) از ایشان به یادگار مانده است. رحمت خدا بر او باد.
امـام خـمـینى ، همراه با تهذیب نفس و فراگیرى مسائل عرفانى و فقهى و اصولى ، پى گـیـر جـریانهاى سیاسى نیز بوده است. امام معتقد بود. علم باید ایمان بیاورد و عـلـمى که ایمان به همراه نداشته باشد ، حجاب اکبر است و در مقاله اى که درباره لقاء الله پس از فوت مرحوم ملکى نوشته و همراه با رساله لقاء الله وى چاپ شده ، در این باب مى نویسد:
(مـن نـیز چندان عقیده به علم فقط ندارم و علمى که ایمان نیاورد ، حجاب اکبر مى دانـم ، ولـى تا ورود در حجاب نباشد خرق آن نشود ، علوم ، بذر مشاهدات است ، گو که مـمـکن است گاهى بى حجاب اصطلاحات و علوم ، به مقامات رسید ، ولى این از غیر طریق عادى و خلاف سنت طبیعى است و نادر اتفاق مى افتد.)66 1304/1344 در این سال آقا میرزا على اکبر یزدى ، استاد امام در ریاضیات از دنیا رفته است.
امام در شرح حال خود مى نویسد:
(ریـاضیات ، هیات ، حساب نزد ایشان[ سید ابوالحسن قزوینى] و مرحوم آقا میرزا على اکبر یزدى[ خواندم].)67 ابومحمود میرزا على اکبر بن ابى الحسن یزدى ، از متالهین و حکماى عالى قدر بوده کـه در روزگـار آقـاى حـائرى در حوزه قم ، کرسى تدریس معقول و حکمت داشته است68 وى ، شـاگـرد آقـا میرزا حسین سبزوارى ، ابوالحسن جلوه ، آقا على زنوزى ، آقا محمد رضـا قـمـشـه اى بـوده و در قـم گروهى از فضلا و اعلام ، مانند: آقا سید محمد تقى خـوانـسـارى و آقـا حاج سید احمد خوانسارى و امام خمینى به درس او حاضر مى شده اند. او به ریاضیات ، بیش از الهیات ، چیرگى داشته است.69 در کتاب گنجینه دانشوران قم آمده:
(امـام خـمینى ، حکمت را نزد حکیم شهیر مرحوم آقا میرزا على اکبر قمى فرا گرفته است.)70 مـیرزا على اکبر یزدى در سال 1344 به رفیق اعلى پیوسته و آقاى حایرى ، بر جنازه او نماز گزارده و در قبرستان شیخان ، نزدیک قبر میرزاى قمى ، دفن شده است.71 دیـگـر اسـتـادان امام خمینى ، آقا شیخ محمد رضا مسجد شاهى اصفهانى ، صاحب وقایه الاذهـان اسـت که در سالهاى 1344 تا 1346 در قم مى زیسته.72 و پس از درگذشت حاج آقا نورالله در قم ، به اصفهان بازگشته است.73 وى کـه به تشویق آقاى حایرى به قم آمده ، دانشهاى گوناگونى را که در آن زمان در حـوزه استاد نداشته تدریس مى کرده است. او استاد بى بدلیل در علم عروض و قوافى بوده و امام ، آشنایى با فلسفه غرب و علم عروض و قوافى را رهین تلاشها و زحمتهاى این دانشمند اصفهانى است.
اسـتـاد جـعـفـر سـبـحـانى ، نسخه اى از کتاب مسجدشاهى را به خط امام خمینى ، در اخـتیاردارد که آن را امام نزد استادش خوانده است. این کتاب آمیزه اى از متن و شـرح اسـت ، مـتـن از آن حـاج شـیـخ مصطفى مجتهدى تبریزى و شرح آن از مسجد شاهى اصفهانى است.74 نـسـخه بردارى کتاب و فراگیرى آن از استاد فن ، حکایت از تلاش پى گیر امام خمینى در یـادگیرى دانشهاى گوناگون دارد. افزون بر نسخه بردارى ، رساله (اداء المفروض فـى شرح ارجوزه العروض) که در تاریخ 21 شعبان 1346 به اتمام رسیده ، امام رساله (الـزوراء) را 14 ربـیع المولود 1349ه.ق. نسخه بردارى کرده و نسخه اى از رساله شرح قاضى سعید قمى بر حدیث راس الجالوت نگاشته است.75 هـمین عشق و علاقه به فراگیرى ، سبب شد که امام از آقاى اراکى بخواهد تفسیر صافى را براى وى تدریس کند و آقاى اراکى به جهت اصرار امام ، تنها چند شب به این درس پـرداخته و آن را رها کرده است.76 امام براى آشنایى با فلسفه غرب و اندیشه هاى مادى ، کتاب نقد فلسه داروین را نیز نزد مسجد شاهى اصفهانى خوانده است.77 حـادثـه مـهـم سـیـاسـى این سال ، برگزیدن رضاخان از سوى مجلس م ، سسان در 21 آذر 1304هـ.ش ، بـه پـادشاهى ایران و فروپاشى حکومت قاجاریه است. رضاخان ، خواسته اى را کـه از راه طـرح عـنـوان جـمـهـورى نـتوانسته بود به دست آورد ، با پشتیبانى انـگـلـسـتان ، توانسته بود به سلطنت برسد و حدود نیم قرن خود و خاندانش سرنوشت این کشور را به دست بگیرند.
رضـاخـان که هنوز خود را نیازمند به علما مى دانست ، در آغاز سلطنت ، در سفرى که به قم داشته خود را مقلد آقاى حائرى معرفى کرده است.78 10 محرم1345ه.ق.30/مرداد 1305 سـرلـشـکر محمد حسین آیرم ، امیر لشکر آذربایجان و از دوستان نزدیک رضا خان ، در آذربـایـجـان رفـتارى داشته خشم و نفرت عموم را برانگیخته است. وى ، در عاشوراى سـال 1304 هـ.ش. بـا چـنـد زن بـدکـاره به استخر شاهگلى تبریز رفته و پس از مى خـوارگى زنها را برهنه کرده و به استخر مى اندازد. این کار خلاف شرع ، بى ادبانه و گـستاخانه وى در عاشوراى حسینى ، سبب گردیده است که سید ابوالحسن انگجى ، عالم و پـیـشـواى مـردم تـبـریـز ، قـیامى علیه وى به راه بیندازد و مردم را علیه او بـشـورانـد. پـس از شـورش تـبریز که در آغاز سلطنت رضاخان بوده ، وى سپهبد امیر احـمـدى را بـه تـبـریز فرستاده است و در تماسى با آقا سید ابوالحسن انگجى ، در ظـاهـر بـه نـام بـازداشت آیرم و در واقع براى حفظ جان او ، سوى تهران روانه اش کرده است.79 آقا سید ابوالحسن انگجى درباره رفتار زشت آیرم به سپهبد امیراحمدى مى گوید:
(من حاضرم که این خانه ام بر سرم فرود آید و آنا بمیرم ، به شرطى که پاى رضاشاه از ایران کنده شود.)80 گـویـا بعد از دستگیرى آیرم و فرستادن وى به تهران ، شورش آذربایجان فروکش کرده است.81 1345ه.ق.1305/ه.ش امـام خـمینى در حوزه ، از محضر استادان گوناگونى بهره مند شده است. در نزد آقا مـحـمـد تـقى خوانسارى و آقا میرزا سید على یثربى کاشانى ، سطوح را مى خوانده و همراه ایشان در درس آقاى حائرى شرکت مى کرده است.
آقـاى یـثربى از سال 1341ه.ق تا 1347ه.ق. در قم بود82 ، سپس به کاشان رفته است.
اسـتفاده امام از درس خارج فقه و اصول آقاى حائرى از سال 1345 تا 1355 که زمان فوت ایشان است ، ادامه مى یابد. امام خود در این باره مى نویسد:
(و سـطـوح را نـزد مرحوم آقاى حاج سید محمد تقى خوانسارى ، مقدارى و بیش تر نزد مـرحـوم آقـا میرزا سید على یثربى کاشانى ، تا آخر سطوح و با ایشان به درس خارج مـرحـوم آیـت الـله حائرى حاج شیخ عبدالکریم مى رفتیم و عمده تحصیلات خارج ، نزد ایشان بوده است.)83 در 5 اردیبهشـت 1305هـ.ش.13/ شوال 1344 رضاخان ، در مراسمى ، جشن تاجگذارى را برگزار کرده است و در آن ، شمارى از روحانیان شهرها نیز شرکت داشته اند.
مـدرس ، از کـسـانى بود که با تغییر رژیم مخالف بوده و به خوبى خطر را احساس مى کـرده است. اما کسى از نظر وى پشتیبانى نمى کند از آقاى شاه آبادى نیز نقل شده که ایشان آینده را خطرناک مى دانسته و خطاب به مدرس گفته است:
(ایـن مردک ، الآن که به قدرت نرسیده است ، این چنین به دستنویس علما و مراجع مى رود و تظاهر به دیندارى مى کند و از محبت اهل بیت(ع) دم مى زند ، لکن به محض آن کـه به قدرت رسید ، به همه علما پشت مى کند و اول کسى را هم که لگد مى زند ، خود شما هستید.)84 روشـن است چنین شخصیتى که سالها استاد امام خمینى بوده ، افزون بر مسائل عرفانى نسبت به مسائل سیاسى نیز ، با شاگرد خود سخنانى داشته است.
مدرس در تحلیلى که از تغییر رژیم دارد ، چنین پیش بینى مى کند:
(مـمکن است شماره کارخانه هاى نوشابه سازى روز افزون گردد ، اما کوره آهن گدازى و کارخانه کاغذ سازى پا نخواهد گرفت. درهاى مساجد و تکایا به عنوان منع خرافات و اوهـام بـسـتـه خواهد شد; اما سیلها از رمانها و افسانه هاى خارجیو به وسیله مـطبوعات و پرده هاى سینما به این کشور جارى خواهد گشت ، به طورى که پایه افکار و عـقـایـد و انـدیـشـه هاى نسل جوان ما از دختر و پسر ، تدریجا ، بر بنیاد همان افـسـانـه هاى پوچ قرار خواهد گرفت و مدنیت مغرب ، معیشت ملل مترقى را در رقص و آواز و دزدیـهـاى عـجـیـب آرسـن لـوپى و بى عفتیها و مفاسد اخلاقى دیگر ، خواهند شناخت ، مثل آن که آن چیزها ، لازمه متمدن بودن است.)85 هـمـان گونه که مدرس پیش بینى کرده ، حوادث رخ داده است و این پیش بینى مدرس را نـبـایـد بـه دوران پهلوى ویژه ساخت ، بلکه در هر زمان که ارزشهاى غربى و مدنیت اروپـا بـر سـر دیـگـر مـلتها سایه افکند ، این اندیشه ها و رفتار میدان دار مى شـونـد. احـکـام اسـلام ضـدبـشـرى مـعرفى مى شوند ، رقص و آواز رسمیت مى یابند و نـاهـنـجـاریـهـاى اخـلاقى دامن مى گسترند و تلاشى مى شود جوانان را از محفلها و مرکزهاى مذهبى دور کنند.
امـام خـمینى ، در تحلیلى که از آن روزگار دارد ، از این که علما و آگاهان جامعه از شـهـیـد مدرس پیروى نکرده و او را در مبارزه با سردارسپه یارى نرسانده اند ، تاسف خورده و آن را یکى از اشتباههاى علما مى داند:
(در هـمـان زمـان یـکى از اشتباهات این بود که مردم یا آنهایى که باید مردم را آگـاه کـنـنـد ، پـشـتـیبانى از مدرس نکردند. مدرس تنها مرد بزرگى بود که با او [رضـاخـان] مـقـابله کرد و ایستاد و مخالفت کرد و در مجلس هم ، بعضیها موافق با مـدرس بـودنـد و بعضیها هم سرسخت مخالفت مى کردند با مدرس و در آن وقت ، باز یک جـنـاحـهـایـى مـى تـوانـستند که پشت سر مدرس را بگیرند و پشتیبانى کنند و اگر پـشـتـیبانى کرده بودند ، مدرس مردى بود که با منطق قوى ، و اطلاعات خوب و شجاعتو ممکن بود که در همان وقت ، شر این خانواده کنده بشود و نشد.)86 18 رمضان 1345ه.ق./ 1 فروردین 1306 در آغـاز سـال 1306 ، شمار زیادى از مردم به قم آمده ، تا در هنگام تحویل سال در جوار حضرت معصومه باشند. در این سال ، عید ، همزمان با ماه رمضان بوده است.
نـخـسـتـین سال سلطنت رضا شاه بوده و خانواده وى نیز ، در آغاز سال جدید ، به قم آمـده ، در هـنگام تحویل سال نو ، در غرفه بالاى ایوان آینه بارویهاى باز و موهاى بـیرون آمده ، حضور داشته اند. آقاى محمد تقى بافقى یزدى ، که در امر به معروف و نـهـى از مـنکر شهره بوده ، وقتى از این وضع با خبر شده به آنان پیام داده است:
شـمـا کـیستید؟ اگر مسلمان نیستید ، در این مکان چه مى کنید و اگر مسلمانید ، پس چـرا در حـضور چندین هزار جمعیت در غرفه حرم (مکشفه الوجه والشعر) باروى باز و موى بیرون نشسته اید؟ بـا رسیدن پیام آقاى بافقى به آنان ، هیاهو بلند شده و شمارى خانواده سلطنتى را ترسانده و گفته اند: این آخوند مردم را برانگیخته که شما را اذیت کنند.
خـانـواده رضـاخـان وحشت زده تلگرافى به دربار زده و جریان را به رضاخان گزارش داده اند:
شـاه بـا تـیـمورتاش و شمارى از ارتشیان ، به قم آمده ، حکومت نظامى اعلام کرده و قلدرمآبانه با کفش داخل حرم شده اند.
آقـاى بافقى را که برابر برنامه همیشگى به موعظه مردم مشغول بوده ، تیمورتاش بى رحـمانه و بى ادبانه از حرم بیرون آورده و در ایوان آینه نزد رضاخان برده است.
او ، عـمـامه شیخ را به گردنش پیچیده و با حربه اى که داشته ، به سروصورت شیخ مى زده اسـت. شـیخ را بسیار کتک زده اند. خود رضاخان نیز به شیخ حمله مى کند و با اداى کـلـمات رکیک و کفرآمیز ، چندین لگد به پهلو و شکم شیخ مى زند و شیخ مظلوم در زیر ضربه هاى بى رحمهاى خدانشناس ، صاحب الزمان را صدا مى زده است.
او را بـه تـهران مى برند و در زندان شهربانى کل به مدت شش ماه نگاهش مى دارند 87و پـس از آن ، وى را بـه شـهر رى تبعید مى کنند. ایشان به مدت حدود 19 سال در ایـن جـا به سر مى برد و در روز دوازدهم جمادى الاولى 1365 ، چشم از جهان فرو مى بندد.
آقاى حایرى ، با این رفتار دستگاه به مخالفت برخاسته و از روى اعتراض ، به زنبیل آباد قم رفته است.88. گفته اند: وى براى در امان ماندن حوزه گفته است:
(اسم حاج شیخ محمد تقى را هم کسى پیش من ذکر نکند و مجبور به تقیه بود.)89 گـویـا شیخ نگران بوده: که اگر دنباله ماجرا گرفته شود ، شاید مردم و علما علیه حـرکـتهاى ناهنجار ، خشن ، غیرانسانى و غیراسلامى ، رضاخان دست به کارى بزنند و او هم ، دست به کشتار مردم بى گناه بزند.90 امام خمینى در درس اخلاق خود ، همیشه حرکت شیخ محمد تقى ، بافقى را ستوده و او را نـمـونـه اى از انـسانهاى مجاهد دانسته و از طلاب مى خواسته است ، به دیدن وى به شهر رى بروند.
[)امـام] هرگاه مى خواست یک مرد مجاهد و یک م ، من حقیقى و یک انسان نمونه و آدم واقـعـى و پـرهـیـزکـار با حقیقت را معرفى کند ، مرحوم بافقى را نشان داده و مى فـرمـود: (هرکس بخواهد در این عصر م ، منى را زیارت و دیدار کند که شیاطین تسلیم او ، و به دست وى ایمان مى آورند ، مسافرتى به شهر رى نموده و بعد از زیارت حضرت عـبـدالعظیم(ع) مجاهد بافقى را ببیند) و گاهى شعر معروف را که براى همین موضوع سروده شده ، مى خواندند:
چه خوش بود که برآید به یک کرشمه ، دو کار زیارت شه عبدالعظیم و دیدن یار.)91 15 ربیع الاول 21/1346 شهریور 1306 در ایـن تـاریـخ ، (قـانون نظام اجبارى) توسط رضاخان ، به اجراگذاشته شده و این ، مـرحـلـه جدیدى از نارضایى مردم را به دنبال داشته است. علما ، از جمله حاج آقا نـور الله اصفهانى ، به مخالفت برخاسته و این مخالفت ، با همراهى علما و مردم رو بـه رو شـده اسـت. حـاج آقا نورالله از رهبران مشروطه بوده و در مسائل سیاسى ـ اجـتـمـاعـى عـصر خود نقش اساسى داشته است. بى محابا دستگاه رضاخانى را به باد انتقاد مى گرفته است.92 از تـهـران دسـتـور رسـیده: قیام سرکوب شود. و در دوم شهریور 1306 رئیس الوزرا دستور ویژه اى در این باره صادر کرده است:
(سـعـى شـود بین علما اختلاف ایجاد شود و مخالفان مفسد فى الارض شناخته شده و به شدت مورد تعقیب قرار گیرند.)93 آقـا نـورالله ، وقتى از جریان با خبر شد ، با استخاره تصمیم مهاجرت به قم گرفته اسـت و در تـاریخ 15 ربیع الاول 1346ه.ق وى و همراهان: همه علماى اصفهان هزاران نـفـر م ، مـنـان اصفهان وارد قم شده اند.94 بنا به سفارش آقاى حائرى از مهاجران اسـتـقـبـال بـا شـکوهى به عمل آمده است95 و علماى شهرهاى گوناگون از این حرکت پشتیبانى کرده اند و این حرکت را مدرس نیز پشتیبانى کرده است.96 علماى اصفهان در قم خواسته هاى خود را چنین اعلام کرده اند:
1. جلوگیرى یا اصلاح و تعدیل نظام وظیفه.
2. اعزام پنج نفر از علما مطابق (اصل دوم متمم قانون اساسى مشروطه) به مجلس.
3. جلوگیرى کامل از منهیات شرعیه.
4. ابقا و تثبیت محاضر شرع.
5. تعیین یک نفر به سمت ناظر شرعى در وزارت فرهنگ.
6. جـلوگیرى از نشر اوراق مضره و خطرناکى که به عناوین مختلف انتشار مى یابد و تعطیل مدارس بیگانه.97 ایـن قـیام ، گرچه به ظاهر علیه نظام اجبارى بود اما در واقع بهانه اى بود براى مـبـارزه عـلیه رضاشاه و این مطلب از خاطرات على اصغر حکمت وزیر فرهنگ و معارف رضاخان نیز استفاده مى شود او درباره قیام روحانیون اصفهان مى نویسد:
(مـخـالـفـت روحـانیون ظاهرا تحت عنوان اصلاح قانون نظام وظیفه ، ولى باطنا جنبش سیاسى بود.)99 در هـر صورت این قیام 105 روز به درازا کشیده و رژیم رضاخان وحشت زده تلاش کرد ، آن را در هـم بکوبد و سرانجام این گردآیى بزرگ و قیام پرشور ، با شهادت حاج آقا نـور الله با آمپول هواى دکتر احمدى ، در روز اول رجب /1346 4 دى 1306 به پایان رسیده است.100 ایـن قـیـام به طور طبیعى ، در اندیشه طلاب حوزه علمیه ، اثرگذاشته و به آنان این نـکـته را آموخته است: باید به مسائل سیاسى ، بهاى لازم را داد و آنچه به سرنوشت کشور ، اسلام و مسلمانان مربوط مى شود ، باید پى گیرانه دنبال کرد.
امـام خـمـیـنى که در آن زمان جوانى 26 سال بوده ، سپسها از این حرکت و قیام به نیکى یاد مى کند و رهبرى آن را مى ستاید:
(چـند قیامى که در ایران از جانب روحانیون شد که یکى از آنها از اصفهان بود که با یک دایره وسیعى که تقریبا از همه شهرهاى ایران اتصال پیدا شد و در قم مجتمع شـدنـد و مرحوم حاج آقا نور الله راسشان بود و مخالفت با رضاخان کردند ، این را هم با قدرت و حیله شکستند.)101 (قـیـام اصـفـهان را کى کرد؟ مرحوم حاج آقا نور الله. دیدید که آمده اند علماى اسلام به این جا[ قم] و علماى بلادهم جمع کردند ، قیام بر ضد رضاخان.)102 و باز در تاریخ 3/3/59 در دیدار با طلاب حوزه علمیه قم از این قیام سخن مى گوید و بر شکست آن و دیگر قیامها تاسف مى خورد103:
(در زمـان ایـن مـرد سـوادکـوهى ، در زمان رضاخان قلدر نانجیب یک قیام از علماء اصـفـهان شد که ما در واقعه حاضر بودیم ، علماء اصفهان به قم آمدند و علماء بلاد هم از اطراف در قم جمع شدند و برخلاف دستگاه نهضت کردند و چون آنان زور نداشتند نهضت را به فریب و حیله و یا چیز دیگر شکستند.)104 مـرحـوم شـهـید بهشتى ، پس از اشاره به قیام علماى اصفهان ، از نقش آن بر اندیشه امام خمینى ، چنین مى گوید:
(در قـم اجـتـمـاع عـظـیمى از روحانیون سرشناس شهرهاى بزرگ به عنوان اعتراض به تـصـمـیـمات و خودکامگیها و خودسریهاى رضاخان تشکیل مى شود. امام فرصت پیدا مى کـنـد. یـک طـلـبـه جوان ، کنجکاو و پرشور ، شیوه هاى درگیرى قدرتهاى خودکامه با روحانیت را با قلدرهاى زمان از نزدیک تجربه کند.)105 1347ه.ق.1307/ در سال 1347ه.ق. میرزا محمد على شاه آبادى از تهران به قم آمده و تا سال 1354 ، بـه مـدت حـدود هـشت سال ، در قم ماندگار شده است. در تمام این مدت ، امام خمینى مسائل عرفانى را از محضر ایشان بهره مى برد.
احمد آقا فرزند امام ، آشنایى ایشان را با آقاى شاه آبادى از قول امام این گونه بیان مى کند:
(یـک روز امام با مرحوم آقاى الهى ، از شخصیت هاى عارف مسلک قزوین ، در قم ملاقات مـى کـنند. در جریان این ملاقات ، مرحوم آقاى شاه آبادى بزرگ هم حضور داشته اند.
امـام فـرمـودند: مقدارى با هم صحبت کردیم و یکى دو تا س ، ال از مرحوم آقاى شاه آبـادى بـزرگ پـرسـیـدم. وقتى جواب مشروح و کاملى شنیدم مطلع شدم که ایشان اهل فـلسفه و عرفان هستند. زمانى که تصمیم داشتند از مدرسه دارالشفاء تشریف ببرند ، مـن هـم بـه هـمراه ایشان راه افتادم. در بین راه س ، ال کردم: منظومه و اسفار و نـظـایـر آن را درس مـى دهـید؟ جواب دادند: والله نمى توانم حال و حوصله اش را نـدارم. امـام ایـشان را براى تدریس عرفان راضى مى کنند و فصوص ابن عربى را به مدت 6 سال نزد ایشان مى خوانند.)106 مرحوم شاه آبادى جامع معقول و منقول بوده در فلسفه و عرفان ، شاگرد میرزاى جلوه و مـیـرزاى اشـکـورى بـوده اسـت. در مـنـقول ، فقه و اصول ، شاگرد حاج میرزا حسن آشـتـیـانـى در تهران و آخوندخراسانى در نجف و میرزا محمد تقى شیرازى در سامرا بـوده اسـت. او ، به مقام مرجعیت و افتا مى رسد و فضلا از محضرش کمال بهره را مى برند.
شهید مطهرى مى نویسد:
(در عـرفان امتیاز بى رقیبى داشت. استاد بزرگ ما آیت الله خمینى ، مدظله ، در آن مـدت[ کـه در قـم بـود] از مـحضر پرفیض این مرد بزرگ استفاده برده بود و او را بـالاخـص در عـرفـان ، بـى نـهـایـت مـى ستود. معظم له در سال 1369ه.ق. در تهران درگذشت.)107 امـام خـمـیـنـى در نوشته هایش از این استاد بارها یاد مى کند و با عنوان: شیخ بـزرگـوار مـا ، جـنـاب عارف بالله ، شیخ محمد على شاه آبادى ، ادام الله ظله على ر ، وس مریدین ، شیخنا العارف الکامل یاد مى کند.
امـام در سـال 1347 ، نخستین نگارش خود را با عنوان: (شرح دعاء سحر) عرضه داشته اسـت. در ایـن کتاب ، به سازوارى مطالب به نکته هاى عرفانى و فلسفى اساسى اشاره کرده و از حقایق آفرینش که مظاهر اسماء و صفات الهى هستند ، سخن گفته است.
نـگـارش این کتاب نشان از آن دارد که امام خمینى ، پیش از حضور در درس آقاى شاه آبـادى ، بـا مـسـائل فلسفى و عرفانى آشنایى کامل داشته و از محضر ایشان در جهت ژرفا بخشیدن اندیشه هاى عرفانى خود سود برده است.
امـام در این کتاب در متن و حاشیه ، سیزده مورد از آقاى شاه آبادى به بزرگى یاد مى کند و جالب است که در چاپ جدید ، تا صفحه 90 ، چهار موردى که از ایشان نقل مى کـنـد ، در حـاشیه کتاب است108 و یک مورد هم در پایان کتاب109و در دیگر موردها ، دیـدگـاههاى آقاى شاه آبادى را در متن یادآور مى شود.110 و این شاید از آن جهت بـاشـد کـه پـیش از شرکت در درس آقاى شاه آبادى ، نگارش کتاب را آغاز کرده و تا نـیمه کتاب را نگاشته ، سپس اندیشه هاى استاد را در حاشیه افزوده و نیمه دوم را در زمان شرکت در درس ایشان نگاشته است.
امـام ، در این کتاب در سه مورد از اسرار الصلوه میرزا جواد ملکى ، بهره برده که از ایشان به بعض مشایخ ، یاده کرده است.
افـزون بر این دو استاد بزرگ ، از استادان عارف دیگر خود ، با کنایه یاد مى کند:
(سـمـعـت احد المشایخ من ارباب المعرفه رضوان الله علیه ، یقول:)111 ، (سمعت احد اهـل النظر رحمه الله تعالى ، یقول:)112 ، (سمعت ایضا من بعض الاجله من اهل العلم والمراقبه).113 شاید دو مورد اول میرزا على اکبر یزدى منظور باشد که از فلاسفه بنام بوده است و یـا مـرحوم ارباب ، که هر دو در زمان نگارش کتاب درگذشته بوده اند ، و شاید مورد سوم رفیعى قزوینى ، منظور باشد.
بـه هر حال ، این نشان مى دهد: امام خمینى ، غیر از آقاى شاه آبادى و میرزا جواد تبریزى ، استادان دیگرى در عرفان داشته است.
در این کتاب ، امام از اندیشه ها و کتابهاى عرفاى مشهور بهره برده است.
در هـیئت ، از کتاب هیئت شهرستانى و مجله الهلال و کتاب (ارواء الظماء) که کتابى جـدیـد در انـدیـشـه فـلکى بوده استفاده کرده است.114 دوران تدریس امام نیز از 1347ه.ق. با تدریس فلسفه آغاز مى شود ، منظومه سبزوارى و اسفار اربعه.115 در سـال 1347 ، شـبـهـا در مـدرسـه دارالشفاء شمسیه تدریس مى کرده است.116 شاید درسـهاى عرفان نظرى: شرح فصوص ابن عربى اثر قیصرى و مقدمه آن را پس از فراگیرى و دوره دیدن در نزد آقاى شاه آبادى تدریس کرده باشد.