تعداد بازدید : 4577805
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
امامان شیعه و اندیشه هاى اسرائیلى
1 ـ امام على(علیه السلام) و مبلغان اسرائیلى
امامان شیعه در برابر هر گونه اندیشه انحرافى، که به نام اسلام در جامعه القا مى شد، مى ایستادند و اندیشه صحیح را بیان مى کردند. آن ها چون مى دانستند احادیث دروغ و نادرست فراوانى به پیامبر و خود امامان نسبت داده شده و مى شود، دو راه کار براى تشخیصِ صحیح از سقیم ارائه کردند:
1 . معرفى راویان کذّاب به مردم و طرد آن ها از خودشان;
2 . ارائه قاعده و معیارى در سازگارى یا ناسازگارى با قرآن کریم.202
آنان در راستاى عمل به راه کار نخست، در برابر اندیشه هاى اسرائیلى، موضع خویش را اعلام مى کردند. شواهدى در تاریخ هست که نشان مى دهد آن ها با این افکار به مخالفت پرداخته و آن ها را نادرست و منحرف معرفى مى کردند.203 تفسیر اهل الذکر در آیه: «فسئلوا اهل الذکر»204، توسط امامان شیعه، به اهل بیت پیامبر(صلى الله علیه وآله)و آل محمد(علیه السلام)، که مصداق بارز اهل الذکر بودند،205 نیز براى همین بود که مردم را از مراجعه به اهل کتاب باز دارند ; چه این که آن ها اندیشه هاى انحرافى داشتند و مراجعه مسلمانان به آن ها پیامدهاى ناگوارى را بدنبال داشت.
پیش از این گذشت که برخى صحابه با مراجعه به اهل کتاب، آنان را اهل الذکر مى دانستند. محمد بن مسلم نزد امام باقر(علیه السلام) مى گوید: برخى گمان مى کنند که مراد از اهل الذکر، یهود و نصارا هستند. امام پنجم(علیه السلام)در پاسخ مى فرماید: در این صورت آن ها (اهل کتاب) شما را به دین خویش دعوت مى کنند. سپس با دست خود به سینه اش اشاره کرد و فرمود: «ما اهل الذکر هستیم و باید مردم از ما سؤال کنند».206
طبق برخى روایات، امام على(علیه السلام) قصه گویى را که داستان اسرائیلى مى گفت، از مسجد بیرون کرد و نقل اسرائیلیات را ممنوع کرد.207 بر همین اساس در منابع روایى شیعه، بابى با عنوان باب انّ القاص یضرب و یطرد من المسجد وجود دارد که به رفتار امیرمؤمنان مستند است.208 او هم چنین به قصه گویى فرمود: آیا ناسخ و منسوخ را مى شناسى؟ پاسخ داد: نه، امام فرمود: خود و دیگران را به هلاکت انداختى.209 امام به دلیل عدم آگاهى قاصّ از ناسخ و منسوخ، او را از مسجد اخراج نمود.210
روایات فراوانى نشان گر آن است که امام على(علیه السلام) روایات کعب الاحبار را تکذیب مى کرده است.211 ابن عباس روایتى که از کعب الاحبار درباره برخى آیات قرآن212 مربوط به حضرت سلیمان(علیه السلام)شنیده بود، براى امام على(علیه السلام) نقل کرد. در آن روایت، سلیمان به ستم و خطا متهم شده بود. امیرمؤمنان در ردّ سخنان کعب الاحبار فرمود: «همانا پیامبران الهى ستم نمى کنند و به کسى هم فرمان ستم نمى دهند، چون آن ها معصوم و مطهرند».213امام على(علیه السلام) در برابر کسانى هم که به حضرت داود(علیه السلام)نسبت هاى ناروایى مى دادند فرمود: «هر کس چنین روایتى را درباره داود نقل کند او را به عنوان افترا زننده بر پیامبران، حدّ خواهم زد».214
در رایزنى عمر با مردم در سفر به شهرهاى مسلمانان، کعب الأحبار او را از سفر به عراق برحذر داشت و استدلال کرد که خیر و شرّ هر یک، ده قسمت اند، یک جزء خیر در شرق و نه جزء دیگر آن در غرب است. این در حالى است که یک جزء شرّ در غرب و نه جزء دیگر آن در شرق است. امام على(علیه السلام)برخاست و از کوفه - به عنوان مرکز شرق - تمجید کرد که در حقیقت، مى توان آن را تکذیب سخن کعب الاحبار نامید.215 در امور اعتقادى نیز امیرمؤمنان(علیه السلام)، سخنان کعب الاحبار را نادرست مى دانست. روزى در حضور عمر، از عرش و جایگاه خداوند، پیش از آفرینش عرش، سخن به میان آمد. کعب سخنانى گفت که امام آن ها را نپذیرفت. کعب گفت: خداوند پیش از آفرینش عرش، قدیم بود و بر صخره بیت المقدس در هوا قرار داشت. هنگامى که خواست عرش رابیافریند، آب دهانى افکند که از آن دریاها بوجود آمدند. سپس در آن جا عرش را از بخشى از صخره زیر پایش آفرید. امام على(علیه السلام) در ردّ سخنان کعب فرمود: هم کیشان تو اشتباه کردند و کتاب هاى آسمانى را تحریف نمودند و به خداوند افترا بستند. اى کعب! صخره اى که تو مى پندارى، توان و ظرفیت جلال و عظمت خداوند را ندارد. صخره و هوا قدیم نیستند و خداوند بزرگ تر از آن است مکانى داشته باشد که بتوان به آن اشاره نمود; او بدون مکان است.216
2 ـ امام حسن(علیه السلام) و مزاحم نامیدن قاصّ
در تاریخ یعقوبى آمده است: روزى امام حسن(علیه السلام) به قاصّى که بر در مسجد رسول خدا(صلى الله علیه وآله)قصّه گویى مى کرد، عبور نمود. از او پرسید: «تو کى هستى؟» گفت: اى پسر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) من قاصّ هستم. حضرت فرمود: «دروغ مى گویى، محمد(صلى الله علیه وآله)قاصّ بود، چه این که خداوند فرموده است: «فاقصص القصص». مرد قصّه گو گفت: پس من مذکّر هستم. امام باز فرمود: «دروغ مى گویى، محمد(صلى الله علیه وآله)مذکّر بود، چه این که خداوند فرموده است: «فذکّر انّما انت مذکّر». او گفت: پس من چه هستم؟ امام حسن(علیه السلام)فرمود: «تو مردى مزاحم هستى».217 اگر سخنان این قاصّ براى مردم سودى داشت و اندیشه هاى درستى را مطرح مى نمود، به یقین امام حسن(علیه السلام) او را مزاحم نمى نامید.
3 ـ امام سجاد(علیه السلام) و نهى حسن بصرى از قصه گویى
امام سجاد(علیه السلام)، حسن بصرى را دید که در کنار حجرالاسود به قصه گویى مشغول است. پس از هشدار دادن او به مرگ و حساب و اهمیت مسجد الحرام، فرمود: «چرا مردم را با قصه گویى خویش از طواف باز مى دارى؟» حسن بصرى با استناد به آیه اى از قرآن از امام تمجید کرد.218 در برخى منابع آمده است که حسن بصرى مطالبى را از «بعض الکتب» روایت مى کرده است که نشان گر پیوند او با متون اهل کتاب است.219 به احتمال قوى دلیل نهى امام از قصّه گویى او نیز همین امر بوده است.
4 ـ امام باقر(علیه السلام) و تکذیب کعب الاحبار
زراره روایت مى کند که نزد امام باقر(علیه السلام) نشسته بودم، در حالى که آن حضرت نیز به طرف کعبه نشسته بود. امام فرمود: «نگاه به کعبه عبادت است». در همین حال مردى از قبیله بجیله به نام عاصم بن عمر آمد و به امام(علیه السلام) گفت: کعب الاحبار مى گفت کعبه در هر صبح و شام براى بیت المقدس سجده مى کند. امام فرمود: «تو درباره گفتار کعب چه مى گویى؟» عاصم گفت: کعب راست مى گفت. امام، در حالى که خشمگین شده بود، فرمود: «تو و کعب هر دو دروغ مى گویید». زراره مى گوید تا آن روز، به جز در مقابل آن فرد، ندیده بودم امام رودرروى کسى بگوید تو دروغ مى گویى. آن گاه امام سخنانى درباره فضیلت کعبه فرمود.220 او هم چنین قصّاص را مصداقى از آیه «الذین یخوضون فى آیاتنا» معرفى نمود.221
امامان شیعه در برابر داستان سرایان، که به نقل خرافات و اسرائیلیات مى پرداختند، راویان را به نقل فضایل اهل بیت(علیهم السلام) تشویق مى کردند. سعد الاسکاف مى گوید: به امام باقر(علیه السلام) گفتم: من مى نشینم و با قصه گویى، حقّانیت و فضیلت شما را بیان مى کنم. امام فرمود: «دوست داشتم در هر سى ذراع، یک قاصّى مثل تو وجود داشت».222
5 ـ امام صادق(علیه السلام) و نهى از قصه گویى
عباد بن کثیر مى گوید: به امام صادق(علیه السلام) گفتم من به قصه گویى برخورد کردم که مى گفت مجلس قصه گویى، مجلسى است که هر که در آن نشیند، شقى نخواهد شد. امام(علیه السلام) فرمود: «این گونه نیست، او اشتباه مى کند. همانا خداوند فرشتگان سیاحى دارد - جداى از کرام الکاتبین - که وقتى به گروهى مى رسند که از محمد(صلى الله علیه وآله) و آل محمد(علیه السلام)یاد مى کنند، مى گویند بایستید، به حاجت خویش رسیدیم. پس مى نشینند و با آن ها تفقّه مى کنند...این آن مجلسى است که نشسته در آن، شقى نخواهد شد».223 مجلسى پس از نقل این روایت، مى نویسد: مراد از قصه در این جا، قصه هاى دروغ و ساختگى است، که بیشتر اصحاب، شنیدن آن ها را حرام مى دانند، همان گونه که آیه «سماعون للکذب» بر حرمت آن ها دلالت دارد.224
از مواردى که جهت گیرى امام صادق(علیه السلام) را در بر حذر داشتن جامعه از مراجعه به اهل کتاب، نشان مى دهد سخنى است که فرمود: «دانشمندانى که به منظور فزونى دانش در پى احادیث یهود و نصارا بودند، اهل دوزخ اند».225 ایشان کسانى را که به شنیدن داستان هاى قصه خوانان مى پردازند به شدّت نکوهش کرده است.226 شیخ صدوق در کتاب الاعتقادات خویش نقل کرده است که نزد امام صادق(علیه السلام)سخن از قُصّاص به میان آمد. امام فرمود: «خداوند آن ها را لعنت کند، آن ها بدى ما را مى گویند». آن حضرت هم چنین گوش دادن به سخنان آن ها را حرام اعلام کردند و آن ها را مصداقى از آیه «و الشعراء یتبعهم الغاوون» معرفى نمودند.227
6 ـ امام رضا(علیه السلام) و تنزیه داود پیامبر
امام رضا(علیه السلام) نیز سعى در تنزیه پیامبران از اندیشه هاى اسرائیلى داشت. در کتاب عیون اخبار الرضا آمده است که آن حضرت در گفت وگو با ارباب ملل و مذاهب در باب عصمت انبیا، پس از سخن گفتن درباره بسیارى از آن ها و تنزیه آنان از نسبت هاى ناروایى که به آن ها داده مى شود از على بن محمد بن جهم پرسیدند: «شما درباره داود پیامبر چه مى گویید؟» او همان داستان معروف را نقل کرد که پرنده اى در وسط نماز بر او ظاهر شد و داود به دنبال پرنده به پشت بام رفت و چشمش به همسر اوریا افتاد و عاشق وى گردید. او براى دست یافتن به آن زن، همسرش را به جنگ فرستاد تا کشته شد و خود او را تصاحب کرد!!. امام با شنیدن این سخنان به شدت ناراحت شد به طورى که استرجاع نمود و دست خویش را بر پیشانى زد و فرمود: «شما به یکى از پیامبران نسبت سستى در نماز و ارتکاب عمل زشت و قتل مى دهید». سپس امام(علیه السلام) خود، تفسیر صحیحى از این ماجرا، با توجه به تفسیر آیه26 سوره ص، ارائه کردند.228
آن چه درباره مخالفت امامان شیعه با اسرائیلیات و ارائه اندیشه هاى صحیح گفته شد، تنها اشاره به نمونه هایى از این قبیل بود.
پی نوشت :
2 . محمد بن محمد ابوشهبه، الاسرائیلیات و الموضوعات فى کتب التفسیر، ص 12.
3 . محمد حسین ذهبى، الاسرائیلیات فى التفسیر و الحدیث، ص 13 - 15.
4 . مائده(5) آیه 82.
5 . محمدحسین ذهبى، همان، ص 13 - 15.
6 . حمید محمد قاسمى، اسرائیلیات و تأثیر آن بر داستان هاى انبیاء در تفاسیر قرآن، ص 11 به نقل از: محسن عبد الحمید، الآلوسى مفسّراً، ص 319.
7 . فان فلوتن، السیادة العربیه و الشیعه و الاسرائیلیات فى عهد بنى امیه، ص 109.
8 . فلوتن، همان، ص 115.
9 . محمدقاسمى، همان، ص 11.
10 . همان، ص 13.
11 . زین الدین بن على عاملى (شهید ثانى)، مسکن الفؤاد، ص 88.
12 . محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج 78، ص 210 و میرزا حسین نورى، مستدرک الوسائل، ج 2، ص 151.
13 . عبد الرحمن بن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج 2، ص 331.
14 . احمد بن حجر عسقلانى، فتح البارى شرح صحیح البخارى، ج 1، ص 341.
15 . اسماعیل بن کثیر، البدایة و النهایة، ج 1، ص 7.
16 . اسماعیل بن کثیر، تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 310 و ج 3، ص 106 و 133.
17 . شمس الدین ذهبى، میزان الاعتدال، ج 3، ص 470 و ج 4، ص 352.
18 . شمس الدین ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج4، ص544 و ج8، ص31 و 186 و ج8، ص 225.
19 . ابوالحجاج یوسف مزّى، تهذیب الکمال، ج 3، ص 303.
20 . جمعه :2; آل عمران :20.
21 . عمرو بن بحر جاحظ، البیان و التبیین، ج 3، ص 15.
22 . ابن ابى حدید، شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 114.
23 . سید جعفر مرتضى عاملى، الصحیح من سیرة النبى الاعظم(صلى الله علیه وآله)، ج 1، ص 49.
24 . احمد بن یحیى البلاذرى، فتوح البلدان، ص 279 - 281.
25 . همان، ص 279.
26 . عبد الله بن مسلم بن قتیبه، المعارف، ص 552 - 553.
27 . محمد بن مسلم بن قتیبه، الشعر و الشعراء، ص 334.
28 . عبد الرحمن بن خلدون، مقدمة ابن خلدون، ج 2، ص 891 - 892.
29 . على کورانى، تدوین القرآن، ص 409.
30 . همان، ص 411.
31 . سید جعفر مرتضى عاملى، الصحیح من سیرة النبى الاعظم، ج 1، ص 95.
32 . احمد امین، ضحى الاسلام، ج 2، ص 139.
33 . شوقى ضیف، العصر الجاهلى، ص 98.
34 . محمود ابوریه، اضواء على السنة المحمدیه، ص 146 به نقل از: ابن قتیبه، معجم الادباء، ج 18، ص 8 .
35 . محمد بن حبیب بغدادى، المحبر، ص 2.
36 . محمود ابوریه، همان، ص 147 به نقل از: صحیح البخارى، ج 2، ص 285.
37 . همان، ص 101 .
38 . شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ج 1، ص 199.
39 . جعفر مرتضى، الصحیح من سیره النبى الاعظم، ج 1، ص 96 به نقل از: سنن ابى داود، ج 2، ص 249 و الدرّ المنثور، ج 2، ص 172.
40 . رسول جعفریان، پیش درآمدى بر شناخت تاریخ اسلام، ص 207.
41 . عبد الملک بن هشام، السیرة النبویة، ج 2، ص 166 ; ابن کثیر، تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 111 ; جواد على، المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام، ج 6، ص 536 - 537. در تفسیر طبرى ذیل آیه 89 بقره روایاتى آمده است که مى گوید یهود منتظر ظهور پیامبرى بودند امّا پس از آمدنش، او را انکار کردند. جامع البیان، ج 1، ص 577 - 580.
42 . جواد على، همان، ج 6، ص 557.
43 . ابن هشام، همان، ج 3، ص 225.
44 . نساء(4) آیه هاى 51 - 52.
45 . محمد بن محمد بن نعمان شیخ مفید، الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد، ج 1، ص 94 و على بن عیسى اربلى، کشف الغمه فى معرفة الائمه، ج 1، ص 201.
46 . ابن هشام، همان، ج 1، ص 300 - 301 و ابن کثیر، تفسیر ابن کثیر، همان، ج 3، ص 71 - 72.
47 . على بن ابراهیم قمى، تفسیر القمى، ج 1، ص 390 و ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 141.
48- مجلسى، بحار الانوار، ج 80، ص 98.
49 . اسماعیل بن کثیر، البدایه و النهایه، ج 3 ،ص 187.
50 . در این زمینه رک: اسرائیل ولفنسون، تاریخ الیهود فى بلاد العرب، ص 9 به بعد و نیز جواد على، المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام، ج 6، ص 9 - 24.
[51] . Souzomenos .
52 . جواد على، همان، ج 6، ص 514.
53 . همان.
54 . حنا فاخورى، تاریخ ادبیات زبان عربى، ص 109.
55 . احمد بن واضح یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 336.
56 . جواد على، همان، ج 6، ص 514 - 515 .
57 . فضل بن حسن طبرسى، مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ج 2، ص 162.
58 . محمد بن جریر طبرى، جامع البیان عن تأویل آى القرآن، ج 3، ص 21 و محمد بن احمد قرطبى، الجامع لاحکام القرآن، ج 2، ص 280.
59 . محمد رشید رضا، تفسیر المنار، ج 4، ص 267 - 268.
60 . جواد على، همان، ج 6، ص 545.
61 . حمید محمد قاسمى، همان، ص 53 - 60. براى آگاهى بیشتر از انگیزه هاى دشمنى یهود با مسلمانان ر.ک: مهدى پیشوایى، تاریخ اسلام (از جاهلیت تا رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله))، ص 214 - 217.
62 . محمد قاسمى، همان، ص 36 - 37.
63 . جواد على، ج 6، ص 587.
64 . سید محمد حسین طباطبائى، المیزان فى تفسیر القرآن، ج 13، ص 291 - 292.
65 . محمدتقى دیارى، پژوهشى در باب اسرائیلیات در تفاسیر قرآن، ص 81. محمود ابوریه به دوازده مورد از انگیزه هاى جعل حدیث اشاره کرده است که برخى از آن ها با زمینه هاى نفوذ اسرائیلیات مشترک هستند. اضواء على السنة المحمدیه، همان، ص 121 - 126.
66 . یوسف (12) آیه 3.
67 . طبرى، جامع البیان، همان، ج 7، ص 195 - 196.
68 . در این زمینه رک: بقره(2) آیه هاى 41 - 44، 75، 79، 145 - 146 و مائده (5) آیه 13.
69 . عنکبوت (29) آیه 51.
70 . ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 1 ،ص 52 و جلال الدین سیوطى، لباب النقول فى اسباب النزول، ص 152.
71 . سید محمد حسین طباطبائى، همان، ج 16، ص 143 و جلال الدین سیوطى، الدرّ المنثور، ج 5، ص 148.
72 . مجلسى، بحار الانوار، ج 30، ص 178 و ج 73، ص 347.
73 . احمد بن حنبل، مسند احمد، ج 5، ص 98 و ابن ابى شیبه کوفى، المصنف، ج 6، ص 228 ; مجلسى، همان، ج 26، ص 315 و متقى هندى، کنز العمال، ج 1، ص 200 - 201 و 371.
74 . احمد بن حجر عسقلانى، لسان المیزان، ج 2، ص 408.
75 . همان، ج 4، ص 83.
76 . احمد بن الحسین بیهقى، السنن الکبرى، ج 2، ص 10; سید جعفر مرتضى عاملى، همان، ج 1، ص 100 به نقل از: حلیة الاولیاء، ج 5، ص 136 و کنز العمال، ج 1، ص 334.
77 . سید جعفر مرتضى عاملى، همان، ج 1، ص 98 به نقل از: سنن ابى داود، ج 2، ص 250 و السیره الحلبیه، ج 2، ص 15.
78 . عبد الرحمن سیوطى، الدیباج على صحیح مسلم، ج 6، ص 146.
79 . مهدى پیشوایى، «راه هاى نفوذ اسرائیلیات در تاریخ اسلام»، پیام حوزه، شماره 13، سال 1376، ص 101 به نقل از: السیره الحلبیه، ج 1، ص 327.
80 . محمد بن محمد حاکم نیشابورى، المستدرک، ج 3، ص 358 - 359 و بیهقى، همان، ج 1، ص 100 .
81 . مولى محسن فیض کاشانى، تفسیر الصافى، ج 4، ص 119 و ابن ابى شیبه، المصنف، ج 6، ص 228.
82 . شمس الدین ذهبى، تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 27.
83 . سید جعفر مرتضى عاملى، همان، ج 1، 98 به نقل از: سیره حلبى، ج 1، ص 230.
84 . شمس الدین ذهبى، همان، تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 27.
85 . محمد بن حسن طوسى، الخلاف، ج 1، ص 698; محقق حلّى، المعتبر فى شرح المختصر، ج 1، ص 326; علامة حلى، منتهى الطلب، ج 1، ص 53 و همو، تذکرة الفقهاء، ج 1، ص 70.
86 . شیخ صدوق در کتاب من لایحضره الفقیه ج 1، ص 39 مى نویسد: «و اذا فرغ الامام من قراءة الفاتحة فلیقل الذى خلفه: «الحمد لله ربّ العالمین» و لایجوز ان یقال بعد قراءة الکتاب: «آمین»، لانّ ذلک کانت تقوله النصارى». هم چنین شیخ مفید در المقنعه، ص 316 مى نویسد: «السحور فى شهر رمضان من السنة و فیه فضل کبیر لمعونته على الصیام و الخلاف فیه على الیهود و الاقتداء بالرسول صلى الله علیه و آله».
87 . کورانى، همان، ص 455. در قاموس کتاب مقدس، ص 316 آمده است که: «کانت عادة قومیة عند الاسماعیلین ان یلبس الرجال اقراطا». گویا این عادت، که قاموس از آن اسم مى برد به این سبب بوده است که فرزندان اسماعیل با افتخار به این که مادرشان هاجر - در زمانى که کنیز آزاد شده ساره بود - گوشواره بر گوشهاى خود مى آویخت، این سنت را ادامه مى دادند.
88 . ابن فهد حلّى، المهذب البارع، ج 2، ص 211.
89 . محمد جواد بلاغى، الهدى الى دین المصطفى، ج 1، ص 68 - 73.
90 . احمد بن حنبل، همان، ج 4، ص 445.
91 . محمد بن اسماعیل بخارى، صحیح البخارى، ج 3، ص 163 و ج 8، ص 160 و ابن ابى شیبه، المصنف، ج 6، ص 228.
92 . حجر(15) آیه 91.
93 . بخارى، همان، ج 5، ص 223.
94 . طبرى، جامع البیان، ج 1، ص 65.
95 . ابن حجر، الاصابه فى تمییز الصحابه، همان، ج 5، ص 484.
96 . نحل(16) آیه 43 و انبیاء (21) آیه 7.
97 . سید جعفر مرتضى عاملى، همان، ج 1، ص 106. در بحث موضع امامان شیعه در برابر اندیشه هاى اسرائیلى خواهدآمد که ائمه(علیهم السلام)، اهل الذکر را به آل محمد(علیه السلام)تفسیر مى کردند.
98 . همان; محمد عبد الحىّ کتانى، نظام الحکومه النبویه المسمى التراتیب الاداریه، تحقیق عبد الله خالدى، ج 2، ص 220 - 221.
99 . جعفر مرتضى، همان، ج 1، ص 98.
100 . سید مرتضى عسکرى، معالم المدرستین، ج 2، ص 51 - 52.
101 . متقى هندى، کنز العمال، ج 10، ص 282. برخى، از اسود بن سریع سعدى، که از شاعران عصر جاهلى بود، به عنوان نخستین قاصّ یاد کرده اند که در مسجد به قصه گویى مى پرداخت. محمد بن حسن طوسى، رجال الطوسى، ص 25 و حسن بن على بن داوود، رجال ابن داوود، ص 60.
102 . سید مرتضى عسکرى، مقدمة مرآة العقول، ص 35 - 36.
103 . نجاح طائى، نظریات الخلفتین، ج 2، ص 294.
104 . ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 193.
105 . محمد بن سعد، الطبقات الکبرى، ج 3، ص 253.
106 . احمد بن اعثم کوفى، کتاب الفتوح، ج 1، ص 228.
107 . همان.
108 . طبرى، تاریخ طبرى، ج 3، ص 611.
109 . ابن سعد، همان، ج 3، ص 205.
110 . فان فلوتن، السیادة العربیه، ص 115.
111 . همان، ص 81.
112 . ابن سعد، همان، ج 4، ص 77 و مجلسى، بحارالانوار، ج 54، ص 206.
113 . محمد قاسمى، اسرائیلیات و تأثیر آن بر داستان هاى انبیاء، ص 87 - 90.
114 . کورانى، تدوین القرآن، ص 455.
115 . الصافات: 107. از شواهدى که وابستگى فکرى عرب ها را به یهود، حتّى در پایان سده نخست اسلامى، نشان مى دهد این است که طبرى مى نویسد: نزد عمر بن عبد العزیز، خلیفه اموى، سخن از ذبیح بودن اسماعیل به میان آمد. او براى اطمینان سراغ یکى از یهودیان نومسلمان فرستاد تا از او در این باره سؤال کند. آن یهودى هم ذبیح بودن اسماعیل را تأیید نمود. تاریخ طبرى، ج 1، 270.
116 . اسماعیل بن کثیر، تفسیر القرآن الکریم، ج 4، ص 18. ابن کثیر از معدود نویسندگان اهل سنّت است که سعى در پرهیز از نگارش اسرائیلیات دارد. او در مقدمه کتاب البدایة و النهایه به اجتناب از آوردن اسرائیلیات، تصریح کرده است.
117 . طبرى، همان، ج 4، ص 284 ; ابن ابى الحدید، همان، ج 3، ص 53 - 54 و ج 7، ص 256 و مجلسى، همان، ج 54، ص 206.
118 . مالک بن انس، کتاب الموطأ، ج 2، ص 943.
119 . محمد بن ادریس شافعى، کتاب الامّ، ج 7، ص 241. گفتنى است که قیاس شافعى در مورد یاد شده، مع الفارق است، چه این که خوردن غذاى اهل کتاب و ازدواج با آن ها، اعتراف به باورها و فرهنگ آنان نیست، در حالى که تعویذ در کمترین مفهومش احترام به فرهنگ و عقاید تعویذ دهنده است. افزون بر این، براى این کارى که عائشه یا برخى زنان انصار مى کردند مطلبى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به عنوان تأیید به ما نرسیده است. على کورانى، همان، ص 411.
120 . احمد بن حسین بیهقى، السنن الکبرى، ج 9، ص 349.
121 . عسکرى، مقدمة مرآة العقول. هم چنین در این باره، رک: همو، معالم المدرستین، ج 1، ص 34.
122 . ابن ابى الحدید، همان، ج 17، ص 250.
123 . ابن حجر عسقلانى، فتح البارى شرح صحیح البخارى، ج 6، ص 361. علامه مجلسى در این باره، روایتى را نقل کرده است که عبد الاعلى بن اعین مى گوید به امام صادق(علیه السلام)گفتم: فدایت شوم مردم (عامه) حدیثى را نقل مى کنند که پیامبر فرموده است: حدثوا عن بنى اسرائیل و لا حرج. قال: «نعم». قلت: فنحدث عن بنى اسرائیل بما سمعناه و لا حرج علینا؟ قال: «اما سمعت ما قال: کفى بالمرء کذبا ان یحدث بکل ما سمع»؟ فقلت: و کیف هذا؟ قال: «ما کان فى الکتاب انه فى بنى اسرائیل فحدّث انه کان فى هذه الامة و لا حرج». (بحارالانوار، ج 2، ص 159). در صورت صحّت انتساب چنین روایتى به امام صادق(علیه السلام)، از آن، چنین استنباط مى شود که امام روایت آن چه را در قرآن کریم درباره بنى اسرائیل آمده، جایز دانسته است نه بیشتر از آن.
124 . سید جعفر مرتضى عاملى، «اسرائیلیات در تاریخ طبرى»، کیهان اندیشه، شماره 25، ص 43.
125 . رسول جعفریان، تاریخ خلفا، ص 735 - 736.
126 . طبرى، تاریخ طبرى، ج 4، ص 343 ; تقى الدین مقریزى، النزاع و التخاصم فیما بین بنى امیه و بنى هاشم، ص 78 - 79.
127 . طبرى، همان، ج 5، ص 330 ; سید مرتضى عسکرى، مقدمه مرآة العقول، ص 37. مورخان نوشته اند: معاویه نخستین کسى بود که مسیحیان را به کار گماشت. او ابن اُثال نصرانى را به عنوان والى خراج شهر حمص منصوب کرد. یعقوبى، تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 223.
128 . عسکرى، معالم المدرستین، ج 2، ص 53.
129 . حمید محمد قاسمى، همان، ص 82 به نقل از: الاسرائیلیات و اثرها فى کتب التفسیر، ص 429.
130 . ابن عساکر، تاریخ دمشق الکبیر، ج 1، ص 50 - 80.
131 . همان، ص 187 - 197 و ص 202 - 203.
132 . محمد بن سعد، الطبقات الکبرى، ج 1، ص 36; محمد بن یوسف شامى، سبل الهدى و الرشاد، ج 1، ص 98 ; عبدالله بن بهرام الدارمى، سنن الدارمى، ج 1، ص 6 و جلال الدین سیوطى، الدرّ المنثور، ج 3، ص 132.
133 . ابوریه، اضواء على السنه المحمدیه، ص 155.
134 . ابن عساکر، همان، ج 1، ص 117.
135 . ابن عساکر، همان، ج 1، ص 20 و ابوریه، اضواء على السنة المحمدیه، ص 129 و 171.
136 . سید جعفر مرتضى، الصحیح من سیرة النبى الاعظم، ج 1، ص 32 - 33.
137 . حمید محمد قاسمى، همان، ص 79 - 80.
138 . ابن حجر عسقلانى، تهذیب التهذیب، ج 8، ص 393 - 394. شواهدى در تاریخ وجود دارد که نشان گر وابستگى فکرى معاویه به کعب الاحبار است. او، هم در تصدیق اخبار گذشتگان و هم در چگونگى تلاوت برخى آیات قرآن، از کعب الاحبار سؤال مى کرد و سخن وى را مى پذیرفت. مجلسى، بحار الانوار، ج 11، ص 368 و شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ج 2، ص 552 .
139 . محمد بن یعقوب کلینى، الکافى، ج 4، ص 239 ; حر عاملى، وسائل الشیعه، ج 13، ص 262 و مجلسى، همان، ج 46، ص 353.
140 . احمد بن یحیى بلاذرى، انساب الاشراف، ترجمة امیر المؤمنین علیه السلام، ص 112.
141 . بقره (2) آیه 36.
142 . طبرى، جامع البیان، همان، ج 1، ص 336 و احمد وائلى، هویة التشیع، ص 54 - 55.
143 . طبرى، تاریخ طبرى، ج 1، ص 277.
144 . همان، ج 1، ص 319 - 320.
145 . بخارى، صحیح البخارى، ج 4، ص 138; عبد الرحمن سیوطى، الجامع الصغیر، ج 2، ص 510; سلیمان بن احمد لخمى طبرانى، مسند الشامیین، ج 4، 167 ; طبرى، جامع البیان، ج 3، ص 324 و هاشم معروف حسنى، دراسات فى الحدیث و المحدثین، ص 93 .
146 . آن ها این روایت مجعول را مؤیّدى براى صحّت روایت مجعول دیگرى که در حادثه شقّ الصدر نقل شده است، مى دانند. سید جعفرمرتضى، الصحیح من سیرة النبى الاعظم، ج 2، ص 88.
147 . ابوریه، اضواء على السنة المحمدیه، ص 186 و سید جعفر مرتضى عاملى، همان، ج 2، ص 89.
148 . احمد وائلى، همان، ص 55.
149 . ابوریه، اضواء على السنة المحمدیه، ص 185.
150 . احمد بن على مقریزى، امتاع الاسماع بما للرسول من الابناء والاموال والحفدة والمتاع، ج 1، ص 23 و عزالدین بن اثیر، أسد الغابه فى معرفة الصحابه، ج 1، ص 256 .
151 . احمد صدر حاج سید جوادى و دیگران (زیر نظر)، دائرة المعارف تشیع، ج 5، ص 90.
152 . محمد تقى تسترى، قاموس الرجال، ج 2، ص 422.
153 . این کتاب با تحقیق محمد احمد عاشور در قاهره و بیروت در سال 1392ق چاپ و منتشر شده است.
154 . مقریزى، امتاع الاسماع، ج 1، ص 23، از مقدمه.
155 . ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 1، ص 7.
156 . جواد على، المفصل فى تاریخ العرب، ج 6، ص 562 - 563.
157 . براى آگاهى بیشتر در این زمینه رک: محمود ابوریه، اضواء على السنه المحمدیه، ص 145 به بعد.
158 . رشید رضا، تفسیر المنار، ج 4، ص 268.
159 . مجلسى، همان، ج 52، ص 201.
160 . شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ج 2، ص 531.
161 . محمد حسین الذهبى، همان، ص 74 - 82.
162 . طبرى، ج 4، ص 59 ; عزّ الدین بن اثیر، اسد الغابه فى معرفه الصحابه، ج 4، ص 187. زرکلى اسلام او را در زمان ابوبکر دانسته، که در زمان حکومت عمر از یمن به مدینه آمده است. ابونعیم اصفهانى هم مى نویسد: او پیامبر را ندید. و به نقل از خود کعب مى نویسد وقتى به مدینه مى رفته، خبر رحلت پیامبر را شنیده است. اما ابن حجر روایت اسلام او را در زمان خلافت عمر ترجیح داده است. احمد بن حجر، الاصابه فى تمییز الصحابه، تحقیق عادل احمد عبد الموجود، ج 5، ص 482; خیر الدین الزرکلى، الاعلام، ج 5، ص 228 و ابونعیم اصفهانى، معرفه الصحابه، ج 5، ص 2386.
163 . ابن اعثم، همان، ج 1، ص 228.
164 . ابن حجر، الاصابه، ج 5، ص 484.
165 . نجاح طائى، همان، ص 291 - 293.
166 . شیخ حرّ عاملى، همان، ج 1، ص 25 - 26.
167 . ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 489.
168 . ابوریه، شیخ المضیره ابو هریره، ص 91.
169 . ذهبى، همان و همو، تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 52.
170 . جواد على، همان، ج 6، ص 565.
171 . ابن ابى الحدید، همان، ج 4، ص 77.
172 . مجلسى، همان، ج 34، ص 289.
173 . محمد بن عبد الکریم شهرستانى، الملل و النحل، ج 1، ص 106.
174 . ابن ابى الحدید، همان، ج 3، ص 237.
175 . یاقوت حموى، معجم الادباء، ج 19، ص 259 و ذهبى، سیر اعلام النبلاء، همان، ج 4، ص 544 و 556 . ابن سعد مرگ او را در یکى از سال هاى 110، 111 و 112 ق نوشته است. الطبقات الکبرى، همان، ج 6، ص 71 .
176 . همان، ص 545.
177 . همان، ص 545.
178 . محمد بن سعد، الطبقات الکبرى، ج 6، ص 71.
179 . ذهبى، تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 100.
180 . محمد بن جریر الطبرى، تاریخ الطبرى، ج 1، ص 108.
181 . کتاب مقدس، ص 3.
182 . یاقوت حموى، معجم الادباء، ج 19، ص 259.
183 . حاجى خلیفه، کشف الظنون عن اسامى الکتب و الفنون، ج 2، ص 1328.
184 . یاقوت حموى، معجم الأیاء، ج 19، ص 259.
185 . مجلسى، همان، ج 14، ص 370.
186 . یاقوت بن عبدالله حموى، معجم البلدان، ج 2، ص 245 ـ 246.
187 . زرکلى، همان، ج 2، ص 87.
188 . على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ج 3، ص 515.
189 . عبدالملک بن هشام، السیرة النبویة، ج 2، ص 516; على بن حسین مسعودى، التنبیه و الاشراف، ص 201; ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 3، ص 245 و 256 و ج 6، ص 191.
190 . ذهبى، تذکرة الحفاظ، ج 1، 26 و الکتانى، نظام الحکومة النبویه، ج 2، ص 220.
191 . طبرى، همان، ج 4، ص 430 و 455 و کتانى، همان، ص 221.
192 . جواد على، همان، ج 6، ص 563.
193 . ابن قتیبه، المعارف، ص 277 - 278. چون درباره ابوهریره چندین کتاب نوشته شده است از توضیح بیشتر درباره وى خوددارى کرده و خواننده گرامى را به کتاب هاى زیر ارجاع مى دهیم: محمود ابوریه، شیخ المضیره ابوهریره و سید عبد الحسین شرف الدین، ابوهریره.
194 . محمود ابوریه، شیخ المضیره ابوهریره، ص 135.
195 . کتانى، التراتیب الاداریه، ج 2، ص 338.
196 . ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 556.
197 . ابوریه، اضواء على السنه المحمدیه، ص 207.
198 . محمد حسین ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ص 59.
199 . همان، ص 51.
200 . ابن عساکر، همان، ج 1، ص 252.
201 . محمد بن اسماعیل بخارى، صحیح البخارى، ج 2، ص 92 و ج 4، ص 130 ; مسلم بن حجاج نیسابورى، صحیح مسلم، ج 7، ص 100 ; سید عبد الحسین شرف الدین، اجوبة مسائل جار الله، ص 154 ; هاشم معروف حسنى، دراسات فى الحدیث و المحدثین، ص 94 و ابوریه، شیخ المضیره ابوهریره، ص 244.
202 . سید مرتضى عسکرى، معالم المدرستین، ج 3، ص 334 - 335.
203 . امام على(علیه السلام) به جعل احادیث دروغ به وسیله برخى صحابه و منافقان و اعتماد مردم به آن ها، به عنوان این که صحابه رسول خدا(صلى الله علیه وآله)هستند، تصریح کرده است. فیض الاسلام، ترجمه و شرح نهج البلاغه، خطبه 201 .
204 . نحل(16) آیه 43 و انبیاء (21) آیه 7.
205 . کلینى، همان، ج 1، ص 210 - 211 ; محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات الکبرى، ص 61; مجلسى، همان، ج 23، ص 180 و حرّ عاملى، همان، ج 27، ص 63 - 72.
206 . کلینى، ج 1، ص 211 و شیخ حرّ عاملى، ج 27، ص 63.
207 . حرّ عاملى،تفصیل وسائل الشیعه، ج 5، ص 244 و ج 28، ص 366 - 367; مرتضى عسکرى، مقدمه مرآة العقول، ص 37. راز و رمز ممنوعیت قصه گویى به وسیله على(علیه السلام)این بود که قصّاص هر چیزى را به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نسبت مى دادند. در گزارشى آمده است: احمد بن حنبل و یحیى بن معین در مسجد الرصافه نماز مى خواندند که قصه گویى برخاست و حدیثى از رسول خدا (ص) به نقل از آن دو روایت کرد. او گفت پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرموده است: «من قال لا اله الاّ الله یخلق من کلّ کلمة منها طائر منقاره من ذهب و ریشه مرجان». او قصه را ادامه داد به طورى که بیست ورق گردید. ابن حنبل و ابن معین هر دو این حدیث را انکار کردند، امّا قاصّ گفت: خیال مى کنید احمد بن حنبل و یحیى بن معین فقط شما دو نفر هستید، من از هفده نفر به نام احمد بن حنبل روایت نوشته ام. او سپس با استهزاء از کنار آنان گذشت. على نمازى شاهرودى، مستدرک سفینة البحار، ج 8، ص 536; على احمدى میانجى، مواقف الشیعة، ج 3، ص 281 - 282.
208 . شیخ حرّ عاملى، همان. با تأسف باید گفت در ادوار بعدى برخى نویسندگان احادیثى را به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نسبت داده اند که تنها آن را از یک قصّه گوى ناشناخته، که در کوچه و بازار به قصّه سرایى مى پرداخته است، شنیده بودند. این جاست که راز طرد قُصّاص از مساجد به وسیله امام على (ع) کشف مى شود. علامه امینى در بحث از احادیث موضوعه، پس از نقل روایتى در فضیلت ابوبکر، مى نویسد: این حدیث را خطیب بغدادى از یک پیرمرد قاصّ فقیرى، که در کوچه و بازار به قصّه گویى مشغول بود، نقل کرده است. او در ادامه مى نویسد: سبحان الله! چه خطرناک است که ناقل حدیثى، روایتى را از قاصّ مجهولى اخذ کند که در کوچه و بازار آن را روایت مى نماید. این گونه روایاتِ بى اصل و مأخذ چه ارزشى خواهند داشت. اگر شأن احادیث نبى اسلام این است باید فاتحه اسلام را خواند. عبد الحسین امینى، الغدیر، ج 5، ص319.
209 . ابوبکر عبد الرزاق صنعانى، المصنف، ج 3، ص 220 - 221.
210 . متقى هندى، همان، ج 10، ص 281.
211 . شریف رضى، خصائص الائمه، ص 89.
212 . ص (38) آیه هاى 32 - 33.
213 . مجلسى، همان، ج 14، ص 103.
214 . محمد جواد بلاغى، الهدى الى دین المصطفى، ج 1، ص 144.
215 . طبرى، همان، ج 4، ص 59.
216 . مجلسى، همان، ج 30، ص 101 - 103.
217 . احمد بن واضح یعقوبى، تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 227 - 228.
218 . ابن شهر آشوب، المناقب، ج 4، ص 159.
219 . رسول جعفریان، قصه خوانان در تاریخ اسلام و ایران، ص 66 به نقل از: القصاص و المذکرین، ص 40.
220 . کلینى، الکافى، ج 4، ص 239 ; حرّ عاملى، وسائل الشیعه، ج 13، ص 262 و مجلسى، بحار الانوار، ج 46، ص 353.
221 . محمد بن مسعود عیاشى، تفسیر العیاشى، ج 1، ص 362 ; مجلسى، همان، ج 3، ص 260 و ج 9، ص 205. علامه مجلسى ذیل این روایت مى نویسد: مراد از قصّاص در این جا علماى عامه اند که همانند راویان قصص و اکاذیب از اهل بیت (علیه السلام) منحرف اند.
222 . شیخ طوسى، اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 476 و سید ابوالقاسم خوئى، معجم رجال الحدیث، ج 9، ص 72.
223 . کلینى، همان، ج 2، ص 186; مجلسى، همان، ج 71، ص 259 و حرّ عاملى، همان، ج 16، ص 345.
224 . مجلسى، همان، ج 71، ص 259.
225 . شیخ صدوق، الخصال، ص 353 ; مجلسى، همان، ج 2، ص 108 و 135.
226 . مجلسى، همان، ج 2، ص 159 و ج 69، ص 246 و 265.
227 . شیخ حرّ عاملى، همان، ج 17، ص 153 - 154. شیخ حرّ عاملى ذیل این روایات نوشته است: احادیث در مذمّت قُصّاص بسیار فراوان اند. در برخى روایات، گوش دادن به سخنان قُصّاص مصداقى از لغو شمرده شده و قرآن کریم از آن نهى کرده است. مجلسى، همان، ج 64، ص 264.
228 . شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج 2 ،ص 171 - 172.
نویسنده: على غلامى دهقى