«بان کی مون» دبیر کل سازمان ملل، اواسط اردیبهشت ماه تحقیقات در مورد پرونده جنایات سران رژیم صهیونیستی طی جنگ اخیر 22 روزه در غزه را مختومه اعلام کرد.
مقاله ذیل به جنبه ضداخلاقی اقدام دبیر کل کاری ندارد و فقط این اقدام را در بستر روابط قدرت جهانی تجزیه و تحلیل می کند.

بهترین مثالی که می تواند در اینجا ما را به مبحث پیچیده شناخت روابط قدرت در نظام بین الملل رهنمون سازد، اشاره به ماجرای تسخیر سفارت (لانه جاسوسی) آمریکا توسط دانشجویان پیرو خط امام(ره) در 13 آبان سال 1358 است.
در پی این واقعه، از یک طرف همه محافل سیاسی و رسانه ای غرب و شرق ایران را متهم می کردند که قوانین و کنوانسیون های بین المللی را زیر پا گذاشته است. از طرف دیگر، ما تمام عزت و استقلال و حاکمیت بر سرنوشت خود طی سه دهه اخیر را مدیون همین اقدام دانشجویان و تسخیر سفارت هستیم.
به عبارت دیگر، اگر حادثه 13 آبان رخ نمی داد، تکرار واقعه کودتای 28 مرداد 1332که توسط سازمان سیا علیه دولت دکتر «محمد مصدق» رخ داده بود، در سال های پس از انقلاب اسلامی 1357 نیز بسیار محتمل بود و هیچ بعید نبود که هم اکنون تمام منابع زیرزمینی ایران در اختیار غرب قرار داشت!
لذا، به آسانی می توان از کلیت ماجرای فوق به این نتیجه رسید که قوانین بین الملل، کنوانسیون ها، نهادها و سازمان های بین المللی و حقوق کنسولی و به تبع آنها، نهادهای مالی جهانی، در خدمت ساختار قدرت کشورهای قوی تر جهان هستند و این قوانین و نهادها مجموعاً نقش مکانیسمی را دارند که در جهت حفظ و تقویت وضع موجود عمل می کند.
ماجرای ایران آن روز (1358) با آنچه که در رابطه با غزه امروز جریان دارد، به گونه ای مشابه و متناظر است؛ برای رهبران انقلاب و دانشجویان پیرو خط امام تنها دو بدیل برای انتخاب باقی مانده بود: یا برای همیشه فکر آزادی و استقلال ایران را باید از ذهن شان بیرون می کردند و به وضع موجود تن می دادند و یا مترسک قوانین و کنوانسیون های بین المللی را می شکستند و در راستای آرمان های انقلاب و منافع ملی ایران قدم برمی داشتند تا به استقلال برسند. البته در اینجا آن مشتی که مترسک کنوانسیون ها را در هم می شکند، مشت ملت انقلابی ایران است که در صحنه ظاهر می شود. در ماجرای سال 1358 آنچه رخ داد، تقابل دو قدرت بود، یکی قدرت یکپارچه و مصمم مردم ایران که به شکل ناگهانی ظاهر شد و دیگری، قدرت نهادینه و از قبل موجود.
ایرانی ها در آن زمان، قواعدبازی (حقوق بین الملل) را نادیده گرفته بودند، و تحولات بعدی نیز به سمتی رفت که حاکمیت ملت ایران تثبیت شد و قدرت های مسلط نیز با این واقعیت کنار آمدند.
در ظاهر، از استدلال فوق این نتیجه را می گیریم که اصولا، ارجاع پرونده جنایات صهیونیست ها در جنگ 22 روزه غزه به سازمان ملل (و دادگاه لاهه)، کار عبث و بیهوده ای بود، زیرا موجودیت اسرائیل برای آمریکا و بالطبع، قدرت جهانی مستقر، حکم همان پاره آجری را دارد که در صورت برداشتن آن، کل ساختمان فرو می ریزد. به همین خاطر، از سازمان ملل و دبیر کل و دادگاه لاهه نمی توان انتظار داشت در مسیر محاکمه عادلانه سران اسرائیل قدم بردارند.
در ماجرای لانه جاسوسی، مجموعه کنوانسیون های ژنو و حقوق بین الملل، حافظ وضع موجود (بخوانید ناقض تمامیت ارضی ایران) بود و اکنون نیز سازمان ملل علیه اسرائیل و سران آن، هرچند جنایتکار باشند اقدامی نمی کند.
علل اولیه شکل گیری سازمان ملل
سازمان ملل مولود اراده متفقین در بحبوحه جنگ دوم جهانی است. نام «ملل متحد» که توسط «فرانکلین دی. روزولت»، رئیس جمهوری آمریکا ابداع شد، نخستین بار در «اعلامیه ملل متحد» به کار رفت. اعلامیه مذکور اول ژانویه سال 1942 در میان نمایندگان 26 کشور که قول داده بود نه به جنگ خود علیه دولت های محور (آلمان، ایتالیا و ژاپن) ادامه دهند، قرائت شد. در سال 1945، نمایندگان 50 کشور در کنفرانس ملل متحد در شهر سانفرانسیسکو آمریکا شرکت کردند، تا منشور سازمان ملل را ترسیم کنند. این کشورها در مورد طرح اولیه ای که توسط نمایندگان دولت های ایالات متحده، انگلیس، اتحاد شوروی (سابق) و چین طی ماه های اوت تا اکتبر سال 1944 تهیه شده بود، به بحث و گفت وگو پرداختند. نمایندگان 50 کشور فوق این منشور را در 26 ژوئن سال 1945 امضا کردند. بالاخره، سازمان ملل در 24 اکتبر 1945 رسما موجودیت یافت.
موضوعی که در ارتباط با بحث ما اهمیت دارد این است که سازمان ملل حاصل یک تحول گسترده در قطب های قدرت آن روز بود و با اراده قدرت های پیروز شکل گرفت و اهدافی را که این قدرت ها در سر داشتند، در مواد و بندهای منشور سازمان ملل می توان مشاهده کرد.
همانطور که می دانیم شکل گیری موجودیتی به نام «اسرائیل» در خاورمیانه، اساسا یک وعده انگلیسی به یهودیان بود (وعده لرد بالفور درسال 1917) و از زمانی که این رژیم نامشروع درسال 1948 موجودیت یافت، ابتدا انگلیس و سپس آمریکا، از اسرائیل حمایت مالی و تسلیحاتی کردند و حتی بعدها به همراه فرانسه در کنار اسرائیل، عملا با اعراب وارد جنگ شدند.
اکنون که 64 سال از عمر سازمان ملل می گذرد، تنها تغییری که درسطح نظام بین الملل به وجود آمد، حذف اتحاد شوروی از معادله قدرت نظام بین الملل و فروپاشی نظام دوقطبی به نفع قدرت هایی است که حامی جدی اسرائیل بودند.
در نظام فعلی جهان که آمریکا به ویژه پس از واقعه 11 سپتامبر سال 2001 در تلاش است آن را تک قطبی سازد و خود در رأس هرم قدرت قرار گیرد، همه مناطق جغرافیایی جهان برای خود تعریفی دارند و آمریکا به همراه انگلیس وکلا اعضای ناتو سعی می کنند وظایف و کار ویژه ها سیاسی و اقتصادی هر واحد سیاسی را به رهبران آنها گوشزد کنند.
دراین میان، هریک از کشورهای منطقه (موسوم) به خاورمیانه هم برای خود وظایف سیاسی و اقتصادی خاصی دارند. به عنوان مثال، وظایف فلان کشور در مکانیسم اقتصاد جهانی این است که طی سال، این مقدار تسلیحات را از آمریکا و انگلیس بخرد، بازار خود را بر روی کالاهای خاص باز بگذارد و این حجم نقدینگی و دلارهای نفتی را به بازار غرب بازگرداند.
در حوزه سیاسی نیز باید با مواضع آمریکا در قبال (تروریسم هماهنگ باشد و با اسلام گرایی مبارزه کند. در جنگ ها و فعالیت های نظامی هم یا باید سوخت ناوگان را تامین کند، یا اجازه تأسیس پایگاه را بدهد و یا اینکه برای مناطق وجبهه های جنگ علیه تروریسم نیرو اعزام کند، که البته این وظیفه آخری فعلا به دلایلی، از دوش کشورهای منطقه گرفته شده است.
اگر کشوری بخواهد خارج از این چارچوب و وظایف قدم بردارد، با مجازات های سیاسی و اقتصادی و در صورت لزوم، نظامی مواجه می شود.
اما جغرافیای سیاسی کل خاورمیانه هم برای آمریکا تعریفی دارد. از منظر استراتژیک، ایالات متحده این اهداف را در خاورمیانه دنبال می کند:
1) حفظ موجودیت اسرائیل و حمایت از آن درهر شرایطی ، 2) تحت کنترل در آوردن منابع غنی فسیلی (نفت و گاز) منطقه، 3) خاورمیانه به عنوان پایگاهی برای نفوذ سیاسی و اقتصادی به مناطق قفقاز و آسیای مرکزی است و 4) مدیریت کردن از نزدیک و تحت تأثیر قرار دادن تحولات ایران و مهار پتانسیل های دینی و انقلابی آن.
در میان این اهداف استراتژیک، حفظ موجودیت اسرائیل از همه مهمتر است، چرا که طی پنج شش دهه اخیر، به برکت همین موجودیت است که تقریبا همه نهادهای رسمی (چه سیاسی و چه غیرسیاسی) منطقه به غرب و آمریکا وابسته شده اند و این وابستگی روز به روز بیشتر هم می شود. اکنون میزان وابستگی برخی از کشورهای خاورمیانه به غرب تاحدی است که نمی توان نمونه مشابهی در مناطق دیگر جهان، از آمریکای جنوبی گرفته تا آفریقا و آسیای شرقی، سراغ گرفت، و اینها همه به برکت موجودیت اسرائیل است. در هر حال، این تعریف نظام جهانی کنونی است؛ نظامی که می کوشد خود را در وجه تک قطبی تثبیت کند و فرضاً هم اگر اتحادیه اروپا بخواهد قطب دیگرش باشد، هیچ فرقی به حال دنیای اسلام، خاورمیانه و مردم فلسطین نمی کند. طبیعتاً، وظیفه سازمان ملل و دبیرکل آن و شورای امنیت و صندوق بین المللی پول و بانک جهانی هم حفظ و تقویت وضع ظالمانه و نابرابر موجود است.
بان کی مون در جایگاه دبیرکل، هیچ فرقی با دبیرکل های سابق ندارد و باید دربست در خدمت ساختار موجود باشد.
البته، می تواند مثل اسلاف خود پس از اینکه مدت ماموریتش تمام شد، برای اینکه از فشار عذاب وجدان اندکی خلاصی یابد، به نفع قربانیان کنونی نظام بین الملل، چیزهایی بنویسد و یا به نفع آنها موضع بگیرد! این هم رسم خوبی است که طی یکی دو دهه اخیر باب شده است!
از «رمزی کلارک» وزیر دادگستری دولت «جیمی کارتر» گرفته تا «هانس بلیکس» رئیس سابق آژانس بین المللی انرژی هسته ای و «اسکات ریتر»، بازرس آژانس در زمان حمله آمریکا در سال 2003 به عراق و «خاویر پرز دکوئیار» و «پطروس غالی» دبیرکل های سابق سازمان ملل، هر کدام از آنها پس از اینکه از رخت و لباس پست های حساس خود به درآمده اند، دست به چه افشاگری هایی که نمی زنند و چه حمایت هایی که از قربانیان نظام سلطه نمی کنند! ولی چه سود که حب جاه و مقام، آنها را در موقعش به سکوت وامی داشت.
بان کی مون که در ژانویه سال 2007 (دی 1386) هشتمین دبیرکل سازمان ملل شد و جای «کوفی عنان» را گرفت، در همان ماه نخست حضورش در مسند دبیرکلی، برای مراسم روز جهانی یادبود قربانیان هولوکاست پیام فرستاد و در آن متذکر شد:« این روز را باید به احترام قربانیان، بزرگ بداریم... و تنها ادای احترام و ابراز تاثر و اندوه برای کشته شدگان کافی نیست. علاوه بر آن، باید به زندگان نیز آموزش دهیم...». بان کی مون با این جملات، تکلیفش را با همه مشخص می کند، و درست روی تابوی غرب و آمریکا انگشت تاکید می گذارد. آمریکا و کشورهای اروپایی شاید برخی از انتقادها و اعتراضات را تحمل کنند، ولی به هیچ وجه حتی ابراز تردید نسبت به پدیده «هولوکاست» را برنمی تابند.
پدیده ای که از لحاظ روان شناسی سیاسی، اسرائیل موجودیتش را مدیون آن است. جزمیت غربی ها در ارتباط با هولوکاست تا آنجاست که حتی با تعداد زیادی از محققان و تاریخ نگاران کاشف حقیقت ماجرا برخورد کرده اند.
آمریکا و غرب نمی خواهند کسی در مورد اینکه رژیم نازی و هیتلری در دهه های 30 و 40 قرن بیستم شش میلیون یهودی را روانه کوره های آدم سوزی کرده است و یا با اتاق های گاز، آنها را از بین برده است شک کند.
اگر این پدیده گزافه و دروغ باشد و اگر با عقل هم جور در نیاید که شش میلیون نفر یهودی در آلمان و لهستان چه می کرده اند، و اصولاً اتاق های گازی وجود نداشته است، بان کی مون در جایگاه دبیرکل، باید همه این تردیدها را نادیده بگیرد، چون آمریکا چنین می خواهد و موجودیت اسرائیل در صورت تردید نسبت به پدیده هولوکاست، به خطر می افتد. بان کی مون موظف است که فقط در راستای حفظ منافع قدرت های مسلط بکوشد و با بد و خوب ماجراها هم کاری نداشته باشد.
همه می دانیم که سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) تحت رهبری آمریکا قرار دارد. این سازمان در دوران حاکمیت اتحاد شوروی و در نیمه دوم قرن بیستم، در مقابل پیمان ورشو که متعلق به بلوک شرق بود عرض اندام می کند.
در پی فروپاشی شوروی و حذف بلوک شرق و پیمان ورشو، ناتو توانست با تغییر استراتژی، خود را حفظ کند. این سازمان خصوصا پس از واقعه 11 سپتامبر سال 2001، به عنوان اهرم نظامی آمریکا در مبارزه با تروریسم و در آن سوی دریای مدیترانه، به کار گرفته می شود. با توجه به این جایگاه ناتو در نظام جهانی، دبیرکل سازمان ملل نیز وظیفه خود می داند که در حفظ و تقویت آن بکوشد و در هر شرایطی از ناتو پشتیبانی کند. این حمایت نیز از جمله سیاست های ثابت بان کی مون است؛ براساس گزارش روزنامه «فایننشال تایمز» در 29 سپتامبر 2008 (9 مهر گذشته) بان کی مون و «دهوپ شفر»، دبیرکل ناتو، طی یک قرارداد سری و به دور از چشم همه اعضای سازمان ملل، موافقت کرده اند که در حفظ اسرار خیلی مهم فی مابین بکوشند. این قرارداد با هدف آسان سازی همکاری در مناطق بحران زده مثل افغانستان و کوزوو امضا شده بود. در ماجرای بالا مشخص است که تنها یک طرف قرار داد، یعنی سازمان ملل، وظایفی را مقابل طرف دیگر (ناتو) برعهده دارد، چراکه اصولاً سازمان ملل باتوجه به ماهیتش، اسرار چندان مهمی ندارد که در صورت افشا شدن، منافع آن به خطر بیفتد!
لذا، می بینیم که کار ویژه دبیرکل سازمان ملل، نه خدمت به بشریت و کشورهای عضو، بلکه خدمت به قدرت های مسلط است؛ قدرت هایی که اصولاً، ظهور و پیدایش سازمان ملل، حاصل توافق و اراده آنها است. پس سازمان ملل به سوی بایدهای اخلاقی و انسانی و توسعه کشورها قدم برنمی دارد، بلکه همان کاری را انجام می دهد که ارباب و صاحب قدرت از او می خواهد. این قدرت مسلط است که می گوید تروریسم چیست و تروریست کیست! اگر اسرائیلی ها در روز روشن رهبران فلسطینی را ترور می کنند و اگر به مدت بیش از 60سال مردم بی دفاع فلسطین را در سرزمین مادری شان کشتار می کنند، این اقدامات آنها، دفاع از خود است، اما، اگر فلسطینیان برای بقای خود و برای دفاع از جان و مال و سرزمین خود، مجبور می شوند که دست به سلاح ببرند، طبق تعریف قدرت مسلط، اینها تروریست هستند و بان کی مون هم باید این کشتارها را نادیده بگیرد.
دبیرکل سازمان ملل زمستان گذشته خودش به مدت 22روز مستقیماً از طریق شبکه های تلویزیونی، جنایات وحشتناک اسرائیلی ها را در حق مردم بی دفاع غزه شاهد بوده است و پس از پایان یافتن این حملات هم به شهر غزه رفت و از نزدیک دید که رهبران و فرماندهان صهیونیست در حق بشریت چه کرده اند و حتی فلسطینی های بی پناه را در مراکز سازمان ملل نیز قتل عام کرده اند. اما، بان کی مون همه این رذالت ها را نادیده می گیرد و اواسط اردیبهشت ماه پرونده جنایات صهیونیست ها در جنگ 22روزه غزه را رسماً مختومه اعلام می کند! لذا می بینیم که قدرت های مسلط حرف اول را می زنند و اخلاق و اجماع ملت ها کارساز نیست.
چه باید کرد؟
همانطور که درمورد نحوه شکل گیری سازمان ملل شاهد بودیم، شکل گیری چنین سازمانی در سطح جهانی، حاصل توافق قدرت های مسلط است و به اراده آنها بستگی دارد. این رویه، درمورد شکل گیری سازمان های منطقه ای (چه جغرافیایی و چه عقیدتی و مذهبی) هم صدق می کند. این سازمان ها نیز حاصل اجماع حکومت های منطقه ای و محلی هستند، و بعضاً هم می توانند برای قدرها تبدیل به چالشی شوند و در مقابل تصمیمات قدرت های مسلط بایستند، که از جمله آنها می توان به «جنبش عدم تعهد» و «سازمان کشورهای صادرکننده نفت» (اوپک) در برهه ای از زمان اشاره کرد. سازمان های محلی و منطقه ای همچنین می توانند با صلاحدید و سرانگشت قدرت های مسلط جهانی شکل بگیرند و تقویت این سلطه بکوشند و یا حداقل، با آن اصطکاک پیدا نکنند. پیمان منطقه ای سنتوی سابق و شورای همکاری خلیج فارس در ذیل این دسته از سازمان ها قرار می گیرند.
ولی درحال حاضر، آیا شرایط برای شکل گیری سازمان های مستقل جهانی و حتی منطقه ای فراهم است؟ متأسفانه کشورهایی که دیپلماسی مستقلی را در قبال آمریکا و غرب در پیش گرفته اند، از تعداد انگشتان دست هم فراتر نمی روند و تنها تعداد کمی از آنها به دنیای اسلام تعلق دارند (ایران، سوریه، سودان، ...) و از میان اینها نیز کشوری که از لحاظ عقیدتی و ایدئولوژیکی و فرهنگی (علاوه بر سیاسی) مقابل آمریکا و لیبرالیسم قرار گرفته است، تنها ایران است. با این شرایط، تشکیل سازمان های رقیب جهانی و منطقه ای که منافع واقعی ملت های خود را پی بگیرند و از اندیشه و عقیده این ملت ها حمایت کنند و در مقابل غرب بایستند و از حقوق فلسطینیان دفاع کنند، فعلاً منتفی است. اما، آیا باید تسلیم شد و در ارتباط با بحث ما، هستی و سرنوشت فلسطینیان را رها کرد و به تقدیر سپرد؟ واضح است که این هم از لحاظ اخلاقی و هم سیاسی، رویکرد درستی نیست، چرا که دشمن در هیچ مرحله ای متوقف نمی شود و در صورت مساعد بودن شرایط، هر روز سلطه اش را تنگ تر می کند و حتی مرزهای اسرائیل هم از نیل تا فرات گسترش می یابد ودر آخر ماجرا، همه ملت های مسلمان و منطقه سرنوشتی مشابه سرخپوستان آمریکا طی سده های اخیر پیدا می کنند و به انسان هایی حاشیه ای، پراکنده، از خود بیگانه و درحال اضمحلال تبدیل می شوند.
اکنون، هرچند از وجه ساختاری، نهادی و کلاً در حوزه سخت افزاری قدرت، به هر طرف که نگاه کنیم، ناامیدی موج می زند و شاید احساس تنهایی بکنیم، اما خوشبختانه، وجوه نرم افزاری قدرت مثل برحق بودن، حمایت ملت ها، وجدان ها، همسویی فطرت های پاک و اعتقادات بشری، همه و همه به طرف آرمان ملت فلسطین گرایش پیدا کرده اند و در چنین شرایطی و در سایه رسانه های جمعی و به ویژه اینترنت، می توان وجدان جوامع بشری را بیشتر و بیشتر بیدار کرد و نتیجه این بیداری نیز چیزی جز تغییر و تحول در عرصه ناسالم سیاسی نیست.
لذا، مطرح شدن مسئله فلسطین در سطح سازمان ملل و دادگاه لاهه، کار درستی بود، زیرا در انظار جهانی، نادیده گرفتن جنایت آشکار ضدبشری صهیونیست ها در جنگ 22 روزه، ضربه حیثیتی سهمگینی را متوجه سازمان ملل و دبیرکل آن کرده است و همین اقدامات، جوامع مختلف را در مورد ماهیت سازمان ملل آگاه و آلت دست بودن آن را آشکار می کند و ملت ها را برای ایجاد و زایش نهادهای مستقل جهانی به تکاپو می اندازد.
اینجاست که اهمیت کار رسانه ای و فرهنگی آشکار می شود و باید انسان ها را نسبت به خطراتی که از جانب قدرت های بزرگ، سرمایه داری جهانی و نئولیبرالیسم متوجه جوامع بشری و محیط زیست می شود، آگاه ساخت، ارزش های اخلاقی و معنوی را به آنها یادآور شد و به ملت های تحت ستم و فقیر امید داد که جهان بهتری را هم می توان برای خود تصور کرد.
اگر اکنون را با 20 تا 30 سال قبل مقایسه کنیم، می بینیم که دنیا خیلی عوض شده است؛ آن روزها مردم فلسطین دیگر فراموش شده بودند و ایران که حامی واقعی این ملت بود و چنین مسئولیتی را بر دوش می کشید، شدیدا تحت فشار بود و کمتر دولت و حتی ملتی در کنار فلسطین و ایران قرار داشت. ولی اکنون اوضاع کاملا عوض شده است و نه تنها امت اسلامی یکپارچه حامی فلسطین است، بلکه شعار «مرگ بر اسرائیل» را حتی می توان خیابان های اطراف کاخ سفید و مرکز لندن و پاریس هم شنید.
امروزه، شکاف جهانی موجود میان دولت ها و مردم که کاملا مشهود است، محصول شکافی است که میان «واقعیت» و «حقیقت» ایجاد شده است؛ واقعیت همان نهادهای رسمی و دولت ها و اقدامات آنهاست.
اگر آمریکا لشکرکشی می کند و علیه ملت ها جنگ راه می اندازد، اگر اسرائیل انسان های بی پناه را کشتار می کند و اگر دولت های منطقه ای هم جانب متجاوز را می گیرند و حتی دراین لشکرکشی و تجاوز کمک می کنند، همه اینها «واقعیت »های امروزین هستند. اما «حقیقت» آن خون هایی است که ریخته می شود، «حقیقت» همه اخلاقیات و ارزش های بشری است که اکنون قربانی می شوند، «حقیقت» صحنه های دردآور و ناراحت کننده ای است که شبکه های تلویزیونی هر شامگاه به نمایش گذارند و نشان می دهند که چگونه در نوارغزه خانه ای بر سر اهلش ویران می شود و یا در مناطق شمال غرب پاکستان، چگونه مردم به خاطر جنگ زرگری میان طالبان و نیروهای محلی تحت حمایت آمریکا، خانه و کاشانه خود را از دست می دهند. هر روز که می گذرد شکاف بین حقیقت و «واقعیت» بیشتر و بیشتر می شود و بالاخره، طبق یک سنت آزموده و جاافتاده تاریخ وضعیت به نقطه انفجار نزدیک می شود و ملت ها علیه دولت های وابسته قیام خواهند کرد و آن روز است که باید جهان جدیدی را معماری کرد؛ (ان الدنیا یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم).

نویسنده:سبحان محقق

منبع: کیهان

دسته ها : سیاست
يکشنبه 1388/3/10 22:19
X