تعداد بازدید : 4573568
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
درباره معنای جمهوری اسلامی،همچنان می توان اندیشید. مخصوصاً، انواع روابط بین جمهوریت و اسلامیت همچنان شایسته بازاندیشی است. موضوع بسیار مهم درک کسره ( ِ ) زیر اصطلاح جمهوری اسلامی می باشد که حاوی معنای ارتباط بین دو بخش این اصطلاح است .در نگاه اول این کسره گویای آن است که جمهوری اسلامی در مقام یک دولت دینی، جمهوری ای از اسلام است، یعنی ناشی از اسلام، به طور فکری برآمده از اسلام و یا نتیجه عقیدتی اسلام. در این معنا جمهوری اسلامی تبلور اسلام یا همان حکومت اسلام است.
به نظر می رسد چنین معنایی از جمهوری اسلامی در هر حال، بسیار متناظر با معنایی است که یک دولت ایدئولوژیکی مدرن، مثلاً یک دولت سوسیالیستی دارد: همچنان که دولت سوسیالیستی به واسطه اتکایش بر اصول، ایده آل ها و دکترین سوسیالیستی، دولتی سوسیالیست (یا ناشی از سوسیالیزم) است و بی مجامله به این عنوان نامیده و شناخته می شود به همان سان جمهوری اسلامی نیز به اتکای ابتنایش بر اصول و عقاید اسلامی به طور عقیدتی، رژیمی از اسلام یا منبعث و برخاسته از اسلام است. در یک دولت ایدئولوژیکی، اصولی فلسفی که راهنما و ایجابگر عمل آن دولت است، پیشاپیش از طریق یک طراحی عام ذهنی(نظریه) مشخص شده است و پس از آن تقلای سخت و اغلب پرهزینه ای برای تطبیق عمل با نظریه یا نظریه با عمل صورت می گیرد. در کلی ترین تعریف، این تقدم یافتن نظریه بر عمل است.
در مقابل این تفکر عمدتاً دکترینی، اگر نگاهی کلی به تحولات تاریخی مربوط به زایش و تکوین جمهوری اسلامی بیفکنیم، ممکن است این دغدغه و چالش ذهنی پدید آید که آیا تا کنون دولت جمهوری اسلامی هم در اصالت و هم در کارکردهای خود، بیشتر فرزند و جانشین اسلام و نتیجه و تبلور آن بوده است یا خدمتگزار آن ؟آیا جمهوری اسلامی زاده عمل به یک ایجاب فکری و فلسفی برای تأسیس دولت (اسلامی) بود یا حاصل اراده و احساس تکلیفی برای انجام این کار. آیا تأسیس دولت جمهوری اسلامی در راستای تحقق نظریات فقهی قبل و موجود شکل گرفته است یا در پرتو درک ضرورت عقلی تأسیس دولت برای خدمت به دین؟ خلاصه آیا تأسیس دولت جمهوری اسلامی، اجرای ظرفیت نظری مندرج در اعتقاد اسلامی بود یا پاسخی بود از طرف حضرت امام خمینی(ره) به ضرورت های تاریخی واقعی؟
بر این اساس، آیا بهتر و لازم است که جمهوری اسلامی را ابتداً جمهوری ای از اسلام تلقی کنیم یا جمهوری ای برای اسلام آیا جمهوری اسلامی ایران در بنیاد خود، دنباله نظری و فکری اصول و عقاید اسلامی است یا حاصل اراده ای مستقل و مبتکرانه «برای» اعتلای آن عقاید ؟ آیا در طول نزدیک به سه دهه، سیاست داخلی و خارجی دولت جمهوری اسلامی بر طبق تفکر اسلامی، نظریه های اسلامی، نظام اندیشه اسلامی و ... اداره شد یا بر طبق داوری های عقل سلیم و البته با پشتوانه اعتقادات دینی؟ آیا متدینین معتقد به مشی سیاسی و عقیدتی امام خمینی(ره) آن را اداره کردند یا آنکه این سیاست ها کاملاً بر طبق اصول مشخص و روشن فقه و اندیشه اسلامی اداره شده است؟ آیا اصول رفتاری و عملی دولت جمهوری اسلامی بیشتر ناشی از اسلام بود یا بیشتر برای اسلام و محصول کوشش های عمدتاً عملی برای اسلام در پرتو اصول عقل سلیم؟
احتمالاً نظریه جمهوری اسلامی مصدر آثار نادرستی در درک معنای جمهوری اسلامی بوده است. نظریه فوق تا کنون نیروی عینی و ذهنی از انقلابیون و امام را از جمله در قالب کوشش ها برای تدوین استراتژی های جامع راهنمای عمل، برای طراحی نظری و عام، مثلاً در مورد اصول نظام مند تفکر سیاست خارجی جمهوری اسلامی و عمل بر مبنای آن، به هدر داده است.
به طور کلی اینکه یک رژیم سیاسی خاص بتواند ماهیتاً ناشی از یک ایدئولوژی یا مرام خاص باشد، گرایشی ایدئولوژیک و محصول تحولات فکری در قرون نوزده و بیست اروپاست. نظریه جمهوری از اسلام، اساساً نوعی تجریدی و نیز ذات گرایانه است که نمی تواند توضیح دهنده شرایط عینی جمهوری اسلامی باشد و تا کنون نیز نبوده است.
اما برعکس، به نظر می رسد که نظریه جمهوری برای اسلام، فلسفه زایش، کارکردها و تعینات دولت جمهوری اسلامی را می سازد و توضیح می دهد.
داوری حضرت امام خمینی(ره) به عنوان بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی احتمالاً آن است که چون جمهوری اسلامی دولتی برای (اعلای) اسلام است، پس دولتی از اسلام یا ناشی از اسلام یا دولتی اساساً اسلامی است. مثال این تصور آن است که بگوییم چون من سربازی فقط و اختصاصاً برای ارتش ایران هستم، پس سربازی از ارتش ایران هستم و از طریق آن تعریف می شوم و هویت می یابم. شاید از نظرگاه حضرت امام، جمهوری اسلامی جمهوری ای ذاتاً از اسلام یا به طور طبیعی فرزند اسلام و ناشی از اسلام نیست، اما چون جمهوری ای فقط برای [احیاو اعلای] اسلام است و نه برای چیز دیگر، پس، جمهوری ای از اسلام است.
پس در تصور حضرت امام از اصطلاح جمهوری اسلامی، جمهوری از اسلام ناشی از جمهوری برای اسلام است، حال آن که در تصور ایدئولوژیکی دولت سوسیالیستی، چنین دولتی ذاتاً و به طور فلسفی ناشی از سوسیالیزم است و خود آن را باید نمایش دهد. دولت سوسیالیستی، دولتی برای سوسیالیزم نیست، در خدمت آن نیست، بلکه قبل از هر چیز گونه ای تجلی ذاتی از آن است.
اگر این تصور درست باشد، آنگاه می توان گفت هم در تفکرامام خمینی(ره) و هم عملاً در طی تاریخ انقلاب اسلامی، هم به عنوان واقعیت و هم به عنوان یک رویکرد تحلیلی مفیدتر و توضیح دهنده تر، گزینش فکری درست عبارت از اولویت تلقی جمهوری برای اسلام بر جمهوری از اسلام است.
افق های پیشاروی
ترجیح برداشت جمهوری برای اسلام به جمهوری از اسلام به معنای آن خواهد بود که از این به بعد دولت جمهوری اسلامی تعاریف خود را نه از یک سلسله اصول و مفاهیم انتزاعی که تحت عنوان اندیشه اسلامی فهرست می شود بلکه از طریق تعالیم مسلم و صریح دینی و رویه های آزموده شده در فرهنگ کهن ملت مسلمان ایران اخذ می کند.
بعلاوه در عرصه های سیاست خارجی، اقتصاد، مسائل امنیتی و غیره، مشتقات ایدئولوژیکی جایگاه خود را به عنوان راهنمای عمل از دست می دهند و دست آنها از سر تجربیات و مهارت های عملی و حاکمیت عقل سلیم در سیاست کشور برداشته می شود. روندی آغاز می شود که در نهایت آن سیاست ملی ایران همانا سیاست دینی ایران و سیاست دینی ایران همانا سیاست ملی ایرانی خواهد شد. در پرتو این نظریه اصولاً فاصله فکری بین ایران و دولت جمهوری اسلامی برداشته می شود.
همچنین، در این راستا خط مشی های سیاسی (داخلی و خارجی) در نظام جمهوری اسلامی ابتدائاً اسلامی یا ذاتاً اسلامی نخواهد بود، بلکه سیاست مسلمانان متعهد به راه و خط امام خمینی(ره) خواهد بود و خلاصه سیاست در جمهوری اسلامی از قید نظریه های پیشینی یا مستثنی از تجربه با ماهیت فلسفه گرایانه اش، خلاص می شود.
نقدی بر ادبیات پیشینی
از ابتدای انقلاب تا کنون، همواره در طی برخی مباحث روشنفکرانه بر ترکیب متناقض اصطلاح جمهوری اسلامی تأکید شده است و براساس آن ادبیاتی نسبتاً وسیع اما غیر پربار سامان یافته است. غیر پربار از این رو که محتوای این بحث ها نهایتاً جز مصادره به مطلوب نبوده است. ته این بحث ها خیلی ساده این است که در اصطلاح جمهوری اسلامی، اسلام پدیده ای ماقبل مدرن و جمهوریت پدیده ای مدرن است و اجتماع این دو امر مستبعد یا غیرممکن است و نتیجه چنین ترکیبی از پیش قابل درک است. در این مباحث روشنفکرانه بر تناقضی انگشت گذاشته می شود که دست بالا می تواند یک تناقض معنوی باشد؛ اما تاحدی ناخودآگاه تناقضی عملی و اجرایی انگاشته و تصور می شود. تناقض بین دو رنگ سیاه و سفید یا بین بودن و نبودن، تناقضی منطقی و درست است اما تناقض بین دو نیروی متضادی که مخالف هم حرکت می کنند، در عمل می تواند به ثبات و تعادل منجر شود. این دو تناقض بنابراین یکسان نیستند. تناقض دوم حتی می تواند به تپش و زایش بینجامد و از هر نظر امکانات بی شماری برای زندگی خلق کند. به قول یاسپرس تناقض اخیر نشانه زندگی، جوشش و تپش است. از این نظر جمهوری اسلامی بالقوه و بالفعل، در عمل و نظریه، همچنان آکنده از تازگی هاست.