اگر نگاهی به تحولات سیاسی سال‌های 1376 تا 1384 بیاندازیم و دولت برآمده از جریان دوم خرداد را با دولت‌های پیش و بعد از آن مقایسه کنیم متوجه می‌شویم که این دوره سیاسی از حیات جمهوری اسلامی ایران به لحاظ تنش‌آفرینی و خشونت‌های سیاسی با دوره‌های دیگر تفاوت عمده‌ای دارد. دولت اصلاحات برای پیشبرد اهداف خود متوسل به برخی نظریه‌ها شد که در حقیقت زمینه‌ساز تنش‌های داخلی و بسط خشونت سیاسی در میان گروه‌های اجتماعی و سیاسی شد. به‌عبارت دیگر وقوع شرایط ملتهب سیاسی و وقوع رخدادهای تنش‌زا که تحولات کشور را گاه به سوی بحران پیش می‌برد بی‌دلیل و بی‌علت نبود. از مهم‌ترین دلایل بسط این خشونت‌ها و نزاع‌های سیاسی ارائه برخی نظریه‌های سیاسی به‌عنوان راهبرد جریان دوم خرداد در مسائل داخلی بود تا آنها بتوانند در بازی قدرت تحولات را به مسیر دلخواه خود بکشانند.
در گفتار حاضر تلاش می‌کنیم تا با بازشناسی جبهه دوم خرداد، راهبردهای تئوریک این جبهه را که به خشونت سیاسی انجامیده است مورد بررسی قرار دهیم.

تفسیر واژگونه از «دوم خرداد»


انتخابات دوم خرداد 1376 با زمینه‌سازی نظام جمهوری اسلامی ایران، خواست رهبران انقلاب و اراده ملت با حضور شکوهمند 30 میلیون ایرانی و مشارکت حداکثری بیش از هشتاد درصد مردم برگزار شد. اکثریت در این انتخابات شخصی را برگزید که بیش از سایر رقبا به اصلاح شیوه‌های مدیریتی شناخته می‌شد.
انتقاد به سیاست‌های دولت گذشته مهم‌ترین برداشتی بود که می‌توان از انتخابات هفتم ریاست‌جمهوری ارائه کرد. «دور شدن از شعارهای انقلاب و امام»، «افزایش تورم و فاصله طبقاتی»، «گسترش تجملات و اشرافی‌گری»، «فضای بسته سیاسی و فرهنگی»، «گسترش فساد اداری و اقتصادی» پنج انتقاد مهمی بود که در این دوره قابل لمس بود. نماد این انتقادها را می‌توان در چند سخنرانی حاج احمد خمینی سراغ گرفت که دقیقاً به این موارد می‌پرداخت.(1) در چنین شرایطی کاندیدایی که بیش از دیگران حس تحول‌خواهی را در جامعه ایجاد می‌کرد و به این انتقادها توجه نشان می‌داد، می‌توانست برنده انتخابات باشد. آنچه که در فرایند تبلیغات انتخاباتی سال 1376 رخ داد القای این باور بود که محمد خاتمی بیش از رقبای دیگر عزم اصلاح موارد یاد شده را دارد. خاتمی با ادبیات تحول‌خواهانه و متفاوت از کاندیداهای دیگر و با شعارها و عکس‌های انتخاباتی شاعرانه در کنار تکرار شعارهای جوانان، زنان، معلمان و کارگران که بر جذابیت ادبیات او می‌افزود به‌نوعی همان مطالبات پنج‌گانه را در سخنرانی‌های خود تکرار کرد.
او در چند هفته نزدیک به انتخابات برنامه‌های سیاسی و اقتصادی خود را اینگونه اعلام کرد: باید روح عدالت علوی بر تمام سیاست‌گذاری‌ها و برنامه‌ریزی‌های نظام اسلامی حاکم باشد، از وظایف قطعی جمهوری اسلامی زدودن فقر و تأمین زندگی شرافتمندانه برای همه افراد است؛ دولت اسلامی خدمت‌گزار مردم است نه ارباب آنان؛ استقرار امنیت مستلزم مبارزه با قانون‌شکنی است؛ تلاش برای زدودن رذیلت‌‌های اخلاقی از جمله ریا، تملق، نفاق، فساد و بی‌بند و باری از وظایف دولت به‌شمار می‌رود و پرهیز از خودکامگی و ممانعت از شکستن حرمت‌ها و تجاوز به حقوق و آزادی‌های قانونی رسالت دولت است.
خاتمی همچنین در سخنرانی‌های خود تأکید کرد که «مظهر حکومت اسلامی عدالت است و برای رسیدن به یک جامعه ایدئال باید عدل را بر پا کرد». او جامعه مطلوب را جامعه‌ای معرفی کرد که به بیگانگان وابسته نباشد و کار مهم دولت در کنار توسعه را از بین بردن فقر اعلام کرد. خاتمی با این رویکرد که مردم از حرف زدن و عمل نکرد دل‌زده شده‌اند و باید برنامه‌ها و حرف‌ها ناظر به عمل باشد خود را اینگونه معرفی کرد که: گرایش و علاقه من به تقویت اندیشه‌ها و معارف اسلامی و عزت اسلام و استحکام پایه‌های جامعه مدنی است که در آن خردمندی، آزادی، عدالت اجتماعی و اخلاق امکان‌پذیر باشد. توسعه اقتصادی مستلزم جدی گرفتن مشارکت است و اگر مشارکت در جامعه نهادینه شود و مردم صاحب حق و اعتبار شوند، خود به خود گونه‌ای از دمکراسی نیز برقرار می‌شود. با این حال جهت‌گیری همیشگی باید به سوی عدالت باشد. در واقع توسعه سیاسی و توسعه اقتصادی به‌عنوان دو بال پیشرفت جامعه و جهت‌گیری دائمی به‌سوی عدالت اجتماعی ما را به سمت نمونه‌ای از توسعه که متناسب و برآمده از موازین دینی و شرایط اجتماعی ما باشد، رهنمون خواهد ساخت. خاتمی همچنین ولایت فقیه را محور نظام جمهوری اسلامی معرفی کرد و با رد گرایش به لیبرالیسم افزود که رئیس‌جمهور آینده با توجه به شرایط و اوضاع و احوال باید برنامه‌هایی داشته باشد که مورد قبول مردم و رهبر معظم انقلاب باشد.(2)
به‌ این ترتیب، دوم خرداد که رهبر انقلاب آن را حماسه نامید اگرچه به‌دنبال مطالبات و خواست‌های گذشته انقلاب اسلامی بود و از لحاظ سیاسی پدیده جدیدی نبود، اما از سوی برخی گروه‌های منسجم دوم خرداد با نگرشی تقلیل‌گرایانه، انحصارطلبانه و دگراندیش مواجه شد. آنها تفسیر دیگری از آن ارائه کردند و تلاش کردند مسیر تحولات سیاسی را از این پس به سمت دیگری که بیان خواهد شد، سوق دهند.
البته در جبهه دوم خرداد یک نگرش وجود نداشت و در واقع این جبهه متشکل از هیجده گروه سیاسی بود که دارای نظرگاه‌های متفاوتی بودند و به یک تعبیر از «چپ سنتی» تا «راست مدرن» در آن به چشم می‌خورد. در چنین شرایطی گروهی که انسجام بیشتری داشت و برنامه‌ریزی شده‌تر عمل کرد توانست روند امور را به‌دست گیرد. برخی از این جمع با عنوان «حلقه‌ کیان» نام برده‌اند. حلقه کیان شامل اعضای برجسته برخی احزاب و سازمان‌های سیاسی می‌شد که مدیران و عوامل روزنامه‌های دوم خردادی و نیز برخی مدیران دولت تازه تأسیس بودند. آنها پیش از انتخابات 1376 در ماهنامه کیان به‌طور هفتگی و گرد شخصیت عبدالکریم سروش جمع می‌شدند و در موضوعات فکری و سیاسی گفت‌وگو می‌کردند.(3) اندیشه‌های سروش به‌دلیل دچار شدن به نسبت‌گرایی، دوری از کلام شیعی و جانبداری از نوعی سکولاریسم فی‌نفسه با حکومت دینی جمهوری اسلامی در تعارض بود. از این جهت پیروان آن اندیشه که با نوعی پارادوکس میان آن اندیشه‌ها و نظام جمهوری اسلامی مواجه بودند، باید آن را به‌گونه‌ای حل می‌کردند آنها راه‌حل را در تغییر ماهیت دینی و فقهی جمهوری اسلامی می‌دانستند.
برخی نیز از آن گروه با عنوان «حلقه آیین» نام برده‌اند. آنها در اصل همان وابستگان حلقه کیان هستند به اضافه افرادی که در مرکز تحقیقات استراتژیک دفتر ریاست‌جمهوری فعال بودند، هر چند که برخی از آنان مانند سعید حجاریان در هر دو محل رفت‌وآمد داشتند. در مرکز تحقیقات استراتژیک نفوذ اندیشه‌های حسین بشیریه بیش از دیگران بود.(4) حسین بشیریه با داشتن تمایلات سکولاریستی اگرچه برخلاف سروش وارد حوزه‌های دین‌پژوهی نمی‌شد، اما با داشتن تخصص در زمینه‌ جامعه‌شناسی سیاسی می‌توانست دکترین‌های لازم برای دستیابی به اندیشه‌های سکولاریستی را در اختیار این گروه قرار دهد. لذا کاربرد کلمه «حلقه آیین» به‌معنای تأکید بر نفوذ اندیشه‌های آن دو شخصیت بر لایه‌های درونی این جریان است. به تعبیر دیگر بدون شناخت اندیشه‌ها، ارزش‌ها، بینش‌ها و مدل‌های مطلوب سروش و بشیریه شناخت دوم خرداد ناممکن است.
اعماق این جریان در درونی‌ترین لایه‌های خود به اندیشه‌هایی ختم می‌شود که آن دو تفسیر مبسوطی از آنها ارائه کرده‌اند و در سطوح و لایه‌های بعد به افرادی می‌انجامد که هم میل به تئوری‌پردازی دارند و هم گرایش به ژورنالیسم و فعالیت در عرصه رسانه. آنها در سطحی پایین‌تر و با تعدادی بیشتر، در نشریات متفاوتی که در این دوره منتشر می‌شد به نظریه‌پردازی و تبیین و بسط اندیشه‌هایی می‌پردازند که در نهایت به آن دو ختم می‌شود. مهم‌ترین نشریه‌ای که راهبردهای کلان جبهه دوم خرداد را تئوریزه می‌کرد نشریه «عصر ما» بود. «عصر ما» محل تئوری‌پردازی و اعلام برنامه‌های سیاسی آنان به‌شمار می‌رفت.
به این ترتیب جریان مذکور در گام نخست تلاش کرد تفسیری سکولاریستی از دوم خرداد ارائه دهد و از این جهت آن را نقطه جدیدی در تاریخ تحولات جمهوری اسلامی اعلام کند و سپس با معرفی برخی راهبردها در این رسانه‌ها مطالبات دگراندیشانه خود را از زبان «دوم خرداد» محقق سازند. در واقع فعالیت‌ها، تئوری‌پردازی‌ها و برنامه‌ریزی‌های این گروه بود که تنوانست پدیده دوم خرداد را به انحصار گروهی خاص درآورد و بر روند تحولات سیاسی سال‌های 1376 تا 1384 تأثیر بگذارد.

دو راهبرد اساسی


در سال‌های حاکمیت جریان دوم خرداد بر دولت، شعارهای متفاوتی از سوی آنان در قالب راهبرد و تاکتیک ارائه شد که به‌طور عمده می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:
حاکمیت دوگانه، تبدیل معاند به مخالف و مخالف به موافق، ایران برای همه ایرانیان، آرامش فعال، نافرمانی مدنی، عبور از خاتمی، گرانیگاه اصلاحات، توفان بزرگ، تساهل و تسامح، انسداد سیاسی (راه‌بندان سیاسی)، طرح عدم کفایت رئیس‌جمهور، تک و پاتک، خندق، عدم اختیارات رئیس‌جمهور، بازدارندگی فعال، بن‌بست اصلاحات، خروج از حاکمیت، استعفای دسته‌جمعی، تابعیت مسئولان قضایی، فشار از بیرون و فروپاشی از درون، گل و لبخند، دیو و دلبر، گفتمان اصلاح‌طلب ـ محافظه‌کار، رفراندوم، اسلام طالبانی، جامعه مدنی، تکثر قرائت‌ها، عبور از قانون اساسی، فراقانونی، جنبش مدنی، گفتمان نهادهای انتصابی ـ نهادهای انتخابی و حرکت با چراغ خاموش.(5)
اما در میان تمام تئوری‌های ارائه‌شده از سوی این جبهه، هیچ‌کدام به اندازه دو تئوری زیر راهبردی و اساسی نبوده‌اند: «فتح سنگر به سنگر»، «فشار از پایین و چانه‌زنی در بالا». در واقع این دو راهبرد را می‌توان میزان و معیار تفسیر تمام رفتارهای سیاسی جبهه دوم خرداد قرار دارد که در طول هشت سال همواره وجود داشته است. به تعبیر دیگر، راهبردها و تاکیک‌های دیگر تنها بخشی از این دو راهبرد بوده‌اند که در مقاطع مختلف مطرح شده‌اند.
این نظریه‌ها و راهبردها بیش از همه برآمده از آموزه‌های جامعه‌شناسی سیاسی مارکسیستی درباره «نیروهای اجتماعی» بود. این دیدگاه به آنان می‌آموخت که قدرت سیاسی تنها از طریق نهادهای حکومتی به دست نمی‌آید. قدرت سیاسی را می‌توان از نفوذ اجتماعی نیز به‌دست آورد. از این منظر جامعه مانند رودخانه‌ای است که باید از نحوه استخراج انرژی از آن آگاه بود. نفوذ در نیروهای اجتماعی به‌طور برنامه‌ریزی شده می‌تواند مولد قدرت سیاسی از قدرت اجتماعی باشد. به این ترتیب، فتح سنگر به سنگر قدرت از طریق فشار از پایین و چانه‌زنی در بالا صورت عملیاتی شده این آموزه‌ها بود که می‌آموخت چگونه می‌توان در شرایط کنونی ایران از قدرت اجتماعی، قدرت سیاسی به‌دست آورد.
توسل به این روش در میان رهبران فکری جبهه دوم خرداد از همان روزهای نخست پس از انتخابات سال 1376 مشهود بود. آنان معتقد بودند اکنون که در اثر انتخابات انرژی زیادی از جامعه آزاد شده است، رهبران پیروز انتخابات نباید اجازه دهند این انرژی بیهوده هدر رود. باید با در صحنه نگاه داشتن این افراد، در مواقع لازم که رقیب سرسختی نشان می‌دهد از آنان کمک بگیریم و رقیب را به امتیاز دادن واداریم. لذا اگر حریف که شکست خورده است به خواست‌های سیاسی ما تن ندهد می‌توان از این نیروی رها شده برای شکستن اراده آنان بهره برد. در این‌باره یادداشت سعید حجاریان تنها چند روز پس از انتخابات هفتم ریاست جمهوری بسیار قابل تأمل است. او به افراد جبهه دوم خرداد توصیه می‌کند: «باید هر چه زودتر برای جنبش اجتماعی برخاسته در کوران انتخابات فکری کرد و ظرف سازمانی مناسب را برای نهادینه‌کردن این تحرکات عظیم فراهم آورد. نباید تصور کنیم کار دیگر تمام شد و دنیا به کام شده است و لذا مردم باید به منزل رفته و به‌صورت تماشاچیانی منفعل تا چهار سال بعد منتظر رقابت‌های انتخاباتی و وعده‌های ما باقی بمانند. باید مردم را سیاسی و در صحنه نگه‌داشت ... مهم‌ترین گام در این زمینه تقویت نهادهای مدنی است، یعنی ایجاد یا گسترش تشکل‌های صنفی، راه‌اندازی و حمایت مطبوعات منتقد و مستقل (؟!)، تقویت احزاب و جمعیت‌های سیاسی و اجرای سریع قانون شوراها... انتخابات اخیر را به حق می‌توان میدان تحرک سیاسی جوانان نامید ... انرژی سرشاری که از این طریق آزاد شد و پاره‌ای از مفاسد اجتماعی را با خود زایل کرد ... غنیمتی است که نباید به آسانی از دست نهاد».(6)
حجاریان که در حقیقت عرصه سیاست را کاملاً‌ با میدان جنگ اشتباه گرفته بود از آن به بعد نیز تلاش کرد در همین زمینه نظریه‌هایی را مطرح کند. او نظریه «فتح سنگر به سنگر» را در آستانه انتخابات شوراها ارائه کرد و سعی کرد از انتخابات شوراهای شهر و روستا به‌عنوان یکی از مهم‌ترین سنگرهایی که باید فتح شود تا زمینه را برای فتوحات بعدی فراهم کند نام ببرد. وی در مصاحبه 19 آذر 1377 با روزنامه ایران چنین می‌گوید: «دوم خرداد سنگر و جبهه مردم‌سالاری را تا حدود زیادی در خاک حریف پیش برده است و در افق بسیار بالایی خط جبهه را ترسیم کرده است و نیروها در دو طرف این خط صف‌آرایی کرده‌اند. نخستین وظیفه ما مثل هر استراتژیست نظامی این است که با ایجاد سنگرهای مستحکم مانع تک و پیشروی حریف شویم و همچنین خطوط تدارکاتی، لجستیکی و مواصلاتی را تقویت کنیم تا اجازه ندهیم به سنگرهای‌مان حمله شود. در نبرد مردم‌سالاری و انحصارطلبی نیاز داریم نهادهای جامعه مدنی مستحکمی را در جبهه خودمان به‌وجود بیاوریم. همه روزنامه‌ها و نهادها سنگر مقاومت هستند و مطبوعات مهم‌ترین معبر مواصلاتی محسوب می‌شوند. همه مطبوعات و نهادهای مدنی حامی دوم خرداد باید متصل به ستاد فرماندهی مورد اطمینان باشند، چراکه اگر با کارهای پارتیزانی در اعماق استراتژیک حریف پیش بروند، بدون اینکه اتصال خود را با ستاد فرماندهی تعریف و ترسیم کرده باشند، گرفتار محاصره‌شدگی، غافل‌گیری و شبیخون می‌شوند.(7)
براساس این جبهه دوم خرداد تلاش کرد با هدف «فتح سنگر به سنگر» تمامی نهادهای قدرت در نظام جمهوری اسلامی به‌طور عمده و هر جا که از روش‌های دیگر مأیوس می‌شوند از راهبرد «فشار از پایین و چانه‌زنی در بالا» بهره ببرند. انتظار این بود که فشار از سوی نیروهای اجتماعی و با تحریک و جریان‌سازی نشریات و رسانه‌های آنها صورت گیرد و «چانه‌زنی» برای دستیابی به مطالبات هم از سوی فعالان سیاسی و مدیران داخلی در مناصب حکومتی انجام شود. با این نگرش، اصناف، طبقات و گروه‌های متفاوت اجتماعی نظیر دانشجویان، معلمان، کارگران، جوانان، زنان و حتی مسائل قومی بیش از هر چیز «گروه فشار» تلقی می‌شدند که می‌توانستند به‌عنوان ابزاری کارآمد علیه دارندگان قدرت در بخش‌های دیگر حکومت به کار روند. به هر طریق این سیاست‌ها تا مدت‌ها جواب داد و مجلس پنجم را به‌طور کامل منفعل ساخت به‌گونه‌ای که به تمامی وزرای معرفی شده دولت هفتم رأی اعتماد داد. اگرچه مخالفت با برخی وزرای مطرح شده بسیار جدی بود.
لذا نکته بسیار قابل توجه اینجاست که اساس خشونت‌های صورت گرفته در سال‌های تسلط جریان دوم خرداد را باید در همین دو راهبرد سراغ گرفت. به این معنا، حتی اگر سخن خاتمی درباره «هر نه روز یک بحران» خطا باشد، اما واقعیت این است که در این دوران تنش‌ها و منازعات فراوانی رخ داد که اغلب نیز ریشه در پیگیری همین راهبردها داشت. در شرایطی که دولت هفتم در حوزه بین‌الملل راهبرد «تنش‌زدایی» را مطرح می‌کرد، اما طراحان آن دو راهبرد در عرصه داخلی سیاست «تنش‌زایی» را پیگیری می‌کردند.
دو پاره کردن جامعه با مفاهیمی مانند اصلاح‌طلب ـ محافظه‌کار، مدرن ـ سنتی و مفاهیمی از این دست نیاز اساسی و موتور محرکه آن دو راهبرد را تشکیل می‌داد. در صحنه نگاه داشتن گروه‌های اجتماعی برای دفاع از آن جریان سیاسی وقتی ممکن می‌شد که آنان عرصه سیاست را به‌طور کامل قرمز و آبی کنند و با دوقطبی کرد جامعه یکی ار مظهر دمکراسی و آزادی و توسعه‌یافتگی و جامعه پیشرفته قلمداد کنند و دیگری را نماد استبداد و ظلم و عقب‌افتادگی و ارتجاع. لذا ریشه اسطوره‌پردازی از جریان دوم خرداد و اهریمن‌سازی از جبهه مقابل در همان راهبردهای دوگانه بود. آنان تنها راه اثبات خود را نفی طرف مقابل می‌دانستند.
رواج کینه‌توزی، منفی‌انگاری، بی‌اعتمادی، سیاست‌زدگی، ترور شخصیت افراد حقیقی و حقوقی، برچسب‌زنی و شایعه‌پراکنی از رهاوردهای این سیاست‌ها بود که در فضای عمومی و سیاسی جامعه نمایان بود. از همان روزهای نخست، نهادهای بسیاری همچون شورای نگهبان، صدا و سیما، قوه قضائیه، مجلس، نیروی انتظامی، سپاه، بسیج و بسیاری از نهادهای دیگر که زیر نظر دولت قرار نداشتند و باید به‌تدریج تسخیر می‌شدند مخالف تلقی شده و با شیوه‌های مختلف با هجمه متحد رسانه‌ای آن جریان مواجه شدند. افراد گوناگونی اعم از نمایندگان مجلس، شخصیت‌های روحانی، ائمه جمعه، مسئولان دستگاه قضایی، مدیران صدا و سیما، فرماندهان سپاه و بسیج و نیروی انتظامی، مسئولان نشریات منتقد، نویسندگان و اندیشمندان مستقلی که هر یک به‌دلایلی همسو با یان جریان نبودند مورد حمله قدرت رسانه‌ای آنها قرار می‌گرفتند. در این دوران استفاده از عکس‌های جهت‌دار، تیترهای جنجال‌برانگیز، حذف واژه‌های احترام‌آمیز، هجو سیاسی و رویکردهایی از این دست که پس از جمهوری اسلامی جدید تلقی می‌شد، بی‌حرمتی بسیاری از مقامات و نهادهای رسمی را در پی داشت. در واقع با راه‌اندازی نشریات جدید که ابزارهای راهبردی دوگانه بودند، جنگ سیاسی برای فتح نهادهای قدرت آغاز شده بود.
پیگیری راهبردهای دوگانه به‌طور جدی از پاییز 1377 آغاز شد. نخستین سنگر مهمی که باید فتح می‌شد، شوراهای شهر و روستا بود. این شوراها به لحاظ تشکیلاتی و از آن جهت که سراسری بود و از طریق شوراهای عالی به یکدیگر پیوند می‌خورد می‌توانست در نگاه نخست برای هماهنگی و بسیج نیروها و قدرت‌نمایی آنان مهم تلقی شود. کما اینکه در تجمع چندین ده هزار نفری آنان نیز اقدامی صورت گرفت.
اما در این دوره،‌ هم‌‌زمان با نزدیک شدن به انتخابات شوراها چندین رویداد مهم دیگر نیز رخ داد که به التهابات سیاسی کشور افزود. قتل‌های زنجیره‌ای، تأسیس حزب مشارکت و راه‌اندازی روزنامه‌های صبح امروز و خرداد سرعت تحولات سیاسی را آن‌گونه که مورد دلخواه این تئوری‌ها بود شتاب بخشید. قتل‌های زنجیره‌ای، جدای از آنکه عوامل آن چه کسانی بودند و با چه اهدافی آن را انجام دادند، حلقه مفقوده و گمشده راهبردهای دوگانه بود که می‌توانست زمینه مناسب را برای تهییج افکار عمومی فراهم سازد و با جهت‌دهی و تفسیر آن در به صحنه نگه‌داشتن برخی گروه‌ها در دفاع از دوم خرداد بیانجامد. هنوز پیش از آنکه متهمی مشخص شود، دادگاهی تشکیل شود و مجرمی شناخته شود چنین القا می‌شد که مخالفان دوم خرداد در «تاریکخانه اشباح» برای نابودی آن تصمیم به این کار گرفته‌اند.
آنها با مقابل قرار دادن جبهه دوم خرداد با کلیت نظام جمهوری اسلامی در مقالات متعد این‌گونه القا می‌کردند که مقامات عالی نظام برای سرنگونی دولت دوم خرداد به رفتاری شبه کودتایی و غیردمکراتیک دست‌زده‌اند. مقالات اکبر گنجی در روزنامه «صبح امروز» که بعدها تحت عنوان «تاریکخانه اشباح» به‌صورت کتاب چاپ شد بسیاری از مقام‌های امنیتی و عالی نظام جمهوری اسلامی را تحت عناوینی همچون «عالیجناب سرخ‌پوش»، «عالیجنابان خاکستری» و «شاه کلید» در مظان توطئه‌چینی علیه دوم خرداد قرار داد. در واقع ساختن این فضای مشابه رمان‌های پلیسی آگاتاکریستی که عواطف، کنجکاوی و حساسیت عمومی را مانند یک فیلم سینمایی بسیار جذاب برمی‌انگیخت همان چیزی بود که ارائه‌کنندگان تئوری‌های فتح سنگر به سنگر و فشار از پایین و چانه‌زنی در بالا به آن احتیاج داشتند.
این مفاهیمی که اکبر گنجی در روزنامه‌های داخلی به‌کار می‌برد در آن سوی مرزها از جانب علی‌رضا نوری‌زاده در کیهان لندن رمزگشایی می‌شد و او به‌صراحت مشخص می‌کرد که مراد از مفاهیمی همچون عالیجناب سرخ‌پوش، شاه کلید یا عالیجنابان خاکستری چه کسانی هستند. البته این مفاهیم مبهم کارکرد دیگری هم داشت. به این معنا که با ابهام‌آلودگی فراوان این واژه‌ها می‌شد نوک پیکان اتهام را به‌سوی بسیاری از مقام‌های عالی کشور نشانه رفت و همه را به کودتا علیه دوم خرداد متهم کرد.
در صحنه نگاه داشتن مردم و بسیج عمومی آنچنان که افرادی همچون حجاریان معتقد بودند به این فیلم‌نامه و داستان مهیج نیاز داشت تا گروه‌های اجتماعی را به‌ طرفداری از آنان به تقابل با رقیب و حتی کلیت نظام بکشاند. «فشار از پایین» و متقاعدساختن مردم برای دفاع از دوم خرداد بهانه می‌خواست و هیچ بهانه‌ای مانند داستان پرکشش قتل‌های زنجیره‌ای از این قابلیت برخوردار نبود. در واقع آن چیزی که موجب می‌شد جریان دوم خرداد با شدت و همه‌جانبه مسئله افسانه‌وار قتل‌های زنجیره‌ای را پیگیری کند و به این ترتیب روح بدبینی،‌بی‌اعتمادی و خشونت را به جامعه تزریق کند، پیگیری‌ همان راهبردهای دوگانه بود. اگر نگاهی به حوادث و آشوب‌های تیر 1378 بیاندازیم به‌راحتی پی می‌بریم که این حادثه نیز در موضوع قتل‌های زنجیره‌ای ریشه داشت. چاپ کردن یک نامه از سعید امامی از جانب روزنامه «سلام» و بستن آن روزنامه از جانب دادگاه از سوی دیگر و پیرو آن اتفاقات کوی دانشگاه همگی خلاصه‌ای از مقدمات آشوب‌های تیر 1378 بود. این آشوب‌ها که از جانب برخی مسئولان دوم خرداد مورد استقبال قرار می‌‌گرفت، فرصتی برای امتیاز گرفتن از رقیب و کامل کردن حلقه «فشار از پایین» تلقی می‌شد.
در واقع مسئله تیر 1378 مهم‌ترین پدیده خشونت‌آمیز هشت سال حاکمیت جریان دوم خرداد محسوب می‌شود؛ اگرنه در دو سال پیش از آن هم حوادث متعددی در مناطق مختلف کشور و به‌ویژه تهران و به‌طور اخص از سوی گروه‌های دانشجویی رخ داده بود.

شکست راهبردهای دوگانه و ظهور روی دیگر خشونت سیاسی


به هر طریق، تحولات پس از دوم خرداد در دو سال نخست و به دست نیامدن اهداف سیاسی تعیین شده جریان افراطی جبهه دوم خرداد نشان از آن داشت که «تئوری فشار از پایین و چانه‌زنی در بالا» شکست‌خورده و «فتح سنگر به سنگر» به سرانجام نرسیده است. با ظاهر شدن این واقعیت به‌تدریج اختلافات در میان جبهه دوم خرداد بالا گرفت و جریان افراطی این جبهه تاکتیک‌ها و تئوری‌های متفاوتی را مطرح کرد که مهم‌ترین آنها در ماه‌های نخست شعار «عبور از خاتمی» بود. تلقی گروه یاد شده آن بود که خاتمی از توان چانه‌زنی کافی برخودار نیست و شخصیت دلخواه آنان برای رفتارهای تند را ندارد. این تئوری که صورت عملیاتی شده آن در محافل سیاسی با عنوان «گورباچفیزاسیون» مشهور بود، در پی آن بود که برای هرچه رادیکالیزه‌تر کردن فضای سیای کشور رهبری جریان اصلاحات را به دست فردی تندرو بسپارد تا همان‌گونه که یلتسین توانست گورباچف را کنار زند، او نیز به‌جای خاتمی بر مسند قدرت بنشیند و سیاست‌هایی که بوی براندازی می‌دهد را جاری سازد.(8)
این راهبرد که در همان ماه‌های نخست از سوی برخی مسئولان آمریکایی مطرح شده بود، پس از شکست سیاست‌های رادیکال آن جبهه شدت بیشتری پیدا کرد. با افزایش زمزمه‌های این سیاست رهبر انقلاب در سخنرانی معروف خود در تاریخ 19 تیر 1379 در میان مسئولان و کارگزاران نظام به‌طور مبسوط به تبیین و نقد این سیاست پرداخت و به‌نوعی پیش از آنکه این تئوری حالت جدی‌تر به خود بگیرد نسبت به آن هشدار داد.(9)
نکته قابل تأمل این است که مقابله با ماهیت و هویت دینی نظام جمهوری اسلامی و تلاش برای براندازی این ماهیت از سوی جریان رادیکال دوم خرداد که به صراحت تئوری «حاکمیت دوگانه» را مطرح می‌کردند، خواسته‌ای نبود که در تحولات پس از حوادث تیر به‌وجود آمده باشد. بلکه این خواسته پیش از آن هم وجود داشت و در خود حادثه تیر نیز به‌روشنی مشهود بود. اکبر گنجی اگرچه از رادیکال‌ترین این افراد بود، اما در صراحت لهجه نیز بی‌همتا بود. او در مقالاتی که اندکی پس از حوادث تیر 1378 منتشر می‌کند به این اهداف و خواست‌ها تصریح می‌ورزد. او جبهه دوم خرداد رامتشکل از یک طیف وسیع می‌داند «که در یک سر آن نیروهای معتقد به فرایند «تغییر شکل» و در سر دیگر طیف نیروهای معتقد به فرایند «جابه‌جایی قرار دارند». او فرایند تغییر شکل را این‌‌چنین معنا می‌کند که، ابتدا گروهی از رهبران اصلاح‌طلب در گام اول فضا را لیبرالیزه می‌کنند و سپس با اشغال مناصب کلیدی و ائتلاف گسترده حتی با مخالفان خارج از نظام روند جاری را تغییر می‌دهند. (کنفرانس برلین می‌تواند نمونه‌ای از تلاش‌ها برای این ائتلاف‌ها باشد). گنجی که تلاش می‌کند از واژه «براندازی» بگریزد تا از مقاله خود حساسیت‌زدایی کند، تفاوت مهم فرایند تغییر شکل با براندازی و فروپاشی را در این می‌داند که «در حالی‌که در فرایند فروپاشی مقامات رژیم پیشین تقریباً همواره مجازات می‌شوند، در فرایند تغییر شکل تقریباً هرگز مجازات نمی‌شوند. البته او به این پرسش نیز پاسخ نمی‌دهد که در فرایند رادیکالی تغییر شکل رژیم، که خود نیز از آن حمایت می‌کرد، چه تضمینی برای این لطف(!) وجود دارد که نیروهای جدید به قدرت رسیده با نیروهای سیاسی پیشین رفتار خشونت‌آمیز نداشته باشند؟(10)
البته گنجی رفتار پیروان فرایند «جابه‌جایی» را مسالمت‌آمیز‌تر معرفی می‌کند، اما علت اتخاذ این روش را در آن می‌داند که «مخالفان (چون) در‌می‌یابند که توانایی براندازی رژیم را ندارند و حکومت (هم) می‌فهمد که مخالفان قوی‌تر از آنند که بتوان نادیده‌شان گرفت. لذا چاره‌ای جز گفت‌وگو باقی نمی‌ماند».(11)

یازده سپتامبر و اصلاح تئوری «فشار از پایین و چانه‌زنی در بالا»


با وقوع یازده سپتامبر و حمله آمریکا به افغانستان اندکی پس از آن، مدل دیگری در میان برخی جریان‌های افراطی جبهه دوم خرداد مطرح شد که به‌گونه‌ای اصلاح نظریه «فشار از پایین و چانه‌زنی در بالا» بود. پس از حمله آمریکا به افغانستان و کمک نیروهای ناتو به نیروهای اتحاد شمال افغانستان برای مقابله با طالبان این ذهنیت در میان برخی گروه‌های دوم خردادی به‌وجود آمد که نظریه «فشار از بیرون و فروپاشی از درون» در زمان کنونی می‌تواند نسبت به نظریه‌های دیگر راهبرد مناسب‌تری باشد. مطابق این نظریه امکان آن وجود داشت که جریان مذکور با سردادن شعار «حاکمیت دوگانه» و «خروج از حاکمیت» خود را به‌عنوان نیروی آلترناتیو و جایگزین حاکمیت حاضر مطرح کند تا با فشار و تهدیدهای ایالات متحده و هم‌پیمانان آن، جریان حاکمیت را به تسلیم و دادن امتیازهایی که در سال‌های گذشته به‌دست نیاورده بودند، وا دارند.
در این باره گرچه برخی افراد مانند تاج‌زاده تلاش کردند ساحت رادیکالیست‌های دوم خرداد را از این نظریه‌ها پاک بدانند،(12) اما اعترافات عباس عبدی در دادگاه موضوعی را که نیاز به اعتراف نداشت، روشن ساخت.(13)

نتیجه‌گیری


جبهه دوم خرداد که در سال 1376 دولت را تصاحب کرد به اعتراف بسیاری از فعالان آن گمان نمی‌کرد برنده انتخابات شود و به قدرت دست یابد. از‌این‌رو آنها به صراحت اعلام کردند که برنامه چندانی برای کشور‌داری تهیه نکرده‌اند.(14) این پدیده گذشته از آنکه برخی تبعات مانند «شرکت سهامی» شدن دولت را در پی داشت و موجب شد که بخش‌های مختلف سیاسی و فرهنگی و اقتصادی میان احزاب مختلف دوم خرداد تقسیم شود و برای نمونه اقتصاد همچنان در دست کارگزاران سازندگی باقی بماند، یک نتیجه مهم دیگر نیز داشت. یکی از آن نتایج میل فراوان به تئوری‌پردازی در میان دولتمردان و اصولاً فعالان این جبهه بود. سال‌های دوم خرداد سال‌های افول و غروب نظریه‌های فراوانی است که همگی با عجله مطرح می‌شوند و به سرعت نیز جای خود را به نظریه‌های دیگر می‌دهند.
اما در میان تمام نظریه‌هایی که از جانب تئوریسین‌های این جبهه مطرح شد دو تئوری مهم بود که به‌تدریج نقش راهبردی در سیاست‌های این جبهه پیدا کرد. نظریه «فشار از پایین و چانه‌زنی در بالا» در کنار نظریه «فتح سنگر به سنگر» را باید بنیادی‌ترین نظریه‌هایی دانست که این جبهه براساس آنها سیاست‌های خود را در قبال رقیب و حتی کلیت نظام تنظیم می‌کرد. در‌واقع نظریه‌هایی دیگر تحت لوای این نظریه‌ها مطرح شدند و تاکتیک‌هایی بودند برای دستیابی به این راهبردها. اما واقعیت آن است ریشه بسیاری از خشونت‌های هشت دوران اصلاحات ریشه در این دو نظریه و مسائل پیرامون آن داشت. فعالان و دولتمردان این جبهه به‌جای پرداختن به‌ کار‌ویژه کشورداری تصاحب دولت را فرصتی برای گرفتن امتیازهای سیاسی از رقیب تلقی می‌کردند. لذا رسوخ این اندیشه در میان ایشان هم موجب شد که دولت از کارکد مناسب خود به دور افتاد و از سوی دیگر با اتخاذ روش‌ای ژورنالیستی و پوپولیستی خشونت را در میان فعالان سیاسی و اجتماعی گسترش دهد.
با وجود این، گرچه در این سال‌ها براساس پیگیری سیاست‌های یاد شده کشور گاهی تا مرز بحران پیش رفت، اما سعید حجاریان بانی اصلی این نظریه دو سال پس از اتمام دوران اصلاحات نیز اعلام کرد که نظریه «فشار از پایین و چانه‌زنی در بالا» هیچ‌گاه به‌طور کامل و آن‌گونه که مورد نظر او بوده است محقق نشده و او برای «اقناع» دیگران بیشتر باید بر روی این موضوع کار کند.

پی‌نوشت‌ها


1. اطلاعات، 19 مهر 1373، ش 20315، ص 2 و اطلاعات، 26 مهر 1373، ش 20321، ص 2.
2. انتخاب هفتم، روز‌شمار هفتمین دوره انتخابات ریاست جمهوری اسلامی ایران، به کوشش ابراهیم انصاری، تهران، همشهری، 1376، صص 213، 218، 325، 184، 186، 173، 167، 161 و 144.
3. غلامرضا کاشی، محمد‌جواد. نظم و روند تحول گفتار دمکراسی در ایران، تهران، گام نو، 1384، ص 296.
4. سلیمی، حسین. کالبد‌شکافی ذهنیت اصلاح‌گرایان، تهران، گام نو، 1384، ص 44.
5. دارابی، علی. جبهه دوم خرداد و خط تولید استراتژی، هفته‌نامه سیاست، ش 125- 127، 1379.
6. عصر ما، ش 71، 17/3/1376.
7. حجاریان، سعید. انتخابات شوراها، بزرگ‌ترین جبهه مرد‌م‌سالاری است، ایران، 19 آذر 1377، ش 1115، ص 3.
8. حجاریان، سعید. دوتاکتیک، عصر ما، ش 143، 1/10/1378.
9. سخنرانی در میان مسئولان و کارگزاران نظام جمهوری اسلامی ایران، 19 تیر 1379.
10. گنجی، اکبر. نگاهی به حادثه حمله به کوی دانشگاه و پیامدهای آن ....، صبح امروز، 9/5/1378.
11. همان.
12. تاج‌زاده، مصطفی. فشار از بیرون، فروپاشی از درون، آفتاب یزد، 22/5/1381.
13. درباره اعترافات عبدی بنگرید به: کیهان، 4/10/1381.
14. گفت‌وگوی انتخاباتی سعید حجاریان، دفاع از ایده فشار از پایین و چانه‌زنی در بالا، اعتماد، 11/10/1386.

دسته ها : انتخابات دهم
يکشنبه 1388/2/27 23:15
X