تعداد بازدید : 4577793
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
بسم الله الرحمن الرحیم
با تشکیل نظام اسلامى و در دوران انقلاب اسلامى لازم است درباره میراثهاى دینى خود، در همه زمینهها تحقیق کنیم و از آنها براى سعادت دنیا و آخرت بهره بگیریم. در این میان بالاترین میراث، میراثى است که از پیغمبر اکرم(ص) به ما رسیده است که یکى از آنها بعنوان «طب النبى» یا «الطب النبوى» است. از دیرباز توسط علماى شیعه و سنى در این زمینه کتابهایى نوشته شده که علاوه بر اشاره به ابوابى از طب و مسایل مربوط به آن، تحقیقاتى انجام گرفته و شرحهایى نیز براى آن روایات نوشتهاند. البته از نظر مکتب شیعه منابع غنىتر است. چون غیر از روایاتى که مأثور از پیغمبر اکرم(ص) است، از ائمه اطهار(ع) نیز روایات بسیارى در باب طب وارد شده که یکى از آن نمونهها، رسالهى «طب الرضا» است که حضرت على بن موسى الرضا(ع) به سفارش خلیفه وقت تنظیم فرمودند. هدف و منظور از مطرح کردن «طب النبى» توجه به میراثهاى اسلامى، در این زمینه است.
اما وقتى براى بازیابى این میراثهاى کهن به منابع اسلامى مراجعه میشود، سؤالاتى مطرح مىشود که کمتر به صورت یک مسألة قابل طرح و تحقیق مطرح مىشود. گاهى نیز بین مسایل به سبب شباهتهایى که موجود است خلط مىشود، از جمله این که آیا پیغمبر اکرم و ائمه اطهار(ع) در زمینه «طب» مطلب جدیدى آوردهاند یا آنچه نقل شده، کم و بیش در کتابهاى پیشینیان و هم دورههاى آنان هست. یا بلکه آیا آنان همان دستوراتی است که در طبهاى قدیم باستانى نظیر طب یونانى، طب ایرانى، هندى و چینى مطرح بوده است، چرا که حتى در بعضى از کشورهاى متمدن، که تمدنهاى آنها منقرض شده، کم و بیش آثارى از این علوم یافته مىشود. به هر حال نخستین پرسش در این باب این است که بین آنچه در روایات اهل بیت(ع) راجع به مسایل طبى آمده، با آنچه در کتب یونانى یا کتب ایرانى یا سایر تمدنهاى کهن وجود داشته، چه تفاوتى است؟ دوم، تفاوتهاى ریشهاى طب سنتى با طب جدید که امروز در مغرب زمین روبه رشد و تکامل است و هر لحظه خدمتى را نصیب جامعه مىکند، چیست؟ سوم، آیا با پیدایش طب جدید، طب سنتى و اسلامى منقرض شده و از ارزش افتاده و یا اینکه هنوز قابل استفاده است؟ این پرسشها که در اذهان بسیارى مطرح مىشود نیازمند قدرى درنگ و تحقیق است که هم چنین باید پرسید که آیا معناى پیدایش طب مدرن ابطال طب قدیم است، یا اینکه طب مدرن اصلاحى و یا تکمیلى است بر آن؟ به هر حال باید اشاره کرد که در طب قدیم مطالبى وجود دارد که هنوز هم قابل استفاده است و اگر ما آنها را نادیده انگاریم، به خود ظلم کردهایم و سرمایهاى گرانبها را از دست دادهایم.
گاهى در روایات به مطالبى برخورد مىکنیم که تفسیر غلط آنها زمینه را براى تحقیق در علم تضعیف مىکند. براى مثال: در آموزههاى دینى، در قرآن و حدیث توجه به این که، بیمارى و بهبودى در دست خداست و او کسى را که مىخواهد مریض مىکند، هر که را بخواهد شفاء مىدهد جاى تأمل دارد. به خصوص در آیهاى که از زبان حضرت ابراهیم نقل شده، وقتى نمرود از او پرسید خداى تو کیست، فرمود: «رَبّى الَّذى یُحیى و یُمیتُ قالَ أَنَا أُحْیِى و امیت». و همچنان کلام را ادامه مىدهد تا آنجا که مىفرماید: «وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ»، خداى من آن کسى است که وقتى مریض مىشوم، من را شفاء مىدهد. بنابراین شفاء دست خداست، تلاش ما براى کسب داروها و راههاى معالجه بیهوده است! این نظر از دیدگاه اسلام درست نیست، این توهم است، و براى بعضى از افرادى که از معارف اسلامى دور هستند، مطرح مىشود و در ذهن آنها در قالب شبههاى نمود مىکند. هم چنین شبهه دیگر این که: گاهى در روایات، آمده براى بهبودى بیماران فلان دعا را، یا فلان سورهى قرآن را بخوانید و چیزهایى از این قبیل. آیا طب اسلامى یعنى دعا خواندن و ذکر آیاتى چند از قرآن؛ همراه با مأثورات و منقولاتى که در طب سنتى وجود دارد و به آن ضمیمه شده است؟ و در واقع طب اسلامى مطلبى ندارد که آن را مطرح کنیم؛ و سؤالات و شبهاتى نظیر آن که از اشاره به آن خوددارى مىشود.
اگر قرار است به مسأله طب اسلامى بها دهیم، و آن را بکاویم و بررسى کنیم که در این میراث دینى، چه چیزهایى وجود دارد که مىتوان از آن استفاده کرد، باید طرح تحقیقى عالمانهاى براى این کار طراحى کنیم. صرف قرائت چند آیه و روایت و نقل یک داستان، مشکل ما را در تحقیق طب اسلامى یا طب نبوى حل نمىکند. روایات در دسترس است، کتابهایى هم نوشته شده و شرحهایى نیز براى آن، نگاشتهاند، اینها اگر کارآیى داشت، تا به حال از آن استفاده مىکردند. آیا تعریف از طب بوعلى و محمدبن زکریا رازى، مفهوم طب النبى را شرح مىکند؟ آیا طب النبى همان است که آنها گفتهاند؟! درحالی که بیشتر مطالب آنان از یونانیان گرفته شده و براساس نظر و روش آنها پیش رفته و تحقیق شده است. مبانی طب بوعلى همان اصول موضوع یونانیان است. مطالبى از قبیل: عناصر اربعه و اخلاط اربعه که در بدن موجود است مثل: خون، صفرا، بلغم و سودا در طب یونانى و طب باستانى وجود دارد. پس نمىتوان مطالب ذکر شده را طب اسلامى نامید چرا که در آنها نه از اسلام اثرى پیداست، نه وحى در آن مطالب نازل شده و نه بر تحقیقاتى که دیگران کردهاند مطلب خاصى اضافه شده است. پس ما به دنبال چه مىگردیم؟ گاهى مفاهیم براى ما خلط مىشود.
اما صرف نظر از این که طب اسلامى و طب النبى چیست، باید پرسید آیا طب سنتى منقرض شده و غیرقابل استفاده است، به طورى که آن طب فرضى یا تجربیاتی عامیانه بوده، منقرض شده و جایش را به علوم دیگرى داده است که براساس تجارب حسى و آزمایشگاهى اثبات مىشود و بنابراین آن را به طور کلى باید کنار گذاشت؟ بحث دربارهى این مباحث باید در جاى خود مطرح شود. سپس براى تحقیق درباره طب اسلامى و طب سنتى و یا هر دو، به طور جداگانه یا با هم، زمینه را فراهم کنیم و بخصوص روش و چگونگى تحقیق را روشن کنیم. آیا نتایج حاصل از تطبیق بعضى دستاوردهاى طب قدیم با طب جدید و یا آنچه در روایات آمده با دستاوردهایى که بر اثر تجارب علمى حاصل شده، ارزش تحقیق را دارد؟ سرمایه گذارى نیروى انسانى و مالى؛ استفاده از ابزارها و بودجهاى براى این کار زمانى ارزش دارد و مىتواند فایده داشته باشد که چند اصل و موضوع را براى ما ثابت کند. یعنى کسانى چند موضوع یا پیشفرض تحقیق را در اختیار نهند تا انگیزه تحقیق پیدا شود. اگر پاسخى براى پرسشهاى مطرح شده نداشتیم انگیزهاى هم براى تحقیق ایجاد نمیشود. اگر گفتیم طب اسلامى همان طب یونانى است ــ یا چیزى شبیه آن یا با یکى از طبهاى باستانى شباهت دارد ــ تحقیق درباره طب اسلامى (به عنوان اسلامى) دیگر جایگاهى نخواهد داشت، و اگر بخواهیم تحقیق کنیم باید در همان طب سنتى تحقیق کنیم. وقتى مىتوانیم طب اسلامى را به عنوان یک موضوع ویژه تحقیق کنیم که، بر این باور باشیم اسلام موارد خاصى را در این زمینه آورده است و این مىتواند پیشفرض تحقیق باشد، یعنى بدانیم که اسلام مطلب جدیدى را در این زمینه آورده که باید آن را کشف کرد. براى مثال صرف این که روایتى را پیدا کنیم که مسألهاى را مورد تأکید قرار داده که هم در قانون بوعلى، هم در کتاب جالینوس، هم در کتاب بقراط و... نشانهاى از اشاره به آن مسأله دیده مىشود نمىتوان اظهار داشت که آن را اسلام آورده است.
مرتبه و شأن پیغمبر(ص) هیچ وقت بیان مطالب طبى یا مطالب فیزیکى نبوده، بلکه شأن او هدایت است. دلیلى که ما براى نبوت اقامه مىکنیم این نیست که نیازهاى مادى بشر را رفع کند. بشر با تحقیقات علمى خود و به همراه انگیزههایى که در نهان دارد، مىتواند راه زندگى دنیایى و راه تأمین سلامتى خود را کسب کند. اگر پیغمبر اکرم و ائمه اطهار مطالبى را در این زمینهها فرمودهاند، براى این نبوده که وظیفه نبوت و رسالت آنان اقتضاء مىکرده است؛ بلکه آن مسایل مصالحى بوده از روى تفضل و کمک به مردم، عنایت مىفرمودند، بیان و راهنمایى مىکردند. وظیفهى اسلام این نیست که مطالب طبى بیان کند، هواپیماسازى را به ما یاد دهد، انرژى اتمى را به ما معرفى کند و راه غنى کردن اورانیوم را به ما نشان دهد. در حقیقت، ما اگر طبى به عنوان طب اسلامى نداشته باشیم، هیچ نقصى در دین اسلام یا در انجام وظیفه پیغمبرى نیست. اگر در این زمینه مىخواهیم تحقیقى کنیم، براى دانستن این مهم است که بدانیم پیامبر و امامان علاوه بر وظیفه نبوت و رسالت چه کمکهایى به انسانیت کردند و چه مواریث علمى و گرانبهایى براى ما جهت بهرهگیرى برجا گذاشتند. پس اولین اصلى که ما باید به عنوان یک اصل و پیشفرض تحقیق دربارة طب اسلامى یا طب النبى بپذیریم این است که پیغمبر مطالب جدیدى آورده باشد.
مطلب دیگر اینکه، به فرض بدانیم آنچه از مطالب طبى در قبل از دوران مدرنیته و قبل از پیدایش طب جدید در میان بشر بوده منقرض شده است و مطالب آن دیگر قابل استفاده نیست، ولى باز آیا جاى تحقیقى نمانده است؟ درست است که آن مسایل منقرض شده و قابل استفاده نیست و امروزه جایگزینهاى بهترى از آنها داریم ولى باید این احتمال - که احتمال قابل اعتنا و قابل توجهى است - را بدهیم که در طب باستانى و در طب اسلامى مطالبى موجود است که امروزه نیز بشر به آن احتیاج دارد و اگر از آنها استفاده کند، چه بسا براى معالجه امراض به نتایجى آسانتر، مطمئنتر، و بىضررتر دست یابد. هم اکنون در کشور محققینى هستند که عمرى را زحمت کشیدند و اثبات کردهاند که بسیارى از امراض صعب العلاج را که اگر بخواهند با وسایل طبى امروزه معالجه کنند، هم هزینه بسیار سنگینى مىطلبد و هم اینکه باید دست به دامن بیگانگان شوند. آنان در این زمینه مدعىاند و معتقدند که امراض صعب العلاج را مىشود با دستورات سادهاى که از قانون بوعلى و یا دیگران به دست مىآید، معالجه کرد. این محققین که در همین تهران هم هستند، معتقدند به جاى اینکه براى شناختن یک بیمارى از انواع و اقسام وسایل آزمایشگاهى استفاده کنید ــ که گاهى هزینههاى بسیار سنگینى را در برداردــ با گرفتن یک نبض مىتوان 80 نوع بیمارى را کشف و اثبات کرد که بسیار مطمئنتر از آزمایشهاى امروزى است. با این بیان استفاده از ابزار آلات نفى نمىشود ولى نبض گرفتن راه سادهاى است که در بعضى جاهایى که به آن ابزارها و بیمارستانها دسترسى ندارند و از عهدهى هزینهاش برنمىآیند، مفید خواهد بود. هم چنین بیان این مطلب مىتواند انگیزهاى براى تحقیق در این زمینه را در پى داشته باشد.
توجه کنیم که تحقیق دربارة آموزههاى گذشتگان و تجربیات آنان زمانى عقلایى خواهد بود و ارزش دارد که ما پژوهشگرانى را براى فهم تجربههاى آنان فراهم کنیم و بودجهاى را نیز براى این کار در نظر بگیریم. باید توجه کنیم که در میراث گذشتگان مطالبى است که امروزه با وجود پیشرفت علوم طب تجربى، طب آزمایشگاهى و طب جدید باز آنها قابل استفاده است. در این زمینه ادعاى برخى این است که بعضى از امراض لاعلاج را مىتوان معالجه کرد. این یک ادعا و البته قابل اثبات است. چرا باید این سرمایه گرانبها را از دست دهیم؟ به ویژه این که کشف آنها هزینه کمترى دارد و به سادگى و با وسایل سادهترى صورت مىگیرد. بنابراین اصل دوم وجوب تحقیق این است که باید احتمال دهیم، ممکن است در بررسى مطالب و تحقیق میراث گذشتگان، مطالبى یافت شود که امروز براى ما مفید باشد که این معنایش ابطال طب جدید نیست بلکه معناى آن، این است که در کنار طب جدید، میراث گذشتگان نیز به کار گرفته شود. در کشورهایى مثل چین و هند نمونههاى فراوانى از این گونه معالجات وجود دارد. دانشجویان رشتهى پزشکى ما نیز که براى تحصیل به آنجا فرستاده شدهاند، این آموزشها را دیدهاند. از باب نمونه باید به طب سوزنى و امثال آن اشاره کرد که براساس طب جدید نیست و فرمولها و تجربههایى است که از طب قدیم و طبهاى باستانى مرسوم بوده است. به هر حال اگر این احتمال را در نظر داشته باشیم و به آن توجه کنیم، هدف تحقیق ما مشخص مىشود. این احتمال به آن اندازهاى است که ما را وادار به تحقیق مىکند.
مسأله سوم در اختلافات اصولى بین طب جدید و طب قدیم است. یکى از آنها این است که در طب قدیم، انسان مرکب از دو عنصر مختلف، یعنى دو بخش جداگانه است. دو بخشى که به هم مربوط است، اما با هم تفاوت اساسى دارند. یک بخش بدن و یک بخش روح است. بدن را مىتوان دید، ولى روح را با ابزارهاى آزمایشگاهى نمىتوانیم بشناسیم و ویژگىهایش را درک کنیم، اما حقیقتى است که باید به آن توجه کرد. این روح با بدن تأثیر و تأثر متقابل دارد. هم روح در بدن اثر مىگذارد و هم بدن در روح. گفتنى است در بسیارى از تجربههاى علمى دانشمندان جدید در رشتههاى مختلف طب امروزى، نتایج عجیبى به دست آمده مبنى بر این که حالات روحى در معالجات بسیارى از امراض تأثیر فوق العاده دارد. حتى در بهبود امراضى که باور آن براى انسان مشکل است مثل بیمارىهاى کبدى، قلبى و عصبى. به راستى تمرکز فکر انسان، توجه او به خدا، دعا کردن و عبادت کردن او چه اثرى بر گلبولها، دستگاه ایمنى بدن و تأثیر و تأثرات شیمیایى بدن دارد؟ از موضوعاتى که از گذشته تا امروز انکار نشده، موضوع «تلقین» است. تلقین کردن در بسیارى از موارد مؤثر است. استاد بزرگوار حضرت آیتالله حسن زاده با اشاره به داستانى از مولوى نقل کردند، که این مسألهاى ثابت شده است که تلقین در بهبودى بیمارى یا در بیمار کردن انسان سالم مؤثر است. این تأثیر و تأثرات، فیزیکى و شیمیایى نیست و از جنس دیگرى است، یعنى روح به بدن چیزى را القاء مىکند.
تلقین پدیدهاى است که همگان از دیندار و بىدین به آن معتقدند. در اینجا پسندیده است به نکتهاى اشاره شود. ماتریالیستها بسیارى از معجزات و کرامات را به تلقین تفسیر کردهاند. با افزایش گرایشهاى ماتریالیستى، دکتر تقى ارانى در کتاب «عرفان و اصول مادى»، مسایل عرفانى، کشف و شهود، و کرامات اولیاء خدا را به تلقین تفسیر مىکند و معتقد است که آن یک امر مادى است. اما باید پرسید تلقین چه مقولهاى است. آیا فعل و انفعالات شیمیایى است؟ این که من به خود یا به دیگرى تلقین کنم که تو سالمى یا بیمارى، یا امروز بهتر از دیروز هستى، یا امروز بیمارتر شدهاى، یا بیمارىات بدتر شده، این چه تأثیرى دارد؟ در واقع تلقین دلیل بر این است که یک امر غیرمادى در این جا وجود دارد. تلقین اثر هوا نیست که به دمیدن جابهجا شود. تلقین این نیست که من خود در وجود خود یک چیزى را ایجاد کنم. اگر تلقین صرف فعل و انفعال طبیعى باشد، تحت اراده و اختیار کسى نیست و نمىتواند تأثیرى در امور داشته باشد، و خود این دلیل است بر اینکه، عاملى غیر از بدن وجود دارد که آن تلقینکننده است و اثر مىگذارد.
قابل توجه این که مسایل و تأثیرات کرامات و معجزات نمىتواند با تلقین قابل تفسیر باشد. ماتریالیستها ادعایى کردند، پس باید به گونهاى آن ادعا را در هر زمینهاى دخالت دهند، پس تلقین را یک اثر مادى دانستند. در این باره باید گفت اول تلقین اثر مادى نیست. دوم در بسیارى از موارد تلقین کارگشا نیست. معجزات و کراماتى که از اولیاء خدا نقل شده و یکى از آنها مىتواند تحولى در زندگى ایجاد کند را نمىتوان در اثر فعل و انفعالات مادى دانست. چگونه مىشود کسى که از اولیاء خداست مىتواند چنین تأثیرى را ببخشد ولی دیگران نه؟ آنقدر در این زمینه مطالبى تحقیق و ثابت شده است که اگر جمع آورى شود یک دایرةالمعارف چند جلدى مىشود. لازم است دربارهى کرامت یکى از اولیاى خدا اشارهاى کنم. یکی از دوستان ما مىگوید: من شنیده بودم حضرت رضا (ع) کرامات زیادى دارند. من به همراه دوستم به سوى مشهد حرکت کردیم. در روزهایى که در مشهد بودیم، به آن حضرت عرض کردم: یا امام رضا! مىخواهم خود ببینم که در حق کسى کرامتى را انجام مىدهید و کسى را شفاء مىدهید. آن دوست نقل مىکند: پس از اقامت سه روز در مشهد، بالاخره در شب سوم که من تا سحر نشسته بودم، بیمارى که کور مادرزاد بود را دیدم که اصلاً اندام چشم نداشت و براى شفاگرفتن آمده بود. وى توجه من راجلب کرد. تا سحر نشستم و گفتم شاید امشب امام رضا بخواهد آن کور را شفا دهد. مىگوید: موقع سحر دیدم شکافى در صورت آن کور پیدا شد، کم کم باز شد و اندام چشم پیدا شد. این گونه کرامتها و معجزات اثر فعل و انفعالات شیمیایى نیست. این چنین عنصرى در انسان وجود دارد که قوت و ضعف دارد و قوتش در دست اولیاء خداست و چنین آثارى را مىتواند داشته باشد، البته شاید مرتبه ضعیفش در دیگران هم پیدا شود. به هر حال یکى از مواردى که اختلاف اساسى بین طب جدید و طب قدیم است، این که، در طب جدید از وجود چنین عنصرى غفلت مىورزند و آن را انکار مىکنند، مگر در مواقعى مجبور شوند و بپذیرند که اثرى ناشناخته نیز هست.
بنابراین مطالبى است که اگر به عنوان پیشفرض تحقیق و حل شود، هم انگیزهاى جدید و قوى را براى تحقیق ایجاد مىکند و هم راه براى تحقیق بیشتر باز مىشود. گفتنى است مسایل سایکوسماتیک را که هم جنبه روانى و هم جنبة طبى آزمایشگاهى دارد و تأثیر و تأثر متقابل بین روان و بدن است را باید به تحلیل و توجیه علمى پرداخت و مسایلى را که از اختصاصات روح است و هیچ تأثیرى از بدن در آن نیست باید با روش عقلی تحقیق کرد، اما برخى از آنها اولویت دارد، آسانتر است، و بیشتر در دسترس است. اما باید بدانیم که در زمینه مسایلى که مربوط به پزشکى و سلامتى و بیمارى بدن است، چند عرصه وجود دارد و براى تحقیق در هر یک از اینها چه متدى را باید اختیار کرد. اگر روش نقلى است، در این صورت باید به اسناد و مدارک مراجعه کرد، و اگر روش عقلى است ، در آن صورت باید با استدلال و برهان جواب دارد. به هر حال ما زمینههاى تحقیق را باید مشخص کنیم یعنى بدانیم در چه زمینه باید مطالعه کرد، هر زمینهاى چه لوازمى دارد و چه کسانى مىتوانند در آن زمینهها تحقیق کنند؟ در این صورت هر کدام را به اهلش، متخصصین یا کسانى که متخصص بالقوهى آن هستند و مىتوانند با همتشان، با سعى و تلاششان متخصص بالفعل هم شوند وابگذاریم تا بتوانیم قدمهاى بلندى براى آیندهمان برداریم.
این فکر که ما همیشه باید منتظر باشیم تا از مغرب زمین براى ما سوغاتى بیاید، فکر آبرومندانه و عزتمندانهاى نیست. الحمدلله نعمت انقلاب سبب شد این فکر در بسیارى از زمینهها گرفته شود و امروز خودباورى در میان جوانهاى ما در زمینههاى سیاسى، نظامى، علمى و پزشکى رشد کرده است. انشاءالله پیشرفتهاى ما گسترش پیدا کند و ما براى تحقیق همت بیشترى داشته باشیم و در آیندهى نه چندان دورى هم بتوانیم از مواریث گذشتگان استفادههاى شایانى کنیم. امیدواریم با استفاده از مواریثى که تا به حال ندیده گرفتیم، بتوانیم قدمهاى نویى در این راه برداریم، هم خودمان استفاده کنیم و هم جهانیان بهرهمند شوند. ما از کسانى نیستیم که اگر در زمینهاى تحقیق کردیم، آن را انحصارى کنیم و به کسب منافع مادیش بپردازیم. تحقیق، در این زمینهها را در اختیار همه جهان مىگذاریم تا بشریت از آن استفاده کند، به شرط این که همت داشته باشیم و راهى را طى کنیم که راه عالمانه، محققانه و داراى روشى صحیح و براساس پیشفرضهاى استوار باشد.
* سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی دامت برکاته در همایش طبالنبی(ص)10/12/85