بسم الله الرحمن الرحیم

با تشکیل نظام اسلامى و در دوران انقلاب اسلامى لازم است درباره میراث‏هاى دینى خود، در همه زمینه‏ها تحقیق کنیم و از آن‏ها براى سعادت دنیا و آخرت بهره بگیریم. در این میان بالاترین میراث، میراثى است که از پیغمبر اکرم(ص) به ما رسیده است که یکى از آن‏ها بعنوان «طب النبى» یا «الطب النبوى» است. از دیرباز توسط علماى شیعه و سنى در این زمینه کتاب‏هایى نوشته شده که علاوه بر اشاره به ابوابى از طب و مسایل مربوط به آن، تحقیقاتى انجام گرفته و شرح‏هایى نیز براى آن روایات نوشته‏اند. البته از نظر مکتب شیعه منابع غنى‏تر است. چون غیر از روایاتى که مأثور از پیغمبر اکرم(ص) است، از ائمه اطهار(ع) نیز روایات بسیارى در باب طب وارد شده که یکى از آن نمونه‏ها، رساله‏ى «طب الرضا» است که حضرت على بن موسى الرضا(ع) به سفارش خلیفه وقت تنظیم فرمودند. هدف و منظور از مطرح کردن «طب النبى» توجه به میراث‏هاى اسلامى، در این زمینه است.

اما وقتى براى بازیابى این میراث‏هاى کهن به منابع اسلامى مراجعه می‌شود، سؤالاتى مطرح مى‏شود که کمتر به صورت یک مسألة قابل طرح و تحقیق مطرح مى‏شود. گاهى نیز بین مسایل به سبب شباهت‏هایى که موجود است خلط مى‏شود، از جمله این که آیا پیغمبر اکرم و ائمه اطهار(ع) در زمینه «طب» مطلب جدیدى آورده‌اند یا آنچه نقل شده، کم و بیش در کتاب‏هاى پیشینیان و هم دوره‏هاى آنان هست. یا بلکه آیا آنان همان دستوراتی است که در طب‏هاى قدیم باستانى نظیر طب یونانى، طب ایرانى، هندى و چینى مطرح بوده است، چرا که حتى در بعضى از کشورهاى متمدن، که تمدن‏هاى آنها منقرض شده، کم و بیش آثارى از این علوم یافته مى‏شود. به هر حال نخستین پرسش در این باب این است که بین آنچه در روایات اهل بیت(ع) راجع به مسایل طبى آمده، با آنچه در کتب یونانى یا کتب ایرانى یا سایر تمدن‏هاى کهن وجود داشته، چه تفاوتى است؟ دوم، تفاوت‏هاى ریشه‏اى طب سنتى با طب جدید که امروز در مغرب زمین روبه رشد و تکامل است و هر لحظه خدمتى را نصیب جامعه مى‏کند، چیست؟ سوم، آیا با پیدایش طب جدید، طب سنتى و اسلامى منقرض شده و از ارزش افتاده و یا اینکه هنوز قابل استفاده است؟ این پرسش‏ها که در اذهان بسیارى مطرح مى‏شود نیازمند قدرى درنگ و تحقیق است که هم چنین باید پرسید که آیا معناى پیدایش طب مدرن ابطال طب قدیم است، یا اینکه طب مدرن اصلاحى و یا تکمیلى است بر آن؟ به هر حال باید اشاره کرد که در طب قدیم مطالبى وجود دارد که هنوز هم قابل استفاده است و اگر ما آنها را نادیده انگاریم، به خود ظلم کرده‌ایم و سرمایه‏اى گرانبها را از دست داده‏ایم.

گاهى در روایات به مطالبى برخورد مى‏کنیم که تفسیر غلط آنها زمینه را براى تحقیق در علم تضعیف مى‏کند. براى مثال: در آموزه‏هاى دینى، در قرآن و حدیث توجه به این که، بیمارى و بهبودى در دست خداست و او کسى را که مى‏خواهد مریض مى‏کند، هر که را بخواهد شفاء مى‏دهد جاى تأمل دارد. به خصوص در آیه‏اى که از زبان حضرت ابراهیم نقل شده، وقتى نمرود از او پرسید خداى تو کیست، فرمود: «رَبّى الَّذى یُحیى و یُمیتُ قالَ أَنَا أُحْیِى و امیت». و همچنان کلام را ادامه مى‏دهد تا آنجا که مى‏فرماید: «وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ»، خداى من آن کسى است که وقتى مریض مى‏شوم، من را شفاء مى‏دهد. بنابراین شفاء دست خداست، تلاش ما براى کسب داروها و راه‏هاى معالجه بیهوده است! این نظر از دیدگاه اسلام درست نیست، این توهم است، و براى بعضى از افرادى که از معارف اسلامى دور هستند، مطرح مى‏شود و در ذهن آنها در قالب شبهه‏اى نمود مى‏کند. هم چنین شبهه دیگر این که: گاهى در روایات، آمده براى بهبودى بیماران فلان دعا را، یا فلان سوره‏ى قرآن را بخوانید و چیزهایى از این قبیل. آیا طب اسلامى یعنى دعا خواندن و ذکر آیاتى چند از قرآن؛ همراه با مأثورات و منقولاتى که در طب سنتى وجود دارد و به آن ضمیمه شده است؟ و در واقع طب اسلامى مطلبى ندارد که آن را مطرح کنیم؛ و سؤالات و شبهاتى نظیر آن که از اشاره به آن خوددارى مى‏شود.

اگر قرار است به مسأله طب اسلامى بها دهیم، و آن را بکاویم و بررسى کنیم که در این میراث دینى، چه چیزهایى وجود دارد که مى‏توان از آن استفاده کرد، باید طرح تحقیقى عالمانه‏اى براى این کار طراحى کنیم. صرف قرائت چند آیه و روایت و نقل یک داستان، مشکل ما را در تحقیق طب اسلامى یا طب نبوى حل نمى‏کند. روایات در دسترس است، کتاب‏هایى هم نوشته شده و شرح‏هایى نیز براى آن، نگاشته‏اند، این‏ها اگر کارآیى داشت، تا به حال از آن استفاده مى‏کردند. آیا تعریف از طب بوعلى و محمدبن زکریا رازى، مفهوم طب النبى را شرح مى‏کند؟ آیا طب النبى همان است که آنها گفته‏اند؟! درحالی که بیشتر مطالب آنان از یونانیان گرفته شده و براساس نظر و روش آنها پیش رفته و تحقیق شده است. مبانی طب بوعلى همان اصول موضوع یونانیان است. مطالبى از قبیل: عناصر اربعه و اخلاط اربعه که در بدن موجود است مثل: خون، صفرا، بلغم و سودا در طب یونانى و طب باستانى وجود دارد. پس نمى‏توان مطالب ذکر شده را طب اسلامى نامید چرا که در آن‏ها نه از اسلام اثرى پیداست، نه وحى در آن مطالب نازل شده و نه بر تحقیقاتى که دیگران کرده‌اند مطلب خاصى اضافه شده است. پس ما به دنبال چه مى‏گردیم؟ گاهى مفاهیم براى ما خلط مى‏شود.

اما صرف نظر از این که طب اسلامى و طب النبى چیست، باید پرسید آیا طب سنتى منقرض شده و غیرقابل استفاده است، به طورى که آن طب فرضى یا تجربیاتی عامیانه بوده، منقرض شده و جایش را به علوم دیگرى داده است که براساس تجارب حسى و آزمایشگاهى اثبات مى‏شود و بنابراین آن را به طور کلى باید کنار گذاشت؟ بحث درباره‏ى این مباحث باید در جاى خود مطرح شود. سپس براى تحقیق درباره طب اسلامى و طب سنتى و یا هر دو، به طور جداگانه یا با هم، زمینه را فراهم کنیم و بخصوص روش و چگونگى تحقیق را روشن کنیم. آیا نتایج حاصل از تطبیق بعضى دستاوردهاى طب قدیم با طب جدید و یا آنچه در روایات آمده با دستاوردهایى که بر اثر تجارب علمى حاصل شده، ارزش تحقیق را دارد؟ سرمایه گذارى نیروى انسانى و مالى؛ استفاده از ابزارها و بودجه‏اى براى این کار زمانى ارزش دارد و مى‏تواند فایده‏ داشته باشد که چند اصل و موضوع را براى ما ثابت کند. یعنى کسانى چند موضوع یا پیش‏فرض تحقیق را در اختیار نهند تا انگیزه تحقیق پیدا شود. اگر پاسخى براى پرسش‏هاى مطرح شده نداشتیم انگیزه‏اى هم براى تحقیق ایجاد نمی‌شود. اگر گفتیم طب اسلامى همان طب یونانى است ــ یا چیزى شبیه آن یا با یکى از طب‏هاى باستانى شباهت دارد ــ تحقیق درباره طب اسلامى (به عنوان اسلامى) دیگر جایگاهى نخواهد داشت، و اگر بخواهیم تحقیق کنیم باید در همان طب سنتى تحقیق کنیم. وقتى مى‏توانیم طب اسلامى را به عنوان یک موضوع ویژه تحقیق کنیم که، بر این باور باشیم اسلام موارد خاصى را در این زمینه آورده است و این مى‏تواند پیش‏فرض تحقیق باشد، یعنى بدانیم که اسلام مطلب جدیدى را در این زمینه آورده که باید آن را کشف کرد. براى مثال صرف این که روایتى را پیدا کنیم که مسأله‏اى را مورد تأکید قرار داده که هم در قانون بوعلى، هم در کتاب جالینوس، هم در کتاب بقراط و... نشانه‏اى از اشاره به آن مسأله دیده مى‏شود نمى‏توان اظهار داشت که آن را اسلام آورده است.

مرتبه و شأن پیغمبر(ص) هیچ وقت بیان مطالب طبى یا مطالب فیزیکى نبوده، بلکه شأن او هدایت است. دلیلى که ما براى نبوت اقامه مى‏کنیم این نیست که نیازهاى مادى بشر را رفع کند. بشر با تحقیقات علمى خود و به همراه انگیزه‏هایى که در نهان دارد، مى‏تواند راه زندگى دنیایى و راه تأمین سلامتى خود را کسب کند. اگر پیغمبر اکرم و ائمه اطهار مطالبى را در این زمینه‏ها فرموده‏اند، براى این نبوده که وظیفه نبوت و رسالت آنان اقتضاء مى‏کرده است؛ بلکه آن مسایل مصالحى بوده از روى تفضل و کمک به مردم، عنایت مى‏فرمودند، بیان و راهنمایى مى‏کردند. وظیفه‏ى اسلام این نیست که مطالب طبى بیان کند، هواپیماسازى را به ما یاد دهد، انرژى اتمى را به ما معرفى کند و راه غنى کردن اورانیوم را به ما نشان دهد. در حقیقت، ما اگر طبى به عنوان طب اسلامى نداشته باشیم، هیچ نقصى در دین اسلام یا در انجام وظیفه پیغمبرى نیست. اگر در این زمینه مى‏خواهیم تحقیقى کنیم، براى دانستن این مهم است که بدانیم پیامبر و امامان علاوه بر وظیفه نبوت و رسالت چه کمک‏هایى به انسانیت کردند و چه مواریث علمى و گرانبهایى براى ما جهت بهره‏گیرى برجا گذاشتند. پس اولین اصلى که ما باید به عنوان یک اصل و پیش‏فرض تحقیق دربارة طب اسلامى یا طب النبى بپذیریم این است که پیغمبر مطالب جدیدى آورده باشد.

مطلب دیگر اینکه، به فرض بدانیم آنچه از مطالب طبى در قبل از دوران مدرنیته و قبل از پیدایش طب جدید در میان بشر بوده منقرض شده است و مطالب آن دیگر قابل استفاده نیست، ولى باز آیا جاى تحقیقى نمانده است؟ درست است که آن مسایل منقرض شده و قابل استفاده نیست و امروزه جایگزین‏هاى بهترى از آن‏ها داریم ولى باید این احتمال - که احتمال قابل اعتنا و قابل توجهى است - را بدهیم که در طب باستانى و در طب اسلامى مطالبى موجود است که امروزه نیز بشر به آن احتیاج دارد و اگر از آن‏ها استفاده کند، چه بسا براى معالجه امراض به نتایجى آسان‏تر، مطمئن‏تر، و بى‏ضررتر دست یابد. هم اکنون در کشور محققینى هستند که عمرى را زحمت کشیدند و اثبات کرده‌اند که بسیارى از امراض صعب العلاج را که اگر بخواهند با وسایل طبى امروزه معالجه کنند، هم هزینه بسیار سنگینى مى‏طلبد و هم اینکه باید دست به دامن بیگانگان شوند. آنان در این زمینه مدعى‏اند و معتقدند که امراض صعب العلاج را مى‏شود با دستورات ساده‏اى که از قانون بوعلى و یا دیگران به دست مى‏آید، معالجه کرد. این محققین که در همین تهران هم هستند، معتقدند به جاى اینکه براى شناختن یک بیمارى از انواع و اقسام وسایل آزمایشگاهى استفاده کنید ــ که گاهى هزینه‏هاى بسیار سنگینى را در برداردــ با گرفتن یک نبض مى‏توان 80 نوع بیمارى را کشف و اثبات کرد که بسیار مطمئن‏تر از آزمایش‏هاى امروزى است. با این بیان استفاده از ابزار آلات نفى نمى‏شود ولى نبض گرفتن راه ساده‏اى است که در بعضى جاهایى که به آن ابزارها و بیمارستان‏ها دسترسى ندارند و از عهده‏ى هزینه‏اش برنمى‏آیند، مفید خواهد بود. هم چنین بیان این مطلب مى‏تواند انگیزه‏اى براى تحقیق در این زمینه را در پى داشته باشد.

توجه کنیم که تحقیق دربارة آموزه‏هاى گذشتگان و تجربیات آنان زمانى عقلایى خواهد بود و ارزش دارد که ما پژوهشگرانى را براى فهم تجربه‏هاى آنان فراهم کنیم و بودجه‏اى را نیز براى این کار در نظر بگیریم. باید توجه کنیم که در میراث گذشتگان مطالبى است که امروزه با وجود پیشرفت علوم طب تجربى، طب آزمایشگاهى و طب جدید باز آنها قابل استفاده است. در این زمینه ادعاى برخى این است که بعضى از امراض لاعلاج را مى‏توان معالجه کرد. این یک ادعا و البته قابل اثبات است. چرا باید این سرمایه گرانبها را از دست دهیم؟ به ویژه این که کشف آن‏ها هزینه کمترى دارد و به سادگى و با وسایل ساده‏ترى صورت مى‏گیرد. بنابراین اصل دوم وجوب تحقیق این است که باید احتمال دهیم، ممکن است در بررسى مطالب و تحقیق میراث گذشتگان، مطالبى یافت شود که امروز براى ما مفید باشد که این معنایش ابطال طب جدید نیست بلکه معناى آن، این است که در کنار طب جدید، میراث گذشتگان نیز به کار گرفته شود. در کشورهایى مثل چین و هند نمونه‏هاى فراوانى از این گونه معالجات وجود دارد. دانشجویان رشته‏ى پزشکى ما نیز که براى تحصیل به آنجا فرستاده شده‌اند، این آموزش‏ها را دیده‏اند. از باب نمونه باید به طب سوزنى و امثال آن اشاره کرد که براساس طب جدید نیست و فرمول‏ها و تجربه‏هایى است که از طب قدیم و طب‏هاى باستانى مرسوم بوده است. به هر حال اگر این احتمال را در نظر داشته باشیم و به آن توجه کنیم، هدف تحقیق ما مشخص مى‏شود. این احتمال به آن اندازه‏اى است که ما را وادار به تحقیق مى‏کند.

مسأله سوم در اختلافات اصولى بین طب جدید و طب قدیم است. یکى از آنها این است که در طب قدیم، انسان مرکب از دو عنصر مختلف، یعنى دو بخش جداگانه است. دو بخشى که به هم مربوط است، اما با هم تفاوت اساسى دارند. یک بخش بدن و یک بخش روح است. بدن را مى‏توان دید، ولى روح را با ابزارهاى آزمایشگاهى نمى‏توانیم بشناسیم و ویژگى‏هایش را درک کنیم، اما حقیقتى است که باید به آن توجه کرد. این روح با بدن تأثیر و تأثر متقابل دارد. هم روح در بدن اثر مى‏گذارد و هم بدن در روح. گفتنى است در بسیارى از تجربه‏هاى علمى دانشمندان جدید در رشته‏هاى مختلف طب امروزى، نتایج عجیبى به دست آمده مبنى بر این که حالات روحى در معالجات بسیارى از امراض تأثیر فوق العاده دارد. حتى در بهبود امراضى که باور آن براى انسان مشکل است مثل بیمارى‏هاى کبدى، قلبى و عصبى. به راستى تمرکز فکر انسان، توجه او به خدا، دعا کردن و عبادت کردن او چه اثرى بر گلبول‏ها، دستگاه ایمنى بدن و تأثیر و تأثرات شیمیایى بدن دارد؟ از موضوعاتى که از گذشته تا امروز انکار نشده، موضوع «تلقین» است. تلقین کردن در بسیارى از موارد مؤثر است. استاد بزرگوار حضرت آیت‌الله حسن زاده با اشاره به داستانى از مولوى نقل کردند، که این مسأله‏اى ثابت شده است که تلقین در بهبودى بیمارى یا در بیمار کردن انسان سالم مؤثر است. این تأثیر و تأثرات، فیزیکى و شیمیایى نیست و از جنس دیگرى است، یعنى روح به بدن چیزى را القاء مى‏کند.

تلقین پدیده‏اى است که همگان از دیندار و بى‏دین به آن معتقدند. در اینجا پسندیده است به نکته‏اى اشاره شود. ماتریالیست‏ها بسیارى از معجزات و کرامات را به تلقین تفسیر کرده‌اند. با افزایش گرایش‏هاى ماتریالیستى، دکتر تقى ارانى در کتاب «عرفان و اصول مادى»، مسایل عرفانى، کشف و شهود، و کرامات اولیاء خدا را به تلقین تفسیر مى‏کند و معتقد است که آن یک امر مادى است. اما باید پرسید تلقین چه مقوله‏اى است. آیا فعل و انفعالات شیمیایى است؟ این که من به خود یا به دیگرى تلقین کنم که تو سالمى یا بیمارى، یا امروز بهتر از دیروز هستى، یا امروز بیمارتر شده‌اى، یا بیمارى‏ات بدتر شده، این چه تأثیرى دارد؟ در واقع تلقین دلیل بر این است که یک امر غیرمادى در این جا وجود دارد. تلقین اثر هوا نیست که به دمیدن جابه‏جا شود. تلقین این نیست که من خود در وجود خود یک چیزى را ایجاد کنم. اگر تلقین صرف فعل و انفعال طبیعى باشد، تحت اراده و اختیار کسى نیست و نمى‏تواند تأثیرى در امور داشته باشد، و خود این دلیل است بر اینکه، عاملى غیر از بدن وجود دارد که آن تلقین‏کننده است و اثر مى‏گذارد.

قابل توجه این که مسایل و تأثیرات کرامات و معجزات نمى‏تواند با تلقین قابل تفسیر باشد. ماتریالیست‏ها ادعایى کردند، پس باید به گونه‏اى آن ادعا را در هر زمینه‏اى دخالت دهند، پس تلقین را یک اثر مادى دانستند. در این باره باید گفت اول تلقین اثر مادى نیست. دوم در بسیارى از موارد تلقین کارگشا نیست. معجزات و کراماتى که از اولیاء خدا نقل شده و یکى از آن‏ها مى‏تواند تحولى در زندگى ایجاد کند را نمى‏توان در اثر فعل و انفعالات مادى دانست. چگونه مى‏شود کسى که از اولیاء خداست مى‏تواند چنین تأثیرى را ببخشد ولی دیگران نه؟ آنقدر در این زمینه مطالبى تحقیق و ثابت شده است که اگر جمع آورى شود یک دایرةالمعارف چند جلدى مى‏شود. لازم است درباره‏ى کرامت یکى از اولیاى خدا اشاره‏اى کنم. یکی از دوستان ما مى‏گوید: من شنیده بودم حضرت رضا (ع) کرامات زیادى دارند. من به همراه دوستم به سوى مشهد حرکت کردیم. در روزهایى که در مشهد بودیم، به آن حضرت عرض کردم: یا امام رضا! مى‏خواهم خود ببینم که در حق کسى کرامتى را انجام مى‏دهید و کسى را شفاء مى‏دهید. آن دوست نقل مى‏کند: پس از اقامت سه روز در مشهد، بالاخره در شب سوم که من تا سحر نشسته بودم، بیمارى که کور مادرزاد بود را دیدم که اصلاً اندام چشم نداشت و براى شفاگرفتن آمده بود. وى توجه من راجلب کرد. تا سحر نشستم و گفتم شاید امشب امام رضا بخواهد آن کور را شفا دهد. مى‏گوید: موقع سحر دیدم شکافى در صورت آن کور پیدا شد، کم کم باز شد و اندام چشم پیدا شد. این گونه کرامت‏ها و معجزات اثر فعل و انفعالات شیمیایى نیست. این چنین عنصرى در انسان وجود دارد که قوت و ضعف دارد و قوتش در دست اولیاء خداست و چنین آثارى را مى‏تواند داشته باشد، البته شاید مرتبه ضعیفش در دیگران هم پیدا شود. به هر حال یکى از مواردى که اختلاف اساسى بین طب جدید و طب قدیم است، این که، در طب جدید از وجود چنین عنصرى غفلت مى‏ورزند و آن را انکار مى‏کنند، مگر در مواقعى مجبور شوند و بپذیرند که اثرى ناشناخته نیز هست.

بنابراین مطالبى است که اگر به عنوان پیش‏فرض تحقیق و حل شود، هم انگیزه‏اى جدید و قوى را براى تحقیق ایجاد مى‏کند و هم راه براى تحقیق بیشتر باز مى‏شود. گفتنى است مسایل سایکوسماتیک را که هم جنبه روانى و هم جنبة طبى آزمایشگاهى دارد و تأثیر و تأثر متقابل بین روان و بدن است را باید به تحلیل و توجیه علمى پرداخت و مسایلى را که از اختصاصات روح است و هیچ تأثیرى از بدن در آن نیست باید با روش عقلی تحقیق کرد، اما برخى از آنها اولویت دارد، آسان‏تر است، و بیشتر در دسترس است. اما باید بدانیم که در زمینه مسایلى که مربوط به پزشکى و سلامتى و بیمارى بدن است، چند عرصه وجود دارد و براى تحقیق در هر یک از اینها چه متدى را باید اختیار کرد. اگر روش نقلى است، در این صورت باید به اسناد و مدارک مراجعه کرد، و اگر روش عقلى است ، در آن صورت باید با استدلال و برهان جواب دارد. به هر حال ما زمینه‏هاى تحقیق را باید مشخص کنیم یعنى بدانیم در چه زمینه باید مطالعه کرد، هر زمینه‏اى چه لوازمى دارد و چه کسانى مى‏توانند در آن زمینه‏ها تحقیق کنند؟ در این صورت هر کدام را به اهلش، متخصصین یا کسانى که متخصص بالقوه‏ى آن هستند و مى‏توانند با همت‏شان، با سعى و تلاش‏شان متخصص بالفعل هم شوند وابگذاریم تا بتوانیم قدم‏هاى بلندى براى آینده‏مان برداریم.

این فکر که ما همیشه باید منتظر باشیم تا از مغرب زمین براى ما سوغاتى بیاید، فکر آبرومندانه و عزتمندانه‏اى نیست. الحمدلله نعمت انقلاب سبب شد این فکر در بسیارى از زمینه‏ها گرفته شود و امروز خودباورى در میان جوان‏هاى ما در زمینه‏هاى سیاسى، نظامى، علمى و پزشکى رشد کرده است. ان‏شاءالله پیشرفت‏هاى ما گسترش پیدا کند و ما براى تحقیق همت بیشترى داشته باشیم و در آینده‏ى نه چندان دورى هم بتوانیم از مواریث گذشتگان استفاده‏هاى شایانى کنیم. امیدواریم با استفاده از مواریثى که تا به حال ندیده گرفتیم، بتوانیم قدم‏هاى نویى در این راه برداریم،‌ هم خودمان استفاده کنیم و هم جهانیان بهره‏مند شوند. ما از کسانى نیستیم که اگر در زمینه‏اى تحقیق کردیم، آن را انحصارى کنیم و به کسب منافع مادیش بپردازیم. تحقیق، در این زمینه‏ها را در اختیار همه جهان مى‏گذاریم تا بشریت از آن استفاده کند، به شرط این که همت داشته باشیم و راهى را طى کنیم که راه عالمانه، محققانه و داراى روشى صحیح و براساس پیش‏فرض‏هاى استوار باشد.

* سخنان حضرت آیت‌الله مصباح یزدی دامت برکاته در همایش طب‌النبی(ص)10/12/85

دسته ها : مذهبی
پنج شنبه 1388/2/31 22:49
X