تعداد بازدید : 4573570
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
به منظور یافتن پاسخى صحیح براى این پرسش، مناسب است نخست این اصطلاح، تعریف و پارهاى از مصادیق آن آورده شود.
صاحب جواهر در مبحث قضا، هنگام توضیح فرق میان حکم و فتوا، حکم را چنین تعریف مىکند:
اما الحکم فهو انشاء انفاذ من الحاکم، لا منه تعالى، لحکم شرعى او وضعى او موضوعهما فى شىء مخصوص؛(1)
حکم عبارت است از انشاى انفاذ حکم شرعى یا وضعى یا انفاذ موضوع این دو در چیزى مخصوص، از سوى حاکم.
البته مورد کلام وى در این تعریف، حکمى است که از ناحیه قاضى صادر مىشود، ولى با توجه به اینکه به طور کلى در این سخن، حکم در مقابل فتوا قرار داده شده ونیز با عنایت به مثالهایى که در سطرهاى بعد آوردهاست، مانند حکم به ثبوت هلال، و همچنین با توجه به اینکه، قضا نیز از جمله شئون حاکم اسلامى است، مىتوان عبارت وى را تعریفى از مطلق حاکم دانست، خواه این حکم از یک قاضى معمولى صادر شود و خواه از رهبر جامعه اسلامى به عنوان حکم حکومتى.
بر اساس این تعریف مىتوان گفت، وظیفه و مسئولیت حاکم اسلامى، انفاذ و اجراى احکام و موازین شرعى در جامعه اسلامى است و کلیه دستوراتى که به این منظور از او صادر مىشود، احکام حکومتى نام دارد.
متعلق انفاذ در عبارت جواهر، دو چیز قرار داده شدهاست: حکم و موضوع حکم. حکم نیز به شرعى و وضعى تقسیم شدهاست، مقصود از احکام شرعى، امورى است که از ناحیه خود شارع مقرر شدهاست، مانند حدود پارهاى از بزهکارىها. و شاید مراد از احکام وضعى -به لحاظ اینکه در مقابل احکام شرعى قرار داده شدهاست- مقررات و قوانینى باشد که از سوى حاکم اسلامى، براى اداره جامعه وضع مىشود، ولى با توجه به برخى از مثالها که در جملات بعدى وى یافت مىشود، باید گفت مقصود از احکام وضعى صحّت و بطلان و احکامى از این قبیل است که در مقابل احکام تکلیفى قرار دارد، مثل اینکه حاکم، حکم به صحت یا بطلان طلاق یا عقدى خاص نماید، که در این صورت قرار دادن حکم وضعى در مقابل حکم شرعى، درست به نظر نمىرسد؛ چرا که حکم وضعى در مقابل حکم تکلیفى است و هر دو از اقسام حکم شرعى هستند.
منظور وى از انشاى انفاذ موضوع نیز، حکم به ثبوت هلال و مانند آن مىباشد.
به هر حال تعریف مزبور از این جهت ناقص به نظر مىرسد که بیشتر بیانگر حکمى است که از ناحیه قاضى صادر مىشود، و همه احکام صادره از سوى حاکم اسلامى را در بر نمىگیرد، مانند احکامى که در نصب و عزل فرماندهان نظامى و کارگزاران بخشهاى مختلف جامعه از سوى حاکم اسلامى صادر مىشود و نیز حکم او به تعطیلى برخى واجبات، مانند حج، در مواقعى که مصلحت ایجاب کند.
یکى از فقهاى معاصر، در تبیین احکام حکومتى مىگوید:
ان الاحکام الولائیة، احکام اجرائیة و تنفیذیة، لانه مقتضى طبیعة مسألة الولایة، و انها دائماً ترجع الى تشخیص الصغریات و الموضوعات، و تطبیق احکام الشرع علیها، و تطبیقها على احکام الشرع؛(2)
احکام ولایى -و حکومتى- احکام اجرایى و تنفیذى هستند؛ زیرا این احکام به اقتضاى مسئله ولایت است و بازگشت این احکام، همیشه به تشخیص صغریات و موضوعات و تطبیق احکام شرع بر آنها و تطبیق آنها بر احکام شرع مىباشد.
این که احکام ولایى و حکومتى، احکامى اجرایى و تنفیذى هستند، سخنى متین و قابل تعمیم به کلیه دستوراتى است که از ناحیه سرپرست جامعه اسلامى به عنوان اینکه حاکم است، صادر مىشود، اما این مطلب که همه این احکام، به تشخیص صغرویات و موضوعات و تطبیق احکام شریعت بر آنها یا تطبیق آن صغریات و موضوعات بر احکام شرعى، برمىگردد، جاى تأمل است؛ زیرا مىتوان پرسید، چگونه این ضابطه، بر احکام رهبر اسلامى در عزل و نصب قضات، فرماندهان نظامى و دیگر کارگزاران جامعه، انطباق دارد؟ و همچنین مقررات راهنمایى و رانندگى و قوانین جمعآورى مالیات و عوارض که از سوى مدیریت جامعه وضع مىشود و به مورد اجرا درمىآید و مقرراتى از این سنخ، چگونه با این ضابطه سازگار است؟ مگر اینکه به طور کلى بگوییم یکى از احکام شرعى، وجوب حفظ نظام است و تمامى امور یاد شده، به تشخیص موضوعات این حکم برمىگردد، که چنین سخنى نیز خالى از مسامحه نیست؛ چرا که امور یاد شده، وسایل و مقدمات لازم براى عمل نمودن به واجب مزبور است نه صغریات یا موضوعات آن.
به هر حال وجود نوعى ابهام یا مسامحه در این تعریف قابل انکار نیست.
با توجه به آنچه گفتیم، شاید بتوان تعریف علامه طباطبائى در این زمینه را بهترین دانست. وى هنگام بحث از مرجعیت و روحانیت، درباره احکام حکومتى سخنى دارد که فشرده آن چنین است:
احکام حکومتى، تصمیماتى است که ولىامر، در سایه قوانین شریعت و رعایت موافقت آنها به حسب مصلحت وقت گرفته، طبق آنها مقرراتى وضع نموده، به اجرا درمىآورد. مقررات نامبرده لازم الاجرا و مانند شریعت داراى اعتبار مىباشند، با این تفاوت که قوانین آسمانى، ثابت و غیر قابل تغییر و مقررات وضعى، قابل تغییر و در ثبات و بقا، تابع مصلحتى مىباشند که آنها را به وجود آوردهاست و چون پیوسته، زندگى جامعه انسانى در تحول و رو به تکامل است طبعاً این مقررات تدریجاً تغییر و تبدل پیدا کرده، جاى خود را به بهتر از خود خواهند داد. بنابراین مىتوان مقررات اسلامى را بر دو قسم دانست؛ قسم نخست احکام آسمانى و قوانین شریعت که مواردى ثابت و احکامى غیر قابل تغییر مىباشند و قسم دوم مقرراتى که از کرسى ولایت سرچشمه گرفته، به حسب مصلحت وقت وضع شده و اجرا مىشود.(3)
بعضى دیگر در سخنى مشابه گفتهاند:
حکم حکومتى، حکمى است که ولى جامعه، بر مبناى ضوابط پیشبینى شده، طبق مصالح عمومى، براى حفظ سلامت جامعه، تنظیم امور آن، برقرارى روابط صحیح بین سازمانهاى دولتى و غیر دولتى با مردم، سازمانها با یکدیگر، افراد با یکدیگر، درمورد مسائل فرهنگى، تعلیماتى، مالیاتى، نظامى، جنگ و صلح، بهداشت، عمران و آبادى، طرق و شوارع، اوزان و مقادیر، ضرب سکه، تجارت داخلى و خارجى، امور ارزى، حقوقى، اقتصادى، سیاسى، نظافت و زیبایى شهرها و سرزمینها و سایر مسائل، مقرر داشتهاست.(4)
این تعریف، از آن جهت که به تبیین قلمرو احکام حکومتى مىپردازد و به طور مشخص زمینهها و مجارى آن را ارائه مىدهد، مضبوطتر و دقیقتر به نظر مىرسد. البته باید این توضیح را نیز افزود که احکام حکومتى، گاهى به طور مستقیم و توسطشخص حاکم اسلامى صادر مىشود و گاهى نیز این کار به گونه غیر مستقیم؛ یعنى توسط ابزار ولایى او، مانند قواى سهگانه مقننه، قضائیه و مجریه انجام مىپذیرد.
با توجه به همه آنچه گفتیم مىتوان گفت: احکام حکومتى عبارتاند از مجموعه دستورات و مقرراتى که بر اساس ضوابط شرعى و عقلایى، به طور مستقیم یا غیرمستقیم از سوى حاکم اسلامى براى اجراى احکام و حدود الهى و به منظور اداره جامعه در ابعاد گوناگون آن، و تنظیم روابط داخلى و خارجى آن صادرمىگردد.
مصادیق حکم حکومتى
در زیر به منظور عینى شدن تعریف مزبور به پارهاى از مصادیق بارز تصمیمات و احکام حکومتى اشاره مىکنیم:
1 - انعقاد پیماننامه صلح حدیبیه از سوى پیامبر اسلام -صلىالله علیه و آله- بامشرکان مکه در سال ششم هجرى که به موجب آن به مدت دهسال، جنگى میان مسلمانان و مشرکان انجام نگیرد و در این سال مسلمانان نباید به مکه داخل شوند، اما در سال آینده، همین موقع، مردم شهر سه روز از مکه بیرون روند و شهر را براى مسلمانان خالى خواهند گذاشت تا زیارت کنند و...
2 - دستور پیامبر به کشتن گروهى از یهود بنىقریظه که پیمان شکنى کردند و در جنگ احزاب با دشمنان اسلام متحد گردیدند.
3 - حکم پیامبر به کشتن عبدالله بنسعد بنابىسرح، حویرث بننفیل، ابنخطل، مقبس بنصبابه هنگام فتح مکه.(5)
4 - حکم آن حضرت به مهدور الدم بودن و کشته شدن مردى از قبیله هذیل که بهپیامبر دشنام مىداد. در این مورد مرحوم کلینى به سند صحیح از محمد بنمسلم نقلمىکند:
عن ابىجعفر -علیهالسلام- قال: ان رجلاً من هذیل کان یسبّ رسولالله -صلىالله علیه و آله فبلغ ذلک النبىّ -صلىالله علیه و آله- فقال: من لهذا؟ فقام رجلان منالانصار فقالا: نحن یا رسولالله فانطلقا حتى أتیا عربة فسألا عنه فاذا هو یتلقىغنمه، فقال: من انتما و ما اسمکما؟ فقالا له: انت فلان بنفلان؟ قال: نعم، فنزلا فضربا عنقه؛(6)
امام باقر -علیهالسلام- فرمود: مردى از قبیله هذیل به پیامبر دشنام مىداد، گزارش کار او به پیامبر رسید، حضرت فرمود: چه کسى کار او را مىسازد؟ دو نفر از انصار برخاستند و گفتند: ما یا رسولالله. آن دو حرکت نموده تا عربه در پى او برآمدند، در آنجا او را دیدند که به همراه گوسفندان خود بود، پس از گفتوگویى که میان آنها رد و بدل شد و آن دو دانستند که او همان است که دنبالش هستند از مرکب خود پایین آمده او را گردن زدند.
5 - دستور آن حضرت به تبعیدِ حکم بنعاص (طرید رسولالله).(7)
6 - دستور آن حضرت به پیروى از فرماندهان نظامى، مانند آنچه که در مورد سپاه اسامه فرمان داد. امام خمینى در اشاره به چنین احکامى مىفرماید:
اوامر رسول اکرم -صلىالله علیه و آله- آن است که از خود آن حضرت صادر مىشود و امر حکومتى مىباشد؛ مثلاً از سپاه اسامه پیروى کنید، سرحدات را چگونه نگه دارید، مالیاتها را از کجا جمع کنید....(8)
7 - حکم میرزاى بزرگ شیرازى در قضیه تحریم تنباکو. امام راحل در این باره نیز مىفرماید:
حکم میرزاى شیرازى در حرمت تنباکو، چون حکم حکومتى بود، براى فقیه دیگر هم واجب الاتباع بود....(9)
8 - حکم مرحوم میرزا تقى شیرازى به جهاد بر علیه استعمارگران. در این زمینه نیز سخن امام چنین است:
مرحوممیرزا محمدتقى شیرازىکه حکم جهاد دادهاند -البته اسم آن دفاع بود- و همه علما تبعیت کردند، براى این است که حکم حکومتى بود.(10)
9 - جلوگیرى حکومت اسلامى ایران از حج و تعطیل آن به مدت سه سال به دنبال اعمال ناشایست حکومت آلسعود.
10 - دستور پذیرش قطعنامه و آتشبس در جنگ تحمیلى میان ایران و عراق از سوى امام خمینى در سال1367.
11 - حکم امام راحل در مورد اعدام سلمان رشدى که در متن آن آمدهاست:
به اطلاع مسلمانان غیور سراسر جهان مىرسانم، مؤلف کتاب آیات شیطانى که علیه اسلام و پیامبر و قرآن تنظیم و چاپ و منتشر شدهاست، همچنین ناشرین مطلع از محتواى آن، محکوم به اعدام مىباشند، از مسلمانان غیور مىخواهم تا در هر نقطه که آنان را یافتند سریعاً آنان را اعدام نمایند تا دیگر کسى جرأت نکند به مقدسات مسلمین توهین نماید، و هر کس در این راه کشته شود شهید است -انشاءالله- ضمناً اگر کسى دسترسى به مؤلف کتاب دارد، ولى خود قدرت اعدام او را ندارد، او را به مردم معرفى نماید تا به جزاى اعمالش برسد.(11)
نظریهها در مورد سنخ حکم حکومتى
اکنون که با تعاریف و مصادیق حکم حکومتى آشنا شدیم، به بحث اصلى مىپردازیم که حکم حکومتى چگونه حکمى است؟ در این زمینه، مىتوان از کلمات و آثار صاحبنظران، چهار نظریه استخراج و مورد بررسى قرار داد:
نظریه نخست: احکام حکومتى، احکامى اولیه هستند
در یکى از سخنان امام خمینى جمله زیر جلب نظر مىکند:
ولایت فقیه و حکم حکومتى، از احکام اولیه است.(12)
ظاهر این جمله، بیانگر اولى بودن حکم حکومتى، از دیدگاه حضرت امام است. در این زمینه، بیان دیگرى با این صراحت از ایشان سراغ نداریم.
بررسى
التزام به ظاهر این سخن، از آن جهت مشکل مىنماید که احکام اولیه، آن چنان که مصطلح است و با توجه به تعریف و ضابطهاى که براى شناخت آنها ارائه دادیم، به احکامِ ثابتِ امور، با توجه به عناوین اولیه آنها اطلاق مىشود و حال آنکه احکام حکومتى، چنانکه دانستیم، براى اداره جامعه و تنظیم روابط آن صادر مىگردد و طبیعتاً در آنها تغییر و دگرگونى راه دارد. افزون بر این، بسیارى از احکام حکومتى، احکامى جزئى و موضعى است، مانند آنچه که درباره عزل و نصب قضات و فرماندهان و کارگزاران صادر مىشود که عدم اطلاق احکام اولى بر اینگونه تصمیمات، از بدیهیات است.
ممکن است گمان شود منظور حضرت امام از احکام حکومتى در این عبارت، احکامى است که به گونه قضایاى حقیقیه و به نحوى ثابت و کلى از سوى شارع درباره مسئله ولایت و امامت جعل شدهاست، مانند احکام انعقاد و چگونگى احراز مقام امامت و رهبرى جامعه، رهبرى جهاد و احکام آن، شرایط متصدیان مقام امامت و.... ولى باید گفت اینگونه احکام، گرچه اولى هستند؛ زیرا بر عناوین اولى بار شدهاند، ولى مثالهایى که از امام در مورد احکام حکومتى نقل نمودیم، این گام را مردود مىسازد؛ زیرا در همه این مثالها، مصادیق احکام حکومتى، جزئى و همه تغییر پذیر بودند، نه کلى و ثابت. مقررات کلى نیز که در اداره جامعه یافت مىشود، همه از سوى حکومت و دستگاههاى وابسته به آن وضع مىشود، نه از سوى شارع، افزون بر اینکه این مقررات نیز تابع نیازهاى زمان و مکان و تغییر پذیر هستند.
یکى از فقهاى معاصر در توضیح اولى بودن احکام حکومتى بیان مفصلى دارد که فشرده آن چنین است:
استوارى و آراستگى حکومت اسلامى بر این است که در رأس آن، ولى و امامى صالح وجود دارد که اداره امور تمام مردم به او واگذار و اختیارهاى گستردهاى براى وى قرار داده شدهاست و تمامى تشکیلات حکومتى و سازمانى از او سرچشمه مىگیرد.
دلیلهاى بسیارى وجود دارد که نشان مىدهد پیشواى مسلمانان (فردى که استوارى و آراستگى حکومت اسلامى و دیگر امور به وجود او بستگى دارد) بر امت اسلامى، ولایت دارد و او سرپرست آنان است، مانند آیه «انما ولیّکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون».(13)
لازمه این که شخصى، سرپرست دیگرى باشد، خواه این دیگرى فرد باشد و خواه گروه، آن است که اداره امور آن شخص و یا گروه، به سرپرست او سپرده شود؛ زیرا اقتضاى سرپرستى و ولایت چنین است و معناى دیگرى ندارد.
البته ناگفته نماند که اگر تحت سرپرستى، یک شخص باشد، تمام امور او به سرپرست او سپرده مىشود و با وجود سرپرست، او هیچ ارادهاى ندارد و بر سرپرست است که اندیشهاش را به کار اندازد و با دقت بیندیشد و آنچه را که به حال این شخص (مولى علیه) سودمندتر است برگزیند و در امور او بدان عمل کند. وقتى سرپرست، درباره خود او و یا مال او، نظریهاى صلاح بداند، این نظریه به مقتضاى ولایت به اجرا گذارده مىشود.
اما اگر تحت سرپرستى، امت و گروه باشند، این امت و گروه دو جنبه دارند: گروهى و فردى؛ زیرا گروه از اشخاص زیادى تشکیل یافتهاست و هر یک از این اشخاص داراى اراده و حق گزینشاند؛ چرا که هر شخص به سبب اینکه یک شخص به شمار مىآید، غیر از گروه است و مجموع این اشخاص را گروه مىنامند.
سرپرستى که براى امام و ولىامر مسلمانان ثابت است، به اعتبار این است که آنها یک امت و یک گروه حساب مىشوند و ریاست آنان به شخصى سپرده شده که ولىامر آنان است.
بنابراین، تنها چیزى که به این ولىامر، به عنوان اینکه او رئیس دولت اسلامى است واگذار شده، همانا اداره امر این گروه مسلمان است، آن هم به این اعتبار که آنان یک گروه و یک امت به شمار مىآیند. از این روى، هر آنچه به منافع امت به اعتبار امت بودن ایشان برمىگردد، به ولى آنان مربوط است و با وجود ولى، آنان هیچ ارادهاى ندارند.
با توجه به مطالب یاد شده، مىگوییم: وقتى اداره امت اسلامى به یک سرپرست واگذار شدهباشد، بر این سرپرست بایسته است که بیندیشد و دقت کند تا بر آنچه به حال امت سودمندتر است آگاهى یابد، لکن از آنجا که کارهایى را که وى بر انجام دادن آنها اراده مىکند، به تک تک ملت ارتباط دارد، وقتى خداوند او را سرپرست این امت قرار دهد، ارادههاى وى در حقّ آنان روان و اراده و خشنودى وى حاکم بر آنان است و با وجود سرپرست، آنان اراده و فرمانى ندارند، مثلاً هرگاه ولىامر صلاح بداند که اگر خیابانهاى شهرهاى این امت گسترش یابند براى آنان سودمندتر خواهد بود -هر چند تنها جنبه رفاهى داشتهباشد- و در مسیر این عملیات توسعه، ملکهاى شخصى از افراد همین امت قرار داشتهباشد، در این صورت، به کار بردن این ملکها به سود همگان، به خشنودى مالکان آنها بستگى ندارد؛ زیرا پیشتر گفته شد که آنچه به مصلحت اشخاص برمىگردد، به خود آنان واگذار شده و اما آنچه به مصلحت امت بازگشت مىکند، به ولىامر آنان سپرده شدهاست. بنابراین، در به کارگیرى زمینهاى مردم به منظور گسترش گذرگاهها، بهدست آوردن خشنودى آنان شرط نخواهد بود.
البته باید یادآورى کرد که مصلحت عموم، اقتضاى پرداخت نکردن بهاى ملکهاى اشخاص را ندارد؛ زیرا مصلحت امت، تنها به کار گیرى این ملکها براى اجراى پروژه توسعه یاد شده را اقتضا دارد، اما اقتضاى این را که این به کار گیرى رایگان و بدون جایگزین باشد، ندارد.
چنین برمىآید که سخن بالا معناى آن چیزى است که از استاد و امام فقید راحل نقل شدهاست و آن اینکه: «مقرر کردن مالیات بر مردم از گونه احکام ثانوى نیست». این دیدگاه از آنچه گفتیم روشن شد؛ زیرا دانستید که راضى بودن مالک مال، در صورتى که ولىامر به کار گرفتن مال او را به سود امت تشخیص دهد و تصمیم به اجراى آن بگیرد، شرط نیست، بلکه معیار در اینجا، اراده ولىامر است، ارادهاى که از اندیشه و دقت سرچشمه گرفته و بدینجا کشیده شدهباشد که استفاده از این مال، به مصلحت امت است. بنابراین اراده ولىامر بر این استفاده، همپایه اراده مالک و جانشین او است.
پس همانگونه که دست یازیدن ولى کودک در اموال او، حکم ثانوى نیست، بلکه در مورد خودش حکم اولى است و اراده ولى، جانشین اراده کودک به شمار مىرود وبه راضى بودن و اراده کودک اعتنا نمىشود، در اینجا نیز درست قضیه از همین قرار است.(14)
به نظر نگارنده، نتیجهاى که بر تقریر و توضیح بالا، با وجود متانت و استوارى آن مترتب مىشود، اولى بودن اصل ولایتفقیه و حکومت اسلامى است؛ زیرا همانگونه که از بیان ایشان نیز استفاده مىشود این حکم همانند دیگر احکام اولى، ازسوى شارع جعل شده و در این جعل نیز هیچیک از عناوین ثانویه، ملحوظ نشدهاست، ولى بیان مزبور، نتیجهبخش اوّلیت احکام حکومتى نیست؛ زیرا افزون بر آنکه این احکام به طور مستقیم یا غیر مستقیم از سوى حاکم اسلامى صادر مىشود نهازطرف شارع، تغییر و دگرگونى نیز در آنها راه دارد که این دو ویژگى مانع از اطلاق حکم اولى به معناى مصطلح، بر آنها است. تشبیه نمودن سرپرستى امت به ولایت بر کودک نیز موجب این اطلاق نمىشود؛ زیرا در مورد ولایت بر کودک نیز گرچه اصل این حکم، اوّلى است و از ناحیه شارع جعل شدهاست، ولى این معنا، مستلزم اولى بودن تصمیمات و دستوراتى که احیاناً از سوى ولىامر کودک در حوزه ولایتش صادر مىشود نیست. دست یازیدن ولى کودک در اموال او، گرچه حکم ثانوى نیست، حکم اولى هم نیست، بلکه ناشى و مسبب از حکم اولى است. همینطور در مورد ولایت امر بر مردم نیز مىگوییم اصل ولایت و حق حکومت، حکم اوّلى است، ولى این معنا مستلزم اولى بودن دستورات و احکام صادره از سوى حاکم اسلامى نیست.
بعضى دیگر با استفاده از پارهاى از آثار و نوشتههاى امام، در توجیه اوّلى بودن احکام حکومتى که در کلمات معظم له آمدهاست، نوشتهاند:
اصولاً زمام امور اجتماعى، یکسره در دست ولىفقیه قرار دارد، اگر احکام و قوانینى در اسلام براى امور اجتماعى وضع شدهاست، همه، وسیله و اسبابى هستند در دست ولىفقیه براى اجراى عدالت و حاکمیت اسلام. بنابراین اگر پرسیده شود: احکام اجتماعى یا حکومتى اسلام کدام است؟ پاسخ صحیح آن این نیست که بگوییم: آن احکامى است که در کتب فقهى آمدهاست. (بر فرض چنین تدوینى) پاسخ صحیح این است: احکام یا قوانین اجتماعى اسلام، آن احکامى است که از جانب ولایتفقیه و حکومت مشروع اسلامى، تنفیذ، تصویب و القا شدهاست. ثمره مهم چنین نظرى این است که صرف استنباط احکام اجتماعى اسلام از روى منابع فقه -هر چند بإ؛هه داشتن همه شرایط استنباط براى اینکه احکام به دست آمده را احکام اجتماعى اسلام قلمداد کنیم- کافى نیست، مهر تأیید و تنفیذ ولىفقیه هم لازم است. مطلوب بالعرض و وسیله بودن احکام اسلام، در کنار حکومت و تشکیلات ولایت فقیه، چنین نتیجهاى دارد.
بر اساس نکته فوق، اولى بودن احکام حکومتى، مىتواند چنین معنا بدهد که اصولاً در جنب اختیارات و تشخیص ولىفقیه الزامات و باید و نبایدهایى که جدا و بیرون از حکومت و تشکیلات مشروع اسلامى ممکن است استنباط شود، ارزش محدودکنندگى و کنترل کنندگى ندارد؛ زیرا چنین الزاماتى نمىتوانند شرعى و اسلامى باشند؛ به بیانى دیگر، موضوعات احکام اجتماعى، براى ولىفقیه، خالى از حکم هستند. این موضوعات حکم ندارد، مگر آنکه ولىفقیه، از این حیث که حاکم و ولى است، تعیین مىکند. پس حکم اولى در موضوعات اجتماعى، حکم ولىفقیه است که از آن به حکم حکومتى تعبیر مىکنیم.(15)
همانگونه که اشاره شد، این تحلیل، چیزى است که نویسنده آن از خود کلمات امام برداشت نمودهاست و لزوماً دیدگاه خود وى نیست، به هر حال پذیرفتن این سخن نیز اگر ظاهر آن مقصود باشد دشوار مىنماید؛ زیرا لازمه آن این است که اسلام و فقه اسلامى را تنها زمانى داراى احکام اجتماعى بدانیم که ولىفقیه نافذالحکمى، در رأس و مصدر امور باشد تا احکام اجتماعى لازم را صادر نماید یا اگر اینگونه احکام از سوى فقهاى دیگر استنباط شود، از سوى او مهر تأیید و تنفیذ بخورد، در غیر این صورت احکام اجتماعى اسلام، تحقق پیدا نخواهد کرد. معناى چنین برداشتى این است که اسلام در قرون متمادى و در بیشتر دوران حیات خود -که ولىفقیه جامعالشرایطى در رأس حکومتها قرار نداشته- فاقد احکام اجتماعى مشروع بوده و تمام احکام اجتماعى که در این مدت به وسیله فقها و کارشناسان دین استنباط گردیده، مانند احکام مربوط به جنگ و صلح و نظام جامعه، همگى فاقد ارزش وامورى بیهوده و غیر شرعى بودهاست و این نتیجهاى است که هیچ کس به آن ملتزمنمىشود.
مگر اینکه بگوییم مقصود از احکام اجتماعى، تنها احکام اجتماعى حکومتى است یا اینکه تمامى احکام اجتماعى را احکام حکومتى و نسبت میان آن دو را تساوى بدانیم؛ زیرا در این صورت مىتوان مشروعیت و لازمالاجرا بودن آنها را منوط به تنفیذ ولىفقیه دانست که البته این خود نیاز به مطالعه و بررسى دارد.
به هر حال پایه این سخن چنانکه بدان تصریح شده، مطلوب بالعرض و وسیله بودن احکام اسلام در کنار حکومت فقیه است، که این خود جاى تأمل فراوان است ولااقل از سوى دستهاى از متکلمان اسلامى که فلسفه امامت و حکومت را حفظ دین و حراست از احکام آن و اقامه حدود الهى دانستهاند، قابل پذیرش نیست، حتى پارهاى از کلمات خود امام راحل نیز در وجه اخیر ظهور دارد.(16)
به نظر نگارنده، آنچه به صواب نزدیکتر مىنماید این است که بگوییم: مقصود امام راحل از اوّلى بودن احکام حکومتى، اوّلیت مصدر و منشأ صدور این احکام؛ یعنى اصل ولایتفقیه و مشروعیت حاکمیت اسلامى است که در جعل آن هیچیک از عناوین ثانویه لحاظ نشدهاست.
نزدیک به این سخن است کلام بعضى که اصل حاکمیت شرعى را از احکام اولیه و احکام حکومتى را از لوازم آن شمرده و نوشتهاند:
حاکم و حکومت اسلامى، در مواقعى که براى تأمین مصالح امت نیاز داشته و درآمدهاى انفال و اموال عمومى کافى نباشد، مىتواند از طریق جعل مالیات، این نیاز را تأمین کند و این حکم حکومتى است، نه حکم مستقیم الهى. بدین ترتیب اگر اصل حکومت و حق دخالت حاکم شرعى در امور امت و ایجاد محدودیتهایى براى آنان، از احکام اولیه باشد که هست، و در مسئله حکومت اسلامى و ولایتفقیه ثابت شده، جعل مالیات براى تأمین مصالح عامه، چون دیگر مقررات و ضوابطى است که به منظور تأمین مصالح عمومى تنظیم و تصویب مىشود، و اگر نگوییم عین حق حاکمیت است، از لوازم آن مىباشد.(17)
مىتوان برخى از نوشتهها و فرمودههاى خود امام راحل را نیز تأییدى بر این برداشت دانست، از جمله آنها این عبارت است:
حکومت که شعبهاى از ولایت مطلقه رسولالله -صلىالله علیه و آله- است، یکى از احکام اولیه اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعیه، حتى نماز و روزه و حج است. حاکم مىتواند مسجد و یا منزل را که در مسیر خیابان است، خراب کند و پول منزل را به صاحبش رد کند، حاکم مىتواند مساجد را در مواقع لزوم تعطیل کند و...(18).
البته بیان این نکته ضرورى است که نفى اوّلیت از حکم حکومتى مستلزم اثبات ثانویت آن نیست، بلکه از نظر ما این حکم، غیر از حکم اولى و ثانوى است، بلکه غیر از حکم شرعى به معناى مصطلح آن مىباشد. توضیح بیشتر این نکته، هنگام بیان نظریه چهارم مىآید.
امام راحل نیز در نفى ثانویت از حکم حکومتى فرمودهاست:
احکام ثانویه ربطى به اعمال ولایت فقیه ندارد.(19)
نظریه دوم: احکام حکومتى، احکامى ثانویه هستند
عبارتها و گفتههاى برخى از صاحبنظران ظهور در این نظریه دارد، از جمله شهید آیتالله صدر مىگوید:
به موجب نص قرآن کریم، حدود قلمرو آزادى (منطقة الفراغ) که اختیارات دولت را مشخص مىکند، هر عمل تشریعى است که بالطبیعه، مباح باشد؛ یعنى ولىامر اجازه دارد هر فعالیت و اقدامى که حرمت یا وجوبش، صریحاً اعلام نشده را... به عنوان دستور ثانویه، ممنوع و یا واجبالاجرا اعلام نماید، از این رو، هر گاه امر مباحى را ممنوع کند، آن عمل مباح حرام مىگردد، و هرگاه اجرایش را توصیه نماید، واجب مىشود. البته کارهایى که قانوناً مثل حرمت ربا تحریم شدهباشد، قابل تغییر نیست، چنانچه کارهایى که اجراى آنها، نظیر انفاق زوجه، واجب شناخته شده را نیز ولىامر نمىتواند تغییر دهد؛ زیرا فرمان ولىامر نباید با فرمان خدا و احکام عمومى تعارض داشتهباشد. بنابراین آزادى عمل ولىامر، منحصر به آن دسته از اقدامات و تصمیماتى است که بالطبیعه مباح اعلام شدهباشد».(20)
یکى دیگر از صاحبان اندیشه مىگوید:
بخشى از معارف اسلام، مقررات و قوانینى هستند که در گذرگاه زمان، به جهت بروز مصالح و یا مفاسدى، توسط ولىامر مسلمانان وضع مىگردد، این دسته از احکام که بدانها احکام ثانویه مىگویند، تا هنگامى که مصالح و موجبات و علل صدور آن باقى و پابرجا باشد و یا مفاسد و موانع برطرف نگردد، ثابت و پابرجاست، و هر موقع اسباب آن برطرف شد، حکم هم برطرف مىگردد، درست نظیر تحریم تنباکو.(21)
و در ادامه مىگوید:
احکام ثانویه، مثل احکام اولیه، پیشرو نیست، بلکه تابع است، بدان معنا که آگاهان و خبرگان و متخصصان متعهد جامعه، اشخاص مورد اعتماد، که از جریانات و موضوعات مختلفى که در جامعه مىگذرد، آگاه و مطلعاند و قضایاى مختلف را زیر نظر دارند، تشخیص خود را به حاکم و مقام ولایتفقیه منتقل مىکنند، به دنبال آن اگر حاکم نظر آنان را صائب تشخیص داد، بر اساس آن حکم صادر مىکند.(22)
شاید بتوان برخى از عبارتهاى امام راحل را نیز ظاهر در این نظریه دانست، آنجا که مىفرماید:
حکم مرحوم میرزاى شیرازى در تحریم تنباکو، چون حکم حکومتى بود براى فقیه دیگر هم واجبالاتباع بود و همه علماى بزرگ ایران -جز چند نفر- از این حکم متابعت کردند. حکم قضاوتى نبود که بین چند نفر سر موضوعى اختلاف شده باشد و ایشان روى تشخیص خود قضاوت کرده باشند. روى مصالح مسلمین و به عنوان ثانوى این حکم حکومتى را صادر فرمودند و تا عنوان وجودداشت، این حکم نیز بود و با رفتن عنوان حکم هم برداشتهشد.(23)
بررسى
سخن شهید صدر از این جهت مورد ملاحظه است که چگونه مىتوان حدود قلمرو اختیارات حکومت اسلامى را محدود به مباحات نمود؟ با اینکه مسئولیت عمده و اصلى حکومت، حفظ کیان اسلامى و محافظت از نظام جامعه است و بسیار روشن است انجام این مسئولیت خطیر، در پارهاى مواقع منوط به تعطیل نمودن برخى واجبات مىباشد، مانند حج و یا تجویز بعضى از امورى است که به عنوان اوّلى ممنوع مىباشند، مانند نرخگذارى اجناس و منع از احتکار. روشن نیست در مورد تزاحم میان رعایت مصالح کشور اسلامى و مراعات نمودن واجبات و محرمات و به دیگر سخن در موارد دوران میان اهم و مهم، نظر ایشان چیست؟
اشکال دیگرى که متوجه کلام شهید صدر و به طور کلى متوجه نظریه دوم مىشود این است که نمىتوان احکام حکومتى را احکام ثانوى به معناى مصطلح آن شمرد، اگر چه حکومت اسلامى مىتواند در اداره امور جامعه و حل معضلات آن، از احکام عناوین ثانویه، به عنوان ابزار کار بهره گیرد.(24)
سخن امام درباره حکم میرزاى شیرازى نیز به همین صورت قابل توجیه است؛ یعنى مىگوییم آن مرحوم، در صدور حکم تحریم تنباکو، از برخى عناوین ثانویه کمک گرفتهاست؛ چرا که استعمال تنباکو به عنوان اولىاش مباح است، ولى مىتواند به عنوان ثانوى، مانند مقدمیت آن براى سلطه و نفوذ استعمارگران، حرام باشد.
یکى از فضلا، عبارت مزبور از امام را به گونه دیگرى توجیه نموده و گفتهاست:
صدور حکم از روى عنوان ثانوى، منافاتى با اولى بودن خود حکم ندارد. مرحوم میرزاى شیرازى، جداى از منصب و ولایت خود و تشخیص مصالح مسلمین در این منصب، براى استفاده از تنباکو، غیر از اباحه و جواز چیز دیگرى نمىبیند، اما با عنایت به شرایط ویژه زمان و مکان و در نظر گرفتن مصالح مسلمین، چنین استفادهاى را ممنوع تشخیص مىدهد، تا این مرحله که مىتوان آن را مرحله تشخیص و استنباط فقیه نام نهاد، حکم اول را مىتوان حکم اولى، و حکم دوم؛ یعنى ممنوعیت استفاده از تنباکو را حکم ثانوى قلمداد کرد، اما هنگامى که انشا و طلب فقیه در صحنه اجتماع در کنار حکم دوم قرار گرفت، آن را قانون اجتماعى لازم الرعایة براى همه جامعه مىگرداند...
چنین اوّلیتى که با عنایت به حکم صادر شده از جانب ولىفقیه ابراز مىشود، منافاتى با چنان ثانویتى که پیش از تنفیذ و انشاى ولىفقیه لحاظ مىگردد ندارد. در گفتار فوق نیز، امام خمینى حکم حکومتى را که بالطبع با عنایت به تنفیذ و انشاى ولىفقیه، لحاظ مىگردد، به ثانویت متصف نکردهاند، بلکه صدور آن را با عنایت به یک عنوان ثانوى دانستهاند. بدیهى است که مرحله جعل و صدور حکم، غیر از مرحله پس از آن، که همان مرحله تنفیذ و انشاى ولىفقیه است، مىباشد.(25)
این سخن گرچه خالى از دقت نیست، ولى پذیرش آن دشوار است؛ زیرا چنین تمایز و تفکیکى بین مرحله جعل و صدور و مرحله تنفیذ و انشا، در هیچ دورهاى از ادوار فقه -حتى در دوران ما که فقیهى جامعالشرایط در رأس امور قرار دارد- معهود و شناخته شده نبوده و نیست. در هیچ زمانى دیده نشدهاست در یک مرحله، فقیهى، حکمى اجتماعى را جعل و صادر نماید، سپس خود او یا فقیهى دیگر آن را انشا و تنفیذ نماید. این عدم معهودیت، در صورتى که جاعل حکم یک فقیه و تنفیذ کننده آن فقیه دیگرى (حاکم اسلامى) باشد، روشنتر است.
البته آنچه گفتیم، با توجه به مطلبى است که از انتهاى این کلام استفاده و استظهار مىشود و گرنه مىتوان از قسمت آغازین آن استفاده کرد که مراد، تفکیک میان مرحله تشخیص و نظر فقیه، از مرحله صدور و تنفیذ نظر تشخیص داده شده، است که در این صورت اشکال بالا مندفع خواهد شد.
به هر حال چنانکه هنگام بررسى نظریه نخست گفتیم، اولى قلمداد کردن حکم حکومتى با معنایى که براى حکم اولى مصطلح و رایج است، سازگار نیست.
نظریه سوم: نسبت میان احکام ثانویه و احکام حکومتى، عموم و خصوص من وجه است
بعضى گفتهاند:
بین احکام ثانویه و احکام حکومتى، عموم و خصوص من وجه است، مواردى هست که هم مصداق احکام حکومتى و هم مصداق احکام ثانویه است. مواردى هم هست که احکام ثانویه جدا مىشود، اصلاً مصلحت در آن نیست، بلکه به خاطر مسائل حرج، ضرر، نظم و نظایر اینها است. مواردى هم هست که صرفاً مصلحت است.(26)
بررسى
اگر مقصود صاحب این سخن از ماده اجتماع حکم حکومتى و حکم ثانوى آن باشد که در برخى موارد حاکم اسلامى براى اداره جامعه و حل مشکلات و معضلاتآن از احکام عناوین ثانویه، مانند اضطرار و حرج، استفاده مىکند، چنینسخنى صحیح و منطبق با نظریهاى است که ما در این مبحث، اختیار خواهیمنمود. ولى اگر مقصود این باشد که بر پارهاى از دستورات و تصمیمات ولىامر، هم حکم حکومتى و هم حکم ثانوى صدق مىکند، چنین گفتارى با آنچه در حقیقت و تعریف حکم ثانوى بیان نمودیم، سازگار نیست؛ چرا که بر اساس توضیحاتى که در فصل دوم دادیم، حکم ثانوى، همانند حکم اولى، مجعول شارع، واز اقسام حکم شرعى است و حال آنکه بر اساس هیچ یک از تعاریفى که براى حکم حکومتى ارائه شده، نمىتوان این حکم را، مجعول شارع و از اقسام حکم شرعى، بهمعناى مصطلح آن دانست.(27)
در این کلام، نقطه تمایز میان حکم حکومتى و حکم ثانوى، در وجود و عدم وجود مصلحت دانسته شدهاست که به نظر مىآید غیر قابل قبول باشد؛ چرا که حکم ثانوى نیز مانند حکم اولى، مبتنى بر مصلحت یا در خود حکم یا در متعلق آن -باتوجه به اختلاف نظرى که در این زمینه است- مىباشد، همچنانکه احکام حکومتى نیز بر اساس مصالح صادر مىشوند.
نظریه چهارم: احکام حکومتى، نه از احکام اولیه هستند و نه از احکام ثانویه (نظریهمختار)
گرچه اصل ولایت فقیه و حق حاکمیت اسلامى، از احکام اولیه است، مقتضاى تحقیق در این مبحث این است که احکام حکومتى را نه از سنخ احکام اولیه بدانیم ونهاز نوع احکام ثانویه. گفتار یکى از فقهاى معاصر نشانگر تمایل وى به این نظریهاست:
...مقام ولایت از احکام اولیه است، و همانطور که «النبى اولى ب(28)المؤمنین»(29)، «اقیمواالصلاة»(30) و «آتوا الزکاة»(31) از عناوین اولیه هستند، جعل ولایت مطلقه براىرسولالله و بعد از ایشان براى ائمه معصومین -علیهمالسلام- و بعد از آن به نصخبر احتجاج (واما الحوادث الواقعة فارجعوا الى رواة حدیثنا...) براى علما و فقها نیز احکام اولیه است... حکمى که او (ولىامر) انشا مىکند، ممکن است، نه حکم اولى الهى باشد ونهتحت عناوین ثانویه قرار گیرد، مثلاً ولىامر مسلمین تشخیص مىدهد که افراد جوان، در فلان سن، باید اجباراً به سربازى بروند، این امر نه تحت عنوان حکماولى واقع مىشود و نه حکم ثانوى. بنابراین از آنجا که احکام ولایى حکومتى، حکم وضعى است که خداى سبحان وضع نموده و براى رسولالله -صلىالله علیه وآله- قرار دادهاست، لذا از این حکم ولایى، ممکن است حکم وضعى بعث و زجرهایى صادر شود که این بعث و زجرها، تحت هیچ یک از عناوین اولیه یا عناوین ثانویه واقعنشوند.(32)
در کلمات بعضى دیگر نیز آمدهاست:
حکم حکومتى وراى حکم اولى و ثانوى است؛ به معناى ولایت است.... حکمحکومتى از این باب است که کانّه اعمال ولایت است، در حالى که حکم اولى وحکم ثانوى، مربوط به جعل است، اما در حکم حکومتى جعل نیست، اعمال نظر و اعمال ولایت است.(33)
البته به نظر مىرسد، تفاوت حکم حکومتى با حکم اولى و ثانوى در جعل و عدم جعل نیست؛ چرا که حکم حکومتى نیز قابل جعل است، بلکه تفاوت آن دو در جاعل است. جاعل حکم حکومتى، حاکم اسلامى و جاعل حکم اولى و ثانوى، شارع مقدس است که این معنا منافاتى با انحصار حقّ تشریع و تقنین به خداوند ندارد؛ زیرا همانگونه که در ادامه خواهیم گفت، اصولاً حکم حکومتى از سنخ احکام شرعى نیست.
به هر حال اساس نظریه چهارم بر دو رکن مبتنى است:
1 - ولایت فقیه و حق حاکمیت اسلامى، از احکام اولیه اسلام است؛
2 - احکام و دستورات حاکم اسلامى و قواى وابسته به او، نه از احکام اولیه است و نه از احکام ثانویه.
آنچه براى اثبات ادعاى نخست مىتوان گفت این است که در جعل و تشریع این حکم، هیچ یک از عناوین ثانویه لحاظ نشدهاست، بلکه جعل این حکم، همانندجعل دیگر احکام اولیه است؛ یعنى همانگونه که شارع مقدس، وجوب نماز را به لحاظ عنوان اولى آن جعل فرموده، وجوب پیروى از حاکم جامعالشرایط را نیز با همین لحاظ جعل نمودهاست. نگاهى به دلیلهاى مشروعیت ولایت فقیه به خوبى روشنگر این نکته است. از باب مثال در مقبوله عمر بنحنظله از امام صادق -علیهالسلام- مىخوانیم:
من کان منکم ممن قدر روى حدیثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فلیرضوا به حکماً فانّى قد جعلته علیکم حاکماً، فاذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه، فانّما استخفّ بحکمالله و علینا ردّ، و الرّادّ علینا الرّادّ على الله و هو على حدّ الشرک باللّه...؛(34)
هر کس از شما که حدیث ما را روایت کند و نظر در حلال و حرام ما نماید و احکام ما را بشناسد، به حَکَم بودن او راضى شوید؛ زیرا من چنین شخصى را حاکم بر شما قرار دادم. پس هرگاه به حکم ما حکم نمود، ولى حکمش پذیرفته نشد و رد گردید، در حقیقت حکم الهى سبک شمرده شده و رد متوجه ما گردیدهاست، و رد کننده ما، رد کننده خدا است و چنین کارى در حد شرک ورزیدن به خدا است....
در توقیع مبارک صاحب الزمان -عجلالله تعالى فرجه- نیز آمدهاست:
و اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الى رواة حدیثنا، فانّهم حجّتى و انا حجّةالله؛(35)
در پیشآمدهایى که رخ مىدهد، به روایت کنندگان حدیث ما رجوع کنید؛ زیرا اینان حجت من و من حجت خدا هستم.
همانگونه که مىبینیم در هیچ یک از این دو روایت، اشارهاى به عناوین ثانویه نشدهاست و از آنجا که احکام شرعى منحصر به دو قسم اولى و ثانوى است، با منتفى بودن یکى، ثبوت دیگرى تعیّن مىیابد.
در اثبات ادعاى دوم نیز همین بس که حکم حکومتى اصولاً از سنخ احکام شرعى نیست تا در اولى یا ثانوى بودن آن بحث شود و چنین بحثى، سالبه به انتفاى موضوع است؛ زیرا تعریف حکم شرعى بنا به آنچه معروف است، چنین است:
الحکم خطاب الشرع المتعلق بافعال المکلفین...؛(36)
حکم عبارت است از خطاب شرع که به افعال مکلفین تعلق گرفتهاست.
نزدیک به همین بیان است آنچه صاحب فصول در تعریف حکم شرعى گفتهاست:
الحکم الشرعى ما جعله الشارع فى الشریعة مما لیس بعمل؛(37)
حکم شرعى عبارت است از آنچه شارع در امور مربوط به شریعت جعل نمودهاست، از چیزهایى که عمل نیست.
همانگونه که مىبینیم در تعریف وى، دو قید «ما جعله الشارع» و «مما لیس بعمل» به چشم مىخورد. وى سپس در بیان فایده این دو قید مىنویسد:
فخرج بقید الشارع ما جعله غیره... و بالقید الأخیر مثل الصلاة و الصوم مما جعله الشارع فى الشریعة و لیس بحکم؛(38)
با قید شارع، آنچه را که غیر شارع جعل نماید بیرون شد و با قید اخیر، امورى مانند صلاة و صوم بیرون شد که با اینکه آنها را شارع جعل نمودهاست، ولى حکم نیست.
البته شهید آیتالله صدر به هیچ یک از دو تعریف مزبور راضى نشده و براى حکم شرعى، تعریف سومى ارائه دادهاست:
الحکم الشرعى هو التشریع الصادر من الله تعالى لتنظیم حیاة الانسان؛(39)
حکم شرعى عبارت است از تشریع و قانونگذارى از ناحیه خداوند تعالى به منظور تنظیم زندگى انسان.
به هر حال بر اساس هیچ یک از این تعاریف حکم شرعى، بر حکم حکومتى تطبیق نمىکند؛ زیرا در همه این تعاریف، پاى شارع و جعل یا خطاب او در میان است؛ یعنى همان چیزى که در تصمیمات و احکام حکومتى، مطرح نیست.
دو نکته
در پایان این بحث تذکر دو نکته ضرورى مىنماید: یکى اینکه عدم انطباق تعریف حکم شرعى بر حکم حکومتى به هیچ وجه به معناى عدم مشروعیت آن نیست؛ چرا که تمامى تصمیمات و دستورات حاکم اسلامى، با مشروعیت اصل ولایت و حکومت اسلامى، مشروع و واجب الاتباع است، بلکه در مقام تزاحم میان حکم حکومتى و احکام فرعى اولى و ثانوى، حکم حکومتى مقدم مىشود. البته این مقال، خود بحثى دامنهدار مىطلبد که شایسته است در موضع خود به نحوى بایسته مورد مطالعه و بررسى قرار گیرد. در اینجا تنها به نقل گفتارى معروف از امام راحل بسنده مىکنیم:
اگر اختیارات حکومت، در چارچوب احکام فرعیه الهیه است، باید عرض کنم حکومت الهیه و ولایت مطلقه مفوضه به نبى اسلام -صلىالله علیه و آله- یک پدیده بىمعنا و محتوا خواهد بود. اشاره مىکنم به پىآمدهاى آن که هیچ کس نمىتواند ملتزم به آنها باشد، مثلاً خیابانکشىها که مستلزم تصرف در منزلى است یا حریم آن است، در چارچوب احکام فرعیه نیست، نظام وظیفه و اعزام الزامى به جبههها و جلوگیرى از ورود و خروج ارز و جلوگیرى از ورود و یا خروج هر نوع کالا و منع احتکار در غیر دو سه مورد و گمرکات و مالیات و جلوگیرى از گرانفروشى، قیمتگذارى و جلوگیرى از پخش مواد مخدر و منع اعتیاد به هر نحو غیر از مشروبات الکلى، حمل اسلحه به هر نوع که باشد و صدها امثال آن که از اختیارات دولت است....(40)
نکته دوم اینکه با وجود ثانوى نبودن احکام حکومتى، حاکم اسلامى مىتواند در اداره امور مختلف کشور اسلامى و حل مسائل و معضلات نوپیداى آن، از احکام و قواعد ثانوى به عنوان ابزار کار استفاده نماید، مثلاً مىتواند از باب مقدمیت دانستن براى حفظ نظام و جلوگیرى از هرج و مرج، اقدام به نرخگذارى کالاها و اجناس نماید، کارى که به حسب عنوان اولى آن، جایز نیست و حکمى که در چنین فرضى ازسوى حاکم صادر مىشود، حکم حکومتى خواهد بود نه حکم ثانوى؛ زیراهمانگونه که پیشتر نیز اشاره شد، حکم ثانوى، قسیم حکم اولى بوده و همانندآن، مجعول شارع است و جعل آن بیرون از حیطه شئون و اختیارات حاکم اسلامى است.
امامخمینى در اشارهبه نکتهدومخطاببهنمایندگان مجلسشوراىاسلامى فرمودهاست:
آنچه در حفظ نظام جمهورى اسلامى دخالت دارد که فعل یا ترک آن، موجب اختلال نظام مىشود و آنچه ضرورت دارد که ترک یا فعل آن مستلزم فساد است و آنچه فعل یا ترک آن مستلزم حرج است، پس از تشخیص موضوع به وسیله اکثریت وکلاى مجلس شوراى اسلامى، با تصریح به موقت بودن آن، مادام که موضوع، محقق است و از پس رفع موضوع، خود به خود لغو مىشود، مجازند در تصویب و اجراى آن.(41)
--------------------------------------------------------------------------------
1 . محمدحسن نجفى، جواهر الکلام، ج40، ص100.
2 . ناصر مکارم شیرازى، انوار الفقاهه، ج1، ص551.
3 . سیدمحمدحسین طباطبایى، بحثى درباره مرجعیت و روحانیت، مقاله «ولایت و زعامت»، ص83 - 85.
4 . مجموعه آثار کنگره بررسى مبانى فقهى حضرت امام خمینى، ج7، ص317، به نقل از: ابوالقاسم گرجى، مقالات حقوقى انتشارات دانشگاه تهران، ج2، ص287.
5 . فضل طبرسى، مجمع البیان، ج9 - 10، ص557.
6 . حر عاملى، وسائل الشیعة، ج18، ابواب حد القذف، باب25، ح3.
7 . عباس قمى، سفینة البحار، ج1، ص292.
8 . امام خمینى، ولایت فقیه، ص97.
9 . همان، ص149.
10 . همان، ص172.
11 . صحیفه نور، ج21، ص86.
12 . همان، ج20، ص170.
13 . مائده (5) آیه55.
14 . محمد مؤمن قمى، «تزاحم کارهاى حکومت اسلامى و حقوق اشخاص»، مجله فقه اهلبیت، سالدوم، شماره5و6، ص77 به بعد.
15 . سیفالله صرامى، «مبانى احکام حکومتى از دیدگاه امام خمینى»، مجموعه آثار کنگره بررسى مبانى فقهى حضرت امام خمینى، ج7، ص341.
16 . ر.ک: امام خمینى، البیع، ج2، ص472.
17 . محمد یزدى، «وجوهات و مالیات»، مجله نور علم، سال64، شماره9، ص88 - 89.
18 . امام خمینى، صحیفه نور، ج20، ص170.
19 . همان، ج17، ص202.
20 . سیدمحمدباقر صدر، اقتصادنا، ترجمه ع. اسپهبدى، ج2، ص332.
21 . سیدمحمدباقر صدر، اقتصادنا، ترجمه ع. اسپهبدى، ج2، ص332.
22 و . محمدتقى جعفرى، «جایگاه تعقل و تعبد در معارف اسلامى»، مجله حوزه، شماره49، ص89.
23 . امام خمینى، ولایتفقیه، ص150.
24 . توضیح مطلب هنگام بحث از نظریه چهارم خواهد آمد.
25 . سیفالله صرامى، همان، ص342 - 343.
26 . عباسعلى عمید زنجانى، «مصاحبه درباره احکام و منابع فقهى و تحولات زمانى و مکانى» مجموعه آثار کنگره بررسى مبانى فقهى حضرت امام خمینى، ج14، ص220.
27 . توضیح بیشتر در این باره خواهد آمد.
28 . احزاب (33) آیه6.
29 . بقره (2) آیه43؛ نساء (4) آیه77 و....
30 . بقره (2) آیه83 و....
31 . محمدمحمدىگیلانى، «مقایسهبین احکام حکومتى و احکام ثانویه»، مجله رهنمون، شماره2، ص63.
32 . سیدمحمدعلى علوى گرگانى، «قلمرو نقش زمان و مکان در احکام»، مجموعه آثار کنگره بررسى مبانى فقهى حضرت امام خمینى، ج14، ص214.
33 . حر عاملى، وسائل الشیعة، ج18، ابواب صفات القاضى، باب11، ح1.
34 . همان، ح9.
35 . مقداد بنعبدالله سیورى، نضد القواعد الفقهیة، ج1، ص9.
36 . مقداد بنعبدالله سیورى، نضد القواعد الفقهیة، ج1، ص9.
37 و . محمدحسین، فصول، ص336.
38 . سیدمحمدباقر صدر، دروس فى علم الاصول، ج1، ص61.
39 . امام خمینى، صحیفه نور، ج20، ص170.
40 . همان، ج15، ص188.
نویسنده : علىاکبر کلانترى