شرایط سیاسی و داخلی پاکستان به قدری حالت انفجار آمیز گرفته، که رئیس جمهوری این کشور بارها آن را حساس و خطرناک خوانده است. به همین خاطر، اکنون توجه بسیاری از ناظران و کارشناسان را به تحولات جاری این کشور جلب کرده است. مطلب حاضر هم این تحولات را از منظر ریشه های بحران مورد توجه قرار می دهد.

پاکستان که سال گذشته شصتمین سال استقلال خود را جشن گرفت، بحران های متعددی را پشت سرگذاشت؛ این بحران ها تا وقوع انقلاب اسلامی ایران درسال 1357 عمدتاً به روابط این کشور با هند مربوط می شد که بعضاً به درگیری و جنگ تمام عیار در مرز دو کشور هم می انجامید و البته یک مورد آن، استقلال پاکستان شرقی که بعداً بنگلادش نام گرفت، چندان به دهلی نو مربوط نمی شد.
با وقوع انقلاب اسلامی ایران، شاید مقامات اسلام آباد همچنان ایران را عمق استراتژیک خود در مقابل هندوها می دانستند و با هند بر سر کشمیر درگیر بودند.
اما، سال های 1973 و 1980 را باید یک نقطه عطف درجغرافیای سیاسی پاکستان دانست؛ از این پس، جایگاه این کشور در میان قطب های قدرت منطقه ای و جهانی به تدریج تغییر کرد. اگر تا آن موقع دغدغه پاکستان، فقط هند بود و رقابت تسلیحاتی تنگاتنگی را با این کشور داشت و حتی بی توجه به معاهده «منع گسترش سلاح های هسته ای»، (ان.پی.تی) و سایر معاهدات، بمب اتم را هم وارد زراد خانه اش کرد، از این پس با شرایط سیاسی و بحران های پیچ درپیچ و مبهمی مواجه شد، بدون اینکه در ارتباط با همسایه بزرگ شرقی اش گشایشی حاصل شده باشد.پاکستان پس از سال 1980، به دو دلیل برای آمریکا و انگلیس اهمیت پیدا کرد؛ نخست وقوع انقلاب اسلامی درایران بود. آمریکایی ها که یکباره شاه ایران را از دست داده بودند و می ترسیدند پاکستان اتمی نیز تبدیل به یک ایران دوم شود، عوامل اطلاعاتی خود را دراین کشور مستقر کردند تا هم از نزدیک بر تحولات ایران نظارت داشته باشند و هم آتش جنگ های فرقه ای و دینی را در داخل پاکستان فعال کنند.
مسئله دیگر، اشغال همزمان افغانستان توسط نیروهای ارتش شوروی سابق بود؛ براساس اسنادی که بعداً فاش شد، پاکستان تبدیل به محل حمایت های مادی و تسلیحاتی مجاهدین افغان گردید و درکنار این جنگجویان افغانی، طرح دیگری هم با مدیریت دستگاه های اطلاعاتی آمریکا (سیا) و پاکستان و همچنین، با پول سعودی های عربستان به اجرا در آمد که پیامدهای آن، نه تنها پاکستان، بلکه به نوعی کل جهان را در برگرفت: در دهه 1360 تعدادی مدارس دینی در شمال و مناطق قبایلی پاکستان ایجاد شد که جوانان مهاجر افغانی وپاکستانی در آنها تحصیل می کردند. تحصیل کرده های این مدارس که بعداً طالبان نام گرفتند، هر چند در طول جنگ علیه اشغالگران شوروی نقش آنچنان پررنگی مثل مجاهدین افغان نداشتند، ولی پس از عقب نشینی و سقوط اتحاد شوروی، به عنوان یک نیروی سیاسی در افغانستان ظاهر شدند و حتی پس از یک سلسله درگیری ها، توانستند افغانستان را تحت کنترل خود بگیرند.
شبه نظامیان طالبان که عمدتاً از قوم پشتون بودند، تا سال 2002 قدرت را در دست داشتند و با حمله مشترک نیروهای آمریکایی و ائتلاف شمال افغانستان، شکست خوردند و حکومت آنها فروپاشید.
بدین ترتیب، می بینیم که از زمان دو واقعه انقلاب اسلامی در ایران (سال 1979) و اشغال افغانستان (سال 1980)، جغرافیای سیاسی پاکستان به کلی متحول شد. این کشور نه تنها می بایست به رقابت های سنتی اش با هند ادامه دهد و بر سر کشمیر با دهلی نو همچنان مناقشه داشته باشد، از این پس باید با جنگ های مذهبی و فرقه ای داخلی نیز دست وپنجه نرم کند.
اگر از منظرتحولات منطقه ای و جهانی و روابط قدرت بخواهیم اوضاع جاری پاکستان را تحلیل کنیم، باید بگوئیم که این کشور بدون شک یکی از بدشانس ترین و آسیب دیده ترین کشورها به خاطر همین تحولات است و از این پس نیز هرگونه تحول مهمی که درمنطقه و جهان رخ دهد، پیامدهای مثبت و منفی آن بر پاکستان مشهود خواهد بود.
مشکلات اسلام آباد
پاکستان از دو گروه مسایل و بحران های داخلی و خارجی رنج می برد. در داخل، اولاً ساختار سیاسی این کشور به شکلی است که نظامیان در مقاطع حساس، نقش تعیین کننده دارند و به عبارت دیگر، حرف آخر را در کلیت ساختار نظام می زنند.
در اینجا نمی خواهیم به علل تاریخی و جامعه شناختی برتری و قدرتمندی نهاد نظامی پاکستان در مقایسه با سایر نهادهای این کشور بپردازیم، چرا که چندان درچارچوب بحث ما نمی گنجد.
فقط به این نکته بسنده می کنیم که ارتش پاکستان به خاطر مقابله با تهدیدات دایمی هند، برای ملت جایگاهی حیاتی و ویژه دارد و مردم وحتی نهادهای دولتی خود را مدیون و مرهون رشادت های نیروهای ارتش می دانند. مسلماً این نگاه تاریخی همگانی به ارتش جایگاه خاص می دهد.
اما، همین ارتش درایجاد و تداوم بحران نقش ایفاء می کند؛ اگر نگاهی به تحولات دهه های اخیر بیندازیم، متوجه می شویم که چطور نظامیان به روند انتخابات دموکراتیک بی توجهی می کنند و کودتاهای خونین و یا سفید پی درپی، جابجایی قدرت در درون نظام را از مکانیسم اجماع و رأی گیری دور می کند.
اکنون شرایط سیاسی داخلی پاکستان به گونه ای است که درسایه کودتاهای همیشگی، روش ناسالم انتقال قدرت، به یک بحران و بیماری مزمن و ساختاری در نظام این کشور تبدیل شده است. بسیاری از اعتراضات سیاسی و تظاهرات و درگیری های خیابانی، به همین کودتاها و دخالت ارتش در سیاست و به قدرت رسیدن ژنرال ها مربوط می شود. اگر شرایط پاکستان همینطور ثابت بماند، این بحران نیز همیشه حضور دارد و درموقعش خودش را نشان می دهد.
اما، بحران مزمن داخلی فقط به کودتاها و واکنش های مردمی به آن خلاصه نمی شود. این کشور از بحران داخلی و ساختاری دیگری نیز رنج می برد که اندیشمندان در همه جا ازآن تحت عنوان آفت دموکراسی نیز نام می برند و آن هرج و مرج است. به اعتقاد اندیشمندان، هرج و مرج همیشه درکمین دموکراسی هاست و درمیان عوامل مختلفی که به هرج و مرج می انجامد، آنها معمولاً نبود حداقلی از رفاه اقتصادی، پایین بودن آگاهی سیاسی، قومیت ها و مذاهب ناسازگار و عوامفریبی رهبران سیاسی را ذکر می کنند.
موارد مذکور را کم و بیش می توان درجامعه مورد نظر ما (پاکستان) و ساختار و برخی شخصیت های سیاسی آن دید ولی مورد دیگری هم وجود دارد که اگر بخواهیم آن را نادیده بگیریم، نمی توانیم اوضاع جاری پاکستان و جوامع مشابه را به خوبی تحلیل کنیم؛ همه نهادهای سیاسی یک نظام دموکراتیک در حد ابزار هستند که انسان آنها را برای رسیدن به اهداف دیگرش، به خدمت می گیرد. جامعه ای که از اعتقادات و آرمان های مشترک تهی شده باشد و یا به زور تبلیغات، همان ابزار (نظام دموکراسی) را آرمان خود بداند، نهادهای دموکراتیک برای چنین جامعه ای نه تنها وحدت بخش نیست، بلکه بستر مناسبی برای هرج و مرج های همیشگی می شود. پاکستان از این بحران ساختاری رنج می برد، ولی مثلا در ایران، دموکراسی و نهادهای آن به عنوان ابزاری هستند در خدمت آرمان های مشترک برتر و ارزش های اسلامی و جامعه تا موقعی به این مکانیسم پایبند باشد، از هرگونه هرج و مرج و بحران های داخلی نیز مصون است. البته، ما در داخل پاکستان شاهد بحران های دیگری نیز هستیم، مثل درگیری های طایفه ای که یک مورد آن اخیراً در شهر 14 میلیون نفری کراچی میان اردوزبانان و پشتون ها رخ داده و خسارات جانی و مالی فراوانی برجای گذاشته است. یا حملاتی که توسط گروه هایی مثل طالبان، سپاه محمد و جهنگوی مرتباً علیه شیعیان صورت می گیرد. این حملات جزء بحران های ساختاری و سیاسی نیست و به عوامل ذکر شده ربطی ندارد، بلکه متغیرهای خارجی و جغرافیای سیاسی و جایگاه سوق الجیشی پاکستان را باید در این خصوص مورد توجه قرار داد که در ادامه بدان می پردازیم.
تغییر در جغرافیای سیاسی
تا آغاز دهه 1980 تنها مسئله ای که در ارتباط با پاکستان برای غرب مطرح بود، دست یابی این کشور به سلاح هسته ای بود. البته کشورهایی مثل آمریکا و انگلیس می دانستند که بمب اتمی پاکستان حاصل رقابت تسلیحاتی این کشور با هند است و همه توجهات این دو معطوف به هم است. پاکستان در آن مقطع نه تنها کاری به اسرائیل نداشت، بلکه در دوران جنگ سرد، متحد نزدیک آمریکا و کشورهای سرمایه داری هم محسوب می شد و در پیمان سنتو نیز عضو شده بود. لذا در آن زمان، داشتن سلاح هسته ای توسط یک کشور دوست و متحد، اصولاً خطر محسوب نمی شد.
اما همانطور که اشاره شد، در آغاز دهه 1980 تحولاتی در همسایگی پاکستان رخ داد که جایگاه ژئوپلتیک (جغرافیای سیاسی) این کشور را برای غرب به کلی دگرگون کرد؛ آمریکا و متحدانش از آن موقع به مدت بیش از یک دهه، پاکستان را مسیر نفوذ به داخل افغانستان می دانستند و عملاً به پل انتقال سلاح و مهمات برای مجاهدین افغان تبدیل کرده بودند. پاکستان علاوه بر آن، به پایگاه آموزش نظامی و عقیدتی طالبان تبدیل شده بود. این جایگاه جدید ژئوپلتیک، سایر مسایل سیاسی را تحت الشعاع خود قرار داد.
آمریکایی ها همچنین، پا به پای سعودی ها که از آرمان های انقلاب اسلامی ایران واهمه داشتند، جریانات مذهبی وهابی و سلفی را در پاکستان تقویت و حملات آنها را نیز علیه نهادها و شخصیت های شیعی هدایت کردند. به این ترتیب، می بینیم که شیعه کشی در پاکستان، یک بحران ساختاری و از قبل موجود نیست، بلکه در عمر شصت ساله این کشور، تنها دو سه دهه است که عارض شده است.
در پی حمله آمریکا و متحدانش به افغانستان در سال 1381 و اشغال این کشور، جایگاه ژئوپلتیک پاکستان نه تنها تغییری نکرد، بلکه این کشور عملا تبدیل به گذرگاه حمایت های تسلیحاتی و تدارکاتی برای نیروهای اشغالگر افغانستان شد.
علاوه بر آن، عناصر طالبان که اکنون علیه ولی نعمت و مربی اصلی خود یعنی آمریکا می جنگند، پاکستان را خانه طبیعی و اولیه خود می دانند، و همین در شرایط حاضر تبدیل به بزرگترین بحران برای دولت اسلام آباد شده است.
طالبان، دردسر بزرگ
کارشناسان میان طالبان پاکستان و طالبان افغانستان، تفاوت هایی را از لحاظ سازماندهی قائل هستند. به اعتقاد آنان، اعضای طالبان افغانستان با تجربه تر هستند و در جنگ ها حرفه ای تر عمل می کنند، ولی طالبان پاکستان در سازماندهی و تشکیلات از همردیفان افغانی خود جلوترند. در هر صورت، این دو گروه از لحاظ اعتقادی و آرمان های سیاسی با هم فرقی ندارند.
حضور شورشیان طالبان در مناطق قبایلی و شمال غرب پاکستان، بهانه خوبی را برای آمریکایی ها فراهم کرد تا به طور مداوم این مناطق را هدف حملات هوایی خود قرار دهند. که بیشتر قربانیان این حملات هم غیرنظامی هستند.
پاکستان عملا به میدان حملات متقابل آمریکایی ها و طالبان تبدیل شده است و کمتر هفته ای را طی ماه های اخیر سراغ داریم که کاروان های حامل تدارکات برای اشغالگران آمریکایی و ناتو در افغانستان، که از خاک پاکستان می گذرند، هدف حمله قرار نگرفته باشند.
این شرایط باعث شد که دولت پاکستان از همه طرف تحت فشار قرار گیرد؛ آمریکایی ها از اسلام آباد می خواهند جلوی حملات شبه نظامیان طالبان به کاروان های تدارکاتی ناتو را بگیرد،
مردم هم با راه انداختن تظاهرات خیابانی در شهرهای مختلف، از دولت می خواهند یا جلوی حملات هوایی آمریکایی ها به مناطق غیرنظامی شمال غرب پاکستان را بگیرد و یا به این حملات پاسخ گوید. در این میان، شبه نظامیان طالبان هم دولت را همکار و شریک جرم آمریکایی ها می دانند و حملات خود را گسترش داده و می دهند.
در چنین شرایطی است که اسلام آباد مجبور به امضای موافقتنامه با عناصر طالبان شده و خودمختاری آنها را در دره «سوات»، که بهشت پاکستان است، به رسمیت شناخته است. درپی این اقدام دولت، از یک طرف آمریکایی ها و غربی ها به وحشت افتادند و از طرف دیگر، شبه نظامیان طالبان حوزه قدرت خود را به منطقه «بولز» در حاشیه سوات گسترش دادند و در برخی مناطق دیگر نیز دست به حملات ضد دولتی زدند. این اقدامات طالبان و فشار افکار عمومی داخلی و بین المللی، دولت را وادار به انجام حملات متقابل کرد و ارتش با بهره گیری از هلی کوپتر و هواپیماهای جنگنده، مواضع طالبان را در برخی مناطق شمال غرب پاکستان، مثل بولز، «دیرسفلی» و «دیر علیا» درهم کوبید و تلفاتی به آنها وارد کرد. این جنگ که هم اکنون نیز ادامه دارد، هزاران غیرنظامی را آواره کرد و برخی منابع، این آوارگان را تا یک میلیون تن نیز اعلام کرده اند.
به این ترتیب، می بینیم که پاکستان در شرایط کنونی با بحران های پیچیده ای دست و پنجه نرم می کند، بحران هایی که بخشی از آنها منشاء داخلی دارند و برخی نیز محصول دخالت های بیگانه است.
ایران و پاکستان
کشور ما به دنبال استقرار ثبات در جامعه پاکستان بوده و هست و این استراتژی، دلایل روشنی دارد؛ قبل از هر چیز، ایجاد وحدت میان شیعه و سنی و جوامع اسلامی، یک رویکرد آرمانی و همیشگی جمهوری اسلامی است و در دستگاه دیپلماسی ما یک اصل خدشه ناپذیر محسوب می شود. اما، در ارتباط با پاکستان، مسایلی وجود دارد که اصل وحدت طلبی و استقرار ثبات در این کشور را برای ایران حساس تر کرده است؛ طبق اخبار و اطلاعات به دست آمده، پاکستان دارای حدود 100 کلاهک و یا بمب هسته ای است. هرگونه خطری که متوجه تأسیسات هسته ای پاکستان شود، برای ما نیز یک خطر مستقیم محسوب می شود. به عنوان مثال، اگر شبه نظامیان طالبان به این تسلیحات دسترسی پیدا کنند، ایران به عنوان همسایه شیعی پاکستان، با یک خطر جدی جدید مواجه می شود و اگر آمریکایی ها هم بخواهند این مراکز را به بهانه خطر طالبان، بمباران کنند، باز هم محیط زیست و جامعه ما مستقیما در معرض خطر تشعشعات قرار می گیرد، هر چند ما چنین خطری را برای جامعه 175 میلیونی پاکستان نیز نمی پذیریم.
لذا، ایران نه تنها در بحران های جاری پاکستان نقشی ندارد، بلکه با رعایت بی طرفی و دخالت نکردن در مسایل داخلی، می تواند یک تکیه گاه مطمئنی برای این کشور همسایه نیز محسوب شود.
چشم اندازها و راهکارها
هر چند مقامات پاکستانی اکنون لحظات دشواری را می گذرانند و با بحران های مختلف و در هم تنیده ای مواجه هستند، ولی سؤال این است که آیا این شرایط باقی خواهد ماند و یا پاکستانی ها در ماه ها و سال های آینده با اوضاع و احوال متفاوتی روبرو خواهند شد؟
این اوضاع و احوال می تواند بهتر و یا بدتر باشد.
مسلما در عرصه سیاسی داخلی، اگر ارتش به دخالت هایش در سیاست ادامه دهد و اگر آرمان های مشترک ملی و مذهبی، باز تعریف و تقویت نشوند، بحران های ساختاری و هرج و مرج ادامه می یابند.
درعرصه سیاست خارجی نیز دولت اسلام آباد قبل از هرچیز باید به دنبال آشتی و صلح پایدار با هند باشد و برای خروج از تنش ها و بحران 60ساله فی مابین، چاره ای بیندیشد.
اما، همانطور که دراین مقاله اشاره شد،آمریکایی ها و انگلیسی ها طی دو سه دهه اخیر و در راستای مطامع خود، ژئوپلتیک پاکستان را تغییر داده اند؛ ابتدا این کشور را به پادگان آموزش طالبان تبدیل کرده بودند و اکنون نیز سرزمین و جغرافیای پاکستان را فقط درحد یک گذرگاه انتقال تدارکات و تجهیزات برای ناتو در افغانستان می بینند. هرچند گروهک طالبان در میان قاطبه مردم پاکستان جایگاهی ندارد، اما دولتمردان اسلام آباد و احتمالاً بر این موضوع واقف هستند. که نزدیکی به آمریکا، خشم و سرخوردگی ملی را درپی دارد و حتی ممکن است قشرهایی را هم جذب طالبان کند و یا لااقل شاید مردم در مقابل اقدامات این گروهک علیه دولت، بی طرف باقی بمانند. فعالیت گسترده تر طالبان نیز، بهانه و زمینه لازم برای دخالت های بیشتر آمریکا در پاکستان فراهم می کند.
به هرحال، عوامل سیاست داخلی وخارجی پاکستان باید دست به انتخاب های دشواری بزنند.
یا به بحران های بغرنج جاری رضایت دهند و با مناسبات تنگاتنگی که با آمریکا و انگلیس دارند، به سمت آینده ای مبهم و پراز تنش و بحران بروند، یا با ایستادن مقابل مطالبات روزافزون آمریکا و فاصله گرفتن از یک کشور و جلوگیری از یکه تازی سیا و سرویس های بیگانه در خاک پاکستان، جلوی بسیاری از بحران های جاری را قبل از رسیدن به مراحل خطرناک، بگیرند.

نویسنده:سبحان محقق

دسته ها : سیاست
جمعه 1388/2/25 19:54
X