تعداد بازدید : 4573653
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
مشاهده آخرین پرتو از یک ستاره خاموش، موضوعی است که بارها با اعلام قبلی ستاره شناسان اتفاق افــتاده است، ستــارهای که آخرین پرتواش، سالیانی دراز در راه بوده تا به آسمان زمین بیاید و به چشم زمینیان برسد، امروز ظاهر برّاق و جاذب ستاره توسعه، اگرچه علاوه بر تحمیل گریز ناپذیرش بر کشورهای جهان، خیل ظاهر بینان عالم را مجذوب خود نموده است، اما باید دانست، توسعهای که همراه با مختصات انسانی و حفظ فرهنگها نیست، مجری منطق ویرانگر نظام سرمایه داری است. از همین رو محقق آگاه و منتقد شجاع نظام سرمایه داری یعنی آقای ژیلبرریست در کتاب «توسعه، تاریخچه یک باور غربی» مینویسد:
«توسعه در غرب، مثل یک ستاره خاموشی است که هنوز نور آن را میبینیم، اگر چه مدتهاست که برای همیشه به خاموشی گراییده است.»
این مطلب را از آن جهت بیان نمودم که زمینه طرح یک مسئله اجتماعی با پس زمینه جهانی به سردمداری غرب فراهم شود، بی شک مسئلههای اجتماعی در اثر بی توجهی به معضلهای اجتماعی و در نهایت به بحران و سرانجام به انفجارهای سرد و گاهی هم گرم می انجامد. به هر حال در هر جامعهای بنابر تاریخ و تمدن و تفکری که دارند «نوعی» می اندیشند و «نوعی» می زییند و «مسئله اجتماعی» نیز باید در آن فضا و مختصات طرح شود. اگر مردم یک جامعه با مسئله اجتماعی کنار آمدند و پذیرفتند، دیگر مسئله نه تنها به معضل تبدیل نمیشود، بلکه از حالت «مسئله» نیز بیرون آمده و به صورت «ویژگی» آن جامعه در میآید پس، تا وقتی یک موضوع «مسئلة اجتماعی» است که جامعه در حال کلنجار رفتن با آن است و در قبول و یا عدم قبول آن استقامت میکند اما وقتی مسئله عمومیت یافت و عمومیت به عادت ملایم و مداوم تبدیل گردید دیگر «مسئله اجتماعی» در این جامعه به «ویژگی اجتماعی» تبدیل شده است. برای مثال، یک روز بروز «گسست بین اعضای خانواده» در غرب مسئلهای اجتماعی بود که می توانست علاوه بر آثار مخرّب آن در نفس الامر، در اذهان اجتماع نیز تبدیل به معضل و آسیب و بحران شود اما با اتکا بر مبانی اومانیسم و ضرورت نهادینه شدن منافع و سودمندی فرد در خواستههایش، مسئلة «گسست بین اعضای خانواده» علی رغم ویرانیها و قربانیهای خودش در اذهان اجتماعی به عنوان مسئله و معضل اجتماعی معرفی نگردیده و به یک «ویژگی اجتماعی» برای جامعه غرب تبدیل شده است، به طوری که عوام و خواص به عنوان ویژگی آن جامعه از آن یاد میکنند.
مسئله اجتماعی گرهای است که در کلاف ارتباطات و مناسبات انسانی جامعه در وجوه و سطوح مختلف پدید آمده که این گره چنانچه متصل به سایر گرهها و یا منتج از آنها باشد، به یک معضل تبدیل شده و در صورتی که افراد یا بخشهای مختلفی را دچار خسارت و زیان نماید به آسیب تبدیل میشود و اگر منجر به پایمال کردن حقوق دیگران و یا تکالیف خود گردد، یک کجروی محسوب میشود. بدیهی است به نسبت تیرگی و دورافتادگی از اصل مهم عدم تعریض به حقوق دیگران و عدم تعطیل تکالیف خود، به انواع انحرافها تقسیم بندی میگردد و هر کجا نیز که از مجموعه حداقلهایی که کف انسان بودن را معنی میکند، پائین رود از رتبه انسانی نزول یافته و به مرتبه حیوانی ورود مییابد، که این افساد فی الارض است و محاربه با خداست، که البته از هر دو این تاریکیها، حیوانات مبرّا هستند!
در جامعه، ما «مسائل اجتماعی» در اثر بی توجهی به معضلات اجتماعی، در اثر ادامه بیتوجهی به آسیبها تبدیل می شود و آسیب ها نیز زمینه بروز انحرافات و کجرویهای اجتماعی را فراهم میآورد و کجرویها نیز در اثر استمرار همان بی توجهیهای قبلی - که به فرمودة امام علی(ع) از هر کسی کار و وضعیتی را دیدی تکرار آن را نیز دور ندان و در انتظارش باش - به دست کجروها در داخل و خارج سازماندهی میشوند و در نهایت با سختکوشی اهل باطل و عافیت جویی اهالی حق، وضعیت فوق العادهای حاصل میشود که همه ویژگیهای یک بحران را دارد و باز در برابر چشمان بی اعتنای صاحبان قدرت و مسئولیت و دیدگان نیازمند مردم، تبدیل به بمبهای ساعتی میشوند که هر لحظه به آستانه انفجار نزدیک میگردند و این پروسه تأسف آور برای جامعه ما که غیر ممکنی را به عظمت انقلاب اسلامی محقق کرد، بسیار ناصواب و ناپسند است، کشوری که از یک موقعیت ژئوپولتیک و ژئوایدئولوژیک منحصر به فرد برخوردار است، از یک سو به دلیل هویت تاریخی و موقعیت سرزمینی، پایانهای از ثروتهای بی پایان خدادادی است و از سوی دیگر به جهت داشتن ایدئولوژی اسلام و مذهب تشیع که مرکز ثقل خیزشهای حقیقت جویانه و حماسی در طول تاریخ بوده است و یک انقلاب عظیم و باورنکردنی را با اعلام یک «نه بزرگ» به وسعت قلبهای عقیده مند و راسخ میلیونها انسان مصمم و بصیر برپا کرده است، کانون انتظارات عدالت خواهان عالم است. کشوری که پژواک سیلی اش بر گوش استکبار فراموش ناشدنی است، لذا از حیث همة این داراییها ماجرای ما در موضوع مسئلهها - معضلات - آسیبها - و انحرافات اجتماعی موضوع دیگری است که اگر در هر جامعهای حل و حذف این قضایا و برخورد درست مسئولانش با آن مهم است، اینجا حیاتیست؛ زیرا اصل حیات فرهنگی این ملت که والاترین نوع حیات است، در خطر است. اگر در هر جامعهای سکوت کردن در برابر آسیبها و انحرافات اجتماعی خطا باشد، اینجا خیانت و بلکه جنایت است، امروز جدی ترین و واقعی ترین امور تودههای مردم جامعه وابسته به همان لحظات و دقایق مسئولان و مدیرانی است که برخی از آنها در اتاقهای کار و سالنهای جلسات مینشینند و یا بدون مطالعه دقیق نسبت به کار و موضوعِ در دستور، به بحث و بررسی میپردازند و بصورت اکتشافی! نظراتی را فیالمجلس کشف و اختراع میکنند و میگویند و یا با بحث و جدل پیرامون گسترش قلمروها و قدرت نشینیها میگذرانند و از همین روست که میبینیم چقدر صبورانه! برخی از مدیران و مسئولان آمار و ارقام انواع و انبوه انحرافات و کجرویها و مصیبتها را با سهولت تمام میگویند بیآنکه در کنار آمار، آثار اقداماتشان مشاهده شود و گاه انسان احساس میکند که آیا اگر همه این آمار و ارقامی که با خونسردی از زبان برخی از خانمها و آقایان گفته میشود با قلم و قدم معجزه آسایی همه و همه برطرف میشد و همه معتادان ترک میکردند و همه منحرفان توبه مینمودند و همه آسیب دیدگان تیمار می شدند و همه بزه دیدگان به یک زندگی طبیعی برمی گشتند و فقط یک نفر، از میان آنها میماند و یا مبتلا میشد و آن یک نفر هم فرزند ما بود، آیا آن وقت نحوه داد و فغان و دلواپسی و کوشش و تلاش ما همین بود که اکنون هست؟ حالا که به جای آن یک نفر، حداقل دو میلیون نفر در آتش اعتیاد و انحراف و افساد میسوزند و قربانی میشوند ولی فرزند ما در میان آنها نیست، چگونه در اتاقهای عافیت، بحثهای کارشناسانه از سَرِ سیری و بی دردی میکنیم و اقدامهای سردتر هم ماجرا را به آنجا می کشاند که به قول آقای «امرسون» محقق و نویسنده غربی این میشود که: هر روز صبح از خانههامان به قصد اصلاح جامعه بیرون میرویم و بی آنکه اصلاحی کرده باشیم، شبها به خانههامان بر می گردیم! …
و غـم انگیــزتــر آنکـه آن عـدهای هم که دلسوزانه میخواهند حل معضل و مصیبت و رفع انحراف و کجروی کنند، بسیاری از آنها هم در دام نسخههای درمان غرب می افتند و دست آخر آنچه حاصل میشود نه مکافات مجرم است و نه مداوای آن، که حاصل، مدارا و عادت کردن است و این درحالی است که غرب امروز در حوزه اخلاق و تمایلات انسانی، سخت زخمی مصنوعات و نسخههای دست ساز و اومانیستی خود است، به طوری که یکی از دانشمندان آلمانی که محقق و مدرس برجسته تاریخ است، یعنی آقای «اشپینگلر» میگوید: تمدّن ملتها نیز دارای فصول است و تمدن غرب در فصل زمستان خود بسر میبرد. این برودت و فسردگی که برای ملاکها و معیارهای انسانی و عمل به آن در غرب پیش آمده است، زمینه پیدایش یک موج جدید و جدی را فراهم آورده است. موج بیداری که در جستجوی ارزشها و معنویت ادیان است و با بیزاری از افکار و اخلاق غرب همراه است، حالا غرب با این وجوهات کریه و بی وجهه چشم ظاهربینان را قرق کرده و خاصه در پیش چشم روشنفکر نمایان و سیاست پیشگان جهان سوم! نورانی و برّاق شده است، اما غافل از آنکه آنچه به عنوان درخشش، چشمان ظاهربین را نوازش میدهد و جلب میکند آخرین پرتو از یک ستاره خاموشی است که در مسافت پروپاگاندا و امواج تبلیغاتی به رؤیت در آمده است.
ستاره غرب افول کرده است و بالاترین افول برای یک نظام پرمدّعا آن است که آن افادات و ادعاهایش لو رود و نتواند بیداران عالم را به خواب بَرَد. امروز غرب با ماهیت پارادوکسیکال خود محکوم به فناست اگرچه عدهای از همین کسانی که هنوز محو آن آخرین پرتو ستاره خاموش! هستند این مطالب را رَجَز ضعیف شدگان بنامند، اما قضایایی در ناموس هستی جریان دارد که هیچ تغییر و تردیدی در آنها راه ندارد و آن این است که غرب نیاز انسان را دگرگون تعریف میکند و گوناگون تحمیل و سپس تأمین میکند و هرگاه «نیاز» با «نفع» رابطه حتمی و طبیعی نداشته باشد، در درون و برون انسان ذلت آور و زوال پذیر است. برای مثال نیاز به آب با نفع آب در ادامه حیات بیولوژیک انسان، یک رابطه حتمی و طبیعی دارد. لذا جایگزین چیز دیگری به جای آب، اگر چه در مقطعی با ایجاد نیازهای کاذب خواستنی و مطلوب به نظر آید ولی در بطن امر آثار مخرب و محتوم به مرگ خود را خواهد داشت و غرب نمیتواند در برابر تولد انسانهایی که هر کدام با نیاز واقعی پرستش، ستایش، عدالت جویی و کمال خواهی پا به عرصه وجود می گذارند و با انبوه انسانهایی که بیدار میشوند و در پی نیازهای واقعی و نافع هستند مقابله کند؛ این تضاد و رویارویی ماهیت غرب با طبیعت انسان حاصل خدا را ماندنی و حاصل شیطان را زهوق و رفتنی میکند که فرمود:
«و امّا ما یَنْفَعُ الناس فَیَمکُثُ فی الارض»
آنچه به مردم «نفع» میرساند در زمین میماند و آنچه نه، رفتنی است.
دنیای غرب به نمایندگی تحمیلی آمریکا، با ماهوارهها مرزهای جغرافیایی را انکار میکند و با معاهدهها، مغزهای انسانی را یکپارچه میکند و با نظم نوین اداره جهان را یک سویه مینماید و با جنگها و جنگندهها پذیرش اربابی و استیلای غرب را ناگزیر میسازد، اما علیرغم همه اینها ذات متضاد و معارض غرب دچار یک خود ویرانی میشود و موجها و خیزشهای انسانی که در جستجوی خدا و کمالات هستند، روز بروز بارزتر و متراکم تر میگردند. پس ما باید بیش از هر زمان در جامعه خود با اندیشه قطع امید از غرب، با اراده واحد مسئولان سطوح مختلف کشور فقط و فقط در اندیشه پالایش و پیراستن جامعه از کجرویها و کاستیها باشیم تا بار دیگر اعتماد مردم در همه سطوح اعاده شود و شادمانه احساس کنند که باز هم ایران عزیز همچنان که بهترین رهبر و بهترین امت را دارد، شایسته ترین مسئولان را، با بیشترین دغدغه خدمتگزاری دارند؛ ما امروز ناگزیریم که ناامید نشویم و هیچ چارهای هم نداریم، چون میخواهیم بمانیم، نه جسم مان، که همه رفتنی هستیم، و نه مقام و موقعیت مان که «تلک الایّامُ نُداولها بین الناس» تا راه و رایت اجرای اسلام و اعزاز مسلمین بماند. راهی که سوگند وفا داری به آن را از آغاز انقلاب خورده ایم، آرمانی که وجه سربلندی ما در جهان و حاصل رنجها و مرارتها و فداکاریهاست. امروز ما نیازمند امنیت، عدالت، سلامت، عمران، پاکی جامعه و جاری شدن احکام اسلامیم و چه کسی است که نداند این باغ بدون باغبانی و دلسوزی و قلع و قمع علفهای هرز، با طراوت نمیشود و نمی ماند، چه کسی است که نداند این عزیمت بزرگ بدون یک اراده و اهتمام ملّی ممکن نیست.
لذا باید باور کنیم که فرصت اندک است و نعمت اندک تر، ما در جامعه وفور و عافیتها نیستیم ما در جامعه کمبود و ضرورتهائیم، هرچه زودتر باید محدودیتها و موقعیتها را شناسایی نموده و براساس ضرورتها و با نگاه به ظرفیتها، کارستانی کنیم که بار دیگر مایة اعجاب جهانیان باشد تا از این عقبة خطرناک، نسل حاضر و آتی را وارهانیم، در یافتن راه حلها فریب شعار آزادی و دموکراسی غرب را نخوریم که در آن دیار آزادی فقط آزادی عمل است! نه آزادی فکر، در واقع آنها استبداد را به بخش پنهانی تر ماجرا برده اند، فکر کردن را از نوع خاص آن فرهنگ، بر شهروندان تحمیل نموده و در چگونه عمل کردن آن فکر تحمیل شده، همه را آزاد می گذارند! در حقیقت در یافتن فکر صحیح انسان را آزاد نمی گذارند، اما وقتی فکر غلط را تحمیل کردند، آزادی کامل میدهند تا به هر طریق و شیوهای که شهروندان میخواهند آن را پیاده کنند. از این روی ما باید با درک صحیحی از مسائل و موضوعات جهانی، در حل مشکلات جامعة خود با طرحها و نسخههای مبتنی بر فرهنگ بومی و خودی به مبارزه برخیزیم، که برخوردِ غرب با آفات و کجرویها برخوردِ مکافات و مداوا نیست بلکه مدارا و ایجاد عادت پذیری است! تا جایی که انواع کجرویها از حالت «عارضة اجتماعی» درآید و به یک «شاخصة اجتماعی» تبدیل شود.
نویسنده: مهری سویزی