تعداد بازدید : 4580490
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
این مقاله بر آن است که به دو پرسش زیر پاسخ گوید:
1) آیا وجه اشتراکی بین عناصر نمایشی و قصص قرآن کریم وجود دارد؟
2) وجه اشتراک بین عناصر نمایشی و قصص قرآن کریم از چه نوعی میتواند باشد؟
روشن است که موضوعیت پرسش دوم مشروط به پاسخ اول است و پاسخگویی به این دو پرسش، نیازمند مقدماتی است که از این مقدمات میتوان به موضوعات زیر اشاره کرد:
ـ شناخت ماهیت قرآن کریم و قصص آن.
ـ اهداف بیان قصص در قرآن کریم.
ـ شناخت فلسفهی وجودی و ماهوی عناصر نمایشی.
ـ آشنایی با تعاریف و کاربرد عناصر نمایشی.
با توجه به این که هدف این مقاله بحث پیرامون این موضوعات نمیباشد، به همین منظور به مقدار نیاز و ضرورت، مطالبی در خصوص هر کدام از آنها بیان خواهد شد.
آیات چندی پیرامون ماهیت قرآن کریم و بیان اهداف قصص در آن:
علیهاالسلام آیات 2 و 3 سورهی لقمان:
«تِلکَ آیاتُ الْکِتابِ الْحکیمِ، هُدیً ورَحْمَةً لِلْمُحْسِنین.» «این آیات کتاب حکمتآموز است، رهنمود و رحمتی برای نیکوکاران است.
سورهیواقعه، آیهی (80):
«تَنزِیلٌمِّنرَبِالْعالَمینَ.»
«فرستادهای از سوی پروردگار جهانیان است.»
سورهی یوسف، آیهی (111):
«لَقَدْ کانَ فیِ قَصَصِهِمْ عِبرة لِأُوْلِی الاَْلْبابِ ما کانَ حَدیثا یُفْتَری وَلکِن تَصْدیقَ الَّذی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصیلَ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُدیً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنوُنَ.»
«به راستی که در بیان داستان ایشان مایهی عبرتی برای خردمندان هست. [و این قرآن] سخنی بر ساخته نیست. بلکه همخوان با کتابی است که پیشاپیش آن است و روشنگر همه چیز است و رهنمود و رحمتی برای اهل ایمان است.»
سورهی اعراف، آیهی (176):
«فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ.» «پس برایشان این پند و داستان را بخوان! باشد که اندیشه کنند.»
سورهی بقره، آیهی (23):
«وَ اِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمّا نَزَّلَنا عَلی عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثّلِهِ وَ ادْعُوا شُهَدَآءَکُمْ مِن دُونِ اللّهِ إنْ کُنْتُم صادِقینَ.» «و اگر از آنچه بر بندهی خویش فرو فرستادهایم، شک دارید، اگر راست میگویید سورهای همانند آن بیاورید واز یاورانتان در برابر خداوند، یاری بخواهید.»
تعاریف عناصر نمایشی:
لازم به ذکر است که در این مقاله از شعار بالغ بر 80 عنصر نمایشی فقط 24 عنصر نمایشی به طور اختصار تعریف شدهاند. و این تعداد عنصر نمایشی در 11 قصه از قصص قرآن کریم بررسی شده است.
1) احتمـال و ضــرورت:
(Probability and necessity)
احتمال و ضرورت دو عنصر در طرح تراژدی است که حامل رویدادهایی نمایشی است که بر اصلهای کلی بنا شدهاند و ارتباط مستقیم با رویدادهای زندگی واقعی ندارند. هر رویدادی بنابر اصل احتمال و ضرورت، باید به دیگر رویدادها و سرانجام به کل نمایش، پیوند و بستگی داشته باشد.
2) اندیشه: (Thought)
ارسطو مینویسد: اندیشه، توانایی بیان به جا و مناسبموقعیت است ... مااندیشهرادرآن گفتههایی مییابیم که موضوعی کلی و عام را بیان میکنند.
3) بازشناخت: (Anagnorisis)
اصطلاحی که به معنای کشف هویت واقعی شخصیت نمایش به کار میرود.
برای کشف هویت واقعی چندین تمهید وجود دارد.
4) بازگشت به گذشته: (Flashback)
شگردی که از آن طریق تماشاگر یا خواننده با گذشتهی یک شخصیت یا شخصیتهای یک بازی آشنا میشود.
5) بحران: (Crisis)
نقطهای در طرح که گرهافکنی به آخرین مرحلهاش ـ اوج ـ میرسد و گرهگشایی آغاز میشود.
بحران، اغلب نقطهی چرخشی است که پس از آن، آینده یا سرنوشت شخصیت محوری دگرگون میشود.
6) بیان: (Diction)
بیان، وسیلهای است که نمایشنامهنویس با آن به طرح اندیشهاش میپردازد و در آن میان به شخصیتپردازی مورد نظرش دست مییابد.
7) پرسش و پاسخ: (Stichomytia)
گفتگویی مقطّع میان دو یا چند شخصیت.
8) تحوّل: (Reversal)
تحّول، عبارت از دگرگونی در عمل نمایش به طوری که منجر به دگرگونی موقعیت شخصیت نمایش شود.
9) تعریف: (Exposition)
تعریف، قسمتی از شروع نمایش است که به معرفی اشخاص عمدهی بازی، موضوع مورد اختلاف و تبیین حال و هوا و فضایی میپردازد که وقایع نمایشنامه در آن جریان خواهد یافت.
10) تعلیق: (Suspense)
ایجاد یک موقعیت انتظار و یا بیتکلیفی در تماشاگر.
11) رقیب: (Antagenisti)
شخصیتیکه رقیبشخصیت اصلینمایش است.
12) سه تایی: (Trilogy)
مجموعهی سه نمایشنامه کامل که پیوندشان یک سرگذشت بلند و یا یک مضمون محوری یا یک اندیشه باشد.
13) شخصیت: (Character)
قصد ارسطو از شخصیت، خلق و خو، ویژگی یا خصلتهای رفتاری است که نمایشنامهنویس به عنوان سببهای عمل مطرح میکند.
14) شخصیت پردازی: (Characterization)
نمایش عملها، رویدادها و گفتگو چنان که تماشاگر بتواند شخصیتهای نمایشی را مانند تکچهرههای موجودهایی زنده و واقعی درک کند.
15) صحنه: (Stage)
محل داستان در یک عمل نمایشی. صحنه، معانی دیگری نیز در حوزهی تئاتر دارد.
16) طرح: (Plot)
ارسطو«ترتیب رویدادها» را طرح نامیده است.
17) طرح خطی: (Linear Plot)
گونهای طرح نمایشی که رویدادها در رابطهای علت و معلولی در خطی مستقیم در پی هم میآیند تا موضوع را روشن و درکپذیر کنند.
18) کشمکش: (Conflict)
عنصر ستیز در عمل یک نمایش که حاصل عمل متقابل میان نیروهای متضاد در یک طرح است. کشمکش انواع مختلف دارد.
19) گرهافکنی: (Rrsolution)
در ساخت نمایشی، آن بخش از نمایش که از آغاز عمل تا نقطهی بحران، یعنی گرهگشایی، ادامه مییابد.
20) گرهگشایی: (Resolution)
در ساختمان نمایشی، گرهگشایی بخشی از عمل یک نمایش است از لحظهی بحران تا پایان نمایشنامه.
21) گفتار پایانی: (Epilogue)
گفتاری که در پایان یک نمایش، به وسیلهی یکی از بازیگران و خطاب به تماشاگران بیان میشود.
22) مکان: (Locale)
فضای عینی داستان که عمل نمایشی در آن جا روی میدهد.
23) موقعیت نمایشی:
(Dramatic Situation)
ماهیت یک کار نمایشی که به پیوندهای یک شخصیت با دیگر شخصیتها و موقعیتها و نیروهای مؤثر به این پیوندها اشاره دارد.
24) نقطهی عزیمت: (Piont of attack)
نقطهی عزیمت به لحظهای در نمایش گفته میشود که در ساختمان طرح، عمل آغاز میشود.
بررسی عناصر نمایشی در قصص سورهی بقره:
1 ـ داستان حضرت آدم علیهالسلام ، آیات 29 الی 39
2 ـ داستان گاو بنیاسرائیل، آیات 67 الی 73
3 ـ داستان طالوت علیهالسلام ، آیات 246 الی 252
4 ـ داستان نمرود، آیهی 258
5 ـ داستان شهر خالی، آیهی 259
6 ـ داستان حضرت ابراهیم علیهالسلام و پـرندگـان، آیهی 260
داستان حضرت آدم علیهالسلام آیات 29 ـ 39):
و به کسانی که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته کردهاند، نوید بده که ایشان را بوستانهایی است که در فرودست آن جویباران جاری است؛ هرگاه از میوههای آن روزی یابند، گویند این همان است که پیشترها از آن بهرهمند بودیم؛ و به ایشان همانند آن داده شود؛ و در آن جا جفتهای پاکیزه دارند؛ و هم در آن جا جاویدانند«25»خداوند پروا ندارد که به پشه و فراتر [یا فروتر] از آن مثل زند، آن گاه مؤمنان میدانند که آن [مثل [راست و درست است [و] از سوی پروردگارشان است؛ ولی کافران میگویند خداوند از این مَثل چه میخواهد؟ [بدینسان] بسیاری را بدان گمراه و بسیاری را راهنمایی میکند، ولی جز نافرمانان کسی را بدان بی راه نمیگرداند«26» کسانی که پیمان خداوند را پس از بستنش میشکنند، و آن چه خداوند به پیوستن آن فرمان داده است، میگسلند و در زمین فساد میکنند، اینان زیانکارند«27» چگونه به خداوند کفر میورزید؟ حال آن که بیجان بودید و او به شما جان بخشید. سپس شما را میمیراند و دوباره زنده میکند. آن گاه به سویش بازگردانده میشوید«28» او کسی است که آنچه در زمین است، همه را برای شما آفرید، سپس به [آفرینش[ آسمان پرداخت. و هفت آسمان استوار کرد و او به هر چیزی داناست«29» و چون پروردگارت به فرشتگان گفت من گمارندهی جانشینی در زمینم، گفتند آیا کسی را در آن میگماری که در آن فساد میکند و خونها میریزد؟ حال آن که ما شاکرانه تو را نیایش میکنیم و تو را به پاکی یاد میکنیم. فرمود: من چیزی میدانم که شما نمیدانید«30» و همهی نامها را به آدم آموخت، سپس آنها را بر فرشتگان عرضه داشت و گفت: اگر راست میگویید به من از نامهای ایشان خبر دهید«31» گفتند: پاکا که تویی، ما دانشی نداریم جز آن چه به ما آموختهای. تو دانای فرزانهای«32»فرمود: ای آدم آنان را از نامهایشان خبر ده؛ و چون از نامههایشان خبرشان داد، فرمود: آیا به شما نگفتم که من ناپیدای آسمانها و زمین را میدانم«33» و چون به فرشتگان گفتیم بر آدم سجده برید، همه سجده بردند جز ابلیس که سر کشید و کبر ورزید و از کافران شد«34» و گفتیم: ای آدم تو و همسرت در بهشت بیارامید و از [نعمتهای] آن از هر جا که خواستید به خوشی و فراوانی بخورید، ولی به این درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید بود«35» سپس شیطان آنان را به لغزش کشانید و از جایی که بودند، آواره کرد و گفتیم: پایین روید ـ برخی دشمن یکدیگر ـ و در روی زمین تا وقت معین آرامشگاه و بهرهمندی دارید«36» آن گاه آدم کلماتی از پروردگارش فرا گرفت و [خداوند[ از او درگذشت، چه او توبهپذیر مهربان است«37»
گفتیم: همه از آن [بهشت] پایین روید، آن گاه اگر رهنمودی از من برای شما آمد، کسانی که از رهنمودم پیروی کنند، بیمی برایشان نیست و اندوهگین نگردند«38» و کسانی که کفر ورزیدند و آیات ما را دروغ انگاشتند، دوزخیاند و جاودانه در آنند«39»
1 ـ اندیشه:
اندیشهی داستان آدم علیهالسلام از آیات 29 و 30 مشهود است. به طوری که میتوان گفت، اندیشهی این داستان حول این دو عبارت است:
«و او به هر چیز داناست»، «من گمارندهی جانشینی در زمینم»
با توجه به تعریفی که از عنصر اندیشه در فصل گذشته ارایه شد، این دو عبارت، مصداق چنین تعریفی میباشند.
به طور واضحتر میتوان اندیشهی داستان آدم علیهالسلام را اینگونه بیان کرد:
«داننده به هر چیز میخواهد جانشینی در زمین بگمارد.»
2 ـ بازشناخت:
عنصر «بازشناخت» به نوعی در مورد فرشتگان رخ میدهد. به طوری که فرشتگانی که در آغاز نسبت به خلق آدم علیهالسلام به عنوان جانشین خداوند در
زمین معترض بودند، در اواسط داستان، کار به جایی میرسد که همین فرشتگان در مقابل آدم علیهالسلام سجده میکنند. در واقع شناخت جدیدی که فرشتگان در مورد جانشین زمین کسب میکنند، منجر میشود که در پایان حضورشان در داستان با نگرشی متفاوت از قبل، صحنه داستان را ترک کنند. لذا با توجه به این توضیح، میتوانیم بگوییم که: عنصر «بازشناخت» در داستان آدم علیهالسلام کاربرد دارد؛ امّا این کاربرد با کاربردی که در تراژدی دارد متفاوت است.
3 ـ بیان:
«بیان» در داستان آدم علیهالسلام به شیوهی روایی و به طریق گفتگو ارایه شده است. داستان در همان ابتدا با گفتگوی خداوند متعال و فرشتگان آغاز میشود.
اهمیت چنین آغاز و گفتگویی در این است که:
اولاً: خوانندگان، به صورت مستقیم و با زبان خود فرشتگان با دقایق اندیشههای آنان آشنا میشوند و میدانیم که گوش دادن به صورت مستقیم، به مراتب از نقل و گزارش صرف، زندهتر و دلپذیرتر است.
ثانیا: قبل از آن که داستانسُرا (خداوند سبحان) در شناساندنانحراف رفتار شخصیّت محاوره کننده در پایان گفتگو دخالت کند، خوانندگان به طور مستقیم به این انحرافها پی میبرند و این امر در
داستان تحقق یافته است. چرا کهپس ازآشکار شدن دیدگاه فرشتگان، این پاسخ: «من چیزی میدانم که شما نمیدانید» آمـده است. (خـوانندگـان از این پاسخ میتوانند به انحراف رفتار فرشتگان پی ببرند.)
نتیجهاینکه:«گفتگو»بهعنوانیکعنصرتکنیکی، یک وظیفهی مهم را بر عهده دارد و آن مکشوف ساختناندیشههای فرشتگان ـ باهمهی دقایق و جزییات آن ـ در برابر جانشین روی زمین است. بعد از این گفتگو، داستان بیشتر از طریق روایی ادامه مییابد که از خود آیات قابل فهم است.
4 ـ تحوّل:
عنصر «تحوّل» در مورد هر چهار شخصیّت داستان آدم علیهالسلام مطرح میباشد. این چهار شخصیت داستان به ترتیب ورودشان به داستان عبارتند از:
الف ـ فرشتگان
ب ـ حضرت آدم علیهالسلام
ج ـ ابلیس
د ـ حوّا علیهاالسلام
فرشتگان:
مخالفت با جانشینی آدم علیهالسلام (تحوّل) سجده کردن بر آدم علیهالسلام .
آدم علیهالسلام و حوّا علیهاالسلام :
گفتیم ای آدم تو و همسرت در بهشت بیارامید، (تحوّل) گفتیم پایین روید [به روی زمین]
و به پایین روی زمین رفتن، (تحوّل) فراگرفتن کلمات توسط آدم و در گذشتن خداوند از او.
ابلیس:
ابلیس در مقام فرشتگان، (تحوّل) قرار گرفتن در گروه کافران.
5 ـ رقیب:
به نوعی عنصر «رقیب» در داستان آدم علیهالسلام کارکرد دارد.
بر سر سجده نکردن ابلیس آدم را. ابلیس رقیب آدم علیهالسلام میشود و تا آخر داستان حضور دارد و در نهایت سبب میشود که آدم علیهالسلام به روی زمین پایین برود.
6 و 7 ـ شخصیّت و شخصیّتپردازی:
دربارهی شخصیّت و شخصیّتپردازی در این داستان نکتهای که مهم است، طریقهی توالی ورود شخصیّتها به داستان میباشد؛ به طوری که بعد از «گفتگو»ی خداوند با فرشتگان، شخصیت دیگری به نام «ابلیس» ظاهر میشود و در ادامه به همین ترتیب حوّا وارد داستان میشود. البته بهرهگیری از این تکنیکها بر اساس فکر و اندیشهای است که از بیان این داستان موردنظر بوده است. از این شخصیتها برخی ویژگیهای ناشناخته و مبهمی دارند، همانند فرشتگان. همچنین شخصیتها به اصلی مانند آدم علیهالسلام و فرعی مانند ابلیس، حوّا علیهاالسلام
و فرشتگان، قسمت شدهاند. همان گونه که شخصیتها به دو نوع انسان و فرشته تقسیم شدهاند. سرانجام، همهی شخصیتها بر طبق زبان داستانی، با خصوصیتهای متغیر ترسیم شدهاند، یعنی هیچ کدام وضعیت ثابتی ندارند؛ به گونهای که در آغاز داستان با ویژگیهای معینی در صحنهی داستان ظاهر میشوند، اما در پایان به گونهای دیگر.
در علّت پرداخت شخصیتهای داستان به این طریق میتوان به این نکته اشاره کرد که غرض و مقصود داستان، بیان «مقام الهی جانشینی آدم علیهالسلام بر روی زمین» است؛ بنابراین باید همهی وقایع و شخصیّتها در این راستا باشند و این گونه نیز هستند. در نتیجه به آن دسته از ویژگیهای شخصیتها تأکید شده است که در راستای این اندیشه میباشد؛ و اگر فرشتگان مطرح شدند، نشان دهندهی بُعد الهی و متعالی انسان است که در صورت اطاعت از حقّ تعالی به مقام و مرتبهای بالاتر از فرشتگان نایل میشود و در غیر این صورت ـ یعنی پیروی از شیطان ـ اهل جهنم خواهد شد و جاودانه در آن جا خواهد ماند.
اما در ارتباط با تقسیمبندی شخصیتها بر دو نوع اصلی و فرعی، با صراحت میتوانیم بگوییم: شخصیت اصلی داستان، آدم علیهالسلام است. چرا که این شخصیت برای آدمیان در صحنهی تجربهی
جانشینیشان در زمین تجسم یافته است. شخصیتی که در تمام قسمتهای چهارگانهی داستان، ایفای نقش میکند.
در بخشنخست: نقشخلیفه ـ جانشین ـ را دارد.
در بخش دوّم: نقش آموزندهی دانش را ایفا میکند. که همهی اسما را فرا میگیرد.
و در بخش سوّم: به فرشتگان و ابلیس دستور داده میشود که در برابر او سجده کنند.
و بالاخره در بخش چهارم: عملیات اسکان وی دربهشت و آنگـاه هبوط وی در زمین انجام میشود.
8 ـ کشمکش:
عنصر «کشمکش» در داستان آدم علیهالسلام بر سر موضوع «سجده کردن بر آدم علیهالسلام » بروز پیدا میکند. به طوری که ابلیس به واسطهی سجده نکردنش، در مقابل خداوند متعال قرار میگیرد و سبب ایجادتضاد میشودکه لازمهیکشمکشاست.
البته کشمکش تئآتری با کشمکش مطرح شده در این داستان ماهیتا متفاوتاند. فقط تشابه ظاهری است که باعث میشود که سجده نکردن ابلیس بر آدم علیهالسلام را کشمکش بنامیم.
9 ـ گفتار پایانی:
عنصر «گفتار پایانی» در پایان داستان آدم علیهالسلام توسط خداوند متعال بیان میشود. یعنی به نوعی
خطاب به جانشینان زمین ـ که اندیشهی داستان نیز طرح جانشینی در زمین بود ـ چنین میگوید:
گفتیم: همه از آن [بهشت] پایین روید، آن گاه اگر رهنمودی از من برای شما آمد، کسانی که از رهنمودم پیروی کنند، بیمی بر ایشان نیست و اندوهگین نگردند و کسانی که کفر ورزیدند و آیات ما را دروغ انگاشتند، دوزخیاند و جاودانه در آنند.(1)
البته نبایست به ظاهر بسنده کنیم و بگوییم که داستان آدم علیهالسلام دارای عنصر «گفتار پایانی» است، چرا که باطن و ماهیت امر مهمتر از ظاهر آن است. لذا باید دقیقتر شویم تا دریابیم که واقعا آیات 38 و 39 «گفتار پایانی» در مفهوم تئاتریاند یا نه؟
داستان گاو بنیاسرائیل: آیات 67ـ73 بقره)
و چون موسی به قومش گفت، خداوند به شما دستور میدهد که ماده گاوی بکشید، گفتند: آیا ما را ریشخند میکنی؟ گفت پناه بر خدا میبرم که [مبادا [از نادانان باشم«67» گفتند: از پروردگارت برای ما بخواه که چون و چند آن گاو را بر ما روشن کند. گفت: میفرماید آن گاوی است نه پیر و نه جوان، میان سال بینابین؛ پس آن چه دستور یافتهاید انجام دهید«68» گفتند: از پروردگارت بخواه برای ما روشن کند که رنگ آن چیست. گفت: میفرماید آن گاوی است رنگش زردِ روشن که
بینندگان را شاد میکند«69»
گفتند: از پروردگارت بخواه که برای ما روشن کند که آن چگونه است [چون و چند] گاو بر ما مشتبه شده است و ما اگر خدای بخواهد راهیاب خواهیم شد«70»گفت: میفرماید آن گاوی است که نه رام [و کاری] است که زمین را شیار کند و کشتزار را آبیاری کند، تندرست و یکرنگ. گفتند: اینک سخن درست آوردی. سپس آن را کشتند و نزدیک بود که این را نکنند«71» و یاد کنید که چون کسی را کشتید و دربارهی او به ستیزه پرداختید [و به گردن همدیگر انداختید] و خداوند آشکار کنندهی چیزی است که پنهان میساختید«72» آن گاه گفتیم: بخشی از بدن گاو را به او [بدن آن کشته] بزنید [تا زنده شود] و خداوند این چنین مردگان را زنده میکند و معجزات خویش را به شما مینمایاند تا بیندیشید«73»
1 ـ اندیشه:
«اندیشهی» نهفته در این داستان، در آیهی 73 بیان شده است: «کَذلِکَ یُحیی اللّهُ الْمَوْتی...» «خداوند این چنین مردگان را زنده میکند.»
حال برای تبیین این اندیشه، سایر عناصر پدیدار میشوند.
2 ـ بازگشت به گذشته:
در این داستان به یک معنی از عنصر «بازگشت به گذشته» استفاده شده است و البته این بهرهمندی در مفهوم تئآتری نمیباشد.
داستان گاو بنیاسرائیل از حادثهی میانی آغاز میشود؛ به طوری که رویداد میانی این داستان عبارت است از اختلاف نظر در شناسایی قاتل و روی آوردن به حضرت موسی علیهالسلام برای به دست آوردن قاتل و نیز کشتن گاو.
این گونه «آغاز» بیانگر اهمیت این رویداد در سلسلهی حوادث داستان میباشد و در واقع حادثهی آغازین داستان در بردارندهی معنا و مفهوم ویژهای است که بر سایر مفاهیم فرعی مزیت و برتری دارد. با اندکی دقت و توجّه خواهیم فهمید که آغاز داستان با این رویداد، در راستای اندیشهای است که غایت بیان این داستان در آن نهفته است. یعنی داستان «زنده کردن مردگان» دربارهی حادثه فردی است که قاتل وی ناشناخته است. مردم، در شناسایی قاتل، سخت دچار اختلاف میشوند. از این رو، به منظور کشف هویّت قاتل به موسی علیهالسلام روی میآورند. موسی علیهالسلام به آنان دستور میدهد تا گاوی را که دارای مشخصات ویژهای است، بکشند و پارهای از اجزای آن را به مقتول بزنند تا زنده شود و هویّت قاتل آشکار گردد. در این صورت، نخستین رویداد داستان، قتل یک شخص است.
رویداد میانی آن عبارت از اختلاف نظر در شناسایی قاتل و روی آوردن به موسی علیهالسلام برای به دست آوردن قاتل و نیز کشتن گاو. و آخرین رویداد داستان، زنده کردن فرد مقتول است.
این که قبلاً اشاره شد که یک معنا از «بازگشت به گذشته» در این داستان استفاده شده است، از آیهی72 بر میآید؛ به طوری که بعداز 5 آیه که دربارهی کشتن گاو بوده است، خداوند میفرماید: یاد کنید که چون کسی را کشتید و دربارهی او به ستیزه پرداختید. [و به گردن همدیگر انداختید] و خداوند آشکار کنندهی چیزی است که پنهان میساختید.
و سپس در آیهی 73 میگوید:
آن گاه گفتیم: بخشی از بدن گاو را به او [بدن آن کشته] بزنید [تا زنده شود].
پس معلوم میشود که «قتل» سرآغاز رویدادها و زدنبخشی از بدنگاو به«کشته» آخرین آنهاست.
در ضمن، دلایل آغازیدن داستان به این طریق و رویداد میانی را حداقل میتوان چنین بیان کرد که:
الف ـ فرمان «ذبح گاو»: یعنی ما را در مقابل یک فرمان آسمانی قرار میدهد.
ب ـ «کشتن گاو»: وقتی اندیشهی این داستان «پدیدهی احیای مردگان» است، پس تجلیگاه و
مظهر این احیای مرده به وسیلهی کشتن گاو فراهم خواهد شد؛ لذا داستان به این طریق آغاز میشود.
3 ـ پرسش و پاسخ:
داستان گاو نیز به نوعی با عنصر «پرسش و پاسخ» بیان میشود؛ اما این نیز نوع خاصی از پرسش و پاسخ است با معنای متفاوت از معنای تئآتری آن. به طوری که از هفت آیهای که داستان گاو را بیان میکنند، شش آیه به طریق پرسش و پاسخ میباشد؛ پرسشی که بنیاسرائیل از موسی علیهالسلام در مورد بیان خداوند در کشتن گاو میکنند و پاسخی که خداوند از طریق موسی علیهالسلام به بنیاسرائیل میدهد.
4 و 5 ـ شخصیت و شخصیتپردازی:
در این داستان، اصل، «کشتن گاو» است؛ نه خود گاو، ولی به خاطر «پرسش»های بنیاسرائیل «پاسخ»های خداوند، پرداختی هنرمندانه به شخصیت گاو داده است. لذا به این معنا، گاو شخصیت اصلی داستان قرار گرفته است.
یکی از شیوههای شخصیت پردازی نیز به همین طریق، یعنی «پرسش و پاسخ»، میباشد که به نوعی غیرتئآتری این «پرسش و پاسخ»ها در این داستان منجر به گفتگو شدهاند تا شخصیت گاو پرداخته شود.
ویژگیهای گاو را در چهار دسته میتوان بیان
کرد:
دسته اول به بیان سه ویژگی پرداخته است؛
سنّ: از پروردگارت برای ما بخواه که چند و چون آن گاو را بر ما روشن کند.
رنگ: از پروردگارت بخواه برای ما روشن کند که رنگ آن چیست؟
ویژگیهای جسمانی: از پروردگارت بخواه برای ما روشن کند که آن چگونه است؟ [چند و چون]
دستهی دوم به عنوان پاسخ دستهی اول آمده است؛
سن: میانسال بینابین «عَوان».
رنگ: زرد «بَقَرَةٌ صَفْراء»
ویژگیهای جسمانی: تندرست و یکرنگ «مُسَلَّمَةٌ»
دستهی سوم، دنبالهی دسته دوم میباشد. زیرا در پاسخ، تنها به اعتدال سن و زردی رنگ و سلامت جسمانی بسنده نشده است، بلکه برای هر داستان، ویژگیهایی را نیز بیان میکند؛
سن: «نه پیر...»
رنگ: «روشن...»
ویژگیهای جسمانی: «نه رام [و کاری] است که زمین را شیار کند...»
دستهی چهارم:
سن: «... و نه جوان»
رنگ: «... بینندگان را شاد کند.»
ویژگیهای جسمانی: «... و نه کشتزار را آبیاری کند.»
دیگر ویژگیهای جسمانی که مطرح شدهاند:
«یک رنگ است و خال و نشانهای در اندام آن مشاهده نمیشود.»
داستان طالوت علیهالسلام : (آیات246ـ252 بقره)
آیا [داستان] بزرگان بنیاسرائیل را پس از موسی ندانستهای؟ آن گاه که به پیامبرشان گفتند: برای ما فرمانروایی بگمار تا [به فرمان او] در راه خدا جهاد کنیم. گفت: اگر جهاد بر شما مقرر گردد، چه بسا کارزار نکنید. گفتند: دلیلی ندارد که در راه خدا نجنگیم. و حال آن که از خانه و کاشانهیمان رانده [و از زن] و فرزندانمان جدا شدهایم. آن گاه چون کارزار بر ایشان مقرر گشت، جز اندکی از ایشان، همه رویگردان شدند، و خدا از ستمکاران آگاه است«246» و پیامبرشان به ایشان گفت: خداوند طالوت را به فرمانروایی شما برگماشته است. گفتند: چگونه برما فرمانروایی کند، حال آن که ما از او به فرمانروایی سزاوارتریم و مال و منال چندانی نیز ندارد. گفت: خداوند او را بر شما برگزیده است و به او دانایی و توانایی بسیار بخشیده است و خدا فرمانرواییاش را به هر کس که بخواهد
ارزانی میدارد و خدا گشایشگری داناست«247» و پیامبرشان به ایشان گفت: نشانهی [صدق و صحت] فرمانروایی او این است که «تابوت عهد» که در آن مایهی آرامشی از سوی پروردگارتان و یادگاری از میراث آل موسی علیهالسلام و آلهارون علیهالسلام هست و فرشتگانش حمل میکنند، به سوی شما میآید. اگر مؤمن باشید در این امر عبرتی برای شماست«248»
و هنگامی که طالوت با سپاهیان رهسپار شد، گفت: خداوند آزمایندهی شما به جویباری است که هر کس از آن بنوشد از من نیست و هر کس از آن نخورد از من است، مگر آن که مشتی [آب] به دست خویش برگیرد؛ و جز اندکی از ایشان، همه از آن نوشیدند. و چون او و کسانی که همراه او ایمان آورده بودند، از آن جوی برگذشتند، [بددلان[ گفتند: امروز تاب جالوت و سپاهیانش را نداریم، [اما [کسانی که یقین داشتند که به لقای الهی خواهند رسید، گفتند: چه بسا گروهی اندکشمار که به توفیق الهی بر گروهی انبوه پیروز گردیده است و خداوند با شکیبایان است«249» و چون با جالوت و سپاهیانش رو در رو شدند، گفتند: پروردگارا بر ما [باران] صبر فرو ریز و گامهای ما را استوار بدار و ما را بر خداناشناسان پیروز گردان«250»آن گاه به توفیق الهی آنان را
شکست دادند و داود علیهالسلام جالوت را کشت، و خـداوند به او فرمـانروایی و پیامبـری ارزانی داشت و از هر آن چه خواست به او آموخت و اگر خداوند بعضی از مردم را به دست بعضی دیگر دفع نکند، زمین تبـاه شود، ولی خـداوند بر جهـانیـان بخشـش و بخشایش دارد«251» این آیات الهی است که به حق بر تو میخوانیمش و تو از فرستادگانی«252»
1 ـ اندیشه:
عنصر «اندیشه» در داستان طالوت علیهالسلام میتواند به صورت چند اندیشه مطرح شود، بدین ترتیب که:
الف ـ خدا از ستمکاران آگاه است.
ب ـ خدا فرمانرواییاش را به هر که بخواهد ارزانی میدارد و خدا گشایش گری داناست.
ج ـ خدا آزماینده است.
د ـ چه بسا گروهی اندکشمار که به توفیق الهی بر گروهی انبوه پیروز گردیده است و خدا با شکیبایان است.
ه·· ـ اگر خداوند بعضی از مردم را به دست بعضی دیگر دفع نکند، زمین تباه شود، ولی خداوند بر جهانیان بخشش و بخشایش دارد.
با بررسی این اندیشهها میتوانیم عنصر «اندیشه» در داستان طالوت علیهالسلام را این گونه معرفی
کنیم که:
خدا از ستمکاران آگاه است. برای همین اگر خداوند بعضی از مردم را به دست بعضی دیگر دفع نکند، زمین تباه شود، ولی خداوند بر جهانیان بخشش و بخشایش دارد.
حال مصداقهای این که خداوند بر جهانیان بخشش و بخشایش دارد در اندیشههای دیگر مطرح شدهاند.
ـ «خداوند بر جهانیان بخشش و بخشایش دارد. به همین سبب فرمانرواییاش را به هر که بخواهد ارزانی میدارد و خدا گشایش گری داناست. چرا که اگر چنین نباشد، زمین تباه شود.»
زمین مـرکز خلیفـة اللهی جهـانیان. (عالـیترین هدف خلقت جهانیان همین خلیفة اللهی است و تباهی زمین، یعنی عقیم ماندن کار خلقت.)
ـ «خداوند بر جهانیان بخشش و بخشایش دارد»؛ به همین خاطر «خدا آزماینده است.»
ـ «خداوند بر جهانیان بخشش و بخشایش دارد»؛ به همین دلیل «چه بسا گروهی اندک شمار که به توفیق الهی بر گروهی انبوه پیروز گردیده است و خدا با شکیبایان است.»
2 ـ بازشناخت:
در داستان طالوت علیهالسلام عنصر «بازشناخت» در
ارتباط با گروهی از بنیاسرائیل رخ میدهد؛ به طوری که در آیهی 246، وقتی که آن گاه که به پیامبرشان گفتند: برای ما فرمانروایی بگمار تا [به فرمان او] در راه خدا جهاد کنیم، ولی آن گاه چون کارزار بر ایشان مقرر گشت، جز اندکی از ایشان همه رویگردان شدند. نشان دهندهی این مطلب است که آن گروه از بنیاسرائیل که در آغاز داستان چنین تقاضایی از پیامبر خود داشتند، در حین عمل، جز اندکی از ایشان همه رویگردان شدند. پس این گروه از بنیاسرائیل در مورد خویشتن به شناختی جدید رسیدند که هنگام عملی شدن خـواستـهی ایشـان از ادامـه دادن آن امتنـاع کـردند.
شناخت جدید این گروه از بنیاسرائیل، به واسطهی «گماردن فرمانده» و «گذر از جویبار» فراهم میشود تا این که خود این گروه از بنیاسرائیل بگویند:
امروز تاب جالوت و سپاهیانش را نداریم.
3 ـ بیان:
«بیان» در داستان طالوت علیهالسلام به شیوهی روایی و به طریـق گفتگـو ارایـه مـیشود. امـا ایـن شیـوهی روایـی بیـان و گفتگـو به لحـاظ ساختـار در این داستان دارای ویژگی خاصی است. به طـوری کـه راوی ـ خـداوند متعـال ـ داستـان را
ایـن گونـه آغـاز میکنـد کـه «آیـا [داستـان[ بزرگان بنیاسرائیل را پس از موسی ندانستهای؟» این مطلب نشان میدهد که مخاطبی برای داستان وجود دارد که راوی خطابش با اوست. در ادامـه، در همان آیهی 246، آغاز و پایان و نتیجهی داستان را بیان میکند. یعنی مخاطبِ راوی در همان ابتدا میداند که بنیاسرائیل از تقـاضایی که از پیامبر خود دارند در حین عمل سر باز خواهند زد.
حال برای این که این سر باز زدن نشان داده شود، داستان در آیات بعدی بسط مییابد. در ضمن، گفته شد، ساختار «بیان» در داستان طالوت علیهالسلام خاص و ویژه است و به همین آیهی 246 بر میگردد؛ به طوری که کلّ داستان به صورت گفتگو است و اصولاً گفتگو، یک سیر کلامی دارد. یعنی یک انجامی دارد؛ به طوری که در آن، موضوعی مطرح میشود که در سیر کلامی طرفین به یک سرانجام میرسد و در واقع آخرین کلام ردّ و بدل شده، شفاف کنندهی موضوع آغازین گفتگوست، اما در داستان طالوت علیهالسلام ، در آغاز داستان، شاهد هستیم که سیر کلامی گفتگو طرح نمیشود، بلکه تقاضای بنیاسرائیل به عنوان کلام آغازین گفتگو بیان میشود و در ادامه، بدون تصویر کردن سیر کلامی، طرفین گفتگو، آخرین
کلام گفتگو، یعنی جز اندکی از ایشان، همه رویگردان شدند، بیان میشود. در آیات بعدی برای این که خواننده یا شنونده داستان اقنـاع شود که چرا ایـن گونه شده است؟ سیر کلامی گفتگو طرح میشود. در واقع منطق سیر کلامی گفتگو شکسته میشود و سپس براساس اندیشه، داستان، ساختار جدیـدی پیـدا میکنـد که دیگر این ساختار، منطقـی غیـر از منـطق سیـر کلامـی گفتگـو دارد.
4 و 5 ـ شخصیت و شخصیتپردازی:
شخصیتهای داستان طالوت علیهالسلام به ترتیب عبارتند از:
الف ـ گروهی از بنیاسرائیل.
ب ـ پیامبر بنیاسرائیل.
ج ـ طالوت علیهالسلام .
د ـ جالوت.
ه·· ـ داود علیهالسلام .
اما شخصیت پردازی در داستان طالوت علیهالسلام ، شخصت پردازی مبتنی بر اندیشهی داستان است. یعنی این پنج شخصیت داستان، آن گونه پرداخته میشوند که لازمهی اندیشهی داستان است. برای نمونه وقتی نام پیامبر بنیاسرائیل بیان نمیشود به این خاطر است که در نمودار ساختن اندیشهی داستان، ذکر نام او کاربرد ندارد ولی چون حضور او
به عنوان واسطه بین خداوند متعال و بنیاسرائیل، پیش برندهی داستان برای آشکار شدن اندیشه مؤثر و ضروری است در داستان گنجانده میشود و آن هم در حدّ یک «پیام رسان». یعنی از شخصیت او فقط «پیامبر بودن» اوست که در خدمت اندیشهی داستان است. لذا ابعاد دیگری از شخصیت او مطرح نمیگردد.
و شخصیت «طالوت علیهالسلام » نیز به واسطهی کجاندیشیهای بنیاسرائیل پرداخته میشود و دانایی و توانایی به عنوان بارزترین وجوه شخصیتی طالوت علیهالسلام در داستان مطرح میشود که این نیز در خدمت اندیشهی داستان میباشد.
و از شخصیت«جالوت» نیز،چونهمین مقداری که بنیاسرائیل را از خانه و کاشانهشان رانده [و از زن] و فرزندانشان جدا کرده است در خدمت اندیشهی داستان بوده، بدان پرداخته شده است.
از شخصیت «داود» علیهالسلام نیز این سه ویژگی مطـرح میشـود که لازمـهی اندیشهی داستان است:
1 ـ کُشندهی جالوت
2 ـ فرمانروایی او
3 ـ حکمت او
6 ـ صحنه:
تنها مکانی که به عنوان عنصر «صحنه» در داستان طالوت علیهالسلام مطرح میشود و در عمل نقش مهمّی ایفا میکند، همان جویباری است که لشکریان طالوت علیهالسلام از آن میگذرند. باز متوجه میشـویم که در صحنـهپـردازی داستـان نیـز همـان عنصـر اندیشه، حضور دارد چرا که بدون بیان جویبار،اندیشهی داستانبه روشنی تصویر نخواهد شد.
«جویبار» تصویرگر این بخش از اندیشه داستان است که خدا از ستمکاران آگاه است. چرا که به واسطهی این جویبار، ستم گران مصداق عینی در داستان پیدا میکنند.
7 ـ طرح خطی:
رویدادهای داستان طالوت علیهالسلام به صورت خطی، یعنی پشت سر هم و با توالی زمانی، به وقوع میپیوندد که نتیجهی آن به عنوان عنصر «طرح خطی» در این داستان مطرح میشود.
تقاضای گماردن فرمانده؛ معرفی فرمانده همراه با نشانهی آن؛ لشکرکشی سپاهیان طالوت علیهالسلام ؛ گذر از جویبار؛ شکست خوردن سپاهیان جالوت؛ کشته شدن جالوت.
8 ـ کشمکش:
عنصر «کشمکش» در داستان طالوت علیهالسلام بر سر موضوع «گماردن طالوت به عنوان فرماندهی
بنیاسرائیل» بروز میکند. البته این کشمکش به گستردگی کشمکش تئآتری نیست.
9 ـ گفتار پایانی:
عنصر «گفتار پایانی» به نوعی در پایان داستان طالوت علیهالسلام بیان میشود:
این آیات الهی است که به حق برتر میخوانیمش و تو از فرستادگانی.
با توجه به آیهی 252، آنچه به عنوان «گفتار پایانی» مطرح میشود و اهمیّت دارد، همان حقّ بودن آیات الهی است که نمونهی آن، داستان طالوت علیهالسلام میباشد.
داستان نمرود: (آیهی 258 بقره)
آیا [داستـان] کسـی را کـه از [سـرمستـی] آن کـه خـداونـد بـه او ملـک و مکـنت بخشیـده بـود، با ابراهیم علیهالسلام دربارهی پروردگارش محاجّه میکرد، ندانستهای؟ چون ابراهیم علیهالسلام گفت: پروردگار من کسی است که زندگی میبخشد و میمیراند، او [نمرود [گفت: من [نیز] زندگی میبخشم و میمیرانم؛ ابراهیم علیهالسلام گفت: خداوند خورشید را از مشرق بر میآورد، تو از مغربش برآور. آن کفر پیشه، سرگشته [و خاموش [ماند و خداونـد مـردم ستـم کار را هدایت نمیکند«258»
1 ـ اندیشه:
اندیشهی مطرح در داستان نمرود، پدیدهی «زندگی بخشیدن و میراندن» میباشد که به ترتیب در دو داستان بعدی، یعنی داستان «شهر خالی» و داستان «قطعه قطعه شدن چهار پرنده به دست ابراهیم علیهالسلام »، نیز مطرح میگردد و این داستان مدخل ورود به این موضوع و مبحث است. این اندیشه از محاجّهی ابراهیم علیهالسلام و نمرود آشکار میشود.
2 ـ تعریف:
عنصر «تعریف» در این داستان به گونهی خاصی ارایه شده است که در راستای اهداف یا به تعبیر دیگر در راستای اندیشهی داستان میباشد. خداوند میفرماید:
آیا [داستان] کسی را که از [سرمستی] آن که خداوند به او ملک و مکنت بخشیده بود، با ابراهیم علیهالسلام دربارهی پروردگارش محاجّه میکرد، ندانستهای؟
خداوند با چنین تعریفی از «نمرود» به چند نکته اشاره دارد:
الف ـ خداوند به او ملک و مکنت بخشیـده بود.
ب ـ ملک و مکنت، مانع نمرود از درک صحیح دربارهی پروردگار شده بود. چرا که میپنداشت او هم میتواند زنـدگی ببخشد و
بمیراند.
3 ـ رقابت:
ابراهیم علیهالسلام که شخصیت اصلی داستان است، به نوعی، نمرود در ابلاغ پیام الهی رقیب اوست. چرا که ابراهیم علیهالسلام پروردگارش را خدایی معرفی میکند که زندگی میبخشد و میمیراند و نمرود نیز چنین ادعایی دارد. لذا بر سر موضوع واحد اختلاف نظر حاصل میشود و نمرود رقیب ابراهیم علیهالسلام میشود.
4 ـ کشمکش:
در این داستان به نوعی کشمکش بین ابراهیم علیهالسلام و نمرود صورت گرفته است و از نوع کشمکش انسان بر ضد انسان میباشد.
نکتهای که در این کشمکش حایز اهمیت است، مشخص نبودن مکان و زمان آن میباشد. به نظر میرسد علت این ابهام این است که بر بیان حقّ بدون قید زمان و مکان تأکید شود. به عبارت دیگر داستان نمرود با این ویژگی کشمکش، این مطلب را آشکار میکند که اصل، صلابت و استواری در بیان حقّ است و زمان و مکان نمیتواند مانع بیان آن شود. با توجه به این دلیل، ابهام زمانی و مکانی کشمکش داستان قابل توجیه است.
داستان شهر خالی: (آیهی 259 بقره)
آیا [داستان] کسی را که بر شهری گذشت که
سقفها و دیوارهایش فرو ریخته بود، [در دل[ گفت: چگونه خداوند [اهل] این [شهر] را پس از مرگشان زنده میکند؟ آن گاه خداوند او را [به مدت] صد سال میراند، سپس زنده کرد؛ [و به او[ گفت: چه مدت [در این حال] ماندهای؟ گفت یک روز یا بخشی از یک روز [در این حال] ماندهام. فرمود: چنین نیست، صد سال [در چنین حالی[ ماندهای. به خوردنی و نوشیدنیات بنگر که با گذشت زمان دیگرگون نشده است و به درازگوشت بنگر و [بدینسان] تو را مایهی عبرت مردم خواهیم ساخت و به استخوانها بنگر که چگونه فراهمشان مینهیم، سپس بر آنها [پردهی [گوشت میپوشانیم و هنگامی که [حقیقت امر] بر او آشکار شد، گفت: میدانم که خداوند بر هر کاری توانا است«259»
1 ـ اندیشه:
همان طور که قبلاً اشـاره شد این داستـان (شهـر خالی) نیز پیـرامون پدیدهی «زندگی بخشیدن و میراندن» میباشد؛ امّا به گونهای متفاوت از داستـان قبـل. در داستـان قبـل (داستـان نمرود) بحث کلامی در مورد توانایی مطلق خداوند بر «زندگی بخشیدن و میراندن» بود، ولی در این داستان اندیشهی «توانایی بر زندگی بخشیدن و میراندن» به نوعی خاص نشان داده شده است.
2 ـ بازشناخت:
عنصر «بازشناخت» به یک معنا در داستان شهر خالی به کار رفته است.
شخصیت اصلی داستان که در آیه از او به عنوان کسی را که بر شهری گذشت نام برده شده است، طبق کتب تفاسیر، پیامبری است که «ارمیا» یا «عزیر» نام دارد.
در این داستان ارمیا یا عزیر در پایان به شناختی جدید نایل میشود؛ به طوری که در آغاز، زنده شدن اهل شهر برای او به واسطهی موقعیت و فضایی که در آنجا حاکم بوده است، بعید به نظر میرسد؛ (در تفاسیر آمده که حیوانات خشکی و دریایی از مردار آنها میخوردند)، ولی در پایان داستان خود اوست که میگوید:
«میدانم که خداوند بر هر کاری تواناست.»
کیفیت و چگونگی عنصر «بازشناخت» نیز از خود آیه به روشنی معلوم است. او به واسطهی خواب صد ساله و بیداری بعد از آن به این شناخت جدید میرسد.
البته عنصر «بازشناخت» در این داستان با عنصر «بازشناخت» تئآتری تفاوت دارد.
3 ـ بیان:
«بیان» در این داستان به طریق گفتگو ارایه
شده است. این گفتگو با پرسش شخصیت اصلی داستان آغاز میشود و در ادامه، توسط ندای غیبی یا پیرمردی (طبق برخی تفاسیر) از او سؤال میشود که چه مدت [در این حال] ماندهای؟ در جواب، شخصیت اصلی میگوید: یک روز یا بخشی از یک روز [در این حال] ماندهام.» به همین ترتیب داستان ادامه پیدا میکند و عنصر «بیان» شکل میگیرد.
4 و 5 ـ گرهافکنی و گرهگشایی:
داستان شهر خالی در همان آغاز با گرهافکنی شروع میشود و به نوعی از گرهای که برای شخصیت اصلی مطرح بوده است، سخن به میان میآید. البته چنان که قبلاً نیز اشاره شد این عناصر به مفهوم تئآتری در داستانها به کار نرفتهاند، بلکه شباهتهایی بین آن ها موجود است.
گرهافکنی یا عمل فراز این داستان، این است که شخصیت اصلی داستان در موقعیتی قرار میگیرد که زنده شدن مردگان اهل شهر با آن وضعیت برایش بعید به نظر میرسد، به طوریکه میگوید: چگونه خداوند [اهل] این [شهر] را پس از مرگشان زنده میکند؟
حال، این گرهافکنی یا عمل فراز باید به گرهگشایی یا عمل فرود منتهی شود. در ادامهی داستان شاهد گرهگشایی هستیم؛ به طوری که با
«میراندن و زنده کردن» خود شخصیت اصلی تحقق مییابد.
گره افکنی یـا عمـل فـراز داستـان شهـر خـالـی:
بعید به نظر رسیدن زنده کردن مردگان اهل شهر برای شخصیت اصلی.
گـرهگشایی یـا عمل فـرود داستـان شهـر خالـی:
میراندن شخصیت اصلی و سپس زنده کردنش بعد از صد سال.
6 ـ موقعیت نمایشی:
داستان شهر خالی دارای «موقعیت نمایشی» است؛ به طوری که عمل نمایشی، آرامش و سکون داستان را از بین برده است و تا زمانی که این آرامش و سکون باز نگردد، عمل نمایشی ادامه خواهد داشت. عمل نمایشی آغازین داستان به واسطهی کشته شد. اهل شهر فراهم آمده است، حال این کشته شدن میتواند سؤالات گوناگونی را برانگیزد که یکی از آن سؤالات همانی است که در این داستان مطرح شده است.
«کشته شدن اهل شهر یا میراندن آن ها» نیز نقطهی عزیمت موقعیت نمایشی داستان شهر خالی میباشد؛ به طوری که عمل نمایشی از این نقطه شروع و عزیمت میکند.
داستان حضرت ابراهیم علیهالسلام و پرندگان: (آیهی 260 بقره)
و آن گاه که ابراهیم گفت: پرودگارا به من بنمای که چگونه مردگان را زنده میکنی؟ فرمود: مگر ایمان نداری؟ گفت: چرا، ولی برای آن که دلم آرام گیرد. فرمود: چهار پرنده بگیر [و بکش] و پاره پاره کن [و همه را در هم بیامیز]، سپس بر سر هر کوهی پارهای از آنها را بگذار، آن گاه آنان را [به خود [بخوان. [خواهی دید] که شتابان به سوی تو میآیند و بدان که خداوند، پیروزمندِ فرزانه است«260»
1 ـ اندیشه:
همان طور که ذکر شد این سوّمین داستان در سلسلهی داستان های به هم پیوستهای است که در مورد پدیدهی میراندن و زنده کردن میباشد، اما ایـن بار شخصیّت اصلی، ابراهیم خلیلاللّه علیهالسلام است.
اگر به این سه داستـان، یک جـا نظر کنیم، نکاتی برای مان روشن خواهد شد؛ به طـوری کـه در داستان نمرود بحث نظری پیرامون پدیدهی زنده کردن و میرانـدن مطـرح شد و معلـوم گـردید که تنها خـداوند قـادر و متعـال است که توانایی زنده کردن و میرانـدن را دارد. داستـان شهـر خـالی، نمایانـدن وضعیتـی از مردگـان بـود که
زنـده شدن آن ها به نظر بعید میرسید. یعنی وضعیت خاص این مردگان سبب میشد که ارمیا یا عزیر زنده شدنشان را امری بعید پندارد. در داستانابراهیم علیهالسلام و پرندگان،موضوعبه گونهای دیگر مطرح است، در این جا ابراهیم علیهالسلام در این امر شک و تردید ندارد، بلکه از کیفیت و چگـونگی زنده کردن مردگان سؤال دارد. به عبارت دیگر این که خداوند متعال مردگـان را زنـده میکند، جای تردید نیست، بلکه این زنده شدن به چـه طریق خواهـد بود، ایـن معنـا از خود آیهی مبارکه نیز بر میآید.
ابراهیم علیهالسلام میگوید: پروردگارا به من بنمای که چگونه مردگان را زنده میکنی.
در واقع ابراهیم علیهالسلام از خداوند متعال کاری میخواهد که هنوز زمان وقوع آن نرسیده است. چرا که در قیامت، مردگان زنده خواهند شد؛ نه قبل از قیامت و این پرسش از کیفیت عمل است؛ نه از خود عمل.
در این سه داستان یک اندیشه واحد از ابعاد مختلف مطرح شده است و به خاطر همین ابعاد مختلف، موقعیتها شخصیت ها و رویدادهای متفاوتی در داستان ها گنجانده شده است. و این تفاوت در موقعیت ها و شخصیت ها و رویدادها، لازمهی چنین نگرش هایی از یک اندیشهی واحد بوده است.
2 ـ بیان:
بیان در داستان ابراهیم علیهالسلام و پرندگان با عنصر «گفتگو» ارایه شده است که به روشنی از خود آیهی مبارکه مشهود است.
یکـی از زیبایـیهای بیان در این داستان، همین جملهی مگر ایمان نـداری؟ میبـاشد. چرا کـه در کـلام ابراهیـم علیهالسلام خطـاب به خداونـد متعـال واضح است که: از کیفیت عمل سؤال میشود؛ نه از خود عمل. ولی برای این که جای شکّ و شبههای باقـی نمانـد، خداونـد سبحان با این جملهی پرسشی به محتوای بیان، شفافیت بیشتری میبخشد تا جواب ابراهیم علیهالسلام آن تفاوت نگرشی از یک اندیشهی واحـد را واضـحتر گـرداند.
3 ـ بازشناخت:
مشاهدهی چگونگی زنده شدن پرندگان توسط ابراهیم علیهالسلام در پایان داستان، بازشناختی است در باب معرفت به پروردگار متعال و در این داستان به نوعی این بازشناخت برای ابراهیم علیهالسلام رخ میدهد. لذا با این توضیح به یک معنا عنصر «بازشناخت» در داستان ابراهیم علیهالسلام و پرندگان به کار رفته است، اما در معنایی متفاوت از تئاتر.
پاورقیها:
(1) آیات 38 و 39 ـ سورهی بقره.
نویسنده: رضا فتحی پور